فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

قصه مرحوم علامه را با سلطان خدابنده که همه شما می‌دانید دیگر. در یک مجلس مرحوم علامه نشست و مملکت را شیعه کرد، سلطان خدابنده زنی داشته سه طلاقه‌اش می‌کند در یک مجلس خودش هم سنی بوده، از علما استفتا می‌گیرد می‌گویند آقا زنت بر تو حرام است محلل لازم دارد، می‌گوید آیا حکم عالم دیگری هست یا نه، می‌گویند بله رافضه هستند اما کم عقل هستند، عقل ندارند، چیزی بلد نیستند، می‌گوید باشد عالم آن‌ها را هم بیاورید، مرحوم علامه را می‌آوردند، مرحوم علامه وارد مجلس که می‌شود کفش‌هایش را تا می‌کند و می‌گذارد زیر بغلش، سلام می‌کند راست می‌رود کنار سلطان خدابنده می‌نشیند. تا می‌نشیند اعتراض علمای عامه بلند می‌شود که سلطان دیدید ما گفتیم این‌ها عقل ندارند، فهم ندارند، ادب ندارند، اولا پیش شما سجده نکرد، در ثانی آمد کنار شما نشست، در ثالث کفش‌هایش را تا کرده گذاشته زیر بغلش آورده کنار شما. سلطان خدابنده گفت صبر کنید ببینیم جواب دارد یا نه، می‌گوید چرا سجده نکردی؟ می‌گوید تو أشرف از پیامبر خاتمی؟ می‌گوید نه، می‌گوید بر پیامبر خاتم طبق دستور قرآن فقط سلام می‌کردند، کسی سجده نمی‌کرده، سلطان می‌گوید جواب تام است. بعد می‌گوید چرا آمدی این جا نشستی؟ چون سنی‌ها همه جا‌ را گرفته بودند که مرحوم علامه جا نداشته باشد و ضایع بشود، می‌گوید من وارد مجلس شدم دیدم هیچ جا، جا نیست الا یک جا کنار شما، شما من را دعوت کرده بودی آمدم کنار شما نشستم جای دیگری نبود، اما قصه کفش او را حالا دیگر فردا می‌گویم.

آن وقت بعد از آن که سلطان خدابنده این را از علامه می‌بیند، دستور می‌دهد در تمام مملکت، آن وقت سلطان خدابنده هم حیطه سلطنتش خیلی زیاد بوده، یعنی کل ایران و افغانستان و پاکستان و مجموع عراق و این‌ها همه زیر سیطره او بوده، همه را دیگر دستور می‌دهد که شهادت علی بن ابی طالب علیه‌السلام بگویند و خطبه به نام امیر المؤمنین علیه‌السلام خوانده بشود و در تمام سفرهایش مرحوم علامه را با خودش داشته. یعنی یک آدم آدمی بوده که إشراف بر تمام کتاب‌خانه‌های مهم دنیای اسلام داشته.[۱]

گفتند قصه مرحوم علامه را کاملش کنم؛ مرحوم علامه در مجلس خدابنده وقتی که کفش‌هایش را می‌گذارد زیر بغلش و می‌رود کنار سلطان می‌نشیند، علمای عامه به سلطان رو می‌کنند و می‌گویند دیدید که ما گفتیم علمای رافضه عقل ندارند، ادب ندارند، این چه کاری است که کفش‌هایش را برداشته گذاشته زیر بغلش، حالا کفش او چه قدر ارزش دارد، بعد هم در مجلس سلطان خدابنده.

مرحوم علامه می‌فرماید که ببخشید من ترسیدم که پیروان ابوحنیفه کفش‌های من را بدزدند همان طوری که کفش‌های رسول خدا را دزیدند تا این را می‌گوید علمای ابوحنیفه داغ می‌کنند، سر صدا، آقا این چه تهمتی است ابوحنیفه اصلا در زمان پیامبر متولد نشده بود. می‌گوید ببخشید اشتباه کردم شافعی کفش‌های حضرت رسول را دزدیده، و من از پیروان شافعی دزدیدم، آن‌ها باز سر و صدای‌شان در می‌آید، همه را به جان هم می‌اندازد، سر صدا که آقا اصلا شافعی در آن زمان به دنیا نبوده صد سال بعد به دنیا آمده یا در زمان مرگ ابوحنیفه به دنیا آمده. می‌گوید ببخشید مالک کفش‌های حضرت را دزدیده، باز پیروان مالک بلند می‌شوند و اعتراض می‌کنند. باز می‌گوید نه پس بنا بر این پیروان احمد حنبل بردند آن‌ها هم همین طور سر صدا جیغ داد، مجلس خلاصه به هم می‌ریزد.

بعد سلطان خدابنده می‌گوید آقا ساکت باشید ببینیم قصه چه خبر است. می‌گوید ایها السلطان! این چهار امامی که این‌ها دارند به اعتراف خودشان در زمان حضرت رسول نبودند، صد سال بعد از حضرت متولد شدند، از کجا این احکام را درآوردند و به دست مردم می‌دهند، اما مذهب شیعه احکامش را از علی بن ابی طالب علیه‌السلام می‌گیرد که داماد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و همراه حضرت بوده، سلطان خدابنده می‌بیند عجب! حرف روی حساب است می‌گوید بله این که حرف حسابی است.

بعد می‌گوید حالا طلاق ما چه می‌شود، می‌گوید طلاق شما باطل است، چون در طلاق [شهادت] دو عادل شرط است که عادلی حاضر نبوده، چون عامه که عدالت ندارند هیچ، همه‌شان هم خراب می‌کند، بعد هم سه طلاق در یک مجلس محقق نمی‌شود.

این می‌شود که سلطان خدابنده دستور می‌دهد که همه جا دیگر اذان شیعی گفته بشود و خطبه‌ها نام حضرت امیر علیه‌السلام را بگویند.[۲]



۱) دو‌شنبه ۱۴۰۲.۷.۲۴ ـ ۳۰‏.۳‏.۱۴۴۵ ـ جلسه ۱۳

۲) سه‌شنبه ۱۴۰۲.۷.۲۵ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۵ ـ جلسه ۱۴

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا