ویرایش محتوا

جلسه ۹۶ ـ شنبه ۱۳‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۵‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۵ ـ چهار‌شنبه ۱۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۴ ـ سه‌شنبه ۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۳ ـ دو‌شنبه ۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۲ ـ یکشنبه ۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۸‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۱ ـ شنبه ۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶



بسم الله
الرحمن
الرحیم

الحمد
لله رب
العالمین و
صلی الله علی
سیدنا محمد و
آله الطاهرین
سیما بقیة
الله فی
الارضین و
اللعن علی اعدائهم
الی یوم الدین

بحث در
ترتب ثمرات
بود بر مبانی
مختلفی که در
اخبار من بلغ
هست و بحث
منتهی شد به
ثمره سوم که
صحت مسح به
رطوبت موجود
در مسترسل از
لحیه باشد.

ادامه
ثمره سوم

در این
جا بنا بر
اسقاط شرائط
حجیت که بگوییم
مفاد اخبار من
بلغ اسقاط
شرائط حجیت
است نسبت به
مستحبات، نتیجه
آن این است که
جائز است أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

مسلک
دوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ
استحباب نفسی
عمل باشد بر این
تقدیر هم غَسل
مسترسل لحیه می‌شود
مستحب شرعی و
أخذ رطوبت برای
مسح می‌شود
جائز.

مسلک
سوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ ارشاد
به حکم انقیاد
باشد نه اثبات
یک استحباب
شرعی، بنا بر
این گفتیم که
صحیح نیست أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

اشکال
در ثمره سوم

بعد
وارد این بحث
شدیم گفتیم که
تازه بنا بر
مبنای اول و
دوم که
استحباب غَسل
مسترسل لحیه
درست بشود باز
جواز أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه
اشکال فقهیی
دارد. دو تا
اشکال در مقام
هست.

۱.
اشکال در اثبات
جزئیت

اشکال
اول این است
که جواز أخذ
رطوبت برای
مسح به شرط
این است که
غسل مسترسل از
لحیه از اجزاء
وضو باشد مثل
حاجب که از
اجزاء وضو است.
أخذ رطوبت از
حاجب درست است.
پس باید ثابت
بشود که
مسترسل لحیه
جزء وضو است
تا غَسل آن
بشود جزء
اغسال وضو، نهایت
اغسال
مستحبه، تا
جائز بشود أخذ
رطوبت از آن.

مشکل
ما این است که
ما دلیلی بر
جزئیت غسل
مسترسل لحیه
در افعال وضو
نداریم. آنچه
که داریم فقط
استحباب غَسل
است، استحباب
غَسل مسترسل لحیه
در وضو اعم
است، هم می‌شود
به جهت این
باشد که
مسترسل از لحیه
جزء وجه است
پس غسل آن می‌شود
جزء افعال
وضو، هم می‌شود
به خاطر این
باشد که غَسل
مسترسل از لحیه
یک مستحبی است
که ظرف آن وضو
است، مستحب
مستقلی است
برای خودش،
اما ظرف آن
وضو است. مثل
باب قنوت در
نماز، در نماز
قنوت مستحب است
اما قنوت جزء
نماز نیست
بلکه قنوتی
مستحبی است که
ظرف آن نماز
است.

حالا
مفاد اخبار من
بلغ چه چیزی
را اثبات کرده؟
اثبات کرده
استحباب غسل
مسترسل لحیه
را، این
استحباب غسل
ممکن است به
جهت این باشد
که از اجزاء
مستحبه وضو
است، ممکن است
از جهت این
باشد که مستحبی
است که ظرفه
الوضوء و اعم
مثبت اخص نیست.

اللهم
الا ان یقال

مگر
شما از این
راه پیش بیایید
بگویید ما یک
قانونی داریم
که اوامر در
مرکبات ارشاد
به جزئیت و
شرطیت است،
نواهی در
مرکبات ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است،
به این بیان
که ظهور اصلی
امر در بعث
است، در تحریک
است. إرکع،
امر به رکوع
است اما اگر یک
مرکبی ما
داشته باشیم و
در ضمن مرکب
امر بشود به
رکوع این
ارشاد به جزئیت
رکوع است، چون
یقینا در باب
نماز ما دو
واجب نداریم: یکی
خود نماز واجب
باشد، یکی
رکوع آن واجب
باشد که اگر
کسی رکوع را
انجام نداد دو
عقاب بشود یکی
به خاطر ترک
رکوع چون واجب
بوده یکی هم
به خاطر این
که به ترک جزء
کل ترک شده به
خاطر ترک صلاة.
لذا می‌گویند
اوامر در
مرکبات ارشاد
است به جزئیت یا
شرطیت، اگر
گفت طهر فی
الصلاة یعنی
الطهور شرطٌ فی
الصلاة، نواهی
آن هم ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است
مثل لا تصل فی
ما لا یأکل
لحمه.

در ما
نحن فیه از
باب پیش می‌آییم
می‌گوییم روی
مسلک اول و
دوم امر به
غسل مسترسل لحیه
به توسط اخبار
من بلغ درست
شد و این امر
به أجزاء است،
امر به کل که نیست،
امر در مرکب
است، امر در
مرکب هم می‌شود
ارشاد به جزئیت
پس اثبات می‌کند
که غَسل
مسترسل از لحیه
جزء وضو است.

و
لکن

این
راه مشکل دارد
و درست نیست؛
وجه اشکالش این
است که آنچه
که ثابت شده
در اصول این
است که اگر
امری در
مرکبات به
عنوان اولی
متعلق به چیزی
بود ارشاد به
جزئیت است،
مثل این که در
باب صلاة
بفرماید إرکع،
می‌شود ارشاد
به جزئیت، اما
اگر امر به شیئی
به عنوان ثانوی
بود، یعنی به
عنوان خودش
مستحب نبود
بلکه به عنوان
یک طاری بر
آن، به عنوان
عارض بر آن
مستحب شده بود
این جا وجهی نیست
برای این که
ما بگوییم امر
ارشاد به جزئیت
است.

در ما
نحن فیه امر
در اخبار من
بلغ به عمل به
عنوان بلوغ
ثواب است
«من بلغه شیء
من الثواب
فعمله»
،[۱] در بعضی هم
داشت
«فعمله
التماس ذلک
الثواب کان له
اجر ذلک»
،[۲] بنا بر این،
این راه برای
اثبات این که
غَسل مسترسل
لحیه جزء وضو
بشود ولو جزء
مستحبی ناتمام
است.

این
اشکال اول.

(سؤال: بر
مبنای اسقاط
شرائط حجیت عنوان
اولی می‌شود)
احسنتم! اشکالی
که می‌کند
اشکال خوبی
است من توضیح
بدهم اشکال ایشان
را. ببینید در
اخبارمن بلغ
سه تا مبنا
گفتیم، مبنای
دوم استحباب
عمل بود به
عنوان بلوغ
ثواب این می‌شود
به عنوان ثانوی،
مبنای اول
اسقاط شرائط
حجیت بود که
مثل این که
خبر صحیح
اثبات
استحباب می‌کند
خبر ضعیف هم
اثبات
استحباب می‌کند،
بعد یک ضمیمه
دیگر هم بکنیم
که ایشان نکرد
و بگوییم
«فعمله» یا
«التماس ذلک
الثواب» عنوان
متعلق قرار
داده نمی‌شود،
این را هم باید
بگوییم و الا
ما که گفتیم
عنوان متعلق می‌شود
یادتان هست که
مرحوم آخوند فرمود
این‌ها عنوان
متعلق نمی‌شود،
اگر این را هم
بگوییم البته
بله دیگر خود
آن می‌شود
مستحب و به
عنوان اولی
مستحب می‌شود.
اما فرض این
است که ثابت
شد که مفاد
روایات در جمع
بین روایات
عبارت است از
اثبات
استحباب عمل
به عنوان بلوغ
ثواب.

۲.
توقف ثمره بر
جزئیت مستحب للواجب

اشکال
دوم این است
که اساسا این
بحث [در جایی
که وضو واجب
باشد] مبتلا
به یک اشکال
اساسی است و
آن اشکال اساسی
این است که ما
اول باید تصور
بکنیم جزئیت
مستحب را
للواجب تا بعد
بگوییم که
حالا این غَسل
مسترسل لحیه
مستحب است و
از أجزاء وضو
هست و در نتیجه
أخذ رطوبت از
آن درست است و[لی]
جزئیت امر
مستحبی
للواجب معنا
ندارد، محال
است. چرا؟ چون
خاصیت عمل
استحبابی این
است که یجوز
ترکه، از آن
طرف می‌خواهد
جزء واجب باشد
که خاصیت واجب
این است که لا یجوز
ترکه و این دو تا
با هم متنافی
هستند قابل
جمع نیستند.

لذا ان‌شاءالله
فرصت کردید
مراجعه کنید
مرحوم صاحب
عروه این مطلب
را طرح کردند
و مرحوم آقای
خوئی قدس سره
در همین
موسوعه هم
مفصل وارد بحث
می‌شوند،
کسانی که قائل
شدند به جزئیت
مستحب برای
واجب، ادله آن‌ها
را ذکر می‌کنند
و مناقشه می‌کنند
و ثابت می‌کنند
که جزئیت
مستحب برای
واجب ممکن نیست.

تا این
جا روشن شد که
این ثمره سوم،
ثمره ناتمامی هست،
این ثمره مفید
نشد.

ان
قلت

ان قلت می‌گوید
ما آن را درست می‌کنیم
هم واجب را به
وجوب خودش نگه
می‌داریم هم
جزء مستحب را
به استحباب
خودش نگه می‌داریم.
به چه بیان؟
به این بیان
که ما می‌گوییم
این مستحب جزء
طبیعی واجب نیست
جزء فرد است،
ما یک طبیعی
واجب داریم آن
که متعلق امر
به صلاة است،
امر متعلق به صلاة
خورده به طبیعی
الصلاة، طبیعی
الصلاة طبیعت
واجبه است
ممکن نیست که
جزء آن مستحب
باشد یعنی جزء
آن قابل باشد
برای این که
انسان انجام
ندهد. این
مستحب مثل
غَسل مسترسل
لحیه، مثل اتیان
صلاة در مسجد
که مستحب است
این‌ها جزء طبیعی
واجب نیستند
جزء فرد هستند.
البته این فرد
می‌تواند
مستحب باشد به
لحاظ خصوصیتی
که در آن هست،
نماز در مسجد مستحب
است. نماز در
مسجد الحرام چند
تا حساب می‌شود؟
صد هزار تا
گفتند، بله صد
هزار تا ولی
نماز عند امیرالمؤمنین
صلوات الله علیه
دویست هزار تا
حساب می‌شود،
[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!

پس نتیجه
این شد که ان
قلت خوب حرفی می‌زند
می‌گوید آقا این
مستحب جزء فرد
است، جزء طبیعی
نیست تا محذور
عدم امکان جزئیت
مستحب للواجب
پیش بیاید. یعنی
آن که واجب
است طبیعت
نماز است، فردی
که شما انجام می‌دهید
این فرد که
واجب نیست.
لذا شما اگر
وقت نماز بگویید
خدایا این
چهار نمازی که
تو امر کردی می‌خوانم
این باطل است،
چون خدا به این
نماز که امر
نکرد خدا به
طبیعت الصلاة
امر کرده.

قلت

فرض این
است که طبیعت
در خارج به
وجود فرد
موجود می‌شود
این طور نیست
که وجود طبیعت
در خارج منحاز
از فرد باشد
به وجود فرد
طبیعت موجود
است لذا اگر چیزی
جزء فرد بشود،
جزء طبیعت
خواهد شد. بله
مشخصات فرد
داخل در طبیعت
نمی‌شود آن
حرف دیگر است
چون آن‌ها
لوازم تشخص
هستند که سبب
جزئیت و سبب
وجود خارجی شیء
می‌شوند مثل این
که نماز در
مسجد باشد، جماعت
باشد فرادی
باشد این‌ها
داخل در فرد نیستند،
به اصطلاح فنی
این‌ها از
عوارض تشخص
هستند.

هذا
تمام الکلام
در ثمره سوم.

تنبیه
سوم تعارض بین
ادله خبر واحد
و اخبار من
بلغ

امر سوم
این است که بین
ادله حجیت خبر
و بین اخبار
من بلغ تعارض
محقق می‌شود.
حالا نسبت به
ادله حجیت خبر
هر مسلکی را
که ما انتخاب
کنیم فرق نمی‌کند.
قائل بشویم به
حجیت خبر ثقه یا
قائل بشویم به
حجیت خبر صحیح.

تقریب
تعارض بر مسلک
اسقاط

توضیح
تعارض بنا بر
مسلک تسامح در
ادله سنن یعنی
بنا بر مسلک
اول که اسقاط
شرائط حجیت
نسبت به
مستحبات است، به
این بیان است
که نسبت بین
ادله حجیت خبر
و ادله تسامح
در سنن نسبت
عموم و خصوص
من وجه است.

ادله حجیت
خبر مثل آیه
نبأ، مثل
«لا عذر فی
التشکیک فی ما
یروی عنا
ثقاتنا»
[۴] مثل سیره عقلا
من جهةٍ خاص
است که باید
خبر ثقه باشد،
من جهةٍ عام
است، چه در
واجبات چه در
مستحبات،
اخبار من بلغ
من جهةٍ خاص
است فقط در
خصوص مستحبات
است اما از
جهت وثاقت عام
است چه خبر
ثقه باشد چه
خبر غیر ثقه
باشد و خبر ضعیف
باشد. ماده اجتماع
می‌شود خبر ضعیف
دال بر
استحباب.
مفهوم آیه نبأ
می‌فرماید این
خبر حجت نیست
«أَ یونس
بن عبد الرحمن
ثقة آخذ عنه
معالم دینی»
،[۵] می‌گوید
وثاقت معتبر
است، این خبر
ثقه نیست پس
معتبر هم نیست
«العمری
و ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
[۶] می‌فرماید
وثاقت شرط
است، این
وثاقت ندارد
پس حجت نیست،
اخبار من بلغ
مفاد آن این
است که چون
بلغه ثوابٌ
کان له اجر
ذلک و ان یکن
النبی صلی
الله علیه و
آله لم یقله،
پس نسبت می‌شود
عموم خصوص من
وجه در ماده اجتماع
تعارض می‌کند.

(…)[۷]

بنا بر
این نتیجه می‌شود
که متعارض
هستند، وقتی
متعارض شدند دیگر
خبر ضعیف دال
بر استحبابی
برای ما درست
نمی‌شود.

جواب
از تعارض

از این
اشکال جواب
داده شده به
دو جواب؛

جواب
اول

جواب
اول عبارت از
این است که
شما نسبت را
اشتباه گرفتید
که عموم و
خصوص من وجه
است، نسبت
عموم و خصوص
مطلق است نه
عموم و خصوص
من وجه. چرا؟
چون ادله اعتبار
خبر ثقه اطلاق
دارد، می‌فرماید
خبر ثقه حجت
است مطلقا چه
در واجبات و
چه در مستحبات
پس مفهوم آن می‌شود
این که خبر غیر
ثقه حجت نیست
چه در واجبات
و چه در
مستحبات
اخبار من بلغ
خاص به خبر ضعیف
است، می‌گوید
خبر ضعیف قائم
بر مستحب حجت
است پس می‌شود
خاص آن اعم از
مستحب و واجب
بود این خاص
به مستحب است. وقتی
نسبت عموم و
خصوص مطلق شد
پس اخبار من
بلغ تخصیص می‌زند
ادله حجیت خبر
ثقه را، وقتی می‌گوییم
تخصیص می‌زند
مقصود مفهوم
آن است دیگر.

نتیجه
این است که
وثاقت،
عدالت، به هر
مسلکی در حجیت
خبر معتبر است
در مطلق احکام
الا در
مستحبات که در
مستحبات
وثاقت معتبر نیست.

این
جواب اول.

اشکال
بر جواب

این
جواب درست نیست
به خاطر این
که نسبت همان
طور که گفتیم
عموم و خصوص
من وجه است نه
عموم و خصوص
مطلق. اخبار
من بلغ اختصاص
به خبر ضعیف
ندارد.

پس تا این
جا اخبار من
بلغ می‌شود
اعم به خاطر این
که اخبار من
بلغ خاص به
روایات ضعیف نیست،
روایات صحیح
هم اگر قائم شود
بر استحباب
عمل، استحباب
ثابت است
اسقاط شرائط
حجیت که در
اخبار من بلغ
نیست، اسقاط
شرائط حجیت یک
عنوانی است که
ما داریم
انتزاع می‌کنیم
اما آن که
مفاد اخبار هست
این است من
بلغه ثوابٌ چه
به خبر صحیح چه
به خبر ضعیف.

بنا بر
این حق این می‌شود
که نسبت به عموم
و خصوص من وجه
است و تعارض
برقرار است
لذا باید
دنبال راه حل
دیگر بگردیم.
دو راه حل دیگر
هست که فردا
خواهم گفت.

و صلی
الله علی محمد
و آله الطاهرین.



۱) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۲) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۳) قد
ورد في الخبر
أن الصلاة عند
علي عليه السلام
بمائتي ألف
صلاة. ذكر ذلك
في نجاة
العباد، و في
كتاب تحفة
العالم، و نسب
إلى الصدوق في
كتاب مدينة
العلم. مهذب
الأحكام
(للسبزواري) ج‌۵
ص ۵۰۵ تستحب
الصلاة في
مشاهد الائمة
عليهم السلام بل
قيل: انها أفضل
من المساجد و
قد ورد أن
الصلاة عند
علي عليه
السلام بمأتى
ألف صلاة. مباني
منهاج
الصالحين ج‌۴
ص ۳۱۶

۴) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۳۸

۵) و عن
علي بن محمد
القتيبي عن
الفضل بن
شاذان عن عبد
العزيز بن
المهتدي و كان
خير قمي رأيته
و كان وكيل
الرضا علیه
السلام و
خاصته قال:
سألت الرضا علیه
السلام فقلت
إني لا ألقاك
في كل وقت
فعمن آخذ
معالم‏ ديني‏
فقال خذ عن‏
يونس‏ بن عبد
الرحمن. وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۴۸

۶) وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

۷) (سؤال:
چطور شامل ثقه
می‌شود) به
خاطر این که
اعم است چه
ثقه باشد چه
ضعیف است (وقتی
مبنا اسقاط
شرائط است)
اسقاط شرائط
است ولیکن عیبی
که ندارد که
حالا اگر
شرائط را داشت
بگوید حجت نیست
در مستحبات. (مورد
اجتماع کجا می‌شود)
خبر ضعیف دال
بر استحباب،
گوش بدهید
مفهوم آیه نبأ
می‌گوید حجت نیست
اخبار من بلغ
می‌گوید حجت
هست می‌شود
تعارض بقیه هم
همین طور است؛
«أ یونس بن
عبدالرحمن
ثقةٌ» می‌گوید
ثقه باید باشد
چون آن روایت
در مقام تحدید
است مفهوم
دارد این‌ها
را در حجیت خبر
واحد تمام کردیم،
روایات مثل
«العمری و
ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
اشکال واضح آن
این است که
اثبات شیء که
نفی ما عدا نمی‌کند،
خبر ثقه حجت
باشد خبر غیر
ثقه هم حجت
باشد، فرض این
است این‌ها که
همه در مقام
تحدید است، می‌گوید
ممن «آخذ
معالم دینی»
چون در مقام
تحدید است
مفهوم دارد این‌ها
دیگر در بحث
حجیت خبر واحد
همه روشن شد.

جلسه ۹۰ ـ دو‌شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۹ ـ یکشنبه ۳۱‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۸ ـ شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۷ ـ چهار‌شنبه ۲۷‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۶ ـ سه‌شنبه ۲۶‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۵ ـ دو‌شنبه ۲۵‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۴ ـ یکشنبه ۲۴‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۳ ـ شنبه ۲۳‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۲ ـ چهار‌شنبه ۲۰‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۱ ـ سه‌شنبه ۱۹‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۰ ـ شنبه ۴‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۹ ـ چهار‌شنبه ۱‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۵ ـ شنبه ۲۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۴ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۳ ـ چهار‌شنبه ۱۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۲ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۱ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۰ ـ شنبه ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۹ ـ چهار‌شنبه ۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۸ ـ سه‌شنبه ۲‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۷ ـ دو‌شنبه ۱‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۶ ـ یکشنبه ‏۳۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۵ ـ شنبه ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۴ ـ دو‌شنبه ۲۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۳ ـ یکشنبه ۲۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۲ ـ چهار‌شنبه ۱۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۱ ـ دو‌شنبه ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۰ ـ یکشنبه ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۹ ـ چهار‌شنبه ۱۲‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۳۰‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۸ ـ سه‌شنبه ۱۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۷ ـ دو‌شنبه ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۶ ـ شنبه ۸‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۵ ـ چهار‌شنبه ‏۵‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۴ ـ سه‌شنبه ۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۳ ـ دو‌شنبه ۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۲ ـ شنبه ‏۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۱ ـ چهارشنبه ۲۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۰ ـ شنبه ‏۲۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۹ ـ چهار‌شنبه ۲۱‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۰‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۷ ـ دو‌شنبه ۱۹‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۶ ـ یکشنبه ۱۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۵ ـ ‌شنبه ۱۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۶‏.۱۴۴۶

تتمه اشکال سوم والد معظم بر مرحوم اصفهانی[۱]

تتمه جواب اول از مانع
راه حل اول از جواب اول به تفکیک در حجیت
جواب از تفکیک در حجیت
راه حل دوم از جواب اول، عدم اضطراب متن
جواب دوم از مانع
اشکال در جواب دوم از مانع
نتیجه در روایت مانعه

بیان حکم صور شبهه حکمیه و موضوعیه تذکیه

بیان صور شبهه حکمیه شک در تذکیه

صورت ۱. شک در قابلیت

صورت ۱.۱. شک در قابلیت از جهت مانعیت چیزی
صورت ۱.۲. شک در قابلیت از غیر جهت مانعیت
۱.۲.۱. در صورت وجود عام
۱.۲.۲. در صورت عدم وجود عام

صورت ۲. شک در غیر قابلیت

صورت ۲.۱. شک در شرطیت
۲.۱.۱. اگر تذکیه اسم برای مسبب باشد
۲.۱.۲. اگر تذکیه اسم برای سبب باشد

جلسه ۴۴ ـ چهارشنبه ۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۳ ـ سه‌شنبه ۶‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۲ ـ دو‌شنبه ‏۵‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۱ ـ یکشنبه ۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۰ ‌ـ شنبه ۳‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۹ ـ چهار‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۷ ـ دو‌شنبه ۲۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۶ ـ چهار‌شنبه ۲۳‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۵ ـ سه‌شنبه ۲۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۰‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۴ ـ دو‌شنبه ۲۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۳ ـ یکشنبه ۲۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۲ ـ شنبه ۱۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۱ ـ چهار‌شنبه ۱۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۰ ـ سه‌شنبه ۱۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۹ ـ دو‌شنبه ۱۴‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۸ ـ ‌شنبه ۱۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۷ ـ چهار‌شنبه ۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۶ ـ سه‌شنبه ۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۵ ـ دو‌شنبه ۷‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۴ ـ یکشنبه ۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ شنبه ۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۲ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۱ ـ سه‌شنبه ۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۰ دو‌شنبه ‏۳۰‏.۷‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۹ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۹ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۸ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۸ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۲ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۱ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۴ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۸ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۷ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۶ ـ ۳‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۵ ـ ۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۰ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۹ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۷ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۳ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۷ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۷.۲ ـ ۱۹‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۵ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۷ ـ ۱۳‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۳ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۶ ـ ۱۲‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۱ ـ شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۴ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۶

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

در جلسه گذشته حاصل تفصیلی که ذکر شد این بود که بنا بر این که تذکیه اسم مسبب باشد ما باید تفصیل بدهیم بین این که این مسبب که تذکیه هست امری است تکوینی که موضوع برای حلیت و طهارت قرار گرفته یا مترتب است بر یک سببی که آن سبب عبارت است از ذبح با شرائط. اگر تذکیه اسم مسبب باشد و مسبب امر تکوینی باشد این جا در صورت شک که این حیوان مذکی است یا خیر، اصل عدم تحقق مسبب جاری می‌شود مثل سایر موضوعات، اما اگر مسبب یک حکم شرعی مترتب بر سبب باشد در این جا قانون سبب و مسبب جاری است یعنی اصل در سبب جاری می‌شود و موضوع جریان اصل در مسبب را از بین می‌برد که توضیح آن را مفصل دادیم.

پس این تفصیل در حقیقت تفصیل داد بین این که تذکیه یک امر تکوینی باشد یا تذکیه یک امر شرعی مترتب بر سبب خاص باشد.

حق در تفصیل نزد والد معظم

والد معظم می‌فرمایند که مقتضای تحقیق این است که ما تفصیل بدهیم بین آنچه که موضوع حکم شرعی است و آنچه که موضوع حکم شرعی نیست.[۱] پس باید تشخیص بدهیم موضوع حکم شرعی چیست تا معلوم بشود که مجرای استصحاب چه چیزی باید باشد و در این جا دو صورت دارد:

سببیت شرعی باشد

یک صورت همان است که در تفصیل قبل گفته شد که موضوع سبب باشد، نسبت مسبب به سبب، نسبت حکم به موضوع باشد پس سبب می‌شود موضوع، مسبب می‌شود مثل حکم مترتب بر موضوع. این جا چون رابطه بین مسبب و سبب یک رابطه شرعیه است یعنی سببیت، سببیت شرعیه است می‌شود مورد اصل سببی و مسببی، چرا؟ چون ما در قانون اصل سببی و مسببی علاوه بر این که باید مسبب ما مجعول شرعی باشد، باید ترتب مسبب بر سبب هم ترتب شرعی باشد یعنی سببیت، سببیت شرعیه باشد.

مثل همان مثال معروف: اگر دستمال نجس را با آب مشکوک الطهارة و النجاسه تطهیر کردیم، نسبت به دستمال شک در بقاء نجاست داریم، استصحاب نجاست مقتضی آن موجود است فعلا. نسبت به آب قاعده طهارت جاری است. قاعده طهارت اگر حالت سابقه آن معلوم نباشد، اگر حالت سابقه آن معلوم باشد استصحاب جاری می‌شود، آن وقت بستگی دارد که حالت سابقه آن طهارت باشد یا نجاست باشد.

در نتیجه در این جا چون ترتب طهارت ثوب نجس مغسول به ماء طاهر یک ترتب شرعی است یعنی ما دلیل شرعی داریم النجس المغسول بالماء الطاهر یطهر، این جا هم قانون اصل سببی و مسببی جاری می‌شود. لذا قاعده طهارت در آب جاری می‌شود و حکم می‌شود به طهارت آب در نتیجه شک دیگر نسبت به بقاء نجاست در ثوب باقی نمی‌ماند. چرا شک باقی نمی‌ماند؟ به خاطر آن دلیل شرعی که می‌گوید النجس المغسول بالماء الطاهر یطهر.

در ما نحن فیه هم کذلک؛ در ما نحن فیه اگر ترتب تذکیه بر این اسباب که ذبح و اسلام و الی غیر ذلک هست یک ترتب شرعی باشد حالا ما شک داریم که آیا این حیوان مذکی شد یا مذکی نشد چون شک داریم که آیا استقبال رعایت شد یا نشد، این جا استقبال در سبب است، استصحاب می‌کنیم عدم تحقق استقبال را در نتیجه ثابت می‌شود که حیوان مذکی نیست، نوبت به جریان اصل در مسبب نمی‌رسد.

حتی نسبت به شبهه حکمیه آن هم همین طور است. اگر شک داریم که آیا استقبال اساسا شرط هست یا شرط نیست استصحاب می‌کنیم عدم جعل شرطیت استقبال را در سبب، نتیجه آن این است که حیوانی که بدون استقبال ذبح شده مذکی هست چرا این طوری است؟ چرا این جا اصل مثبت نیست؟ چون ترتب، ترتب شرعی است.

سببیت شرعی نباشد

حالا اگر ترتب شرعی نباشد می‌شود صورت دوم. اگر ترتب شرعی نباشد جا برای جریان اصل در سبب و اجراء قانون اصل سببی و مسببی نیست اعم از این که مسبب ما مجعول شرعی باشد یا مسبب ما امر تکوینی باشد.

این جا است که با تفصیل قبل جدا می‌شود. در تفصیل قبل می‌گفت اگر مسبب امر تکوینی باشد اصل در سبب جاری نیست بعد باید بروی سراغ مسبب، تحقیق در تفصیل می‌گوید فرق نمی‌کند که مسبب شما امر تکوینی باشد یا مسبب شما مجعول شرعی باشد، معیار این است که سببیت، سببیت شرعیه هست یا خیر؛ ترتب، ترتب شرعی هست یا خیر. اگر ترتب، ترتب شرعی نیست ولو مسبب امر مجعول شرعی هم باشد قانون سبب و مسبب جاری نیست.

پس معیار این است که ترتب، ترتب شرعی باشد، سببیت، سببیت شرعیه باشد.

بعد مثال می‌زنیم در باب نماز. طهارت از حدث، شرط صحت نماز است. اگر بگوییم این طهارت که شرط صحت نماز است حاصل می‌شود از غسلات و مسحات ما باید احراز کنیم برای صحت صلاة طهارت را چون آنچه که شرط هست طهارت است غسلات و مسحات نیست. اگر غسلات و مسحات بود می‌گفتیم غسلات و مسحات بالوجدان لازم است، استقبال آن هم به استصحاب لازم نیست، عدم جعل شرطیت می‌کنیم، می‌گفتیم همین غسلات و مسحات یکفی و طهارت که شرط نماز است محقق شده.

اما بنا بر این که طهارت اسم مسبب است ما حالا شک داریم که این طهارت که اسم مسبب است در سبب خود آیا شرط موالات هست یا شرط موالات نیست و شک ما در اشتراط موالات است نسبت به غسلات و مسحات، شبهه حکمیه است، شبهه موضوعیه آن هم ممکن است باشد فرقی نمی‌کند.

در این جا آنچه که لازم است ما احراز بکنیم طهارت است. استصحاب عدم جعل شرطیت نسبت به موالات اثبات نمی‌کند که طهارت حاصل شده. چرا؟ چون می‌شود اصل مثبت. اصل مثبت هر جایی است که آنچه که ما لازم داریم غیر آن باشد که ما استصحاب می‌کنیم، آنچه که ما لازم داریم چیست؟ طهارت است که مسبب است، آنچه که شما دارید استصحاب می‌کنید چیست؟ عدم جعل موالات است شرطاً للاسباب، این دو تا به هم ربطی ندارد. البته لازمه عقلیه این که سبب طهارت غسلات و مسحات است و موالات شرط نیست لازم عقلی آن این است که مقتضا و مسبب و اثر محقق باشد اما این لازم عقلی است.

(سؤال: چطور لازم عقلی است) به خاطر این که وجود مقتضی و شرائط و عدم مانع عقلا دلیل است بر تحقق مقتضا نه شرعا. ما یک دلیل شرعی نداریم، کل ما کان المقتضی و الشرائط موجود و المانع مفقودٌ فیتحقق المقتضی، کل ما کان المقتضی موجود و الشرائط موجود و لیس هناک شرطٌ آخر ـ که به استصحاب عدم موالات عدم شرط آخر درست کردیم ـ فتحقق المقتضی، خیر چنین دلیل شرعی نداریم (مگر سبب را شارع نیاورده) خیر، سبب را شارع [نیاورده]، موضوع حکم چیست؟ لذا خوب دقت نکردید موضوع حکم چیست.ـ

پس در این مثال خوب دقت کنید. در این مثال فرض این است که طهارت شرط برای نماز است و طهارت هم مسبب است، چه امر تکوینی باشد چه امر تشریعی باشد فرقی نمی‌کند اگر ترتب طهارت بر اسباب ترتب شرعی نباشد اصل جاری در سبب لازم عقلی آن تحقق مسبب است و اصل مثبت حجت نیست.

اما اگر ترتب شرعی باشد یعنی اگر ما جایی داشته باشیم، دلیل داشته باشیم اذا غسلت و مسحت یتحقق الطهاره اگر این را داشته باشیم طهارت می‌شود مجعول شرعی، سببیت می‌شود مجعول شرعی که این را لازم داشتیم، این جا در ناحیه سبب اصل جاری می‌کنیم می‌گوییم اصل عدم اشتراط موالات است.

پس بحث را جمع کنیم، نتیجه تحقیق در تفصیل این می‌شود…

من گرمم هست یا اتاق گرم شده؟ حالا در را اگر شما سرما نمی‌خورید یک مقدار باز کنید. حالا ببین ما یک مقدار گرم شدیم می‌گوییم گرم است. صاحب جواهر که می‌بینید این برکت در کتاب او هست صاحب جواهر خیلی عجیب بود! در وقت موتش که سکرات موت برای او می‌آید ـ برای صاحب جواهر! وای به حال ما «سکرة الموت و حسرة الفوت»[۲] چه چیز‌هایی را از دست دادیم ـ خیلی سخت به صاحب جواهر می‌گذشته، صاحب جواهر فحلی بوده آدم قوی هم بوده بعد ملک می‌آید می‌گوید بر او ساده بگیرید إن فی قلبه شیئاً من فقه جعفر بن محمد صلوات الله علیه. فی قلبه شیئاً!

والد معظم برای ما نقل کردند که صاحب جواهر در تابستان رفته در سرداب جواهر بنویسد دیده گرم است نمی‌شود، رفته بالای پشت بام ـ نجف ما همیشه بالای پشت بام می‌خوابیدیم تابستان، چون کولر و این حرف‌ها نبود، سرداب بود و پشت بام ـ به پشت بام هم که می‌رود می‌بیند نه امکانش نیست، لنگ به خودش می‌بندد می‌رود در حوض، میز را می‌گذارد روی لبه حوض کتاب جواهر را می‌گذارد آن جا می‌نویسد. این شده جواهر! برکت هم در کتاب ایشان هست.

علی ای حال می‌خواهم بگویم آقا خیلی مهم است چطور برای دین زحمت کشیدند به دست ما رسیده چطور ما داریم برای دین زحمت می‌کشیم به دست بقیه برسد، این‌هایی که این طور برای دین زحمت کشیدن به دست ما رسیده، شما خودتان می‌بینید طلبه‌ها چطور هستند، خیلی‌ها واقعا ساعی، کوشا اصلا واقعا بعضی وقت‌ها آدم طلبه‌ها را می‌بیند خجل است از آن‌ها، با چه مشقتی درس می‌خوانند. آن وقت حالا ببینید اثرات آن هم چقدر زیاد است علی ای حال نمی‌دانم همین. هیچ نگوییم بهتر است.

محصل تحقیق این شد که اگر ما یک دلیل شرعی داشتیم که إذا غسلت و مسحت یترتب علیه الطهاره، که ترتب شرعی داشتیم، شک در تحقق سبب داشته باشیم اصل عدم تحقق سبب جاری می‌شود، شک در جزئیت برای سبب داشته باشیم اصل عدم جزئیت جاری می‌شود، شک در شرطیت داشته باشیم اصل عدم شرطیت جاری می‌شود مثبت هم نیست. چون قانون سبب و مسبب جاری است. اما اگر ما چنین دلیلی نداشته باشیم فقط آنچه که داریم «لا صلاة الا بطهور»[۳] طهارت شرط است بنا بر این اگر شک بکنیم در این که آیا موالات یکی دیگر از امور معتبر در محصل طهارت هست یا نیست این جا در کفایه خوانده بودید قاعده احتیاط جاری است. سر قاعده احتیاط یعنی استصحاب عدم تحقق مسبب و طهارت.

(سؤال: جایی داریم که ترتب شرعی باشد اما مسبب ما امرتکوینی باشد نمی‌شود که مسبب باید حتما امر شرعی باشد) خیر، گوش ندادید می‌خواهد والد معظم این را بفرماید معیار تکوینی بودن و تکوینی نبودن مسبب نیست، معیار این است که ترتب شرعی باشد (پس باید این جمله را نگویید که اعم از این که مسبب مجعول شرعی باشد…) نتیجه‌اش این است؛ یعنی پس آن معیار نیست، اعم است؛ یعنی آن معیار نیست.ـ

ان قلت

ان قلت می‌گوید که چرا شما نمی‌گویید که موضوع طهارت و حلیت که تذکیه هست، تذکیه یک امر مرکبی است از ذبح و استقبال و تسمیه و مانند ذلک، وقتی تذکیه شد یک امر مرکب، می‌شود مثل واجبات ارتباطی. در واجبات ارتباطی ما اگر شک داشته باشیم در جزئیت شیئی یا شرطیت شیئی، اگر عام داشته باشیم و مطلق، مرجع عام و اطلاق است. اگر نداشته باشیم کما هو مفروض بحثنا استصحاب می‌کنیم عدم جعل شرطیت را، عدم جعل جزئیت را، از استصحاب هم صرف نظر کنیم برائت جاری می‌شود، برائت از شرطیت، برائت از جزئیت. بنا بر این چرا می‌گویید که استصحاب عدم جعل شرطیت نسبت به اثبات تذکیه مثبت است؟ مثبت نیست، می‌شود مثل سائر مرکبات ارتباطیه که با جریان اصل مرکب ثابت می‌شود.[۴]

قلت

می‌فرمایند: اولا ما دلیلی نداریم بر این که تذکیه مرکب از این امور باشد بله اگر باشد استدلال شما تام است ولیکن دلیلی نداریم.

ثانیا دلیل بر خلاف آن داریم چرا؟ چون تذکیه بر طبق آنچه که در آیه شریفه هست «الا ما ذکیتم»[۵] اسناد داشته شده به مکلفین پس تذکیه می‌شود فعل مکلف.[۶]

(سؤال: می‌پذیرد شما این را؟) بله فعل مکلف است. (قبلا این را رد کرده بودید) خیر، کجا (فکر کنم مرحوم نائینی چنین حرفی را زد … اشکال می‌گرفتید) خیر، فعل مکلف است (… احرقت فی النار و این‌ها را مثال زدید گفتید مسبب هم که باشد؛ مثل غسلات در وضو و این‌ها را مثال زدید) خیر، الان فعل مکلف است، یک تنافی هست، یک کوچک تأملی است که نسبت به فرمایشات والد است آن یک حرف دیگر است خیر، الان «ذکیتم» صحت إسناد دارد یک چیز است ولیکن در آیه شریفه تذکیه فعل مکلف قرار گرفته «الا ماذکیتم» آن برای این بود که می‌گفتیم اگر غیر مکلف هم باشد اسناد آن به مکلف بلا وجه نیست، خواستیم آن را تصحیح بکنیم اما در آیه شریفه تذکیه مستند به خود مکلف است وقتی تذکیه فعل مکلف شد ذبح فعل مکلف است، استقبال فعل مکلف است، ولی بعضی از این اموری که شرط تذکیه هست ربطی به فعل مکلف ندارد؛ مثل قابلیت حیوان للتذکیه، چطور ما تذکیه را که فعل مکلف هست مرکب بدانیم از ذبح و قابلیت، قابلیت قائم به ذابح نیست، قابلیت للتذکیه قائم به حیوان است، یا کون آلة الذبح حدیدا این قائم به ذابح نیست، حدیدیت آلت قائم به آلت ذبح است. (می‌شود به آن نسبت داد این آقا می‌توانست به غیر حدید…) عجیب است به هر چیزی هر چیزی را می‌شود نسبت داد اما با چند تا مجاز بنا بر این هر فعل خرابی را هم حمل بر صحت می‌شود کرد با چند تا توجیه خدا خیرت بدهد ما هستیم و ظواهر ادله. (فری اوداج بالحدید شرط است این هم فعل مکلف است خود حدید که خاصیتی ندارد) خیر، در روایت بود الا بالحدید، حدید شرط تذکیه است، شرط فعل من نیست، ذبح فعل من است، خوب دقت بکنید، حدیدیت آلت، قابلیت حیوان للتذکیه این‌ها قائم به من نیست اگر تذکیه فعل مکلف هست هر چه که قائم به فعل مکلف است از اوصاف مکلف می‌شود استقبال قبله از اوصاف مکلف می‌شود، تسمیه از فعل مکلف است داخل می‌شود اما همه آن‌ها داخل نمی‌شود (استعمال حدید، خود حدید که) استعمال حدید که شرط نیست عزیز من، حدیدیت آلت ذبح شرط است. (در چه شرط است حاج آقا) در تذکیه (همان استعمالش می‌شود دیگر) خیر، استعمال آن که شرط نیست، کجا دارید در روایات که یشترط فی التذکیه استعمال الحدید؟! (به وضوح خودش واگذاشتند) اجازه بدهید تا روایت آن را بگویم. ببینید؛ «أ و ليس‏ الذكي‏ مما ذكي بالحديد»[۷] حدید صفت آن آلت قرار گرفته نه استعمال (ذکی بالحدید یعنی تذکیه به وسیله حدید باشد تذکیه که فعل مکلف است حدید هم که آن جا…) عزیز من «بالحدید» صفت به «ما» است نه به «من» که آن ذابح باشد «أ و لیس الذکی مما ذکی بالحدید» صفت آلت ذبح است حدید بودن، لذا در رساله‌ها هم اگر نگاه کرده باشید هیچ جا ننوشته است یکی از شرایط ذبح، استعمال چاقوی آهنی است، نوشته باید آلت ذبح آهنی باشد، شرط آن است نه این.ـ

این بحث تمام شد. این تنبیه اول با تمام طولانی بودن آن نتیجه این شد که طولانی بودن آن به خاطر این بود که یک قسمت از مباحث آن مربوط به فقه بود ولی چون تطبیق مسائل اصول را در فقه داشت لذا مناسب بود که طرح بکنیم.

نتیجه بحث این شد که ما در مورد شک در تذکیه اصل عدم تذکیه را جاری می‌دانیم. البته با بعضی از تفصیلات در شبهات حکمیه و موضوعیه.

تنبیه دوم را طرح بکنیم تا فردا.

تنبیه دوم مربوط به کیفیت احتیاط است در عبادات که اول بحث می‌کنیم راجع به اصل حسن احتیاط که آیا اصلا احتیاط حسن است یا حسن نیست. احتیاط حسن هست یا حسن نیست؟ (حسن است) مرحوم ایروانی اشکال دارند. این یک مطلب. بعد از آن وارد بشویم در کیفیت احتیاط.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) ولكن مقتضى التحقيق ملاحظة أنّ ما هو الموضوع للحكم الشرعي هل هو السبب ويكون نسبة المسبّب إلى السبب هونسبة الحكم إلى موضوعه بحيث يكون المسبّب من الآثار الشرعيّة المترتّبة على السبب، ففي هذه الصورة يجري الأصل في السبب ويترتّب عليه المسبب، ولا يجري الأصل بالنسبة إلى المسبّب حتّى يتعارض مع الأصل الجاري في السبب، وذلك لارتفاع الشكّ عن المسبّب بالأصل الجاري في السبب، كما في غسل الثوب المستصحب النجاسة بالماء المستصحب الطهارة. وأمّا إذا لم تكن نسبة السبب إلى المسبّب نسبة الموضوع إلى حكمه بأن لم يكن المسبّب من الآثار الشرعيّة للسبب وإن كان مجعولاً شرعيّاً في نفسه ذا حكم شرعي فلا مجال لجريان الأصل في السبب وإن جعله الشارع سبباً شرعيّاً لما هو موضوع الأثر وهو المسبب، حيث لا يكون السبب موضوعاً لحكم شرعي حتّى يجري الأصل بالنسبة إليه، بل يجري الأصل بالنسبة إلى المسبّب عند الشكّ في تحقّقه لأجل الشكّ في تحقّق ما هو المعتبر في سببه من استصحاب عدم تحقّق المسبّب ويحكم بعدم ما هو الأثر الشرعي له، مثلاً إذا كانت صحّة الصلاة مشروطة بالطهارة الشرعيّة الحاصلة من الغسلات والمسحات الواجدة للشرائط فلابد في صحة الصلاة من إحراز الطهارة، حيث إنّها شرط في صحّة الصلاة، فلو شكّ في اشتراط ما هو السبب لها من الغسلات والمسحات بالموالاة فلا مجال للتمسك باستصحاب عدم جعل الشرطية لها في تحقّق ما هو السبب للطهارة حيث لا يكون موضوعاً لحکم شرعي، بل ما هو الموضوع للحكم الشرعي من صحّة الصلاة هو الطهارة، فلا بدّ في الحكم بصحّة الصلاة من إحرازها، وهو يتوقّف على إحراز السبب بجمیع ما يعتبر فيه والمفروض عدم إحرازه بجمیع ما يعتبر فيه حيث يحتمل اشتراطه بالموالاة وهي مشكوكة، والثابت عدم دخله في السبب باستصحاب عدم جعل الشرطيّة له يكون من الأصل المثبت، إذ لازمه عقلاً هو حصول المستب بدونه.

وكذا فيما نحن فيه إن قلنا بكون الموضوع للحلّية والطهارة هي التذكية وقلنا بكونها أمراً بسيطاً شرعياً مسبباً عن الذبح بشرائطه الخاصّة فلو شكّ في التذكية لأجل الشكّ في كون السبب وهو الذبح الخاص مشروطاً مثلاً بكون آلة الذبح حديداً، فلا مجال لاستصحاب عدم جعل شرطية الحديد في آلة الذبح، بل يجري استصحاب عدم التذكية في مثله ويحكم بعدم الحليّة والطهارة. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۲۸۳

۲) نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص۱۶۰

۳) وسائل الشيعة ج‏۱ ص۳۶۵

۴) وأما ما قيل: من عدم كون الموضوع للحلّية والطهارة وهو التذكية أمراً بسيطاً حاصلاً من الذبح، بل التذكية مركّب من الذبح والقابليّة والاستقبال وسائر الأُمور المعتبرة بنحو التركيب فلا مانع من إحراز بعضها بالوجدان وبعضها ببرکة الأصل ولا یکون من الأصل المثبت. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۲۸۴

۵) المائدة ۳

۶) فمندفع أولاً: بأنّه لا دليل على كونها مركبة من عدّة أُمور. وثانياً: بقيام الدليل على بطلانه، ضرورة أنّه لا ريب في كون التذكية فعلاً صادراً من الذابح كما يدلّ عليه إسنادها إلى المخاطبين في الآية الشريفة، ولا ريب في عدم كون مثل قابليّة الحیوان وکون آلة الذبح حديداً دخيلاً في مفهومها، بداهة أنّ القابليّة مثلاً قائمة بالحيوان وغير قابلة للصدور عن الذابح. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۲۸۴

۷) تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ج‏۲ ص۲۰۴

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا