ویرایش محتوا

جلسه ۹۵ ـ چهار‌شنبه ۱۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۴ ـ سه‌شنبه ۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۳ ـ دو‌شنبه ۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۲ ـ یکشنبه ۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۸‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۱ ـ شنبه ۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶



بسم الله
الرحمن
الرحیم

الحمد
لله رب
العالمین و
صلی الله علی
سیدنا محمد و
آله الطاهرین
سیما بقیة
الله فی
الارضین و
اللعن علی اعدائهم
الی یوم الدین

بحث در
ترتب ثمرات
بود بر مبانی
مختلفی که در
اخبار من بلغ
هست و بحث
منتهی شد به
ثمره سوم که
صحت مسح به
رطوبت موجود
در مسترسل از
لحیه باشد.

ادامه
ثمره سوم

در این
جا بنا بر
اسقاط شرائط
حجیت که بگوییم
مفاد اخبار من
بلغ اسقاط
شرائط حجیت
است نسبت به
مستحبات، نتیجه
آن این است که
جائز است أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

مسلک
دوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ
استحباب نفسی
عمل باشد بر این
تقدیر هم غَسل
مسترسل لحیه می‌شود
مستحب شرعی و
أخذ رطوبت برای
مسح می‌شود
جائز.

مسلک
سوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ ارشاد
به حکم انقیاد
باشد نه اثبات
یک استحباب
شرعی، بنا بر
این گفتیم که
صحیح نیست أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

اشکال
در ثمره سوم

بعد
وارد این بحث
شدیم گفتیم که
تازه بنا بر
مبنای اول و
دوم که
استحباب غَسل
مسترسل لحیه
درست بشود باز
جواز أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه
اشکال فقهیی
دارد. دو تا
اشکال در مقام
هست.

۱.
اشکال در اثبات
جزئیت

اشکال
اول این است
که جواز أخذ
رطوبت برای
مسح به شرط
این است که
غسل مسترسل از
لحیه از اجزاء
وضو باشد مثل
حاجب که از
اجزاء وضو است.
أخذ رطوبت از
حاجب درست است.
پس باید ثابت
بشود که
مسترسل لحیه
جزء وضو است
تا غَسل آن
بشود جزء
اغسال وضو، نهایت
اغسال
مستحبه، تا
جائز بشود أخذ
رطوبت از آن.

مشکل
ما این است که
ما دلیلی بر
جزئیت غسل
مسترسل لحیه
در افعال وضو
نداریم. آنچه
که داریم فقط
استحباب غَسل
است، استحباب
غَسل مسترسل لحیه
در وضو اعم
است، هم می‌شود
به جهت این
باشد که
مسترسل از لحیه
جزء وجه است
پس غسل آن می‌شود
جزء افعال
وضو، هم می‌شود
به خاطر این
باشد که غَسل
مسترسل از لحیه
یک مستحبی است
که ظرف آن وضو
است، مستحب
مستقلی است
برای خودش،
اما ظرف آن
وضو است. مثل
باب قنوت در
نماز، در نماز
قنوت مستحب است
اما قنوت جزء
نماز نیست
بلکه قنوتی
مستحبی است که
ظرف آن نماز
است.

حالا
مفاد اخبار من
بلغ چه چیزی
را اثبات کرده؟
اثبات کرده
استحباب غسل
مسترسل لحیه
را، این
استحباب غسل
ممکن است به
جهت این باشد
که از اجزاء
مستحبه وضو
است، ممکن است
از جهت این
باشد که مستحبی
است که ظرفه
الوضوء و اعم
مثبت اخص نیست.

اللهم
الا ان یقال

مگر
شما از این
راه پیش بیایید
بگویید ما یک
قانونی داریم
که اوامر در
مرکبات ارشاد
به جزئیت و
شرطیت است،
نواهی در
مرکبات ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است،
به این بیان
که ظهور اصلی
امر در بعث
است، در تحریک
است. إرکع،
امر به رکوع
است اما اگر یک
مرکبی ما
داشته باشیم و
در ضمن مرکب
امر بشود به
رکوع این
ارشاد به جزئیت
رکوع است، چون
یقینا در باب
نماز ما دو
واجب نداریم: یکی
خود نماز واجب
باشد، یکی
رکوع آن واجب
باشد که اگر
کسی رکوع را
انجام نداد دو
عقاب بشود یکی
به خاطر ترک
رکوع چون واجب
بوده یکی هم
به خاطر این
که به ترک جزء
کل ترک شده به
خاطر ترک صلاة.
لذا می‌گویند
اوامر در
مرکبات ارشاد
است به جزئیت یا
شرطیت، اگر
گفت طهر فی
الصلاة یعنی
الطهور شرطٌ فی
الصلاة، نواهی
آن هم ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است
مثل لا تصل فی
ما لا یأکل
لحمه.

در ما
نحن فیه از
باب پیش می‌آییم
می‌گوییم روی
مسلک اول و
دوم امر به
غسل مسترسل لحیه
به توسط اخبار
من بلغ درست
شد و این امر
به أجزاء است،
امر به کل که نیست،
امر در مرکب
است، امر در
مرکب هم می‌شود
ارشاد به جزئیت
پس اثبات می‌کند
که غَسل
مسترسل از لحیه
جزء وضو است.

و
لکن

این
راه مشکل دارد
و درست نیست؛
وجه اشکالش این
است که آنچه
که ثابت شده
در اصول این
است که اگر
امری در
مرکبات به
عنوان اولی
متعلق به چیزی
بود ارشاد به
جزئیت است،
مثل این که در
باب صلاة
بفرماید إرکع،
می‌شود ارشاد
به جزئیت، اما
اگر امر به شیئی
به عنوان ثانوی
بود، یعنی به
عنوان خودش
مستحب نبود
بلکه به عنوان
یک طاری بر
آن، به عنوان
عارض بر آن
مستحب شده بود
این جا وجهی نیست
برای این که
ما بگوییم امر
ارشاد به جزئیت
است.

در ما
نحن فیه امر
در اخبار من
بلغ به عمل به
عنوان بلوغ
ثواب است
«من بلغه شیء
من الثواب
فعمله»
،[۱] در بعضی هم
داشت
«فعمله
التماس ذلک
الثواب کان له
اجر ذلک»
،[۲] بنا بر این،
این راه برای
اثبات این که
غَسل مسترسل
لحیه جزء وضو
بشود ولو جزء
مستحبی ناتمام
است.

این
اشکال اول.

(سؤال: بر
مبنای اسقاط
شرائط حجیت عنوان
اولی می‌شود)
احسنتم! اشکالی
که می‌کند
اشکال خوبی
است من توضیح
بدهم اشکال ایشان
را. ببینید در
اخبارمن بلغ
سه تا مبنا
گفتیم، مبنای
دوم استحباب
عمل بود به
عنوان بلوغ
ثواب این می‌شود
به عنوان ثانوی،
مبنای اول
اسقاط شرائط
حجیت بود که
مثل این که
خبر صحیح
اثبات
استحباب می‌کند
خبر ضعیف هم
اثبات
استحباب می‌کند،
بعد یک ضمیمه
دیگر هم بکنیم
که ایشان نکرد
و بگوییم
«فعمله» یا
«التماس ذلک
الثواب» عنوان
متعلق قرار
داده نمی‌شود،
این را هم باید
بگوییم و الا
ما که گفتیم
عنوان متعلق می‌شود
یادتان هست که
مرحوم آخوند فرمود
این‌ها عنوان
متعلق نمی‌شود،
اگر این را هم
بگوییم البته
بله دیگر خود
آن می‌شود
مستحب و به
عنوان اولی
مستحب می‌شود.
اما فرض این
است که ثابت
شد که مفاد
روایات در جمع
بین روایات
عبارت است از
اثبات
استحباب عمل
به عنوان بلوغ
ثواب.

۲.
توقف ثمره بر
جزئیت مستحب للواجب

اشکال
دوم این است
که اساسا این
بحث [در جایی
که وضو واجب
باشد] مبتلا
به یک اشکال
اساسی است و
آن اشکال اساسی
این است که ما
اول باید تصور
بکنیم جزئیت
مستحب را
للواجب تا بعد
بگوییم که
حالا این غَسل
مسترسل لحیه
مستحب است و
از أجزاء وضو
هست و در نتیجه
أخذ رطوبت از
آن درست است و[لی]
جزئیت امر
مستحبی
للواجب معنا
ندارد، محال
است. چرا؟ چون
خاصیت عمل
استحبابی این
است که یجوز
ترکه، از آن
طرف می‌خواهد
جزء واجب باشد
که خاصیت واجب
این است که لا یجوز
ترکه و این دو تا
با هم متنافی
هستند قابل
جمع نیستند.

لذا ان‌شاءالله
فرصت کردید
مراجعه کنید
مرحوم صاحب
عروه این مطلب
را طرح کردند
و مرحوم آقای
خوئی قدس سره
در همین
موسوعه هم
مفصل وارد بحث
می‌شوند،
کسانی که قائل
شدند به جزئیت
مستحب برای
واجب، ادله آن‌ها
را ذکر می‌کنند
و مناقشه می‌کنند
و ثابت می‌کنند
که جزئیت
مستحب برای
واجب ممکن نیست.

تا این
جا روشن شد که
این ثمره سوم،
ثمره ناتمامی هست،
این ثمره مفید
نشد.

ان
قلت

ان قلت می‌گوید
ما آن را درست می‌کنیم
هم واجب را به
وجوب خودش نگه
می‌داریم هم
جزء مستحب را
به استحباب
خودش نگه می‌داریم.
به چه بیان؟
به این بیان
که ما می‌گوییم
این مستحب جزء
طبیعی واجب نیست
جزء فرد است،
ما یک طبیعی
واجب داریم آن
که متعلق امر
به صلاة است،
امر متعلق به صلاة
خورده به طبیعی
الصلاة، طبیعی
الصلاة طبیعت
واجبه است
ممکن نیست که
جزء آن مستحب
باشد یعنی جزء
آن قابل باشد
برای این که
انسان انجام
ندهد. این
مستحب مثل
غَسل مسترسل
لحیه، مثل اتیان
صلاة در مسجد
که مستحب است
این‌ها جزء طبیعی
واجب نیستند
جزء فرد هستند.
البته این فرد
می‌تواند
مستحب باشد به
لحاظ خصوصیتی
که در آن هست،
نماز در مسجد مستحب
است. نماز در
مسجد الحرام چند
تا حساب می‌شود؟
صد هزار تا
گفتند، بله صد
هزار تا ولی
نماز عند امیرالمؤمنین
صلوات الله علیه
دویست هزار تا
حساب می‌شود،
[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!

پس نتیجه
این شد که ان
قلت خوب حرفی می‌زند
می‌گوید آقا این
مستحب جزء فرد
است، جزء طبیعی
نیست تا محذور
عدم امکان جزئیت
مستحب للواجب
پیش بیاید. یعنی
آن که واجب
است طبیعت
نماز است، فردی
که شما انجام می‌دهید
این فرد که
واجب نیست.
لذا شما اگر
وقت نماز بگویید
خدایا این
چهار نمازی که
تو امر کردی می‌خوانم
این باطل است،
چون خدا به این
نماز که امر
نکرد خدا به
طبیعت الصلاة
امر کرده.

قلت

فرض این
است که طبیعت
در خارج به
وجود فرد
موجود می‌شود
این طور نیست
که وجود طبیعت
در خارج منحاز
از فرد باشد
به وجود فرد
طبیعت موجود
است لذا اگر چیزی
جزء فرد بشود،
جزء طبیعت
خواهد شد. بله
مشخصات فرد
داخل در طبیعت
نمی‌شود آن
حرف دیگر است
چون آن‌ها
لوازم تشخص
هستند که سبب
جزئیت و سبب
وجود خارجی شیء
می‌شوند مثل این
که نماز در
مسجد باشد، جماعت
باشد فرادی
باشد این‌ها
داخل در فرد نیستند،
به اصطلاح فنی
این‌ها از
عوارض تشخص
هستند.

هذا
تمام الکلام
در ثمره سوم.

تنبیه
سوم تعارض بین
ادله خبر واحد
و اخبار من
بلغ

امر سوم
این است که بین
ادله حجیت خبر
و بین اخبار
من بلغ تعارض
محقق می‌شود.
حالا نسبت به
ادله حجیت خبر
هر مسلکی را
که ما انتخاب
کنیم فرق نمی‌کند.
قائل بشویم به
حجیت خبر ثقه یا
قائل بشویم به
حجیت خبر صحیح.

تقریب
تعارض بر مسلک
اسقاط

توضیح
تعارض بنا بر
مسلک تسامح در
ادله سنن یعنی
بنا بر مسلک
اول که اسقاط
شرائط حجیت
نسبت به
مستحبات است، به
این بیان است
که نسبت بین
ادله حجیت خبر
و ادله تسامح
در سنن نسبت
عموم و خصوص
من وجه است.

ادله حجیت
خبر مثل آیه
نبأ، مثل
«لا عذر فی
التشکیک فی ما
یروی عنا
ثقاتنا»
[۴] مثل سیره عقلا
من جهةٍ خاص
است که باید
خبر ثقه باشد،
من جهةٍ عام
است، چه در
واجبات چه در
مستحبات،
اخبار من بلغ
من جهةٍ خاص
است فقط در
خصوص مستحبات
است اما از
جهت وثاقت عام
است چه خبر
ثقه باشد چه
خبر غیر ثقه
باشد و خبر ضعیف
باشد. ماده اجتماع
می‌شود خبر ضعیف
دال بر
استحباب.
مفهوم آیه نبأ
می‌فرماید این
خبر حجت نیست
«أَ یونس
بن عبد الرحمن
ثقة آخذ عنه
معالم دینی»
،[۵] می‌گوید
وثاقت معتبر
است، این خبر
ثقه نیست پس
معتبر هم نیست
«العمری
و ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
[۶] می‌فرماید
وثاقت شرط
است، این
وثاقت ندارد
پس حجت نیست،
اخبار من بلغ
مفاد آن این
است که چون
بلغه ثوابٌ
کان له اجر
ذلک و ان یکن
النبی صلی
الله علیه و
آله لم یقله،
پس نسبت می‌شود
عموم خصوص من
وجه در ماده اجتماع
تعارض می‌کند.

(…)[۷]

بنا بر
این نتیجه می‌شود
که متعارض
هستند، وقتی
متعارض شدند دیگر
خبر ضعیف دال
بر استحبابی
برای ما درست
نمی‌شود.

جواب
از تعارض

از این
اشکال جواب
داده شده به
دو جواب؛

جواب
اول

جواب
اول عبارت از
این است که
شما نسبت را
اشتباه گرفتید
که عموم و
خصوص من وجه
است، نسبت
عموم و خصوص
مطلق است نه
عموم و خصوص
من وجه. چرا؟
چون ادله اعتبار
خبر ثقه اطلاق
دارد، می‌فرماید
خبر ثقه حجت
است مطلقا چه
در واجبات و
چه در مستحبات
پس مفهوم آن می‌شود
این که خبر غیر
ثقه حجت نیست
چه در واجبات
و چه در
مستحبات
اخبار من بلغ
خاص به خبر ضعیف
است، می‌گوید
خبر ضعیف قائم
بر مستحب حجت
است پس می‌شود
خاص آن اعم از
مستحب و واجب
بود این خاص
به مستحب است. وقتی
نسبت عموم و
خصوص مطلق شد
پس اخبار من
بلغ تخصیص می‌زند
ادله حجیت خبر
ثقه را، وقتی می‌گوییم
تخصیص می‌زند
مقصود مفهوم
آن است دیگر.

نتیجه
این است که
وثاقت،
عدالت، به هر
مسلکی در حجیت
خبر معتبر است
در مطلق احکام
الا در
مستحبات که در
مستحبات
وثاقت معتبر نیست.

این
جواب اول.

اشکال
بر جواب

این
جواب درست نیست
به خاطر این
که نسبت همان
طور که گفتیم
عموم و خصوص
من وجه است نه
عموم و خصوص
مطلق. اخبار
من بلغ اختصاص
به خبر ضعیف
ندارد.

پس تا این
جا اخبار من
بلغ می‌شود
اعم به خاطر این
که اخبار من
بلغ خاص به
روایات ضعیف نیست،
روایات صحیح
هم اگر قائم شود
بر استحباب
عمل، استحباب
ثابت است
اسقاط شرائط
حجیت که در
اخبار من بلغ
نیست، اسقاط
شرائط حجیت یک
عنوانی است که
ما داریم
انتزاع می‌کنیم
اما آن که
مفاد اخبار هست
این است من
بلغه ثوابٌ چه
به خبر صحیح چه
به خبر ضعیف.

بنا بر
این حق این می‌شود
که نسبت به عموم
و خصوص من وجه
است و تعارض
برقرار است
لذا باید
دنبال راه حل
دیگر بگردیم.
دو راه حل دیگر
هست که فردا
خواهم گفت.

و صلی
الله علی محمد
و آله الطاهرین.



۱) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۲) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۳) قد
ورد في الخبر
أن الصلاة عند
علي عليه السلام
بمائتي ألف
صلاة. ذكر ذلك
في نجاة
العباد، و في
كتاب تحفة
العالم، و نسب
إلى الصدوق في
كتاب مدينة
العلم. مهذب
الأحكام
(للسبزواري) ج‌۵
ص ۵۰۵ تستحب
الصلاة في
مشاهد الائمة
عليهم السلام بل
قيل: انها أفضل
من المساجد و
قد ورد أن
الصلاة عند
علي عليه
السلام بمأتى
ألف صلاة. مباني
منهاج
الصالحين ج‌۴
ص ۳۱۶

۴) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۳۸

۵) و عن
علي بن محمد
القتيبي عن
الفضل بن
شاذان عن عبد
العزيز بن
المهتدي و كان
خير قمي رأيته
و كان وكيل
الرضا علیه
السلام و
خاصته قال:
سألت الرضا علیه
السلام فقلت
إني لا ألقاك
في كل وقت
فعمن آخذ
معالم‏ ديني‏
فقال خذ عن‏
يونس‏ بن عبد
الرحمن. وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۴۸

۶) وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

۷) (سؤال:
چطور شامل ثقه
می‌شود) به
خاطر این که
اعم است چه
ثقه باشد چه
ضعیف است (وقتی
مبنا اسقاط
شرائط است)
اسقاط شرائط
است ولیکن عیبی
که ندارد که
حالا اگر
شرائط را داشت
بگوید حجت نیست
در مستحبات. (مورد
اجتماع کجا می‌شود)
خبر ضعیف دال
بر استحباب،
گوش بدهید
مفهوم آیه نبأ
می‌گوید حجت نیست
اخبار من بلغ
می‌گوید حجت
هست می‌شود
تعارض بقیه هم
همین طور است؛
«أ یونس بن
عبدالرحمن
ثقةٌ» می‌گوید
ثقه باید باشد
چون آن روایت
در مقام تحدید
است مفهوم
دارد این‌ها
را در حجیت خبر
واحد تمام کردیم،
روایات مثل
«العمری و
ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
اشکال واضح آن
این است که
اثبات شیء که
نفی ما عدا نمی‌کند،
خبر ثقه حجت
باشد خبر غیر
ثقه هم حجت
باشد، فرض این
است این‌ها که
همه در مقام
تحدید است، می‌گوید
ممن «آخذ
معالم دینی»
چون در مقام
تحدید است
مفهوم دارد این‌ها
دیگر در بحث
حجیت خبر واحد
همه روشن شد.

جلسه ۹۰ ـ دو‌شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۹ ـ یکشنبه ۳۱‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۸ ـ شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۷ ـ چهار‌شنبه ۲۷‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۶ ـ سه‌شنبه ۲۶‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۵ ـ دو‌شنبه ۲۵‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۴ ـ یکشنبه ۲۴‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۳ ـ شنبه ۲۳‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۲ ـ چهار‌شنبه ۲۰‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۱ ـ سه‌شنبه ۱۹‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۰ ـ شنبه ۴‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۹ ـ چهار‌شنبه ۱‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۵ ـ شنبه ۲۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۴ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۳ ـ چهار‌شنبه ۱۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۲ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۱ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۰ ـ شنبه ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۹ ـ چهار‌شنبه ۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۸ ـ سه‌شنبه ۲‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۷ ـ دو‌شنبه ۱‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۶ ـ یکشنبه ‏۳۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۵ ـ شنبه ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۴ ـ دو‌شنبه ۲۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۳ ـ یکشنبه ۲۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۲ ـ چهار‌شنبه ۱۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۱ ـ دو‌شنبه ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۰ ـ یکشنبه ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۹ ـ چهار‌شنبه ۱۲‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۳۰‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۸ ـ سه‌شنبه ۱۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۷ ـ دو‌شنبه ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۶ ـ شنبه ۸‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۵ ـ چهار‌شنبه ‏۵‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۴ ـ سه‌شنبه ۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۳ ـ دو‌شنبه ۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۲ ـ شنبه ‏۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۱ ـ چهارشنبه ۲۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۰ ـ شنبه ‏۲۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۹ ـ چهار‌شنبه ۲۱‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۰‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۷ ـ دو‌شنبه ۱۹‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۶ ـ یکشنبه ۱۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۵ ـ ‌شنبه ۱۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۶‏.۱۴۴۶

تتمه اشکال سوم والد معظم بر مرحوم اصفهانی[۱]

تتمه جواب اول از مانع
راه حل اول از جواب اول به تفکیک در حجیت
جواب از تفکیک در حجیت
راه حل دوم از جواب اول، عدم اضطراب متن
جواب دوم از مانع
اشکال در جواب دوم از مانع
نتیجه در روایت مانعه

بیان حکم صور شبهه حکمیه و موضوعیه تذکیه

بیان صور شبهه حکمیه شک در تذکیه

صورت ۱. شک در قابلیت

صورت ۱.۱. شک در قابلیت از جهت مانعیت چیزی
صورت ۱.۲. شک در قابلیت از غیر جهت مانعیت
۱.۲.۱. در صورت وجود عام
۱.۲.۲. در صورت عدم وجود عام

صورت ۲. شک در غیر قابلیت

صورت ۲.۱. شک در شرطیت
۲.۱.۱. اگر تذکیه اسم برای مسبب باشد
۲.۱.۲. اگر تذکیه اسم برای سبب باشد

جلسه ۴۴ ـ چهارشنبه ۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۳ ـ سه‌شنبه ۶‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۲ ـ دو‌شنبه ‏۵‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۱ ـ یکشنبه ۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۰ ‌ـ شنبه ۳‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۹ ـ چهار‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۷ ـ دو‌شنبه ۲۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۶ ـ چهار‌شنبه ۲۳‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۵ ـ سه‌شنبه ۲۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۰‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۴ ـ دو‌شنبه ۲۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۳ ـ یکشنبه ۲۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۲ ـ شنبه ۱۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۱ ـ چهار‌شنبه ۱۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۰ ـ سه‌شنبه ۱۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۹ ـ دو‌شنبه ۱۴‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۸ ـ ‌شنبه ۱۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۷ ـ چهار‌شنبه ۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۶ ـ سه‌شنبه ۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۵ ـ دو‌شنبه ۷‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۴ ـ یکشنبه ۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ شنبه ۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۲ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۱ ـ سه‌شنبه ۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۰ دو‌شنبه ‏۳۰‏.۷‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۹ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۹ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۸ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۸ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۲ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۱ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۴ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۸ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۷ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۶ ـ ۳‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۵ ـ ۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۰ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۹ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۷ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۳ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۷ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۷.۲ ـ ۱۹‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۵ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۷ ـ ۱۳‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۳ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۶ ـ ۱۲‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۱ ـ شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۴ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۶

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

مرحوم شیخ فرمود اشکال اول که [مطرح] شده نسبت به استفاده استحباب نفسی از اخبار من بلغ، «له وجه».[۱] اشکال اول این بود که صرف ثبوت ترتب ثواب بر انجام عملی کاشف از تعلق امر شرعی به آن عمل نیست بلکه ممکن است که ثواب به جهت تفضل باشد.[۲]

بعد مرحوم شیخ فرمود[۳] که این مطلب تأیید می‌شود به واسطه روایاتی که در آن روایات اضافه‌ای دارد که «من بلغه… شي‏ء من‏ الثواب ففعل ذلك طلب‏ قول‏ النبي‏ صلی الله علیه و آله و سلم»[۴] یا «التماس‏ ذلك‏ الثواب»[۵] و انجام عمل به احتمال ثواب و به احتمال امر می‌شود همان حکم استقلالی عقلی به حسن انقیاد. بعد مرحوم شیخ فرمود بنا بر این که پس مفاد اخبار من بلغ همان حکم و ادراک استقلالی عقل باشد به استحقاق کسی که به احتمال امر عمل را انجام داده است.

(سؤال: حاصل این که مؤید است را نفرمودید) چه شده؟ (سر این که طلب قول النبی [صلی الله علیه و آله و سلم]، «التماس ذلک الثواب» شیخ فرموده مؤید است) بله، بنا شد کار کنید بگوئیم یعنی؟ (بله) ببینید وجهی که… البته ما نمی‌دانیم وجه مرحوم شیخ چیست آن که به نظر ما می‌رسد این است که ما الان می‌خواهیم در حقیقت آن روایاتی را هم که طلب قول النبی [صلی الله علیه و آله و سلم] ندارد آن‌ها را مقید کنیم به روایاتی که این تعبیر را دارد یا «التماس ذلک الثواب» را دارد، این‌ جا مورد برای این اشکال هست که این‌ها مثبتین هستند و مثبتین قابل تقیید نیستند لذا وجهی ندارد که ما روایات مطلقه را مقید کنیم به روایات «التماس ذلک الثواب»، بنا بر این از راه تقیید نمی‌توانیم پیش بیاییم، متصل هم که نیست تا بخواهد قرینه باشد، در اتصال قرینه هست اما در انفصال باید مطلب برگردد به تخصیصی، تقییدی و نحو ذلک، و چون مثبتین هستند این‌ها قابل تقیید نیست و آن مطلقات به این روایات تقیید نمی‌شود. البته این بیان، بیانی است که به نحو معمول و معروف هست و چون همین بیان متعارف است ممکن است نظر مرحوم شیخ به این جهت باشد و این با قطع نظر از استدلالی است که والد معظم در مقام اقامه فرمودند، و فرمودند روایات مطلقه ما باید مقید شود به این روایات، این قطع نظر از آن است آن یک فرمایشی است برای والد معظم ربطی به کلام مرحوم شیخ قدس سره ندارد. (مرحوم شیخ روایات مطلقه را به قرینه «فاء» تفریع می‌فرماید خود آن روایات مقید است نه این که ازباب تقیید بیاید مقدم کند) خیر، بعد فرمود «و يؤيده‏ تقييد العمل‏ في غير واحد من تلك الأخبار بطلب قول النبي صلى الله عليه و آله»[۶] دو تا قرینه می‌آورد (ایشان می‌فرماید خود مطلقات مقید است بعد تأیید از این باب می‌آورد که آن روایات قرینه متصله نیست که بخواهد دلیل باشد، می‌شود روایات اجنبی از این روایت، تأیید می‌کند تقییدی را که در این روایت هست؛ یعنی مدلول دو طائفه روایات مثل هم شود از این باب فرموده مؤید است) خیر، ببینید آن روایات که خودش دلالت بر تقیید به وسیله «فاء» ‌کرد تمام شد رفت، ما این را می‌خواهیم دلیل قرار بدهیم، اول ببینیم می‌توانیم دلیل قرار بدهیم، اگر بخواهد دلیل باشد چون منفصل است باید چه باشد؟ باید به تقیید باشد یا به تخصیص باشد و حال آن که تقیید و تخصیص این جا اعمال نمی‌شود پس بنا بر این این قرینه نمی‌شود؛ یعنی ولو شما آن را هم دال بر تقیید نگیرید این‌ها نمی‌تواند مقید آن باشد مگر به وجهی که والد معظم فرمودند و الا اگر قطع نظر از آن وجه بکنید وجهی نیست، دو تا مثتبتین هستند وجهی برای تقیید نیست (شیخ می‌فرماید مدلول دو طائفه واحد است) خیر، عزیز من دو تا طائفه مدلولش واحد است می‌گوید این آن طائفه را تقیید می‌کند «و يؤيده‏ تقييد العمل‏ في غير واحد من تلك الأخبار» به این فقره یعنی آن مطلق است (قبل از همین عبارت «و یؤیده» ایشان می‌فرماید…) قبل از آن می‌فرماید: «لأن الظاهر من هذه الأخبار كون العمل متفرعا على البلوغ‏» (همین قسمت، این قرینه است بر این که خود روایت مطلقات مقید است، مطلق نیست اصلا، دو طائفه نیست) درست است «و كونه الداعي على العمل»[۷] این تا این جا درست؛ بعد می‌فرماید: «و يؤيده‏ تقييد العمل» آیا این جا جای تقیید هست یا جای تقیید نیست؟ شما جواب بدهید (آن روایات مقیده نه با آن روایت بخواهیم…) «و يؤيده‏ تقييد العمل» یعنی عمل در این روایت مقید است (خیر، در آن روایات دیگر مقید است به «التماس ذلک الثواب») در این روایت مقید است به … چه ربطی دارد به آن روایات؟ پس خودش می‌شود یک روایت مستقل برای خودش، دلیل می‌شود برای خودش یا می‌خواهد برای آن هم قرینه بشود؟ (قرینه بر این می‌خواهد بشود) قرینه بر آن‌ها می‌خواهد بشود اگر قرینه می‌خواهد بر آن‌ها بشود قرینه شدن آن به تقیید است تقیید در مثبتین جاری نیست. (…) نشد خودش مقید بوده تمام (این تقیید آن …می‌کند) خیر، ببینید «و یؤیده تقیید العمل» تقیید عمل به غیر واحدی از آن اخبار تأیید می‌شود تقیید عمل، به چه چیزی تأیید می‌شود؟ به طلب قول النبی [صلی الله علیه و آله و سلم] قبول؛ چرا دلیل نباشد؟ (در یک دسته از روایات عمل مطلق است در یک دسته از روایات عمل مقید است، آن روایاتی که عمل در آن‌ها مطلق است مرحوم شیخ به این جهت اطلاق عمل تمسک نمی‌کند به «فاء»‌ تفریع تمسک می‌کند، می‌گوید خود این «فاء» تفریع روایات را مقید می‌کند) خودش دال بر تقیید می‌داند (حالا تأیید هم می‌آورد برای این تقیید می‌فرماید آن روایاتی که عمل را مقید کرده مؤید تقیید این جهت است) احسنت؛ یعنی پس بنا بر این ما یک روایاتی داریم دلالت بر یک مطلبی می‌کند دو سه تا روایت دیگر هم داریم که مدلول آن‌ها شبیه به این‌ها است؛ یعنی این طور می‌خواهد بگوید که آن روایت شبیه به این‌ها است، آن روایت خدا خیرت بدهد اگر خودش تام است و دلالتش تام است و مشکل ندارد خودش می‌شود دلیل، چرا اولی‌ها مؤید دومی‌ها نشوند، فرقی نمی‌کند (چون اگر ما تقیید را در این روایاتی که عمل در آن‌ها مطلق است را قبول نکنیم می‌شوند مثبتین باید به اطلاق این‌ها تمسک کنیم…) ‌پس بنا بر این چاره‌ای ندارید که دومی را از باب یک جهتی مقدم بدارید و الا شما این طور می‌گوئید، می‌گوئید چون دو طائفه از روایات یک واقعیت را می‌خواستند بگویند پس یکی می‌شود مؤید دیگری، این‌ها می‌شود هر دو تا دلیل بر مطلب، آن هم می‌شود دلیل بر مطلب به «فاء» ‌این می‌شود دلیل بر مطلب به طلب قول النبی [صلی الله علیه و آله و سلم]، هر دو آن‌ها می‌شود دو تا دلیل، بله طوری ‌که به نظر می‌رسد وجهش این است و الا هر دو می‌شود دلیل، آن هم دلیل است وجه دلالت آن «فاء»‌ است، این هم دلیل است وجه دلالت این هم «فاء» است هم «التماس ذلک الثواب» است، هر دو آن‌ها می‌شود دو تا دلیل مستقل. البته هر دو متوافق با هم هستند، می‌‌شود بر یک مطلب شما دو تا دلیل دارید و واقع مطلب هم همین است، کسانی هم که استدلال کردند یک روایت را مقید روایت دیگر قرار ندادند، استدلال کردند به مجموع روایات اخبار من بلغ بر مطلوب (شاید به خاطر این باشد که «فاء» سه تا احتمال در آن هست…) لذا برای همین دارم می‌گوییم که ممکن است آن جا را بگوییم که دلالت بر اطلاق می‌کند، تقیید استفاده نمی‌شود حالا این تقییدش می‌کند (این تأئید می‌کند که آن «فاء» برای تقیید است) برای تقیید است، حالا مهم نیست.ـ

بعد بنا بر این که مدلول روایات حکم استقلالی عقلی باشد به ترتب ثواب گفتیم دو صورت پیدا می‌کند: یک مرتبه می‌گوییم مدلول اخبار اثبات اصل ثواب است. صورت دوم این است که بگوییم مدلول اخبار اثبات ثواب خاص است یعنی اگر گفته قصر داده می‌شود، قصر داده می‌شود.

ادامه صورت اول اصل ثواب

بنا بر صورت اول که ثابت به این اخبار اصل ثواب باشد بنا بر این مفاد اخبار می‌شود مؤکد همان حکم و ادراک عقلی. عقل می‌گفت انجام عمل به احتمال ثواب مورد حسن عقلی است این روایات هم اثبات می‌کند حسن عقلی و اصل ثواب را بنا بر این می‌شود مؤکد همان حکم عقلی.[۸]

بنا بر این که مفاد روایات اثبات اصل ثواب شود و در نتیجه روایات مؤکد حکم عقل باشد باز طلبی که در این روایات وارد شده دو احتمال در آن هست، ببینیم کدام یک از این دو احتمال درست است.

احتمال اول علی وجه الارشاد

یک احتمال این است که این طلب دیگر طلب ارشادی باشد یعنی ارشاد می‌کند به تحصیل ثواب موعود. در حقیقت چطور «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول»[۹] ارشاد به لزوم اطاعت است. این جا خبر ضعیف قائم شده بر اعطاء ثواب بر عملی، اخبار من بلغ ارشاد می‌کند به اعطاء آن ثواب که عمل را اگر انجام بدهی به داعی آن احتمال ثواب به تو داده می‌شود. خود عقل هم این حکم را می‌کرد که اگر عمل را انجام بدهی به داعی احتمال ثواب مورد استحقاق ثواب هستی از جهت حسن انقیاد. بنا بر این طلب می‌شود طلب ارشادی.[۱۰]

احتمال دوم علی وجه الطلب الشرعی

احتمال دوم این است که بگوییم خیر، طلب طلب ارشادی نیست، طلب شرعی است که از طلب شرعی تعبیر می‌شود به استحباب نفسی نه حسن عقلی، استحباب عمل.

این احتمال درست نیست. چرا؟ به خاطر این که آنچه که در روایات من بلغ هست اثبات ثواب است نسبت به انجام عمل به احتمال امر و اثبات ثواب در انجام عمل به احتمال امر می‌شود تصدیق همان حکم عقلی به حسن انقیاد، می‌شود شبیه «و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجري من تحتها الأنهار»[۱۱] در این آیه شریفه «و من يطع الله» اثبات یک امر مولوی نمی‌کند بلکه می‌فرماید امر به صلاتی که شده اگر آن اطاعت بشود این اثر بر آن مترتب می‌شود. اخبار من بلغ هم نتیجه‌اش این است که می‌گوید اگر عمل را به احتمال ثواب انجام دادی یعنی به احتمال امر انجام دادی ثواب به تو می‌دهند، انجام عمل به احتمال امر را خود عقل می‌گوید ثواب به آن می‌دهند چون مورد حسن انقیاد است لذا احتمال دوم که مستفاد از اخبار من بلغ یک طلب شرعی به عنوان استحباب باشد درست نمی‌شود.

به قول مرحوم شیخ می‌فرماید که «فهو من باب وعد الثواب‏ على‏ نية الخير التي يعد معها العبد في حكم المطيع من حيث الانقياد»[۱۲] این‌ها را می‌گویند اطاعت حکمیه در مقابل اطاعت واقعیه که در مقابل آن امر باشد.

هذا تمام الکلام بنا بر این که مفاد اخبار من بلغ اثبات اصل ثواب باشد.

صورت دوم ثواب خاص

اما صورت دوم که بنا بر این مفاد اخبار اثبات خصوص ثواب باشد؛ اگر ثواب خاص باشد، اگر کسی این کار را انجام داد له قصر فی الجنه، له حوریه کذایی و الی آخر مرحوم شیخ می‌فرماید[۱۳] البته این مطلب مغایر با حکم عقل به استحقاق ثواب است، چرا؟ چون آن مقداری که عقل دلالت دارد و ادراک دارد استحقاق اصل ثواب است اما مقدار ثواب و کیفیت ثواب این‌ها خارج از حیطه ادراک عقل هست.

ولیکن این‌ها دیگر اسم آن ثواب نیست، این‌ها در حقیقت می‌شود جزاء بر عمل و این هم باز به خاطر احتمال امر است که داده شده چون فرض این است که در روایت می‌فرماید همان ثواب خاص داده می‌شود «و إن لم یقله» «و إن لم یقله» یعنی اطاعت، اطاعت واقعیه نیست، اطاعت، اطاعت حکمیه است، اطاعت حکمیه یعنی چه؟ یعنی انجام عمل به احتمال امر پس باز بر این تقدیر هم غایت مدلول روایات می‌شود همان حسن انقیاد و ارشاد به حکم عقل.

(سؤال: فرق ثواب بر عمل با جزاء بر عمل چه می‌شود؟) جزاء ممکن است که بیشتر از عمل باشد، ثواب مطابق با عمل است.ـ

پس نتیجه این می‌شود که به نظر مرحوم شیخ اخبار من بلغ اثبات استحباب نفسی نمی‌کند بلکه مفاد اخبار من بلغ حسن احتیاط و ارشاد به حکم عقل است؛ یعنی همان احتمال چهارم.

احتمال ۵. طریقیت

احتمال پنجم را دقت کنید یک مقدار نکته دارد. احتمال پنجم این است که مفاد اخبار من بلغ احتیاط استحبابی باشد علی نحو الطریقیه نسبت به مستحبات محتمله؛ حالا این قلمبه سلمبه‌ها را توضیح می‌دهم. پس احتمال پنجم این است که مفاد اخبار من بلغ احتیاط استحبابی باشد به نحو طریقیت بالنسبه به مستحبات احتمالی.

اما توضیح مطلب متوقف بر مقدماتی است:

مقدمه ۱. معنای حکم طریقی

مقدمه اول این است که اگر به خاطرتان باشد اول کتاب برائت و چند مرتبه ما گفتیم حکم از نقطه نظری به دو قسمت تقسیم می‌شود: مختصرش را ذکر می‌کنم، حکم مولوی و حکم ارشادی. حکم مولوی سه قسم دارد: حکم نفسی، حکم غیری، حکم طریقی.

حکم نفسی آن است که لمصلحة فی نفس المتعلق است مثل وجوب صلاة. وجوب وجوب نفسی است.

حکم غیری، وجوب غیری لمصلحة‌ فی الغیر است مثل وجوب وضو برای نماز.

حکم طریقی و وجوب طریقی این است که هیچ مصلحتی نه در خودش هست و نه خودش مقدمه برای تحقق واجبی است بلکه طریق است برای ایصال واقع؛ مثل وجوب تصدیق عادل در خبر عادل. صدق العادل که مفاد ادله حجیت خبر هست یک وجوب طریقی است، تصدیق عادل خودش مصلحت ندارد، آن مضمون که صلاة‌ جمعه است مصلحت دارد، تصدیق عادل هم مقدمه برای انجام نماز نیست، مقدمه انجام نماز که همان وضو هست ولیکن تصدیق عادل طریق است برای وصول وجوب نماز جمعه به مکلف.

یا وجوب احتیاط در باب علم اجمالی، وجوب احتیاط در باب علم اجمالی، ‌اگر من علم اجمالی دارم یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه، می‌گوییم هر دو را بخواند هم نماز ظهر هم نماز جمعه، این وجوب، وجوب نفسی که نیست چون اگر در متن واقع نماز جمعه واجب باشد بر خواندن نماز ظهر هیچ چیزی مترتب نمی‌شود، وجوب مقدمی هم نیست چون تحقق نماز جمعه متوقف بر اتیان نماز ظهر نیست اما وجوب طریقی هست؛ یعنی برای علم به تحقق امتثال چاره‌ نیست که انسان هر دو را انجام بدهد، این‌ها را می‌گوییم وجوب طریقی.

مقدمه ۲. اثر حکم طریقی

وجوب طریقی و حکم طریقی همان طور که توضیح دادیم طریق است برای احکام شرعیه و موضوعات شرعیه، خبر ثقه طریق برای احکام شرعیه است، بینه طریق برای موضوعات شرعیه است. البته در نظر بعضی خبر ثقه هم طریق نسبت به موضوعات هست.

اثری که بر وجوب طریقی بار می‌شود غیر از تنجز واقع، امر آخری نیست، اگر مصیب به واقع باشد واقع را منجز می‌کند اگر هم مصیب به واقع نباشد عذر برای مکلف است. این هم مقدمه دوم.

مقدمه ۳. سعه حکم طریقی

مقدمه سوم این است که همان‌ طور که در قالب مثال توضیح دادم، حکم طریقی و وجوب طریقی هم ممکن است به صورت اماره جعل بشود؛ مثل این که جعل فرموده خبر ثقه را طریقا الی الواقع «فما أديا إليك عني فعني‏ يؤديان»[۱۴] هم می‌شود نسبت به اصل عملی جعل طریقیت بشود اصالة ‌الاحتیاط شرعی طریق نسبت به واقع است، در باب دماء شارع مقدس اصالة الاحتیاط را جعل فرموده برای این که اگر در متن واقع دم محترم باشد از بین نرود.

پس مقدمه سوم این است که وجوب طریقی منحصر به اماره مثل خبر ثقه، مثل ظاهر کتاب نیست، ممکن است یک اصل عملی داشته باشیم که نتیجه‌اش و مفادش وجوب طریقی باشد.

مقدمه چهارم هم محض خاطر شما فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) و أما الإيراد الأول، فالإنصاف أنه لا يخلو عن وجه؛ لأن الظاهر من هذه الأخبار كون العمل متفرعا على البلوغ و كونه الداعي على العمل. فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۵۵

۲) و إن كان يورد عليه أيضا: تارة: بأن ثبوت الأجر لا يدل على الاستحباب الشرعي. همان

۳) و يؤيده: تقييد العمل في غير واحد من تلك الأخبار بطلب قول النبي صلى الله عليه و آله و التماس الثواب الموعود-، و من المعلوم أن العقل مستقل باستحقاق هذا العامل المدح و الثواب، و حينئذ: فإن كان الثابت بهذه‏ الأخبار أصل الثواب، كانت مؤكدة لحكم‏ العقل بالاستحقاق.‏ همان

۴) وسائل الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۵) و عن محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عن عمران الزعفراني عن محمد بن مروان قال سمعت أبا جعفر علیه السلام يقول‏ من بلغه ثواب من الله على عمل فعمل ذلك العمل التماس‏ ذلك‏ الثواب‏ أوتيه و إن لم يكن الحديث كما بلغه. وسائل الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۶) فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۵۵

۷) همان

۸) فإن كان الثابت بهذه‏ الأخبار أصل الثواب، كانت مؤكدة لحكم‏ العقل بالاستحقاق. فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۵۶

۹) النساء ۵۹

۱۰) و أما طلب الشارع لهذا الفعل: فإن كان على وجه الإرشاد لأجل تحصيل هذا الثواب الموعود فهو لازم للاستحقاق المذكور، و هو عين الأمر بالاحتياط. فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۵۶

۱۱) النساء ۱۳

۱۲) و إن كان على وجه الطلب الشرعي المعبر عنه بالاستحباب، فهو غير لازم للحكم بتنجز الثواب؛ لأن هذا الحكم تصديق لحكم العقل بتنجزه فيشبه قوله تعالى: و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجري‏. إلا أن هذا وعد على الإطاعة الحقيقية، و ما نحن فيه وعد على الإطاعة الحكمية. و ما نحن فیه وعد علی الاطاعة الحکمیه وهو الفعل الذی یعد معه العبد فی حکم المطیع فهو من باب وعد الثواب… فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۵۶

۱۳) و إن كان الثابت بهذه الأخبار خصوص الثواب البالغ كما هو ظاهر بعضها، فهو و إن كان مغايرا لحكم العقل باستحقاق أصل الثواب على هذا العمل ـ بناء على أن العقل لا يحكم باستحقاق ذلك الثواب المسموع الداعي إلى الفعل، بل قد يناقش في تسمية ما يستحقه هذا العامل لمجرد احتمال الأمر ثوابا و إن كان نوعا من الجزاء و العوض ـ إلا أن مدلول هذه الأخبار إخبار عن تفضل الله سبحانه على العامل بالثواب المسموع، و هو أيضا ليس لازما لأمر شرعي هو الموجب لهذا الثواب، بل هو نظير قوله تعالى: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ملزوم لأمر إرشادي ـ يستقل به العقل ـ بتحصيل ذلك‏ الثواب المضاعف. فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۵۷

۱۴) وسائل الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا