ویرایش محتوا

جلسه ۳۹ ـ چهار‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۳۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۷ ـ دو‌شنبه ۲۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۶ ـ چهار‌شنبه ۲۳‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۵ ـ سه‌شنبه ۲۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۰‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۴ ـ دو‌شنبه ۲۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۳ ـ یکشنبه ۲۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۲ ـ شنبه ۱۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۱ ـ چهار‌شنبه ۱۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۰ ـ سه‌شنبه ۱۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۹ ـ دو‌شنبه ۱۴‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۸ ـ ‌شنبه ۱۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۷ ـ چهار‌شنبه ۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۶ ـ سه‌شنبه ۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۵ ـ دو‌شنبه ۷‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۴ ـ یکشنبه ۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ شنبه ۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۲ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۱ ـ سه‌شنبه ۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱ ـ شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۴ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۳ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۶ ـ ۱۲‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۷ ـ ۱۳‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۵ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۷ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۷.۲ ـ ۱۹‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۳ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۹ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۷ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۰ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۵ ـ ۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۶ ـ ۳‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۷ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۴ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۸ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۱ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۲ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۸ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۸ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۹ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۹ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۰ دو‌شنبه ‏۳۰‏.۷‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۴‏.۱۴۴۶

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

در بحث گذشته گفتیم که اگر تقابل بین مذکی و مقابل مذکی تقابل ایجاب و سلب باشد استصحاب عدم تذکیه جاری است. چون در حال حیات حیوان اگر چه تذکیه و عدم تذکیه به صورت ملکه و عدم ملکه قابل تحقق نیست چون حیوان حی متصف به مذکی و غیر مذکی نیست ولیکن قابل اتصاف به عدم تذکیه به نحو سلب در مقابل ایجاب هست. چرا؟ چون بالاخره حیوان در حال حیات یا مذکی است یا لا مذکی است نمی‌شود که نه مذکی باشد نه لا مذکی باشد و الا که یلزم ارتفاع نقیضین پس در این جا می‌توانیم استصحاب کنیم عدم تذکیه را.

این استصحاب عدم تذکیه به نحو سلب در مقابل ایجاب چند صورت دارد و برای این که صور آن خوب روشن بشود باید چند اصطلاح را ما یادآوری بکنیم:

قبلا این را بگویم حاشیه‌ای که الان از مرحوم اصفهانی داریم توضیح می‌دهیم تقریبا مشتمل بر چهل مطلب اساسی است که ما از این چهل مطلب اساسی یک تعداد محدودی را برای شما بیان می‌کنیم همه را اگر بخواهیم بیان کنیم چند روز طول می‌کشد نهایت اصطلاحاتی که الان توضیح می‌دهم اگر خوب متوجه بشوید قسمت اعظم حاشیه مرحوم اصفهانی را متوجه می‌شوید. حالا اگر بعضی خواستند که کل حاشیه بیان بشود می‌شود زمانی را که برای پاسخ به سؤالات گذاشتیم به جای پاسخ به سؤالات مطالبی که از حاشیه گفته نشده آن جا، آن مطالب را بگوییم ولی در درس اگر بخواهیم بگوییم درس خیلی طول می‌کشد می‌خواهم خیلی طول نکشد.

پس بنا شد چند اصطلاح را توضیح بدهیم.

ادامه بیان چند اصطلاح
۱. اقسام وجود

اصطلاح اول و مطلب اول مربوط به تقسیم وجود است، وجود از نقطه نظری منقسم می‌شود به دو قسم: وجود بنفسه و وجود لا بنفسه.

وجود بنفسه وجود واجب الوجود است؛ یعنی وجودی که بنفس خودش موجود است به غیر موجود نیست.

وجود لا بنفسه یعنی کل ممکنات.

حالا وجود لابنفسه به دو قسمت تقسیم می‌شود: تارة وجود فی نفسه است، تارة وجود لا فی نفسه است.

وجود لا فی نفسه عبارت است از وجود رابط و به تعبیری همان نسبت حکمیه که البته بین آن فرق است و بعد خواهم گفت.

وجود فی نفسه باز دو قسمت دارد: تارة وجود فی نفسه و لنفسه هست می‌شود جوهر. جوهر وجودی است فی نفسه و لنفسه قائم به غیر نیست این شد سه قسم.

تارة فی نفسه لا لنفسه بلکه لغیره است یا فی غیره هست که عبارت است از عرض. شد چهار قسم.

این بیانی که گفتم تقریبا یک تقسیم عقلی برای وجود هست ولیکن بعبارة اخری ساده‌تر می‌توانیم این طور بگوییم که الوجود فی نفسه لنفسه بنفسه هو الواجب، الوجود فی نفسه لنفسه بغیره هو الجوهر، الوجود فی نفسه لغیره أو فی غیره عرض، الوجود لا فی نفسه می‌شود وجود رابط و نسبت حکمیه.

این مطلب اول.

۲. وجود رابطی و رابط

مطلب دوم توضیح اصطلاح وجود رابطی و رابط است که در بحث گذشته مختصر توضیح دادم.

برای وجود رابطی دو تفسیر است:[۱]

یک تفسیر این است که مقصود از وجود رابطی وجود عرض است اسم آن را گذاشتند وجود رابطی می‌گوییم زیدٌ کاتبٌ. و از این وجود رابطی به این تفسیر تعبیر به وجود محمولی هم می‌کنند چون معمولا آنچه که محمول واقع می‌شود عرض است الانسان کاتبٌ، قائمٌ، الجدار أبیض و هکذا.

تفسیر دوم برای وجود رابطی عبارت است از ثبوت شیء لشیء. اسم این را هم گذاشتند وجود رابطی چون رابط بین محمول و موضوع است. بعد برای این که این دو تفسیر با هم اشتباه نشود تفسیر دوم را دیگر وجود رابطی نگفتند اسم آن را گذاشتند وجود رابط.

پس وجود از نقطه نظری به دو قسمت تقسیم شد: الوجود الرابطی یعنی عرض، الوجود الرابط یعنی ثبوت شیء لشیء.

۳. هلیت بسیطه و هلیت مرکبه

مطلب سوم این است که سؤال به «هل» منقسم به دو قسم است: هلیت بسیطه و هلیت مرکبه.

هلیت بسیطه این طور است هل زیدٌ، یعنی هل زیدٌ موجودٌ. هلیت مرکبه این طور است هل الانسان کاتبٌ. از جوابی که به هلیت بسیطه داده می‌شود تعبیر می‌کنند به مفاد کان تامه، می‌گویند کان زیدٌ، کان الانسان. از جوابی که به هلیت مرکبه داده می‌شود تعبیر می‌کنند به مفاد کان ناقصه، کان الانسان کاتباً.

۴. محل وجود رابط

مطلب چهارم[۲] این است که آیا مورد وجود رابط کجاست، محل وجود رابط کجاست.

البته این که دارم می‌گویم مطلب چهارم در مطالبی که تا به حال از مرحوم اصفهانی گفتیم مطلب یازدهم است ولی در اصطلاحات مطلب چهارم است.

محل وجود رابط خصوص هلیات مرکبه ایجابیه است؛ یعنی ثبوت شیء لشیء، کان الانسان کاتباً این ثبوت کتابت للانسان اسم آن وجود رابط است.

پس اولا باید مرکبه باشد بسیطه نباشد پس در کان زیدٌ، کان الانسان وجود رابط نیست. ثانیا باید ایجابیه باشد سلبیه نباشد. پس در هلیت بسیطه و در قضایای سالبه مرکبه و سالبه بسیطه ما وجود رابط نداریم.

بله تمام عقود و قضایا حتی هلیت بسیطه مفاد کان تامه این‌ها همه مشتمل بر نسبت حکمیه هستند رابط در کان زیدٌ نسبت حکمیه است نه وجود رابط. در هلیت بسیطه می‌گوییم هل زیدٌ موجودٌ این هلیت بسیطه است، این جا ما وجود رابط نداریم چون ربط شیء بشیء نیست، ربط الشیء است در این‌ها نسبت حکمیه داریم.

پس نسبت حکمیه نسبت آن با وجود رابط شد عموم و خصوص مطلق. چون نسبت حکمیه در همه قضایا هست چه مفاد کان تامه چه ناقصه ولیکن وجود رابط فقط در مفاد کان تامه است.

(سؤال: …در مورد کان ناقصه وجود رابط با وجود نسبت جدا از کان تامه است یا عین هم هستند؟) خیر دیگر عین هم می‌شوند چون همان نسبت حکمیه بنفس وجود رابط محقق می‌شود چون معنای حرفی است (…چه طور می‌شود در کان تامه…) به خاطر این که شما در کان ناقصه دو تا نسبت که ندارید یک نسبت دارید آن نسبت موجود است یا معدوم است؟ موجود است آن نسبت به وجود رابط موجود است اما در باب کان تامه کان زید دیگر یک نسبت فقط ما داریم، ربط شیء به شیء نداریم، این است که در کان تامه هر دو با هم به یک وجود موجود می‌شوند. (نمی‌شود کسی تعبیر تقارن به کار ببرد بگوید نسبت حکمیه اصطلاح منطقی است و منطق در مفاهیم است لذا در مطلق قضایا نسبت حکمیه هست ولی وجود رابط که اصطلاح مخصوص فلسفی است اصلا از اصطلاح نسبت حکمیه منطق متفاوت است) حالا نمی‌دانم کسی چنین حرفی زده یا نزده ولی ان‌شاءالله نزده و نزند حرف درستی نیست.ـ

۵. اقسام قضایای موجبه

مطلب پنجم این است که قضایای موجبه بر چند قسم است: یکی قضیه موجبه ساذجه یعنی ساده، زیدٌ قائمٌ. یکی قضیه موجبه معدولة الموضوع، می‌گوییم لا إفساد محبوبٌ.

(سؤال: …) بگوید خودم بگویم برای شما (این‌ها را ما نمی‌فهمیم حاج آقا) این‌ها را که دیگر در منطق خوانده‌اید قضیه موجبه چند قسم دارد یکی قضیه… (مثال واضح نبود) مثال‌هایی که زدند در منطق می‌گویند لا زید قائمٌ، لا زید قائمٌ خیلی معنای درستی ندارد؛ یعنی چه لا زید قائم است برای معدولة الموضوع؟! این مثال را می‌زنند، مثال دیگری به نظرتان هست؟ (نابینا ضعیف) نابینا ضعیف، به هر حال نابینا باید بگوییم عدم البصیر، یا لا إفساد، عدم إفساد محبوبٌ.ـ

معدولة الموضوع آن است که در ناحیه موضوع عدم أخذ بشود، معدولة المحمول آن است که در ناحیه محمول عدم أخذ بشود بگوییم زید لا عالمٌ، یکی هم قسم چهارم است که معدولة الطرفین است.

(سؤال: آقا چهار قسم را متوجه نشدیم چه شد) یکی زیدٌ قائمٌ، یکی لا زید قائمٌ، یکی زید لا قائمٌ، یکی لا زید لا قائمٌ شد چهار قسم است دیگر. (…) حالا دیگر مثال گفتم مثال‌هایی که شما با آن در منطق آشنایی دارید همین مثال‌ها است ما هم به همین‌ها اکتفا می‌کنیم.ـ

پس روشن شد که قضیه معدوله از اقسام قضایای موجبه است قضیه سالبه نیست.

۶. اقسام قضایای سالبه

مطلب ششم این است که قضایای سالبه منقسم می‌شود به دو قسم: سالبه بسیطه و سالبه مرکبه. سالبه بسیطه مثل لیس زیدٌ، لیس شریک الباری، در مقابل مفاد کان تامه. از این تعبیر می‌کنند به مفاد لیس تامه. سالبه مرکبه مثل لیس زیدٌ بقائمٍ، از این تعبیر می‌کنند به مفاد لیس ناقصه.

(سؤال: لیس تامه اصلا نیست، در اصطلاح فلسفی است) یعنی در مقابل مفاد کان تامه، فقط این‌ها جعل اصطلاح است. (مثال لیس تامه، خود لیس را مثال نیاوریم در قالب قضیه سالبه بیاوریم چه طوری است) ما کان زیدٌ این هم لیس تامه است.ـ

۷. مفاد قضایای سالبه

عبارت از این است که یک نکته بسیار مهمی را باید در قضایای سالبه توجه داشت و آن نکته این است که مفاد قضایای سالبه ربط السلب نیست، سلب الربط است. یعنی در قضیه سالبه این طور نیست که ما ربط داشتیم اما ربط‌مان متصف باشد به سالبه بگوییم در قضیه سالبه ربطٌ سلبیٌ، خیر، در قضیه سالبه اساسا ربط نیست سلب الربط است. وقتی می‌گوییم لیس زیدٌ بقائمٍ یعنی ربطی بین قیام و زید نیست، نه این که ربط هست اما ربط سلبی است. ربط هست اما ربط سلبی است به درد معدولة المحمول می‌خورد، معدولة المحمول ربط هست، ربط سلبی است.

بنا بر این نسبت را نمی‌توانیم دو قسمت بکنیم بگوییم دو قسمت داریم: النسبة الثبوتیه در قضایای ایجابیه، النسبة السلبیه در قضایای سالبه بلکه در قضایای سالبه اصلا نسبت نیست عدم النسبه است، عدم الرابط است، نه عدمٌ رابطٌ، سلب الربط است نه ربطٌ سلبیٌ.

بیان مطلب سوم

بعد از آن که این اصطلاحات را متوجه شدیم در ما نحن فیه که رابطه بین مذکی و غیر مذکی رابطه بین ایجاب و سلب شد، تقابل شد تقابل سلب و ایجاب گفتیم در زمان حیات ما می‌توانیم استصحاب کنیم عدم تذکیه را به نحو سلب در مقابل ایجاب، این استصحاب عدم تذکیه خود آن سه صورت دارد[۳] چون تذکیه عرض است، صفت است:

تارة استصحاب می‌کنیم عدم تذکیه را به نحو عدم محمولی یعنی به نحو لیس تامه، عدم التذکیه در حال حیات واقعیت داشت الان آن را استصحاب می‌کنم.

صورت دوم این است که أخذ بکنیم آن را به نحو عدم رابط یعنی به نحو لیس ناقصه.

پس این عدم تذکیه را که می‌خواهیم استصحاب کنیم دو طور قابل أخذ [است]: یکی به نحو عدم محمولی یعنی لیس تامه، یکی به نحو عدم رابط یعنی لیس ناقصه.

عدم تذکیه به نحو عدم محمولی

صورت اول که أخذ عدم تذکیه است به نحو عدم محمولی یعنی عدم المذکی، عدم القائم، خود این سه صورت دارد:

تارة استصحاب می‌کنیم عدم عنوان را ولو به عدم معنون آن، مثل این که استصحاب می‌کنیم عدم عالم را ولو به عنوان این که موضوعِ عالم نیست، زید نیست که عالم باشد، استصحاب می‌کنیم عدم مذکی را ولو به عدم معنون که حیوان باشد.

صورت دوم این است که استصحاب کنیم عدم مبدأ را ولو به عدم موضوع آن، مبدأ مذکی چیست؟ تذکیه است استصحاب می‌کنیم عدم تذکیه را چرا؟ به خاطر این که موضوع مبدأ نیست موضوع تذکیه نیست.

صورت سوم این است که استصحاب کنیم عدم تذکیه را به نحو عدم اضافه و عدم انتساب، می‌گفتیم عدم انتساب مرأه به قرشیت، این جا هم می‌گوییم عدم انتساب حیوان متولد به تذکیه.

(سؤال: …فرق‌شان چیست؟) معنون لازم نیست که موضوع حکم شرعی باشد می‌تواند عنوان موضوع حکم شرعی باشد اما موضوع، موضوع حکم شرعی است. سؤال‌ها بعضی‌هاش سؤال‌های خوبی است برای همه شما مفید است.ـ

پس قسم سوم شد به نحو عدم اضافه و به نحو عدم اتصاف ولو به عدم دو طرف. چون عدم اضافه تارة به عدم طرف اول است این می‌شود یک قسم، تارة به عدم طرف دوم است این می‌شود دو قسم، تارة به عدم هر دو طرف است این می‌شود سه قسم.

پس صورت سوم خودش سه قسم پیدا کرد. مجموعا این عدم تذکیه پنج قسم پیدا کرد. هنر کرده واقعا، زحمت کشیده! پس عدم تذکیه به نحو سلب و ایجاب به پنج رقم قابل استصحاب است.

این شد به حسب عدم محمولی تازه.

قسم دوم این بود که أخذ بشود عدم تذکیه به نحو عدم رابط چون می‌گویید فردا ما هم می‌گوییم باشد فردا، چشم‌ها همه می‌گوید باشد فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) أن الوجود الرابطي له إطلاقان: أحدهما في مقابل الوجود النّفسي، كالعرض في قبال الجوهر، فان كليهما موجود في نفسه، إلا أن وجود العرض لكونه سنخ وجود حلولي في الموضوع، فوجوده في نفسه وجوده لموضوعه، و وجود الجوهر حيث إنه وجود غير حالّ في الموضوع فهو موجود في نفسه لنفسه، أي لا لغيره. و منه علم أن التعبير عن هذا المعنى- بأن وجود العرض في نفسه و لنفسه وجوده في موضوعه و لموضوعه ليس على ما ينبغي، فان معنى وجوده في نفسه في قبال لا في نفسه و هو الكون الرابطي الموجود في الهليّات المركبة الإيجابية. و أما وجوده لنفسه فهو مناف للمقابلة مع الجوهر، فان المفروض أنه موجود حلولي في الموضوع، فكون العرض في الموضوع، و كونه لموضوعه بمعنى واحد، فكونه في نفسه مع كونه لنفسه غير متلائمين؛ إذ ليس معنى نفسيته إلّا أن الوجود مضاف إلى ماهية هو كونها، في قبال ثبوت شي‏ء لشي‏ء. و بالجملة: الناعتية و الرابطية لهذا الوجود باعتبار أن سنخ وجوده حلولي في الموضوع. و العدم لا شي‏ء، حتى يكون له حلول في شي‏ء، كي يصح توصيفه حقيقة بالناعتية و الرابطية، و توصيف عدم البياض بالناعتية من باب التشبيه للعدم بالوجود، كما يقال: عدم العلة علة لعدم المعلول، مع أنه لا تأثير و لا تأثر في الأعدام. فماهية البياض حيث إنها ماهية إذا وجدت خارجا وجدت في الموضوع صح أن يقال: إن عدمه عدم أمر ناعتي، كما أن الجوهرية و العرضية للماهيّات بلحاظ أنها إذا وجدت خارجا وجدت في الموضوع أولا في الموضوع. ثانيهما- في مقابل الوجود المحمولي، و هو الوجود لا في نفسه، في قبال الوجود المضاف إلى ما يصح حمله عليه، و هو مفاد ثبوت شي‏ء لشي‏ء، فانه ثبوت متوسط، شأنه محض الربط، و لذا اصطلح المتأخرون من المحققين على تسميته بالوجود الرابط، ليمتاز عن الوجود الرابطي المتقدم ذكره. و مورد الوجود الرابط خصوص مفاد الهليّة المركبة الايجابية دون الهليّة البسيطة، و السالبة المركبة. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج‏۴ ص۱۳۸ و ۱۳۹

۲) و الوجود الرابط بالمعنى المزبور غير النسبة الحكمية الموجودة في جميع العقود و القضايا، فان مفاد الوجود الرابط ثبوت شيء لشيء، و مفاد النسبة الايجادية الحكمية كون هذا ذاك، فيتصادقان أحيانا في الهلية المركبة الايجابية. و أما في الهلية البسيطة الإيجابية، فالهوية الخارجية و إن كان مطابق مفهوم الموضوع و مفهوم المحمول- فيصح أن يقال: هذا ذاك في الوجود، كما هو شأن الحمل الشائع إلّا أنه ليس هناك في الواقع ثبوت شي‏ء لشي‏ء، بل ما في الواقع نفس ثبوت الشي‏ء. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج‏۴ ص۱۴۰

۳) فاذا أخذ العدم بنحو السلب المقابل للايجاب، فتارة- يؤخذ بنحو العدم المحمولي. و أخرى- بنحو عدم الرابط. فالأول على أنحاء: إمّا بنحو عدم العنوان، و لو بعدم معنونه، أو بنحو عدم المبدأ، و لو بعدم موضوعه، أو بنحو عدم الاضافة و الانتساب، و لو بعدم طرفيهما، فيكون حينئذ موضوع الحكم مركبا من أمر وجودي، و هو زهاق الروح، و أمر عدمي كعدم العنوان أو عدم المبدأ أو عدم الانتساب. فيصح إحراز العدم على أحد الوجوه الثلاثة بالأصل، و مع إحراز زهاق الروح وجدانا يحكم بالحرمة و النجاسة. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج‏۴ ص۱۳۷

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا