ویرایش محتوا
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.



بسم الله
الرحمن
الرحیم

الحمد
لله رب
العالمین و
صلی الله علی
سیدنا محمد و
آله الطاهرین
سیما بقیة
الله فی
الارضین و
اللعن علی اعدائهم
الی یوم الدین

بحث در
ترتب ثمرات
بود بر مبانی
مختلفی که در
اخبار من بلغ
هست و بحث
منتهی شد به
ثمره سوم که
صحت مسح به
رطوبت موجود
در مسترسل از
لحیه باشد.

ادامه
ثمره سوم

در این
جا بنا بر
اسقاط شرائط
حجیت که بگوییم
مفاد اخبار من
بلغ اسقاط
شرائط حجیت
است نسبت به
مستحبات، نتیجه
آن این است که
جائز است أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

مسلک
دوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ
استحباب نفسی
عمل باشد بر این
تقدیر هم غَسل
مسترسل لحیه می‌شود
مستحب شرعی و
أخذ رطوبت برای
مسح می‌شود
جائز.

مسلک
سوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ ارشاد
به حکم انقیاد
باشد نه اثبات
یک استحباب
شرعی، بنا بر
این گفتیم که
صحیح نیست أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

اشکال
در ثمره سوم

بعد
وارد این بحث
شدیم گفتیم که
تازه بنا بر
مبنای اول و
دوم که
استحباب غَسل
مسترسل لحیه
درست بشود باز
جواز أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه
اشکال فقهیی
دارد. دو تا
اشکال در مقام
هست.

۱.
اشکال در اثبات
جزئیت

اشکال
اول این است
که جواز أخذ
رطوبت برای
مسح به شرط
این است که
غسل مسترسل از
لحیه از اجزاء
وضو باشد مثل
حاجب که از
اجزاء وضو است.
أخذ رطوبت از
حاجب درست است.
پس باید ثابت
بشود که
مسترسل لحیه
جزء وضو است
تا غَسل آن
بشود جزء
اغسال وضو، نهایت
اغسال
مستحبه، تا
جائز بشود أخذ
رطوبت از آن.

مشکل
ما این است که
ما دلیلی بر
جزئیت غسل
مسترسل لحیه
در افعال وضو
نداریم. آنچه
که داریم فقط
استحباب غَسل
است، استحباب
غَسل مسترسل لحیه
در وضو اعم
است، هم می‌شود
به جهت این
باشد که
مسترسل از لحیه
جزء وجه است
پس غسل آن می‌شود
جزء افعال
وضو، هم می‌شود
به خاطر این
باشد که غَسل
مسترسل از لحیه
یک مستحبی است
که ظرف آن وضو
است، مستحب
مستقلی است
برای خودش،
اما ظرف آن
وضو است. مثل
باب قنوت در
نماز، در نماز
قنوت مستحب است
اما قنوت جزء
نماز نیست
بلکه قنوتی
مستحبی است که
ظرف آن نماز
است.

حالا
مفاد اخبار من
بلغ چه چیزی
را اثبات کرده؟
اثبات کرده
استحباب غسل
مسترسل لحیه
را، این
استحباب غسل
ممکن است به
جهت این باشد
که از اجزاء
مستحبه وضو
است، ممکن است
از جهت این
باشد که مستحبی
است که ظرفه
الوضوء و اعم
مثبت اخص نیست.

اللهم
الا ان یقال

مگر
شما از این
راه پیش بیایید
بگویید ما یک
قانونی داریم
که اوامر در
مرکبات ارشاد
به جزئیت و
شرطیت است،
نواهی در
مرکبات ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است،
به این بیان
که ظهور اصلی
امر در بعث
است، در تحریک
است. إرکع،
امر به رکوع
است اما اگر یک
مرکبی ما
داشته باشیم و
در ضمن مرکب
امر بشود به
رکوع این
ارشاد به جزئیت
رکوع است، چون
یقینا در باب
نماز ما دو
واجب نداریم: یکی
خود نماز واجب
باشد، یکی
رکوع آن واجب
باشد که اگر
کسی رکوع را
انجام نداد دو
عقاب بشود یکی
به خاطر ترک
رکوع چون واجب
بوده یکی هم
به خاطر این
که به ترک جزء
کل ترک شده به
خاطر ترک صلاة.
لذا می‌گویند
اوامر در
مرکبات ارشاد
است به جزئیت یا
شرطیت، اگر
گفت طهر فی
الصلاة یعنی
الطهور شرطٌ فی
الصلاة، نواهی
آن هم ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است
مثل لا تصل فی
ما لا یأکل
لحمه.

در ما
نحن فیه از
باب پیش می‌آییم
می‌گوییم روی
مسلک اول و
دوم امر به
غسل مسترسل لحیه
به توسط اخبار
من بلغ درست
شد و این امر
به أجزاء است،
امر به کل که نیست،
امر در مرکب
است، امر در
مرکب هم می‌شود
ارشاد به جزئیت
پس اثبات می‌کند
که غَسل
مسترسل از لحیه
جزء وضو است.

و
لکن

این
راه مشکل دارد
و درست نیست؛
وجه اشکالش این
است که آنچه
که ثابت شده
در اصول این
است که اگر
امری در
مرکبات به
عنوان اولی
متعلق به چیزی
بود ارشاد به
جزئیت است،
مثل این که در
باب صلاة
بفرماید إرکع،
می‌شود ارشاد
به جزئیت، اما
اگر امر به شیئی
به عنوان ثانوی
بود، یعنی به
عنوان خودش
مستحب نبود
بلکه به عنوان
یک طاری بر
آن، به عنوان
عارض بر آن
مستحب شده بود
این جا وجهی نیست
برای این که
ما بگوییم امر
ارشاد به جزئیت
است.

در ما
نحن فیه امر
در اخبار من
بلغ به عمل به
عنوان بلوغ
ثواب است
«من بلغه شیء
من الثواب
فعمله»
،[۱] در بعضی هم
داشت
«فعمله
التماس ذلک
الثواب کان له
اجر ذلک»
،[۲] بنا بر این،
این راه برای
اثبات این که
غَسل مسترسل
لحیه جزء وضو
بشود ولو جزء
مستحبی ناتمام
است.

این
اشکال اول.

(سؤال: بر
مبنای اسقاط
شرائط حجیت عنوان
اولی می‌شود)
احسنتم! اشکالی
که می‌کند
اشکال خوبی
است من توضیح
بدهم اشکال ایشان
را. ببینید در
اخبارمن بلغ
سه تا مبنا
گفتیم، مبنای
دوم استحباب
عمل بود به
عنوان بلوغ
ثواب این می‌شود
به عنوان ثانوی،
مبنای اول
اسقاط شرائط
حجیت بود که
مثل این که
خبر صحیح
اثبات
استحباب می‌کند
خبر ضعیف هم
اثبات
استحباب می‌کند،
بعد یک ضمیمه
دیگر هم بکنیم
که ایشان نکرد
و بگوییم
«فعمله» یا
«التماس ذلک
الثواب» عنوان
متعلق قرار
داده نمی‌شود،
این را هم باید
بگوییم و الا
ما که گفتیم
عنوان متعلق می‌شود
یادتان هست که
مرحوم آخوند فرمود
این‌ها عنوان
متعلق نمی‌شود،
اگر این را هم
بگوییم البته
بله دیگر خود
آن می‌شود
مستحب و به
عنوان اولی
مستحب می‌شود.
اما فرض این
است که ثابت
شد که مفاد
روایات در جمع
بین روایات
عبارت است از
اثبات
استحباب عمل
به عنوان بلوغ
ثواب.

۲.
توقف ثمره بر
جزئیت مستحب للواجب

اشکال
دوم این است
که اساسا این
بحث [در جایی
که وضو واجب
باشد] مبتلا
به یک اشکال
اساسی است و
آن اشکال اساسی
این است که ما
اول باید تصور
بکنیم جزئیت
مستحب را
للواجب تا بعد
بگوییم که
حالا این غَسل
مسترسل لحیه
مستحب است و
از أجزاء وضو
هست و در نتیجه
أخذ رطوبت از
آن درست است و[لی]
جزئیت امر
مستحبی
للواجب معنا
ندارد، محال
است. چرا؟ چون
خاصیت عمل
استحبابی این
است که یجوز
ترکه، از آن
طرف می‌خواهد
جزء واجب باشد
که خاصیت واجب
این است که لا یجوز
ترکه و این دو تا
با هم متنافی
هستند قابل
جمع نیستند.

لذا ان‌شاءالله
فرصت کردید
مراجعه کنید
مرحوم صاحب
عروه این مطلب
را طرح کردند
و مرحوم آقای
خوئی قدس سره
در همین
موسوعه هم
مفصل وارد بحث
می‌شوند،
کسانی که قائل
شدند به جزئیت
مستحب برای
واجب، ادله آن‌ها
را ذکر می‌کنند
و مناقشه می‌کنند
و ثابت می‌کنند
که جزئیت
مستحب برای
واجب ممکن نیست.

تا این
جا روشن شد که
این ثمره سوم،
ثمره ناتمامی هست،
این ثمره مفید
نشد.

ان
قلت

ان قلت می‌گوید
ما آن را درست می‌کنیم
هم واجب را به
وجوب خودش نگه
می‌داریم هم
جزء مستحب را
به استحباب
خودش نگه می‌داریم.
به چه بیان؟
به این بیان
که ما می‌گوییم
این مستحب جزء
طبیعی واجب نیست
جزء فرد است،
ما یک طبیعی
واجب داریم آن
که متعلق امر
به صلاة است،
امر متعلق به صلاة
خورده به طبیعی
الصلاة، طبیعی
الصلاة طبیعت
واجبه است
ممکن نیست که
جزء آن مستحب
باشد یعنی جزء
آن قابل باشد
برای این که
انسان انجام
ندهد. این
مستحب مثل
غَسل مسترسل
لحیه، مثل اتیان
صلاة در مسجد
که مستحب است
این‌ها جزء طبیعی
واجب نیستند
جزء فرد هستند.
البته این فرد
می‌تواند
مستحب باشد به
لحاظ خصوصیتی
که در آن هست،
نماز در مسجد مستحب
است. نماز در
مسجد الحرام چند
تا حساب می‌شود؟
صد هزار تا
گفتند، بله صد
هزار تا ولی
نماز عند امیرالمؤمنین
صلوات الله علیه
دویست هزار تا
حساب می‌شود،
[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!

پس نتیجه
این شد که ان
قلت خوب حرفی می‌زند
می‌گوید آقا این
مستحب جزء فرد
است، جزء طبیعی
نیست تا محذور
عدم امکان جزئیت
مستحب للواجب
پیش بیاید. یعنی
آن که واجب
است طبیعت
نماز است، فردی
که شما انجام می‌دهید
این فرد که
واجب نیست.
لذا شما اگر
وقت نماز بگویید
خدایا این
چهار نمازی که
تو امر کردی می‌خوانم
این باطل است،
چون خدا به این
نماز که امر
نکرد خدا به
طبیعت الصلاة
امر کرده.

قلت

فرض این
است که طبیعت
در خارج به
وجود فرد
موجود می‌شود
این طور نیست
که وجود طبیعت
در خارج منحاز
از فرد باشد
به وجود فرد
طبیعت موجود
است لذا اگر چیزی
جزء فرد بشود،
جزء طبیعت
خواهد شد. بله
مشخصات فرد
داخل در طبیعت
نمی‌شود آن
حرف دیگر است
چون آن‌ها
لوازم تشخص
هستند که سبب
جزئیت و سبب
وجود خارجی شیء
می‌شوند مثل این
که نماز در
مسجد باشد، جماعت
باشد فرادی
باشد این‌ها
داخل در فرد نیستند،
به اصطلاح فنی
این‌ها از
عوارض تشخص
هستند.

هذا
تمام الکلام
در ثمره سوم.

تنبیه
سوم تعارض بین
ادله خبر واحد
و اخبار من
بلغ

امر سوم
این است که بین
ادله حجیت خبر
و بین اخبار
من بلغ تعارض
محقق می‌شود.
حالا نسبت به
ادله حجیت خبر
هر مسلکی را
که ما انتخاب
کنیم فرق نمی‌کند.
قائل بشویم به
حجیت خبر ثقه یا
قائل بشویم به
حجیت خبر صحیح.

تقریب
تعارض بر مسلک
اسقاط

توضیح
تعارض بنا بر
مسلک تسامح در
ادله سنن یعنی
بنا بر مسلک
اول که اسقاط
شرائط حجیت
نسبت به
مستحبات است، به
این بیان است
که نسبت بین
ادله حجیت خبر
و ادله تسامح
در سنن نسبت
عموم و خصوص
من وجه است.

ادله حجیت
خبر مثل آیه
نبأ، مثل
«لا عذر فی
التشکیک فی ما
یروی عنا
ثقاتنا»
[۴] مثل سیره عقلا
من جهةٍ خاص
است که باید
خبر ثقه باشد،
من جهةٍ عام
است، چه در
واجبات چه در
مستحبات،
اخبار من بلغ
من جهةٍ خاص
است فقط در
خصوص مستحبات
است اما از
جهت وثاقت عام
است چه خبر
ثقه باشد چه
خبر غیر ثقه
باشد و خبر ضعیف
باشد. ماده اجتماع
می‌شود خبر ضعیف
دال بر
استحباب.
مفهوم آیه نبأ
می‌فرماید این
خبر حجت نیست
«أَ یونس
بن عبد الرحمن
ثقة آخذ عنه
معالم دینی»
،[۵] می‌گوید
وثاقت معتبر
است، این خبر
ثقه نیست پس
معتبر هم نیست
«العمری
و ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
[۶] می‌فرماید
وثاقت شرط
است، این
وثاقت ندارد
پس حجت نیست،
اخبار من بلغ
مفاد آن این
است که چون
بلغه ثوابٌ
کان له اجر
ذلک و ان یکن
النبی صلی
الله علیه و
آله لم یقله،
پس نسبت می‌شود
عموم خصوص من
وجه در ماده اجتماع
تعارض می‌کند.

(…)[۷]

بنا بر
این نتیجه می‌شود
که متعارض
هستند، وقتی
متعارض شدند دیگر
خبر ضعیف دال
بر استحبابی
برای ما درست
نمی‌شود.

جواب
از تعارض

از این
اشکال جواب
داده شده به
دو جواب؛

جواب
اول

جواب
اول عبارت از
این است که
شما نسبت را
اشتباه گرفتید
که عموم و
خصوص من وجه
است، نسبت
عموم و خصوص
مطلق است نه
عموم و خصوص
من وجه. چرا؟
چون ادله اعتبار
خبر ثقه اطلاق
دارد، می‌فرماید
خبر ثقه حجت
است مطلقا چه
در واجبات و
چه در مستحبات
پس مفهوم آن می‌شود
این که خبر غیر
ثقه حجت نیست
چه در واجبات
و چه در
مستحبات
اخبار من بلغ
خاص به خبر ضعیف
است، می‌گوید
خبر ضعیف قائم
بر مستحب حجت
است پس می‌شود
خاص آن اعم از
مستحب و واجب
بود این خاص
به مستحب است. وقتی
نسبت عموم و
خصوص مطلق شد
پس اخبار من
بلغ تخصیص می‌زند
ادله حجیت خبر
ثقه را، وقتی می‌گوییم
تخصیص می‌زند
مقصود مفهوم
آن است دیگر.

نتیجه
این است که
وثاقت،
عدالت، به هر
مسلکی در حجیت
خبر معتبر است
در مطلق احکام
الا در
مستحبات که در
مستحبات
وثاقت معتبر نیست.

این
جواب اول.

اشکال
بر جواب

این
جواب درست نیست
به خاطر این
که نسبت همان
طور که گفتیم
عموم و خصوص
من وجه است نه
عموم و خصوص
مطلق. اخبار
من بلغ اختصاص
به خبر ضعیف
ندارد.

پس تا این
جا اخبار من
بلغ می‌شود
اعم به خاطر این
که اخبار من
بلغ خاص به
روایات ضعیف نیست،
روایات صحیح
هم اگر قائم شود
بر استحباب
عمل، استحباب
ثابت است
اسقاط شرائط
حجیت که در
اخبار من بلغ
نیست، اسقاط
شرائط حجیت یک
عنوانی است که
ما داریم
انتزاع می‌کنیم
اما آن که
مفاد اخبار هست
این است من
بلغه ثوابٌ چه
به خبر صحیح چه
به خبر ضعیف.

بنا بر
این حق این می‌شود
که نسبت به عموم
و خصوص من وجه
است و تعارض
برقرار است
لذا باید
دنبال راه حل
دیگر بگردیم.
دو راه حل دیگر
هست که فردا
خواهم گفت.

و صلی
الله علی محمد
و آله الطاهرین.



۱) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۲) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۳) قد
ورد في الخبر
أن الصلاة عند
علي عليه السلام
بمائتي ألف
صلاة. ذكر ذلك
في نجاة
العباد، و في
كتاب تحفة
العالم، و نسب
إلى الصدوق في
كتاب مدينة
العلم. مهذب
الأحكام
(للسبزواري) ج‌۵
ص ۵۰۵ تستحب
الصلاة في
مشاهد الائمة
عليهم السلام بل
قيل: انها أفضل
من المساجد و
قد ورد أن
الصلاة عند
علي عليه
السلام بمأتى
ألف صلاة. مباني
منهاج
الصالحين ج‌۴
ص ۳۱۶

۴) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۳۸

۵) و عن
علي بن محمد
القتيبي عن
الفضل بن
شاذان عن عبد
العزيز بن
المهتدي و كان
خير قمي رأيته
و كان وكيل
الرضا علیه
السلام و
خاصته قال:
سألت الرضا علیه
السلام فقلت
إني لا ألقاك
في كل وقت
فعمن آخذ
معالم‏ ديني‏
فقال خذ عن‏
يونس‏ بن عبد
الرحمن. وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۴۸

۶) وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

۷) (سؤال:
چطور شامل ثقه
می‌شود) به
خاطر این که
اعم است چه
ثقه باشد چه
ضعیف است (وقتی
مبنا اسقاط
شرائط است)
اسقاط شرائط
است ولیکن عیبی
که ندارد که
حالا اگر
شرائط را داشت
بگوید حجت نیست
در مستحبات. (مورد
اجتماع کجا می‌شود)
خبر ضعیف دال
بر استحباب،
گوش بدهید
مفهوم آیه نبأ
می‌گوید حجت نیست
اخبار من بلغ
می‌گوید حجت
هست می‌شود
تعارض بقیه هم
همین طور است؛
«أ یونس بن
عبدالرحمن
ثقةٌ» می‌گوید
ثقه باید باشد
چون آن روایت
در مقام تحدید
است مفهوم
دارد این‌ها
را در حجیت خبر
واحد تمام کردیم،
روایات مثل
«العمری و
ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
اشکال واضح آن
این است که
اثبات شیء که
نفی ما عدا نمی‌کند،
خبر ثقه حجت
باشد خبر غیر
ثقه هم حجت
باشد، فرض این
است این‌ها که
همه در مقام
تحدید است، می‌گوید
ممن «آخذ
معالم دینی»
چون در مقام
تحدید است
مفهوم دارد این‌ها
دیگر در بحث
حجیت خبر واحد
همه روشن شد.

فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فیلد مورد نظر وجود ندارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

(سؤال: جمع بین روایات علی صحة السند را بفرمایید) اگر کسی کار کرده بگوید. (طائفه دوم و سوم به هم برمی‌گردد چون لیس تامه و ناقصه باشد استصحاب عدم ازلی را در هر دو جاری می‌دانیم. طائفه پنجم هم چون علم طریقی می‌شود به طائفه دوم برمی‌گردد) یعنی در حقیقت نتیجه بر این که ما اسناد را هم در نظر بگیریم مثل همان نتیجه قبل می‌شود.ـ

ادامه بحث سوم ارشادی یا مولوی بودن امر به احتیاط

بحثی را که داشتیم این بود که آیا امر به احتیاط چگونه امری است. گفتیم که اوامر وارده در شریعت از نقطه نظری به دو قسمت تقسیم می‌شود: ـ اوامر اگر ما داریم می‌گوییم از باب مثال است، اوامر و نواهی هر دو را مقصود است ـ اوامر ارشادیه و اوامر مولویه.

امر مولوی هم که گفتیم: تارة امر نفسی است، تارة غیری است و ثالثةً طریقی است.

در دو مقام هم باید بحث کنیم: یکی به حسب مقام ثبوت و به حسب مقام واقع ببینیم آیا امر به احتیاط چگونه امری می‌تواند باشد. اگر در مقام ثبوت ثابت شد که امر به احتیاط نمی‌تواند امر نفسی باشد مثلا، دیگر بحث در مقام اثبات جا ندارد ولی اگر از نظر ثبوت ممکن شد در صورتی برای ما مفید است که مقام اثبات مساعد با مقام ثبوت باشد و الا اگر باز مقام اثبات بر خلاف باشد آن هم مفید نخواهد بود.

نظر مرحوم شیخ، ارشادی

مرحوم شیخ قدس سره قائل شدند که امر به احتیاط ارشادی است و مرشد الیه عبارت است از عدم تفویت مصلحت یا عدم وقوع در مفسده؛[۱] یعنی شارع مقدس امر به احتیاط که فرموده در حقیقت ارشاد فرموده که مرتکب مشکوک الحرمه نشوید، چون احتمال دارد در مفسده واقع بشوید. در محتمل الوجوب ترک نکن چون ممکن است واجب باشد و مصلحتی از دست تو فوت بشود. یعنی در یک جمله مختصر در شبهات وجوبیه احتیاط موجب درک مصلحت واقعیه محتمله است، در شبهات تحریمیه احتیاط موجب ترک وقوع در مفسده محتمله است.

نظر مرحوم نائینی

نظر مهمی که در مقام هست نظر مرحوم نائینی قدس سره هست.

مرحوم نائینی قائل شدند که امر به احتیاط اگر به عنوان تحفظ بر واقع باشد ممکن نیست که امر مولوی باشد، اما امر به احتیاط اگر ناشی از مصلحت قائم به نفس احتیاط باشد در این جا ممکن است که امر به احتیاط مولوی باشد. پس دو مدعا ایشان دارد.

مدعای اول

اما مدعای اول که اگر امر به احتیاط به داعی تحفظ بر واقع باشد ممکن نیست که امر به احتیاط مولوی باشد به چه دلیل؟ می‌فرماید وزان امر به احتیاط، وزان امر به اطاعت است. همان طور که در «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»[۲] گفتیم، ممکن نیست امر به اطاعت امر مولوی باشد کذلک در ما نحن فیه.[۳]

اما بیان مطلب؛ چرا در امر به «اطیعوا الله» گفتیم ممکن نیست امر مولوی باشد؟ چون امر به اطاعت در رتبه متأخر از امر مولا است؛ یعنی بعد از آن که مولا امر به فعلی فرمود یا نهی از عملی فرمود حالا تازه موضوع درست می‌شود برای وجوب اطاعت و حرمت معصیت. در این جا اگر امر به اطاعت و وجوب اطاعت مولوی و شرعی باشد، باز خودش می‌شود یک حکم شرعی و این حکم شرعی خودش می‌شود موضوع برای وجوب اطاعت. موضوع وجوب اطاعت چه بود؟ هر امر شرعی بود، پس باز یک وجوب اطاعت دومی پیدا می‌کنیم. این وجوب اطاعت دوم هم اگر مولوی باشد باز می‌شود یک حکم شرعی، خودش می‌شود موضوع برای یک وجوب اطاعت دیگری و هکذا فیتسلسل، تسلسل لازم می‌آید. بنا بر این امر به اطاعت ممکن نیست که امر مولوی باشد.

امر به احتیاط هم کذلک، چون امر به احتیاط موضوع آن احتمال امر است. موضوع احتیاط چیست؟ احتمال تکلیف است، احتمال امر، احتمال نهی. احتمال امر متأخر از امر است از باب تأخر هر احتمالی از متعلقش، پس امر به احتیاط متقدم می‌شود از احتمال امر، احتمال امر هم که متأخر از امر است، بنا بر این همان طور که امر به اطاعت متأخر از امر شرعی بود، معلول امر شرعی بود و نمی‌توانست امر مولوی باشد موجب تسلسل می‌شد امر به احتیاط هم متأخر است از احتمال امر واقعی، احتمال امر هم متأخر است از امر. وقتی متأخر شد برهانی که در باب اطاعت بود در این جا جاری می‌شود.

و اساسا لغویت لازم می‌آید چون اگر خود امر شرعی به صلاة کافی باشد برای انبعاث مکلف بعد از حکم عقل به وجوب اطاعت فبها، اگر کافی نباشد حالا وجوب اطاعت عقلی را مولوی بکن، شرعی بکن، باز هم فرض این است که تأثیری که در عقد نمی‌کند. پس مولوی بودن امر اطاعت مستلزم لغویت است، شارع امری به اطاعت به عنوان مولوی ندارد.

(سؤال: احتمال امر اعم است از این که امر باشد یا نباشد) البته این سؤال خوبی است جواب می‌دهم. یک سؤالی ایشان می‌کنند سؤال خوبی است می‌گویند احتمال امر متوقف بر وجود امر در واقع نیست، درست است ولیکن ببینید در ما نحن فیه احتیاط واقعی عبارت است از احتیاطی که احتمال امر آن واقع داشته باشد چون اگر واقع نداشته باشد در حقیقت احتیاط نیست آنچه که انجام داده پوچ است؛ یک مثال بزنم روشن بشوید وقتی که ما علم اجمالی داریم که یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه، می‌گوییم احتیاط باید کرد هر دو نماز را باید آورد، اگر در متن واقع نماز جمعه واجب باشد اتیان نماز ظهر هیچ فایده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود، بله انقیاد هست، حوریه می‌دهند ولی از جهت اطاعت و این‌ها هیچ اثری بر آن مترتب نیست لذا مقصود از احتمال امر در این جا می‌شود احتمالی که واقع داشته باشد.

هذا تمام الکلام اگر امر به احتیاط به داعی تحفظ بر واقع باشد.

(سؤال: تسلسل و دور را یک بار دیگر توضیح بدهید) تسلسل در عبارت مرحوم نائینی نیست توضیح نمی‌دهم تا بعد، چون آنچه که در عبارت والد معظم هست لزوم لغویت است که لزوم لغویت را توضیح دادم ولی تسلسل را توضیح می‌دهم. (چطور به مرحوم نائینی نسبت می‌دهید تسلسل را) من توضیح عرض کردم ولی در عبارت والد معظم نیست. شما این را داشته باشید برای بعد توضیح می‌دهم حالا عبارت هم الان می‌خوانم.ـ

مدعای دوم

اما اگر امر به احتیاط به داعی تحفظ بر واقع نباشد به جهت مصلحتی در نفس احتیاط باشد ـ از این باب که اگر کسی در محتملات احتیاط بکند در مسلمات قطعا اطاعت می‌کند «فهو لما استبان له أترك»[۴] یادتان هست روایت یا خیر؟ کسی که احتیاط بکند در شبهات، او برای آنچه که برای او بیان بشود و مبیَن بشود «أترک» است یعنی صد در صد دیگر ترکش می‌کند ـ [ممکن است که امر به احتیاط مولوی باشد.][۵]

حالا عبارت را هم بدهید بخوانم کم نگذاشته باشم؛

«حیث ذهب الی عدم امکان کون الامر بالاحتیاط مولویا فیما اذا کان الامر به بعنوان التحفظ علی ما هو الواقع، بخلاف ما اذا کان الامر به ناشئا من مصلحة قائمة بنفس الاحتیاط مثل تحصیل ملکة الورع عن المعاصی و تقویته، و استدل علی عدم الامکان فی القسم الاول بان وزان الامر بالاحتیاط فی هذا القسم وزان الامر بالاطاعة» من از این جا گفتم چون وزانش وزان او است پس تسلسلی که آن جا هست این جا هم می‌آید ولی در عبارت تسلسل نیست «[فکما ان الامر] فی مثل (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول) لا یمکن أن یکون مولویا لکونه فی المرتبة المتأخرة عن أمر المولی بالفعل و نهیه عنه، کذلک الامر بالاحتیاط فانه ایضا فی مرتبة الامتثال فلا یکون الامر به مولویا، و ذلک لکون الامر و النهی المولوی بداعی البعث و الانزجار و نفس تکلیف المولی کاف للباعثیة و الزاجریة» دیگر لزوم ندارد باز شارع مقدس یک امر به اطاعت مولوی دیگری باز جعل بکند برای این که باز نمازش را مردم انجام بدهند همان امر به نماز دیگر یکفی «فیکون الامر بالاحتیاط لغوا و اما القسم الثانی فلا محذور فی کون الامر بالاحتیاط فی مورده مولویا» محذوری ندارد که مولوی باشد مصلحت دارد، امر به آن می‌شود امر نفسی «و ذلک لکون الاحتیاط بما هو ذا مصلحة موجبة لتعلق الامر المولوی به من تقویة ملکة الورع و التقوی کما یستظهر ذلک من مثل قوله علیه السلام من ترک الشبهات کان لما استبان له من الاثم اترک».[۶]

این تا این جا فرمایش مرحوم نائینی قدس سره.

اشکال والد معظم بر مرحوم نائینی

والد معظم بر مرحوم نائینی اشکالات دقیقی دارند که این اشکالات جاهای دیگر هم مفید است. البته خود این اشکال ممکن است نیاید، اما مناط و اساس اشکال می‌آید.

ایشان می‌فرماید که قیاس امر به احتیاط به امر به اطاعت، قیاس مع الفارق است. چرا؟ چون وجه از جهت عدم تمامیت قاعده ملازمه و عدم امکان امر مولوی دو وجه است یعنی ما اگر بخواهیم بگوییم امر به احتیاط امر مولوی نیست یا از جهت این است که بگوییم مورد قاعده ملازمه نیست چون امر به احتیاط عقلی است، یا از باب این است که باید بگوییم ممکن نیست که امر مولوی باشد.

ایشان می‌فرماید که امر به اطاعت بله مورد قاعده ملازمه نیست، اما امر به احتیاط می‌تواند مورد قاعده ملازمه باشد چرا؟ چون وجه این که یک امر عقلی مورد قاعده ملازمه نباشد لزوم تسلسل است از جهت این که ما اگر یک امر جزمی داشته باشیم نسبت به فعل، این امر جزمی موضوع می‌شود برای حکم عقل به لزوم اطاعت، حالا لزوم اطاعت به چه حساب؟ این یک بحث کلامی است لزوم اطاعت مولا ثابت است یا از باب وجوب شکر منعم یا از باب لزوم دفع عقاب محتمل علی ای حال اطاعت مولا لازم است.

در این جا اگر امر به اطاعت که یک امر عقلی است موجب بشود برای یک امر شرعی باز خود امر شرعی موجب می‌شد برای لزوم اطاعت، موضوع لزوم اطاعت قرار می‌گیرد و این حکم عقلی که موضوع وجوب اطاعت قرار گرفت اگر بخواهد باز وجوب اطاعت آن شرعی باشد باز مستلزم یک امر به اطاعت دیگر است. می‌رویم سر امر اطاعت سومی؛ این امر اطاعت سومی یا مولوی است یا عقلی است اگر عقلی باشد که ثبت المطلوب همان اولی آن عقلی است، اگر شرعی است می‌شود موضوع برای اطاعت چهارمی و هکذا فیتسلسل الی ما لا نهایة له.

این وجه عدم امکان این است که امر جزمی مثل امر به صلاة وجوب اطاعتی که روی آن می‌آید آن وجود اطاعت مولوی باشد.[۷]

والد معظم اول یک نکته‌ای را اشاره می‌کنند که این نکته را من بار‌ها توضیح دادم؛ می‌فرماید این وجه که عبارت است از تسلسل فی حد نفسه وجه تمامی نیست چون این تسلسل اگر باطل باشد می‌گوییم مستلزم محال، محال است پس امر به اطاعت نمی‌تواند مولوی باشد ولیکن این تسلسل محال نیست چون این تسلسل در اعتباریات است و تسلسل در اعتباریات این طور نیست که ما چه بخواهیم چه نخواهیم خودش برود مثل تسلسل در علل نیست.

در باب ممکن و واجب ما می‌گفتیم این ممکن محتاج به علت است نقل کلام در علت می‌کردیم می‌گفتیم این علت یا واجب است یا ممکن، واجب باشد ثبت المطلوب، ممکن باشد یک علت ثالث می‌خواهد. در باب علل و معلول چه شما بخواهید چه شما نخواهید این تسلسل می‌رود اما در باب اعتباریات، اعتباریات وابسته به اعتبار معتبِر است تا وقتی من اعتبار کنم پیش می‌رود هر وقت خسته شدم کار مهم‌تری پیدا کردم رها می‌کنم اعتبار منقطع می‌شود.

لذا والد معظم می‌فرمایند که امر به اطاعت مولوی نیست نه به خاطر استحاله تسلسل در اعتباریات فقط مشکل آن از جهت دیگر است؛ مشکل آن از این جهت است که اگر ما بخواهیم اوامر مولویه الی غیر النهایه داشته باشیم یا تا جایی که معتبر اعتبار می‌کند داشته باشیم چون هر امر شرعی یک اطاعت و عصیان دارد لذا در یک امر به صلاة باید بگوییم اطاعت‌ها و عصیان‌های متعدد داریم و این بالضروره باطل است. باید بگوییم اطاعت‌های متعدد داریم یعنی شما یک نماز اگر بخوانید به اندازه‌ای که بیکار باشی اعتبار بکنی روز قیامت از خدا حوریه طلب کنی، در معصیتش هم همین طور است باید بگوییم عصیان‌ها متعدد است و قطع بالضروره این باطل است.[۸]

ببینید والد معظم می‌فرماید: این استدلال درست است. پس استدلال این شد کون الامر بالاطاعه فی مورد الامر الجزمی مولویا مستلزم لتعدد الاطاعة و العصیان. محذور این است.

این یک محذور است، داشته باشید.

یک محذور هم لزوم لغویت است که لغویت هم برای شما توضیح دادم اگر امر به صلاة که مولوی هست تأثیر نمی‌کند در نفس مکلف که در مقام امتثال بربیاید. حالا امر به اطاعت هم اگر باز مولوی بشود می‌شود یک امر شرعی آن هم محرک این عبد نخواهد بود.[۹]

پس یک مشکل در حمل امر به اطاعت تسلسل است که برگرداندیم به تعدد اطاعت و عصیان، یک مشکل لغویت است، هیچ یک از این دو مشکل در امر به احتیاط نمی‌آید. پس امر به احتیاط می‌تواند مولوی باشد.

اما مشکل اول نمی‌آید چون موضوع مشکل اول امر جزمی به عمل بود باید یک امر به صلاتی ثابت بشود تا موضوع اطاعت محقق بشود، در مورد احتیاط امری که ما داریم امر جزمی که نیست، احتمال امر می‌دهیم وقتی احتمال امر دادیم بنا بر این مورد اصلا استدلال اول نیست.[۱۰]

محذور دوم هم نمی‌آید چون محذر دوم چه بود؟ لغویت بود، در امر جزمی لغو است چون امر جزمی اگر محرک نباشد باز هم یک امر جزمی دیگر روی آن بیاید باز هم محرک نیست اما امر به احتیاط که جزمی نیست حسن احتیاط است و در مورد حسن احتیاط ما برائت داریم عقلا و نقلا، با وجود برائت عقلا و نقلا شخص دنبال احتیاط نمی‌رود لذا اگر شارع مقدس امر به احتیاط بکند امرش لغو نیست چون خود احتیاط محرک نیست، خود احتیاط در موردش برائت داریم، بعضی از مردم در صدد فرار از تکلیف هستند حتی الامکان سعی می‌کند یک کاری بکند تکلیف نباشد.[۱۱]

پس هیچ یک از دو وجه در امر به احتیاط نیست و بنا بر این امر به احتیاط می‌تواند مولوی باشد.

اما قسمت دوم فرمایش مرحوم نائینی را قبول داریم چون اگر امر به احتیاط به داعی یک مصلحتی در خود احتیاط باشد این دیگر شکی نیست که امر می‌شود مولوی و هیچ مشکلی هم بر آن مترتب نیست.

علی الظاهر خواندن عبارت دیگر لازم نیست حالا شما عبارت را مطالعه بفرمایید برای فردا، اگر احیانا جایی از عبارت معلوم نبود فردا توضیح بدهم تا بعد ببینیم باید چه کرد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) أنه لا ينبغي الشك في كون الأمر فيها للإرشاد، من قبيل أوامر الأطباء المقصود منها عدم الوقوع في المضار؛ إذ قد تبين فيها حكمة طلب التوقف. فرائد الأصول ج‏۲ ص۶۹ لما تقدم في المطلب الأول‏: من أن الأمر الشرعي بهذا النحو من الانقياد ـ كأمره بالانقياد الحقيقي و الإطاعة الواقعية في معلوم التكليف ـ إرشادي محض. فرائد الأصول ج‏۲ ص۱۵۱

۲) النساء ۵۹

۳) ثم انه بعد ثبوت حسن الاحتياط عقلا و جريانه في العبادات أيضا فهل يمكن استكشاف الحكم الشرعي منه حتى يكون الاحتياط مستحبا شرعا أم لا فيكون الأوامر الواردة في هذا المقام إرشادية الحق هو الثاني لما ذكرناه مرارا من ان الأحكام العقلية إن كانت واقعة في مرتبة العلة للحكم الشرعي بان كان الحكم الشرعي متأخرا عنها في الرتبة فقاعدة الملازمة بين الحكمين يثبت الحكم الشرعي لا محالة و اما إذا كان الحكم العقلي واقعا في مرتبة الامتثال التي هي متأخرة عن جعل الحكم الشرعي و مترتبة عليه فلا يمكن الاستكشاف و ذلك كحكم العقل بحسن الامتثال المترتب على جعل الحكم الشرعي و تحققه و حينئذ فحكم العقل في المقام بحسن الاحتياط لا يمكن ان يستكشف به الحكم الشرعي بملاكه فإن حكم العقل في هذه المرتبة حكم مترتب على جعل الأحكام ضرورة انه مترتب على احتمال الحكم المتأخر عن جعله بالرتبة. أجود التقريرات ج‏۲ ص۲۰۴

۴) وسائل الشيعة ج‏۲۷ ص۱۶۱

۵) نعم لا مضايقة في استحباب الاحتياط شرعا بملاك آخر غير ما هو الملاك في حكم العقل بالحسن مثل كون الاحتياط موجبا لقوة ملكة النّفس على التحرز عن المعصية كما هو المستفاد من قوله عليه السلام من ترك ما اشتبه عليه من الإثم فهو لما استبان له اترك و لأجل ذلك استظهرنا فيما مر استحباب الاحتياط شرعا زائدا على ما هو عليه من حسنه العقلي. أجود التقريرات ج‏۲ ص۲۰۴

۶) تحف العقول فی علم الاصول ج ۱ ص ۲۹۹

۷) ولکنه مردود بأن قیاس الأمر بالاحتیاط بالأمر بالإطاعة قیاس مع الفارق؛ لأن الوجه بعدم تمامية قاعدة الملازمة وعدم إمكان كون الأمر بالإطاعة مولويا أمران: أحدهما: لزوم التسلسل من ناحية كون نفس الأمر الجزمي المتعلق بالعمل سببا لحكم العقل بلزوم إطاعة ذلك الأمر إما من باب وجوب شكر المنعم أو من جهة لزوم دفع العقاب المحتمل، فلو كان هذا الحکم العقلی موجبا لامر الشارع بالاطاعة للزم أن يكون هذا الأمر أيضا موجبا لحكم العقل بلزوم إطاعته، وهذا الحكم العقلي الثاني أيضا يكون ملازما لأمر الشارع بإطاعته وهكذا، فيتلسل الی ما لا نهاية. همان

۸) وهذا الوجه و إن کان مندفعا بعدم استلزام التسلسل المحال فی الاعتباریات، وذلک لانقطاع السلسلة بانقطاع الاعتبار ولکن المحذور فیه هو لزوم تعدد الإطاعة والعصیان بتعدد الأمر المولوی وهو خلاف الضرورة. همان

۹) وثانیهما: لزوم اللغویة من الأمر المولوی بالإطاعة. لكون الغرض من الأمر بعث المكلف إلى المأمور به، وهو يحصل بنفس الأمر المتعلق بالعمل فىما إذا كان المكلف قابلا للانبعاث، فيكون الأمر الثاني لغوا لا يترتب عليه أثر. همان

۱۰) وهذان الوجهان غیر جاريين في الأمر بالاحتياط، أما الوجه الأول فلعدم الأمر الجزمي بالعمل في الاحتياط حتي يكون علتا لحكم العقل بوجوب الإطاعة ويلزم من كون حكم العقل موجبا لأمر آخر من الشارع بالاطاعة التسلسل و تعدد الاطاعة والعصيان، بل أمر الشارع بالاحتياط يترتب عليه حكم العقل بالإطاعة من دون أن يكون مستلزما لأمر آخر به يوجب التسلسل. همان

۱۱) وأما الوجه الثاني فغير جار لما عرفت من عدم الجزم بأمر للشارع في مورد البحث، وإنما المحقق في مورده حكم العقل بحسن الاحتياط ولا يكون حكمه بالحسن مع جريان البراءة عقلا ونقلا موجبا لانبعاث العبد بحسب عامة المكلفين حتى يكون أمر الشارع بالاحتياط لغوا، نعم الحسن العقلي يوجب الانبعاث للحكماء الذين بناؤهم على العمل بكل ما هو حسن عند العقل، ولكن مع ذلك لا يكون أمر الشارع بالاحتياط لغوا بالنسبة إليهم أيضا، حيث يكون أمر الشارع منشأ لإتيان العمل بعنوان العبودية في حقهم أيضا. همان

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *