بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
از روایت عنوان بصری رسیدیم به این فقره:
«قلت يا أبا عبد الله ما حقيقة العبودية ـ قال ثلاثة أشياء أن لا يرى العبد لنفسه فيما خوله الله إليه ملكا لأن العبيد لا يكون لهم ملك يرون المال مال الله يضعونه حيث أمرهم الله تعالى به».
شما فکر کنید همین دستور اگر در جامعه عمل بشود، اگر روی منابر این مطالب برای مردم گفته شود…
«أن لا يرى العبد لنفسه فيما خوله الله إليه ملكا» آنچه را که خدا به او داده ملک خودش نبیند بلکه امانتی ببیند در دست خودش «لأن العبید لا يكون لهم ملك يرون المال مال الله» مال را مال خدا ببیند نه مال خودش.
اگر من این مال را مال خدا ببینم تا بخواهم تصرف بکنم اول باید ببینم آیا این تصرف مورد رضایت صاحب مال هست یا مورد رضایت صاحب مال نیست. تصرف در مال غیر بدون اذن او و بدون طیب نفس او قبیح عقلا، از نظر عقلی قبیح است.
این اگر برای مردم تشریح بشود بنا بر این بخواهد تصرف بکند، بخواهد دامادی بگیرد برای پسرش یک جایی را میگیرد که برای هر نفر خرجش میشود پنج میلیون تومان، ببیند آیا این واقعا مورد رضایت خدا است در کنارش هم این همه فقیر و بیچاره دارد میچرخد. نگوید آقا مال خودم هست، تجارت کردم، زحمت کشیدم، بیخوابی کشیدم، زحمت کشیدم، چقدر در بیابانها راه رفتم، چقدر بیل زدم، فلان کردم. هر چه کردی بالاخره همه آن از خدا بوده. اگر این روحیه در مردم زنده شود لا یرون المال مالهم بل یرون المال مال الله تا بخواهد کوچکترین تصرفی کند اول باید فکر کند که آیا این تصرف مورد رضایت صاحب مال هست یا مورد رضایت صاحب مال نیست. آن وقت چقدر جلوی اسرافها و تبذیرها گرفته میشود.
تازه صحبت ما با آدمهای متدین است و الا اگر بخواهد در حرام صرف کند که آن دیگر اصلا خارج از بحث است.
«يضعونه حيث أمرهم الله تعالى به» مال را در آن جایی قرار دهد که پروردگار متعال به او امر کرده. عرض کردم همین مطلب اگر در جامعه پیاده بشود… الان خمس معادن نصف آن مال سادات است نصف آن برای فقرای شیعه است، اگر واقعا به این دستور عمل بشود شما فکر میکنید فقیر میماند؟! خیلی دستورات دستورات عجیبی است این یک موردش است. الان خمسهایی که داده میشود اگر درست مصرف بشود، خود ما سراغ داریم طلبه بوده برای خرج زایمان خانمش کتابهایش را رفته فروخته که بتواند خرج زایمان خانمش را دربیاورد. همین یک نکته کل مشکلات اقتصاد جامعه شیعه را حل می کند.
میدانید امروزه تمام امور جامعه بر اقتصاد مترتب است؛ یعنی سیاست هم بر اقتصاد مترتب است. کسی در سیاست موفق است که در اقتصاد موفق باشد و الی آخر. الان میگویند حرف اول را اقتصاد میزند. من یک وقتی کل کتابهای اقتصاد دانشگاههای ایران و دانشگاههای کویت و دانشگاههای کشورهای عربی همه را خوانده بودم که آشنا به نظریات اقتصادی باشم که ببینم اینها چه میگویند. اینها گاهی وقتها لازم است. حالا که الحمدلله فرصت خود همین درسهای خودمان را هم نمیکنیم.
بس است فقره بعد برای بعد «و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا».[۱]
***
بحثی که داشتیم تا این جا رسیدیم که مرحوم اصفهانی فرمود به حسب مقام اثبات، روایات مختلف است از جهت رابطهای که بین مذکی و آنچه که مقابل مذکی است قرار داده شده. دو طائفه را خواندیم طائفه اول عنوانی که أخذ شده بود برای نجاست و طهارت حرمت و حلیت، میته بود و مذکی. طایفه دوم مذکی و غیر مذکی بود، مذکی صفت است، غیر مذکی هم صفت است.
طائفه ۳. مقابله بین مذکی و عدم کونه مذکی
طایفه سوم مقابله بین مذکی و عدم کونه مذکی است. مذکی صفت است، عدم کونه مذکی دیگر شما الان میدانید این به صورت عدم الربط است نه به صورت معدوله، نمیگوید غیر مذکی، نمیگوید لا مذکی، غیر مذکی، لا مذکی، اینها به صورت عرض هستند میشوند معدولة المحمول ولیکن نه، دو طرف، یک طرف مذکی است یک طرف عدم کونه مذکی، عدم خورده به کونه مذکی که کونه مذکی خودش وجود رابط بود، وجود ربط بود. این می شود عدم الربط، سلب الربط.
روایتش ایناست وسائل الشیعه جلد سه صفحه ۴۹۲:
«و بإسناده عن أحمد بن محمد عن أحمد بن محمد بن أبي نصر عن الرضا علیه السلام قال: سألته عن الخفاف» یعنی کسی که کفش میدوزد، کفاش است «يأتي السوق فيشتري الخف» میآید به بازار و کفش میخرد «لا يدري أ ذكي هو أم لا»، أم لا یعنی چه؟ یعنی أو لیس بذکی. لذا طرف مقابل شد عدم کونه مذکی. سرش این است، لا يدري أ ذكي هو أم لا یعنی أم لا یکون ذکیا، لیس ذکیا «ما تقول في الصلاة فيه و هو لا يدري أ يصلي فيه قال نعم أنا أشتري الخف من السوق و يصنع لي و أصلي فيه و ليس عليكم المسألة».[۲]
البته این را توجه داشته باشید الان حکم به حلیتی که در مورد این روایت شده از باب جریان اصل تذکیه و این حرفها نیست بلکه حکمی که در این روایت شده از باب سوق المسلمین است، ما به آن جهت کار نداریم، ما الان فقط در صدد رابطه بین موضوع طهارت و حلیت و موضوع حرمت و نجاست هستیم.
طایفه ۴. مقابله علم به میته بودن و عدم آن
طایفه چهارم دوران امر قرار داده مدار علم بکونه میته، میگوید اگر علم داری که میته است این حرام است و نجس است، اگر علم نداری که میته است پاک است.
جلد چهار است صفحه ۴۵۶:
«و بإسناده عن أحمد بن محمد عن أبيه عن عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن مسكان عن علي بن أبي حمزة أن رجلا سأل أبا عبد الله علیه السلام و أنا عنده عن الرجل يتقلد السيف و يصلي فيه» جای سیف درست میکردند «قال نعم فقال الرجل إن فيه الكيمخت قال ما الكيمخت فقال جلود دواب منه ما يكون ذكيا و منه ما يكون ميتة» حضرت میدانستند میخواستند ببینند مقصود این چیست که دارد میپرسد چون حضرت که در مورد سؤالات هیچ وقت به علم غیب عمل نمیکنند. گفتند کیمخت چیست؟ خودش گفت کیمخت جلود دوابی است که بعضی از آنها مذکی هستند و بعضی از آنها هم میته هستند «فقال ما علمت أنه ميتة فلا تصل فيه». پس موضوع حکم برای نجاست میشود ما علمت أنه میته، ما لم تعلم أنه میته که مقابل آن است میشود موضوع برای طهارت.
(سؤال: در سؤال میته و مذکی بود) خیر، دقت نکردید الان گفتیم، مورد سؤال یا مورد بحث؟ مورد سؤال که الان میته و مذکی نیست، مورد بحث هم میته و مذکی نیست گفتم مورد بحث، موضوع طهارت و حلیت و موضوع نجاست و حلیت است. (در سؤال گویا میته و مذکی را آورده و موضوع قرار داده) خیر، گفت بعضی از آنها مذکی است بعضیها میته است این جا چیزی را روشن نمیکند، بعد آن که موضوع حکم است چیست؟ این دارد سؤال میکند، آن را که شارع مقدس موضوع حکم قرار داده چیست؟ ما علمت أنه میته است، نه خود میته، خود میته اگر موضوع باشد موضوع میشود واقعی، ما علمت أنه میته، موضوع میشود معلوم الموت لذا با هم فرق میکند.ـ
طائفه ۵. مقابله علم به مذکی بودن و عدم آن
طائفه پنجم عبارت است از آنچه که متضمن دوران امر است مدار علم بکونه مذکی، قبلی بود علم بکونه میته، این هست علم بکونه مذکی.
(سؤال: همه اینها را مرحوم اصفهانی ذکر می کند؟) بله همه اینها را مرحوم اصفهانی ذکر می کند روایتها را دیگر ذکر نکرده ولی روایتها هست مشخص است.ـ
در وسائل الشیعه جلد (صفر) [سوم] صفحه ۴۰۸:
«و عنه عن أبيه عن ابن أبي عمير عن ابن بكير عن زرارة عن أبي عبد الله علیه السلام في حديث قال: إن كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شيء منه جائز إذا علمت أنه ذكي».[۳]
این روایت مربوط به لباس مصلی است، ما در لباس مصلی دو چیز لازم داریم: یکی این که مأکول اللحم باشد، یکی این که به وجه شرعی تذکیه شده باشد ولی طبق این روایت تذکیه واقعیه موضوع نیست بلکه علم به تذکیه موضوع است. یعنی حالا اگر شیر گوسفند روی لباس شما هست، بول گوسفند روی لباس شما هست صلاة در آنها جائز است إذا علمت أنه ذكي.
(سؤال: تقابلش به چه بود؟) مقابلش هست اذا علمت أنه ذکی، میشود مذکی که نماز در آن درست است، اذا لم تعلم أنه ذکی میشود مقابلش. (خیلی کار را سخت میکند) خیر، دو بحث است الان که نمیخواهیم فتوا دهیم، الان ما داریم بحث میکنیم و الا عند الفتوی روایات باید با هم جمع بشود حساب و کتاب دارد به این سادگی نیست لذا اجتهاد مشکل است. مرحوم عراقی فرمود اجتهاد با سوزن کوه کندن و رسیدن به آب است.ـ
نتیجه مستفاد از روایات
اول بحث گفتم مرحوم اصفهانی میخواهد بفرماید چون این روایات مختلف است پس به دست ما نمیآید علی ای حال که رابطه بین موضوع طهارت و نجاست و حلیت و حرمت چیست، تا ما بتوانیم نسبت به آنها اصل جاری بکنیم یا نکنیم. لذا میفرماید: «و الذي يهون الخطب هو أنه لو لم يعلم أن الموضوع أخذ على أي نحو و لو من حيث أخذ العدم محموليا و جزء من المركب» نمیدانیم موضوع محمولی است و جزء مرکب أخذ شده «أو بنحو الرابط و قيدا لما زهق روحه فلا يقين بما يمكن التعبد به في مقام الحرمة و النجاسة».[۴]
این بحث تمام شد.
ان قلت و قلت
مرحوم اصفهانی این جا یک ان قلت و قلتی دارد خیلی ان قلت و قلت خوبی است و ظریفی است جاهای دیگر هم مفید است فقط یک مقدار دقت میخواهد، حواستان را جمع کنید این را طرح کنم، حیف است.
ان قلت
ایشان میفرماید بله، ما قبول میکنیم، سلمنا که اثبات حرمت و نجاست به احراز موضوع این دو یعنی موضوعی که مقابل با مذکی باشد ممکن نشد چون معلوم نشد که موضوع به چه نحو در لسان دلیل شرعی مأخوذ است، روایات مختلف شد، ولیکن یک نکته مسلم است و آن نکته این است که شکی نیست که حلیت و طهارت مترتب بر مذکی است، در این که شکی نیست «إلا ما ذكيتم»[۵] از آن طرف هم شکی نیست در ارتفاع حکم به ارتفاع موضوع، اگر موضوع منتفی شد حکم منتفی میشود، رفع موضوع هم چیزی نیست الا نقیض الموضوع حالا هر چه که میخواهد باشد، عدم محمولی باشد نقیض آن، عدم رابط باشد نقیض آن، علی ای حال نقیض کل شیء رفعه، یک قانون عام است، نقیض کل شیء رفعه.
حالا نقیض وجود رابط میشود عدم وجود رابط، وقتی که نقیض وجود رابط میشود عدم وجود رابط پس ما یک موضوع عدمی داریم، عدم وجود رابط، اگر هم به نحو محمولی موضوع باشد باز نقیض آن میشود عدم تذکیه به نحو عدم محمولی، وقتی این طور شد خود این عدم قابل هست برای اثبات، میگوییم وقتی که موضوع مذکی محقق نشد پس طهارت و حلیت منتفی است؛ یعنی نجاست و حرمت مترتب میشود.
ان قلت کل مشکلات را حل میکند، میگوید بنا بر این ما میتوانیم همه را این طور درست کنیم، نسبت به همه اینها اصل عدم جاری میشود.
عبارت ان قلت را بخوانم؛ «فان قلت: و إن لم يمكن إثبات الحرمة و النجاسة باحراز موضوعهما المقابل للمذكى بأحد أنحاء التقابل» چون نفهمیدیم که موضوعشان چیست «إلا أنه لا شبهة في أن الحلية و الطهارة مترتبة على المذكى» در این که دیگر شکی نیست. این یک نکته. نکته دوم «و ارتفاع الحكم بارتفاع موضوعه مما لا كلام فيه» این هم نکته دوم. نکته سوم «و رفع الموضوع نقيضه» نقیض را که دیگر همه میدانند «و إن لم يكن عدما رابطيا أو رابطا» ولو این هم نباشد بالاخره نقیض کل شیء رفعه «لأن نقيض الوجود الرابط عدمه» یعنی عدم الوجود الرابط «لا العدم الرابط» تا شما بگویید العدم الرابط حالت سابقه ندارد، خیر، وجود رابط است، وجود رابط یک امر حادث است جزء قدماء که نیست، نقیض آن میشود عدم وجود رابط، استصحاب دارد، «فضلا عن العدم الرابطي».
این اشکال.
قلت
«قلت: لا بد من ملاحظة موضوع الحلية و الطهارة على نحو يرتفع الحلية و الطهارة بارتفاعه» ما حرف شما را قبول داریم ولیکن باید ما موضوع حلیت و طهارت را یک طوری لحاظش بکنیم که به ارتفاع آن حلیت و طهارت هم مرتفع شود. یا الله، بسم الله، شروع میکنیم ببینیم چگونه میشود موضوع. «[و المتصور بجميع أنحائه:] إما لا يكون مرفوع الحلية و الطهارة [فيعلم منه أنه ليس بنقيض له، و إمّا لا يكون له حالة سابقة.]» ایشان میفرماید یا موضوعهایی که ما داریم طوری است که به رفع آنها طهارت و حلیت رفع نمیشود، پس معلوم میشود اینها نقیض موضوع نیستند و الا اگر نقیض موضوع بودند باید طهارت و حلیت رفع میشد، و یا رفع میشود ولی حالت سابقه ندارد تا ما استصحابش بکنیم.
پس موضوع را ما هر رقم بخواهیم لحاظ بکنیم از این دو تا خارج نیست یا موضوع طوری است که به رفع آن حلیت و طهارت مرتفع نمیشود پس معلوم میشود که این نقیض موضوع طهارت و حلیت نیست یا هم که حالت سابقه ندارد، پس باز نتوانستیم موضوع برای حرمت و نجاست را تشخیص بدهیم. به چه بیان؟
صورت اول
ایشان میفرماید که بعضی از این موضوعها این طور است که طهارت و حلیت را قرار داده در زهاق روح عن ذبح خاص، یعنی موضوع طهارت و حلیت چیست؟ زهاق الروح عن ذبح خاص. زیر این خط بکشید زهاق الروح عن ذبح خاص. نقیض آن چه میشود؟ نقیضش میشود عدم زهاق الروح عن ذبح خاص، عدم زهاق روح عن ذبح خاص در حال حیات بر حیوان صادق است یا صادق نیست؟ صادق است و حال آن که در آن جا موضوع نجاست و حرمت نیست. بله، حرمت أکل است اما نه از باب این که حیوان تذکیه نشده، از باب این که زنده را نمیتوانی بخوری. آن یک حرف دیگر است. پس اگر موضوع طهارت و حلیت زهاق الروح عن ذبح خاص باشد این موضوع نقیضش موضوع برای نجاست و طهارت نیست. این یک صورت.
عبارت ایشان را هم بخوانم «فمنها: جعل المؤثر في الحلية و الطهارة زهاق الروح عن ذبح خاص و نقيضه عدم زهاق الروح عن ذبح خاص، و من المعلوم أن عدم زهاق الروح عن ذبح خاص يجامع حياة الحيوان» یعنی در حیات حیوان صادق است «مع أن الحي من الحيوان غير مرفوع الحلية و الطهارة و لو فرض حرمة ابتلاع الحيوان حيا، فهو من غير ناحية عدم تذكيته»[۶] آن دلیل خودش را دارد که نمیشود حیوان حی را شخص بخورد تا یک تکه از گوشت آن بکنی نجس میشود، میگوییم حرمت أکل دارد. این شق که باطل شد.
اینها مباحثه می خواهد.
صورت دوم
صورت دوم این است که ما بگوییم مؤثر در حلیت و طهارت مجموع زهاق روح و ذبح و تسمیه و استقبال است.[۷] قبلی به صورت صفت بود، زهاق الروح عن ذبح خاص، این جا به صورت ترکیبی است. میگوییم موضوع زهاق الروح است و ذبح و تسمیه و استقبال و الی آخر.
میگوییم قبول. در این جا نقیض المجموع به نقیض هر یک از اجزاء است. وقتی به نقیض هر یک از اجزاء شد، یکی از آنها به عدم زهاق روح است یعنی حیوان زنده، پس باز باید در حیوان زنده هم حلیت مرفوع باشد، هم طهارت چون موضوع را نقیض کردیم و حال آن که قطعا نه حلیت مرفوع است نه طهارت. پس معلوم میشود موضوع حلیت و طهارت به صورت ترکیب هم نیست.
چقدر قشنگ بحث میکند آدم کیف میکند! یک وقتهایی به رفقا میگفتم سابقا خیلی وقت پیش مبتلا به میگرن بودم، میگرن سردرد سختی است و تا الان هم دارویی برای آن پیدا نشده وقتی هم که کسی میگیرد به هیچ عنوان قابل تسکین نیست مگر این که مورفین و این حرفها را بزنند الا این که زمانش بگذرد بعضی هست دوازده ساعته است بعضی هست بیست و چهار ساعته است. از عجائب این بود که من هر وقت میگرن میگرفتم حاشیه مرحوم اصفهانی را مطالعه میکردم یا آنالیز ریاضی حل میکردم خوب میشد. بعدا معلوم شد، پرسیدم گفتند به خاطر این است که میگرن اصلا به خاطر اختلالی است که در خون رسانی رگهای مغز است و چون در این مطالعه فشار زیادی به مغز میآید آن مشکل حل میشود.
(سؤال: عدم زهاق روح موضوع چیست؟ موضوع نجاست و طهارت است؟) ببینید برای چه می گویم مباحثه کنید چون اول بحث گفتم که باید ما موضوع طهارت و حلیت را یک چیزی بگیریم که تا نقیضش کردیم فوری نجاست و حرمت درست بشود، اول بحث این را گفتم حالا داریم موضوعها را یکی یکی حساب میکنیم، هر یک از اینها را میگیریم باید تا نقیضش کردیم موضوع حرمت و نجاست درست بشود، تا به حال این دو تا را که گرفتیم تا نقیضش کردیم موضوع حرمت و نجاست درست نشد پس اینها موضوع نیست.ـ
صورت سوم
سوم این است که ما بگوییم مؤثر در حلیت و طهارت، الذبح الخاص فی حال الزهاق الروح است، ذبح خاصی که در حال زهاق روح باشد. نقیض این چه میشود؟ میشود عدم ذبح خاص در حال زهاق روح. این جا اشکال قبلی نمیآید چرا؟ چون شد عدم ذبح خاص در حال زهاق روح پس حالت حیات حیوان را شامل نمیشود ولی مشکلش این است که این موضوع حالت سابقه ندارد چون ما نمیدانیم از اول آیا این ذبح خاص در حال زهاق روح بوده یا نبوده. پس این یکی هم که حالت سابقه ندارد.
ان قلت: حالت سابقه ازلی که دارد استصحاب عدم ازلی میکنیم. قلت: میگوییم ـ دیگر همه ما جواب آن را بلدیم ـ میشود اصل مثبت.[۸]
بنا بر این هیچ راهی برای این که ما تشخیص بدهیم موضوع حلیت و حرمت و نجاست و طهارت را، نیست.
این حاشیه تا این جا، چندین مطلب دیگر را حذف میکنیم که چندین صفحه میشود تا میرسیم به حاشیه بعد که حاشیه بعد را انشاءالله جلسه آینده خواهیم گفت.
تازه تمام اینهایی را که مرحوم اصفهانی فرموده اول بحث فرمود: «إن تحقيق القول في جريان أصالة عدم التذكية في نفسها يقتضي بسطا في الكلام، و مختصر القول فيها…»[۹] این مختصر القول است. آخرش هم میفرماید: «هذا بعض الكلام فيما يناسب المقام»[۱۰] خدا را شکر کنید که همه کلامش را نگفته.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) مشكاة الأنوار في غرر الأخبار النص ص۳۲۷
۲) وسائل الشيعة ج۳ ص۴۹۲
۳) وسائل الشيعة ج۳ ص۴۰۸
۴) نهاية الدراية في شرح الكفاية ج۴ ص۱۴۵
۵) المائدة ۳
۶) نهاية الدراية في شرح الكفاية ج۴ ص۱۴۶
۷) و منها: جعل المؤثر في الحلية و الطهارة مجموع زهاق الروح و الذبح و التسمية و الاستقبال و اشباهها. و نقيضها عدم المجموع، مع أنه يجامع حياة الحيوان، و هو غير مرفوع الحلية و الطهارة عنه، كما تقدم. همان
۸) و منها: جعل المؤثر في الحلية و الطهارة هو الذبح الخاص في حال زهاق الروح. و نقيضه عدم الذبح الخاص في حال زهاق الروح، و هو مرفوع الحليّة و الطهارة، لكن لا يقين إلا بسبق نفس العدم، لا بعدمه في حال زهاق الروح، و استصحابه إلى حال زهاق الروح لا يثبت كون العدم في حال زهاق الروح، إذ المتعبد به ذات القيد، لا بما هو قيد، مع أنه لا أثر إلا للمتقيد به. و من المعلوم أن نقيض ما لوحظ في محل خاص عدمه في ذاك المحل، لأن وحدته من شرائط التناقض. همان
۹) نهاية الدراية في شرح الكفاية ج۴ ص۱۳۵
۱۰) همان ص۱۴۹