بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
و دعوى: قیام الدلیل الخاصّ على اعتبار هذا الظنّ؛ بالتقریب الذی ذکره بعض المعاصرین: من أنّ شرائع الأنبیاء السلف و إن کانت لم تثبت على سبیل الاستمرار، لکنّها فی الظاهر لم تکن محدوده بزمن معیّن، بل بمجیء النبیّ اللاحق، و لا ریب أنّها تستصحب ما لم تثبت نبوّه اللاحق، ولو لا ذلک لاختلّ على الامم السابقه نظام شرائعهم؛ من حیث تجویزهم فی کلّ زمان ظهور نبیّ ولو فی الأماکن البعیده، فلا یستقرّ لهم البناء على أحکامهم.
اشکال دوم بر جواب ششم به جریان استصحاب ظنی شریعت سابقه
صحبت ما راجع به این بود که یک شخص کتابی با شخص مسلمانی در مقام مناظره برآمد. کتابی استدلال کرد بر بقاء نبوت نبیّ خودش به استصحاب بقاء نبوت و گفت: شمای مسلمان هستید که باید دلیل اقامه کنید بر نسخ نبوت سابقه.
در اینجا مرحوم شیخ (قدس سره) اجوبهای از علما و از جمله مرحوم میرزای قمی (قدس سره) نسبت به این استصحابی که کتابی جاری کرد فرمودند و نقل کردند و تمام آن جوابها را خدشه کردند. بعد فرمودند که ما چه میگوییم؟ «ثم انه یمکن الجواب» از این استصحاب مذکوری که این شخص کتابی کرد، به این جوابهایی که ما میخواهیم بگوییم که مجموعاً مرحوم شیخ (قدس سره) پنجم جواب را میفرمایند. جواب قبلیها را مرحوم شیخ (قدس سره) باطل کردند، رسیدند به جوابهای خودشان. جواب اول را در بحث گذشته عرض کردم. جواب دوم هم عرض شد.
خلاصه جواب دوم این شد که اینجا اصلاً جای تمسک به استصحاب نیست، چون دلیل اعتبار استصحاب اگر ظنّ باشد اولاً اینجا ظن پیدا نمیشود و بر فرض اینکه پیدا شود دلیل اعتبار ندارد. اگر هم اخبار باشد، مبتلا به آن اشکالی است که گفتیم که این خبر اگر در شریعت شما باشد، به درد ما نمیخورد مگر اینکه ما بگوییم در شریعت خودمان هم استصحاب حجت است و توی کتابی اگر قبول داشته باشید که استصحاب در شریعت ما هم حجت است، نتیجهای این است که پس نبوت نبیّ ما را قبول دارید. تا نبوت نبی ما را قبول کردید، نبوت شما محو شد و جا برای استصحاب نیست.
و دعوی: میگوید این ظنّ بخصوص، جهتی در آن است که دلیل اعتبار دارد، چون اگر این ظن بخواهد حجت نباشد، لازم میآید نقض غرض و اختلال اهل شرایع از جهت اعتقاد نسبت به شریعت شما، چرا؟ بخاطر اینکه اگر این ظن حجت نباشد به بقاء نبوت نبیّشان، هر کتابیای از امت عیسی (علیه السلام) و از امت موسی (علیه السلام)، به مجردی که احتمال بدهند یک نبیای در یک جایی از دنیا ظهور کرده است، چون استصحاب برای او حجت نیست، نمیتواند معتقد به آن نبی بشود و باید پا در هوا بماند و دست از آن بردارد و این مستلزم تالی فاسدی است که اختلال میباشد.
از این جهت پی میبریم که این استصحاب نسبت به خصوص بقاء نبوت، حجیت دارد، بخاطر اینکه این تالی فاسد لازم نیاید.
جواب اشکال دوم
مرحوم شیخ (قدس سره) میفرمایند که این دعوی باطل است، چرا بخاطر اینکه استقرار شرایع سابقه به استصحاب هم تالی فاسد دارد. همانطوری که اگر ظن حجت نباشد تالی فاسد دارد، اگر ما بخواهیم نبوت اهل کتاب را برای خودشان بگوییم به استصحاب باقی است، این هم تالی فاسد دارد و تالی فاسدش عبارت از این است که استصحاب تنها کاری که میکند، میگوید آن احکام باقی است. نبوت باقی است؛ یعنی آن احکام را تو باید الآن عمل کنی. اما حقانیت آن دین را ثابت نمیکند، چرا؟ به جهت اینکه اگر استصحاب از باب ظن حجت باشد، یعنی ظن نوعی مراد است. آنگاه میگوییم: شما باید بگویید که نبوت سابق شما باقی است، چون نوعاً آنچه که در سابق یقین بوده، مفید ظن است و لیکن ممکن است نسبت به خصوص خود این شخص مفید ظن نباشد، پس برای این شخص، ظنّ شخصی به بقاء نبوت نمیآورد. وقتی برای این شخص، ظنّ شخصی به بقاء نبوت نیاورد، نسبت به نبوت، کمیت این شخص لنگ میشود.
اما از جهت بنای عقلاء هم در استصحاب، فقط به این است که میگویند: آن عملی که قبلاً میکردی الآن هم بکن، احکامی که قبلاً بوده را الآن ترتیب بده. اما نمیگویند که خود آن قبلی الآن هست. کسی که بچهاش را فرستاده به خارج، میگویند همانطوری که قبلاً برایش ارز میفرستادی، الآن هم بفرست، ولی آیا میگویند بچهات هم هست؟ این را که نمیگویند! پس در «ما نحن فیه» هم این استصحاب فقط میگوید که آن احکام هست، اما حقانیت دین را ثابت نمیکند. باز هم تالی فاسد لازم آمد و ما میخواهیم که اهل شرایع، به مجرد اینکه احتمال دادند یک نبیای در یک جایی پیدا شد، حقانیت شریعت آنها از آنها گرفته نشود. پس بنای دین روی استصحاب نبوده، بلکه بنای دین بر قطع و یقین بوده است.
تطبیق اشکال دوم بر جواب ششم به جریان استصحاب ظنی شریعت سابقه
اشکال دوم: و دعوى: قیام الدلیل الخاصّ على اعتبار هذا الظنّ؛ بالتقریب الذی ذکره بعض المعاصرین[۱] صاحب فصول (قدس سره) و آن تقریب این است: من أنّ شرائع الأنبیاء السلف و إن کانت شرایع لم تثبت در واقع على سبیل الاستمرار، لکنّها شرایع فی الظاهر لم تکن محدوده بزمن معیّن، بل بمجیء النبیّ اللاحق، و لا ریب أنّها شرایع انبیاء سلف تستصحب ما لم تثبت نبوّه اللاحق، ولو لا ذلک استصحاب، اگر بخواهیم زیر بار این استصحاب نبوت نرویم، لاختلّ على الامم السابقه نظام شرائعهم؛ من حیث تجویزهم امم سابقه فی کلّ زمان ظهور نبیّ ولو فی الأماکن البعیده، فلا یستقرّ لهم امم البناء على أحکامهم؛ مستقر نمیشود بنای این اهل شرایع بر احکام شریعت سابقه.
تطبیق جواب اشکال دوم
در اینجا میگوید نه، استصحاب هم بخواهید بیاورید، استصحاب احکام را درست میکند، خود نبوت را درست نمیکند و باز تالی فاسد سرجایش باقی است! مدفوعه: بأنّ استقرار الشرائع لم یکن بالاستصحاب قطعا؛ استقرار و بقای شرایع مسلّماً به استصحاب نیست، چون اگر به استصحاب باشد تالی فاسد دارد. و إلاّ لزم کونهم امم سابقه شاکّین فی حقّیّه شریعتهم ونبوّه نبیّهم فی أکثر الأوقات در اکثر اوقات باید شاک باشند، چرا؟ لما تقدّم: من أنّ الاستصحاب بناء على کونه استصحاب من باب الظنّ لا یفید الظنّ الشخصیّ فی کلّ مورد؛ در هر موردی که افاده ظنّ شخصی نمیکند. پس نسبت به این فرد ظنّ شخصی نمیآورید، این انسان از جهت نبوت کارش مختل میشود و او الآن نبیای ندارد.
مرحوم شیخ (قدس سره) میفرمایند: اگر بگویید که بخاطر بناء عقلاء است که تا وقتی یقین به شریعت و نبی جدید ندارند، قبلی را استصحاب میکنند، میگوییم: شریعتها بر اساس یقین بوده، نه بر اساس استصحاب: و غایه ما یستفاد من بناء العقلاء فی متعلق به بناء است الاستصحاب، هی «غایه ما یستفاد»، ترتیبُ الأعمال المترتّبه على الدین السابق دون حقّیّه دینهم عقلاء و نبوّه نبیّهم التی هی نبوتی من اصول الدین. استصحاب فقط میگوید: همان کارهایی که سابق میکردی، الآن هم بکن؛ اما استصحاب نمیگوید که آن دین هم حق است! مثل همین مثالی که زدیم، بنای عقلاء میگوید همانگونه که پول میفرستی الآن هم بفرست، اما نمیگوید که بچه شما صد درصد زنده است و ما میخواهیم معتقد باشیم که این نبی هنوز هم نبی ما است و اهل شرایع این را میخواهند.
پرسشگر: اگر اصل مثبت جایز باشد، به وسیله اصل مثبت هم ثابت میکند که بچهاش زنده است و ظن پیدا میکند.
پاسخ: ظن نوعی پیدا میکند، نه ظن به شخصی و این برگشت به اول است؛ لذا گفتیم: اگر از باب ظن میگویید، مفید ظن نوعی و مفید ظن شخصی نیست. پس برای آحاد اهل شرایع، نبوت مختل میشود. اگر از بنای عقلاء است که میگویید: فقط تعبد به ترتیب اثر است و عمل به ترتیب اثر است، میگوییم: عمل به ترتیب اثر ملزومش را درست نمیکند. اگر این را به ظن برگردانید، باز همان حرف اول میشود.
ادامه جواب به اشکال دوم
بعد مرحوم شیخ (قدس سره) میفرماید: اظهر این است که در اینجا یک حرف دیگری بزنیم و بگوییم که اهل شرایع نسبت به شریعت خودشان قطع دارند که این نبی، نبی آنها بوده و نبوتش هم باقی است حالا به بعضی از علاماتی که از او دیدهاند یا اعجازهایی که از خود او دیدند، قطع به نبوت دارند.
پس باید وضعیت عقلاء مشخص شود که این:
اول: قبل از ظهور نبی جدید
عقلاء قبل از ظهور نبی جدید به نبوت نبی و شریعتشان قطع دارند. مثلاً عقلای دین حضرت موسی (علیه السلام)، قبل از ظهور نبی جدید، قطع به آن دین دارند.
دوم: بعد از ظهور نبی جدید
عقلای بعد از ظهور نبی جدید در نبوت نبی و شریعتشان شک میکنند، مثلاً عقلای دین حضرت موسی (علیه السلام) بعد از آمدن نبی جدید در نبوت آن حضرت شک میکنند، ولی:
اولاً: نسبت به اعمالشان، اعمالشان را مبتنی بر استصحاب میکنند؛ یعنی بعد از ظهور نبی جدید، همان اعمالی که قبل از ظهور ایشان انجام میدادند، انجام میدهند.
ثانیاً: نسبت به نبوت حضرت موسی (علیه السلام) و دینشان، دنبال قطع و یقین هستند.
نتیجه: عقلاء برای ظن به بقاء نبوت و ظن به بقاء شریعت که از استصحاب حاصل شده، ارزش قائل نیستند.
تطبیق عبارت مرحوم شیخ (قدس سره)
فالأظهر أن یقال: إنّهم عقلاء کانوا قاطعین بحقیّه دینهم و نبوت نبیّشان؛ من جهه بعض العلامات التی أخبرهم بها علامات النبیّ السابق.
نعم، بعد ظهور النبیّ الجدید، الظاهر کونهم عقلاء شاکّین فی دینهم مع بقائهم عقلاء على الأعمال، و حینئذ غایت استفاده بناء عقلاء این شد که فللمسلمین أیضا مثل یهود که از مسلمانان طلب دلیل میکنند أن یطالبوا الیهود بإثبات حقیّه دینهم یهود؛ لعدم الدلیل لهم یهود علیها حقّیت و إن کان لهم الدلیل استصحابی که از بناء عقلاء ثابت شده على البقاء على الأعمال فی متعلق به بقاء است الظاهر چون استصحاب ظاهر را ثابت می کند و حکم واقعی درست نمی کند.
جواب هفتم
اشکال سومی که مرحوم شیخ (قدس سره) به این استصحاب میفرمایند که البته من یک سؤال در اینجا عرض میکنم: بعداً که هر پنج تا جواب را ما خواندیم، باید جواب این را برای ما بیاورید که کدام یکی از این جوابها جهت اقنائیت را میزند و کدام یکی از این جوابها جهت الزامیت و اسکاتیت دلیل کتابی را میزند و آیا در بین اینها چیزی هم هست که جهت برهانی داشته باشد یا نه؟ جوابش هم خیلی روشن است که این سه دلیل، الزامی بودن استصحاب را رد میکند.
جواب هفتمی که مرحوم شیخ (قدس سره) میدهند این است که ما مسلمانان یقین به نبوت حضرت موسی و حضرت عیسی (علیهما السلام) داریم، اما از طریق خبر دادن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن کریم به این یقین رسیدهایم، پس یقین به نبوت آن دو نبی، مبتنی بر یقین بر نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، در نتیجه دیگر نیاز به استصحاب نیست.
اگر ما نبوت شما را از طریق نبوت خودمان قبول داریم، پس تا نبوت خودمان را قبول داریم، یعنی نبوت شما را قبول نداریم، پس یک مقدمه مسلّمهای در اینجا پیدا نشد که شما به آن مقدمه مسلّمه بخواهید بر ما استدلال بکنید.
اشکال
مرحوم شیخ (قدس سره) میفرماید: نبوت آن دو نبی، متوقف بر صدق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نه بر نبوت آن حضرت؛ یعنی ولو حضرت رسول پیغمبر هم نباشد، ولی آدم راستگویی باشد که بدانیم راست میگوید و دروغ نمیگوید و بگوید که حضرت عیسایی قبلاً نبی بود، باز برای یک عده یقین به نبوت پیدا میشود. پس این مقدمه مسلّمه توقف بر نبوت حضرت ندارد؛ بلکه توقف بر صدوق گفتار حضرت دارد و صدق گفتار حضرت هم برای همه مسلّم است.
جواب
مرحوم شیخ (قدس سره) میفرمایند: در اینجا مخبر به، نبوت است و این مبتنی بر صدق و نبوت است؛ یعنی ما اصلاً راهی برای صدق گفتار حضرت نداریم مگر از جهت نبوّتش.
مرحوم شیخ (قدس سره) در «و الحاصل» همین مطلب را میفرمایند، ولی به نحو دیگری بیان میکنند که فرق بین «والحاصل» با ماقبل چیست؟ در قبل از «و الحاصل» مرحوم شیخ (قدس سره) فرمودند: آنچه که شما دارید این است که نبوت مسلّم است بین ما، ولی این نبوت مسلّمه بین ما از طریق نبوت نبیّ خودمان است، پس آنچه که داریم مفید به حال شما واقع نمیشود. در «و الحاصل» میفرمایند: حالا آنچه که به حال شما مفید واقع میشود را میدانید که چیست؟ آنچه که به حال شما مفید است این است که مسلمین و اهل کتاب تسالم داشته باشند بر نبوت نبیّ قبل از غیر نبوّت این نبی جدید و از غیر قرآن.
اگر از غیر این تسالم داشته باشند، اینجا خوب میشود، چون مسلّمیّت این مقدمه متوقف بر نبوت نبیّ جدید نیست؛ بلکه ما از خارج تسالم داریم که حضرت عیسی (علیه السلام) نبی است. پس در قبل از «و الحاصل» میگفتیم که آنچه دارید مفید نیست و در «و الحاصل» میخواهیم بگوییم آنچه که مفید است این است. لکن این هم مسلّماً نیست و تسالم مسلّماً نیست، بخصوص که خود یهودیان و مسیحیان با همدیگر اختلاف دارند و عیسویها یهودیها را تکذیب میکنند یهودیها عیسویها را تکذیب میکنند. پس معلوم میشود تسالمی بر نبوت حضرت عیسی و حضرت موسی (علیهما السلام) نیست.
تطبیق جواب هفتم
الثالث: شما که گفتید ما هر دو جذب به نبوت نبیّ قبل داریم، ما میگوییم: أنّا لم نجزم بالمستصحب ـ و هی مستصحب نبوّه موسى أو عیسى علیهماالسلام ـ إلاّ بإخبار نبیّنا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و نصّ القرآن سوره بقره، آیه ۳۶؛ سوره اعراف، آیه۱۰۴؛ سوره مائده، آیه۴۶ و سوره ص، آیه۶؛ و حینئذ فلا معنى للاستصحاب استصحاب نبوت و شریعت سابقه، چون فرض این است که ما نبوت شما را به نبوت نبیّ خودمان قبول داریم. پس نبوت نبیّ ما ثابت است و نبوت شما زائل است.
و دعوى: أنّ النبوّه دو نبی موقوفه على صدق نبیّنا صلىاللهعلیهوآلهوسلم لا على نبوّته نبی ما، مدفوعه: بأنّا لم نعرف صدقه حضرت در این خبر إلاّ من حیث نبوّته حضرت.
و الحاصل: أنّ الاستصحاب موقوفٌ على تسالم المسلمین وغیرهم مسلمین علیه مستصحب، یعنی نبیّ سابق، لا من جهه النصّ علیه مستصحب فی هذه الشریعه. و هو تسالم مشکل، خصوصا بالنسبه إلى عیسى علیهالسلام، چون یهودیها حضرت عیسی (علیه اسلام) را قبول ندارند، اما مسیحیها حضرت موسی (علیه السلام) را قبول دارند؛ (دلیل «خصوصاً») لإمکان معارضه قول النصارى به نبوت حضرت موسی (علیه السلام) بتکذیب الیهود؛ قول نصارا معارضه میکند به تکذیب یهود که یهود نصارا را تکذیب میکنند. البته باز نسبت به نبوت موسی نمیشود، چون ممکن است که بگوییم عیسویها هم نبوت حضرت موسی (علیه السلام) را قبول دارند.
جواب هشتم
جواب چهارم و به عبارتی جواب هشتیم که مرحوم شیخ (قدس سره) میفرمایند عبارت از این اس تکه غرض از استصحاب نبوت چیست؟ دو احتمال دارد:
احتمال اول
غرض، امر منتزع از نبوت است؛ یعنی وقتی یک نفر نبی شد، از نبی بودن این فرد یک چیزی انتزاع میشود و آن اعتقاد به آوردهها، ما این را قبول میکنیم، اما از جمله این آوردهها، بشارت به آمدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. (نبی به اسم فاعلی).
احتمال دوم
غرض، اصل نبوت است؛ یعنی کمالات قدسیه و ملکات (ملکه دینداری، ملکه پرهیزکاری و…) که این صفات علت آمده شدن حضرت برای گرفتن وحی میباشد. برای این نیاز به استصحاب نداریم، چون این کمالات در روح نبی است که یقین داریم آنها باقی است و نیاز به استصحاب نیست، (نبی به معنای اسم مفعولی).
ما میگوییم: شما که میگویید ما هر دو یقین به نبوت نبیّ سابق داریم، یعنی یقین داریم به «جمیع ما أتی به» پس آنها را استصحاب میکنیم، میگوییم: از جمله از آن چیزهایی که «أتی» به آن نبیّ سابق، بشارت به نبیّ لاحق بوده است. پس ما قطع داریم به آنچه که نبیّ سابق فرموده است که از جمله آن، نبوت همین نبیّ ماست و این ضرری برای ما ندارد، بلکه برای ما نافع است. قطع به این نبوت برای ما مضر نیست و مفید است، تا چه برسد استصحاب به این نبوت، بخاطر اینکه ما قطع پیدا میکنیم به مجموعهای از «ما أتی به النبیّ السابق» که یکی از آنها نبوت نبیّ خودمان است.
پس امت حضرت موسی (علیه السلام) دین ایشان را قبول دارند، حال اگر دین با بشارت را قبول داشتند، قبول دارند که حضرت موسی (علیه السلام) به دین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت داده است و این عین حرف مسلمانان است و دیگر با آمدن پیامبر، نیاز به استصحاب نیست و اگر دین بدون بشارت را قبول داشتند، ما این دین را قبول نداریم.
اشکال
کتابی میگوید: ما هم بشارت را قبول داریم، ولی شکّ در این داریم که کسی که ادعای نبوت کرده، آیا همان کسی است که حضرت موسی (علیه السلام) به او بشارت داده است یا خیر و استصحاب دین حضرت موسی (علیه السلام) را میکنیم.
جواب
حضرت موسی (علیه السلام) به فردی خاص با تمام خصوصیات بشارت داده است و این به وضوح در نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مشخص میشود. معنا ندارد که شما بگویید: غایت یک چیز کلیای است و ما شکّ در تطبیقش داریم! غایت که کلی نیست، بلکه جزئی است و این جزئی یا آمده است و یا نیامده است. اگر آمده، منتفی شده است و اگر نیامده منتفی نشده است و ما میگوییم آمده است و تورات و انجیل هم به نبیّ جزئی بشارت داد، پس این نبیّ جزئیه یا آمده یا نیامده است. پس آنچه که بشارت داده، نبیّ جزئی است. اگر آن را شما هم قبول دارید، پس این نبیّ جزئی را شما قبول دارید.
اگر میگویید آنچه که بشارت داده نبیّ کلی است، ما او را قبول نداریم و «مبشّر به» در کتب سابق نبیّ جزئی و شخصی است. این هم جواب چهارم است.
تطبیق جواب هشتم
الرابع: أنّ مرجع النبوّه المستصحبه لیس إلاّ إلى وجوب التدیّن بجمیع ما جاء به «ما» ذلک النبیّ، منظور از استصحاب نبوت این است، و إلاّ اگر مرجع نبوت مستصحبه این نباشد، فأصل و ریشه صفه النبوّه أمر قائم بنفس روح النبیّ صلىاللهعلیهوآلهوسلم، لا معنى لاستصحابه اصل صفت نبوت لعدم قابلیّته اصل للارتفاع أبدا. ولا ریب أنّا قاطعون بأنّ من أعظم ما جاء به «ما» النبیّ السابق الإخبار بنبوّه نبیّناصلىاللهعلیهوآلهوسلم، کما یشهد به اخبار الاهتمامُ بشأنه اخبار فی قوله تعالى ـ حکایه عن عیسى ـ: ﴿إِنِّی رَسُولُ اللهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[۲] فکلّ کل مجموعی است ما جاء به «ما» من الأحکام فهو احکام فی الحقیقه مغیّا بمجیء نبیّنا صلىاللهعلیهوآلهوسلم، فدین عیسى علیهالسلام المختصّ به حضرت عیسی (علیه السلام) عباره عن مجموع أحکام مغیّاه إجمالا، چون بعضی از احکام در دین ما باقی است بمجیء نبیّنا صلىاللهعلیهوآلهوسلم، ومن المعلوم أنّ الاعتراف ببقاء ذلک الدین دین موسی (علیه السلام) تا آمدن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) لا یضرّ المسلمین فضلا عن استصحابه دین.
فإن أراد الکتابیّ دینا غیر هذه الجمله المغیّاه إجمالا بالبشاره المذکوره، فنحن منکرون له دین را، و إن أراد هذه الجمله دین با غایت، فهو اراده عین مذهب المسلمین، وفی الحقیقه بعد کون أحکامهم کتابی مغیّاه لا رفع حقیقه، ومعنى النسخ انتهاء مدّه الحکم المعلوم إجمالا چون تفصیلا نمیدونم. شما از اول، خودتان قبول دارید که احکامتان مغیّا است و انتهایش نبیّ ماست و نبیّ ما هم که آمده است.
تطبیق ان قلت و قلت
فإن قلت: لعلّ مناظره الکتابیّ، فی تحقّق الغایه آمدن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) المعلومه برای کتابی. غایت دارد اما نمیدانم آن غایت معلومه محقق شد یا نشد! و عطف بر «تحقق» است أنّ الشخص الجائی هو شخص المبشّر به أم لا، فیصحّ تمسّکه کتابی بالاستصحاب تا زمانی که یقین پیدا نکند.
قلت: المسلّم هو مسلم الدین المغیّا بمجیء هذا الشخص الخاصّ، لا بمجیء موصوف کلّیّ شخص نبی حتّى یتکلّم فی انطباقه موصوف کلی على هذا الشخص، و یتمسّک بالاستصحاب.
پرسشگر: آنها میگویند این شخصی که بشارت داده شده این نیست!
پاسخ: تا مسلمانها گفتند نیست، پس دیگر کتابی نمیتواند به گردن مسلِم بگذارد که پس یک متیقنی داریم و استصحاب کن! کتابی زمانی میتواند به گردن مسلِم بگذار که ما یک متیقّنی داریم و شکّ در بقائش داریم و استصحاب میکنیم که مسلِم هم قبول داشته باشد که این جزئی، آن نیست؛ اما تا مسلِم گفت که این جزئی و این نبیای که ادعای نبوت کرده همان نبیای است که به او تبشیر شده و به او بشارت داده شده، من دیگر یقین به نبوت سابق یقین ندارم و شکّ در ارتفاعش هم ندارم؛ بلکه یقین در ارتفاعش دارم.
جواب نهم
جواب پنجم و به تعبیری نهمین جوابی که مرحوم شیخ (قدس سره) میفرمایند عبارت از این است که ما دو چیز را باید بدانیم:
۱ـ ما مسلمین میدانیم که نبیّ سابق، إخبار کرده است به نبوت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و این إخبار هم بر او واجب بود، چون خدا بعضی از امور را به حضرت عیسی (علیه السلام) انزال فرموده که یکی از آنها بشارت به نبوت حضرت بوده است.
۲ـ وجوب اقرار و ایمان ما به این نبی، در صورتی است که این نبی به این واجب عمل کرده و بشارت داده باشد، و الا اگر این نبی بشارت نداده، به درد ما نمیخورد.
پس آن نبیای را که ما قبول داریم که عیسی (علیه السلام) است، همان نبیای است که بشارت به حضرت ختمی مرتبت داده است. وقتی که او بشارت داد، بنابراین ما میگوییم آنچه که مسلّم است نبوت نبیای است که تبلیغ کرده نبوت ما را و اگر نبوت ما را تبلیغ کرده، پس الآن شما نمیتوانید به گردن ما استصحاب بگذارید.
نتیجه این حرف آن است که پس ما یک نبوت مطلقی برای شما قبول نداریم که یک نبوت مطلقی برای شما بوده، نه! ما نبوت را «علی تقدیر» قبول داریم و میگوییم: نبوت نبیای را قبول داریم که بشارت داده به پیغمبری ما. و الا اگر او بشارت نداده، اصلاً او نبی نبوده و یقین داریم که او نبی نیست، چون که از حکم خدا تخلف کرده است. در نتیجه اگر اینجور گفتید، این مضرّ به مسلمین نیست، چرا؟ به جهت اینکه بقاء چنین نبوتی، اثبات نبوت حضرت ختمیّت میکند، پس مضر نیست. نافع برای کتابی هم نیست، چون کتابی میخواست اثبات نبوت بعدی نشود و به استصحاب، نبوت خودش را بکشاند و با این حال، نمیتواند این کار را بکند.
مرحوم شیخ (قدس سره) میفرمایند: «و لعل» همین جواب، جوابی باشد که حضرت امام رضا (علیه السلام) در جواب جاثلیق فرمودند که جاثلیق به حضرت عرض کرد: مگر شما در نبوت عیسی (علیه السلام) و کتابش چه میگویید؟ آیا آنها را منکر هستید؟ حضرت فرمودند که ما قبول داریم، نهایت ما مقر هستیم و اقرار داریم به نبوت عیسی (علیه السلام) و کتابش و بشارت به پیغمبری ما. پس ما اینها را باهم اقرار داریم؛ یعنی به نبوتش و کتابش و بشارتش. بشارتش را اگر بگیرید، ما اقراری نداریم و اصلاً چنین نبیای نبی نبوده است.
کما اینکه این مطلب که امام (علیه السلام) اقرار به نبوت تقدیریه «علی تقدیر» کردند، ظاهر میشود از کلام بعدی امام که میفرمایند: ما کافریم به نبوت کل عیسایی که «لم یقر» به نبوت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) که این در حقیقت تصریح به همان مفهومی است که از بالا فهمیده شد که امام فرمودند ما به این نبوت اقرار داریم؛ یعنی نبوت اینچنینی. مفهومش این است که اگر آن عیسی (علیه السلام) این چنین نبوده، ما اقرار به نبوتش نداریم.
بعد جاثلیق حرفی زده و گفته که شما خودتان قبول دارید که با دو تا شاهد، حکم تمام میشود. شما دو تا شاهد بیاورید که این پیغمبر، پیغمبر است و نبوت دارد و البته شواهد شما از خود مسلمین نباشند، شاهدهایی باشند که ما قبول داریم و از ما هم تقاضا کنید که ما دو تا شاهد بیاوریم که مورد قبول شما باشد، در این صورت مطلب حل میشود.
حضرت فرمودند: حالا بالنصفه آمدی، یعنی به انصاف گفتی. این حرف خوبی است. بعد حضرت میفرمایند: آین حواریون را شما قبول دارید و این حواریون إخبار کردند که حضرت عیسی (علیه السلام) به نبوت پیغمبر ما إخبار کرده است و مطلب را تمام میکنند.
دو نکته در روایت امام رضا (علیه السلام)
بعد از این، مرحوم شیخ (قدس سره) دو نکته بیان میکنند که «لا یخفی»؛ ممکن است کسی اشکال کند:
نکته اول:
حضرت رضا (علیه السلام) اعتراف به نبوت تقدیریه کردند و این نبوت باعث ریشهکَن شدن استصحاب نبوت جاثلیق میشود.
نکته دوم:
در مقدمه باید گفت: کسی که حرفش مخالف با اصل است مدعی است و باید بیّنه بیاورد و کسی که حرفش مخالف با اصل نیست منکر است و نیاز به بیّنه ندارد. حال در اینجا حضرت قبول کردند که بیّنه بیاورند و همین دلیل بر این است که امام، استدلال جاثلیق را قبول کردهاند.
پس امام (علیه السلام) وقتی که کتابی گفت بیّنه بیاور، حضرت تصدیق کردند و گفتند: «الآن جئت بالنصفه» که عبارت را میخوانیم؛ یعنی وقتی که کتابی طلب بیّنه کرد، امام فرمودند که حالا حرف خوبی زدی. این تقریر امام، دلیل بر این است که پس امام مدّعی هستند، چون بیّنه برای مدعی است. اگر امام مدعی شدند و بیّنه هم برای مدعی شد، باز استصحاب برای کتابی درست میشود، چون قول او قول منکر میشود و اصل برای او کفایت میکند.
جواب به نکته دوم
حضرت امام رضا (علیه السلام) در مقام اسکات نبوده که نیاز به بیّنه نباشد و بلکه دنبال اثبات حق بودهاند و لذا بیّنه آوردهاند. پس امام (علیه السلام) میخواستند دلیل و برهانی بر نبوت اقامه کنند، لذا از این جهت بیّنه میآورند، نه از جهت اینکه بیّنهای و منکری داریم.
شاهد بر این مطلب این است که اگر شما بخواهید این کلام امام را ظاهر بگیرید که امام چون فرمودند: «حالا که تو گفتی ما بیّنه بیاوریم»، این کلام ظهور دارد بر اینکه امام مدعی است، خود کتابی هم گفت که از ما هم سؤال کنید که بیّنه بیاوریم، پس باید این هم ظهور داشته باشد که کتابی مدعی است. آنگاه هر دو مدعی میشوند! بنابراین اگر در اینجا مدعی باید بیّنه بیاورد، امام رضا (علیه السلام) و جاثلیق، هر دو مدعی هستند و باید بیّنه بیاورند.
الا اینکه ـ که از این حرف آخری میخواهیم برگردیم ـ کتابی بخواهد این زرنگی را بکار ببرد که بگوید شاهد من خود شما و اهل شریعت اسلام هستند که نبوت پیغمبر مرا قبول دارند. مگر اینکه کتابی احتیاجی به اقامه بیّنه آخری نداشته باشد و بگوید بیّنه من خودِ شما هستید که قائل هستید که نبوت پیغمبر من بر حق است. لکن آن نبوتی را که امام و اهل شریعت اقرار داشتند به همراه بشارت بود.
اشکال و جواب
اگر اینگونه است چرا حاثلیق قبول کرد که بیّنه بیاورد؟ جواب: مراد از بیّنهای که جاثلیق میخواهد بیاورد، خود امام است و این تصدیق استصحاب میکند نه ردّ استصحاب. فافهم که ظهور امام در نبوت تقدیریه قویتر است.
تطبیق جواب نهم
الخامس: أن یقال: إنّا ـ معاشر المسلمین ـ لمّا علمنا أنّ النبیّ السالف أخبر بمجیء نبیّنا صلى الله علیه و آله و سلم، و أنّ ذلک اخبار به مجیء رسول اکرم کان واجبا علیه نبی سابق، و وجوب الإقرار به نبی سابق و الإیمان به نبی سابق متوقّف على تبلیغ ذلک مجیء إلى رعیّته نبی سابق، (جواب لما): صحّ لنا أن نقول: إنّ المسلّم نبوّه النبیّ السالف على تقدیر تبلیغ نبوّه نبیّنا صلى الله علیه و آله و سلم، و النبوّه التقدیریّه فرضی لایضرّنا ولا ینفعهم کتابی را فی بقاء شریعتهم کتابی.
و لعلّ هذا الجواب یرجع إلى ما جوابی که ذکره الإمام أبو الحسن الرضا صلوات الله علیه فی جواب الجاثلیق، حیث قال له جاثلیق علیه السلام: ما تقول فی نبوّه عیسى و کتابه عیسی (علیه السلام)، هل تنکر منهما نبوت عیسی (علیه السلام) و کتاب او شیئا؟ قال علیهالسلام: أنا مقرّ بنبوّه عیسى و کتابه و ما بشّر عیسی (علیه السلام) به «ما» أمّته و عطف بر «بشّر» است، أقرّت به الحواریّون، و کافر بنبوّه کلّ عیسى لم یقرّ بنبوّه محمّد صلى الله علیه و آله و سلم و کتابه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و لم یبشّر عیسی (علیه السلام) به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) أمّته عیسی. ثمّ قال الجاثلیق: ألیس تقطع تقبل الأحکام بشاهدی عدل؟ قال علیهالسلام: بلى. قال الجاثلیق: فأقم شاهدین عدلین ـ من غیر أهل ملّتک ـ على نبوّه محمّد صلى الله علیه و آله و سلم ممّن لا تنکره هر یک از دو شاهد را النصرانیّهُ، و سلنا مثل ذلک دو شاهد عادل من غیر أهل ملّتنا نصاری. قال علیه السلام: الآن جئت بالنّصفه انصاف یا نصرانیّ. ثمّ ذکر علیه السلام إخبار خواصّ عیسى علیه السلام بنبوّه محمّد صلى الله علیه و آله و سلم.[۳]
تطبیق دو نکته در روایت امام رضا (علیه السلام)
و لا یخفى: أنّ الإقرار اعتراف امام رضا (علیه السلام) بنبوّه عیسى علیه السلام و کتابه عیسی (علیه السلام) و ما بشّر عیسی (علیه السلام) به «ما» أمّته عیسی (علیه السلام) لا یکون اقرار حاسما ریشهکَن کننده لکلام الجاثلیق، إلاّ إذا ارید المجموع من حیث المجموع اعتراف به نبوت عیسی (علیه السلام) بر فرض بشارت، بجعل الإقرار بعیسى علیه السلام مرتبطا بتقدیر فرض بشارته رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) المذکوره.
شاهد بر این مطلب که اقرار به مجموع خورده: و یشهد له ارتباط قوله علیه السلام بعد ذلک اقرار: «کافر بنبوّه کلّ عیسى لم یقرّ ولم یبشّر» محتوای این جمله اقرار نکردن به نبوت عیسی (علیه السلام) غیر مقر و این به منزله مفهوم جمله اول است، پس جمله اول مفادش این است که اقرار به عیسایی است که اقرار کرده باشد؛ فإنّ هذا جمله «کافر…» فی قوّه منزله مفهوم التعلیق اعتراف به نبوت معلق به بشارت شده المستفاد من الکلام السابق که فرمود ما قبول داریم و اقرار میکنیم به نبوت عیسی (علیه السلام) و کتاب او «و ما بشّر به امته».
سؤال مقدر این بود که پس حضرت ملتزم به بیّنه شدند؛ یعنی حضرت مدعی هستند! میگوییم: و أمّا التزامه علیه السلام بالبیّنه على دعواه، فلا یدلّ على تسلیمه الاستصحاب و صیرورته استصحاب مثبتا بمجرّد ذلک تسلیم، بل لأنّه علیه السلام من أوّل المناظره ملتزم بالإثبات اثبات حق، و إلاّ فالظاهر ظاهر «بالنصفه» المؤیّد بقول الجاثلیق: «وسلنا مثل ذلک» کون کلّ منهما امام رضا (علیه السلام) و جاثلیق مدّعیا، إلاّ أن یرید الجاثلیق ببیّنته که مرادش از بیّنه خودش نفس الإمام و غیره من المسلمین المعترفین بنبوّه عیسى علیه السلام؛ إذ لا بیّنه له ممّن لا ینکره المسلمون سوى ذلک، چون اصلاً جاثلیق بیّنهای ندارد که اقامه کند که آن بیّنه را مسلمین منکر نباشند بجز امام رضا (علیه السلام). فافهم؛ اشاره به مطالبی است که مرحوم رحمه الله در حاشیه ذکر فرمودند مراجعه کنید.
«و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
۱ . هو صاحب الفصول فی الفصول، ص۳۸۰.
۲ . سوره صف، آیه۶.
۳ . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۱، ص۱۵۶ و۱۵۷؛ الإحتجاج، ج۲، ص۲۰۲.