بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
کلام مرحوم اصفهانی
کلام در فرمایشات مرحوم اصفهانی قدس سره هست.
نکته
این جا باید نکتهای را تذکر بدهم. ما الان فرمایشات مرحوم اصفهانی را طرح میکنیم و خواهید دید ولی میخواهم شما الان توجه کنید از ایشان یاد بگیرید که چطور باید وارد مباحث شد و چه طور باید مباحث را تحلیل کرد، به خصوص از این روشی که ایشان دارد ولو در فقه الان دارد کار میکند، در مباحث اعتقادی ما باید استفاده کنیم که مباحث اعتقادی را چه طور تجزیه و تحلیل کنیم که بتوانیم یک مبحث اعتقادی را به سر و سامان برسانیم و به خصوص در روزگار فعلی ـ که حالا الان موقع آن نیست ـ با توجه به شبهات بسیار زیادی که نسبت به اصل خداشناسی آمده، نه حالا نسبت به تشیّع و عصمت امام علیه السلام و علم امام، برای دفع این شبهات اگر کسی قدرت تجزیه و تحلیل داشته باشد.
نمی دانم با تجزیه و تحلیل چه قدر آشنا هستید تجزیه و تحلیل یکی از طرق استدلال بر مطلوب است در منطق بحث میکنند البته حالا شاید منطقهایی که شما خواندید مورد بحث واقع نشده در منطق شفا و برهان شفا اینها هست، متأسفانه حوزه رو به پیشرفت است! اینها حذف شده در آن جا یک بحثی هست که نسبت به تجزیه و تحلیل، از قضیه تجزیه و تحلیل در علم روز هم خیلی استفاده میکنند هم در علوم طبیعی و هم در علوم عقلی بشری مثل ریاضیات، فیزیک، فیزیک اتم، کوانتوم فیزیک خیلی از اینها بر تجزیه و تحلیل مبتنی است. لذا اگر بتوانید حالا تجزیه و تحلیل را در فرصتهایی که برای شما پیش میآید مطالعه کنید خیلی برای شما مفید است.
علی ای حال مقصودم این بود که بحث امروز را علاوه بر این که یک بحث فقهی میبینید، با یک دید عمیقتر و یک بحث عالیتری ببینید که روش یاد بگیریم که چطور باید مسائل را تجزیه و تحلیل کرد تا بتوانیم از شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم به نحو احسن دفاع کنیم.
مقدمه
بحث در این بود که آیا نسبت به صحت بیع، نسبت به صحت اجاره، قدرت شرط صحت بیع است، یعنی قدرت بر تسلیم، یا عجز و عدم قدرت مانع از صحت بیع است.
فرق بین شرط و مانع برای شما روشن است. علت مرکبه سه جز دارد: مقتضی، شرط و عدم المانع. یک مثال عرفی بزنم؛ نار مقتضی است، تماس نار با هیزم شرط احتراق است، عدم رطوبت هیزم میشود عدم مانع از احتراق. پس رطوبت مانع است. برای این که مقتضا محقق شود باید مقتضی را داشته باشیم، شرط را هم داشته باشیم، [عدم] مانع را هم داشته باشیم.
پس خاصیت شرط و مانع روشن شد، مانع خاصیتش این است که مزاحم را دفع میکند، یعنی مانع مزاحم است عدم مانع دفع مزاحم است.
(سؤال: …) نار مقتضی است، احتراق مقتضا است.ـ
پس تا این جا ما شرط و مانع را شناختیم.
حالا اگر به خاطرتان باشد یک بحث مهمی که درگرفت این بود که آیا در صحت بیع قدرت بر تسلیم شرط است یا عجز مانع است؟ کدام یک؟ مرحوم اصفهانی در چهار مقام بحث میکند:[۱]
مقام اول این است که آیا اساسا مانعیت عجز، ثبوتا معقول هست، آن طوری که شرطیت قدرت ثبوتا معقول است تا حالا ما بیاییم بحث کنیم آیا ظواهر ادله شرطیت قدرت بر تسلیم است یا مانعیت عجز است؟ اگر من اصفهانی ثابت کنم مانعیت عجز ثبوتا، واقعا، عقلا محال است معقول نیست، دیگر دورانی نخواهیم داشت بین این که آیا قدرت بر تسلیم شرط است یا عجز مانع است تا بعد برویم بحث کنیم سر ثمرات آن. چه قدر بحث کردیم سر ثمرات!
پس این مقام اول است. آیا مانعیت عجز ثبوتا همچون شرطیت قدرت معقول است یا معقول نیست؟
مقام دوم با قطع نظر از بحث اول این است که آیا مقتضای کلمات اصحاب، شرطیت است یا مانعیت است.
مقام سوم هم این است که به حسب ادله وارده در شریعت آیا مقتضای ادله، شرطیت قدرت است یا مانعیت عجز است.
پس یک بحث به حسب کلمات اصحاب است یعنی فقها چه فهمیدند، یک بحث این است که خودمان ببینیم از روایات و نصوص چه استفاده میکنیم.
مقام چهارم هم بحث در ثمرهای است که دعوا شده و ادعا شده بین شرطیت قدرت و مانعیت عجز.
اما مقام اول
تشریح فرمایش شیخ
مرحوم شیخ انصاری قدس سره این طور فرمود که دوران امر بین شرطیت قدرت و مانعیت عجز صحیح نیست. یادتان هست چرا؟ دلیل مرحوم شیخ این بود که مانع باید امر وجودی باشد که یمنع عن التأثیر و عجز امر عدمی است، عجز یعنی عدم القدره. پس دوران امر بین شرطیت قدرت و مانعیت عجز نیست، عجز نمیتواند مانع باشد. چرا؟ چون مانع عبارت است از آنچه که یلزم من وجوده عدم المقتضی، پس باید یک امری موجود باشد و عجز امر عدمی است و موجود نیست.[۲]
مرحوم اصفهانی میفرماید به همین جهت عدهای برای این که به عجز وجود بدهند فرمودند ما که میگوییم عجز مانع است به لحاظ لازمش هست که یأس از تسلیم مبیع است به مشتری.[۳] یأس امر وجودی است، من مأیوس هستم ـ البته من مأیوس نیستم دشمن ما مأیوس هست ـ مأیوس بودن یأس یک امر وجودی است گفتند چون یأس امر وجودی است و لازمه عجز هست لذا ما میتوانیم بگوییم عجز مانعٌ، به لحاظ لازمش نه به اعتبار خودش که البته میشود یک استعمال مجازی.
(سؤال: در ما نحن فیه چگونه میشود؟) در ما نحن فیه این طور میشود عجز که میگوییم مانع است باید امر وجودی باشد، چون لازمش امر وجودی است به عجز میگوییم مانعٌ. (لازمش چیست؟) یأس است که یأس امر وجودی است الان توضیح دادم.ـ
تا این جا تشریح فرمایش مرحوم شیخ.
اشکال بر شیخ
حالا مرحوم اصفهانی وارد در اشکال میشود.[۴] میفرماید این که مرحوم شیخ فرمود که مانع عبارت است از ما یلزم من وجوده عدم مقتضا، این موافق با برهان نیست. چرا نیست؟ چون استلزام وجود برای عدم از سه صورت به حصر عقلی بیرون نیست یا از باب استلزام مقتضی است نسبت به مقتضا مثل نار نسبت به احتراق. یا از باب استلزام شرط است نسبت به مشروط مثل استلزام تماس برای تحقق احتراق و یا از باب استلزام معد است برای معد له.
معد و معد له یعنی چه؟ ما یک علت داریم، یک معد داریم. علت عبارت است از آنچه که معلول مترشح از او است. معد عبارت است از آنچه که معلول مترشح از او نیست بلکه موجب نزدیک شدن تحقق معلول از علت میشود.
یک مثال عرفی برای شما بزنم؛ اگر شما از این جا حرکت کنید برای زیارت حضرت معصومه علیها السلام که وجبت له الجنه…
این خیلی مهم است یک زیارت وجبت له الجنه آن هم جنتی که در قرآن اوصافش ذکر شده، نقل است از معصوم که هر چه را که میشنوی، وقتی که میبینی، میبینی کمتر از آن است که شنیدی اما نسبت به بهشت و جهنم وقتی که میروید میبینید، میبینید خیلی بیشتر از آن است که شنیدی. خیلی کلمات اهل بیت عجیب است. کلام امیرالمؤمنین علیه السلام است! حالا یک زیارت وجبت له الجنه! جنتی که در قرآن این همه اوصاف دارد و در روایات این همه اوصاف برای آن ذکر شده، تازه خودش مازاد بر اینها هست ما فوق اینها است. حالا چه کسی این جا دفن است آن را باید فکر کرد که زیارتش چنین اثری دارد، و ما غافل هستیم. علی ای حال از خیلی چیزها غافلیم این هم یکی، بگذریم منبر نرویم.
وقتی که من از این جا حرکت میکنم برای زیارت، علت من برای وصول به حرم آخرین قدمی است که برمیدارم چون خاصیت معلول این است که باید منفک از علتش نباشد اما قدمهایی که از این جا برداشتم تا به صحن رسیدم و به قدم آخر رسیدم این قدمها اسمش معد است یعنی نزدیک کرده من را برای این که معلول متحقق شود از علت.
حالا مرحوم اصفهانی میفرماید که اگر یک امر وجودی بخواهد مستلزم امر عدمی باشد، این امر وجودی یا مقتضی است یا شرط است یا معد است.
حالا یک به یک حساب میکنیم.
اما مقتضی
اما مقتضی محال است که مستلزم امر عدمی باشد. چرا؟ چون ما دو صورت مقتضی داریم: یکی مقتضی که به عنوان ذات شناخته میشود، یکی مقتضی که به عنوان ماهیت شناخته میشود. مقصود از ذات یعنی شیء موجود، مقصود از ماهیت یعنی خود ماهیت.
اگر مقصود از مقتضی ذات باشد یعنی شیء موجود، محال است که شیء موجود مستلزم عدم باشد. چرا؟ چون هر معلولی در مرتبه وجود علت، تعین دارد الان احتراق در نار موجود است اگر موجود نباشد که قابل تحقق در خارج نیست. پس هر معلولی در مرتبه وجود علت موجود و متحقق است. هر موجودی متشخص است چون الشیء ما لم یتشخص لم یوجد. شما اگر بخواهید بگویید عدم لازم مقتضی است، معلول مقتضی است، پس باید عدم در مرتبه ذات تعین داشته باشد و عدم لاشیء است و تعین ندارد. پس این صورت که میشود باطل.
اما اگر ماهیت باشد اشکال آن هم عبارت از این است که ماهیت در مرتبه ماهوی ثبوت دارد، وجود ندارد، ثبوت نفس الامری دارد یعنی ماهیت علی ای حال واقعیتی دارد، حقیقتی دارد و معقول نیست که امر عدمی ناشی از امر وجودی و ثابت باشد.
پس تا این جا نتیجه گرفتیم که مقتضی نمیتواند مستلزم امر عدمی باشد.
(سؤال: ماهیت وجود ندارد) ماهیت ثبوت نفس الامری دارد. ماهیت موجود اسمش ذات است مثلا انسان اگر موجود نباشد ماهیتش که حقیقت دارد ولی موجود نیست. (عدم هم چنین است وجود ندارد ولی حقیقت دارد) عدم چه حقیقتی دارد؟! عدم لاشیء محض است.ـ
عبارت مرحوم اصفهانی را بخوانم: «و أما کون الوجودی مقتضیا للعدم فإن العدم لا یترشح من مقام ذات شیء» چرا؟ «حیث لا تعین له» یعنی للعدم «فی مرتبه الوجود» کبری محذوف است، و هر معلولی در مرتبه وجود علتش باید تعین داشته باشد «و إلا» که اگر این عدم در مرتبه وجود علت موجود باشد باید وجود علت منقلب شود به عدم. الان علت ما موجود است، معلول که عدم است اگر بخواهد در مرحله علت تحقق داشته باشد یعنی علت بشود معدوم «لانقلب ما حیثیه ذاته طرد العدم» و الا لازم میآید منقلب شود آنچه که حیثیت ذاتش طرد عدم است یعنی آنچه که حیثیت ذاتش وجود است «إلى ما حیثیه ذاته مقابل طرد العدم» باید منقلب شود به آنچه که حیثیت ذاتش مقابل طرد العدم است، طرد العدم را بردارید و جای آن بگذارید وجود، مقابل طرد الوجود میشود عدم «و لا فی مرتبه ماهیه ذلک الموجود» عدم در مرتبه ماهیت هم نمیتواند باشد چون ماهیت مرکب از جنس و فصل است تعین دارد، عدم در جنس و فصل نیست «و إلا لانقلب حیثیه الثبوت إلى حیثیه النفی»[۵]و الا که باید حیثیت ثبوت منقلب به حیثبت نفی شود.
(سؤال: عدم را به چه تعریف میکنید؟) جواب میدهند که عدم مستغنی از تعریف است مفهومه من اعرف الاشیاء و کنهه فی غایه الخفاء. وجود و عدم از مفاهیم بدیهی است هر بچهای بلد است بچه کوچک را هم در نظر بگیرید تا شکلاتش گم شود میگوید بابا شکلاتم نیست. پس مفهوم عدم مفهومی است بدیهی تعریف از من طلب نکنید. (طرد چرا؟) این اصطلاحی است از جهت فلسفی که وجود طارد عدم است به خاطری که وجود سبب میشود که آن عدم ازلی از بین برود و تحقق پیدا کند اینها همه روی حساب است.ـ
اما شرط
جهت دوم این بود که بگوییم استلزام وجود برای عدم از باب استلزام شرط باشد نسبت به مشروط. یادتان هست؟ میخواهیم بگوییم این هم در باب عجز محال است. چرا محال است؟
سرش این است که شرط عبارت است از آنچه که یا مصحح فاعلیت فاعل است یا متمم قابلیت قابل است. شرط چه کار میکند؟ نار میخواهد هیزم را بسوزاند، تماس که شرط است فاعلیت نار را نسبت به احتراق تمام میکند پس شرط میشود متمم فاعلیت فاعل. مقتضی موجود است اما برای تأثیر ناقص است شرط نقص آن را تمام میکند. یا متمم قابلیت قابل است، میگوییم خشک بودن حطب ـ تعبیر به عدم رطوبت نمیکنم ـ شرط سوختن هیزم است، این خشک بودن سبب میشود که قابلیت هیزم برای احتراق به کمال برسد و بشود قابل احتراق. پس شرط یا متمم فاعلیت فاعل است یا متمم قابلیت قابل است.
وقتی که این شد شما میخواهید بگویید، اقتضا میکند شرط، عدم را اقتضای آن از باب شرطیت است. عدم چیزی نیست که محتاج به متممیت فاعل باشد یا محتاج به قابلیت قابل باشد. عدم چیزی نیست که متمم بخواهد، نه در قابلیتش نه در فاعلیتش. پس استلزام مانع نسبت به عدم که مانع باید یک امر وجودی باشد به عنوان شرط مستلزم امر عدمی باشد این هم شد محال.
اما عبارت مرحوم اصفهانی: «و أما کون الوجودی شرطا للعدم» اما این که وجودی شرط برای عدم باشد یعنی ما بگوییم که در ما نحن فیه ما که گفتیم مانع مستلزم عدم است، مانع امر وجودی است مستلزم امر عدمی است، این مانع باید یک امر وجودی باشد یا مقتضی است یا شرط است یا معد است، شرط را میخواهیم بزنیم «فإن الشرط إما مصحح فاعلیه الفاعل أو متمم قابلیه القابل، و العدم لا یحتاج إلى فاعل و قابل حتى یتوقف على مصحح الفاعلیه و متمم القابلیه».[۶]
و اما معد محض خاطر شما فردا انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) ینبغی التکلم فی مقامات: أحدها: فی معقولیه مانعیه العجز ثبوتا، کمعقولیه شرطیه القدره. ثانیها: ما هو مقتضى الکلمات من الشرطیه أو المانعیه. ثالثها: ما هو مقتضى الأدله من الشرطیه أو المانعیه. رابعها: فی الثمره المدعاه بین الشرطیه و المانعیه. (للأصفهانی، ط – الحدیثه)؛ ج۳، ص: ۲۸۵
۲( و فیه… أنّ العجز أمرٌ عدمیّ؛ لأنّه عدم القدره عمّن من شأنه صنفاً أو نوعاً أو جنساً أن یقدر، فکیف یکون مانعاً؟ مع أنّ المانع هو الأمر الوجودی الذی یلزم من وجوده العدم؟ کتاب المکاسب (للشیخ الأنصاری، ط – الحدیثه)؛ ج۴، ص: ۱۸۶
۳( فعن المصنف قدّس سرّه عدم صدق المانع علیه، لأنّ المانع ما یلزم من وجوده العدم، و العجز أمر عدمی، لأنّه لیس إلّا عدم القدره، و لذا تفصّى عنه بعض الأجلّه رحمه اللّه بأنّ العجز لازمه الیأس، و هو أمر وجودی، فالمانعیه له باعتبار لازمه لا باعتبار نفسه. حاشیه کتاب المکاسب (للأصفهانی، ط – الحدیثه)؛ ج۳، ص: ۲۸۵
۴) و التحقیق: أنّ ما أفاده فی المانعیه من تقومها باستلزام الوجود للعدم غیر موافق للبرهان، لأنّ استلزام الوجود للعدم إمّا باستلزام المقتضی لمقتضاه، أو باستلزام الشرط لمشروطه، أو باستلزام المعد للمعد له، و الکل غیر معقول. همان
۵) حاشیه کتاب المکاسب (للأصفهانی، ط – الحدیثه)؛ ج۳، ص: ۲۸۵
۶) حاشیه کتاب المکاسب (للأصفهانی، ط – الحدیثه)؛ ج۳، ص: ۲۸۶