ویرایش محتوا

جلسه ۱۰۹ ـ چهار‌شنبه ۳۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۵ ـ شنبه ۲۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۹‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۴ ـ چهار‌شنبه ‏۲۴‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۳ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۲ ـ دو‌شنبه ۲۲‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۱ ـ یکشنبه ۲۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۰ ـ شنبه ۲۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۹ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۸‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۸ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۷‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۷ ـ یکشنبه ۱۴‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۶‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۶ ـ شنبه ۱۳‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۵‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۵ ـ چهار‌شنبه ۱۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۴ ـ سه‌شنبه ۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۳ ـ دو‌شنبه ۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۲ ـ یکشنبه ۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۸‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۱ ـ شنبه ۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶



بسم الله
الرحمن
الرحیم

الحمد
لله رب
العالمین و
صلی الله علی
سیدنا محمد و
آله الطاهرین
سیما بقیة
الله فی
الارضین و
اللعن علی اعدائهم
الی یوم الدین

بحث در
ترتب ثمرات
بود بر مبانی
مختلفی که در
اخبار من بلغ
هست و بحث
منتهی شد به
ثمره سوم که
صحت مسح به
رطوبت موجود
در مسترسل از
لحیه باشد.

ادامه
ثمره سوم

در این
جا بنا بر
اسقاط شرائط
حجیت که بگوییم
مفاد اخبار من
بلغ اسقاط
شرائط حجیت
است نسبت به
مستحبات، نتیجه
آن این است که
جائز است أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

مسلک
دوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ
استحباب نفسی
عمل باشد بر این
تقدیر هم غَسل
مسترسل لحیه می‌شود
مستحب شرعی و
أخذ رطوبت برای
مسح می‌شود
جائز.

مسلک
سوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ ارشاد
به حکم انقیاد
باشد نه اثبات
یک استحباب
شرعی، بنا بر
این گفتیم که
صحیح نیست أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

اشکال
در ثمره سوم

بعد
وارد این بحث
شدیم گفتیم که
تازه بنا بر
مبنای اول و
دوم که
استحباب غَسل
مسترسل لحیه
درست بشود باز
جواز أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه
اشکال فقهیی
دارد. دو تا
اشکال در مقام
هست.

۱.
اشکال در اثبات
جزئیت

اشکال
اول این است
که جواز أخذ
رطوبت برای
مسح به شرط
این است که
غسل مسترسل از
لحیه از اجزاء
وضو باشد مثل
حاجب که از
اجزاء وضو است.
أخذ رطوبت از
حاجب درست است.
پس باید ثابت
بشود که
مسترسل لحیه
جزء وضو است
تا غَسل آن
بشود جزء
اغسال وضو، نهایت
اغسال
مستحبه، تا
جائز بشود أخذ
رطوبت از آن.

مشکل
ما این است که
ما دلیلی بر
جزئیت غسل
مسترسل لحیه
در افعال وضو
نداریم. آنچه
که داریم فقط
استحباب غَسل
است، استحباب
غَسل مسترسل لحیه
در وضو اعم
است، هم می‌شود
به جهت این
باشد که
مسترسل از لحیه
جزء وجه است
پس غسل آن می‌شود
جزء افعال
وضو، هم می‌شود
به خاطر این
باشد که غَسل
مسترسل از لحیه
یک مستحبی است
که ظرف آن وضو
است، مستحب
مستقلی است
برای خودش،
اما ظرف آن
وضو است. مثل
باب قنوت در
نماز، در نماز
قنوت مستحب است
اما قنوت جزء
نماز نیست
بلکه قنوتی
مستحبی است که
ظرف آن نماز
است.

حالا
مفاد اخبار من
بلغ چه چیزی
را اثبات کرده؟
اثبات کرده
استحباب غسل
مسترسل لحیه
را، این
استحباب غسل
ممکن است به
جهت این باشد
که از اجزاء
مستحبه وضو
است، ممکن است
از جهت این
باشد که مستحبی
است که ظرفه
الوضوء و اعم
مثبت اخص نیست.

اللهم
الا ان یقال

مگر
شما از این
راه پیش بیایید
بگویید ما یک
قانونی داریم
که اوامر در
مرکبات ارشاد
به جزئیت و
شرطیت است،
نواهی در
مرکبات ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است،
به این بیان
که ظهور اصلی
امر در بعث
است، در تحریک
است. إرکع،
امر به رکوع
است اما اگر یک
مرکبی ما
داشته باشیم و
در ضمن مرکب
امر بشود به
رکوع این
ارشاد به جزئیت
رکوع است، چون
یقینا در باب
نماز ما دو
واجب نداریم: یکی
خود نماز واجب
باشد، یکی
رکوع آن واجب
باشد که اگر
کسی رکوع را
انجام نداد دو
عقاب بشود یکی
به خاطر ترک
رکوع چون واجب
بوده یکی هم
به خاطر این
که به ترک جزء
کل ترک شده به
خاطر ترک صلاة.
لذا می‌گویند
اوامر در
مرکبات ارشاد
است به جزئیت یا
شرطیت، اگر
گفت طهر فی
الصلاة یعنی
الطهور شرطٌ فی
الصلاة، نواهی
آن هم ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است
مثل لا تصل فی
ما لا یأکل
لحمه.

در ما
نحن فیه از
باب پیش می‌آییم
می‌گوییم روی
مسلک اول و
دوم امر به
غسل مسترسل لحیه
به توسط اخبار
من بلغ درست
شد و این امر
به أجزاء است،
امر به کل که نیست،
امر در مرکب
است، امر در
مرکب هم می‌شود
ارشاد به جزئیت
پس اثبات می‌کند
که غَسل
مسترسل از لحیه
جزء وضو است.

و
لکن

این
راه مشکل دارد
و درست نیست؛
وجه اشکالش این
است که آنچه
که ثابت شده
در اصول این
است که اگر
امری در
مرکبات به
عنوان اولی
متعلق به چیزی
بود ارشاد به
جزئیت است،
مثل این که در
باب صلاة
بفرماید إرکع،
می‌شود ارشاد
به جزئیت، اما
اگر امر به شیئی
به عنوان ثانوی
بود، یعنی به
عنوان خودش
مستحب نبود
بلکه به عنوان
یک طاری بر
آن، به عنوان
عارض بر آن
مستحب شده بود
این جا وجهی نیست
برای این که
ما بگوییم امر
ارشاد به جزئیت
است.

در ما
نحن فیه امر
در اخبار من
بلغ به عمل به
عنوان بلوغ
ثواب است
«من بلغه شیء
من الثواب
فعمله»
،[۱] در بعضی هم
داشت
«فعمله
التماس ذلک
الثواب کان له
اجر ذلک»
،[۲] بنا بر این،
این راه برای
اثبات این که
غَسل مسترسل
لحیه جزء وضو
بشود ولو جزء
مستحبی ناتمام
است.

این
اشکال اول.

(سؤال: بر
مبنای اسقاط
شرائط حجیت عنوان
اولی می‌شود)
احسنتم! اشکالی
که می‌کند
اشکال خوبی
است من توضیح
بدهم اشکال ایشان
را. ببینید در
اخبارمن بلغ
سه تا مبنا
گفتیم، مبنای
دوم استحباب
عمل بود به
عنوان بلوغ
ثواب این می‌شود
به عنوان ثانوی،
مبنای اول
اسقاط شرائط
حجیت بود که
مثل این که
خبر صحیح
اثبات
استحباب می‌کند
خبر ضعیف هم
اثبات
استحباب می‌کند،
بعد یک ضمیمه
دیگر هم بکنیم
که ایشان نکرد
و بگوییم
«فعمله» یا
«التماس ذلک
الثواب» عنوان
متعلق قرار
داده نمی‌شود،
این را هم باید
بگوییم و الا
ما که گفتیم
عنوان متعلق می‌شود
یادتان هست که
مرحوم آخوند فرمود
این‌ها عنوان
متعلق نمی‌شود،
اگر این را هم
بگوییم البته
بله دیگر خود
آن می‌شود
مستحب و به
عنوان اولی
مستحب می‌شود.
اما فرض این
است که ثابت
شد که مفاد
روایات در جمع
بین روایات
عبارت است از
اثبات
استحباب عمل
به عنوان بلوغ
ثواب.

۲.
توقف ثمره بر
جزئیت مستحب للواجب

اشکال
دوم این است
که اساسا این
بحث [در جایی
که وضو واجب
باشد] مبتلا
به یک اشکال
اساسی است و
آن اشکال اساسی
این است که ما
اول باید تصور
بکنیم جزئیت
مستحب را
للواجب تا بعد
بگوییم که
حالا این غَسل
مسترسل لحیه
مستحب است و
از أجزاء وضو
هست و در نتیجه
أخذ رطوبت از
آن درست است و[لی]
جزئیت امر
مستحبی
للواجب معنا
ندارد، محال
است. چرا؟ چون
خاصیت عمل
استحبابی این
است که یجوز
ترکه، از آن
طرف می‌خواهد
جزء واجب باشد
که خاصیت واجب
این است که لا یجوز
ترکه و این دو تا
با هم متنافی
هستند قابل
جمع نیستند.

لذا ان‌شاءالله
فرصت کردید
مراجعه کنید
مرحوم صاحب
عروه این مطلب
را طرح کردند
و مرحوم آقای
خوئی قدس سره
در همین
موسوعه هم
مفصل وارد بحث
می‌شوند،
کسانی که قائل
شدند به جزئیت
مستحب برای
واجب، ادله آن‌ها
را ذکر می‌کنند
و مناقشه می‌کنند
و ثابت می‌کنند
که جزئیت
مستحب برای
واجب ممکن نیست.

تا این
جا روشن شد که
این ثمره سوم،
ثمره ناتمامی هست،
این ثمره مفید
نشد.

ان
قلت

ان قلت می‌گوید
ما آن را درست می‌کنیم
هم واجب را به
وجوب خودش نگه
می‌داریم هم
جزء مستحب را
به استحباب
خودش نگه می‌داریم.
به چه بیان؟
به این بیان
که ما می‌گوییم
این مستحب جزء
طبیعی واجب نیست
جزء فرد است،
ما یک طبیعی
واجب داریم آن
که متعلق امر
به صلاة است،
امر متعلق به صلاة
خورده به طبیعی
الصلاة، طبیعی
الصلاة طبیعت
واجبه است
ممکن نیست که
جزء آن مستحب
باشد یعنی جزء
آن قابل باشد
برای این که
انسان انجام
ندهد. این
مستحب مثل
غَسل مسترسل
لحیه، مثل اتیان
صلاة در مسجد
که مستحب است
این‌ها جزء طبیعی
واجب نیستند
جزء فرد هستند.
البته این فرد
می‌تواند
مستحب باشد به
لحاظ خصوصیتی
که در آن هست،
نماز در مسجد مستحب
است. نماز در
مسجد الحرام چند
تا حساب می‌شود؟
صد هزار تا
گفتند، بله صد
هزار تا ولی
نماز عند امیرالمؤمنین
صلوات الله علیه
دویست هزار تا
حساب می‌شود،
[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!

پس نتیجه
این شد که ان
قلت خوب حرفی می‌زند
می‌گوید آقا این
مستحب جزء فرد
است، جزء طبیعی
نیست تا محذور
عدم امکان جزئیت
مستحب للواجب
پیش بیاید. یعنی
آن که واجب
است طبیعت
نماز است، فردی
که شما انجام می‌دهید
این فرد که
واجب نیست.
لذا شما اگر
وقت نماز بگویید
خدایا این
چهار نمازی که
تو امر کردی می‌خوانم
این باطل است،
چون خدا به این
نماز که امر
نکرد خدا به
طبیعت الصلاة
امر کرده.

قلت

فرض این
است که طبیعت
در خارج به
وجود فرد
موجود می‌شود
این طور نیست
که وجود طبیعت
در خارج منحاز
از فرد باشد
به وجود فرد
طبیعت موجود
است لذا اگر چیزی
جزء فرد بشود،
جزء طبیعت
خواهد شد. بله
مشخصات فرد
داخل در طبیعت
نمی‌شود آن
حرف دیگر است
چون آن‌ها
لوازم تشخص
هستند که سبب
جزئیت و سبب
وجود خارجی شیء
می‌شوند مثل این
که نماز در
مسجد باشد، جماعت
باشد فرادی
باشد این‌ها
داخل در فرد نیستند،
به اصطلاح فنی
این‌ها از
عوارض تشخص
هستند.

هذا
تمام الکلام
در ثمره سوم.

تنبیه
سوم تعارض بین
ادله خبر واحد
و اخبار من
بلغ

امر سوم
این است که بین
ادله حجیت خبر
و بین اخبار
من بلغ تعارض
محقق می‌شود.
حالا نسبت به
ادله حجیت خبر
هر مسلکی را
که ما انتخاب
کنیم فرق نمی‌کند.
قائل بشویم به
حجیت خبر ثقه یا
قائل بشویم به
حجیت خبر صحیح.

تقریب
تعارض بر مسلک
اسقاط

توضیح
تعارض بنا بر
مسلک تسامح در
ادله سنن یعنی
بنا بر مسلک
اول که اسقاط
شرائط حجیت
نسبت به
مستحبات است، به
این بیان است
که نسبت بین
ادله حجیت خبر
و ادله تسامح
در سنن نسبت
عموم و خصوص
من وجه است.

ادله حجیت
خبر مثل آیه
نبأ، مثل
«لا عذر فی
التشکیک فی ما
یروی عنا
ثقاتنا»
[۴] مثل سیره عقلا
من جهةٍ خاص
است که باید
خبر ثقه باشد،
من جهةٍ عام
است، چه در
واجبات چه در
مستحبات،
اخبار من بلغ
من جهةٍ خاص
است فقط در
خصوص مستحبات
است اما از
جهت وثاقت عام
است چه خبر
ثقه باشد چه
خبر غیر ثقه
باشد و خبر ضعیف
باشد. ماده اجتماع
می‌شود خبر ضعیف
دال بر
استحباب.
مفهوم آیه نبأ
می‌فرماید این
خبر حجت نیست
«أَ یونس
بن عبد الرحمن
ثقة آخذ عنه
معالم دینی»
،[۵] می‌گوید
وثاقت معتبر
است، این خبر
ثقه نیست پس
معتبر هم نیست
«العمری
و ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
[۶] می‌فرماید
وثاقت شرط
است، این
وثاقت ندارد
پس حجت نیست،
اخبار من بلغ
مفاد آن این
است که چون
بلغه ثوابٌ
کان له اجر
ذلک و ان یکن
النبی صلی
الله علیه و
آله لم یقله،
پس نسبت می‌شود
عموم خصوص من
وجه در ماده اجتماع
تعارض می‌کند.

(…)[۷]

بنا بر
این نتیجه می‌شود
که متعارض
هستند، وقتی
متعارض شدند دیگر
خبر ضعیف دال
بر استحبابی
برای ما درست
نمی‌شود.

جواب
از تعارض

از این
اشکال جواب
داده شده به
دو جواب؛

جواب
اول

جواب
اول عبارت از
این است که
شما نسبت را
اشتباه گرفتید
که عموم و
خصوص من وجه
است، نسبت
عموم و خصوص
مطلق است نه
عموم و خصوص
من وجه. چرا؟
چون ادله اعتبار
خبر ثقه اطلاق
دارد، می‌فرماید
خبر ثقه حجت
است مطلقا چه
در واجبات و
چه در مستحبات
پس مفهوم آن می‌شود
این که خبر غیر
ثقه حجت نیست
چه در واجبات
و چه در
مستحبات
اخبار من بلغ
خاص به خبر ضعیف
است، می‌گوید
خبر ضعیف قائم
بر مستحب حجت
است پس می‌شود
خاص آن اعم از
مستحب و واجب
بود این خاص
به مستحب است. وقتی
نسبت عموم و
خصوص مطلق شد
پس اخبار من
بلغ تخصیص می‌زند
ادله حجیت خبر
ثقه را، وقتی می‌گوییم
تخصیص می‌زند
مقصود مفهوم
آن است دیگر.

نتیجه
این است که
وثاقت،
عدالت، به هر
مسلکی در حجیت
خبر معتبر است
در مطلق احکام
الا در
مستحبات که در
مستحبات
وثاقت معتبر نیست.

این
جواب اول.

اشکال
بر جواب

این
جواب درست نیست
به خاطر این
که نسبت همان
طور که گفتیم
عموم و خصوص
من وجه است نه
عموم و خصوص
مطلق. اخبار
من بلغ اختصاص
به خبر ضعیف
ندارد.

پس تا این
جا اخبار من
بلغ می‌شود
اعم به خاطر این
که اخبار من
بلغ خاص به
روایات ضعیف نیست،
روایات صحیح
هم اگر قائم شود
بر استحباب
عمل، استحباب
ثابت است
اسقاط شرائط
حجیت که در
اخبار من بلغ
نیست، اسقاط
شرائط حجیت یک
عنوانی است که
ما داریم
انتزاع می‌کنیم
اما آن که
مفاد اخبار هست
این است من
بلغه ثوابٌ چه
به خبر صحیح چه
به خبر ضعیف.

بنا بر
این حق این می‌شود
که نسبت به عموم
و خصوص من وجه
است و تعارض
برقرار است
لذا باید
دنبال راه حل
دیگر بگردیم.
دو راه حل دیگر
هست که فردا
خواهم گفت.

و صلی
الله علی محمد
و آله الطاهرین.



۱) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۲) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۳) قد
ورد في الخبر
أن الصلاة عند
علي عليه السلام
بمائتي ألف
صلاة. ذكر ذلك
في نجاة
العباد، و في
كتاب تحفة
العالم، و نسب
إلى الصدوق في
كتاب مدينة
العلم. مهذب
الأحكام
(للسبزواري) ج‌۵
ص ۵۰۵ تستحب
الصلاة في
مشاهد الائمة
عليهم السلام بل
قيل: انها أفضل
من المساجد و
قد ورد أن
الصلاة عند
علي عليه
السلام بمأتى
ألف صلاة. مباني
منهاج
الصالحين ج‌۴
ص ۳۱۶

۴) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۳۸

۵) و عن
علي بن محمد
القتيبي عن
الفضل بن
شاذان عن عبد
العزيز بن
المهتدي و كان
خير قمي رأيته
و كان وكيل
الرضا علیه
السلام و
خاصته قال:
سألت الرضا علیه
السلام فقلت
إني لا ألقاك
في كل وقت
فعمن آخذ
معالم‏ ديني‏
فقال خذ عن‏
يونس‏ بن عبد
الرحمن. وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۴۸

۶) وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

۷) (سؤال:
چطور شامل ثقه
می‌شود) به
خاطر این که
اعم است چه
ثقه باشد چه
ضعیف است (وقتی
مبنا اسقاط
شرائط است)
اسقاط شرائط
است ولیکن عیبی
که ندارد که
حالا اگر
شرائط را داشت
بگوید حجت نیست
در مستحبات. (مورد
اجتماع کجا می‌شود)
خبر ضعیف دال
بر استحباب،
گوش بدهید
مفهوم آیه نبأ
می‌گوید حجت نیست
اخبار من بلغ
می‌گوید حجت
هست می‌شود
تعارض بقیه هم
همین طور است؛
«أ یونس بن
عبدالرحمن
ثقةٌ» می‌گوید
ثقه باید باشد
چون آن روایت
در مقام تحدید
است مفهوم
دارد این‌ها
را در حجیت خبر
واحد تمام کردیم،
روایات مثل
«العمری و
ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
اشکال واضح آن
این است که
اثبات شیء که
نفی ما عدا نمی‌کند،
خبر ثقه حجت
باشد خبر غیر
ثقه هم حجت
باشد، فرض این
است این‌ها که
همه در مقام
تحدید است، می‌گوید
ممن «آخذ
معالم دینی»
چون در مقام
تحدید است
مفهوم دارد این‌ها
دیگر در بحث
حجیت خبر واحد
همه روشن شد.

جلسه ۹۰ ـ دو‌شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۹ ـ یکشنبه ۳۱‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۸ ـ شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۷ ـ چهار‌شنبه ۲۷‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۶ ـ سه‌شنبه ۲۶‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۵ ـ دو‌شنبه ۲۵‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۴ ـ یکشنبه ۲۴‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۳ ـ شنبه ۲۳‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۲ ـ چهار‌شنبه ۲۰‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۱ ـ سه‌شنبه ۱۹‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۰ ـ شنبه ۴‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۹ ـ چهار‌شنبه ۱‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۵ ـ شنبه ۲۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۴ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۳ ـ چهار‌شنبه ۱۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۲ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۱ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۰ ـ شنبه ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۹ ـ چهار‌شنبه ۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۸ ـ سه‌شنبه ۲‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۷ ـ دو‌شنبه ۱‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۶ ـ یکشنبه ‏۳۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۵ ـ شنبه ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۴ ـ دو‌شنبه ۲۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۳ ـ یکشنبه ۲۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۲ ـ چهار‌شنبه ۱۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۱ ـ دو‌شنبه ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۰ ـ یکشنبه ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۹ ـ چهار‌شنبه ۱۲‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۳۰‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۸ ـ سه‌شنبه ۱۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۷ ـ دو‌شنبه ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۶ ـ شنبه ۸‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۵ ـ چهار‌شنبه ‏۵‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۴ ـ سه‌شنبه ۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۳ ـ دو‌شنبه ۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۲ ـ شنبه ‏۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۱ ـ چهارشنبه ۲۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۰ ـ شنبه ‏۲۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۹ ـ چهار‌شنبه ۲۱‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۰‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۷ ـ دو‌شنبه ۱۹‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۶ ـ یکشنبه ۱۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۵ ـ ‌شنبه ۱۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۶‏.۱۴۴۶

تتمه اشکال سوم والد معظم بر مرحوم اصفهانی[۱]

تتمه جواب اول از مانع
راه حل اول از جواب اول به تفکیک در حجیت
جواب از تفکیک در حجیت
راه حل دوم از جواب اول، عدم اضطراب متن
جواب دوم از مانع
اشکال در جواب دوم از مانع
نتیجه در روایت مانعه

بیان حکم صور شبهه حکمیه و موضوعیه تذکیه

بیان صور شبهه حکمیه شک در تذکیه

صورت ۱. شک در قابلیت

صورت ۱.۱. شک در قابلیت از جهت مانعیت چیزی
صورت ۱.۲. شک در قابلیت از غیر جهت مانعیت
۱.۲.۱. در صورت وجود عام
۱.۲.۲. در صورت عدم وجود عام

صورت ۲. شک در غیر قابلیت

صورت ۲.۱. شک در شرطیت
۲.۱.۱. اگر تذکیه اسم برای مسبب باشد
۲.۱.۲. اگر تذکیه اسم برای سبب باشد

جلسه ۴۴ ـ چهارشنبه ۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۳ ـ سه‌شنبه ۶‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۲ ـ دو‌شنبه ‏۵‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۱ ـ یکشنبه ۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۰ ‌ـ شنبه ۳‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۹ ـ چهار‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۷ ـ دو‌شنبه ۲۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۶ ـ چهار‌شنبه ۲۳‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۵ ـ سه‌شنبه ۲۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۰‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۴ ـ دو‌شنبه ۲۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۳ ـ یکشنبه ۲۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۲ ـ شنبه ۱۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۱ ـ چهار‌شنبه ۱۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۰ ـ سه‌شنبه ۱۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۹ ـ دو‌شنبه ۱۴‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۸ ـ ‌شنبه ۱۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۷ ـ چهار‌شنبه ۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۶ ـ سه‌شنبه ۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۵ ـ دو‌شنبه ۷‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۴ ـ یکشنبه ۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ شنبه ۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۲ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۱ ـ سه‌شنبه ۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۰ دو‌شنبه ‏۳۰‏.۷‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۹ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۹ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۸ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۸ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۲ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۱ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۴ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۸ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۷ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۶ ـ ۳‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۵ ـ ۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۰ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۹ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۷ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۳ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۷ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۷.۲ ـ ۱۹‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۵ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۷ ـ ۱۳‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۳ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۶ ـ ۱۲‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۱ ـ شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۴ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۶

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

نسبت به مثال دوم که اموال بود خلاصه آنچه که تا به حال گفته شد این بود که اگر بخواهد تصرفات مالکانه در این شیء بکند جا برای اصالة الحل نیست که استنادا به «کل شیء لک حلال»[۱] بگوید پس بیع من این شیء را حلال است. چرا؟ چون تصرفات مالکانه متوقف بر ثبوت ملکیت شیء برای شخص است لابیع الا فی ملک[۲] و ما شک داریم که این شیء ملک ما هست یا نیست، اگر یقین نداشته باشیم لااقل شک داریم، پس استصحاب می‌کنیم عدم تحقق ملکیت این شیء را لذا تصرفات مالکانه جائز نیست.

اما نسبت به تصرفات غیر تملیکی مثل أکل، شرب، بقیه استفاده‌ها، در این جا موضوع جواز تصرف، دیگر ملک نیست. این جا باید ببینیم که آیا موضوع برای جواز تصرف چیست؟ گفتیم دو مسلک است: یک مسلک این است که جواز تصرف شخص در هر شیئی متوقف است بر تحقق سبب حلیت آن تصرف به مقتضای روایتی که وارد شده بود «لا یحل مال الا من وجه احله الله»[۳] بر این مسلک من لااقل شک دارم که آیا سبب حلیت تصرف برای من نسبت به این مال محقق شده یا نشد، استصحاب می‌کنم عدم تحقق آن را و در نتیجه تصرف من جائز نیست.

ادامه وظیفه بنا بر مبنای دوم

مسلک دوم این بود که حرمت تصرف موضوع آن مال غیر است «لا یحل لاحد أن یتصرف فی مال غیره الا باذنه»؛[۴] یعنی ما یک حکمی داریم حرمت تصرف، یک موضوعی داریم، مال غیر در صورتی حرام است تصرف من در این مال که احراز بکنم موضوع را؛ یعنی احراز کنم که این مال مال غیر است.

(سؤال: مال غیر یا ملک غیر؟) فرقی نمی‌کند این جا.ـ

اگر شک داشته باشم که مال غیر هست یا نیست تمسک من به این دلیل می‌شود تمسک به دلیل در شبهه موضوعیه خود آن.

بلکه با شک در این که مال غیر هست استصحاب عدم ملک و مال غیر دارم؛ قطعا قبل از این که این شیء موجود بشود که مال شخصی نبود، ملک شخصی که نبوده، شک دارم بعد که پیدا شد ملک کسی شد، کسی آن را حیازت کرده یا ملک کسی نشده، استصحاب می‌کنم عدم ملکیت آن را برای غیر، به این استصحاب عدم ملکیت باز حرمت منتفی می‌شود. نهایت این جا حکم می‌کنم به عدم حرمت اگر شک داشتم از باب عدم جواز تمسک به دلیل پیش می‌آمدیم. این دو با هم فرق می‌کند.

نتیجه این است که ما یک اصلی داریم اصل موضوعی که اثبات می‌کند این مال غیر نیست و حرمت تصرف هم ندارد دیگر شک در حلیت و حرمت آن ندارم تا رجوع کنم به اصالة الحل ولو این جا اصالة الحل موافق است با این اصلی که این جا جاری کردم از حیث اثر. اصالة الحل نتیجه‌اش جواز تصرف است، استصحاب عدم ملکیت هم نتیجه‌اش جواز تصرف شد ولیکن از نظر فنی چون اصالة الحل موضوع آن شک است، «کل شیء لک حلال» یادتان هست مرحوم شیخ فرمود یعنی کل شیء شک فی حلیته و حرمته و من این جا به تعبد استصحابی شک در حلیت ندارم به تعبد استصحابی، یقین تنزیلی دارم به حلیت، چرا می‌گویم یقین تنزیلی؟ چون استصحاب یقین درست می‌کند اما در مقام عمل، بر خلاف اماره که یقین درست می‌کند نسبت به خود واقع.

دفع یک اشکال

در این جا اشکالی پیش می‌آید و آن اشکال عبارت از این است که این استصحاب عدم کون هذا الشیء ملکا للغیر که نتیجه‌اش شد جواز تصرف معارض دارد و معارض آن عبارت است از استصحاب عدم دخول این شیء فی ملکی که نتیجه‌اش می‌شود حرمت تصرف، من شک دارم که که این شیء داخل در ملک من شده است یا نشده است استصحاب می‌کنم عدم دخول در ملک خودم را نتیجه می‌گیرم حرمت تصرف را. این دو اصل با هم متعارض می‌شوند وقتی تعارض کردند تساقط می‌کنند بعد از تساقط اصالة الحل زنده می‌شود چون حاکم بر اصالة الحل استصحاب بود استصحاب معارض پیدا کرد.

جواب از این اشکال عبارت از این است که ما برای جواز تصرف احتیاج به اثبات ملکیت نداریم؛ بله اگر بخواهیم بفروشیم شک داریم که ملک من هست یا نه باید لابیع الا فی ملک درست بشود. قبلا ملک من نبود استصحاب می‌کنم عدم ملکیت آن را، اما نسبت به جواز تصرف ملک بودن من موضوع برای جواز تصرف نیست. لذا بالنسبه به جواز تصرف استصحاب عدم دخول این شیء فی ملکی می‌شود بلااثر. چرا اثر ندارد؟ چون اثر جواز تصرف است و جواز تصرف اثر داخل بودن شیء در ملک من نیست ولو ملک من هم نباشد یجوز فیه التصرف، مباحات اولیه داخل در ملک من نیست اما یجوز فیه التصرف.

پس این استصحاب دوم جاری نیست؛ یعنی معارض نداریم استصحاب اول جاری است و اثبات می‌کند عدم حرمت تصرف را؛ یعنی حلیت تصرف را دیگر نوبت به جریان اصالة الحل نمی‌رسد.

این هم نسبت به مثال دوم.

(سؤال: استصحاب عدم حلیت تصرف نداریم) خیر چون نسبت به موضوع، شما اصل دارید وقتی نسبت به موضوع اصل دارید دیگر نوبت به اصل جاری در حکم نمی‌رسد.ـ

مثال سوم

مثال سوم مربوط به شک در حلیت لحمی است که مردد است بین مذکی و غیر مذکی؛ لحمی است نمی‌دانم آیا مذکی است تا حلال باشد أکل آن یا غیر مذکی است تا حرام باشد. می‌شود مورد قاعده اصالة الحل، «کل شیء لک حلال».

مرحوم شیخ می‌فرماید این جا هم ما اصل موضوعی داریم و با وجود این اصل موضوعی نوبت به اصالة الحل نمی‌رسد.

مقدمه

برای این که فرمایشات مرحوم شیخ قدس سره و تحقیق نسبت به فرمایشات شیخ روشن بشود من مقدمة چند اصطلاح را توضیح می‌دهم.

اصطلاح اول تذکیه

تذکیه عبارت است از [مثلا] فری أوداج أربعه با سائر شرائط مثل رو به قبله بودن و الی آخر که می‌شود یک امر وجودی، تذکیه امر وجودی است، باید حدید باشد آن وسیله، رو به قبله باشد، تسمیه باشد الی آخر.

اصطلاح دوم مذکی

مقصود از مذکی عبارت است از آنچه که [تذکیه شده و] قابلیت دارد برای ذبح شرعی و تذکیه آنچه که قابلیت دارد برای ذبح شرعی و تذکیه تارة فقط اثر می‌گذارد در طهارت، اگر سنجاب را تذکیه بکنید اثر دارد در طهارت جلد او اما قابل أکل نیست اما اگر حیوان مأکول اللحم باشد تذکیه دو اثر می‌کند: هم طهارت را اثبات می‌کند و هم حلیت أکل را اثبات می‌کند.

اصطلاح سوم میته

میته را دو طور تعریف کردند:

یک تعریف این است که المیتة ما لم یذک. میته عبارت است از حیوانی که تذکیه نشده باشد بنا بر این میته می‌شود یک عنوان عدمی، ما لم یذک، اگر حدید نباشد، رو به قبله نباشد، تسمیه نباشد می‌شود میتة. پس عبارت شد از ما لم یذک.

تفسیر دوم برای میته عبارت است از ما مات حتف أنفه. بنا بر این میته می‌شود یک امر وجودی؛ یعنی زهاق روح ما مات حتف أنفه.

از نظر عرفی میته را ما مات حتف انفه می‌بینند، از نظر شرعی بعضی از فقها میته را ما لم یذک می‌دانند نه خصوص ما مات حتف أنفه.

بعد این جا یک نتیجه بسیار مهمی به دست ما می‌آید و آن این است که اگر موضوع دلیل ما میته باشد بفرماید المیتة نجسة در صورتی که میته ما لم یذک باشد که عنوان عدمی است استصحاب این جا برای ما مفید است. چون تذکیه امر وجودی است شک داریم این حیوان تذکیه شد یا نشد استصحاب می‌کنیم عدم تذکیه را، ما لم یذک به تعبد استصحابی ثابت می‌شود، نجاست بر آن مترتب می‌شود.

اما اگر میته ما مات حتف أنفه باشد که یک امر وجودی است، استصحاب عدم تذکیه برای ما مفید نیست چون اصل مثبت می‌شود. ما استصحاب می‌کنیم می‌گوییم این حیوان تذکیه نشده؛ مثلا رو به قبله نبوده، با چاقو سر آن بریده نشده، چه نشده، لازمه آن این است که مات حتف أنفه. بنا بر این اگر ما میته را امر وجودی بدانیم استصحاب برای ما کارگر نیست اصل مثبت می‌شود.

(سؤال: فرمودید این جا دو تا اصطلاح است یک امر وجودی، یک امر عدمی؛ فرمودید عرف امر وجودی می‌داند مرجع در تعیین مفاهیم هم عرف است) این‌ها می‌آید عزیز من این‌ها را می‌گوییم ان‌شاءالله، ولی حالا که سؤال کردید برای این که سؤال شما را همین الان جواب بدهم، مرجع همیشه معنای عرف است مادامی که شارع معنایی نداده باشد. در مورد میته شارع معنی تعیین فرموده که فرموده هر چه که تذکیه نشود میته است این را دقت داشته باشید هر عنوانی که در لسان دلیل اخذ بشود مرجع برای تشخیص معنای آن عنوان، اول شارع است که ببینیم آیا شارع برای آن معنایی بیان کرده است یا خیر، اگر شارع بیانی نفرموده بود مرجع می‌شود عرف و لغت، لغت هم نه از باب این که قول لغوی حجت است بلکه از باب این که قول لغوی موجب بشود برای اطمینان به معنی ظاهر لفظ.

بیان مثال سوم

حالا که این اصطلاحات را متوجه شدید نسبت به طهارت و نجاست این بحث مطرح است که آیا موضوع طهارت و نجاست میته است یا غیر مذکی. کذلک نسبت به حلیت أکل و حرمت أکل هم مورد بحث است که آیا موضوع میته است یا غیر مذکی.

حالا اگر ما شک بکنیم در حلیت یک لحمی که مردد است بین مذکی و غیر مذکی از جهت شبهه موضوعیه، یعنی می‌دانم گوسفند قابل تذکیه هست، کلب قابل تذکیه نیست، این لحم نمی‌دانم از گوسفند است یا از کلب ـ چون همین تردد کلب بین مذکی و غیر مذکی یک شبهه حکمیه هم دارد که بعد تعرض خواهیم کرد مثل این که نمی‌دانم حیوان متولد از شاة و کلب قابل للتذکیه أم لا، این شبهه موضوعیه نیست شبهه حکمیه است، نمی‌دانم به تذکیه پاک می‌شود یا نمی‌شود به تذکیه گوشت آن حلال می‌شود یا نمی‌شود، می‌شود شبهه حکمیه فعلا بحث ما در شبهه موضوعیه بود ـ مرحوم شیخ می‌فرماید که در تردد لحم بین مذکی و غیر مذکی جا برای جریان اصالة الحل نیست که شما بگویید شک دارم که این لحم حلال او حرام فهو لک حلال.[۵] چرا؟ چون اصل موضوعی داریم. اصل موضوعی چیست؟ استصحاب عدم تذکیه است. چون تذکیه یک امر وجودی است و این امر وجودی مسبوق به عدم است جزء حوادث است از قدما که نیست، شک دارم که تذکیه محقق شد یا نشد استصحاب می‌کنم عدم تحقق تذکیه را. با این استصحاب ثابت می‌شود موضوع حرمت، می‌شود این لحم حرام، دیگر شکی در حلیت و حرمت آن ندارم بعد از تعبد استصحابی تا نوبت به اصالة الحل برسد.

اشکال بر استصحاب عدم تذکیه

مرحوم شیخ در این جا بر این استصحاب عدم تذکیه دو اشکال می‌کند:

اشکال اول بر استصحاب عدم تزکیه

اشکال اول مرحوم شیخ این است که استصحاب عدم تذکیه یک استصحاب جاری در امور عدمیه است و استصحاب در امور عدمیه جاری نمی‌شود.[۶]

یکی از موارد تأسف این است که آن طور که من یادم هست از سابق هم این طور بود در حوزه در رسائل نه بحث انسداد خوانده می‌شود و نه بحث تفصیلات استصحاب و ظاهرا وجه مطلب این است که هر دو بحث از بحث‌های دقیق و مشکل است هم بحث انسداد و هم بحث تفصیلات استصحاب. این حکم وضعی و کیفیت جعل حکم وضعی این‌ها همه در رسائل در تفصیلات بحث استصحاب مطرح است، الان که فقط بسم الله مانده با تمت آن، همین دو تا را شنیدم مانده. حالا این‌ها تا چه وقت حذف بشود با خدا است. الحمدلله به لطف پروردگار متعال ما رسائل این چند دوره‌ای که گفتیم از بای بسم الله تای تمت را گفتیم و واقعا خدا را شاکر هستیم که الحمدلله این را گفتیم صوت‌های آن علی الظاهر هست. حالا بعضی از آن گم شده باشد نمی‌دانم. الان هم بعضی از دوستان دارند کار می‌کنند که ان‌شاءالله هم صوت‌های آن را بگذارند هم کتابچه بکنند به عنوان شرحی ان‌شاءالله مورد استفاده واقع بشود.

(سؤال:…) در زمان غیبت هر چیزی را بخواهید بگیرید یک چیز آن به یک جای دیگر گیر است این است که باید بعد نماز آن پنج تا و چهار تا یادتان نرود. هر کار بخواهید بکنید یک جای آن گیر است برای این است که بفهمید «أشد من يتم اليتيم الذي انقطع عن أمه و أبيه يتم يتيم انقطع‏ عن‏ إمامه»[۷] این را هنوز ما نفهمیدیم، درد یتیمی بد دردی است کسانی که درد یتیمی را در سن کودکی کشیده باشند می‌فهمد حالا اگر کسی بفهمد که هم از پدر یتیم است و هم از مادر اگر کشیده باشد او می‌فهمد درد بی پدر و بی مادری چه دردی است. امام در کلامش اغراق و مبالغه نیست چون اغراق و مبالغه یک نوع خلاف واقع است امام می‌فرماید «أشد من یتم الیتیم الذی انقطع عن أمه و أبیه» فقط مهم این است که ما درک نمی‌کنیم آن را درک نکردیم که یتیم هستیم. درک بکنیم یتیم هستیم از باطن آدم می‌سوزد.ـ

اشکال اول چه بود؟ استصحاب در عدمیات جاری نیست. یکی از تفصیلات این است وجه آن را هم مختصرا بگویم، وجه آن این است که عمده دلیل برای حجیت استصحاب صحاح زراره است و صحاح زراره همه در مورد امور وجودیه است «إنک کنت علی یقین من طهارتک»[۸] یا در آن قطره دمی که می‌افتد بر لباس، این‌ها همه امر وجودی است.

جواب مرحوم شیخ از اشکال اول

مرحوم شیخ جواب می‌دهند.[۹] می‌فرماید خیر استصحاب حجت است مطلقا، هم در امور وجودیه هم در امور عدمیه و صحاح زراره اگر چه مورد آن امور وجودیه است اما در صحاح زراره ما کبرای کلیه داریم علت کلیه داریم که آن علت اقتضا می‌کند تعمیم را و آن علت این است «انک کنت علی یقین من طهارتک»[۱۰] و لا ینقض الیقین ابدا بالشک پس این اشکال مندفع است.

(سؤال: استاد جواب دیروزتان می‌آید این جا که استناد به شارع است واستناد به شارع می‌شود؟) بله دیگر آن هم است.ـ

اشکال دوم این است که استصحاب عدم تذکیه معارض دارد با استصحاب عدم عروض عنوان میته که این احتیاج دارد به احیاء فکر شما تا فردا ان‌شاءالله.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) الكافي (ط – الإسلامية) ج‏۶ ص۳۳۹

۲) لا بيع‏ و لا عتق فيما لا يملك.‏ نهج الحق و كشف الصدق ص۵۳۴ لا بيع‏ فيما لا تملك.‏ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية ج‏۱ ص۲۳۳ نهى عن بيع ما ليس‏ عندك. من لا يحضره الفقيه ج‏۴ ص۸

۳) وسائل الشيعة ج‏۹ ص۵۳۸

۴) وسائل الشيعة ج‏۹ ص۵۴۰

۵) و من قبيل ما لا يجري فيه أصالة الاباحة: اللحم المردد بين المذكى و الميتة؛ فإن أصالة عدم التذكية- المقتضية للحرمة و النجاسة- حاكمة على أصالتي الإباحة و الطهارة. فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۲۸

۶) و ربما يتخيل خلاف ذلك: تارة لعدم حجية استصحاب عدم التذكية… و الأول مبني على عدم حجية الاستصحاب و لو في الامور العدمية. همان

۷) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج‏۱ ص۱۶

۸) وسائل الشيعة ج‏۳ ص۴۶۶

۹) و الأول مبني على عدم حجية الاستصحاب و لو في الامور العدمية. فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۲۸

۱۰) محمد بن الحسن بإسناده عن الحسين بن سعيد عن حماد عن حريز عن زرارة قال: قلت له أصاب ثوبي دم رعاف أو غيره أو شي‏ء من مني إلى أن قال فإن ظننت أنه قد أصابه و لم أتيقن ذلك فنظرت فلم أر شيئا ثم صليت فرأيت فيه قال تغسله و لا تعيد الصلاة قلت لم ذاك قال لأنك كنت على يقين‏ من‏ طهارتك‏ ثم شككت فليس ينبغي لك أن تنقض اليقين بالشك أبدا قلت فهل علي إن شككت في أنه أصابه شي‏ء أن أنظر فيه قال لا و لكنك إنما تريد أن تذهب الشك الذي وقع في نفسك الحديث.‏ وسائل الشيعة ج‏۳ ص۴۶۶

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا