بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
متن
ج۱ ص ۱۲۵ دو جلدی
و لكن فيه من الإشكال ما لا يخفى؛ لأنّ التبيّن ظاهر في العلميّ؛ كيف و لو كان المراد مجرّد الظنّ لكان الأمر به في خبر الفاسق لغوا، إذ العاقل لا يعمل بخبر إلّا بعد رجحان صدقه على كذبه.
إلّا أن يدفع اللغويّة بما ذكرنا سابقا: من أنّ المقصود التنبيه و الارشاد على أنّ الفاسق لا ينبغي أن يعتمد عليه، و أنّه لا يؤمن من كذبه و إن كان المظنون صدقه.
و كيف كان: فمادّة «التبيّن» و لفظ «الجهالة» و ظاهر التعليل- كلّها- آبية عن إرادة مجرّد الظنّ.
نعم، يمكن دعوى صدقه على الاطمئنان الخارج عن التحيّر و التزلزل بحيث لا يعدّ في العرف العمل به تعريضا للوقوع في الندم؛ فحينئذ لا يبعد انجبار خبر الفاسق به.
لكن، لو قلنا بظهور المنطوق في ذلك كان دالا على حجّيّة الظنّ الاطمئنانيّ المذكور و إن لم يكن معه خبر فاسق؛ نظرا إلى أنّ الظاهر من الآية أنّ خبر الفاسق وجوده كعدمه، و أنّه لا بدّ من تبيّن الأمر من الخارج، و العمل على ما يقتضيه التبيّن الخارجيّ.
نعم، ربما يكون نفس الخبر من الأمارات التي يحصل من مجموعها التبيّن.
فالمقصود: الحذر عن الوقوع في مخالفة الواقع، فكلّما حصل الأمن منه جاز العمل، فلا فرق حينئذ بين خبر الفاسق المعتضد بالشهرة إذا حصل الاطمئنان بصدقه و بين الشهرة المجرّدة إذا حصل الاطمئنان بصدق مضمونها.
و الحاصل: أنّ الآية تدلّ على أنّ العمل يعتبر فيه التبيّن من دون مدخليّة لوجود خبر الفاسق و عدمه، سواء قلنا بأنّ المراد منه العلم أو الاطمئنان أو مطلق الظنّ، حتّى أنّ من قال بأنّ خبر الفاسق يكفي فيه مجرّد الظنّ بمضمونه- لحسن أو توثيق أو غيرهما من صفات الراوي- فلازمه القول بدلالة الآية على حجّيّة مطلق الظنّ بالحكم الشرعيّ و إن لم يكن معه خبر أصلا، فافهم و اغتنم و استقم.
هذا، و لكن لا يخفى: أنّ حمل التبيّن على تحصيل مطلق الظنّ أو الاطمئنان يوجب خروج مورد المنطوق، و هو الإخبار بالارتداد.
و من جملة الآيات: قوله تعالى في سورة براءة:
«فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ».[۱]
دلّت على وجوب الحذر عند إنذار المنذرين، من دون اعتبار إفادة خبرهم العلم لتواتر أو قرينة، فيثبت وجوب العمل بخبر الواحد.
أمّا وجوب الحذر، فمن وجهين:
أحدهما: أنّ لفظة «لعلّ» بعد انسلاخها عن معنى الترجّي ظاهرة في كون مدخولها محبوبا للمتكلّم، و إذا تحقّق حسن الحذر ثبت وجوبه؛ إمّا لما ذكره في المعالم: من أنّه لا معنى لندب الحذر؛ إذ مع قيام المقتضي يجب و مع عدمه لا يحسن، و إمّا لأنّ رجحان العمل بخبر الواحد مستلزم لوجوبه بالإجماع المركّب؛ لأنّ كلّ من أجازه فقد أوجبه.
الثاني: أنّ ظاهر الآية وجوب الإنذار؛ لوقوعه غاية للنفر الواجب بمقتضى كلمة «لو لا»، فإذا وجب الإنذار أفاد وجوب الحذر لوجهين:
أحدهما: وقوعه غاية للواجب؛ فإنّ الغاية المترتّبة على فعل الواجب ممّا لا يرضى الآمر بانتفائه، سواء كان من الأفعال المتعلّقة للتكليف أم لا، كما في قولك: «تب لعلّك تفلح»، و «أسلم لعلّك تدخل الجنّة»، و قوله تعالى: (فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى).[۲]
الثاني: أنّه إذا وجب الإنذار ثبت وجوب القبول؛ و إلّا لغى الإنذار.
و نظير ذلك: ما تمسّك به في المسالك على وجوب قبول قول المرأة و تصديقها في العدّة، من قوله تعالى: (وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَ)،[۳] فاستدلّ بتحريم الكتمان و وجوب الإظهار عليهنّ، على قبول قولهنّ بالنسبة إلى ما في الأرحام.
فإن قلت: المراد بالنفر النفر إلى الجهاد، كما يظهر من صدر الآية و هو قوله تعالى: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً»، و من المعلوم أنّ النفر إلى الجهاد ليس للتفقّه و الإنذار.
نعم ربما يترتّبان عليه، بناء على ما قيل: من أنّ المراد حصول البصيرة في الدين من مشاهدة آيات اللّه و ظهور أوليائه على أعدائه و سائر ما يتّفق في حرب المسلمين مع الكفّار من آيات عظمة اللّه و حكمته، فيخبروا بذلك عند رجوعهم الفرقة المتخلّفة الباقية في المدينة؛ فالتفقّه و الإنذار من قبيل الفائدة، لا الغاية حتّى تجب بوجوب ذيها.
مرور بحث
بحث در رابطه با این بود که برخی به آیه نبأ از حیث منطوق استدلال کردند، بر اینکه آیه دلالت بر حجیت هر چیزی می کند که مفید ظنّ باشد. جهت استدلال این بود که آیه می فرماید: «إن جائکم فاسقٌ بنبأ فتبیّنوا». اگر فاسق اخبار کرد، تبیّن کنید و عمل نمایید.
مقصود از تبیّن، عبارت از تحصیل ظنّ نسبت به مخبر به فاسق می باشد. از این مطلب نتیجه گرفتیم خبر فاسقی که ظنّ، موافق با اوست، حجت است. خبری که خودش فی نفسه خبر ثقه نیست. اما شهرت بر طبق او فتوی دادند یا مشهور، روایت را ذکر کردند. یا مشهور به روایت عمل کردند. تمام اینها داخل در حجت می شوند.
در آخر نیز استفاده کردیم که اصلا این آیه شریفه منطوقاً حجیت را برای هر چیز که مفید ظنّ این چنینی باشد اثبات می نماید.
مناقشه مرحوم شیخ در استدلال
مرحوم شیخ می فرمایند این استدلال ناتمام است. به خاطر اینکه پایه این استدلال و در نتیجه اخذ نتایجی که ذکر کردند، همگی متوقف بر این است که مراد از «فتبیّنوا» اعم از حصول ظنّ و حصول علم باشد. حال آنکه در سابق بیان کردیم که مقصود از تبیّن، عبارت از تحصیل علم است.
مادامی که تحصیل علم نشود، عرفاً صدق نمی کند که مطلب مبیّن و آشکار شده است. آنچه که واقع را برای انسان آشکار می کند و برای انسان نشان دهنده واقع است، عبارت از علم می باشد. بنابراین «تبیّنوا» می گوید: بیان را تحصیل کنید. بیان هم فقط به تحصیل علم حاصل می شود. لذا خود ظهور لغوی و عرفی «تبیّنوا» بر تحصیل علم است، نه تحصیل مطلق ظنّ.
علاوه بر این، بر فرض که از این دست برداریم اگر مراد از «تبیّنوا» تحصیل ظنّ باشد، اصلا امر به تبیّن در آیه شریفه لغو می شود. زیرا هیچ انسانی به هیچ خبری عمل نمی کند، مگر اینکه حداقل ظنّ به مضمون پیدا بکند. و الا به مجرد اینکه خبری به او بدهند و برایش در سر حدّ احتمال یا شکّ باشد اما ظنّ به مضمون پیدا نکند، مسلما به دنبال عمل نمی رود و عمل نمی کند.
بنابراین باید امر آیه به تبیّن، لغو باشد. زیرا خود انسان بدون امر پروردگار به دنبال تبیّن به معنای تحصیل ظنّ می رود. برای اینکه آیه خارج از لغویت بشود ناچاریم بگوییم معنایی را افاده می کند که خود انسان بنفسه این معنا را درک نمی کند و آن عبارت از تحصیل علم است.
پس بر فرض که دست از ظهور عرفی برداریم و بگوییم نمی فهمیم که ظهور عرفی تبیّن در چیست، اما باز این جهت اثبات می شود که مقصود از تبیّن عبارت از تحصیل علم می باشد.
استدراک مرحوم شیخ
بعد از این مرحوم شیخ یک استدراک می فرمایند: بله، مگر اینکه لغویت را دفع کنیم به اینکه بگوییم مراد از تبیّن، تحصیل اطمینان است نه تحصیل علم. اگر چنین بگوییم مطلوب است.
بگوییم: مقصود پروردگار این است که اگر فاسق خبر آورد، تحصیل اطمینان کنید نه تحصیل علم فلسفی و قطع عقلی. همین که قطع عرفی که از آن تعبیر به اطمینان می شود، یعنی مطلب نود و هشت درصد شد، کفایت برای عمل می کند.
اگر چنین باشد، دیگر هم آیه لغو نخواهد بود و هم حجیت اطمینان را اثبات می کند. به عبارتی دلیل بر حجیت اطمینان می شود. چه اطمینان از خبر فاسق حاصل شود یا از خبر غیر فاسق حاصل شود.
دفع لغویت
پیش از ورود در این بحث باید نکته ای بیان شود. بر فرض که بگوییم مراد از تبیّن نیز تحصیل ظنّ است، و اشکال این بود که لغویت آیه لازم می آید. می توانیم دفع این لغویت را به این جهت بکنیم که بگوییم آیه در مقام ارشاد به این است که فاسق، قابل اعتماد نیست.
یعنی ولو شما از خبر فاسقی نیز ظنّ پیدا کردید، اما عمل به آن ظنّ نکنید. پس آیه لغو نخواهد بود و مطلب اضافه ای افاده می کند. می خواهد بگوید ظنون و اطمینان هایی که از صرف خبر فاسق فکر می کنید به دست آوردید، در متن واقع کلاظنّ و لا اطمینان است. پس از این جهت، ولو مراد از تبیّن نیز تحصیل ظنّ باشد، می توانیم لغویت را دفع کنیم.
اطمینان، مقصود از تبیّن
ولیکن راه اساسی همان است که بگوییم اصلا مقصود از تبیّن، عبارت از اطمینان است. شاهد بر این مطلب نیز تعلیل آیه است. در تعلیل، آیه شریفه می فرماید: باید کار شما به گونه ای باشد که کار عن جهالةٍ نباشد. کار شما باید به گونه ای باشد که در ندامت و پشیمانی واقع نشوید.
شکی نیست که عند العقلاء عمل کردن به اطمینان عملی است که با آن عمل، انسان را واقع در پشیمانی نمی بینند. و انسان را خارج از تحیّر می بینند.
بعد مرحوم شیخ می فرمایند: پس مقصود از آیه شریفه این شد که عمل باید به گونه ای باشد که انسان در پشیمانی نیافتد. وقتی که آیه، حجیت این مرتبه از ظنّ را اثبات می کند که از آن تعبیر به اطمینان کردیم. چه از خبر فاسق حاصل شود و چه از غیر خبر فاسق حاص شود.
برای مثال اگر از شهرت چنین اطمینانی پیدا کردیم، باز آیه شریفه دلالت بر حجیت آن می کند. بنابراین تبیّن را به هر چیز که معنا کردیم، آیه دلالت بر حجیت آن می کند. اگر گفتیم که تبیّن به معنای تحصیل ظنّ است، پس از هر چیز که ظنّ حاصل شود، حجت می باشد. چه خبر فاسق، چه شهرت و إلی آخر.
اگر گفتیم که مقصود تحصیل اطمینان یا تحصیل علم است، پس هر چیز که مفید اطمینان یا مفید علم باشد حجت می شود.
تطبیق
و لکن فیه من الإشکال ما لا یخفی؛ لأنّ التبیّن ظاهرٌ فی العلمیّ؛ (نمی شود که تبیّن ظاهر در ظنّ باشد) کیف ولو کان المراد مجرّد الظنّ لکان الأمر به فی خبر الفاسق لغواً، (به این خاطر لغو می شود که انسان خود به خود به دنبال تحصیل ظنّ می رود)
إذ العاقل لایَعمل بخبرٍ إلا بعد رجحان صدقه علی کذبه. (مگر اینکه دفع لغویت شود به این بیان) إلا أن یُدفع اللغویة بما ذکرنا سابقاً: من أنّ المقصود التنبیه و الإرشاد علی أنّ الفاسق لاینبغی أن یُعتمد علیه، (فاسق انسانی است که سزاوار نیست شما از او اطمینان یا ظنّ پیدا کنید) و أنّه لایؤمن من کذبه و إن کان المظنون صدقَه. (شخص فاسق، ایمن از کذب نیست اگر چه مظنون سامع، صدق او باشد. پس ارشاد می شود، همان طور که می گفتیم ارشاد بکند که قطع شما اکنون از مقدماتی است که از آن مقدمات قطع حاصل نمی شود، در این جا نیز ارشاد بکند به اینکه این ظنّی که از خبر فاسق پیدا کردید، اشتباه بوده است).
و کیف کان: (یک،) فمادّة «التبیّن» (دو،) و لفظ «الجهالة» (سه،) و ظاهر التعلیل ـ کلّها ـ آبیةٌ عن إرادة مجرّد الظنّ. (همه اینها آبی هستند از اینکه مراد از تبیّن، مجرّد ظنّ باشد. یکی ظهور لغوی تبیّن است. یکی لفظ جهالت است که در مقابل آن علم قرار می گیرد. دیگری تعلیل است که تنها در صورتی که انسان عمل به علم خود نماید، پشیمان نیست ولو در خلاف واقع بیافتد. در چنین حالتی می گوید به علم خود عمل نمودم.)
(تا این جا نتیجه گرفتیم که تبیّن فقط به معنای تحصیل علم است؛ و اکنون استدراک می کنیم) نعم، یُمکن دعوی صدقه (صدق تبیّن را) علی الإطمئنان الخارج عن التحیّر و التزلزل (برای اطمینانی که آن اطمینان انسان را از تحیّر و تزلزل خارج می کند.)
بحیث لایُعدّ فی العرف العملُ به تعریضاً للوقوع فی الندم؛ (نمی گویند به عمل کردن آن خودش را در معرض وقوع در پشیمانی قرار داد) فحینئذ لایَبعُد انجبار خبر الفاسق به (به این اطمینان).
لکن (اگر چنین گفتیم دیگر اختصاص به خبر فاسق ندارد. از هر چه که اطمینان حاصل شود، حجت می باشد) لو قلنا بظهور المنطوق فی ذلک کان دالاً (این منطوق) علی حجیّة الظنّ الاطمئنانیّ المذکور (دال بر حجیت ظنّ اطمینانی مذکور می شود)
و إن لم یکن معه خبرُ فاسق؛ (ولو اینکه به او خبر فاسق نباشد) نظراً إلی أنّ الظاهر من الآیة أنّ خبر الفاسق وجوده کعدمه، و أنّه لابدّ من تبیّن الأمر من الخارج، و العمل علی ما تقتضیه التبیّن الخارجیّ. (بنابراین آنکه معیار برای ماست، اطمینان می باشد. هر چیز که اطمینان به او تعلق گرفت، بر طبق آن عمل می کنیم و کاری به خبر فاسق نداریم.)
نعم، ربما یکون نفسُ الخبر من الأمارات التی یَحصل من مجموعها التبیّن. (البته گاهی خود خبر به گونه ای است که مفید اطمینان است. بنابراین نتیجه این شد که) فالمقصود (از آیه) الحذرُ عن الوقوع فی مخالفة الواقع (که انسان در مخالفت واقع نیافتد)
فکلّما حصل الأمن منه (از وقوع در مخالفت واقع) جاز العمل (جایز است)، فلا فرق حینئذ بین خبر الفاسق (خبر فاسقی که معتضد به شهرت می باشد) إذا حصل الاطمئنان بصدقه و بین الشهرة المجرّدة إذا حصل الاطمئنان بصدق مضمونها. (زیرا ما دیگر دائر مدار این هستیم که کار ما موجب وقوع در ندم نشود. اگر شهرت باشد که انسان از شهرت اطمینان پیدا کند، عمل بر چنین شهرتی تعریض برای وقوع در ندم نیست.)
و الحاصل: أنّ الآیة تدلّ علی أنّ العمل یُعتبر فیه التبیّن من دون مدخلیّة لوجود خبر الفاسق و عدمه، سواءٌ قلنا بأنّ المراد منه (از این تبیّن) العلمُ أو الاطمئنان أو مطلق الظنّ (هر کدام را که گفتیم مراد است، همان حجت می شود و هر کجا می تواند باشد. چه خبر فاسقی باشد و چه خبر فاسقی نباشد).
حتّی أنّ من قال أنّ خبرَ الفاسق یکفی فیه مجرّد الظنّ بمضمونه ـ لحسنٍ (به اینکه راوی آنها حسن باشند، امامی ممدوح باشند) أو توثیق (یا راوی آنها انسان ثقه و راستگو باشد) أو غیرهما من صفات الراوی (مانند اینکه فقیه باشد. همراه با امام ـ علیه السلام ـ و سایر اموری که ذکر شده باشد.)
فلازمُه القول بدلالة الآیة علی حجیّة مطلق الظنّ بالحکم الشرعی و إن لم یکن معه خبرٌ أصلاً، فافهم و اغتنم و استقم.
هذا، (ولو مطلب را اینگونه بیان کردیم و گفتیم اگر مراد از تبیّن، ظنّ باشد چه نتیجه ای خواهد داشت. اگر اطمینان باشد، نتیجه چگونه می شود. اگر علم باشد، نتیجه چگونه می شود. اما باید این مطلب را در نظر داشته باشید که علی أیّ حالٍ در این آیه مراد از تبیّن، عبارت از تحصیل علم است.
به این جهت که اگر بخواهیم تبیّن را بر ظنّ یا بر اطمینان حمل کنیم، خروج مورد آیه لازم می آید. به خاطر اینکه لازمه اش این می باشد که در ارتداد، به صرف ظنّ یا اطمینان حکم به ارتداد شود، حال آنکه به ضرورت، به اجماع در فقه ثابت است و نزد اکثر فقهاء یا همه آنها مسلم است که ارتداد به ظنّ و اطمینان ثابت نمی شود. بلکه باید قطع حاصل شود.)
و لکن لا یخفی: أنّ حملَ التبیّن علی تحصیل مطلق الظنّ أو الاطمئنان یوجبُ خروجَ مورد المنطوق، (که عبارت از اخبار به ارتداد است) و هو الإخبار بالإرتداد.
نتیجه گیری
نتیجه این شد که یکی از ادله برای حجت خبر واحد، آیه نبأ است. تقریب استدلال به آیه نبأ به دو بیان بود. یکی استفاده از مفهوم شرط و دیگری استفاده از مفهوم وصف. هر دو تقریب مورد اشکالاتی قرار گرفت که دو مورد آنها وارد بود و سایر اشکالات وارد نبود.
روشن شد که آنچه علماء در بحث گذشته و بحث حاضر می خواستند از آیه شریفه و از جهت منطوق آیه استفاده کنند، نسبت به حجیت اقسام اربعه احادیث، یا شهرت مجرّده و غیر ذلک، این استفاده ها ناتمام است.
آیه «النفر»
آیه دومی که مورد استدلال قرار گرفته است، آیه شریفه ای است که مشهور به آیه نفر بوده و در سوره توبه قرار دارد. «و ما کان المؤمنون لینفروا کافّة فلو لا نفر من کلّ فرقة منهم طائفةٌ لیتفقّهوا فی الدّین و لیُنذروا قومَهم إذا رَجَعوا إلیهم لعلّهم یَحذرون».
به این آیه بر حجیت خبر واحد استدلال شده است. چه اینکه خبر واحد مفید علم باشد و چه اینکه خبر واحد مفید علم نباشد. محطّ استدلال این جهت است که آیه شریفه می فرمایند وقتی بخشی از مؤمنین رفتند و تفقه در دین نمودند بازگردند و قومشان را انذار کنند، یعنی مطالبی را که آموخته اند برای قوم خویش بازگو نمایند و آنها نیز باید بترسند.
از اینکه آیه شریفه حذر و ترسیدن را به صرف إخبار این منذِرین واجب می کند، چه اینکه منذَرین (آن قوم) از إخبار منذرین علم پیدا کنند و چه علم پیدا نکنند؛ معلوم می شود که خبر اینها حجت است. پس آنچه که ما در آیه برای استدلال لازم داریم، این است که ثابت کنیم حذر لازم و واجب است.
زیرا اگر حذر واجب شد معلوم می شود که إخبار اینها حجت بوده است. مثلا مخبر بگوید اگر نماز جمعه نخوانید عذاب دارد. یا بگوید: نماز جمعه واجب است. به معناست که اگر نخوانید، عذاب دارد. پروردگار نیز فرموده به صرف اخبار مخبر، حذر کردن لازم است.
از اینکه حذر کردن لازم است، معلوم می شود که خبر این شخص حجت است. و الا که اگر حجت نباشد، چه لزومی دارد وقتی او می گوید واجب است، ما بترسیم؟ پس تمام ریشه استدلال در این است که بتوانیم ثابت کنیم حذر واجب است.
بررسی وجوب حذر
در آیه فرموده: «لعلّهم یحذرون». لعلّ برای ترجی است یعنی امید است که آنها بترسند. «لعلّهم یحذرون» به ظهور ابتدایی این جمله، دلالت بر لزوم حذر نمی کند. لذا علماء برای استفاده لزوم حذر از این جمله وجوهی را ذکر کردند که مرحوم شیخ در این جا دو وجه را ذکر می فرمایند.
وجه اول) وجهی است که مرحوم صاحب معالم ذکر فرموده. «لعل» از ادات ترجّی است که برای امید داشتن نسبت به چیزی استعمال می شود. ترجّی نسبت به پروردگار متعال محال است. زیرا ترجّی از کسی است که نسبت به آینده جهالت دارد. نمی داند آیا پیدا می شود یا نمی شود، لذا به نحو امید، ترجّی می کند که پیدا شود.
بنابراین ترجّی نسبت به باری تعالی محال است. لذا باید بگوییم لعلّ از معنای حقیقی خودش منصرف شده است. وقتی از معنای حقیقی خودش منصرف شد، باید بر آن معنایی حمل کنیم که أقرب به معنای ترجّی است و آن معنا در باری تعالی نیز محال نیست.
معنایی که أقرب به معنای ترجّی است و در باری تعالی محال نیست، عبارت از محبوبیت می باشد. اینکه امری محبوب خداوند باشد، مسلما اشکالی ندارد.
تا اینجا نتیجه گرفتیم که «لعلهم یحذرون» دلالت بر محبوبیت حذر می کند. همین که محبوبیت حذر ثابت شد، می گوییم حذر واجب می شود. زیرا حذر و ترس از اموری است که اگر حسن شد، واجب است. اگر حسَن نیست، اصلا دیگر حذر در آن مورد صحیح نیست. بلکه کار اشتباهی است. معنا ندارد بگوییم خوب است که بترسید! بلکه اگر امری است که واقعاً عذاب بر آن مترتب است پس انسان باید بترسد. اگر هم عذاب بر آن مترتب نیست، ترسی ندارد.
لذا به مجرد اینکه مقتضی برای حذر موجود شد، و آیه شریفه اثبات مقتضی کرد، زیرا فرمود حذر محبوب است؛ ثابت می شود که حذر لازم است.
به عبارت دیگر، رابطه بین حسن حذر و لزوم حذر، رابطه علیّت است نه رابطه اقتضا. اینگونه نیست که حسن حذر مقتضی برای وجوب باشد. باید بررسی کنیم که آیا مانعی هست یا مانعی نیست. همینکه حذری حسن شد، در پی آن مترتّب می شود که آن حذر لازم است.
وجه دوم) تقریب دیگر این است که بگوییم این آیه رجحان عمل به خبر واحد را اثبات می کند. زیرا می گوید اینها که اخبار کردند، محبوب است که از کلام ایشان بترسید. محبوبیت، عام است یعنی هم برای وجوب و هم برای استصحاب استفاده می شود. پس دلالت بر نفس رجحان عمل به خبر واحد می کند.
همینکه دلالت بر رجحان و جواز عمل به خبر واحد کرد، عمل به خبر واحد لازم می شود. به خاطر اینکه ما در مقام، اجماع مرکب داریم. هر کس قائل به جواز عمل به خبر واحد است، قائل به وجوب آن نیز می باشد. هر کس نیز قائل نیست، دیگر قائل به حرمت است.
زیرا خبر واحد، یا حجت است و یا حجت نیست. اگر حجت است، یجوزُ العملُ به، به معنای اینکه یجبُ العمل به. زیرا عمل بر طبق حجت لازم است. حجت، منجّز واقع است و واقع را بر ما منجّز می کند که اگر عمل نکردیم، مستحقّ عقاب هستیم.
اگر هم حجت نیست، عمل بلاحجة می شود که در ابتدای رسائل بحث کردیم که ادله اربعه دلالت بر حرمت عمل به غیر حجت می کند.
بنابراین یک تقریب برای اثبات وجوب حذر این بود که حذر از جهت این واجب است که محبوب است. تا محبوب شد، واجب می شود. وقتی که واجب شد، معلوم می شود که خبر این مخبرین حجت است.
یا می گوییم وقتی محبوب شد، جواز عمل به خبر اینها را ثابت می کند. جواز عمل به اینها که درست شد، وجوب عمل درست می شود. در این تقریب دوم دیگر احتیاج نداریم که حذر، واجب بشود. حذر که محبوب شود، اثبات جواز عمل به خبر واحد می کند. جواز عمل به خبر واحد، مثبت وجوب عمل به خبر واحد می باشد.
وجه دوم برای اثبات وجوب حذر این است که بگوییم: آیه شریفه می فرماید: «لو لا نفر من کلّ فرقة منهم طائفة لیتفقّهوا فی الدین و لیُنذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلم یحذرون».
لولا، از ادات تحضیض یا عرض است. اما علی أی حالٍ دلالت بر وجوب و لزوم می کند. پس نفر، واجب می شود. غایت این نفر، عبارت از تفقّه می باشد. غایت واجب نیز واجب است. غایت تفقّه، انذار است. پس انذار هم واجب می شود. وقتی انذار واجب شد، حذر واجب می شود.
به عبارت دیگر آیه دلالت بر وجوب نفر می کند. وقتی نفر واجب شد، غایت آن که تفقّه است واجب می شود. زیرا غایت واجب، واجب است. تفقّه که واجب شد، «یُنذورا» نیز واجب می شود. یا به خاطر عطف به لیتفقّهوا است یا به خاطر اینکه انذار، غایت تفقّه است. باید بروند مسائل علم را بیاموزند تا انذار نمایند.
خود حذر، غایت برای انذار است. زیرا آیه شریفه می فرماید: قومشان را انذار بکنند، «إذا رجعوا إلیهم لعلهم یَحذرون» برای اینکه آنها بترسند. ثابت کردیم که انذار واجب است، غایت واجب نیز که واجب است، پس حذر واجب می باشد. پیش از این توضح دادیم که اگر حذر وجب باشد، به این معناست که خبر اینها حجت است.
علت وجوب غایت واجب
جای این سوال هست که چرا غایت واجب، واجب است؟
پاسخ) زیرا معنا ندارد که مولی امری را به خاطر حصول فائده یا غرضی بخواهد و وقوع خود غرض مستحب باشد اما نسبت به سبب او تکلیف وجوبی بیاورد. اگر تکلیف وجوبی نسبت به سبب می آورد به خاطر این است که مسبب علی نحو الوجوب مطلوب او است.
اگر بخواهیم ریشه مطلب را به دست آوریم، باید گفت ریشه مطلب این است که ولو غایت به وجود خارجی، معلول عمل انسان است. اما همین غایت به وجود علمی، علت برای ایجاب و انشاء است. ما اکنون غایتی را تصور می کنیم که رسیدن به کمال در فرزندمان می باشد. این تصور غایت علت می شود که به پسر خود امر کنیم که برود و تحصیل علم نماید.
پس رابطه غایت با امر به وجوب تصوری، رابطه علت و معلول است. به وجود خارجی، رابطه علت و معلول است. نهایت اینکه در وجوب تصوری غایت، است. اما در وجود خارجی غایت، معلول است. فرض هم بر این است که هم از علت می توان پی به معلول برد و هم از معلول می توان به علت پی برد.
وقتی ملاحظه کردیم انذار واجب است برای اینکه غایت محقق بشود، پی می بریم که خود غایت نیز واجب است.
حال ممکن است سوال شود که این مطلب بنا بر این است که مصلحت در متعلق باشد. حال اگر مصحلت در خود امر باشد چه کنیم؟ اما باید بدانید که مسلما مورد ما از این موارد نمی باشد. به خاطر اینکه بدون شک تعلّم احکام و بیان احکام، جهت طریقیت دارد. یعنی تعلّم احکام برای افراد یا بیان احکام از مجتهدین برای عوام به خاطر عمل کردن است. نه اینکه در خود اینها یک مصلحت ذاتیه ای باشد.
بیان دیگر
بیان دوم عبارت از این است که وقتی انذار واجب شد، حذر نیز واجب می شود. زیرا اگر انذار واجب باشد، حذر کردن واجب نباشد، انذار لغو می شود. شارع بفرماید اینها بروند احکام را یاد بگیرند، بعد لازم است که به قومشان انذار کنند اما قومشان اگر خواستند بپذیرند و اگر نخواستند نپذیرند!
معلوم می شود که انذار در اینجا لغو می شود و فایده ای بر آن مترتب نیست. با این بیانات نتیجه می گیریم که حذر واجب می شود. گفتیم وقتی حذر واجب شد، بالملازمه دلالت بر حجیت خبر واحد دارد.
این اصل مطالب در این بحث بود که مطرح شد و نکاتی را در حین تطبیق بیان خواهیم کرد.
تطبیق
و من جملة الآیات: قوله تعالی فی سورة البرائة:
«فلولا نفر من کلّ فرقة منهم طائفة لیتفقّهوا فی الدّین و لینذروا قومَهم إذا رجعوا إلیهم لعلّهم یحذرون».
دلّت (این آیه) علی وجوب الحذر عند إنذار المنذرین، من دون اعتبار إفادة خبرهم العلمَ لتواترٍ أو قرینة، (این آیه دلالت بر وجوب حذر می کند در نزد انذار منذرین، بدون اینکه معتبر باشد افاده کردن خبر ایشان علم را، افاده علم نیز از جهت تواتر یا قرینه باشد. خیر، اینگونه نیست. مفید علم هم که نباشد، قرینه و تواتری نباشد، حذر واجب است).
(وقتی حذر واجب شد،) فیَثبُتُ وجوب العمل بخبر الواحد. (پس ما باید دو مقدمه را اثبات کنیم: یکی اینکه حذر واجب است. دیگر اینکه وقتی حذر واجب شد، خبر اینها حجت است. اما حذر وجب است، از دو وجه) أما وجوب الحذر، فمن وجهین:
أحدهما: أنّ لفظةَ «لعلّ» بعد انسلاخه عن معنی الترجی (از معنی ترجّی، به خاطر استحاله این معنا در ذات باری تعالی) ظاهرةٌ فی کون مدخوله محبوباً للمتکلّم (چرا ظاهر در این معنای مجازی است؟ زیرا اقرب المجازاتی است که در حقّ باری تعالی ممکن است).
و إذا تحقّق حسنُ الحذر ثبتَ وجوبُه (چرا؟ به یکی از دو جهت: ) إما لما ذکَرَه فی المعالم: من أنّه لا معنی لندب الحذر؛ إذ مع قیام المقتضی یجب (حذر واجب می شود) و مع عدمه لا یَحسُن (اصلا حذر و ترس غلط است)
و إمّا (یا از این جهت که) لأنّ رجحان العمل بخبر الواحد مستلزمٌ لوجوبه (مستلزم برای وجوب عمل است. این دیگر مفروقٌ عنه است. از و إمّا لأنّ رجحان، به اصل مدّعای خودمان پرداختیم. اجماع مرکّب را در حذر پیاده نمی کنیم که بگوییم هر کس قائل به حُسن حذر است، قائل به لزوم حذر است. بلکه به مدّعای خودمان پرداختیم و می گوییم بالاخره دلالت بر حسن حذر می کند. حسن حذر نیز به معنای جواز عمل به خبر واحد می باشد. این ملازمه هست. از طرف دیگر نیز)
لأنّ رجحان العمل بخبر الواحد مستلزمٌ لوجوبه بالإجماع المرکّب (اجماع مرکّب چگونه محقق است؟) لأنّ کلّ من أجازه فقد أوجَبَه. (هر کس گفته که عمل به خبر واحد جایز است آن را واجب کرده است. هر کس نیز که گفته جایز نیست، آن را می داند که سرّ آن را عرض کردیم).
الثانی (وجه دوم): أنّ ظاهرَ الآیة وجوب الإنذار (ظاهر آیه وجوب انذار است، به خاطر اینکه) لوقوعه غایةً للنفر الواجب بمقتضی کلمة «لولا»، (به خاطر اینکه این انذار، غایت برای نفر واقع شده است. غایت برای نفر است زیرا به واو عاطفه عطف گرفته شده به: «لیتفقّهوا» یا ولو در لبّ واقع انذار غایت تفقّه است و خود تفقّه، غایت نفر است. غایت غایت، غایت اولی می شود.
نذر واجب است زیرا غایت برای نفر است، که آن نفر به مقتضای کلمه «لولا» واجب است. ظاهراً در این جا «لو لا» برای تحضیض است. زیرا پرورگار در صدد توبیخ است. «و ما کان للمؤمنین أن ینفروا کافاً» نیست بر مؤمنین که همگی بروند، پس باید یک عده ای بروند و این کار را انجام دهند).
فإذا وجبَ الإنذارُ وجب وجوبُ الحذر لوجهین: أحدهما: وقوعه (وقوع این حذر) غایةً للواجب (غایت برای واجب قرار گرفته که عبارت از انذار است) فإنّ الغایة المترتّبة علی فعل الواجب ممّا لا یرضی الآمرُ بانتفائه، (به همین جهت است که امر به آن نموده است).
توضیح عبارت
فرق نمی کند که خود آیه نیز بلاواسطه و ابتدائاً تحت قدرت مکلف باشد. یا غایت، بلاواسطه و ابتدائاً تحت قدرت مکلف نیست اما قدرت مکلف بر غایت، به قدرت او بر سبب است.
در ما نحن فیه غایت، عبارت از حذر است. سبب آن عبارت از انذار است. حذر بدون انذار نیز ممکن است. مطلوب مولی عبارت از حذر است؛ نهایت به مطلوبیتش به انذار. اما در بعضی موارد اینگونه نیست و خود غایت تحت تکلیف نمی آید زیرا تحت قدرت نمی باشد. مانند: «أسلم لعلّک تدخل الجنّة». اینجا غایت وجوب اسلام دخول در جنّت است. اما دخول در جنّت که تحت اختیار ما نمی باشد. اما ما قدرت بر این غایت، به قدرت بر سبب آن داریم.
در ما نحن فیه خود غایت نیز بلا واسطة تحت قدرت هست. شکی نیست وقتی سبب، عند المولی واجب است و او سبب را واجب می کند، معلوم می شود که راضی به ترک غایت نیست. حال یا بلا واسطة راضی به ترک غایت نمی باشد، یا راضی به ترک غایت، به واسطه ترک این سبب نیست).
ادامه تطبیق
سواءٌ کان (آن غایت) من الأفعال المتعلّقة للتکلیف أم لا، کما فی قولک: «تب لعلّک تُفلح» (توبه کن شاید فلاح و رستگاری پیدا کنی. فلاح و رستگار شدن تحت اختیار نمی باشد.)، و «أسلم لعلّک تدخل الجنّة» (دخول در جنت که تحت اختیار ما نیست. بلکه فعل باری تعالی می باشد. و مانند قول حضرت: ) و قوله تعالی: «فقولا له قولاً لیّنا لعلّه یتذکّر أو یخشی» (به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ و برادرش فرمود شما به فرعون قول لیّن بگویید لعلّه یتذکر أو یخشی. تذکر و خشیة آنها تحت قدرت حضرت موسی و هارون نمی باشد).
الثانی: (وجه دوم که بخواهیم وجوب حذر را از وجوب انذار استفاده کنیم، این است که) : أنّه إذا وجب الإنذار ثبت وجوب القبول؛ و إلّا لغی الإنذار (و الا خود انذار لغو می شود).
(نظیر این مطلب، در مورد این است که آیا زنها حمل دارند یا ندارند، شارع مقدس بر زنها کتمان ما فی أرحامهنّ را حرام کرده است. این حرمت کتمان به خاطر این است که قول ایشان قبول است. و الا اگر کتمان بر ایشان حرام باشد و اظهار کنند. قبول آن نیز بر کسی لازم نباشد، پس چه اثری بر این حرمت کتمان مترتب است؟ لذا فقهاء از حرمت کتمان، حجت بودن خبر زن را نسبت به اینکه پاک است یا پاک نیست، حامل هست یا حامل نیست، استفاده کردند. ولو این زن ثقه نیز نباشد.)
و نظیر ذلک: ما تمسّک به فی المسالک (شهید ثانی) علی وجوب قبول خبر المرأة و تصدیقها فی العدّة، (در عدّه داشتن یا نداشتن) من قوله تعالی: «و لا یحلّ لهنّ أن یکتمن ما خلق الله فی أرحامهنّ». فاستدلَّ (جناب شهید) بتحریم الکتمان و وجوب الإظهار علیهنّ، علی قبول قولهنّ (بر حرمت استدلال کرده بر قبول قول زنها) بالنسبة إلی ما فی الأرحام.
ان قلت اول
بعد از آنکه تقریب به استدلالها روشن شد، وارد در إن قلت و قلت ها می شویم. إن قلت اول، درباره این است که این آیه اصلا نفر را برای تفقه در دین لازم نکرده است. بلکه نفر را برای جهاد لازم کرده است. ربطی به تعلّم احکام و اینها ندارد. آیه می فرمایند چرا مردم برای جهاد نمی روند. وقتی مقصود آیه، نفر برای جهاد شد، شکی نیست که تفقّه در دین از غایات نفر جهاد نیست. بلکه غایت نفر جهاد این است که افراد غیر مسلمان، اسلام بیاورند. یا کسانی که قصد دارند مسلمین را اذیت کنند، از بین بروند. غایت جهاد این است، نه اینکه تفقّه در دین باشد.
البته چه بسا فایده تفقّه در دین بر جهاد نیز مترتب باشد. زیرا وقتی مردم جهاد می کنند، در جهاد، معجزاتی می بینند برای مثال اینکه عده کمی بر عدّه زیادی غلبه پیدا کردند. به این صورت فقهاهت در دین پیدا می کنند. وقتی هم بازگردند برای مردم نقل می کنند و آنها نیز بصیرت بیشتری پیدا می کنند.
اما غایت نیست که وجوب جهاد الا و لابدّ فقط برای تفقّه باشد. با این توضیح پس نفر واجب می شود، اما تفقه در دین غایت واجب نیست که واجب شود، مترتب بر واجب است.
وقتی تفقه واجب نشد، انذاری که غایت نفر جهاد است واجب نشد، ما دلیلی بر وجوب انذار نداریم تا بخواهیم به ملازمه یا به بیاناتی که گفته شد، از آن وجوب حذر را استفاده کنیم.
تطبیق
فإن قلت: المرادُ بالنفر النفر إلی الجهاد، کما یظهر من صدر الآیه و هو قوله تعالی: «و ما کان المؤمنون لینفروا کافّة» (لازم نیست که همه مؤمنین به جهاد بروند). و من المعلوم أنّ النفر إلی الجهاد لیس للتفقّه و الإنذار.
نعم، ربما یترتّبان علیه (این دو فایده بر جهاد) بناءً علی ما قیل: (به این بیان گفته شود) من أنّ المراد حصول البصیرة فی الدین (مراد از تفقه، حصول بصیرت در دین است نه تفقه به معنای تعلّم احکام. حصول بصیرت در دین است از ناحیه اینکه،)
من مشاهدة آیات الله و ظهور أولیائه علی أعدائه (غلبه أولیاء پروردگار بر اعدائش) و سائر ما یتّفق فی حرب المسلمین من الکفّار من آیات عظمة الله و حکمته، (از آیات و نشانه های عظمت و حکمت پروردگار. وقتی اینها را ملاحظه نمودند)
فیُخبروا (این جهاد کننده ها) بذلک (به این اموری که مشاهده کردند) عند رجوعهم (وقتی برگشتند) الی الفرقة المتخلّفة (عده ای تخلف کردند. به معنای اینکه باقی مانند و به جهاد نرفتند. متخلِّفة و متخلَّفة هر دو قرائت می شود. متخلَّفة یعنی گروهی که جهاد کننده ها آنها را متخلَّف و جانشین خودشان کردند و در مدینه جا گذاشتند. به صورت اسم مفعول است).
الفرقة المتخلّفة الباقیة فی المدینة؛ فالتفقّه و الإنذار من قبیل الفائدة، لا الغایة (نه اینکه از قبیل غایت باشد) حتّی تجب بوجوب ذیها. (پاسخ مرحوم شیخ به این إن قلت را توضیح خواهیم داد).