بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
همان روایت عنوان بصری را بنا بود بخوانیم.
روایت عنوان بصری یک شرح دارد، یک ترجمه دارد ما ترجمه را میگوییم شرح آن یک فرصت علی حده میخواهد و دنیایی از شرح میخواهد.
یک قسمت از روایت این طور است: «قلت يا أبا عبد الله ما حقيقة العبودية؟»، حقیقت عبودیت چیست؟ و این خیلی مهم است. به قدری این مسئله مهم است که در قرآن یک آیه بر این هست؛ «و ما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون».[۱] قرآن، خلاصه کتاب مهمی است و اگر در آن مطلبی است باید خیلی روی آن دقت شود. این عبادتی که هدف از خلقت بشر است. آن وقت بشر کیست؟ اشرف مخلوقات پروردگار متعال به حسب نوع انسان است، به حسب شخص شخصیت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم است. به حسب نوع، اشرف مخلوقات انسان است چون در خلقت انسان فرمود: «فتبارك الله أحسن الخالقين».[۲]
آن وقت یک چنین انسانی با این عظمت و با این اهمیت، هدف از خلقت او عبادت است «و ما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون».
عنوان بصری معلوم میشود خیلی آدم فهمیدهای بوده. نود و چهار سال از عمر او گذشته، آدمی که نود چهار سال از عمر او گذشته باشد و در دستگاه أئمه باشد بالاخره باید چیزی باشد.
(سؤال: در دستگاه اهل سنت و شاگرد مالک نبوده؟) همین یک روایت او را درست کرده. معلوم نیست آن زمان یک روزگاری بوده خیلی از اینها تقیه داشتند ولی دل آنها با اهل بیت بوده بعد هم این قدر حضرت به او اهمیت دادند و نشستند با او بحث کردند و الا دو سه کلمه میگفتند، میگفتند بس است.ـ
«فقلت یا اباعبدالله ما حقيقة العبودية؟» حالا این را دقت کنید ما میخواهیم عبودیت را بفهمیم چیست که هدف از خلقتمان را بدانیم و انجام دهیم. تا به حال جست و جو نکردیم، حالا ببینیم عبودیت در فرهنگ و دائرة المعارف اهل بیت علیهم السلام یعنی چه؟ «قال ثلاثة أشياء» به سه چیز عبودیت محقق میشود «أن لا يرى العبد لنفسه فيما خوله الله إليه ملكا» در آنچه که خدا به انسان داده انسان خودش را مالک او نبیند «لأن العبيد لا يكون لهم ملك» چون عبد ملکی برای او نیست؛ العبد و ما فی یده برای مولا است «يرون المال مال الله يضعونه حيث أمرهم الله تعالى به»[۳] در آنچه که پروردگار به انسان داده.
شما حالا حساب کنید انسان از خودش شروع کند، چشم را خدا به ما داده، چشمی که خدا به ما داده لا یکون له ملک، برای خودش نیست پس یضعه حیث امره الله، چشم را در موردی صرف کند که مورد رضای خدا باشد. این احادیث اگر برای مردم گفته شود خیلی از چشمها پوشیده میشود. گوش ملک خدا است، خدا به ما داده یضعه حیث امر الله تعالی، گوش را در آنچه صرف بکند که مورد رضایت خدا باشد، دست را، بطن را، فرج را، همه اعضاء بدن را باید این طور انجام بدهد، این حقیقت عبودیت است.
شما اگر برای مردم دو دو تا چهار تا کنید، أیهاالناس شما عبد هستید یا مولا هستید؟ یکی از این دو را مشخص کنید، یا مولا هستید، پروردگار هستید یا پروردگار نیستید و عبد هستید، هر انسانی ولو هیچ حکمی را هم از احکام انجام ندهد لاأبالی هم که باشد وقتی شما این را به او توجه دهید متنبه میشود، به او بگویید بالاخره تو عبد هستی یا مولایی، عبدی یا خدایی؟ میگوید ما که خدا نیستیم خدا خیرت بدهد کجا ما خدا هستیم، میگويیم پس عبد هستی، عبد حرف اول او این است.
این نسبت به آنچه که برای خودمان است، اعضای بدن خودمان است، تا چه برسد به امور دیگر. انسان همسری که دارد، همسر هم امانت پروردگار متعال است، حساب او را هم باید داشته باشد، امر و نهی که شما به همسر میکنید مضمن است نهایت باید عفو کند. فرزندی که انسان دارد حقوقی پروردگار متعال برای او قرار داده، اگر حقوق رعایت نشود آن فرزند در آنچه که ملک خدا است صرف نشده. همین طور حساب کنید پدر دارد آدم، مادر دارد آدم، اینها همه ملک خدا است، اگر نسبت به پدر وظیفهای که هست انجام نشود عبادت این جا لنگ میزند این عبد درست و کامل نیست و عبودیت او ناقص است. کسی که احترام مادرش را ندارد عبودیت او ناقص است.
یعنی ببینید حضرت دارند چه کار میکنند یک کاری میکنند که سر تا سر وجود انسان را مربوط به هدف از خلقت میکنند. اینها خیلی مهم است؛ یعنی سر تا سر وجود انسان را و تمام آنچه که انسان در حیطه تصرف و قدرت او هست همه را مربوط به هدف از خلقت کردند، اینها همه در عبادت دخیل است کجا ما این قدر دقت میکنیم و الی آخر.
بعد این اولی بود. همین اولی بس است فعلا همین را یاد بگیریم انجام بدهیم تا هفته دیگر دومی را یاد بگیریم. چون علم عمل آن لازم است و الا اگر عمل نباشد که اثری در آن نخواهد بود، همین را از امروز انشاءالله ما متوجه شویم که تمام آنچه که در حیطه وجود ما است و تمام آنچه که ما با آن در ارتباط هستیم همه ملک خدا است و همه را باید صرف کنیم در آنچه که مورد رضایت او است، اگر نکنیم در عبودیت خودمان قصور داریم، اگر نکنیم در هدف از خلقتی که برای ما هست کوتاهی کردیم و این جمله خیلی سنگین است.
فقط باید عزیز من از خود ائمه اطهار [علیهم السلام] و امروزه از ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف استمداد کرد که انسان بتواند به این دستورات عمل کند، این دستورات مراتب دارد؛ مثل تقوا میماند، تقوا مراتب دارد، یک امر تشکیکی است، عبودیت یک امر تشکیکی است، مراتب دارد گاهی وقتها ما به مرتبه دانیه آن راضی هستیم میگوییم نمازمان را که میخوانیم، درسمان را هم که داریم میخوانیم دیگر خیلی آدم خوبی هستیم. اینها همه مراتب دارد باید استمداد کرد از ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، «بيمنه رزق الورى»،[۴] «وری» هر چه هست رزق به یُمن او است، ما منه الوجود پروردگار متعال است ما به الوجود، ما به الفیض، ما به العنایه ولی عصر صلوات الله علیه است، باید توسل به ولی عصر داشت از حضرت استمداد کرد که انشاءالله حضرت عنایت بفرماید و ما بتوانیم به این دستورات عمل کنیم انشاءالله.
***
ادامه مقدمات نظریه مرحوم نائینی
مقدمه ۲. عدم تزکیه محمولی و نعتی
عدم تذکیه که مورد بحث ما است دو گونه قابل لحاظ است: یکی عدم تذکیه به صورت عدم محمولی و یکی عدم تذکیه به نحو عدم نعتی.
لحاظ عدم تذکیه به نحو عدم محمولی یعنی بگوییم این حیوان که متولد است در ازل که نبود قابلیت تذکیه برای او نبود، شک داریم بعد الوجود و الحدوث قابلیت تذکیه برای او حادث شد یا نشد، استصحاب میکنیم عدم حدوث قابلیت تذکیه را برای این حیوان.
عدم نعتی تذکیه مثل این است که این حیوان قبلا قابل تذکیه بود، شک دارم الان قابل تذکیه هست یا خیر. این حیوان قبلا قابل تذکیه نبود، جلال بود شک دارم آیا جلل از بین رفت، قابل تذکیه هست یا خیر، این جا عدم تذکیه میشود عدم نعتی چون وصف حیوانِ موجود است، نعت حیوان است.
مقدمه ۳. عدم تزکیه محمولی یا نعتی
مقدمه سوم این است که آیا آنچه که مأخوذ است در موضوع حرمت أکل که غیر مذکی است و عدم تذکیه است، آیا مأخوذ عدم تذکیه است علی نحو العدم المحمولی یا مأخوذ در موضوع حرمت عدم تذکیه است علی نحو العدم النعتی.
این هم خیلی بحث مهمی است اگر به نحو عدم ازلی باشد یکی از مشکلات آن، حالا مشکلات دیگر هم دارد، یکی از مشکلات آن این است که عدهای از بزرگان استصحاب عدم ازلی را جاری نمیدانند اما اگر مأخوذ در موضوع حرمت عدم تذکیه به نحو عدم نعتی باشد ما از این جهت دیگر مشکلی نداریم.
یمکن ان یقال که مأخوذ در موضوع حرمت أکل، عدم تذکیه است به نحو عدم نعتی نه به نحو عدم ازلی چرا؟ خوب دقت کنید با چند نکته این مسئله روشن میشود. این نکاتی که میگویم خیلی جاها به درد میخورد.
نکته ۱. تأخر طبعی تذکیه از حیوان
نکته اول این است که تذکیه امر وجودی است و تذکیه عرض است. میگوییم الحیوان مذکی، تذکیه نعت است و هر وصفی متأخر است از موصوف به تأخر طبعی. چرا؟ چون وصف در تحقق آن محتاج به موصوف هست اما موصوف در تحقق آن محتاج به وصف نیست.
البته میدانید مقصود عنوان موصوف و صفت نیست عنوان موصوف و صفت متضائف هستند، ذات موصوف یعنی زید عالم، وجود زید متوقف بر عالم بودن او نیست اما عالم بودن او متوقف بر زید هست.
پس نکته اول نتیجه آن این شد که تذکیه چون عرض است و عارض بر حیوان است و نعت حیوان و وصف حیوان است متأخر است از موضوع به تأخر طبعی.
نکته ۲. النقیضان فی مرتبة واحده
نکته دوم این است که قانونی داریم که النقیضان فی مرتبة واحده. نقیضان در مرتبه واحده هستند.
این را توضیح دادم که نقیضان در مرتبه واحده هستند حالا نمیدانم یا در فقه گفتم یا در اصول. کار کنید حالا اگر جواب آن نیامد شنبه بگویید برای شما توضیح میدهم ولیکن قانون مسلم است النقیضان فی مرتبة واحده.
نکته ۳. تأخر نقیض متأخر
چون تذکیه صفت و نعت موضوع بود و متأخر از موضوع بود پس عدم تذکیه هم که نقیض تذکیه است باید متأخر از موضوع باشد چون نقیضان در مرتبه واحده هستند. معنی این که عدم تذکیه متأخر از حیوان و موضوع است یعنی عدم تذکیه مأخوذ است در موضوع به نحو عدم نعتی، چون نعت است معروض میخواهد، منعوت میخواهد، موصوف میخواهد.
پس تا این جا ثابت کردیم که ولو برای عدم تذکیه دو لحاظ است: یکی لحاظ عدم تذکیه به نحو عدم محمولی و یکی لحاظ عدم تذکیه به نحو عدم نعتی، اما آنچه که موضوع حرمت هست عدم تذکیه است به نحو عدم نعتی.
مقدمه ۴. مثبت بودن استصحاب عدم ازلی برای اثبات عدم نعتی
مقدمه چهارم این است که استصحاب عدم ازلی برای اثبات عدم نعتی مثبت است. چرا؟ چون معیار در اصل مثبت این است که هر گاه مستصحب ما غیر از آنچه باشد که ما لازم داریم این میشود اصل مثبت. این معیار کوتاه برای اصل مثبت است.
در ما نحن فیه آن که ما لازم داریم عدم نعتی تذکیه است، یعنی عدمی که نعت موضوع است، صفت موضوع است، متأخر از موضوع است؛ آن که شما میخواهید استصحاب بکنید استصحاب عدم محمولی تذکیه است، یعنی عدمی که موضوع ندارد، عدمی که متأخر از موضوع نیست. پس مستصحب ما غیر از مطلوب ما است، اصل میشود اصل مثبت.
لذا اگر شما در حیوانی که شک داریم ـ در این حیوان متولد که نمیدانیم قابل تذکیه هست یا قابل تذکیه نیست ـ برای ما این طوری استصحاب کنید و بگویید این حیوان در ازل که نبود تذکیهاش هم نبود، بعد که موجود شد شک داریم تذکیهاش موجود شد یا نشد استصحاب میکنیم عدم تذکیه را، چه عدم تذکیهای را دارید استصحاب میکنید؟ عدم تذکیه محمولی، چه عدم تذکیهای را لازم داریم؟ عدم تذکیه نعتی را لازم داریم و این اصل مثبت است.
(سؤال: این جا از موارد استثناء اصل مثبت نیست؛ مثلا کان تامه را استصحاب کنیم، کان ناقصه نتیجه بگیریم) خودش اصل مثبت است؛ یعنی چه از موارد استثناء است، خود همین اصل مثبت است.ـ
این پنج مقدمه که گفتم جاهای دیگر هم به درد میخورد.
بیان نظریه مرحوم نائینی
حالا وارد میشویم در فرمایشات مرحوم نائینی که در فوائد الاصول جلد سوم صفحه ۳۸۰ متعرض این مطالب شده. ایشان اموری را ذکر میکنند:
امر ۱. قابلیت حیوان للتذکیه
امر اول بحثی است نسبت به قابل بودن حیوانات برای تذکیه.
مطلب ۱. اقوال در قابلیت تذکیه:
چهار قول در مسئله ذکر میکند.
ببینید اینها همه به خاطر بسته شدن در خانه علم علی بن ابی طالب صلوات الله علیه است. میفرماید: «اختلفت كلمات الأصحاب فيما يقبل التذكية من الحيوان».[۵]
قول ۱. اختصاص قابلیت تذکیه به حیوانات حلال
قول اول این است که بگوییم هیچ حیوانی قابل تذکیه نیست الا حیوانی که مأکول اللحم باشد، حلیت أکل داشته باشد. پس گوسفند قابل تذکیه است، گاو قابل تذکیه است، شتر قابل تذکیه است. روی این قول سباع، یعنی [مثل] شیر، چون حلیت أکل ندارند قابل تذکیه نیستند در نتیجه پوست آنها پاک نیست، نمیشود از پوست آنها آستین پالتوی زنانه درست کرد که معامله طهارت با آن بشود و الی آخر.
خیلی قول مهمی است. این قول میگوید فقط حیواناتی قابل تذکیه است که حلیت أکل داشته باشد، مأکول اللحم باشد، تمام حیوانات غیر مأکول اللحم میشود غیر قابل تذکیه، پوست آنها و هیچ چیز از آنها پاک نمیشود.
قول ۲. اختصاص عدم قابلیت تذکیه به مسوخ
قول دوم این است که هر حیوانی قابل تذکیه است، تمام حیوانات قابل تذکیه هستند الا مسوخ، حیواناتی که مسخ شدند آنها قابل تذکیه نیستند. مثلا اگر بگوییم قرده، میمون از مسوخ است قابل تذکیه نیست.
قول ۳. اختصاص عدم قابلیت تذکیه به حشرات
قول سوم این است که بگوییم همه حیوانات حتی مسوخ هم قابل تذکیه هستند و تنها حیواناتی که قابل تذکیه نیستند حشرات هستند.
مقصود از حشرات فقط شپش و مگس و پشه نیست مثلا موش را جزء حشرات میدانند، مار و اینها را جزء حشرات میدانند.
قول ۴. قابلیت تذکیه همه حیوانات
قول چهارم قول عامه است. اینها قائل شدند به قبول تذکیه برای تمام حیوانات حتی حشرات. السنخیة علة الانضمام. اینها قائل شدند همه اینها قابل تذکیه هست.
این مطلب اول از امر اول. خود امر اول مشتمل بر چند مطلب است؛ یک مطلب اقوال بود.
مطلب ۲. و عليه لا يبقى مورد لأصالة عدم التذكية
مطلب دوم این است که اگر ما قائل بشویم که هر حیوانی [غیر از حشرات و نجس العین] قابل برای تذکیه هست به خاطر وجود اطلاقاتی که در مقام داریم که میگوید هر حیوانی قابل للتذکیه بنا بر این دیگر اصلا جایی برای جریان اصل عدم تذکیه در شبهات حکمیه باقی نمیماند. چرا؟ چون شک ما در قبول تذکیه و عدم تذکیه میشود شک در تخصیص زائد، اصالة العموم و اصالة الاطلاق محکم است، نوبت به استصحاب عدم تذکیه نمیرسد.
آن وقت نتیجه این است که پس حیوان متولد از غنم و کلب که اسم هیچ کدام را ندارد و شبیه هم ندارد حکم میکنیم بر طبق این مطلب به قبول آن برای تذکیه چون کل حیوان قابل للتذکیه.[۶]
مطلب بعد انشاءالله بعد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) الذاريات ۵۶
۲) المؤمنون ۱۴
۳) مشكاة الأنوار في غرر الأخبار النص ص۳۲۷
۴) زاد المعاد – مفتاح الجنان ص۴۲۳
۵) اختلفت كلمات الأصحاب فيما يقبل التذكية من الحيوان، فقيل: لا يقبل التذكية إلا ما يحل أكله: من الغنم و البقر و غير ذلك. و قيل: كل حيوان يقبل التذكية ما عدا المسوخ. و قيل: بقبول المسوخ للتذكية أيضا و يختص ما لا يقبل التذكية بالحشرات. و ينسب إلى العامة القول بقبول الحشرات للتذكية أيضا. فوائد الاصول ج۳ ص۳۸۰
۶) و لا يبعد استفادة التعميم لغير الحشرات و نجس العين من بعض الأدلة. و عليه لا يبقى مورد لجريان أصالة عدم التذكية في الشبهات الحكمية بعد العلم بكون الحيوان ليس من الحشرات و لا من نجس العين، فلو تولد حيوان من الغنم و الأرنب و لم يتبع أحدهما في الاسم يحكم عليه بأنه يقبل التذكية، و بعد ورود التذكية عليه من فري الأوداج و غير ذلك من الأمور الخمسة المعتبرة في التذكية يحكم عليه بالطهارة. همان