ویرایش محتوا
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.



بسم الله
الرحمن
الرحیم

الحمد
لله رب
العالمین و
صلی الله علی
سیدنا محمد و
آله الطاهرین
سیما بقیة
الله فی
الارضین و
اللعن علی اعدائهم
الی یوم الدین

بحث در
ترتب ثمرات
بود بر مبانی
مختلفی که در
اخبار من بلغ
هست و بحث
منتهی شد به
ثمره سوم که
صحت مسح به
رطوبت موجود
در مسترسل از
لحیه باشد.

ادامه
ثمره سوم

در این
جا بنا بر
اسقاط شرائط
حجیت که بگوییم
مفاد اخبار من
بلغ اسقاط
شرائط حجیت
است نسبت به
مستحبات، نتیجه
آن این است که
جائز است أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

مسلک
دوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ
استحباب نفسی
عمل باشد بر این
تقدیر هم غَسل
مسترسل لحیه می‌شود
مستحب شرعی و
أخذ رطوبت برای
مسح می‌شود
جائز.

مسلک
سوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ ارشاد
به حکم انقیاد
باشد نه اثبات
یک استحباب
شرعی، بنا بر
این گفتیم که
صحیح نیست أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

اشکال
در ثمره سوم

بعد
وارد این بحث
شدیم گفتیم که
تازه بنا بر
مبنای اول و
دوم که
استحباب غَسل
مسترسل لحیه
درست بشود باز
جواز أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه
اشکال فقهیی
دارد. دو تا
اشکال در مقام
هست.

۱.
اشکال در اثبات
جزئیت

اشکال
اول این است
که جواز أخذ
رطوبت برای
مسح به شرط
این است که
غسل مسترسل از
لحیه از اجزاء
وضو باشد مثل
حاجب که از
اجزاء وضو است.
أخذ رطوبت از
حاجب درست است.
پس باید ثابت
بشود که
مسترسل لحیه
جزء وضو است
تا غَسل آن
بشود جزء
اغسال وضو، نهایت
اغسال
مستحبه، تا
جائز بشود أخذ
رطوبت از آن.

مشکل
ما این است که
ما دلیلی بر
جزئیت غسل
مسترسل لحیه
در افعال وضو
نداریم. آنچه
که داریم فقط
استحباب غَسل
است، استحباب
غَسل مسترسل لحیه
در وضو اعم
است، هم می‌شود
به جهت این
باشد که
مسترسل از لحیه
جزء وجه است
پس غسل آن می‌شود
جزء افعال
وضو، هم می‌شود
به خاطر این
باشد که غَسل
مسترسل از لحیه
یک مستحبی است
که ظرف آن وضو
است، مستحب
مستقلی است
برای خودش،
اما ظرف آن
وضو است. مثل
باب قنوت در
نماز، در نماز
قنوت مستحب است
اما قنوت جزء
نماز نیست
بلکه قنوتی
مستحبی است که
ظرف آن نماز
است.

حالا
مفاد اخبار من
بلغ چه چیزی
را اثبات کرده؟
اثبات کرده
استحباب غسل
مسترسل لحیه
را، این
استحباب غسل
ممکن است به
جهت این باشد
که از اجزاء
مستحبه وضو
است، ممکن است
از جهت این
باشد که مستحبی
است که ظرفه
الوضوء و اعم
مثبت اخص نیست.

اللهم
الا ان یقال

مگر
شما از این
راه پیش بیایید
بگویید ما یک
قانونی داریم
که اوامر در
مرکبات ارشاد
به جزئیت و
شرطیت است،
نواهی در
مرکبات ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است،
به این بیان
که ظهور اصلی
امر در بعث
است، در تحریک
است. إرکع،
امر به رکوع
است اما اگر یک
مرکبی ما
داشته باشیم و
در ضمن مرکب
امر بشود به
رکوع این
ارشاد به جزئیت
رکوع است، چون
یقینا در باب
نماز ما دو
واجب نداریم: یکی
خود نماز واجب
باشد، یکی
رکوع آن واجب
باشد که اگر
کسی رکوع را
انجام نداد دو
عقاب بشود یکی
به خاطر ترک
رکوع چون واجب
بوده یکی هم
به خاطر این
که به ترک جزء
کل ترک شده به
خاطر ترک صلاة.
لذا می‌گویند
اوامر در
مرکبات ارشاد
است به جزئیت یا
شرطیت، اگر
گفت طهر فی
الصلاة یعنی
الطهور شرطٌ فی
الصلاة، نواهی
آن هم ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است
مثل لا تصل فی
ما لا یأکل
لحمه.

در ما
نحن فیه از
باب پیش می‌آییم
می‌گوییم روی
مسلک اول و
دوم امر به
غسل مسترسل لحیه
به توسط اخبار
من بلغ درست
شد و این امر
به أجزاء است،
امر به کل که نیست،
امر در مرکب
است، امر در
مرکب هم می‌شود
ارشاد به جزئیت
پس اثبات می‌کند
که غَسل
مسترسل از لحیه
جزء وضو است.

و
لکن

این
راه مشکل دارد
و درست نیست؛
وجه اشکالش این
است که آنچه
که ثابت شده
در اصول این
است که اگر
امری در
مرکبات به
عنوان اولی
متعلق به چیزی
بود ارشاد به
جزئیت است،
مثل این که در
باب صلاة
بفرماید إرکع،
می‌شود ارشاد
به جزئیت، اما
اگر امر به شیئی
به عنوان ثانوی
بود، یعنی به
عنوان خودش
مستحب نبود
بلکه به عنوان
یک طاری بر
آن، به عنوان
عارض بر آن
مستحب شده بود
این جا وجهی نیست
برای این که
ما بگوییم امر
ارشاد به جزئیت
است.

در ما
نحن فیه امر
در اخبار من
بلغ به عمل به
عنوان بلوغ
ثواب است
«من بلغه شیء
من الثواب
فعمله»
،[۱] در بعضی هم
داشت
«فعمله
التماس ذلک
الثواب کان له
اجر ذلک»
،[۲] بنا بر این،
این راه برای
اثبات این که
غَسل مسترسل
لحیه جزء وضو
بشود ولو جزء
مستحبی ناتمام
است.

این
اشکال اول.

(سؤال: بر
مبنای اسقاط
شرائط حجیت عنوان
اولی می‌شود)
احسنتم! اشکالی
که می‌کند
اشکال خوبی
است من توضیح
بدهم اشکال ایشان
را. ببینید در
اخبارمن بلغ
سه تا مبنا
گفتیم، مبنای
دوم استحباب
عمل بود به
عنوان بلوغ
ثواب این می‌شود
به عنوان ثانوی،
مبنای اول
اسقاط شرائط
حجیت بود که
مثل این که
خبر صحیح
اثبات
استحباب می‌کند
خبر ضعیف هم
اثبات
استحباب می‌کند،
بعد یک ضمیمه
دیگر هم بکنیم
که ایشان نکرد
و بگوییم
«فعمله» یا
«التماس ذلک
الثواب» عنوان
متعلق قرار
داده نمی‌شود،
این را هم باید
بگوییم و الا
ما که گفتیم
عنوان متعلق می‌شود
یادتان هست که
مرحوم آخوند فرمود
این‌ها عنوان
متعلق نمی‌شود،
اگر این را هم
بگوییم البته
بله دیگر خود
آن می‌شود
مستحب و به
عنوان اولی
مستحب می‌شود.
اما فرض این
است که ثابت
شد که مفاد
روایات در جمع
بین روایات
عبارت است از
اثبات
استحباب عمل
به عنوان بلوغ
ثواب.

۲.
توقف ثمره بر
جزئیت مستحب للواجب

اشکال
دوم این است
که اساسا این
بحث [در جایی
که وضو واجب
باشد] مبتلا
به یک اشکال
اساسی است و
آن اشکال اساسی
این است که ما
اول باید تصور
بکنیم جزئیت
مستحب را
للواجب تا بعد
بگوییم که
حالا این غَسل
مسترسل لحیه
مستحب است و
از أجزاء وضو
هست و در نتیجه
أخذ رطوبت از
آن درست است و[لی]
جزئیت امر
مستحبی
للواجب معنا
ندارد، محال
است. چرا؟ چون
خاصیت عمل
استحبابی این
است که یجوز
ترکه، از آن
طرف می‌خواهد
جزء واجب باشد
که خاصیت واجب
این است که لا یجوز
ترکه و این دو تا
با هم متنافی
هستند قابل
جمع نیستند.

لذا ان‌شاءالله
فرصت کردید
مراجعه کنید
مرحوم صاحب
عروه این مطلب
را طرح کردند
و مرحوم آقای
خوئی قدس سره
در همین
موسوعه هم
مفصل وارد بحث
می‌شوند،
کسانی که قائل
شدند به جزئیت
مستحب برای
واجب، ادله آن‌ها
را ذکر می‌کنند
و مناقشه می‌کنند
و ثابت می‌کنند
که جزئیت
مستحب برای
واجب ممکن نیست.

تا این
جا روشن شد که
این ثمره سوم،
ثمره ناتمامی هست،
این ثمره مفید
نشد.

ان
قلت

ان قلت می‌گوید
ما آن را درست می‌کنیم
هم واجب را به
وجوب خودش نگه
می‌داریم هم
جزء مستحب را
به استحباب
خودش نگه می‌داریم.
به چه بیان؟
به این بیان
که ما می‌گوییم
این مستحب جزء
طبیعی واجب نیست
جزء فرد است،
ما یک طبیعی
واجب داریم آن
که متعلق امر
به صلاة است،
امر متعلق به صلاة
خورده به طبیعی
الصلاة، طبیعی
الصلاة طبیعت
واجبه است
ممکن نیست که
جزء آن مستحب
باشد یعنی جزء
آن قابل باشد
برای این که
انسان انجام
ندهد. این
مستحب مثل
غَسل مسترسل
لحیه، مثل اتیان
صلاة در مسجد
که مستحب است
این‌ها جزء طبیعی
واجب نیستند
جزء فرد هستند.
البته این فرد
می‌تواند
مستحب باشد به
لحاظ خصوصیتی
که در آن هست،
نماز در مسجد مستحب
است. نماز در
مسجد الحرام چند
تا حساب می‌شود؟
صد هزار تا
گفتند، بله صد
هزار تا ولی
نماز عند امیرالمؤمنین
صلوات الله علیه
دویست هزار تا
حساب می‌شود،
[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!

پس نتیجه
این شد که ان
قلت خوب حرفی می‌زند
می‌گوید آقا این
مستحب جزء فرد
است، جزء طبیعی
نیست تا محذور
عدم امکان جزئیت
مستحب للواجب
پیش بیاید. یعنی
آن که واجب
است طبیعت
نماز است، فردی
که شما انجام می‌دهید
این فرد که
واجب نیست.
لذا شما اگر
وقت نماز بگویید
خدایا این
چهار نمازی که
تو امر کردی می‌خوانم
این باطل است،
چون خدا به این
نماز که امر
نکرد خدا به
طبیعت الصلاة
امر کرده.

قلت

فرض این
است که طبیعت
در خارج به
وجود فرد
موجود می‌شود
این طور نیست
که وجود طبیعت
در خارج منحاز
از فرد باشد
به وجود فرد
طبیعت موجود
است لذا اگر چیزی
جزء فرد بشود،
جزء طبیعت
خواهد شد. بله
مشخصات فرد
داخل در طبیعت
نمی‌شود آن
حرف دیگر است
چون آن‌ها
لوازم تشخص
هستند که سبب
جزئیت و سبب
وجود خارجی شیء
می‌شوند مثل این
که نماز در
مسجد باشد، جماعت
باشد فرادی
باشد این‌ها
داخل در فرد نیستند،
به اصطلاح فنی
این‌ها از
عوارض تشخص
هستند.

هذا
تمام الکلام
در ثمره سوم.

تنبیه
سوم تعارض بین
ادله خبر واحد
و اخبار من
بلغ

امر سوم
این است که بین
ادله حجیت خبر
و بین اخبار
من بلغ تعارض
محقق می‌شود.
حالا نسبت به
ادله حجیت خبر
هر مسلکی را
که ما انتخاب
کنیم فرق نمی‌کند.
قائل بشویم به
حجیت خبر ثقه یا
قائل بشویم به
حجیت خبر صحیح.

تقریب
تعارض بر مسلک
اسقاط

توضیح
تعارض بنا بر
مسلک تسامح در
ادله سنن یعنی
بنا بر مسلک
اول که اسقاط
شرائط حجیت
نسبت به
مستحبات است، به
این بیان است
که نسبت بین
ادله حجیت خبر
و ادله تسامح
در سنن نسبت
عموم و خصوص
من وجه است.

ادله حجیت
خبر مثل آیه
نبأ، مثل
«لا عذر فی
التشکیک فی ما
یروی عنا
ثقاتنا»
[۴] مثل سیره عقلا
من جهةٍ خاص
است که باید
خبر ثقه باشد،
من جهةٍ عام
است، چه در
واجبات چه در
مستحبات،
اخبار من بلغ
من جهةٍ خاص
است فقط در
خصوص مستحبات
است اما از
جهت وثاقت عام
است چه خبر
ثقه باشد چه
خبر غیر ثقه
باشد و خبر ضعیف
باشد. ماده اجتماع
می‌شود خبر ضعیف
دال بر
استحباب.
مفهوم آیه نبأ
می‌فرماید این
خبر حجت نیست
«أَ یونس
بن عبد الرحمن
ثقة آخذ عنه
معالم دینی»
،[۵] می‌گوید
وثاقت معتبر
است، این خبر
ثقه نیست پس
معتبر هم نیست
«العمری
و ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
[۶] می‌فرماید
وثاقت شرط
است، این
وثاقت ندارد
پس حجت نیست،
اخبار من بلغ
مفاد آن این
است که چون
بلغه ثوابٌ
کان له اجر
ذلک و ان یکن
النبی صلی
الله علیه و
آله لم یقله،
پس نسبت می‌شود
عموم خصوص من
وجه در ماده اجتماع
تعارض می‌کند.

(…)[۷]

بنا بر
این نتیجه می‌شود
که متعارض
هستند، وقتی
متعارض شدند دیگر
خبر ضعیف دال
بر استحبابی
برای ما درست
نمی‌شود.

جواب
از تعارض

از این
اشکال جواب
داده شده به
دو جواب؛

جواب
اول

جواب
اول عبارت از
این است که
شما نسبت را
اشتباه گرفتید
که عموم و
خصوص من وجه
است، نسبت
عموم و خصوص
مطلق است نه
عموم و خصوص
من وجه. چرا؟
چون ادله اعتبار
خبر ثقه اطلاق
دارد، می‌فرماید
خبر ثقه حجت
است مطلقا چه
در واجبات و
چه در مستحبات
پس مفهوم آن می‌شود
این که خبر غیر
ثقه حجت نیست
چه در واجبات
و چه در
مستحبات
اخبار من بلغ
خاص به خبر ضعیف
است، می‌گوید
خبر ضعیف قائم
بر مستحب حجت
است پس می‌شود
خاص آن اعم از
مستحب و واجب
بود این خاص
به مستحب است. وقتی
نسبت عموم و
خصوص مطلق شد
پس اخبار من
بلغ تخصیص می‌زند
ادله حجیت خبر
ثقه را، وقتی می‌گوییم
تخصیص می‌زند
مقصود مفهوم
آن است دیگر.

نتیجه
این است که
وثاقت،
عدالت، به هر
مسلکی در حجیت
خبر معتبر است
در مطلق احکام
الا در
مستحبات که در
مستحبات
وثاقت معتبر نیست.

این
جواب اول.

اشکال
بر جواب

این
جواب درست نیست
به خاطر این
که نسبت همان
طور که گفتیم
عموم و خصوص
من وجه است نه
عموم و خصوص
مطلق. اخبار
من بلغ اختصاص
به خبر ضعیف
ندارد.

پس تا این
جا اخبار من
بلغ می‌شود
اعم به خاطر این
که اخبار من
بلغ خاص به
روایات ضعیف نیست،
روایات صحیح
هم اگر قائم شود
بر استحباب
عمل، استحباب
ثابت است
اسقاط شرائط
حجیت که در
اخبار من بلغ
نیست، اسقاط
شرائط حجیت یک
عنوانی است که
ما داریم
انتزاع می‌کنیم
اما آن که
مفاد اخبار هست
این است من
بلغه ثوابٌ چه
به خبر صحیح چه
به خبر ضعیف.

بنا بر
این حق این می‌شود
که نسبت به عموم
و خصوص من وجه
است و تعارض
برقرار است
لذا باید
دنبال راه حل
دیگر بگردیم.
دو راه حل دیگر
هست که فردا
خواهم گفت.

و صلی
الله علی محمد
و آله الطاهرین.



۱) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۲) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۳) قد
ورد في الخبر
أن الصلاة عند
علي عليه السلام
بمائتي ألف
صلاة. ذكر ذلك
في نجاة
العباد، و في
كتاب تحفة
العالم، و نسب
إلى الصدوق في
كتاب مدينة
العلم. مهذب
الأحكام
(للسبزواري) ج‌۵
ص ۵۰۵ تستحب
الصلاة في
مشاهد الائمة
عليهم السلام بل
قيل: انها أفضل
من المساجد و
قد ورد أن
الصلاة عند
علي عليه
السلام بمأتى
ألف صلاة. مباني
منهاج
الصالحين ج‌۴
ص ۳۱۶

۴) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۳۸

۵) و عن
علي بن محمد
القتيبي عن
الفضل بن
شاذان عن عبد
العزيز بن
المهتدي و كان
خير قمي رأيته
و كان وكيل
الرضا علیه
السلام و
خاصته قال:
سألت الرضا علیه
السلام فقلت
إني لا ألقاك
في كل وقت
فعمن آخذ
معالم‏ ديني‏
فقال خذ عن‏
يونس‏ بن عبد
الرحمن. وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۴۸

۶) وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

۷) (سؤال:
چطور شامل ثقه
می‌شود) به
خاطر این که
اعم است چه
ثقه باشد چه
ضعیف است (وقتی
مبنا اسقاط
شرائط است)
اسقاط شرائط
است ولیکن عیبی
که ندارد که
حالا اگر
شرائط را داشت
بگوید حجت نیست
در مستحبات. (مورد
اجتماع کجا می‌شود)
خبر ضعیف دال
بر استحباب،
گوش بدهید
مفهوم آیه نبأ
می‌گوید حجت نیست
اخبار من بلغ
می‌گوید حجت
هست می‌شود
تعارض بقیه هم
همین طور است؛
«أ یونس بن
عبدالرحمن
ثقةٌ» می‌گوید
ثقه باید باشد
چون آن روایت
در مقام تحدید
است مفهوم
دارد این‌ها
را در حجیت خبر
واحد تمام کردیم،
روایات مثل
«العمری و
ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
اشکال واضح آن
این است که
اثبات شیء که
نفی ما عدا نمی‌کند،
خبر ثقه حجت
باشد خبر غیر
ثقه هم حجت
باشد، فرض این
است این‌ها که
همه در مقام
تحدید است، می‌گوید
ممن «آخذ
معالم دینی»
چون در مقام
تحدید است
مفهوم دارد این‌ها
دیگر در بحث
حجیت خبر واحد
همه روشن شد.

فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

نسبت به فرمایش مرحوم عراقی قدس سره که فرمود استصحاب عدم قابلیت جاری نیست. یک اشکال در درس گذشته بیان کردیم.

اشکال ۲. اشکال به فقدان حالت سابقه

اشکال دوم این است که ایشان فرمود که قابلیت حیوان للتذکیه از عوارض ذات است و چون از عوارض ذات است پس حالت سابقه ندارد لوازم ذات و عوارض ذات منفک از ذات نیستند که ما بگوییم یک وقتی ذات بود قابلیت آن نبود بلکه ذات از اول تحقق یا با قابلیت یافت می‌شود یا بدون قابلیت یافت می‌شود، بنا بر این قابلیت للتذکیه حالت سابقه ندارد که ما بخواهیم استصحاب کنیم عدم آن را.[۱]

مقدمه

مقدمةً باید دانست که عارض از نقطه نظری به سه قسمت تقسیم می‌شود: عارض الوجود الخارجی، عارض الوجود الذهنی و عارض الماهیه.

عارض وجود خارجی

عارض وجود خارجی عبارت است از آنچه که عروض آن بر معروض متوقف بر وجود خارجی است. مثل عروض بیاض للجدار باید جدار در خارج موجود باشد تا بیاض بر آن عارض بشود این را می‌گوییم عارض الوجود الخارجی.

عارض وجود ذهنی

عارض وجود ذهنی آن است که عارض بر موجودی می‌شود که در ذهن موجود باشد؛ مثل نوعیت، کلیت، جنسیت این‌ها بر وجود ذهنی عارض می‌شوند، موجود خارجی جنس نیست آن که در ذهن است جنس است، کلیت، موجود خارجی کلی نیست جزئی است ، الشیء ما لم یتشخص لم یوجد، پس کلیت می‌شود عارض وجود ذهنی.

عارض بر ماهیت

قسم سوم عارض ماهیت است؛ یعنی با قطع نظر از وجود خارجی و وجود ذهنی این امر عارض می‌شود بر معروض مثل امکان.

امکان عارض ماهیت است ولیکن عروض امکان بر ماهیت متوقف بر وجود خارجی نیست حالا اگر فیل در خارج موجود نشود، ممکن الوجود است یا واجب الوجود است یا ممتنع الوجود؟ ممکن الوجود. در ذهن هم اگر موجود نباشد کذلک.

البته ما وقتی که می‌خواهیم امکان را عارض بر ماهیت بکنیم چاره‌ای نداریم که ماهیت را در ذهن‌مان موجود کنیم، امکان را در ذهن‌مان موجود کنیم بعد امکان را عارض بر ماهیت کنیم اما در عین حال می‌دانیم که عروض امکان بر ماهیت مشروط به وجود ذهنی نیست. حالا اگر وجود ذهنی هم انسان نداشته باشد باز هم ممکن است. لذا بعضی از این عارض تعبیر می‌کنند به عارض الوجودین، یعنی هم بر وجود خارجی عارض می‌شود، انسان خارجی ممکنٌ هم بر وجود ذهنی عارض می‌شود اما تعبیر صحیح همان است که عارض ماهیت است.

یا وجود، وجود از عوارض ماهیت است. وجود عارض بر ماهیت موجود خارجی نیست چون اگر چیزی موجود است که دیگر باز وجود نمی‌گیرد، وجود از عوارض موجود بر ذهن نیست اگر در ذهن موجود است که دیگر موجود است وجود ذهنی نمی‌گیرد. لذا می‌گوییم وجود عارض بر ماهیت است با قطع نظر از وجود حتی وجود ذهنی یعنی للذهن هذا التعمل، با عین، یعنی این کار را می‌کند که در عین این که ماهیت در ذهن موجود است قطع نظر از وجود آن می‌کند وجود را بر آن حمل می‌کند. لذا مرحوم حاجی در منظومه این طور تعبیر می‌کند «تخلیتها عن الوجود عین تجلیتها للوجود» یعنی شما در ذهن‌تان وجود را که می‌خواهید از ماهیت بگیرید، تخلیه‌اش کنید از وجود، بالاخره باید این ماهیت در ذهنت باشد، عین تجلیه‌اش به وجود است، «تخلیتها عن الوجود عین تجلیتها بالوجود» این را می‌گوییم عارض الماهیه.

بیان اشکال

حالا که این روشن شد وارد در بحث می‌شویم می‌گویم آیا قابلیت للتذکیه ببینیم عارض چیست.

قابلیت للتذکیه عارض وجود ذهنی که نیست چون وجود ذهنی که قابل برای تذکیه و سر بریدن نیست.

قابلیت برای تذکیه عارض ماهیت مع قطع النظر عن الوجودین هم نیست. چون اگر این طور باشد باید بر وجود ذهنی هم عارض بشود، بر وجود خارجی هم عارض بشود.

حالا که گفتیم بر وجود ذهنی عارض نمی‌شود فثبت که قابلیت عارض وجود خارجی است. وقتی عارض وجود خارجی شد هر عارض وجود خارجی مسبوق به عدم هست، استصحاب می‌کنیم عدم قابلیت حیوان متولد را للتذکیه. مثل قرشیت می‌ماند، قرشیت عارض مرأه ذهنی نیست، قرشیت عارض ماهیت مرأه چه در ذهن چه در خارج نیست، قرشیت عارض مرأه خارجی است. پس این‌ها می‌شود از عوارض الوجود، وقتی از عوارض وجود شد در نتیجه مسبوق به عدم می‌شود، وقتی مسبوق به عدم شد قابل برای استصحاب عدم است.

این اشکال دوم.

(سؤال: حرارت برای آتش عارض ماهیت است؟) حرارت عارض خارجی است اگر عارض ماهیت باشد باید در ذهن هم بسوزد (اکثرا عوارض خارجی می‌شود) بله، ولی نه مثل مثلا امکان، کلیت، نوعیت عارض اعم است.ـ

اشکال ۳. شک در انفکاک لوازم ذات معنا ندارد

اشکال سوم این است که مرحوم عراقی فرمود[۲] که اگر شک در قابلیت حیوان للتذکیه بکنیم دو صورت دارد: تارة حیوان مسبوق به قابلیت است شک در زوال آن داریم؛ مثل مرغی که نمی‌دانیم آیا جلل و نجاست خوردن مانع از تذکیه می‌شود یا خیر. تارة هم حیوان مسبوق به قابلیت نیست. بعد ایشان در صورت اول فرمود استصحاب می‌کنیم قابلیت را، قبلا که قابل تذکیه بود نمی‌دانیم قابلیت برای تذکیه باقی است یا خیر، استصحاب می‌کنیم قابلیت للتذکیه را.

در پرانتز من بگویم این جا اگر یادتان باشد ما گفتیم که باید استصحاب کنیم عدم مانعیت جلل را حالا به این کار نداریم.

اشکال عبارت از این است: شما که قائل هستید قابلیت از لوازم ذات است، لوازم ذات که قابل انفکاک نیست تا بعد بگویید به جلل ما شک داریم که آیا قابلیت زائل شد یا زائل نشد، لوازم ذات یعنی چسبیده به ذات، غیر قابل انفکاک از ذات، شما چطور می‌گویید که ما شک داریم که آیا قابلیت در اثر جلل زائل شد یا زائل نشد؟!

این هم اشکال سوم.

(سؤال:حاج آقا قابلیت شأنیه را ایشان از لوازم ذات می‌داند) شأن به درد ما… (قابلیت فعلیه… عدم جریان او است) شأنیت موضوع احکام نیست، همین فعلیت است که موضوع احکام است. گفت وقتی صرف میر می‌خوانید، می‌گوید بدان أیدک الله، الان هذا مجتهدٌ، بالقوه یا بالفعل، هنوز اول ضرب، ضربا است ادعا می‌کند أنا مجتهدٌ، چرا؟ می‌گوید: مجتهد دو قسم دارد بالقوه و بالفعل آن آقایی که آن جا نشسته بالفعل است من هم بالقوه هستم. ما التفاوت؟ بالقوه و شأن هیچ موضوع حکم شرعی نیست. (قابلیت فعلیه از لوازم ذات یا قابلیت شأنیه؟) قابلیت فعلیه هست که از لوازم ذات است همیشه موضوعات احکام دائر مدار فعلیت است نه شأنیت.ـ

اشکال ۴. اشکال به استدلال به ادله شرعیه

اشکال چهارم مربوط به استدلال‌هایی است که مرحوم عراقی به ادله شرعیه کردند برای این که اثبات بکنند که تذکیه عبارت است از فعل مکلف.[۳]

مورد اول الا ماذکیتم

یک استدلال این بود که فرمود در آیه شریفه نسبت داده شده تذکیه به ناس «الا ما ذکیتم»[۴] پس تذکیه می‌شود فعل انسان نه این که اسم مسبب باشد.

والد معظم اشکال فرموده‌اند ما اشکال نقضی داریم و حلی.

اشکال نقضی

اما اشکال نقضی این است که در مواردی آنچه که مسبب هم هست نسبت داده شده به انسان. این جا هم ممکن است تذکیه اسم برای مسبب باشد و در عین حال نسبت داده شده باشد به انسان.

نمونه آن «و ان کنتم جنبا فاطهروا»[۵] طهارت مسبب از غَسلی است که انسان انجام می‌دهد و در عین حال طهارتی که اسم مسبب است نسبت داده شده به انسان. در ما نحن هم کذلک تذکیه اسم مسبب باشد و نسبت داده شده است به انسان. این می‌شود اشکال نقضی.

اشکال حلی

اما اشکال حلی عبارت از این است که اساس اسناد مسبب به فاعل سبب حقیقةً درست است؛ یعنی شما می‌توانید مسبب را اسناد بدهید به کسی که فاعل سبب هست. مثلا الان وقتی شما یک چیزی را می‌اندازید در آتش و می‌سوزد، آتش می‌سوزاند یا شما؟ آتش می‌سوزاند، اما نسبت داده می‌شود احراق به شما می‌گویید أحرقت کتابی، یا در قتل وقتی که قتل اتفاق می‌افتد، قتل به سبب سیف محقق می‌شود به سبب شمشیر محقق می‌شود ولی نسبت داده می‌شود به انسان می‌گوییم قتلت نفسا ذکیةً. بنا بر این در ما نحن فیه هم تذکیه اسم است برای مسبب، اسناد داده شده به فاعل سبب و لذا صرف این که تذکیه اسناد داده شده به انسان کاشف از این نیست که اسم مسبب نباشد و اسم برای سبب باشد.

مورد دوم ذکاه الذبح

وجه دومی که مرحوم عراقی استدلال فرمود برای این که تذکیه اسم مسبب نیست و اسم سبب است استدلال به روایت بود که روایت موثقه این طور داشت: «اذا علمت انه ذکی قد ذکاه الذبح»[۶] یعنی تذکیه یک چیز است ذبح است که دارد تذکیه را محقق می‌کند پس تذکیه می‌شود اسم سبب.

این هم جواب دارد؛ در این جا هم نمی‌توانیم استفاده کنیم که تذکیه اسم مسبب است. چرا؟ به خاطر این که اگر این طور باشد باید جمله این طور بشود «قد ذکاه الذبح» بشود قد ذبح الذبح، و حال این که این جمله غلط است. چون تذکیه که شما می‌گویید به معنی ذبح است، صدور ذبح از ذبح که ممکن نیست. لذا این جمله به قول مرحوم عراقی بر خلاف مدعای ایشان أدل است. چرا؟ چون دلالت می‌کند که تذکیه یک امری است که صادره از ذابح است و ذبح سبب بر حصول آن است؛ یعنی امر مسبب از ذبح نه این که فعل ذابح باشد. پس این استدلال هم درست نیست.

مورد سوم او لیس الذکی ما ذکی بالحدید

استدلال سوم ایشان استدلال به این روایت بود «او لیس الذکی ما ذکی بالحدید»[۷] پس تذکیه اسم است برای سبب که حدید باشد نه اسم برای مسبب.

این جا نیز اشکال عبارت از این است که این جمله دو احتمال در آن هست خوب جمله را دقت کنید «أو لیس الذکی ما ذکی بالحدید»:

یکی این که ظاهر از خود روایت است که ذکی یعنی مذبوح به حدید، ذکی یعنی همان حیوانی که کشته شده، مذبوح به حدید یعنی الذکی ما ذبح بالحدید اگر این باشد که بنا بر این می‌شود تذکیه اسم مسبب.

یک احتمال آن هم عبارت از این است که بگوییم خیر، ما ذکی بالحدید یعنی تذکیه سبب است.

دو احتمال در روایت است. اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال. لذا ظاهر از روایت این است که ذکی مذبوح است پس این طور می‌شود الذکی ما ذبح بالحدید، آن وقت ذکی که اسم مفعول بخواهد مراد از آن باشد می‌شود اسم مسبب بنابر این این روایت هم دلالت بر مطلوب نمی‌کند.

این بحث نیز تمام شد. وارد می‌شویم در نظریه مرحوم محقق اصفهانی که بسیار مطالب مهم و ارزشمندی در این حاشیه‌اش ایشان دارد.

من حاصل از بحث را تا این جا بگویم؛ حاصل از بحث در این جا این شد که از فرمایشات مرحوم شیخ نشد به دست بیاوریم که آیا تذکیه اسم مسبب است یا اسم سبب. یادتان هست که قبلا هم این را تذکر دادیم ولیکن صاحب کفایه[۸] و محقق نائینی[۹] و عراقی این‌ها همه تذکیه را اسم سبب گرفتند که همان فری اوداج اربعه باشد، قابلیت للتذکیه را شرط تأثیر این فعل در طهارت و حلیت گرفتند، پس مسلک شیخ معلوم شد که معلوم نشد. مسلک مرحوم آخوند و نائینی و عراقی معلوم شد.

(سؤال: استاد ببخشید مرحوم عراقی فرمودند اگر یک حکم دو تا دلیل داشته باشد موضوع یکی عام یکی خاص این جا فرمودید چون مثبتین هستند با هم تنافی ندارند) بله دیگر (این جا در أعتق رقبةً مؤمنه و أعتق رقبة چه کار می‌کنیم؟) چون وحدت تکلیف است، وحدت تکلیف اگر باشد می‌شود مثل متنافیین منفی و مثبت، اگر شما علم داشته باشید وحدت تکلیف است؛ یعنی من می‌دانم یک روایت می‌گوید إذا أفطرت فاعتق رقبة یک روایت می‌گوید اذا افطرت فاعتق رقبةً مؤمنه می‌دانم دو تا تکلیف ندارم یک تکلیف بیشتر ندارم این می‌شود همان تکلیف مقید.ـ

نظر مرحوم اصفهانی

بحث در مقام ثبوت

مرحوم اصفهانی می‌فرماید: ما باید اساسا ببینیم تقابل بین تذکیه و آنچه که مقابل تذکیه هست ـ حالا میته هست هر چه هست ـ چه قسم تقابلی است.[۱۰] لذا مقدمةً باید اقسام تقابل را بشناسیم.

مقدمه، اقسام تقابل

تقابل بین دو شی‌ء بر پنج قسم است:

تضاد

اول تقابل تضاد است و او عبارت است از أمران وجودیان لا یجتمعان فی محل واحد یا موضوع واحد بعضی هم اضافه کردند بینهما غایة الاختلاف مثل بیاض و سواد، أمران وجودیان لا یجتمعان در موضوع واحد.

عدم و ملکه

قسم دوم تقابل عدم و ملکه است. این عبارت است از یک امر عدمی و یک امر وجودی که عدمی آن عدم آن امر وجودی است اما در مورد قابل و در محل قابل. مثل عمی و بصر که عمی عدم البصر است در مورد انسان، به جدار نمی‌توانیم بگوییم اعمی یا بصیر.

البته یک بحثی در منطق هست که آیا قابلیت محلی که شرط است قابلیت شخصی است یا قابلیت نوعی است یا قابلیت جنسی است؛ یعنی در شخص باید قابلیت باشد یا در نوع آن قابلیت باشد یا در جنس آن قابلیت باشد؛ مثلا در حیوان می‌گویند در جنس آن قابلیت باشد ولو در نوع عقرب قابلیت برای عین نیست. البته به نظر قدما، الان روشن شده که عقرب چشم مرکب دارد؛ یعنی چندین چشم دارد به جای یک چشم.

سلب و ایجاب

قسم سوم تقابل سلب و ایجاب است و آن عبارت است از وجود و بدیل آن وجود یعنی عدم آن وجود.

تضایف

قسم چهارم تقابل تضائف است که عبارت است از دو ماهیتی که یعلم کل واحدة منها مع آخر مثل أب و إبن این‌ها می‌شوند متضائف.

تخالف

قسم پنجم تخالف است. مثل سواد و حلاوت. أمران مختلفان اما قابلان للإجتماع فی محل واحد. مثل خرما که هم سیاه هست هم شیرین است.

حالا این تقسیم تقابل را بعضی‌ها تقسیم عقلی هم گفتند:

«المتقابلان اما وجودیان او لیسا» ببینیدچون تقسیم عقلی می‌دانید باید دائر بین نفی و اثبات باشد «فان لم یکونا وجودیین فلابد و ان یکون احدهما وجودیا و الآخر عدمیا» چون اگر هر دو عدمی باشند که تقابل بین‌شان نیست «و ان کانا وجودیین فان کانت ماهیة احدهما مقولة بالقیاس الی الآخر فهما متضائفان» این اولی «و الا فهما ضدان و ان کان احدهما وجودیا و الآخر عدمیا فان اعتبرا بشرط وجود موضوع مستعد لقبول ذلک الایجاب بحسب شخصه او نوعه او جنسه القریب او البعید او بشرط وجود ذلک الموضوع فی الوقت الذی یمکن حصول ذلک الوصف فیه فهما العدم و الملک و ان لم یعتبر فیهما ذلک الشرط فهما السلب و الایجاب».[۱۱]

تخالف را معمولا در اقسام تقابل ذکر نمی‌کنند.

این تا این جا مقدمه بحث بود، تقسیم عقلی را اگر متوجه شدید که دیگر نخواهم توضیح بدهم اگر متوجه نبودید فردا توضیح می‌دهم دیگر فردا وارد بحث خود مرحوم اصفهانی می‌شویم.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) و قابلية الحيوان للتذكية انما تكون من هذا القبيل، إذ لم تكن القابلية المزبورة من الأوصاف العارضة على الذات بتوسيط وجودها و انما هي من الأمور المأخوذة في ذات الحيوان و بهذه الجهة لم تكن لها حالة سابقة حتى في مرحلة صقع الذات كي يجري فيها الأصل.‏ نهاية الأفكار ج‏۳ ص۲۵۷

۲) و حينئذ فإن كانت القابلية مسبوقة بوجودها كما لو شك في زوالها بمثل الجلل و نحوه تجري فيها استصحابها و يترتب عليه آثار فري الأوداج و عدمه و لو بالأصل و إلا فتجري أصالة الطهارة و الحلية في اللحم المزبور لعدم كون القابلية المزبورة مسبوقة باليقين بالعدم حتى تستصحب.‏ نهاية الأفكار ج‏۳ ص۲۵۶

۳) ثم ان المتعين من المحتملات الثلاثة المتصورة في التذكية انما هو المعنى الثاني فان المستفاد من قوله سبحانه الا ما ذكيتم من نسبة التذكية إلى الفاعلين، و كذا قوله عليه السلام في ذيل ثقة ابن بكير، ذكاه الذبح أم لا، و قوله في خبر علي بن أبي حمزة بعد قول السائل أو ليس الذكي ما ذكي بالحديد، بلى إذا كان مما يؤكل لحمه (هو ان التذكية) عبارة عن فعل المذكى و ان قابلية المحل امر خارج عن حقيقة التذكية و كان لها دخل في تأثيرها في الطهارة و الحلية لا انها عبارة عن مجموع فعل الذابح بما اعتبر فيه مع قابلية المحل، و لا كونها عبارة عن الأثر الحاصل منهما. نهاية الأفكار ج‏۳ ص۲۵۷

۴) المائده ۳

۵) المائده ۶

۶) الكافي (ط – الإسلامية) ج‏۳ ص۳۹۷

۷) تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ج‏۲ ص۲۰۴ وسائل الشيعة ج‏۴ ص۳۴۸

۸) كفاية الأصول (طبع آل البيت) ص۳۴۹

۹) فوائد الاصول ج‏۳ ص۳۸۱

۱۰) ثم إن تحقيق القول في جريان أصالة عدم التذكية في نفسها يقتضي بسطا في الكلام، و مختصر القول فيها: أن المذكى و ما يقابله شرعا، إما متقابلان بتقابل التضاد، أو بتقابل العدم و الملكة، أو بتقابل السلب و الايجاب، إما بنحو العدم‏ المحمولي، أو بنحو عدم الرابط. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج‏۴ ص۱۳۵

۱۱) پیدا نشد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *