بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
داشتیم روایت عنوان بصری را میخواندیم.
تا به این جا رسیدیم که «و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا و جملة اشتغاله فيما أمره الله تعالى به و نهاه عنه فإذا لم ير العبد لنفسه فيما خوله الله تعالى ملكا هان عليه الإنفاق فيما أمره الله تعالى أن ينفق فيه و إذا فوض العبد تدبير نفسه على مدبره هان عليه مصائب الدنيا».[۱]
اگر شخص تدبیرش را تفویض بکند به باری تعالی، مصائب دنیا بر او آسان میشود. چرا؟ چون میداند که مدبر کسی دیگر است و این علی ای حال امر بر او وارد میشود در نتیجه در مقابل او صبر میکند.
(سؤال: چه طوری تدبیر بکند امرش را به پرودگار؟) نه تفویض امر بکند به پروردگار متعال یعنی چه حالا، ایشان میگوید تدبیر امرش را «فوض العبد تدبير نفسه على مدبره» چگونه؟
ببینید گاهی وقتها هست انسان میگوید خودم هستم که دارم این کارها را میکنم، خودم هستم که این اموال را به دست آوردم، خودم زحمت کشیدم درس خواندم به این مدارج علمی رسیدم، خودم هستم که دارم زندگی را به نحو أحسن اداره میکنم، خودم [هستم] که خانهام را اداره میکنم، شهرم را اداره میکنم، مملکتم را اداره میکنم، تارة میگوید نه، خداوند تبارک و تعالی است که لطف کرده بر من و او تدبیر امر من میکند.
و برای این که پروردگار تدبیر امر شخص را بکند و شخص محول بکند تدبیر امرش را به پروردگار متعال راه آن این است که به دستورات دین عمل کند. شما اگر در منزل به دستورات دین عمل بکنید تدبیر امر را دادید به دست خدا چون تدبیر خدا چیست؟ همان دستوراتی است که فرموده. اگر در منزل احترام شایسته به همسر گذاشته بشود، حق فرزند رعایت شود، اسلوبی که در منزل هست رعایت بشود، این میشود تدبیر امر از طرف پروردگار متعال.
بعضیها هستند میگویند ما میخواهیم بچه ما خوب نماز نمیخواند، اگر شما اول وقت که مشغول مهمترین کار در منزل هستید کار خود را گذاشتید کنار، رفتی وضو گرفتی و ایستادی نماز خواندی تازه بچه نمازخوان میشود اما اگر نه، در منزل ما یک کاری دستمان هست اذان میگویند میگوییم حالا دیر نمیشود فعلا این کار را تمام کنیم آن کار تمام کنیم، بچه میگوید پس معلوم میشود نماز در مقابل کار منزل خیلی اهمیت ندارد.
تدبیر کردن امور از طرف پروردگار متعال به انجام دستورات باری تعالی است، در این محیط درس الان اگر ما تدبیر امر را به دست باری تعالی بدهیم یعنی چه؟ آن روزی که من کم مطالعه کردم تا جایی که مطالعه کردم درس بگویم به آن جا که رسید بگویم آقا ببخشید بیشتر از این مطالعه نکردم یک مقداری خرد میشویم ما، چند تایی از شما هم میگویید آقا اگر مطالعه نکردی چرا اصلا وقت ما را گرفتی ما از شهرک پردیسان بلند شدیم آمدیم چقدر پول دادیم آمدیم، هست اینها ولیکن وقت طرف را نگرفتیم، هیچ چیزی جای وقت را پر نمیکند، وقت، عمر است و عمر با هیچ چیزی قابل جایگزینی نیست، عمر اگر تلف شد رفت.
حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه فرموده است، این خیلی روایت عجیبی است «إنكم في آجال منقوصة و أيام معدودة و الموت يأتي بغتة»[۲] اجل انسان دائما نقص میشود به آن اضافه که نمیشود، شما هر سرمایه دیگری را که حساب کنید دو تا خصوصیت دارد: یک قابل اضافه شدن است، دو وقتی کم میشود میفهمیم و قابل جبران کردن است. اما عمر قابل اضافه کردن نیست «لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون»[۳] یک لحظه هم عقب و جلو نمیرود، نقص آن را آدم متوجه نمیشود. گاهی وقتها من تاریخ درس را میبینم، میبینم برای بیست و دو سال پیش، بیست سال پیش، چند سال پیش این مباحث را گفتم اصلا کأنه دیروز این مباحث را گفتم. بیست سال از عمر ما گذشت چه به دست ما آمد چه تحصیل کردیم؟ اگر محبت اهل بیت علیهم السلام نباشد که کاری نکردیم. نمازی که میخوانیم که به درد خود ما هم نمیخورد تا بخواهد به درد خدا بخورد. به قول آن درویش به او گفتند چرا نماز نمیخوانی گفت نماز آن بود که علی بن ابی طالب صلوات الله علیه خواند. گفتند چرا روزه نمیگیری؟ گفت ما در دنیا مسافر هستیم قصد اقامت نکردیم لذا روزه هم نمیگیریم، نمازهایی که ما میخوانیم نماز که نیست.
حالا این در محیط درس بود. شما در محیط کارخانه حساب بکنید. اگر کارفرما رعایت حقوق کارگر را بکند، اگر کارگری که میآید ساعت میزند اگر پنج دقیقه رفت تلفن صحبت بکند با اهل بیت خودش با یک کسی، آن پنج دقیقه را از ساعتش کم کند، این کسی که دارد تدبیر میکند باری تعالی است خودش تدبیر نمیکند چون به دستور باری تعالی عمل میکند. کجا در محیط کار اینکارها انجام میشود؟
بعد همین طور بیاید در جامعه، بیاید در مملکت حساب بکنید، معلوم میشود که اصلا ما تدبیرهایمان دست مقابل باری تعالی است.
اگر تفویض کند عبد تدبیر نفسش را بر مدبرش که باری تعالی است «هان عليه مصائب الدنيا» اصلا مصیبت نمیبیند. چرا؟ چون تدبیر را به او واگذار کرده هر چه از طرف دوست آید خیر است.
«و إذا اشتغل العبد بما أمره الله تعالى و نهاه لا يتفرغ منهما إلى المراء و المباهاة».[۴] این هم جمله عجیبی است، اگر یک انسانی بنا بگذارد که وقتش را صرف کند در آنچه که پروردگار متعال امر کرده و نهی کرده فقط در مقام امتثال واجبات و محرمات بربیاید اصلا وقتی برای او نمیماند که بخواهد با مردم جدال کند یا به مردم فخر فروشی بکند. اصلا وقتی نمیماند برای او.
خیلی از واجبات است که عامل به آنها نیستیم، فکر میکنیم که عامل هستیم، خیلی از حقوق هست که رعایت نمیکنیم واقعا هم اگر کسی مشغول باشد به اوامر و نواهی پروردگار متعال وقتی برای او نمیماند به خصوص اگر بنا بر انجام مستحبات و ترک مکروهات داشته باشد که آنها است که برای انسان اموری را ایجاد میکند که ما فوق امور عادی است.
اینهایی را که میبينید اهل معنا بودند و اموری داشتند و حقایقی داشتند اینها به این امور کسب شده. والد معظم نقل میکردند یک کسی که صاحب بعضی از امور بوده یعنی بعضی از خوارق عادت عادی را انجام میداده در این حد بوده، یک مرتبه ظاهرا برای وارد شدن در تخلی با پای راست وارد شده، قسمتی از آنها از او گرفته شده، این قدر حساب کتاب دقیق است.
الان شما حساب بکنید آقا واقع مطلب، شما همین دو درس را اگر بخواهید خوب کار بکنید وقت پیدا میکنید که بنشینید بحثهای فلانی بکنید، نیم ساعت بحث میکنید یکی را میآورید پائین یکی را میبرید بالا، آخرش هم هر دو شما همان پائین نشستید. واقعا باید روی این دو تا درس خوب کار بشود؛ یعنی کلماتی که در درس گفته میشود شما برگردید ببینید که آیا درست گفتیم یا درست نگفتیم، مباحثه آن را بکنید، روی آن فکر کنید چون میخواهید مجتهد بشوید، انشاءالله میخواهید فتوا بدهید، ببینید اصلا درست است، حالا ما گفتیم، مرحوم اصفهانی فرموده، والد معظم فرمودند، درست است یا درست نیست، بعد درسها را تقریر کنید بنویسید، به عربی بنویسید، به استادتان بدهید ببیند، بعد استادتان حاشیه که میزند برگردید ببینید چه حاشیهای زده. شما این کارها را بخواهید بکنید وقتی میماند؟ نمیماند. علی ای حال خدا انشاءالله از سر تقصیرات ما بگذرد.
***
تفصیلان
گفتیم دو تا تفصیل در مقام هست:
۱. تفصیل بین ما سبق و مردد بین متخذ از مذکی و متخذ از غیر آن
تفصیل اول این است که این مطالب و صوری که ما نسبت به شبهه موضوعیه گفتیم و حکم هر یک را بیان کردیم اینها همه در صورتی است که ما یک لحمی داریم که این لحم خودش مردد است بین این که مذکی باشد یا غیر مذکی، لحمی است نمیدانیم از غنم است یا از کلب است.
صوری که تا به حال گفتیم مربوط به این جا میشد از جهت شبهه موضوعیه؛ چه از جهت این که آیا واجد شرائط بوده یا واجد شرائط نبوده، چه از جهت این که آیا قابل تذکیه بوده یا قابل تذکیه نبوده چون دو رقم شک داشتیم: تارة نمیدانیم که این لحم آیا ذابح استقبال داشته عند الذبح یا نداشته، تارة نمیدانیم این لحم از گوسفند است یا از کلب است.
حالا اگر منشأ شک این باشد که علم اجمالی داریم به این که این لحم یا از این گوسفند است یا از این کلب است یعنی مورد علم اجمالی است. پس علم اجمالی داریم که یکی از اینها قابل تذکیه هست و دیگری قابل تذکیه نیست یا اگر این لحم از این گوسفند أخذ شده باشد شرائط در آن اعمال شده، اما اگر از آن گوسفند أخذ شده باشد شرائط در آن اعمال نشده. پس علم اجمالی دارم که یکی از این دو گوسفند شرائط تذکیه در آن اعمال نشده، این جا را چه کنیم؟
در این جا جا برای استصحاب عدم تذکیه که در صور قبل گفتیم نیست. چرا؟ به خاطر این که اگر این لحم از گوسفندی باشد که شرائط تذکیه در آن عمل شده یقین دارم به انتقاض حالت سابقه، قبلا غیر مذکی بود ذبح شده است با شرائط پس شده است مذکی، یقین دارم به انتقاض حالت سابقه، شده مذکی، جا برای استصحاب نیست و اگر این لحم از آن گوسفندی باشد که شرط استقبال در آن رعایت نشده است یقین دارم به عدم تذکیه آن چون فرض این است که شرط استقبال در آن رعایت نشده، یقین دارم به عدم تذکیهاش.
پس در چنین جایی مورد استصحاب نیست چون از آن طرف باشد یقین به انتقاض دارم، از این طرف باشد یقین به عدم انتقاض داریم. لذا باید برویم سراغ اصل آخری که آن اصل معین کند این حیوان آیا حلیت دارد، طهارت دارد یا طهارت ندارد.
عبارت والد معظم را بخوانیم؛ میفرماید: «و أما لو کان منشأ الشک فی تذکیة اللحم هو کون اللحم متخذا من احد الحیوانین» شک ما از این جهت است که این لحم متخذ از یکی از آن دو حیوان است «یعلم اجمالا بکون احدهما قابلا و الآخر غیر قابل» یعنی یک از آنها غنم است یکی کلب است «أو احدهما ذبح مع الشرایط و الآخر کان الذبح فیه غیر واجد للشرایط» در یکی استقبال رعایت شده در دیگری استقبال رعایت نشده «الحکم فی هذه الصوره لا یجری فیها ما ذکر من الاستصحاب أو غیره فی الصور الأربعه» خیر آن استصحابها این جا جاری نیست چرا؟ «و ذلک لأن هذا اللحم إن کان من الغنم فلا شک فی قابلیته للتذکیه» چه چیزی از آن را استصحاب بکنم؛ یعنی انتقاض حالت سابقه، و هی عدم التذکیه بتحقق التذکیه، فنتیقن بارتفاع عدم التذکیه ـ این شرح من بود البته ـ و اگر این لحم از کلب است باز هم شک ندارم در عدم قابلیت آن پس جای استصحاب ندارد یقین دارم به بقاء عدم تذکیه «فنتیقن بارتفاع الشک فی بقاء عدم التذکیه بالیقین بعدم التذکیه».[۵]
پس ما این بحثی که در شبهه موضوعیه داشتیم استصحاب عدم تذکیه را جاری میکردیم، استصحاب عدم استقبال جاری میکردیم اینها همه مربوط [به] این بود که یک لحمی را در این جا پیدا میکردیم نمیدانستیم که این لحم مذکی است یا مذکی نیست، اما اگر مورد علم اجمالی باشد در مورد علم اجمالی این اصول جاری نیست.
این یک بحث.
(سؤال: الان در کلی قسم ثانی مورد علم اجمالی است اما استصحاب کلی جاری میشود اگر کلی در قالب فرد اول باشد مقطوع الارتفاع است در قالب فرد دوم باشد…) خدا خیرت بده این جا فرد مردد است، کلی قسم ثانی نیست، چون یا از این فرد است یا از این فرد است، کلی قسم ثانی نیست فرد مردد است این را خیلی دقت کنید فرد مردد با استصحاب کلی قسم ثانی خیلی شبیه به هم هستند و خیلی از موارد با هم اشتباه میشوند، مثال کلی قسم ثانی مثل استصحاب بقاء حدث است در مورد کسی که شک دارد که آیا جنب شده یا جنب نشده و بعد وضو گرفته که اگر جنب شده باشد حدث باقی است اگر جنب نشده باشد فقط حدث اصغر از او صادر شده باشد حدث از او زائل شده این جا استصحاب میکند حدث کلی را، حدث کلی خودش موضوع حکم شرعی است این جا استصحاب کلی قسم ثانی میشود.ـ
۲. تفصیل بین تکوینی بودن مسبب یا جعلی بودن آن
تفصیل دوم یک مقدار توجه بیشتری میخواهد و آن تفصیل این است ما اگر به خاطرتان باشد گفتیم که در تذکیه دو نظر است: یکی این که تذکیه اسم مسبب است و یکی این که تذکیه اسم سبب است.
بنا بر این که تذکیه اسم مسبب باشد دو احتمال در آن هست:
اگر تذکیه امر تکوینی باشد
یک احتمال این است که تذکیه یک امر تکوینیی باشد غیر مجعول شرعی ولیکن موضوع حکم شرعی باشد؛ مثل طهارت اگر به خاطرتان باشد در کفایه در بحث اصول عملیه در جریان اصالة الطهاره مرحوم آخوند این بحث را مطرح فرمود که آیا طهارت چیست. فرمود دو نظر در آن هست: یکی این که بگویم اساسا طهارت مجعولٌ شرعیٌ، همان طور که وجوب مجعول شرعی است طهارت هم مجعول شرعی است. یکی این که بگوییم طهارت امرٌ واقعیٌ تکوینیٌ کشف عنه الشارع. ما خبر نداریم که کافر نجس است شارع مقدس بیان میفرماید، ما خبر نداریم که مسلم پاک است شارع مقدس بیان میفرماید.
پس یک نظر در ما نحن فیه این است که تذکیه که اسم مسبب است خودش مجعول شرعی نیست بلکه امرٌ تکوینیٌ اما موضوع برای حکم شرعی است چون مذکی موضوع برای حلیت است، موضوع برای طهارت است و هکذا.
بنا بر این تقدیر آیا ما در صورت شک، استصحاب را باید در مسبب که تذکیه هست جاری بکنیم یا استصحاب را در سبب جاری بکنیم؟ چون گفتیم تذکیه مسبب است، سببی دارد، سبب آن ذبح است و استقبال و اسلام و تسمیه و الی آخر.
در این جا ما نسبت به خود مسبب میتوانیم اصل جاری کنیم چون موضوع حکم شرعی است نمیدانیم محقق شد یا محقق نشد و مستصحب هم یا باید حکم شرعی باشد و یا موضوع حکم شرعی، همان طور که استصحاب میکنیم عدم خمریت را، خمر یک امر تکوینی است مجعول شرعی نیست، استصحاب میکنیم عدم تحقق تذکیه را، حکم میکنیم به نجاست و حرمت.
در سبب دیگر نمیتوانیم اصل جاری کنیم، چرا؟ چون سبب موضوع شرعی نیست، حکم شرعی هم نیست، موضوع حکم شرعی مسبب ما بود.
این احتمال اول.
اگر تذکیه مجعول شرعی باشد
احتمال دوم این است که میگوییم تذکیه اسم مسبب است ولیکن تذکیه مجعول شرعی است نه امر تکوینی. مجعول شرعی است که شارع مقدس اعتبر این مجعول شرعی را عند حصول سبب الخاص، فرموده اگر ذبح باشد با شرائط من جعل میکنم تذکیه را. پس تذکیه میشود مسبب، ذبح با شرائط میشود سبب و شارع مقدس جعل فرموده سببیت این اسباب را، ذبح با شرائط را برای تحقق این مسبب.
تا این درست شد تمام شرائط جریان و قاعده اصل سببی و مسببی محقق میشود، قاعده اصل سببی و مسببی کجا جاری است؟ جایی که مسبب ما شرعی باشد، سببیت هم شرعی باشد؛ یعنی ترتب مسبب بر سبب ترتب شرعی باشد نه ترتب عقلی. اگر این طور شد قاعده اصل سببی و مسببی در آن جاری میشود.
یک مثال بزنم؛ اگر دستمالی نجس است این دستمال نجس را با آب مشکوک الطهارة و النجاسه تطهیر کردیم. نسبت به ثوب و دستمال یقین به نجاست داشتم، شک در ارتفاع نجاست دارم، چرا؟ چون نمیدانم آب پاک است یا پاک نیست. استصحاب نجاست میگوید بر نجاست باقی است، نسبت به آب شک دارم که این آب پاک است یا پاک نیست قاعده طهارت میگوید این آب پاک است وقتی آب پاک بود نجس مغسول به ماء طاهر میشود طاهر، تعارض میشود بین اصل در مسبب و اصل در سبب.
این جا چون ترتب مسبب بر سبب، شرعی است یعنی دلیل شرعی وارد شده که النجس المغسول بالماء الطاهر یطهر، چون یک چنین قاعده شرعیهای داریم میگوییم اصل در سبب جاری میشود، شک ما را در مسبب از بین میبرد، درست شد؟
در ما نحن فیه کذلک. در ما نحن فیه فرض این است که بنا بر احتمال دوم تذکیه مسبب است و مجعول شرعی است و حَکَم الشارع بترتب التذکیه علی الذبح مع الشرائط. پس سببیت هم شد سببیت شرعیه. حالا اگر ما شک کنیم در تحقق تذکیه که آیا تذکیه محقق شده یا نشده از جهت این که شک داریم در سبب که آیا استقبال شرط هست یا استقبال شرط نیست در سبب، این جا استصحاب عدم جعل شرطیت را در سبب جاری میکنیم و به استصحاب عدم جعل شرطیت برای استقبال در سبب میگوییم سبب شرعی محققٌ. بعضی از آنها بالوجدان، ذبح آن که بالوجدان است، اسلامش که بالوجدان است، استقبال هم که اصلا شرط نیست بالتعبد. پس سبب تام است، مسبب مترتب میشود.
لذا بر این تقدیر، خوب دقت کنید این جا را، چه شک در شرطیت باشد چه شک در مانعیت باشد بر هر دو تقدیر اصل جاری میشود با این که تذکیه اسم مسبب است، با این که تذکیه اسم مسبب است شک در شرطیت استقبال داشته باشم نسبت به سبب اصل جاری میشود، شک در مانعیت هم داشته باشیم اصل جاری میشود، هیچ کدام از آنها اصل مثبت نمیشود.
(سؤال: فرق آن با دیروز چه بود؟) حالا صبر کنید. لذا آن بحثی که در دیروز گفتیم با این جا باید لحاظ شود، آن را با فرض این گرفتیم که مسبب یک امر تکوینی باشد آنطوری میشد اصل مثبت اما اگر مسبب امرٌ شرعیٌ مترتبٌ علی السبب بالترتب و بالجعل الشرعی، اصل عدم جعل شرطیتش مثبت نیست تا چه برسد به اصل عدم مانعیت، ببینید چقدر بحث عمیق میشود این جا.ـ
پس بنا بر این که تذکیه اسم مسبب باشد و مجعول شرعی باشد این جا اصل عدم شرطیت جاری میشود، اصل عدم مانعیت جاری میشود و مثبت نیست، نتیجه این تفصیلی که این آقا داده ـ آقا یعنی آقای مفصل ـ این است که ـ این خط را خوب بنویسید ـ باید تفصیل بدهیم بین این که تذکیه امرٌ تکوینیٌ، این جا استصحاب عدم جعل شرطیت مثبت است و بین این که مسبب که تذکیه است مجعولٌ شرعیٌ مترتبٌ علی الافعال الخاصه، این جا اصل عدم جعل شرطیت مثبت نیست.
حالا والد معظم مد ظله العالی شنبه میفرمایند این تفصیل درست نیست تفصیل باید باشد اما جور دیگری باید تفصیل داد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) بحار الانوار ـ ط دار الاحیاء التراث ج۱ ص ۲۲۵
۲) تحف العقول النص ص۴۸۹ بحار الانوار ـ ط دار الاحیاء التراث ج ۷۵ص۳۷۳
۳) الأعراف ۳۴
۴) مشكاة الأنوار في غرر الأخبار النص ص۳۲۷ بحار الانوار ـ ط دار الاحیاء التراث ج۱ ص ۲۲۵
۵) تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۲۸۱