بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
در بحث گذشته این مسئله مطرح شد که آیا رفع ما لا یعلمون رفع حکم واقعی است یا رفع حکم است در مرتبه ظاهر. گفتیم که حق این است که رفع در حدیث رفع، رفع حکم واقعی نیست بلکه رفع حکم است در مرتبه ظاهر به سه وجه. دو مقدمه در بحث گذشته ذکر کردیم که از این دو مقدمه در دو وجه امروز میخواهیم استفاده کنیم:
بیان دلیل اول از وجه اول
وجه اول این است که در ما نحن فیه رفع به منزله محمول است ما لا یعلمون به منزله موضوع است میشود ما لا یعلمون مرفوع. حالا اگر بنا بشود که مراد از ما لا یعلمون حکم واقعی باشد پس محمول که آمد این حکم واقعی را از بین میبرد رفع میکند و این میشود تخلف موضوع از محمول. تخلف موضوع از محمول این بود که محمول باشد در قضیه اما موضوع منتفی باشد. در ما نحن فیه محمول که رفع هست وقتی آمد سبب میشود موضوع آن که ما لا یعلمون است منتفی بشود پس میشود تخلف موضوع از محمول و این محال است طبق مقدمه اول که گفتیم.
بیان دلیل دوم از وجه اول
وجه دوم این است که ما لا یعلمون شد موضوع، رفع محمول است. اگر مقصود از ما لا یعلمون حکم واقعی باشد پس تا رفع آمد حکم واقعی از بین میرود؛ یعنی محمول علت میشود برای عدم موضوع که خود موضوع علت برای محمول است و دیروز گفتیم محال است که معلول علت بشود برای عدم علت خودش.
پس اگر بخواهد مقصود از ما لا یعلمون حکم واقعی باشد محذور عقلی دارد استحاله عقلی دارد. لذا میگوییم مقتضی نسبت به رفع واقعی قاصر است اصلا مقتضی ندارد نه این که مقتضی دارد و مانع داریم. مقتضی اصلا نیست به خاطر استحاله عقلی.
(سؤال: این دو وجه در مورد سائر فقرات جاری نیست؟ در سائر فقرات هم رفع آن واقعی است) نه، در سائر فقرات جاری نیست حالا میگوییم چرا.ـ
وجه دوم وجود مانع
اما وجه [دوم، دلیل] سوم این است که بر فرضی که قبول کنیم مقتضی برای رفع واقعی موجود است ولیکن این مبتلا به مانع است و مانع عبارت است از تصویب؛ چون اگر حکم واقعی در ظرف جهل مرفوع بشود احکام اختصاص پیدا میکند به عالمین به حکم. یعنی حکم میشود بر طبق آنچه که حدیث رفع بر آن قائم بشود و این میشود تصویب مجمع علی بطلانه. پس بر فرضی هم که قبول کنیم که مقتضی موجود است که مراد از ما لا یعلمون حکم واقعی باشد مانع داریم که مانع استلزام تصویب است.
جواب یک سؤال
ایشان سؤال میکنند که این مشکل در سائر فقرات نیست؟ نه در سائر فقرات این مشکل نیست چرا؟ چون در باب حکم ظاهری اگر رفع بشود در واقع، مستلزم این است که حکم مختص به عالم بشود و محمول موضوعش را از بین ببرد اما در مورد نسیان اصلا حکم نیست.
(سؤال: فرمودید خطاب به ناسی نیست ولی به مضطر هست) نه مضطر هم همین طور است. در مضطر هم حکم نیست حالا طبق نظر مشهور به حرفهای ما کار نداشته باشید. الان در مورد نسیان، در مورد اضطرار رُفِع میگوید اصلا در مورد اینها حکم نیست واقعا نه این که حکم واقعی هست و اختصاص پیدا کرده به عالمین به حکم، اصلا حکم نیست. (دو اشکال اول فرمودید …) دو تا اشکال اول هم همین طور است چرا به خاطر این که حدیث رفع دارد کشف میکند از این که این حکم در متن واقع نیست کاشف از این است که در متن واقع نیست. اما در مورد ما لا یعلمون اگر بخواهد کشف بکند که حکم واقعی نیست باید محمول موضوع خودش را از بین ببرد چون در مورد ما لا یعلمون باید واقع را شما داشته باشید واقع را شما نداشته باشید مشکل پیدا میکنید. اما در مورد اضطرار واقع اصلا موجود نیست. حدیث رفع کاشف است که حکم واقعی موجود نیست. مثل لاضرر، چطور در لاضرر این طور است در لاضرر نمیخواهد بگوید حکم هست ما برداشتیم، میگوید اصلا حکم نیست. در رفع ما اضطروا نمیخواهد بگوید حکم اضطراری بود ما برداشتیم میخواهد بگوید اصلا حکم اضطراری از اول نبود آن جا مشکل تولید میشود. (مگر در مقام انشا نیست؟) نه در مقام انشا نیست (حدیث رفع در مقام انشا نیست؟!) نه حدیث رفع در مقام انشا نیست إخبار میکند حتی در رفع ما لا یعلمون هم دارد اخبار میکند رفع میکند. این نسبت به این که مقصود از ما لا یعملون حکم واقعی است. بر فرضی هم که انشا باشد بستگی دارد. ببینید یک سؤالاتی میکنید مربوط به خیلی جاها میشود. چون اگر به خاطرتان باشد بحث بود در این که رفع ما لا یعلمون، رفع فعلیت حکم است، فعلیت رفع است کدام یکی از اینها هست، کدام یکی انشائی است کدام یک اخباری است. این بستگی دارد به این که در آن جا یعنی اوائل حدیث رفع اگر یادتان باشد فرمایشی مرحوم آخوند داشت و مرحوم اصفهانی داشت و اینها همه را بحث کردیم و آخرش هم چه کسی را انتخاب کردیم؟ فرمایش مرحوم آخوند را انتخاب کردیم.
ثمره واقعی یا ظاهری بودن رفع
ثمرهای نقل کردند. این جا ثمره را خوب دقت کنید ثمرهای که هست بین این که رفع در رفع ما لا یعلمون رفع ظاهری است و در مورد اضطرار و اکراه و نسیان رفع واقعی است این است که گفتند در مورد ما لا یعلمون موضوع میشود برای مبحث اجزاء امر ظاهری از امر واقعی. چرا؟ چون اگر شما به حدیث رفع برائت جاری کردید نسبت به جزئیت استعاذه از نماز، نماز بدون سوره خواندید، این نماز میشود مأمور به به امر ظاهری چرا؟ چون رفع در ما لا یعلمون شد رفع ظاهری. حالا اگر بعد کشف خلاف شد معلوم شد که استعاذه جزء نماز هست آیا آنچه که انجام دادیم که مأمور به به امر ظاهری بود مجزی از مأمور به به امر واقعی هست یا نیست، مورد بحث است و حق در مبحث اجزاء این است که امر ظاهری مجزی از امر واقعی نیست لذا حکم میکنیم به عدم اجزاء مگر قواعد ثانویهای داشته باشیم، مثلا در مورد اجزاء غیر رکنیه نماز، قاعده لا تعاد داشته باشیم. قطع نظر از قواعد ثانویه به حسب مقتضای بحث اجزاء حق در مقام عبارت است از عدم اجزاء.
اما در باب «نسیان» و «اضطرار» و «ما استکرهوا علیه» چون دیگر حکم واقعی منتفی است آنچه را که انجام داده است مکلف به همان بوده است پس میشود مجزی و میشود مورد بحث اجزاء امر اضطراری از امر واقعی اختیاری که در آن جا قائل شدند به اجزاء امر اضطراری از امر واقعی. اگر کسی نماز با تیمم خواند بعد از وقت آب پیدا کرد نمازی که خوانده درست است قضا ندارد اما اگر در وقت آب پیداکرد اصلا معلوم میشود که امر اضطراری به تیمم نداشته چرا چون تکلیف به نماز با وضو، تکلیف به طبیعت نماز با وضو بین الحدین است. شما از افراد اول وقت آن، متمکن نبودی اما آخر وقت آب پیدا کردی پس اصلا امر به صلاه با تیمم به شما توجه پیدا نکرده. وقتی امر به صلاه با تیمم به شما توجه پیدا میکند که نسبت به کل افراد طبیعت نماز با وضو شما مضطر باشید لذا آن جا حکم کردند به اجزاء.
پس ثمره هست بین این که مرفوع در ما لا یعلمون رفع ظاهری است و در فقرات دیگر رفع واقعی است. خوب روشن شد؟
توضیح یک اشکال
حالا که خوب روشن شد باید یک اشکال میکردید ولیکن حیف که نکردید و آن اشکال را در فقه یکی دو مرتبه مطرح کردم فکر میکنم در اصول هم مطرح کردم و آن عبارت از این است که ـ خوب دقت کنید چه دارم میگویم در مثال توضیح میدهم که روشن بشود ـ نماز مرکب از ده جزء است مثلا امری که ما داریم امر تعلق گرفته به صل که صل مرکب از ده جزء است، وقتی شما مضطر میشوید از یک جزء که مثلا سوره هست امر به سوره ساقط نمیشود چرا چون ما امر به سوره که نداشتیم ما امری که داشتیم به صلاه با سوره داشتیم پس امر به صلاه با سوره ساقط میشود میماند نماز بدون سوره؛ نماز بدون سوره یک عمل جدید است محتاج به امر است امری ندارد. چون فرض این است قاعده میسور و ما لا یدرک و این حرفها هم اینها هیچ کدام جاری نیست. در نتیجه در فقرات دیگر اصلا سایر اجزاء امر ندارد تا شما بگویید اتیان به آنها مجزی از واقع است. باید یک امری برای آن درست کنیم به یک وجه آخری.
خوب روشن شد اشکال یا نه؟ یک مرتبه دیگر بگویم؛ ببینید نماز ده جزء دارد ما امر به إقرأ، إرکع، أسجد که نداریم ما یک امر داریم به صل، صل البته در روایات معین شده که مرکب از حمد و سوره و رکوع و سجود است. حالا وقتی شما مضطر بشوید از سوره امر به سوره که ساقط نمیشود چرا چون اصلا سوره امر نداشته، امر به صلاه با سوره ساقط میشود چون به تعذر جزء شما متعذر از کل هستید وقتی متعذر از کل شدید امر به کل میشود منتفی، امر به کل منتفی شد سائر اجزاء اگر بخواهد مأمور به باشد امر میخواهد، دلیل میخواهد، کجا است دلیل آن؟ دلیل ندارد لذا اصلا امری نسبت به سائر اجزاء ثابت نمیشود تا ما بخواهیم بحث بکنیم مجزی از واقع هست یا مجزی از واقع نیست مگر دلیل آخری داشته باشیم. خوب دقت کنید به حدیث رفع ثمره درست نمیشود.
ان قلت
این ان قلت را هم در درس فقه گفتم در بحث حج. ان قلت عین این اشکال در رفع ما لا یعلمون هم میآید در آن جا هم امر تعلق گرفته به نماز ده جزئی وقتی من جهل دارم به وجوب سوره، سوره را اتیان نمیکنم بقیه اجزاء از کجا که امر داشته باشد؟ آن که امر داشت نماز با سوره بود این که من اتیان کردم به خاطر جهل به وجوب سوره نماز بدون سوره است پس آنچه که اتیان شده امر ندارد آنچه که امر دارد اتیان نشده، این جا هم جای این حرفها نیست که بگویید اجزاء امر ظاهری از واقعی است.
قلت
اشکالی که ما در اضطرار کردیم در ما لا یعلمون نمیآید چرا؟ چون در ما لا یعلمون دوران امر است بین اقل و اکثر. من میدانم قطعا ده جزء بر من لازم است نسبت به جزء یازدهم شک دارم که بر من واجب است یا واجب نیست و در دوران امر بین اقل و اکثر علم اجمالی شما منحل میشود به وجوب اقل؛ پس اقل میشود واجب شرعی، امر شرعی دارد البته امر شرعی که دارد امر ظاهری است. لذا فرق است بین باب (نسیان) [اضطرار] و بین باب رفع ما لا یعلمون. خوب روشن شد؟
(سؤال: آقا بیزحمت تطبیق مثال اقل و اکثر را دوباره توضیح میدهید؟) ببینید وقتی که من علم اجمالی دارم که نماز یا با سوره است یا بدون سوره است یعنی ده جزء است یا یازده جزء است نسبت به ده جزء که یقین دارم واجب است نسبت به جزء یازدهم شک دارم پس اقل میشود واجب الاتیان وقتی واجب الاتیان شد اتیان میکنم آن را به امر شرعی.ـ
ارجاع به جواب از اشکال
حالا که خوب روشن شد کسانی که بحث حج من بودند این توضیح که این جا دادم برایم بیاورند که آن جا در حج کجا گفتم؟ (پارسال هم فرمودید) حالا دیگر هر جا گفتم برای من بیاورید دو سه مرتبه گفتم. خوب روشن شد یا نه؟
(سؤال: نه روشن نشد در بحث اضطرار اگر موضوع …) حالا اجازه بدهید.ـ
پس این بحث را من در بحث حج مطرح کردم با تفصیل بیشتری آن را میخواهم برای من بیاورید (در اصول هم مطرح کردید) در اصول هم مطرح کردم (جلسه صد و شانزده الی هفده هم همین مباحث را مطرح کردید) در اصول؟ (بله پارسال) این خوب است ایشان کاتب وحی است در اصول هم میگوید مطرح کردیم. دیگر اگر در اصول هم مطرح کردیم در فقه هم مطرح کردیم کفی المؤمنین الفقه و الاصول.
(سؤال: حالا اگر اضطرار یا اکراه پیدا بکند بر نخواندن سوره این جا هم باز میشود اقل و اکثر دیگر؟) نه اقل و اکثر نیست به خاطر این که امری که شما داشتید به نماز با سوره داشتید آن از بین رفت نماز بدون سوره اصلا نمیدانید امر دارد یا ندارد اقل و اکثر نیست. اما در آن جا میدانم ده جزء امر دارد نمیدانم سوره که جزء یازدهم است واجب است یا واجب نیست. دیگر رسائل این را دارد مفصل.ـ
این بحث تمام شد.
بحث ما در حدیث رفع به حول و قوه پروردگار متعال و در ظل توجهات ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تمام شد. ما حدیث رفع را از جهت سندی تمام میدانیم. مضافا بر این که بر فرضی که خدشه در سند حدیث رفع بشود روایت دومی که از خصال قرائت کردیم که مشتمل بر ما لا یعلمون بود سند آن تمام است و از جهت دلالت هم به نظر ما دلالت آن تام است هم در شبهات حکمیه، هم در شبهات موضوعیه هم در احکام تکلیفیه هم در احکام وضعیه. به خاطرم هست حدود ۱۷، ۱۸ تنبیه و نزدیک ۵۳ مطلب من حول دلالت حدیث رفع بحث کردم.
(سؤال: صحیحه میدانید یا معتبره اصطلاحا؟) نه معتبره میدانیم.ـ
کلام در حدیث حجب
وارد میشویم در حدیث حجب. حدیث دومی که مرحوم شیخ مطرح فرموده حدیث حجب است.
این حدیث در توحید صدوق هست البته توحید صدوق چاپهای مختلف دارد صفحه ۴۱۲. در وسائل الشیعه هست در جلد ۲۷ صفحه ۱۶۳.
«و عن احمد بن محمد بن یحیی» همین احمد بن محمد بن یحیی که بحث داشتیم «عن أبیه عن أحمد بن محمد بن عیسى عن ابن فضال عن داود بن فرقد عن أبی الحسن زکریا بن یحیى عن أبی عبد الله علیه السلام قال: ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم».
تقریب استدلال به حدیث
تقریب استدلال به حدیث این است که حدیث میفرماید آنچه را که خداوند متعال عباد را از علم به آن محجوب فرموده، عباد به آن علم ندارند فهو موضوع عنهم این امور و این احکام از آنها برداشته شده. حرمت شرب توتون از اموری است که حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم.
اشکال مرحوم شیخ در استدلال به حدیث حجب
مرحوم شیخ انصاری اشکال میفرماید. میفرماید مفاد این حدیث این است که آن را که خدا محجوب فرموده و بیان نفرموده آن از مردم برداشته شده اما اگر خدا بیان فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیان فرموده، لعنت بر آن کسانی که در خانه بیت عصمت را بستند و آنها سبب شدند که احکام به دست مردم نرسد این حجب، من الله نیست، حجب من الناس است. پس روایت ربطی به ما پیدا نمیکند. این روایت مفادش، مفاد همانی است که در خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمود: «إن الله تبارک و تعالى حد حدودا فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تنقصوها و سکت عن أشیاء لم یسکت عنها نسیانا لها فلا تکلفوها رحمه من الله لکم».[۱] خداوند از اموری سکوت فرموده، بیان نفرموده شما هم دیگر ساکت باشید حرف نزنید.[۲]
(سؤال: حاج آقا بالاخره نتیجه این میشود چه خدا حجب کرده باشد چه به مردم نرسیده است) نه خدا که حجب نکرده (بالاخره نتیجهاش یکی است) نه مردم حجب کردند. مرحوم علامه ـ خدا واقعا اینها را… اعلی الله مقامهم ـ یک مطلبی دارد در مورد حضرت حجت، نسبت به غیبت حضرت حجت بحث میکند علت غیبت را بیان میکند میگوید که «وجوده لطف، و تصرّفه لطفٌ آخَر و عدمه منّا» عدم تصرفش به خاطر گناهان ما است ربطی به خدا ندارد.
این تقریب استدلال به روایت و اشکال مرحوم شیخ تا فردا ببینیم چه باید کرد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) من لا یحضره الفقیه ج۴ ص۷۵
۲) و فیه: أنّ الظاهر ممّا حجب اللّه علمه ما لم یبیّنه للعباد، لا ما بیّنه و اختفى علیهم بمعصیه من عصى اللّه فی کتمان الحق أو ستره؛ فالروایه مساوقه لما ورد عن مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام: «إنّ اللّه تعالى حدّ حدودا فلا تعتدوها، و فرض فرائض فلا تعصوها، و سکت عن أشیاء لم یسکت عنها نسیانا فلا تتکلّفوها؛ رحمه من اللّه لکم». فرائد الأصول ج۲ ص۴۱