بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
این حدیث را از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از تحف العقول نقل میکنم.
قال علیه السلام: «الرغبه فی الدنیا تورث الغم و الحزن و الزهد فی الدنیا راحه القلب و البدن».[۱]
یک جمله کوتاه و پر معنا! روایتی که خواندیم این طور بود: «الرغبه فی الدنیا تورث الغم و الحزن» کسی اگر رغبت به دنیا داشته باشد این موجب غم و غصه و حزن میشود سرش هم عبارت از این است که متاع دنیا یک طور متاعی است که هر چه قدر انسان به دست بیاورد به آن اکتفا نمیکند لذا اگر رغبت در دنیا باشد دائما در غم و غصه خواهد بود یک منزل حالا هفتاد متری دارد اگر رغبت در دنیا داشته باشد دنبال منزل صد متری است، منزلش صد متری باشد دنبال منزل صد و پنجاه متری است رغبت در دنیا خاصیت آن این است کسانی که تجارت میکنند حالا نظرشان دیگر نظر اخروی نیست چون این را اگر دقت بکنید هر چه که سرمایه کار میکند باز دنبال این است که بیشتر بشود.
همین طور شما اگر حساب بکنید نسبت به سلطنتهایی که سلطنتهای دنیوی هستند رغبت دنیوی دارند میگوید حالا این منطقه را بگیریم این منطقه را که بگیرد باز اکتفا به این نمیکند میگوید حالا بعدش را هم بگیریم بعدش هم که بگیرد باز اکتفا به آن نمیکند میگوید بعدش هم بگیریم کل منازعاتی که در تاریخ است برای همین است دیگر، پادشاهان و سلاطین و اینها همین طور بودند یک قسمت را میگرفتند میگفتند یک قسمت دیگر را هم باز برویم بگیریم، چقدر کُشت و کُشتار شده اینها همه به خاطر رغبت در دنیا است.
اما اگر کسی زهد در دنیا داشته باشد «راحه القلب و البدن» هم بدن او راحت است چون آسایش پیدا میکند وقتی آسایش پیدا بکند بدن هم آسایش خواهد داشت هم قلب راحت خواهد بود چرا به خاطر این که قلب ـ مقصود از قلب این عضو صنوبری نیست یعنی این عضو ماهیچهای نیست مقصود از قلب در لسان روایات عبارت است از روح و انسانیت انسان ـ روح بالاخره یک اشتغالاتی دارد اگر رغبت دنیا باشد مشغول به امور دنیا میشود اما اگر زهد در دنیا پیدا بکند روح انسان راحت میشود آسایش پیدا میکند و وقتی که نسبت به امور آخرت توجه پیدا میکند آسایش او بیشتر است چون امور اخروی از جهت این که مربوط به روح انسان است و مربوط به سعادت اخروی انسان هست مناسب با روح انسان است.
ما خبر نداریم ما چون خبر نداریم دنبال آن نیستیم و الا آسایش روح به عبادت است آسایش روح به قرائت قرآن است، آسایش روح به توسل به ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است چیزی که هست ما خبر نداریم چرا؟ چون روح را نمیشناسیم «قل الروح من امر ربی»؛[۲] مثل ما نسبت به آثار و خصوصیاتی که برای روح هست مثل جنین در رحم مادر است؛ جنین در رحم مادر وقتی به آن چشم میدهند اگر زبان داشته باشد میگوید چه کار بیهودهای دارند میکنند من چشم این جا میخواهم چه کار، گوش وقتی به او میدهند میگوید من گوش میخواهم این جا چه کار، چه کار بیهودهای دارند میکنند وقتی پا به دنیا میگذارد میگوید ای وای اگر مژه چشمم کم بود چه مشکلاتی داشتم الان کسانی هستند که مژه چشم ندارند کلی مشکل دارند بعضی موی بینی ندارند کلی مشکل دارند، خیلی نعمتهایی که پروردگار متعال در بدن انسان گذاشته عجیب است!
یک چیزی هست در گوش انسان به اندازه یک عدس این دائما فشار خون انسان را میگیرد، الان شما بخواهید فشار خون بگیرید باید دستگاه بیاورید و ببندید، گوشی بگذارید یک عالمه از این کارها بکنید تا فشاربگیرید یک دانه عدس دائما فشار خون را میگیرد اگر فشار خون از یک حدی پایین تر برود، چون کنار گوش است، میدانید تعادل بدن با گوش میانی است اگر فشار بدن کم بشود این عدس به قسمت تعادل بدن فرمان میدهد و تعادل بدن مختل میشود شخص میخورد به زمین حالا چرا میخورد به زمین؟ چون وقتی میخورد به زمین خون به مغز میرسد، سلولهای مغز سلولهایی است که قابل بازیافت نیست یعنی اگر بمیرد دیگر مرده، بقیه سلولهای بدن نه، قابل بازیافت هست این میخورد به زمین ممکن است دستش بشکند اما مغز از کار نمیافتد بعد هم دستش رامیبرند بالاخره جا میندازند.
حالا شما حساب کنید اگر کسی همین را نداشته باشد آن وقت ما نسبت به آخرت و جهان برزخ چنین حالتی داریم میگویند موسیقی نشنوید، میگوید آقا چرا نشنویم؟ موسیقی خیلی خوب است خیلی به آدم راحتی میدهد آدم آسایش پیدا میکند کیف میکند. بله؛ ولیکن چه اثراتی در روح دارد نسبت به جهان برزخ و جهان آخرت خبر نداریم چرا؟ چون مثل رحم مادر میماند از آن جا خبر نداریم و هکذا نسبت به بقیه امور.
این است که نسبت به آنچه که مربوط به سعادت انسان و نسبت به سعادت روح انسان هست اینها به زهد در دنیا حاصل میشود چون بالاخره فکر و روح انسان اگر مشغول دنیا بشود چهل در صدش مشغول دنیا میشود؛ مثلا شصت درصد میماند برای آخرت یا به عکس، شصت در صد برای دنیا چهل درصد برای آخرت؛ اما اگر نسبت به دنیا رغبت نداشته باشد نود درصد این روح میشود مشغول به آخرت این است که آن وقت حدیث خیلی معنا پیدا میکند.
«الرغبه فی الدنیا تورث الغم و الحزن و الزهد فی الدنیا راحه القلب و البدن».
امیدواریم که به حرمت خود اهل بیت علیهم السلام مورد عمل به دستورات اهل بیت قرار بگیریم انشاءالله.
تا این جا بحثی که در جلسه قبل داشتیم به این جا رسیدیم که ما هر وجودی را که در نظر بگیریم دو لحاظ در او هست ـ اینها را خوب دقت کنید خیلی از سؤالات را هم حل میکند ـ اگر این وجود را ما لحاظ کنیم بما هو وجود خاص این مسبب از اسباب طبیعیه است اما اگر ما همین موجود را قطع نظر از قیودش بکنیم و لحاظش بکنیم به نحو وجود مطلق، وجود مؤثر در وجود لیس الا الله، سبب برای وجود فقط خدا است این حدودها مربوط به این مسببات است اصل وجود مربوط به خدا است. این نتیجهای بود که تا بحث دیروز گرفتیم.
مطلب هشتم استناد وجود محدود به خدا به جهت خرق عادت
تا مطلب به این جا رسید مرحوم اصفهانی میفرماید[۳] البته ای چه بسا یک وجودی در عین این که محدود لحاظ میشود مستقیما مستند بشود به باری تعالی؛ تا به حال میگفتیم اگر وجود بخواهد مستقیما مستند بشود باید قیودش را بزنیم مطلق ببینیم، میگوید ای چه بسا یک وجود در عین این که محدود است مستقیما مستند میشود به باری تعالی و این در مورد خوارق عادت است، در مورد خارق عادت این عصا همین موجود خارجی محدود اژدها میشود این جا دیگر اسباب طبیعی نیست مستقیما مستند به عنصر ربوبی است و از همین جا هست که فرمود «و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمى»[۴] رمیحضرت لحاظ شده به عنوان یک وجود محدود، یک وجود خاص اما چون در این وجود خارق عادت دارد اتفاق میافتد در عین این که محدود است مستقیما مستند میشود به باری تعالی.
و سر کل این مطالب این است که «و الله من ورائهم محیط»[۵] در عین این که پروردگار متعال ذاتی آتش را احتراق قرار داده اما «کونی بردا و سلاما»[۶] برای حضرت ابراهیم، در عین این که آتش ذاتش احتراق است با یک دستور میشود گلستان پس یک استثنا این جا زدیم ممکن است وجودی در عین این که محدود است به جهت خرق عادت مستقیما مستند بشود به باری تعالی و مثل «و ما رمیت اذ رمیت» مثل آتش نمرود و هکذا.
مطلب نهم استناد وجود محدودی که خرق عادت نیست به خدا
در مطلب نهم[۷] ایشان یک پله بالاتر میرود میگوید بلکه ای چه بسا در غیر خرق عادت بلکه در یک عمل عادی مستقیما إسناد به باری تعالی پیدا بکند و او جایی است که آن عمل عادی خالصا لوجه الله تبارک و تعالی انجام بشود، این جا دیگر خارق عادت هم نیست ولی چون خالصا لوجه الله تبارک و تعالی است مستقیما مستند به باری تعالی میشود لذا در آیه شریفه فرمود «و یأخذ الصدقات»[۸] خدا صدقات را میگیرد صدقه دیگر امر خارق عادت نیست یک امر عادی است اما در صدقه معتبر است قصد قربت؛ میدانید دیگر همهتان اگر این قصد قربت با خلوص همراه بشود، بشود خالصا لوجه الله مستقیما مستند به باری تعالی میشود، آیه شریفه هم ناطق به این مطلب است «إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه»[۹] چه زمانی یرفعه؟ باری تعالی، عمل صالح یک عمل خرق عادت نیست «و العمل الصالح یرفعه»، یک مریضی هست محتاج است شما به داد او میرسید خالصا لوجه الله اثر میگذارد، گربهای مریض است در خیابان زیر ماشین رفته برمیداری تیمارش میکنی خالصا لوجه الله میبینی مقامی به تو داده شد.
پس مطلب نهم این شد که ولو یک عمل حتی خرق عادت هم نباشد ای چه بسا مستقیما مستند به باری تعالی بشود و اینها به خاطر لطف پروردگار متعال است، اینها لطف است همه.
علی ای حال خیلی این جا مطلب زیاد است برای گفتن هم از نظر عقلی و هم از نظر نقلی اما چه کنم که وقت تنگ است لذا باید سریع رد بشویم.
(سؤال: در «یأخذ الصدقات» اخذ صدقه همه قصد قربت میخواهد) نه «یاخذ الصدقات»، در صدقه دادن (گرفتن صدقه نسبت به خدا داده شده نه صدقه دادن) میگیرد، صدقهای را میگیرد که به قصد قربت داده بشود و الا شما اگر پول به من بدهید به نیت خدا نباشد آن را خدا نمیگیرد، آن را شیطان میگیرد (عمل را که انجام میدهد؟) عمل را من انجام میدهم (عمل منسوب به خدا نشد) نه اخذ صدقات یعنی خود این عمل خارجی را پروردگار متعال خودش میگیرد؛ «و العمل الصالح یرفعه» با این که در بقیه اعمال این طور نیست اگر خالصا لوجه الله انجام نشود پروردگار متعال نمیگیرد میگوید «انا خیر شریک»[۱۰] باشد برای شریکم (استناد فعل به پروردگار متعال نشده) نه اخذ صدقات اخذ صدقات، اخذ صدقات اخذ یک عمل عادی است این عمل عادی چه ربطی به پروردگار متعال دارد. (این عمل انسان که نبوده) نه میدانم صدقهاش، صدقهاش عمل انسان است و یک عمل عادی است اخذ این عمل عادی چه ربطی به پروردگار متعال دارد یک عملی است شخص انجام داده برای خودش، انجام بدهد چرا خدا این را بگیرد چرا مستند به خدا بشود از این باب است در عمل الصالح یرفعه چه میگویید شما؟ یعنی عمل صالح عمل صالح فی حد نفسه باشد همین جا باشد عمل صالح همین جا بماند (نه رفعش یک بحث است خود عمل هم یک بحث است) نه رفعش را داریم میگوییم (… نسبت نداد، رفع به خودش نسبت داد؟) درست است میدانم چه میخواهید بگویید، نمیخواهیم بگوییم مثل «ما رمیت اذ رمیت» است نه مثل آن نیست میخواهیم بگوییم استناد این عمل انسانی به پروردگار متعال از این باب است از این باب است که پروردگار متعال اخذ میکند عمل صالح یک عمل بشری است استنادی که به پروردگار متعال پیدا میکند از باب این است که خدا رافع آن عمل است.
یا در آیه شریفه که مثال آن را خود مرحوم اصفهانی هم دارد «و ما أصابک من حسنه فمن الله»[۱۱] حسنهای اگر به شما میرسد من الله است این دیگر مثال واضحتر آن که خود حسنه مستقیما از طرف پروردگار متعال است در آنها به جهت اضافه مستند به باری تعالی میشود در و ما اصابکم من حسنه مستقیما مستند به باری تعالی میشود.
(سؤال: …) آن هم همین طور است.ـ
(سؤال: نتیجه این مطلب چه میشود؟) همین که نسبت به الان حجب دیگر نیست دیگر حالا نتیجه نگرفتیم چون از حجب رفتیم بیرون، رفتیم در فضای دیگری حالا برمیگردیم میآییم در حجب باز نتیجه برایتان میگویم.
مطلب دهم استناد عمل به جهت غلبه جهت وجود خاص
مطلب دهم این است که مرحوم اصفهانی میفرماید که کما این که اگر در یک عملی آن جهتی که مربوط به ماهیت است ـ یعنی آن که عارض بر ماهیت است که عبارت است از وجود خاص، چون ما تلی الماهیه آن که عارض بر ماهیت میشود وجود خاص است ـ [غلبه کند،] در این جا چون غلبه با جهت وجود خاص است وقتی که در لسان شرع بیان میشود دیگر به خدا إسناد داده نمیشود بلکه به بشر إسناد داده میشود میفرماید «و ما أصابک من سیئه فمن نفسک» آنچه که به تو برسد از سیئه از نفس خود تو است، در حسنه فرمود از خدا است در سیئه میفرماید مربوط به خود انسان است چرا؟ چون در حسنه جنبه یلی الله آن تقویت شده در سیئه جنبه یلی الخلقی آن تقویت شده، این وجود خاص است و این وجود خاص هم مضر است لذا مستند به باری تعالی نشده مستند به خود شخص شده با این که همین سیئه هم بالاخره مستند به پروردگار متعال است چون ما منه الوجود در عالم به جزء از پرودگار متعال نیست ولیکن در عین حال چون از نظر متکلم آن غلبه خلقی، آن جهت خلقیاش که وجود خاص ماهیت است غلبه پیدا کرده إسناد به باری تعالی داده نشده و إسناد به شخص داده شده.
عبارت آن را برایتان بخوانم ببینید چقدر خوب این جا را جمع میکند:
«کما انه اذا غلبت الجهه التی تلی الماهیه» یعنی آن جهتی که مربوط به ماهیت میشود که وجود خاص است «ینسب الى الشخص» این جا منسوب به شخص میشود نه به خدا «کما فی قوله تعالى: و ما أصابک من سیئه فمن نفسک مع انه بلحاظ الاطلاق» دیروز میگفتم وجود آن چیزی که اگر لحاظ بشود مطلقا یعنی خصوصیات آن را بگذاریم کنار «مع انه بلحاظ الاطلاق» یعنی قطع نظر از خصوصیت و قید بکنیم «و النظر الى طبیعه الوجود» و نظر بکنید به اصل وجود «قال الله تبارک و تعالى: قل کل من عند الله[۱۲]».[۱۳] چه سیئهاش و چه حسنهاش.
مطلب یازدهم؛ مطلب یازدهم این که…
(سؤال: خلاصه مطلب دهم چه میشود) خلاصهاش این است که این امور تاره نسبت داده میشود به خود انسان تاره نسبت داده میشود به باری تعالی و هر کدام جهت نسبت آن را ایشان بیان کرد که از چه جهت است.
مطلب یازدهم استناد مسببات طبیعیه به خداوند
مطلب یازدهم[۱۴] این است که نتیجه بحث این میشود که مسبباتی که صادر از اسباب طبیعیه هستند به لحاظ اطلاق منتسب میشوند به باری تعالی؛ هو الممیت، هو المحیی، هو الضار، هو النافع، هم ضار است و هم نافع است هم محیی است و هم ممیت است به لحاظ اطلاق همان طور که جلسه گذشته گفتیم مستند میشود به باری تعالی؛ اما اگر صادر بشود از اشخاص به جهت وجود خاص لحاظ بشود غلبه پیدا میکند آن جهتی که مربوط به وجود خاص است در این جا مستند میشود به خود اشخاص و از باری تعالی نفی میشود کما این که سیئه را از باری تعالی قرآن شریف نفی کرد چون لحاظ شده سیئه بخصوصیت سیئه بودنش نه به جهت وجود مطلق آن.
(سؤال: روشن نیست یعنی وجود مطلق یک وجود جدایی از وجود خاص دارد) بله، بله دو لحاظ دارد و لذا آیه شریفه هم که دارد میفرماید به دو لحاظ میگوید. (یک وجود از این گناه کار دارد اتفاق میافتد که سیئه است یک وجود است…) یک وجود است، دو لحاظ دارد الان همین وجودی که از این صادر شده، صادر از این آدم هست یا نیست؟ (از این آدم صادر است) مؤاخذه میشود یا نمیشود؟ (بله) این وجود دارد یا وجود ندارد؟ (وجود دارد) این وجود ممکن است یا واجب است؟ (ممکن است) هر ممکنی مستند به خدا باید بشود یا نه؟ پس علت آن میشود خدا، پس هر دو لحاظ در آن هست چه بخواهی چه نخواهی (بخشی از علت بنده است) بخشی از علت که نیست علت مرکبه نیست، پروردگار متعال که جزء العله نیست، علت مرکبه یعنی چه؟ (خدا علت مرکب نیست) این شیء هم علت مرکبه ندارد علت وجودی آن فقط خداست ما منه الوجود فقط خدا است (یک وجود مطلق میگیرید و یک وجود خاص…) بله هستند به همین بیانی که گفتم این سیئه الان از من صادر شده سبب آن من هستم یا نیستم، هستم، این سیئه وجود دارد یا معدوم است، وجود دارد، این موجود ممکن است یا واجب است یا ممتنع است، ممکن است هر ممکنی باید منتهی بشود به واجب الوجود به باری تعالی، تمام شد هر دو درست است (جبر نیست) نه جبر هم نیست چون این را جواب دادم واسطه اختیار میخورد همیشه (…اختیار چه هست جزء العله است غایت است چه هست؟) نه اختیار سبب نهایی است جزء اخیر جزء اخیر علت است قدم آخر است به قول ایشان، جزء اخیر علت است.ـ
ببینید عزیز من حق دارید رسیدن به عمق این مطالب، واقع مطلب یک إشرافی میخواهد هم به مباحث عقلی هم به مباحث روایی هم به مباحث قرآنی که بتواند آدم اینها را جمع بکند؛ خاصیت مرحوم اصفهانی این بوده در عین این که یک شخص به تمام معنا عقلی بوده در عین حال متعبد و فقهی کار میکرده. شاهد آن هم حاشیه مکاسب او را ببینید، کتاب اجارهاش را ببینید آن جا که میرسد چطور تنزل میکند میآید در سطح عرف این جا این طور میشود. وقتی هم که میرسد به حضرت زهرا سلام الله علیها آن شعر را میگوید که شعرش شده جاودانی.
مطلب دوازدهم عدم انتساب اختفاء احکام توسط ظالمین به خداوند
مطلب دوازدهم این است که با این توضیحاتی که ما دادیم احکام شرعیهای که پروردگار متعال جعل فرموده و به حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم وحی شده و حضرت هم بیان کردند اما در اثر اختفاء ظالمین به ما نرسیده این اختفاء ظالمین میشود از آن قسمی که تلی الماهیه از آن قسم وجود خاصی که به خدا دیگر نسبت داده نمیشود چرا؟ چون به ظلم ظالم احکام مخفی شده و پروردگار متعال لا یظلم مثقال ذره.
لذا میفرماید: «و ما اختفى باخفاء الظالمین من هذا القبیل»، از این قبیل است یعنی مما غلبت الجهه اللتی تلی الماهیه که آن وجود خاص است مثل سیئه میشود «فلذا ورد فی کلامه تعالى» فلذا در آیه شریفه وارد شده «إن الذین یکتمون ما أنزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب أولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون[۱۵] الخ…»[۱۶] این جا کتمان احکام اسناد داده شده به چه کسی؟ به مردم، به ظالمین این جهت تلی الماهیهاش لحاظ شده.
در ما نحن فیه حالا چه طور استفاده میکنیم که قصه حجب و روایت حجب است فردا انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) تحف العقول ص۳۵۸
۲) الإسرا ۹۴
۳) نعم ربما یکون الفعل المحدود بلحاظ تأثیره اثرا خارقا للعاده بغلیه العنصر الربوبی فیه مما ینسب الیه تعالى: و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمى. نهایه الدرایه فی شرح الکفایه ج۴ ص۶۰
۴) الانفال ۱۷
۵) البروج ۲۰
۶) انبیا ۶۹
۷) بل ربما یکون بلحاظ غلبه العنصر الربوبی على الجهه التی تلی الماهیه لخلوصه و وقوعه قریبا ینسب الیه تعالى کما فی قوله تعالى: و یأخذ الصدقات و قوله تعالى: ما أصابک من حسنه فمن الله. نهایه الدرایه فی شرح الکفایه ج۴ ص۶۱
۸) توبه ۱۰۴
۹) فاطر ۱۰
۱۰) وسائل الشیعه ج۱ ص۷۲
۱۱) النساء ۷۹
۱۲) النساء ۷۸
۱۳) نهایه الدرایه فی شرح الکفایه ج۴ ص۶۱
۱۴) فالمسببات الصادره عن الاسباب الطبیعه بلحاظ الاطلاق ینسب إلیه تعالى فهو المحیی، و الممیت، و الضار، و النافع. بخلاف ما اذا صدرت عن اشخاص غلبت الجهه التی تلی الماهیه فیهم، فإنها تنفی عنه تعالى بهذا النظر کما عرفت. نهایه الدرایه فی شرح الکفایه ج۴ ص۶۱
۱۵) البقره ۱۵۹
۱۶) نهایه الدرایه فی شرح الکفایه ج۴ ص۶۱