بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
بحث در اشکالی بود که مرحوم اصفهانی بر مرحوم شیخ داشت.
مرحوم شیخ فرمود عجز نمیتواند مانع باشد چون مانع باید یک امر وجودی باشد که مستلزم عدم مقتضا باشد. مرحوم اصفهانی فرمود این که امر وجودی مستلزم امر عدمی باشد از سه حال خارج نیست یا از باب استلزام مقتضی است نسبت به عدم یا از باب استلزام شرط است نسبت به عدم یا از باب استلزام معد است نسبت به معد له.
در جلسه گذشته ثابت کرد ایشان که مقتضی وجودی محال است مستلزم امر عدمی باشد و همچنین شرط وجودی محال است مستلزم امر عدمی باشد.
اما معد
معد را دیروز تعریف کردیم معد عبارت است از مقرب شیء به معلول و اثر. پس ما باید یک مؤثری داشته باشیم، یک اثری داشته باشیم، معد مقرب است، نزدیک کننده است این مؤثر را برای اثر.
در ما نحن فیه مقصود از اثر، عدم است و چون عدم لاشیء است و چیزی نیست پس تقریب مؤثر نسبت به او معنا ندارد، در مقرب مؤثر است به اثر، اثر باید یک امر وجودی باشد، امر عدمی لاشیء است لذا از باب استلزام معد هم نسبت به امر عدمی معقول نیست.[۱]
نتیجه
و چون استلزام یک شیء نسبت به شیء دیگری به یکی از این سه وجه است هر سه وجه هم محال شد پس استلزام امر وجودی للامر العدمی محال است و فرمایش مرحوم شیخ ناتمام است.
(سؤال: اشکال میکنیم بر مرحوم اصفهانی و میگوییم که هر مقتضی دو اثر دارد: یک اثر وجودی و یک اثر عدمی، هر علتی مستلزم ضد معلولش است، ضد معلولش هم تاره وجودی است و تاره عدمی، در خارج میبینیم) مقتضی تأثیر میکند در امر عدمی یا تأثیر نمیکند؟ (امر عدمی چیزی نیست که مقتضی در آن تأثیر کند) پس بنا بر این تأثیر ندارد. (ما نمیگوییم تأثیر در عدم بلکه مستلزم عدم است) استلزام یعنی چه؟ استلزام در مباحث عقلیه میشود یا استلزام لازم برای ملزوم یعنی معلول برای علت یا استلزام علت برای معلول که میشود ملزوم برای لازم یا استلزام دو معلول که میشوند معلولین لعله ثالثه، شما هر کاری کنید سر از علیت در میآورد.ـ
دیروز گفتیم امروز هم اشاره کردیم که عقلا منحصر است استلزام امر وجودی برای شیء آخر در مقتضی و شرط و معد. عقلا منحصر است، به چه دلیل انحصار، انحصار عقلی است؟
(تأثیر و تأثر عقلی است فلذا انحصار هم میشود عقلی) خیر، به چه دلیل منحصر است استلزام امری لامر آخر در این سه تا؟ (استقراء تام دارد) استقراء که تقسیم عقلی درست نمیکند.
راجع به تقسیم عقلی توضیح دادیم. اول رسائل فرمایش مرحوم شیخ چنین است: تقسیم عقلی همیشه دو ضلعی است. چون دو طرف تقسیم عقلی باید نقیضان باشد تا ارتفاع نقیضین محال باشد پس شق سومی که به صورت ارتفاع نقیضین باشد محال است. اجتماع نقیضین هم محال است پس شق سومی هم که به صورت اجتماع نقیضین باشد محال است. لذا تقسیم عقلی دو ضلعی است.
اگر یک جایی تقسیم سه ضلعی بود و عقلی بود باید برگردد به دو تقسیم دو ضلعی. مثل این که ما میگوییم در حکمت هم خواندید اذا قیس الماهیه الی الوجود اما ان یکون الوجود لها ضروریا او ممتنعا او ممکنا، میگوییم این تقسیم عقلی است با این که سه ضلعی است، برگشت میکند به دو ضلع. میگوییم اما ان یکون الوجود لها ضروریا او لا، شد نقیضان. اذا لم یکن الوجود ضروریا اما ان یکون العدم ضروریا فهو الممتنع او لا یکون العدم ضروریا فهو الممکن. ببینید برگشت کرد به دو تقسیم دو ضلعی.
این جا شما باید این هنر را به خرج دهید و این تقسیم را برگردانید به تقسیم عقلی. چون دیدم دیروز و امروز سؤال نکردید پس لابد بلدید. جواب آن را برایم بیاورید.
(سؤال: همان تقسیمی که خودتان فرمودید نسبت به استلزام، دلیل حصر باشد) آن دلیل این نمیشود، معد اصلا در آن نیست. (مگر معد جزء مقتضی حساب نمیشود؟) این جا معد را آوردیم، معد را جزء یکی از شقوق آوردیم، آن استلزام عقلی که گفتم یا لازم برای ملزوم است، یا ملزوم برای لازم است، یا معلولین بعله ثالثه. آن حق است اما به این جا ربط پیدا نمیکند.
(سؤال: دیروز معد را با مثال تعریف کردید لطفا تعریف دقیقی از معد بفرمایید) گفتیم معد عبارت است از ما یقرب المؤثر الی اثره، تعریف خود مرحوم اصفهانی هم همین است و در حکمت هم تعریف کردند. اول تعریف کردم بعد مثال زدم یا اول مثال زدم که به ذهنتان آشنا شود بعد تعریف کردم.ـ
حق در مطلب
جناب مرحوم اصفهانی پس حق در مقام چیست؟ اگر مانع عبارت از امر وجودی مقتضی عدم نمیباشد پس مانع چیست؟
مطلب اول در مانعیت واقعیه
میفرماید مانع اصطلاحا عبارت است از آنچه که اقتضا دارد چیزی را که منافی با مقتضای شیء آخر است.[۲]
در قالب مثال بگویم. نار اقتضا دارد حرارت را، آب اقتضا دارد برودت را. میگوییم آب مانع است نسبت به احتراق. چرا؟ چون آب اقتضا دارد چیزی را که عبارت است از برودت که این برودت منافات دارد با چیزی که اقتضا دارد آتش او را. آتش اقتضای حرارت دارد.
پس مانع عبارت شد از آنچه که اقتضا دارد آنچه را که منافی با مقتضای مقتضی شیء آخر است. بنا بر این دو مقتضی را ما میگوییم متنافی چون مقتضاهایشان با هم تنافی دارند. آتش و آب را میگویم با هم متنافیاند چون مقتضاهایشان که عبارت است از حرارت و برودت با هم متنافی هستند.
حالا که این شد پس در مانع باید یک اثر وجودی باشد که مضاد باشد با اثر وجودی آخر. در این مثال آب مانع از احتراق است چرا؟ چون اقتضا دارد یک امر وجودی را که برودت است که آن برودت منافات دارد با احتراق.
حالا که خوب مانع را شناختیم میآییم در ما نحن فیه.
ببینید ایشان چقدر مطالب را باز میکند لذا بود که گفتیم در مباحث اعتقادی هم باید یاد بگیریم و این چنین موشکافی کنیم.
ایشان میگوید مرحوم صاحب جواهر عجز را مانع قرار داد، فرمود عجز مانع است دیگر، عجز امر عدمی است وقتی عجز امر عدمی شد اثر وجودی ندارد تا ما به عجز بگوییم مانعٌ.
تا این حرف را بزنیم یک ان قلت پیش میآید. ان قلت جناب اصفهانی اگر عجز را مانع نمیدانید پس چرا ملکیت حاصل نشده در جایی که قدرت بر تسلیم نیست؟ قلت، میفرماید عدم ملک به جهت عدم علت تامهاش است، نه به جهت عجز که امر عدمی است. علت تامهاش قدرت بر تسلیم بوده، قدرت بر تسلیم محقق نشده، بیع صحیح هم محقق نشده.
خلاصه بحث در مقام اول این شد که مرحوم شیخ فرمود عجز مانع نیست چون عجز یک امر وجودی نیست که مستلزم باشد عدم را و مانع باید امر وجودی باشد که مستلزم امر عدمی باشد. این کبری را مرحوم اصفهانی از بین برد، در ما نحن فیه هم تطبیق کرد گفت در ما نحن فیه هم نمیتوانیم بگوییم عجز مانع است، حالا که عجز مانع نیست چه چیزی باید بگوییم این انشاءالله بعد میآید. ایشان آخر بحث نتیجه میگیرد که حق مطلب این است که قدرت بر تسلیم شرط است اصلا عجز مانع از صحت بیع نیست. آخر بحث نتیجه میگیرد.
این تمام بحث در مانعیت واقعیه بود.
(سؤال: عدم علت تامه هم امر عدمی است) خیر، عدم علت تامه یعنی عدم معلول به عدم علتش است چون عدم معلول دیگر علت نمیخواهد. (یعنی عدم موثر در عدم شده؟) خیر، شعر حاجی هست که فان فاهوا بها فتقریبیه[۳] هیچ وقت شما نمیتوانید بگویید عدم معلول مستند به عدم علت است، خیر، عدم معلول از جهت این است که علتش نیست نه این که علیتی هست، عدم علت، علت عدم معلول نیست، در عدم اصلا علیت نیست.ـ
مطلب دوم در مانعیت جعلیه شرعیه
میفرماید تا این جا بحث من در نفی مانعیت واقعیه بود حالا ممکن است شما بگویید ما داریم در معاملات بحث میکنیم، معاملات امور اعتباریه است پس اگر بحث از مانعیت میشود، مقصود از مانعیت در بحث ما مانعیت جعلیه شرعیه است. ایشان این را هم باطل میکند.[۴]
(سؤال: ان قلت و قلت را متوجه نشدیم) ان قلت این بود که اگر شما میگویید عجز مانع نیست پس چرا میگویید ملک محقق نشده، اگر مانع نیست ملک باید محقق شده باشد. میگوید ملک محقق نشده چون علت تامه آن محقق نشده، چرا علت تامه آن محقق نشده؟ چون قدرت بر تسلیم شرط است و این جزء العله است و این محقق نشده. (عدم ملکیت مگر عدم نیست؟ دلیل نمیخواهد) خیر، لذا دارد مثال میزند، عدم ملکیت به جهت عدم علتش است نه این که علیتی در این جا باشد مثل سایر موارد، عدم حرارت در این جا به جهت عدم نار است نه این که عدم نار علیت دارد نسبت به عدم حرارت. یعنی ترشح نکرده عدم حرارت از عدم نار چون نار نیست حرارت نیست این را باید در منظومه خوانده باشید.ـ
این [مانعیت جعلیه] را هم خوب دقت کنید یک بحث عامی است که همه جا مفید است.
صورت اول نهی غیری
ایشان میفرماید که مانعیت جعلیه مستفاد از نهی غیری است حالا ما باید ببینیم آیا مراد از نهی غیری چیست و آیا از نهی غیری استفاده مانعیت میشود یا خیر.
قسم اول نهی مقدمی
یک قسم نهی غیری عبارت است از نهی از مقدمه حرام. نهی میکند از شیئی به جهت این که در ذی المقدمهاش مفسده است. این جا نهی از مقدمه میشود نهی غیری، مفسده در خودش نیست. مفسده در ذی المقدمه است مثل جایی که کسی مقدمه حرامی را تهیه میکند مثلا چاقو تهیه میکند برای قتل، خود ساختن چاقو که مفسده ندارد، منافع محلله دارد، نهی تعلق میگیرد به ساختن چاقو به جهت ترتب قتل بر او. یا در بحث بیع خواندید، بیع العنب برای این که یجعله خمرا. اینگونه نهیها میشود نهی غیری.
نهی غیری که هیچ ربطی به مانعیت و اینها ندارد، این قسم که شد خارج.
قسم دوم نهی عرضی
قسم دوم نهی عرضی است. نهی عرضی جایی است که امر تعلق میگیرد به یک واجبی که مرکب است از امر وجودی و امر عدمی. مثلا میگوید ارکع مع عدم الحرکه. هم امر کرده به رکوع هم امر کرده به عدم حرکت. امر میکند به واجبی که آن واجب مرکب است از یک امر وجودی، رکوع و یک امر عدمی، عدم حرکت. بعد امر به عدم حرکت از نظر عقلی مساوی با نهی از حرکت است، وقتی امر میکند به عدم حرکت یعنی در حقیقت نهی میکند از حرکت. لذا این نهی را میگویند نهی عرضی. مستقیما نهی به حرکت تعلق نگرفته، امر به عدم حرکت تعلق گرفته، نتیجهاش میشود نهی از حرکت. مثل بحثی که در اوامر داشتید میگفتید امر به شیء مقتضی نهی از ضد است، امر به صلاه خورده نهی به اکل نخورده، این نهی از اکل میشد نهی عرضی.
در نهی عرضی شکی نیست که اصلا مجعول شرعی نیست. در همین مثال ما آن که مجعول شرعی است امر به رکوع است. در صل آن که مجعول شرعی است امر به صلاه است. نهی از اکل و نهی از ضد اینها مجعول شرعی نیست. پس این قسمت نمیتواند مصحح مانعیت جعلیه باشد چون اصلا جعل در او معنا ندارد.
(سؤال: در امر به شیء مقتضی نهی از ضد است، یک مبنا این است که اصلا امر به شیء همان طور که امرش شرعی است نهی از ضدش هم شرعی است) سلمنا، این در امر نفسی است اما در ما نحن فیه که مرکب است چنین چیزی را کسی قائل نیست. سؤال خوبی بود جوابش بهتر بود چون فرق امر نفسی و غیری را دانستید.ـ
پس این هم نمیتواند منشأ شود برای جعل مانعیت.
ایشان سؤال کرد که فرق بین نهی عرضی و نهی تبعی چیست؟ این را بارها من توضیح دادهام ولی چون سؤال کردند توضیح میدهم. ببینید ما یک بالعرض داریم یک بالتبع داریم. در بالعرض مجاز است اصلا حقیقت نیست، در بالتبع حقیقت است اما به متابعت غیر. یک مثال عرفی بزنم تا روشن شود. در جالس سفینه، جالس سفینه متحرک بالعرض است. لذا انرژی صرف نمیکند، بدنش گرم نمیشود، عرق نمیکند، آثار حرکت را ندارد، این میشود حرکت بالعرض. اما اگر شما با طنابی، دیگری را دنبال خودتان میکشانید و او به دنبال شما میدود این حرکت بالتبع دارد. واقعا حرکت دارد، انرژی صرف میکند، عرق میکند، بدنش گرم میشود، اما اگر شما بایستید او هم ایستاده، شما حرکت کنید او حرکت کرده، این را میگوییم حرکت بالتبع.
در ما نحن فیه در باب مقدمه، امر به مقدمه علی القول به این که مقدمه واجب شرعی است امرش میشود امر تبعی. بالعرض امر ندارد، واقعا نصب سلم امر دارد اما به تبع امر به کون علی السطح است امر آن میشود امر تبعی. اما در باب مرکبات، در باب مثالی که ما زدیم، امر خورده به عدم حرکت، حرکت اصلا متعلق نهی نیست نه بالذات و نه بالتبع. ما انتزاع میکنیم نهی نسبت به حرکت را و الا در شریعت نهی به حرکتی موجود نیست.
تا این جا صورت اول بود. صورت اول این بود که ما اگر بخواهیم مانعیت را درست کنیم یک طریقش این است که از نهی غیری درست کنیم و اگر بخواهد نهی غیری منشأ برای مانعیت باشد یا باید به صورت نهی مقدمی باشد یا باید به صورت نهی عرضی باشد که هر دو هم مفید فایده برای ما نیست.
صورت دوم نهی ارشادی
صورت دوم این است که ما به نهی ارشادی مانعیت را درست کنیم. این خیلی خوب است دیگر، چطور میگفتیم امر در مرکبات ارشاد به جزئیت و شرطیت است یادتان هست دیگر، نهی در مرکبات ارشاد به مانعیت و قاطعیت است حالا به نهی از عجز اثبات کنیم که عجز مانع است، بگوییم این نهی، نهی ارشادی است.
مرحوم اصفهانی میفرماید نهی ارشادی به مانعیت هم محال است.[۵] چرا؟ چون این نهی که میگویید ارشاد به مانعیت است، ارشاد به مانعیت واقعیه است یا ارشاد به مانعیت جعلیه است؟ میگوییم هر دو محال است. اگر ارشاد به مانعیت واقعیه باشد، مانعیت واقعیه سه صورت داشت: مقتضی برای عدم، شرط برای عدم، معد برای عدم هر سه تا محال شد. اگر بخواهد ارشاد به مانعیت جعلیه باشد، مانعیت جعلیه دو منشأ داشت یکی نهی غیری یکی نهی عرضی که این دو هم هیچ کدام مفید فایده برای ما نبود. پس ارشاد به مانعیت هم در ما نحن فیه معقول نیست.
بحث تتمه دارد انشاءالله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) و أمّا کون الوجودی معدا للعدم، فإنّ المعد ما یقرب الأثر إلى مؤثره، و حیث لا مؤثر للعدم، فلا معنى لمقرب الأثر إلى مؤثره. حاشیه المکاسب (اصفهانی) ج۳ ص۲۸۵
۲) بل الحق أنّ المانع اصطلاحا هو ما یقتضی ما ینافی مقتضی شیء آخر، فالمقتضیان متمانعان لتنافی مقتضاهما، فسبب الضد هو المانع و من الواضح أنّه لیس للعجز أثر یضاد أثر العقد و هو الملک حتى یوصف العجز بالمانعیه، بل عدم الملک بعدم علته التامه، لا بوجود سبب ضده لیکون مستندا إلى وجود المانع، فتدبر جیدا. همان
۳) کذاک فی الاعدام لا علیه، فان فاهوا بها فتقریبیه.
۴) هذا کله فی المانعیه الواقعیه. و أمّا المانعیه الجعلیه الشرعیه: فهی کلیه غیر معقول، و إن اشتهر استفادتها من النهی الغیری، بیانه: أنّ المراد من النهی الغیری إن کان النهی عن مقدمه نهیا عن ذیها لمفسده فیه فمثله لا ارتباط له بالمانع و جعله، و إن کان المراد منه النهی العرضی فیما إذا تعلق الأمر بمرکب من أمر وجودی و عدمی فیکون بدلیل ذلک الأمر العدمی مانعا منهیا عنه عرضا، فمن الواضح أنّ النهی العرضی لیس مجعولا حتى یکون جعله جعل المانعیه، کما یکون إیجاب المرکب و المقید جعلا للجزئیه و الشرطیه. حاشیه المکاسب (اصفهانی) ج۳ ص۲۸۶
۵) و إن کان المراد منه النهی الإرشادی إلى المانعیه، ففیه: أنّه إرشاد إلى المانعیه الواقعیه أو الجعلیه، و المانعیه الواقعیه بمعناها المصطلح علیه – و إن کانت معقوله فی غیر ما نحن فیه – إلاّ أنّه مستحیله فیما نحن فیه کما عرفت، و المانعیه الجعلیه مع قطع النظر عن هذا النهی الإرشادی غیر معقوله، فالارشاد إلیها غیر معقول. همان