بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
کلام در فرمایشات مرحوم نائینی قدس سره بود. مقدماتی را ذکر کردیم.
امر ۲. اقوال در ماهیت تذکیه
مطلب منتهی شد به امر دوم که در اقوال بود، از اقوال، قول اول را ذکر کردیم.
قول ۱. امر بسیط مسبب از قابیلیت و افعال
ملخص قول اول این بود که تذکیهای که موجب طهارت و حلیت است یک امر بسیطی است که حاصل میشود از قابلیت محل و فعل تذکیه؛ یعنی ذبح و تسمیه و استقبال و الی آخر. پس تذکیه امری است بسیط مسبب از قابلیت و این افعال.[۱]
(سؤال: مسبب موضوع طهارت میشود) بله آن مسبب و آن امر بسیط که حاصل میشود طهارت درست میشود. (خود مسبب حالا چیست؟) خود مسبب هر چه هست، ما میدانیم که به وسیله اینها… مثل این که شما وقتی وضو میگیرید میگویید طهارت حاصل میشود، حالا آن طهارت چیست؟ قابلیت انسان است برای تقرب به خدا در نماز. میتوانیم به آن اشاره کنیم به اشاره برای ما روشن است که چیست. حالا واقعیت آن چیست؟ چه بسیار چیزهایی که ماهیت آن برای ما ناشناخته است. بالاخره در نتیجه قابلیت و این افعال یک چیز در این جا رخ میدهد که آن سبب میشود این حیوان گوشت آن بشود حلال و جلد آن بشود پاک؛ مثل این که در باب وضو همین طور است دیگر تا شما مسح پای چپ را نکشیدید میگوییم حدث باقی است مسح پای چپ را که میکشید اساسا کلا دنیا عوض میشود یعنی دنیای شما عوض میشود یک شخصیت دیگر میشود آدم، نورانی میشود، در محضر پروردگار متعال با طهارت است، توجه به او توجه دیگری هست و الی آخر. (این جا طهارت مباشرةً حاصل میشود) این جا هم مباشرةً حاصل میشود. (نه این جا یک حالت بسیط به وجود میآید بعد آن…) خیر این جا هم همین طور است به مجرد این که فری اوداج اربعه شد با آن شرائط او حاصل میشود (طهارت حاصل میشود) بله، لذا الان گوشت آن پاک است. (اول تذکیه حاصل میشود بعد نتیجه تذکیه را شما فرمودید طهارت است) تذکیه آن مسبب است ( آن تذکیه چه هست که…) خیر تذکیه عبارت است از حاصل از قابلیت به این امور، یک امر بسیطی است که آن محقق میشود. آن امر بسیط موضوع است برای طهارت و برای حلیت أکل؛ یعنی تا آن امر بسیط حاصل نشود حلیت أکل نمیآید؛ مثل این که در باب وضو شما چه میگویید تا وقتی این غسلات و مسحات با نیت محقق نشود آن حالت بسیط محقق نمیشود که انسان حق داشته باشد داخل در نماز بشود. عین این است. (چطور تذکیه ما ندانیم معنای آن چیست ولی بگوییم یک چیزی تذکیه…) آفرین خیلی چیزها هست که شما نمیدانید ولی هست. یکی از آنها خدا است نمیدانی چیست، ندانم چه هستی هر چه هستی تویی. خیلی چیزها هست که ما میدانیم هست اما نمیدانیم ماهیت آن چیست. در باب طهارت این طور است کسانی که قائل به امر بسیط هستند. من نمیدانم شماها به خاطرتان هست یا خیر در باب صحیح و اعم اصلا یکی از قولهای مهم و اساسی در باب صحیح همین بود که جامع صحیح یک معنایی است که ما فقط میتوانیم به آن اشاره کنیم اما حقیقت آن چیست برای ما روشن نیست. نمیدانم یادتان هست یا خیر. این یکی دو تا نیست نمونه زیاد دارد؛ یک نمونه آن هم خود شماها هستید معلوم نیست ماهیت شما چیست، ماهیت انسان معلوم نیست چیست، یک ماهیت بعضیها قائل هستند. مگر نخواندهاید مرحوم آخوند قائل هست جنس فصل هیچ موجودی قابل شناخت نیست من جمله من و شما، جنس و فصل ما قابل شناخت نیست. (کسی که اساسا فضله موش را نمیشناسد الان در برنج میبیند این هم مشمول همین مسئله ما میشود؟) بله این هم هست چون یک حقیقت است (اساسا نمیداند فضله موش چیست؟) من مثال زدم تا به حال، شما یک کافری میآورید میبرید حمام، چهار مرتبه هم کیسهاش میکشید دلکش میکنی تمام وقتی او را میآورید بیرون باز هم میگویند این نجس است کجا آن نجس است (من عرض دیگری داشتم؛ کافر آدم میداند کافر است، اساسا نمیداند این تیکهای که الان در گوشت است جاهای حرام گوسفند را نمیشناسد که الان بخواهد اصالة الطهاره جاری کند یا اصالة الحل جاری کند) خیر آن اصلا یک چیز دیگر است به آن کار نداریم (من همین قسمت بود) خیر آن یک چیز دیگر است باز او بعد از آن که حیوان تذکیه شد حالا یک قسمتهایی از آن حلال است یک قسمتهایی از آن حرام است آن بستگی دارد به دلیل شرعی؛ یعنی اگر دلیل شرعی برای ما نمیآمد نمیگفت این جا حرام است، این جا حلال است ما میگفتیم همه آن حلال است.ـ
این قول اول بود.
قول ۲. نفس امور خمسه بدون قابلیت
قول دوم این بود که تذکیه عبارت باشد از نفس امور خمسه و قابلیت محل خارج از حقیقت تذکیه است. بلکه قابلیت تأثیر دارد در این که این امور خمسه ایجاد طهارت و حلیت میکند. بنا بر این تذکیه میشود اسم برای سبب.[۲]
بعد اگر به خاطرتان باشد در بحث گذشته گفتیم مرحوم نائینی فرمود دو وجه در مسئله هست: «لا یخلو ثانیهما عن قوة»[۳] که ما بگوییم تذکیه اسم سبب است و قابلیت محل خارج است از تذکیه شرط تأثیر ذبح و استقبال است در طهارت و حلیت.
وجه آن چه بود چرا این لا یخلو عن قوة؟ باز وجه این را در امر اول ایشان توضیح داد. فرمود چون در آیه شریفه میفرماید «إلا ما ذكيتم» پس معلوم میشود که تذکیه فعل ما است فعل مکلف است، فعل انسان است نه این که تذکیه در حیوان باشد لذا میشود خارج از حیوان.
امر ۳. ثمره دو قول در ماهیت تذکیه
بعد مرحوم محقق نائینی ثمره مترتب بر این دو قول را بیان میکنند؛ ابتدا ایشان ثمره مترتب بر قول دوم را ذکر میکند که اسم سبب باشد بعد ثمره قول اول را ذکر میکنند که اسم مسبب باشد.
ثمره بنا بر قول دوم
میفرماید بنا بر این که اسم سبب باشد جا برای جریان اصل عدم تذکیه عند الشک فی قابلیة الحیوان للتذکیه نیست. بنا بر این اصل عدم تذکیه جاری نمیشود.[۴] چرا؟ چون اگر [قابلیت] تذکیه یک امر وجودی در [تذکیه] حیوان بود ما میگفتیم این مسبوق به عدم است ولیکن قابلیت تذکیه شد خارج از [تذکیه] حیوان در نتیجه حالت سابقه ندارد ما از اول نمیدانیم که آیا در این حیوان قابلیت تذکیه هست یا قابلیت تذکیه نیست. بنا بر این استصحاب عدم تذکیه جاری نمیشود. وقتی استصحاب عدم تذکیه جاری نشد خوب دقت کنید اصل موضوعی حاکم بر اصالة الحل نداریم. وقتی اصل موضوعی حاکم بر اصالة الحل نداشتیم اصالة الحل جاری میشود.
بنا بر این روی فرمایش مرحوم نائینی قدس سره در مثل حیوان متولد اصالة الحل جاری میشود، اصالة الطهاره جاری میشود حکم میکنیم به حلیت و حکم میکنیم به طهارت.
ان قلت
در این جا یک سؤال خیلی خوبی مطرح میشود و آن این است که شما فرمودید که اصل عدم تذکیه جاری نیست چون این حیوان از اولی که موجود شده یا قابلیت برای تذکیه داشته یا قابلیت برای تذکیه نداشته بنا بر این حالت سابقهای ندارد که ما بخواهیم حالت سابقه آن را استصحاب کنیم شما این طور گفتید ولی ما برای آن راه داریم، استصحاب عدم ازلی جاری میکنیم. میگوییم وقتی این حیوان نبود قابلیت او برای تذکیه هم نبود بعد که حیوان موجود شد شک داریم قابلیت حیوان للتذکیه با او موجود شد یا خیر، استصحاب میکنیم عدم آن را. مثل بحث شک در قرشیت مرأه، ما اگر نسبت به مرأهای شک داریم که آیا قرشی است که تا شصت سال عادت بشود یا قرشی نیست که تا پنجاه سال عادت بشود چه میگفتیم؟ میگفتیم استصحاب عدم ازلی قرشیت را جاری میکنیم میگوییم این زن وقتی که نبود قرشیت او هم نبود بعد موجود شد نمیدانیم قرشیت با او موجود شد یا خیر استصحاب میکنیم عدم قرشیت آن را. ما نحن فیه هم کذلک.
این إن قلت را چه کسی جواب میدهد؟ (عدم محمولی با عدم نعتی اصل مثبت میشود)
قلت
بارک الله، آن که شما الان دارید شما استصحاب میکنید، دارید استصحاب میکنید عدم محمولی را چون عدم قرشیتی که در ازل بوده وصف موضوعی نبوده به نحو کان تامه بود عدم القرشیه، عدم القابلیه للتذکیه، آن که الان ما لازم داریم عدم قابلیت این حیوان است، حیوان متولد است که این میشود عدم قابلیت نعتی، نعت برای حیوان است وصف برای حیوان است و استصحاب عدم ازلی برای اثبات عدم نعتی میشود مثبت، اصل مثبت هم فرض این است که حجت نیست.
مضافا بر این که قابلیت نه حکم شرعی است نه موضوع حکم شرعی است. حکم شرعی که نیست، موضوع حکم شرعی هم نیست. تذکیه موضوع حکم شرعی است، قابلیت تذکیه که در دلیلی موضوع قرار نگرفته لذا خود آن قابل استصحاب نیست، عدم ازلی آن هم برای ما نحن فیه میشود اصل مثبت.
پس دست ما از استصحاب عدم تذکیه کوتاه میشود؛ یعنی اصل موضوعی نداریم شرط جریان اصالة الحل این بود که اصل موضوعی نداشته باشیم، نداریم، اصالة الحل جاری میشود.
جواب قلت
این جا کسانی که بحث عام و خاص من را بودند باید بتوانند جواب از این فرمایش مرحوم نائینی را بدهند، این را برای این میگویم که یک مراجعهای بکنند کسانی که بحث عام و خاص بودند ببینند چه طوری میتوانند استفاده کنند و حل مشکل را در ما نحن فیه بکنند و در ما نحن فیه اصل را از اصل مثبتیت در بیاورند.
این تمام شد.
ثمره بنا بر قول اول
بنا بر قول اول که تذکیه عبارت باشد از متحصَل از قابلیت محل و امور خمسه که میشود یک امر بسیط، بنا بر این تذکیه میشود یک امر وجودی هر امر وجودی مسبوق به عدم است پس استصحاب عدم تذکیه و عدم قابلیت للتذکیه در آن جاری میشود و در نتیجه اصل موضوعی ما داریم وقتی اصل موضوعی داشتیم دیگر نوبت به اصالة الحل نمیرسد.[۵]
این اصل عدم تذکیه هم اصل عدم تذکیه محمولی نیست تا باز شما بر ما اشکال مثبتیت کنید، خیر میگوییم این حیوان در حال حیات لم یکن مذکی بعد که فری اوداج اربعه شد شک میکنیم که صار مذکی أم لا، استصحاب میکنیم عدم آن را. یعنی این استصحاب میشود استصحاب عدم نعتی تذکیه. لذا اگر کسی هم استصحاب عدم ازلی را قبول ندارد این جا دیگر مشکلی ندارد.
ان قلت
بعد مرحوم نائینی قدس سره یک توهمی را نقل میکنند و جواب میدهند.
میفرماید[۶] که اگر کسی این طور بگوید که بالاخره تذکیه شد یک امری مرکب از قابلیت محل و فعل مذکي، فعل مذکي همان افعال خمسه است فری اوداج اربعه و الی آخر از این مرکب یک جزء آن بالوجدان محقق شده که افعال خمسه باشد فری اوداج اربعه شده، جزء دیگر را شک داریم محقق شد یا نشد این جزء دیگر اگر حالت سابقه داشته باشد حالت سابقه آن را استصحاب میکنیم اگر حالت سابقه نداشته باشد که قابل استصحاب نیست. در ما نحن فیه فرض این است که این حیوان را اساسا ما نمیدانیم که قابل برای تذکیه هست یا قابل برای تذکیه نیست حالت سابقهای ندارد که بخواهیم استصحاب بکنیم پس باز اصل موضوعی ما ساقط شد مرجع میشود اصالة الحل.
قلت
مرحوم نائینی میفرماید این توهم «فاسد».[۷] غفلت کردید ـ حالا غفلت کردید از من است دارم توضیح میدهم ـ فرض ما این بود که تذکیه امرٌ بسیطٌ متحصلٌ من الافعال الخمسه، شما گفتید تذکیه امرٌ مرکبٌ من فعل المذکي و قابلیة المحل این خلاف فرض است. قول اول این است که تذکیه امر بسیط متحصَل از مجموع این دو امر، ما هر وقت شک کنیم که آیا این امر بسیط محقق شد یا نشد استصحاب میکنیم عدم آن را چون قبلا که یقیناً موجود نبود، از حوادث است از قدما که نیست، شک داریم که آیا حادث شد یا نشد استصحاب میکنیم عدم آن را.
ان قلت
فقط ممکن است کسی این جا اشکالی به ذهنش برسد و آن این است که در استصحاب جهت یقین و شک یکی است، من یقین دارم که این مایع خمر بود، شک دارم که خمر هست یا خمر نیست، ببینید جهت یقین شک در خمریت است و جهت شک هم شک در خمریت است در ما نحن فیه یقینی که به عدم تذکیه در حال حیات حیوان داشتم قبل از ورود فعل مذکي بوده یعنی قبل از فری اوداج اربعه بوده جهت شکی که در تذکیه بعد دارم بعد از فعل مذکي است.
(سؤال: موضوع تغییر کرده استاد؟) حالا چون ایشان تعبیر موضوع نکرده من هم نمیکنم.ـ
پس جهت یقین، تذکیه قبل از فعل مذکي است؛ جهت شک، تذکیه بعد از فعل مذکي است و این دو تا میشوند با هم متفاوت بنا بر این استصحاب جاری نیست.
قلت
ایشان میفرماید این اشتباه است ما آنچه که در استصحاب لازم داریم وحدت موضوع است نه وحدت جهت یقین و شک، شما یقینت از هر جهت که میخواهد باشد، شکت هم از هر جهت که میخواهد باشد اثر نمیکند، متعلق یقین و شک باید یکی باشد.[۸]
(سؤال: جهت شک یعنی چه؟) یعنی آن که سبب شده ما یقین پیدا کنیم، وجهی که یقین پیدا کردیم چیست؟ حیات آن است الان وجهی که شک پیدا کردیم این است که حالا فری اوداج اربعه شده.ـ
در ما نحن فیه موضوع ما واحد است، موضوع ما تذکیه است چه قبل از فری اوداج اربعه چه بعد از فری اوداج اربعه بنا بر این استصحاب مشکلی ندارد.
تا این جا نتیجه بحث این شد که بنا بر این که تذکیه، اسم مسبب باشد اصل موضوعی داریم اصالة الحل جاری نمیشود، اگر اسم سبب باشد اصل موضوعی نداریم و اصالة الحل جاری میشود.
امر ۴. بررسی قول به تفصیل بین طهارت و حلیت
از این جا به بعد مرحوم نائینی وارد آن تفصیل مرحوم شهید و مرحوم محقق ثانی میشود.[۹]
میفرماید: قد عرفت که روی قول اول جا برای اصل عدم تذکیه نیست بلکه مرجع عموم دلیل است و حکم میکنیم به طهارت، و قد عرفت که روی قول ثانی جا برای استصحاب عدم تذکیه هست و حکم میکنیم به عدم طهارت و عدم حلیت، پس ما تفصیلی نداریم. روی قول اول که سبب است باید بگوییم هم نجس است و هم حرام، روی قول دوم باید بگوییم هم پاک است هم حلال ولیکن دو نفر از بزرگان علمای شیعه تفصیل دادند فرمودند که در موارد شک پاک است اما گوشت آن حلال نیست.
این قسمت را دیگر از فرمایشات مرحوم نائینی من بیان نمیکنم چون از فرمایشات مرحوم شیخ به تفصیل بیان کردم.
فردا وارد میشویم در نظریه مرحوم عراقی انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) هل التذكية الموجبة للطهارة و الحلية عبارة عن المعنى المتحصل من قابليّة المحل و الأمور الخمسة من فري الأوداج بالحديد على القبلة مع التسمية و كون المذكّى مسلما بمعنى كون التذكية معنى بسيطا يحصل من المجموع المركب من قابلية المحل و تلك الأمور الخمسة؟ فوائد الاصول ج۳ ص۳۸۱
۲) أو أن التذكية عبارة عن نفس الأمور الخمسة، و قابلية المحل أمر خارج عن حقيقة التذكية و إن كان لها دخل في تأثير الأمور الخمسة في الطهارة و الحلية؟ همان
۳) لقوله تعالى: «إلا ما ذكيتم» فان نسبة التذكية إلى الفاعلين تدل على أنها من فعلهم. همان ص۳۸۲
۴) و عليه: لا يبقى موقع لأصالة عدم التذكية عند الشك في قابلية الحيوان للتذكية لأن قابلية الحيوان للتذكية ليس لها حالة سابقه وجودا و عدما، فلا موقع لاستصحاب عدمها، بل المرجع عند الشك في القابلية أصالة الحل و الطهارة، بناء على جريان قاعدة الحل في الشبهات الحكمية. و لكن هذا إذا لم نقل بقابلية كل حيوان للتذكية حسبما يستفاد من الأدلة و إلا لم يكن حاجة إلى أصالة الحل و الطهارة، كما تقدم في الأمور الأول. همان
۵) و إن كانت التذكية عبارة عن الأمور المتحصل عن قابلية المحل و الأمور الخمسة، فعند الشك في قابلية الحيوان للتذكية من جهة الشبهة الحكمية تجري أصالة عدم التذكية، لأن الحيوان في حال الحياة لم يكن مذكى فيستصحب العدم إلى زمان خروج روحه و ورود فعل المذكى عليه. همان
۶) و توهم أن التذكية لو كانت مركبة من قابلية المحل و فعل المذكى، و المفروض أنه قد تحقق أحد جزأيها و هو فعل المذكى فلم يبق إلا الجزء الآخر و هو ليس له حالة سابقة فلا معنى لاستصحاب عدم التذكية المركبة من جزءين قد تحقق أحد جزأيها وجدانا و الجزء الآخر ليس مما تعلق به اليقين سابقا لعدم العلم به. همان
۷) فاسد فان المفروض أن التذكية ليست مركبة من جزءين، بل هي عبارة عن الأمر البسيط المتحصل من مجموع الأمرين و هذا المعنى البسيط كان مقطوع العدم في حال حياة الحيوان قبل ورود فعل المذكى عليه، و بعد ورود فعل المذكى يشك في وجوده فيستصحب عدمه. همان ص۳۸۳
۸) غايته أن جهة اليقين و الشك تختلف، فانه في حال الحياة كانت جهة اليقين بعدم التذكية عدم ورود فعل المذكى عليه و هذه الجهة قد انتفت بورود فعل المذكى عليه، و جهة الشك في كونه مذكى هي قابليته للتذكية. و اختلاف جهة الشك و اليقين لا يضر بالاستصحاب. نعم: لو كانت التذكية عبارة عن نفس المجموع المركب لم يكن للاستصحاب مجال. همان
۹) همان