بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
بحث منتهی شد به این قسمت از فرمایش ایشان که ایشان فرمود مولویت دو قسم داریم یکی مولویت محدود و یکی مولویت غیر محدود. مولویت محدود اقتضائش بیشتر از لزوم انجام تکالیفی که عبد قطع به آنها پیدا کرده نیست اما اگر مولویت نامحدود شد اقتضاء دارد لزوم امتثال را حتی نسبت به تکالیف مظنونه و محتمله و الا که اگر در مولویت غیر محدود هم اگر تکلیف قطعی نباشد لزوم امتثال نداشته باشد این میشود تضییق مولویت باری تعالی. چه فرقی میکند مولویت باری تعالی با مولویت موالی عرفیه که محدود است؟!
ادامه اشکال دوم
در این قسمت بحثمان در اشکال دوم بود. گفتیم که مولویت را قبول داریم یک امر تشکیکی است هر چه که مولویت اقوی و اشد باشد سبب میشود که حق الطاعه هم اوسع بشود. پس اوسعیت حق الطاعه تابع مولویت مولا است و لیکن ما دو اوسعیت داریم.
یکی اوسعیت نسبت به کمیت. یعنی به لحاظ افراد تکلیف، وقتی تکلیف را این جا میگذاریم همه را بعد از مقطوعات میگوییم مقدار زیادتری باید امتثال کرد، مظنونات را هم باید امتثال کرد. از جهت کمی جلو میرویم، بعد از مظنونات میگوییم مشکوکات را هم باید امتثال کرد. از جهت تعداد و کمیت جلو میرویم. این میشود اوسعیت حق الطاعه به لحاظ کمیت.
یک اوسعیت حق الطاعه داریم به لحاظ کیفیت یعنی عبد مخالفت تکلیف غیر مهم مولا را سبک نشمرد گناه صغیرهی مولا را سبک نشمرد همان طور که در روایات بود که در معصیت «لا تنظر الی صغر الخطیئه لکن انظر الی من عصیت»[۱] ببین چه کسی را داری عصیان میکنی و مخالفت میکنی. این جا اوسعیت به لحاظ کیفیت است یعنی وسعت مولویت اقتضا میکند که ما اهمیت بیشتری نسبت به تکالیف مولا بدهیم. تکلیفی هم که مهم نیست برای ما بسیار مهم باشد و در صدد انجام آن باشیم. نگوید حالا یک دروغ است یک دروغ که به جایی برنمیخورد حالا دروغ را میگوییم بعد از آن هم میرویم توبه میکنیم. این میشود اوسعیت حق الطاعه به لحاظ کیفیت.
آن چه که مطلوب ایشان را اثبات میکند اوسعیت حق الطاعه است به لحاظ کمیت. چون به لحاظ کمیت اگر ثابت بشود باید تکلیف مظنون و محتمل هم امتثال بشود.
ما برهان داریم بر این که عدم حد نسبت به مولویت باری تعالی نتیجه آن اوسعیت حق الطاعه از جهت کمی نیست. برهان بر مطلب چیست؟ برهان بر مطلب این است: خوب دقت کنید.
ما دو مقام داریم یکی مقام اطاعت است و یکی مقام رعایت مولویت مولا است و این دو تا با هم فرق میکند. نظیری برای ما نحن فیه ذکر بکنم که با ما نحن فیه متفاوت است و لیکن برای تقریب به ذهن خوب است.
در باب صلاه ما یک اجزاء صلاه داریم یک قبولی صلاه داریم. اگر نمازی تام الاجزاء و الشرائط باشد این مجزی است امر به صلاه ساقط میشود و لو که این که خضوع و خشوع در این نماز نباشد، حضور قلب نباشد. یک مقام دیگر داریم مقام قبولی صلاه است که لا تقبل صلاته که در روایات هست که اگر کسی حضور قلب نداشته باشد مثلا صلاه او قبول نیست نه این که مجزی نیست. مجزی هست آن مرتبهی عالیهی آثار صلاه را ندارد.
ببینید این جا دو تا مقام داریم یکی مقام اطاعت امر به صلاه است. اطاعت امر به صلاه به انجام صلاه تام الاجزاء و الشرائط است چه حضور قلب باشد چه حضور قلب نباشد. یکی رعایت مولویت مولا را داریم تو که ایستادهای داری با خدا صحبت میکنی مناسب نیست فکرت جای دیگر باشد تو وقتی با استادت صحبت میکنی حواست را جمع میکنی که چه بگویی و چه بشنوی و این استادتان هست مبادا حرفی بزنی که درست نباشد، در باب نماز نسبت به سورهی حمد این است که قسمت بینی و بین عبدی یک قسمت آن کلام عبد است یک قسمت آن جواب باری تعالی است. خب این میشود رعایت مولویت مولا کاری به اجزاء و اطاعت امر به صلاه ندارد. آن یک باب است این رعایت حق مولویت یک باب دیگر است.
حالا که این تنظیر را توجه کردید برمیگردیم به ما نحن فیه. عقل حکم میکند به لزوم اطاعت و عدم جواز معصیت. شارع مقدس هم ارشاد به این ادراک عقلی در موارد مختلف و به صور متفاوت فرموده «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول».[۲] اطاعت موضوع دارد. موضوع اطاعت چیست؟ تکلیف مولا است. باید یک تکلیفی از مولا باشد بعد اگر شما امتثال کردید صدق میکند اطاعت و بر شما منطبق میشود عنوان مطاع اما اگر امری در مقام نباشد اطاعت نیست. شما اگر به احتمال امر مولا کاری را انجام بدهید اسم این اطاعت نیست. اسم این انقیاد است. این میشود رعایت مولویت مولا.
از نظر عقلی آنچه که بر عهدهی عبد ثابت است و شارع مقدس هم ارشاد به آن فرموده بیش از اطاعت نیست و اطاعت در جایی است که حجت بر تکلیف مولا قائم بشود. حالا یا قطع یا آنچه را که شارع مقدس حجت قرار بدهد. بنا بر این اگر بیانی بر حکم مولا نبود قطع نبود حجت نبود، موضوع لزوم اطاعت منتفی است، موضوع عدم جواز معصیت منتفی است. وقتی منتفی شد وقتی معصیت منتفی شد استحقاق عقاب منتفی است. پس استحقاق عقاب دائر مدار بیان است.
و لذا به دست آوردیم که اوسعیت مولویت مولا آنچه را که اقتضا دارد اطاعت تکالیف از واجبات و محرماتی است که بیان بر آن قائم شده باشد هم از جهت عقلی هم از جهت ارشاد شارع به آن حکم عقلی.
بله اگر کسی بخواهد رعایت حق المولویه را بکند نه از آن مقداری که الزام آور است هر چه بکند کم است هر چه انسان انجام بدهد کم است. چرا؟ چون وقتی که وجود من از باری تعالی است، اوست که به من وجود داده من اگر وجودم را هم در طبق اخلاص بگذارم و به او بدهم باز کاری نکردم و این است آن مقامی که در زیارات وارد شده «بذل محجته فیک».[۳] این رعایت مرتبه عالی حق المولویه است. یعنی خدا وجود را داده به امام حسین علیه السلام خدا عیال را داده به امام حسین علیه السلام امام حسین علیه السلام وجود خود و عیال خود را میدهد به خدا. این کار امام حسین علیه السلام است و الا از ما خواسته نیست انجام آن هم ممکن نیست. ما در واجبات و محرمات لنگ میزنیم.
امتحان خیلی سخت است اگر یک واجبی را من ترک بکنم هیچ کس هم نفهمد خودم هم نفسیا ناراحت نشوم، ـ گاهی وقتها آدم عذاب وجدان میگیرد آن هم باز به خاطر نفس خود او هست ـ این جا اگر من واجب را انجام دادم این میشود اطاعت درست حسابی، خیلی این سخت است.
یا اگر تمام دنیا، تمام مردم دنیا به یک سمت بروند و من تشخیصم این باشد که امر مولا این نیست و هیچی هم از من کم نشود نه از مقامم نه از رتبهام نه از وجاهتم نه از آبرویم در عین حال انجام بدهم این میشود رعایت حق المولویهی تام. ولی این قطعا از نظر عقلی واجب نیست.
پس اشکال دوم عبارت از این شد که اوسعیتی که نسبت به حق الطاعه از جهت وسعت مولویت برای ما ثابت است با توجه به این بیانی که گفتم اوسعیت نسبت به کمیت را بر ما الزام آور نمیکند.
(سؤال: از راه ملازمه میتوانیم حق الطاعه مراتب عالیه را استفاده کنیم با ادلهی قرآن «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته»[۴] امر به تقوا هست عقل میگوید این جا امر به تقوا حق تقوا این است که حق الطاعه را در مراتب عالیه انجام بدهی) قطعا این امر واجب نیست به ضرورت فقه، قطعا همچین چیزی واجب نیست والا باید تمام مردم عاصی باشند. حق تقات پروردگار متعال فقط از امیر المؤمنین [علیه السلام] یعنی از معصومین بر آمده در زیارت امین الله چه میخوانید «اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده و عملت بکتابه و اتبعت سنن نبیه»[۵] این فقط از آنها بر آمده. (پس فقط دلیل شما ضرورت فقه هست) نه از نظر عقلی هم لازم نیست چون امکان آن نیست برای ما چه میگویی خدا خیرت بدهد از نظر عقلی هم ممکن نیست ائمه علیهم السلام روح آنها متفاوت با روح ما بوده طینت آنها طینت دیگری بوده ما داخل آدم نیستیم اسم آدم برای خودمان گذاشتیم، من خودم را میگویم. (آیه پس برای چیست؟) آیه برای این است که بفهمید، ببینید عزیز من حق تقاته یعنی تا میتوانید باید تقوا را مراعت کنید اما حق تقات مراتب دارد مراتب عالیه آن میشود عصمت، عصمت باز خود آن مراتب دارد ما یک عصمت داریم برای انبیا، یک عصمت داریم برای انبیاء اولوالعزم، یک عصمت داریم برای چهارده معصوم. اینها خودش با هم متفاوت هست. همه آنها هم مراتب تقوا است بله خذ فاغتنم.ـ
اشکال سوم حالا البته به نوشته بخواهیم حساب خودم اشکال چهارم است چون من خود آن اوسعیت را اشکال میدانم نهایت چون دیدم یک مقدار القاء آن مشکل هست برای شما دوتا را یک اشکال کردم و الا به دقت دو اشکال است متوجه عرضم میشوید که یعنی آن اوسعیتی که من گفتم یک اشکال این است که حق المولویه اقتضا میکند اوسعیت کیفی را نه اوسعیت کمی را این یک اشکال است، یک اشکال آن اشکال بعدی بود که فرق بین اطاعت داریم و مقام و مراتب بالاتر، نهایت چون دیدم که القا یعنی شما فهمتان بالا هست اما من قصور دارم در القا آن که آن اشکال دوم به عنوان یک اشکال مستقل بگویم هر دو را با هم جمع کردم یک اشکال گذاشتم ولی یادتان باشد بنویسید که استاد اینها را دو اشکال میداند.
اشکال سوم
اشکال بعد که میشود اشکال سوم برای شما اشکال چهارم برای حقیر فقیر الاحقر، این است که فوت تکلیف و غرض از ناحیهی عبد در قبال مولا چه مولای حقیقی باشد مثل باری تعالی چه مولای جعلی و عرفی باشد دو وجه هست.
یک وجه این است که فوت تکلیف و غرض به جهت تقصیر عبد باشد. عبد کوتاهی کرده در تحصیل شرائط مأمور به و مکلف به، در دفع موانع آن واجب و در اثر تقصیری که کرده تکلیف مولا یا غرض مولا فوت شده.
چرا میگویم تکلیف یا غرض؟ چون از نظر عقلی همان طور که تکلیف مولا لازم الامتثال هست حالا اگر مولا غرضی داشته باشد و تکلیف نکند آن هم لازم الامتثال است. مثل مولایی که خواب است و هیچ اطلاعی ندارد و فرزند او در دریا افتاده. این جا مولا تکلیف به انقض الغریق ندارد ولیکن غرض مولا تعلق گرفته به نجات ابن او. لذا میگویم فوت تکلیف یا غرض هر دو مورد ادراک و حکم عقل است به لزوم.
(سؤال:غرض مولای عرفی را میفهمیم مولای حقیقی را چطور باید بفهمیم؟) مثل این که در باب تزاحم میدانیم که امر نیست اما غرض و ملاک هست. در باب تزاحم، باب ترتب خواندید دیگر. در باب ترتب امر نیست چون لازم میآید امر به ضدین اما ملاک قطعا موجود هست ملاک قصور ندارد، قصور از جهت قدرت عقل است.ـ
خب قسم دوم این است که فوت تکلیف یا غرض مولا از جهت قصور عبد باشد نه از جهت تقصیر عبد مثل این که تکلیف یا غرض مولا فوت بشود به جهت عدم قدرت مکلف بر عمل. این جا شکی نیست که از نظر عقلی فوت تکلیف و غرض مورد استحقاق عقاب نیست. چون عبد هیچ دخلی و قصوری در تفویت تکلیف و غرض مولا نداشته لذا هیچ شکی نیست در افتراق بین این دو قسم از فوت تکلیف و غرض مولا از نظر عقلی. به حسب استحقاق عقاب و صحت عقاب در قسم اول که فوت عن تقصیر هست استحقاق عقاب هست در قسم دوم که فوت عن قصور هست استحقاق عقاب نیست.
حالا این کبرای مسأله. صغری آن را هم اثبات میکنیم.
در ما نحن فیه فرض این است که عبد نسبت به تکلیف مولا فحص تام کرده به قدری فحص کرده که یقین یا اطمینان پیدا کرده که دیگر دلیلی نمییابد. موضوع بحث چیست؟ بعد الفحص است دیگر. شبهه قبل الفحص که نیست شبهه بعد الفحص است. اگر عبد فحص تام بکند و یقین یا اطمینان پیدا کند به عدم وجدان دلیل حالا اگر مرتکب بشود و در متن واقع حرام باشد یا ترک بکند و در متن واقع واجب باشد قطعا این فوت عن تقصیر نیست و عن قصور هست و در نتیجه مورد استحقاق عقاب نیست.
پس قاعدهی قبح عقاب بلابیان یعنی عدم صحت عقاب بدون بیان قاعده تامه تا این جا.
جلسه آینده انشاءالله مطلب یازدهم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱ ـ الأمالی للطوسی ؛ النص ؛ ص۵۲۸
۲ ـ نساء ۵۹
۳ ـ تهذیب الاحکام ج۶ص۱۱۳
۴ ـ آل عمران ۱۰۲
۵ ـ بحار الانوار ج۹۷ ص۲۶۷. کامل الزیارات ج۱ ص۳۷