بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
اهمیت حفظ آبروی مؤمن
در ابتدای بحث، به جهت تبرّک، روایتی را از امام حسین علیه السلام نقل میکنیم و سپس وارد بحث میشویم و آن روایت این است: «جَاءَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَهُ حَاجَهً»؛ شخصی از انصار به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و حاجتی را عرضه داشت و میخواست از آن حضرت سؤالی بکند و حاجتی طلب نماید.
در اینجا میتوانید فتوّت را ببینید: «فَقَالَ علیه السلام یَا أَخَا الْأَنْصَارِ! صُنْ وَجْهَکَ عَنْ بِذْلَهِ الْمَسْأَلَهِ وَ ارْفَعْ حَاجَتَکَ فِی رُقْعَهٍ فَإِنِّی آتٍ فِیهَا مَا سَارَّکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ معنای فرمایش حضرت این است که اگر سؤال را بخواهی با مواجهه به من بگویی، آبروی تو میرود! «صُنْ وَجْهَکَ»؛ آبروی خودت را حفظ کن از اینکه به مواجهه بخواهی حاجت بطلبی! «وَ ارْفَعْ حَاجَتَکَ فِی رُقْعَهٍ»؛ حاجت خود را در یک رقعه بنویس.
از این عبارت، دو نکته بدست میآید:
۱ـ چقدر آبروی مؤمن ارزشمند است که حضرت اینگونه دستور فرمودند که آبروی خود را حفظ کن. این آبرو برای انسان «بما هو انسان» نیست؛ بلکه برای تدیّن و تشرّع این شخص به دین مبین و شریعت اسلام است. پس مؤمن آبروی زیادی دارد و مبادا که این آبرو را در هر جایی به مُفت از دست بدهد! چون آبروی انسان نیست و آبروی شخص او نیست؛ بلکه او اکنون حیثی دارد که ایمان اوست.
۲ـ حضرت به ما یاد میدهند که انسان به مجرّدی که متوجه شد یکی از برادران مؤمن او حاجتمند است، چرا صبر کند تا بگوید!؟ گاهی اوقات شما هم برخورد کردید که یکی به شما میگوید: «فلانی محتاج است»! شما میگویید: هنوز که به من چیزی نگفته است! بین خود ما هم معمول است که میگوییم: هنوز که از ما کمکی نخواسته است! شما زمانی که دیدید او محتاج است و به کمک شما نیازمند است، خودت به سراغ او برو و انجام بده.
«فَکَتَبَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ لِفُلَانٍ عَلَیَّ خَمْسَمِائَهِ دِینَارٍ وَ قَدْ أَلَحَّ بِی فَکَلِّمْهُ یُنْظِرْنِی إِلَى مَیْسَرَهٍ»؛ حاجت او این بود که عرض کرد: کسی از من پانصد دینار میخواهد و الآن هم به من اصرار کرده که بده، شما با او صحبت کنید که به من مهلت بدهد تا گشایشی برای من حاصل شود.
«فَلَمَّا قَرَأَ الْحُسَیْنُ ع الرُّقْعَهَ دَخَلَ إِلَى مَنْزِلِهِ فَأَخْرَجَ صُرَّهً فِیهَا أَلْفُ دِینَارٍ» دو برابر به او داد. «وَ قَالَ ع لَهُ أَمَّا خَمْسُمِائَهٍ فَاقْضِ بِهَا دَیْنَکَ وَ أَمَّا خَمْسُمِائَهٍ فَاسْتَعِنْ بِهَا عَلَى دَهْرِکَ»؛ روزگار خود را با آن بگذران! «وَ لَا تَرْفَعْ»؛ خود این کلمات هم نکاتی دارد که انسان هرگاه بخواهد حاجت کسی را برطرف کند، اگر از دستش بر بیاید، بیشتر از آنچه که او طلب دارد را به او بدهد!
«وَ لَا تَرْفَعْ حَاجَتَکَ إِلَّا إِلَى أَحَدِ ثَلَاثَهٍ إِلَى ذِی دِینٍ أَوْ مُرُوَّهٍ»؛ یعنی «ذی مروّه»، «أَوْ حَسَبٍ»؛ یعنی «ذی حسب». «فَأَمَّا ذُو الدِّینِ»؛ کسی که صاحب دین است و دین دارد، «فَیَصُونُ دِینَهُ»؛ او دین خود را نگه میدارد به اینکه حاجت تو را برآورده کند. در این جمله نکات زیادی نهفته است! صیانت به برآوردن حاجت مؤمن است، چون حضرت میفرماید: «فَأَمَّا ذُو الدِّینِ فَیَصُونُ دِینَهُ»؛ دین خودش را صیانت میکند به اینکه حاجت این مؤمن را برآورده کند.
«وَ أَمَّا ذُو الْمُرُوَّهِ»؛ کسی که مروّت دارد، «فَإِنَّهُ یَسْتَحْیِی لِمُرُوَّتِهِ»؛ چون صاحب مروّت است خجالت میکشد و استحیا میکند که رد کند، پس حاجت را برآورده میکند.
«وَ أَمَّا ذُو الْحَسَبِ»؛ کسی که خانوادهدار و ریشهدار است، «فَیَعْلَمُ أَنَّکَ لَمْ تُکْرِمْ وَجْهَکَ أَنْ تَبْذُلَهُ لَهُ فِی حَاجَتِکَ»؛ او میفهمد که تو بدون دلیل آبروی خود را از بین نبردی! پس خیلی گرفتار شدی که مسئلت کردی. «فَهُوَ یَصُونُ وَجْهَکَ»، چون «ذو الحسب» است و صیانت آبروی تو را میکند: «أَنْ یَرُدَّکَ بِغَیْرِ قَضَاءِ حَاجَتِکَ»؛ از اینکه بخواهد تو را رد کند بدون اینکه حاجت تو را برآورده بکند صیانت میکند و حاجت تو را برآورده میکند.
ما فقط برای تبرّک، این روایت را قرائت کردیم و إنشاءالله خداوند توفیق بدهد که بنای ما مثل سنوات گذشته به این باشد که هر هفته یک حدیث را قرائت کنیم؛ البته نه به این تفصیل. احادیث مختصری را میخوانیم. از سابق هم خدمت رفقا سفارش میکردیم که اگر همین حدیثی را که ما در هر هفته بیان میکنیم، بنویسید و حفظ کنید، در طول سال چندین حدیث میشود که ثمره اوّل آن این است که اگر جایی خواستید منبر بروید، مطالب آمادهای دارید، و الا ثمره معنوی آن این است که انسان متخلّق به این اخلاق میشود.
از روایت مذکور هم دیدید که چه نکات اخلاقی و اجتماعی و کیفیت معاشرت با مردم استفاده شده است! اگر کسی چنین اخلاقی داشته باشد، خواهید دید که این شخص در بین جامعه چگونه فردی خواهد بود! امیدواریم که به باطن پاک خود ائمه(علیهم السلام) و به رحمت اباعبدالله الحسین علیه السلام، خودشان ما را موفق بدارند که متخلق به این اخلاق حسنه شویم!
تبیین روش های کار کردن در کتاب رسائل
اما بحثی را که میخواهیم شروع کنیم قسمت استصحاب کتاب رسائل مرحوم شیخ انصاری(قدس سره) است. قبل از شروع در بحث، روش کار کردن بر روی این کتاب را عرض کنیم:
روش اول: مطالعه کتب قبل از رسائل
بهترین روش برای اینکه بخواهید استفاده کامل ببرید این است که در ابتدا کتابی که قبل از کتاب رسائل در همین مبحث خواندید ـ اگر اصول فقه خواندید اصول فقه! اگر معالم خواندید معالم! اگر قوانین خواندید قوانین! ـ و متأخر از همه بود و قبل از رسائل درس گرفتید، آن را مطالعه بفرمایید تا به مباحث آشنایی پیدا کنید و در ضمن متوجه میشوید که سیر پیشرفت این مباحث به چه صورت بوده و چه مطالب جدیدی دستگیر شما میشود!؟
روش دوم: پیش مطالعه
مرحله بعد، پیشمطالعه است؛ یعنی برای هر درسی که میخواهید حاضر شوید، خودتان مطالعه بفرمایید، ولو هیچ متوجه نشوید و یا مثل خواندن یک مجله عربی باشد که غلط هم میخوانید، ولی خواندن آن مفید است.
روش سوم: پیش مباحثه
مرحله سوم این است که برای حاضر شدن در بحث، پیشمباحثه کنید؛ یعنی یک روز شما عهدهدار تدریس برای رفیق خودتان شوید و روز بعد رفیق شما عهدهدار تدریس شود تا فردا که در بحث حاضر میشوید متوجه شوید که در بحث چه خبر است.
از این سه مرحله که هر سه باهم جمع نمیشود، حداقل این است که قبل از بحث، مطالعه داشته باشید. اما «حین البحث» اگر بتوانید در آنچه که بیان میشود دقت کنید، از هر چیزی بهتر است؛ حتی از نوشتن هم بهتر است.
روش چهارم: نوشتن بحث
اما بعد از بحث، از مباحثه مهمتر، نوشتن بحث است، چون زمانی که شما بنویسید، چند نتیجه قهری بر آن مترتّب است:
۱ـ در نوشتن متوجه میشوید که بعضی از مطالب را به خوبی متوجه نشدید، چون انسان وقتی مطلبی را بخواهد به کتابت بیاورد، غیر آن چیزی است که فکر میکند درس را فهمیده است! بهتر است به مجرّد اینکه بحث تمام شد، در اولین فرصت، آن بحث را بنویسید.
۲ـ نتیجه قهری دوم این است که دست شما به نوشتن عادت پیدا میکند که خود این میتواند نکته مهمی باشد. ما علمای بزرگی داشتیم که بسیار قوی بودند و بسیار صاحبفکر بودند، ولی دست نوشتن آنها ضعیف بود! اما اگر شما از هماکنون تمرین کنید، دست به قلم شما خوب شده و بعدها برای شما فواید فراوانی خواهد داشت.
روش پنجم: مباحثه
روش ششم: تمرکز در متن، سپس حاشیه
نکته دیگری که قبل از ورود در بحث لازم است عبارت از این است که ما سعی میکنیم إنشاءالله به حول و قوه پروردگار، آنچه را که لازم بدانیم در توضیح فرمایشات مرحوم شیخ(قدس سره) بیان کنیم؛ لذا برای شما بهتر است که بر روی خودِ متن کار کنید تا اینکه به حواشی بپردازید. رسائل کتابی است که حواشی بسیار مهمی دارد، مثل حاشیه مرحوم آشتیانی که چندین برابر خود رسائل است یا حاشیه مرحوم آخوند که حاشیه بسیار عمیقی است و حواشی دیگری هم دارد.
ما سعی میکنیم که به حول و قوه خداوند آنچه که در مرحله سطح لازم باشد را طرح کنیم؛ لذا اگر شما بخواهید برای مطالعه حواشی وقت بگذارید، همین وقت را برای مطالعه خود متن بگذارید به نفع شماست. اگر کار شما در متن تمام شد، آنگاه اگر به حواشی بپردازید «نعم المطلوب».
روش هفتم: بیان مطالب کتاب در سطح، بخلاف خارج
نکته دیگر عبارت از این است که بنای ما در سطح ـ چه در کفایه، چه در رسائل و چه در کتب دیگر ـ بر بیان مطالب خود کتاب است. مطالب خارجی را حق نداریم بگوییم، چون بحث ما در سطح است، نه خارج! در مقام نقد و بررسی فرمایشات مرحوم شیخ(قدس سره) هم نیستیم و اگر کلام مرحوم شیخ(قدس سره) اشکال داشته باشد، ما در مقام بیان اشکال نیستیم. اما اگر شما اشکالی بر کلام مرحوم شیخ(قدس سره) داشتید، ما در مقام ردّ آن برخواهیم آمد، چون وظیفه ما فعلاً این است که کلام شیخ(قدس سره) را به کرسی بنشانیم.
البته در بعضی از موارد، برخی از اشکالاتی که به فرمایش مرحوم شیخ(قدس سره) وارد است را بیان میکنیم؛ اما در بعضی از موارد، آن هم بعضی از اشکالات را از جهت اینکه برای رسیدن به مطلب کتاب و قدرت ذهنی شما مفید است بیان میکنیم؛ مثلاً در همین بحث امروز راجع به تعریف استصحاب، ساعتها میشود صحبت کرد. تعریف استصحاب بر اساس مبانی مختلف متفاوت میشود. اما بنای ما فعلاً بر بیان فرمایشات مرحوم شیخ(قدس سره) است.
بله، در بعضی از موارد کلام مرحوم شیخ(قدس سره) اشکالاتی دارد که بیانش سبب میشود که ذهن شما باز شود یا سبب میشود که فرمایشات مرحوم شیخ(قدس سره) روشن شود یا سبب میشود آنچه را که در گذشته آموختید به ذهن شما بیاید و متوجه شوید که چگونه میشود از گذشته استفاده کرد نسبت به مطالبی که اکنون فرا میگیرید، آنها را مطرح خواهیم کرد.
به حول و قوه پروردگار شروع میکنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
المقام الثانی فی الاستصحاب و هو لغهً: أخذ الشئ مصاحبا، و منه: استصحاب أجزاء ما لایؤکل لحمه فی الصلاه. و عند الأصولیّین عرّف بتعاریف، أسدّها و أخصرها: «إبقاء ما کان».
مراحل سیر مجتهد برای دستیابی به حکم شرعی
قسمتی را که شروع میکنیم، عرض کردیم که استصحاب است. با مقداری دقت معلوم میشود که ترتیب اقتضاء میکند که مبحث استصحاب در همین بخش از کتاب واقع شود، چرا؟
مرحله اول: قطع به حکم شرعی
چون سیر کار مجتهد عبارت از این است که زمانی که ملتفت به حکم شرعی موضوعی شد، موضوعی را مانند شرب توتون در نظر میگیرد و در صدد فهم حکم شرعی شرب توتون برمیآید، در اینجا به طبع اوّلی، مجتهد در ابتدا به دنبال قطع و یقین میگردد، چرا؟ چون حجیت قطع و یقین، ذاتی است و تنها چیزی که حجیت آن احتیاج به جعل و اعتبار ندارد، قطع است؛ لذا آنچه را که انسان در وهله اول، با قطع نظر از هر چیزی که حجت میبیند، قطع و یقین است. پس در مرحله اول به دنبال قطع و یقین به حکم بر میآید.
مرحله دوم: امارات
اگر قطع به حکم پیدا کرد، «فبها». اگر قطع به حکم پیدا نکرد، در مقام این برمیآید که بداند همانطور که قطع، طریق ذاتی نسبت به واقع بود، آیا خود مولا و شارع مقدس طریق جعلیای نسبت به واقع بیان فرموده یا نه؟ در این قسمت است که مبحث امارات پیش میآید؛ از قبیل: حجیت خبر ثقه، اجماع منقول، شهرت، ظاهر کتاب و غیره، چون مثل خبر ثقه نیز طریق به واقع است و واقع را نشان میدهد؛ اما قطع، واقع را بالذات نشان میدهد و خبر ثقه به جعل شارع، واقع را نشان میدهد. شارع فرموده است: «یوسف ابن عبد الرحمن ثقهٌ»[۱] یا «الْعَمْرِیُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّیَا إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّیَان»؛[۲] هر چیزی که از من نقل کردند، پس از من میگویند؛ یعنی کلام خود من است.
بنابراین مرحله دوم، مبحث امارات است. به این دو مبحث در سال اول درس رسائل که مبحث قطع و مبحث ظنّ بود پرداختیم.
مرحله سوم: اصول عملیه
در مرحله سوم که مجتهد قطع به حکم نتوانست پیدا کند و نیز اماره و طریق به حکم هم پیدا نکرد، پس دستش از رسیدن به حکم شرعی کوتاه میشود؛ اما بالاخره از جهت وظیفه عملیه باید بداند که آیا در مقابل این عمل، آزاد است یا گرفتار؟ آیا نسبت به شرب توتون آزاد است یا باید اجتناب کند؟ ما به حکم آن کاری نداریم، ولی از جهت وظیفه عملیه، ما عبدی در مقابل مولای خویش هستیم و نسبت به شرب توتون باید چه عکس العملی انجام دهیم؟ یا نسبت به «دعاء عند رؤیه الهلال» آیا باید انجام دهیم یا در ترک آن آزاد هستیم؟
اینجاست که مجتهد به دنبال قواعد و اصولی میگردد که تعیینکننده وظیفه عملیه مکلّفِ جاهل به حکم واقعی است. اکنون که من جاهل به حکم واقعی شدهام، وظیفه عملیه من چیست؟ این مبحث همان مبحث اصول عملیه است.
تقسیمات اصول عملیه
اما در اصول عملیه، چون ما عبد مولا هستیم، در وهله اول باید ملاحظه کنیم که خود مولا در ظرف شک، چه وظیفهای را برای ما مقرر نموده تا به آن عمل کنیم؟ اگر در این صورت هم نتوانستیم به وظیفه مقرّر از طرف شارع دسترسی پیدا کنیم، نوبت به اقتضای عقل نسبت به این عمل میرسد.
۱ـ اصول عملیه شرعیه
قسمت اول، مباحث اصول عملیه شرعیه میشود که عبارت است از: برائت، احتیاط و استصحاب. درباره تخییر هم اگر به خاطر داشته باشید در ابتدای کتاب برائت گفتیم که تخییر، اصل عقلی است. تخییر، فقط تخییر عقلی است. تخییر شرعی که ما داریم، جزء اصول عملیه نیست؛ بلکه خودش حکمی واقعی و به عنوان تخییر میباشد، چون یک تخییر در حجیت داریم که مربوط به ادله و حجج است و در تعادل و تراجیح مطرح میشود و یک تخییر شرعی داریم که در مثل خصال کفّارات مطرح است و یک أصاله التخییر داریم که فقط عقلی است. این مطلب را مرحوم شیخ(قدس سره) در کتاب برائت، به طور مفصل توضیح فرمودند.
۲ـ اصولی عملیه عقلیه
قسمت دوم، عبارت است از اصول عملیه عقلیه که به برائت، احتیاط و تخییر تقسیم میشود. برائت عقلی هم داشتیم که به مقتضای «قبح عقاب بلا بیان»[۳] بود. احتیاط عقلی هم داشتیم که در موارد علم اجمالی بود. تخییر نیز اصل عقلی است.
جهات تعرّض استصحاب در اواخر مبحث اصول عملیه شرعیه
پس در ابتدا باید اصول عملیه شرعیه را مورد بحث قرار دهیم و بعد وارد مبحث اصول عملیه عقلیه شویم؛ اما مرحوم شیخ(قدس سره) از اصول عملیه شرعیه، بحث برائت و احتیاط را مطرح فرمودند و در همان کتاب برائت، اصول عملیه عقلیهای که عبارت از برائت و احتیاط و تخییر است را نیز بحث فرمودند. استصحاب را برای آخر قرار دادند، چرا؟ چون بر طبق این سیری که ما گفتیم، استصحاب باید در اصول عملیه شرعیه واقع شود و سپس وارد اصول عملیه عقلیه شویم؛ اما مرحوم شیخ(قدس سره) یک اصل از اصول عملیه شرعیه را که عبارت از استصحاب است، از اصول عملیه شرعیه جدا کردند و در قسمت ماقبل آخر کتاب قرار دادند، چرا؟ این مطلب ممکن است جهاتی داشته باشد که ما به چند مورد آن متعرض میشویم:
جهت اول
جهت اول عبارت از این است که این به لحاظ تقسیمی است که مرحوم شیخ(قدس سره) در ابتدای کتاب رسائل و در ابتدای مبحث برائت، برای انحصار مجاری اصول فرمودند. ایشان در ابتدای مبحث قطع و ظنّ میفرماید: «الشکّ إما أن یُلاحَظَ فیه الحاله السابقه أو لا یُلاحَظ»؛ این عبارت «لا یُلاحظ» شامل سه اصل برائت، احتیاط و تخییر میشود. یک طرف تقسیم آن است که «یُلاحظ فیه الحاله السابقه» که همان استصحاب است.
پس توجه کنید که در اصل و ریشه تقسیمی که داشتیم، استصحاب در مقابل تمام اصول قرار گرفته است؛ لذا مرحوم شیخ(قدس سره) تمام اصول را در کتاب برائت و اشتغال ذکر کردند و بحث استصحاب که یک طرف تقسیم است و در مقابل همه قرار گرفته را در اینجا قرار دادند. در ابتدای کتاب برائت نیز همین تقسیم وجود دارد. در صفحه ۱۹۲ از کتاب برائت میفرمایند: «لأنّ حکمَ الشکّ إما أن یکون ملحوظاً فیه الیقین السابق علیه و إما أن لا یکون» که عبارت «أن لا یکون» همان برائت و احتیاط و تخییر است، چه شرعی و چه عقلی. عبارت «ملحوظاً فیه الیقین السابق» نیز استصحاب میباشد. پس یک جهت برای مطرح کردن بحث استصحاب در اواخر اصول عملیه برای این نکته بود.
جهت دوم
جهت دیگر عبارت از خصوصیتی است که در استصحاب وجود دارد و در سایر اصول عملیه شرعیه نیست و آن خصوصیت این است که استصحاب، اصل محرز است، ولی در عین حال اماره نیست بلکه اصل است؛ لذا به تعبیر برخی از بزرگان در فنّ اصول گفتهاند: استصحاب، «عرش الأصول» و «فرش الأمارات» است؛ یعنی در برزخ قرار گرفته است. این مطلب به چه معناست؟ این نکته را عرض میکنم، چون در آینده به درد شما خواهد خورد!
معنای اصل محرز بودن استصحاب
آن نکته مفید این است که ما در قطع، بالوجدان احراز واقع را داریم و واقعاً واقع را احراز میکنیم. در امارات، احراز واقع داریم، ولی تعبّداً است؛ اما خود واقع را احراز میکنیم. پس میتوانیم اِخبار از واقع بدهیم و بگوییم: نماز جمعه واجب است! از جهت عملی نیز عمل خودمان را بر طبق همین احراز واقعی خودمان قرار میدهیم و نماز جمعه را میخوانیم.
اینکه استصحاب اصل محرز است به این معناست که استصحاب میگوید: همانطور که شما در اماره محرز واقع بودید، وقتی هم که استصحاب دارید، محرز واقع هستید؛ اما فقط از حیث عمل محرز واقع هستید، نه از حیث اینکه بتوانید حتی اِخبار از واقع کنید. مثلاً اگر قبلاً نماز جمعه واجب نبود، اکنون اگر شک داشته باشیم، عدم وجوب نماز جمعه را استصحاب میکنیم و نتیجهاش این میشود که نماز جمعه نمیخوانیم. اگر حالت سابقه را ندانیم و ابتدائاً شک داشته باشیم که نماز جمعه واجب است یا نه! این شک در اصل تکلیف بوده و مجرای برائت است. در اینجا هم نماز جمعه نمیخوانیم.
تفاوت این دو حالت چیست و همچنین سبب اینکه اگر استصحاب داشته باشیم نوبت به برائت نمیرسد، چیست؟ گفتیم که استصحاب، حاکم بر اصول است. در کتاب برائت و اشتغال چند بار به این نکته اشاره شد و جهتش همین است که استصحاب، اصل محرز است. در اینجا تفاوت به این است که اصاله البرائه میگوید: اکنون وجوب نسبت به نماز جمعه نیست و أصاله البرائه نسبت به واقع هیچ نظری ندارد، نه از حیث عمل مکلّف و نه از حیث اینکه مکلّف بخواهد اِخبار کند یا علم به واقع داشته باشد، اصلاً أصاله البرائه نظری نسبت به واقع ندارد و واقع را نمیبیند.
اما در استصحاب، به مفاد قاعده «لا تنقض الیقین بالشک»[۴] میگوید: همان یقینی که در سابق داشتید، اکنون باقی بدار. آن یقینی که ما در سابق داشتیم محرز واقع بود، هم از حیث عمل و هم از سایر حیثیات. اِخبار هم میتوانستیم بکنیم، علم به واقع نیز پیدا میکردیم، ولی اکنون که حالت شک است، یقیناً یقین ما باقی نیست. در عین حال شارع میفرماید: یقین شما باقی است! این ممکن نیست مگر اینکه بگوید: یقین شما از حیث عمل باقی است، نه از حیث اِخبار و از حیث علم. پس برای ما یقین به واقع درست کرد، ولی فقط از حیث عمل بود؛ لکن در أصاله البرائه اصلاً یقین به واقع درست نمیشود، نه از حیث عمل و نه از سایر حیثیات.
بنابراین چون استصحاب یک اصل قویای است به گونهای که نزدیک به امارات است از جهت اینکه در آن حیثیت احراز واقع است اما عملاً، لذا مرحوم شیخ(قدس سره) مبحث استصحاب را جداگانه فرمود.
پرسشگر: چرا در ابتدا استصحاب را نفرمود و بعد سایر مباحث را؟
پاسخ: یک جهتش این است که مباحث استصحاب گسترش فراوانی دارد. مبحث استصحاب و تعادل و تراجیح یک سال طول میکشد و برائت و اشتغال هم یک سال وقت میبرد و اکثر مباحث هم در بحث استصحاب است. حتی عدهای از فقهاء قائلاند که اگر کسی در استصحاب مجتهد باشد، در تمام اصول مجتهد است، چون استصحاب بحثی است که به تمام جوانب در علم اصول و علم فقه دخالت دارد. البته نکات دیگری هم وجود دارد، ولی همین چند نکته برای ما کفایت میکند.
معنای لغوی استصحاب
مرحوم شیخ(قدس سره) استصحاب را به لحاظ لغوی معنا میکنند و میفرمایند: استصحاب در لغت عبارت است از گرفتن چیزی را همراه با خود. اگر الآن در جیب من دستمال باشد، من مستصحِب دستمال هستم و لذا میفرماید: در بحث فقه که مطرح شده: استصحاب «ما لا یؤکل لحمه، مبطل نماز است یا نه؟»، به این معنای استصحابی که در اینجا میخوانیم که یقین سابق و شک لاحق است نیست؛ بلکه به معنای همراه داشتن پوست یا موی گربه و غیر ذلک است. پس از نظر لغوی، به معنای همراه داشتن چیزی است.
معنای اصطلاحی استصحاب
به لحاظ اصطلاحی، استصحاب به تعاریف متعددّهای تعریف شده است. نظر مرحوم شیخ(قدس سره) این است که أسدُّ التعاریف و أخصَرُها عبارت است از تعریف استصحاب به إبقاء ما کان. ما در اینجا باید سه مرحله را بگذرانیم:
مرحله اول، فهم خود تعریف است که استصحاب إبقاء ما کان است، به چه معناست؟
مرحله دوم، چرا أسدُّ التعاریف است؟
مرحله سوم، چرا أخصرها است؟
مرحله سوم روشن است، چون تعریف بسیار کوتاه و مختصری است که سه تا کلمه دارد: إبقاء ما کان. علاوه بر اینکه این مطلبی است که به استقراء درست میشود. تعاریف بسیار مفصّلتری هم وجود دارد، ولی این تعریف بسیار خلاصه و مختصر است.
بررسی تعریف استصحاب به «إبقاء ما کان»
«إبقاء» از باب إفعال و از ریشه «بقاء» بوده و به معنای باقی داشتن است. با توجه به اینکه شکی نیست که شارع مقدس «من حیث أنّه شارعٌ»، دخلی در تکوینیّات نمیکند، بلکه فقط تشریع دارد؛ یعنی شارع را چه پروردگار بدانیم و چه نفس ختمیّت(صلی الله علیه و آله و سلم) بدانیم، دو حیث در ایشان وجود دارد:
۱ـ اینها مکوّن هستند؛ یعنی اگر بخواهد اکنون چیزی در اینجا ایجاد شود، ایجاد میشود و این هم مطلب بعیدی نیست. همانطور که اگر ما چشم بر هم بگذاریم و یک شیر دو سر را اراده کنیم، فوراً در ذهن خود یک شیر دو سر را ایجاد میکنیم، چرا؟ چون نفس ما بر بدن ما مسلط است و نیز بر قوّه متخیّله ما مسلط است. نفس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر تمام جهات وجود مسلط است و هر چیزی را که اراده بفرماید، به حول و قوّه پروردگار و به اذن پروردگار ایجاد میفرماید. این را «من حیث أنّه مکوّنٌ» میگوییم که اگر بفرماید: ﴿کُنْ، فَیَکُونُ﴾[۵] و اگر به شخص بفرماید: برو، او میرود یا اگر بگوید: بخوان، او میخواند و اگر بفرماید: «أسکت»، ساکت خواهد شد؛ کما اینکه حضرت زینب(سلام الله علیها) در مجلس یزید، تا فرمود: «اسْکُتُوا»،[۶] زبان همه بَند آمد و ساکت شدند!
۲ـ یک حیث هم داریم که «من حیث أنّه مشرّعٌ»؛ یعنی قانونگذار است. رفتن را طلب میکند و میفرماید: «بروید»! اما اختیار با شما است. این را حیث تشریعی شارع میگوییم.
شارع مقدس در استصحاب میفرماید: بگویید همان حکمی که در سابق بوده، الآن هم وجود دارد. در شبهه موضوعیه مثل این است که این شخص در صبح متطهّر بود، الآن نمیداند متطهّر است یا نیست، بر طبق استصحاب باید بگوید که طهارت من باقی است؛ اما تکویناً شارع مقدس طهارت او را باقی نگذاشته است، چرا؟ چون اگر واقعاً در متن واقع خارج شده است، طهارت او از بین رفته است. فقط تشریعاً طهارت او را باقی داشته است و چون بقاء تشریعی است، پس ابقائی که از باب اِفعال است به معنای بقاء دادن واقعی نیست؛ بلکه به معنای بقاء دادن تشریعی است و بقاء دادن تشریعی، به معنای حکم به بقاء میباشد.
پس امام(علیه السلام) در استصحاب، حکم به بقاء فرموده است، نه اینکه تکویناً آن مطلب را باقی داشته باشد. پس ابقاء به معنای «الحکم ببقاء» است. روشن شد که چرا ابقاء، حکم به بقاء شد!
بعد در تعریف فرمود: إبقاء ما کان؛ یعنی: «إبقاء الذی کان». کلمه «ما» اسم موصول است و «کان» که صله «ما» است به منزله وصف میباشد، چون صله موضّح ابهامی است که در اسم موصول است. پس به منزله وصف میشود و ما در کتب اصول و حتی در کتب معانی و بیان هم آموختیم که «الوصف مشعرٌ بالعلیّه».[۷] وقتی که میگوید: «أکرم زیدٌ العالم»؛ یعنی آن عالم سبب شده که بگوید زید را اکرام کنید.
پس چون اولاً، وصف مشعر به علیّت است و ثانیاً «کان» در «ما کان» صله بوده و به منزله صفت است، نتیجه این جمله این میشود که حکم به بقای آنچه که بود، به خاطر این است که بود. «ما کان» موضوع است و حکم به بقای چیزی کرده که در سابق بود، این است که باقی میباشد؛ اما چون از «کان»، وصف بدست آوردیم و از وصف، اشعار به علیّت درآوردیم، پس حکم به بقای آنچه که بود میکند از جهت اینکه در سابق بود: ابقاء ما کان.
بنابراین این تعریف، علاوه بر اینکه معنای استصحاب را میرساند، علت حکم به بقاء را هم میرساند که عبارت از کینونیّت در سابق است.
اما چرا تعریف مذکور برای استصحاب، أسدّ التعاریف است؟ پاسخ این سؤال را در ادامه خواهیم داد. پس تاکنون روشن شد که تعریف استصحاب إبقاء ما کان است و استصحاب، چه در شبهات حکمیه و چه در شبهات موضوعیه، ابقاء ما کان است. شبهات حکمیه مثل اینکه نماز جمعه در عصر حضور واجب بود، اکنون نمیدانیم که واجب است یا واجب نیست! بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب میکنیم. استصحاب حکم کلّی است. استصحاب طهارتِ ثوب نیز استصحاب حکم جزئی است، البته اگر طهارت را جزء احکام بدانیم.
تطبیق عبارت مرحوم شیخ(قدس سره)
المقام الثانی، فی الاستصحاب، و هو لغهً: أخذ الشئ مصاحباً[۸]، و منه: استصحاب أجزاء ما لا یؤکل لحمه فی الصلاه. و عند الأصولیّن عرّف بتعاریف، أسدّها و أخصَرُها: «إبقاء ما کان»[۹]، و المراد بالإبقاء الحکم بالبقاء، و دخلُ الوصف فی الموضوع مشعرٌ بعلّته؛ به علیت آن وصف، للحکم، فعلّه الإبقاء هو؛ اگر «هی» بود بهتر بود! فعله الإبقاء هی أنّه کان؛ علت ابقاء این است که در سابق بوده است.
«و صلی الله محمد و آله الطاهرین»
۱ . رجال الکشی ـ إختیار معرفه الرجال، ص۴۹۰.
۲ . الکافی (ط ـ الإسلامیه)، ج۱، ص۳۳۰.
۳. مکاسب (محشی)، ج۵، ص۱۴۹.
۴. وسائل الشیعه، ج۲، ص۳۵۶.
۵. سوره نحل، آیه۴۰.
۶. اللهوف علی قتلی الطفوف (فهری)، ص۱۴۶.
۷. فوائد الاصول (نائینی)، ج۱، ص۵۰۲؛ اصول الفقه (مظفر)، ج۱، ص۱۲۵.
۸. لم نعثر على هذا التعریف بلفظه فی کتب اللغه، ففی القاموس: «استصحبه: دعاه إلى الصحبه و لازمه»، و فی المصباح: «کلّ شیء لازم شیئا فقد استصحبه، و استصحبت الکتاب و غیره: حملته صحبتی»، و کذا فی الصحاح و مجمع البحرین، ماده «صحب».
۹. انظر مناهج الأحکام، ص٢٢٣؛ و کذا ضوابط الاصول، ص٣۴۶.