بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
گفتند قصه مرحوم علامه را کاملش کنم؛ مرحوم علامه در مجلس خدابنده وقتی که کفشهایش را میگذارد زیر بغلش و میرود کنار سلطان مینشیند، علمای عامه به سلطان رو میکنند و میگویند دیدید که ما گفتیم علمای رافضه عقل ندارند، ادب ندارند، این چه کاری است که کفشهایش را برداشته گذاشته زیر بغلش، حالا کفش او چه قدر ارزش دارد، بعد هم در مجلس سلطان خدابنده.
مرحوم علامه میفرماید که ببخشید من ترسیدم که پیروان ابوحنیفه کفشهای من را بدزدند همان طوری که کفشهای رسول خدا را دزیدند تا این را میگوید علمای ابوحنیفه داغ میکنند، سر صدا، آقا این چه تهمتی است ابوحنیفه اصلا در زمان پیامبر متولد نشده بود. میگوید ببخشید اشتباه کردم شافعی کفشهای حضرت رسول را دزدیده، و من از پیروان شافعی دزدیدم، آنها باز سر و صدایشان در میآید، همه را به جان هم میاندازد، سر صدا که آقا اصلا شافعی در آن زمان به دنیا نبوده صد سال بعد به دنیا آمده یا در زمان مرگ ابوحنیفه به دنیا آمده. میگوید ببخشید مالک کفشهای حضرت را دزدیده، باز پیروان مالک بلند میشوند و اعتراض میکنند. باز میگوید نه پس بنا بر این پیروان احمد حنبل بردند آنها هم همین طور سر صدا جیغ داد، مجلس خلاصه به هم میریزد.
بعد سلطان خدابنده میگوید آقا ساکت باشید ببینیم قصه چه خبر است. میگوید ایها السلطان! این چهار امامی که اینها دارند به اعتراف خودشان در زمان حضرت رسول نبودند، صد سال بعد از حضرت متولد شدند، از کجا این احکام را درآوردند و به دست مردم میدهند، اما مذهب شیعه احکامش را از علی بن ابی طالب علیهالسلام میگیرد که داماد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و همراه حضرت بوده، سلطان خدابنده میبیند عجب! حرف روی حساب است میگوید بله این که حرف حسابی است.
بعد میگوید حالا طلاق ما چه میشود، میگوید طلاق شما باطل است، چون در طلاق [شهادت] دو عادل شرط است که عادلی حاضر نبوده، چون عامه که عدالت ندارند هیچ، همهشان هم خراب میکند، بعد هم سه طلاق در یک مجلس محقق نمیشود.
این میشود که سلطان خدابنده دستور میدهد که همه جا دیگر اذان شیعی گفته بشود و خطبهها نام حضرت امیر علیهالسلام را بگویند.
مقصود این است که مرحوم علامه یک موقعیت خاصی برایش پیش آمده بوده، و به خاطر قربی که نزد سلطان پیدا میکند، لذا بر کتاب خانههای مهمی که در کشورها بوده حتی کشورهایی که تحت تصرف اسلام آمده، بر تمام اینها اشراف داشته، از این جهت است که اطلاع مرحوم علامه به کتب، بسیار زیاد است و لذا احتمال این که کتب اصلی رجال و حدیث در نزد مرحوم علامه بوده بسیار قوت پیدا میگیرد. این هم یک جهت است.
[پس] جهت دیگر این است که چون این چنین موقعیتی در حکومت داشته لذا اقتدار داشته و قدرت داشته بر جمعآوری کتب از بلاد، و این خودش امر مهمی است، کتب در بلاد متفرق بوده، علما کتابی که داشتند آن کتاب در بلد خودش بوده، ایشان به خاطر قدرتی که داشته سیطرهای که داشته، توانسته این کتب را جمع بکند؛ مثلا کتاب ابن عقده در رجال این نزد مرحوم علامه بوده که الان اصلا نیست، خبری از آن نیست.
کشف المقال مرحوم علامه
از همه اینها مهمتر دیدید مرحوم علامه در خلاصه فرمود[۱] که من این کتاب را خلاصه در رجال نوشتم و یک کتاب مفصلی نوشتم به عنوان کشف المقال فی معرفه الرجال که این کتاب معلوم میشود کتاب مفصلی بوده و در احوال رجال بوده، این کتاب الان نیست، این کتاب الان مفقود است، یعنی کتابی که برای خود علامه است و خودش نوشته الان به دست ما نرسیده. شما حساب بکنید، بنا بر این خیلی احتمال این که کتب در نزد علامه بوده و مرحوم علامه از مصادر اصلی توثیقات و تضعیفات را نقل میکند خیلی قوی میشود. یعنی میشود گفت که واقعا اگر کسی خوب در احوال علامه مطالعه کند و احوال آن زمان را هم بررسی کند، چون باید همه را دید، باید تاریخ را قشنگ دید، وثوق و اطمینان شخصی پیدا میشود که مرحوم علامه توثیقاتش مستند به کتب و به اصول اصلی بوده، و حدسی نبوده.
قاعده در صورت شک
حالا اگر چنین وثوقی هم پیدا نشود، لااقل احتمال حس و حدس در آن محقق میشود، به مجردی که احتمال حس و حدس محقق شد، طبق قاعده اصاله الحسیه خبر مرحوم علامه حمل میشود بر حس، لذا توثیقات مرحوم علامه از جهت اشکال دوم سالم است.
اشکال دوم این بود که توثیقات مرحوم علامه حدسی است و مفید برای ما نیست، این اشکال دفع شد.
جواب از موارد استشهاد مرحوم آقای خوئی
فقط میماند یک اشکال که مرحوم آقای خوئی هم داشتند،[۲] و آن این است که مستفاد از کلام مرحوم علامه در «احمد بن اسماعیل» این بود که مسلک مرحوم علامه اصاله العداله است، چون «احمد بن در اسماعیل بن سمکه» شهادتی بر وثاقت او نیست، و در عین حال مرحوم علامه او را معتبر میداند بنا بر این، این میشود بر طبق اصاله العداله.
این هم جوابش عبارت از این است که آنچه که ما گفتیم اصل و قاعده را درست میکند که اصل و قاعده در توثیقات مرحوم علامه بنا بر حس است اما این منافات ندارد که در بعضی از موارد مرحوم علامه اجتهاد کرده باشد در توثیق اشخاص، لذا جایی که قرینه ما داشته باشیم که توثیق او اجتهادی است آن جا دیگر اخذ نمیکنیم.
در مورد احمد بن اسماعیل بن سمکه قرینه موجود است که الان قرینه آن را برای شما میخوانم، معلوم میشود که به جهات دیگری ایشان این احمد بن اسماعیل را معتبر دانسته و اجتهاد کرده. ببینید عبارت مرحوم علامه این است میفرماید:
«أحمد بن إسماعیل بن سمکه بن عبد الله، أبو علی بجلی، عربی، من أهل قم، کان من أهل الفضل و الأدب و العلم»، این آدم اهل فضل بوده، ادب بوده، علم بوده، اهل علم زمان قدیم هم با حالا فرق میکرده مثل محصل زمان قدیم با حالا میماند، مثل مجتهد زمان قدیم با حالا میماند، اینها را باید دقت داشت باشید، اصطلاحات تغییر و تبدل پیدا کرده در مرور زمان تغییر کرده، چطور در مرور زمان کتابها مختصر شده، دیدهاید چقدر کتابها کوچک شده، کم شده، در مرور زمان اجتهاد هم کوچک میشود وقتی کتاب و مسند و مدرک و اصلش کوچک بشود فرعش هم کوچک میشود و الا لازم میآید زیادت فرع بر اصل و هو محالٌ عقلاً. قبول ندارید؟
«و علیه قرأ أبو الفضل محمد بن الحسین بن العمید، و له کتب عده لم یصنف مثلها»،کتب متعددی داشته که اصلا مثل او کسی تصنیف نکرده، ننوشته، «و کان إسماعیل بن عبد الله»، که پدرش باشد که این در دامن آن پدر، بزرگ شده، «من أصحاب أحمد بن أبی عبد الله البرقی، و ممن تأدب علیه»، از کسانی است که در نزد او ادب گرفته، و مؤدب شده، «فمن کتبه: کتاب العباسی و هو کتاب عظیم نحو عشره آلاف ورقه فی أخبار الخلفاء و الدوله العباسیه، مستوفى» ده هزار صحفه بوده،کتاب تاریخی که نوشته بوده، «لم یصنف مثله، هذا خلاصه ما وصل إلینا فی معناه، و لم ینص علماؤنا علیه بتعدیل»، ببینید میگوید من علامه دنبال نص علما هستم در تعدیل و توثیق، جاهایی که توثیق میکنم اعتمادم بر توثیق علما است، ولی این جا دارم میگویم نصی بر توثیق این آدم نیست، این هم خودش شاهد است، «و لم یرد فیه جرح»، وارد نشده در مورد او جرحی، «فالأقوى قبول روایته مع سلامتها عن المعارض».[۳]
این قبول روایتش با توجه به او خصوصیاتی است که برای این آدم گفت، که این اهل فضل بوده و اهل ادب بوده، چه بوده و در دامن چه کسی پرورش پیدا کرده، لذا مواردی که قرینه باشد قطعا ما اخذ نمیکنیم، ولی خود این تعبیر هم دیدید که کاشف از این بود که در این مورد من نصی بر تعدیل این آدم ندارم که بخواهم به آنها اعتماد بکنم.[۴]
(سؤال: این چطور تخصیص میزند؟) وقتی که با قرینه دارد معتبر میکند این آدم را، با این شواهد، اینها قرینه میشود که در این جا آن احتمال بین حس و حدس برای ما ضعیف میشود، وقتی ضعیف شد مورد اصاله الحسیه نخواهد بود. (کجا گفته توثیق کرده که بگوییم عن حس بود؟) میگوید «فالاقوی قبول روایته»، (قبول است روایتش اما نه این که شخص را توثیق بکند) نه درست است مقصود وقتی میگوید قبول روایته نه این که به خاطر قرائنی که در روایتش هست، قبول روایتش به خاطر شخصیت او نه به خاطر قرائن در روایت آن (یعنی شما از این توثیق …) بله مقصودش این است که خود شخص معتبر است، شما آن که میگویید درست است، قبول روایت غیر از قبول شخص است، ولی آن در مواردی است که ما احتمال بدهیم در آن مقام قرائنی باشد برای آن روایت، در روایات و نقلهایی که این بنده خدا کرده که قرائن خاصی که نبوده.ـ
ادامه تعلیقه بر اشکال والد و قرائن دیگر بر حسی بودن توثیقات نجاشی و شیخ
ببینید این روشی که ما الان طی کردیم نسبت به حسیت شهادات مرحوم شیخ طوسی و مرحوم نجاشی علی الظاهر آن قدر که من دیدم، ندیدم کسی به این روش بحث کرده باشد، بعضی از رجالیون درس ما هم گفتند ما ندیدیم، حالا آنها دیگر خیلی تتبع میکنند، باز هم تتبع بکنید ببینید کسی به این روش بحث کرده یا نه. چون ما از خود کلمات مرحوم شیخ و نجاشی استفاده کردیم که اینها شهادتشان حسی است، بقیه از این روش استفاده نکردند، بقیه میفرمایند که نه اینها به خاطر قربی که داشتند شهادتشان سینه به سینه و اخذا از سلف بوده و الی آخر.
یکی دو مورد دیگر هم هست من برای شما میخوانم اینها را هم داشته باشید، البته کسی فرصت بکند بیشتر از این میتواند موارد پیدا کند و شواهد پیدا کند، دیگر من فرصت نمیکنم این کار شماها است.
(سؤال: عبارت آخری که آوردید هر چه ما نگاه کردیم برای بحث اصاله العداله این را میآورند) گفتم دیگر مرحوم آقای خوئی این را میآورند برای این که ایشان اصاله العدالهای است (نه این که بیایند در بحث اصاله الحس کسی استفاده کرده باشد ما ندیدیم) بله.ـ
فرمایشات مرحوم شیخ
در فهرست صفحه سه:
«إبراهیم بن صالح إبراهیم بن صالح الأنماطی، کوفی، یکنى أبا إسحاق، ثقه» دیروز هم یک کسی سؤال کرد میگفتند اینهایی که میگوید «ثقه» استنباط خودش است نه این طور نیست، ببینید «ذکر أصحابنا أن کتبه انقرضت».[۵]
چون یک جا داشت که من اگر در موردش جرح و تعدیل باشد هر چه که باشد در مورد آن آدم میگویم «ما قیلت فیهم من جرح او تعدیل»[۶] میگویم، یادتان هست عبارتش را دیروز خواندم، شما کل عبارت فهرست را نگاه بکنید همه جا میگوید ثقه، ضعیف الی آخر، اگر بخواهد این استنباطی باشد کجای آن میماند برای جایی که ما قیل را گفته، اینها همان ما قیلها هست، این را خوب دقت کنید.
(سؤال: استاد بحث در علامه بود چرا در مورد شیخ طوسی فرمودید؟) برگشتم به شیخ طوسی، شما هنوز در علامه ماندهای، نه ما برگشتیم به شیخ طوسی، گفتیم یکی دو تا شواهد دیگری هم بیاوریم برای حسیت شهادات مرحوم شیخ طوسی. دیروز سؤال میکردند که مرحوم شیخ فرموده آنچه را که در وثاقت و جرح و تعدیل این افراد گفتند من آوردم ولی وقتی خودش میگوید «ثقه»، این دیگر اجتهاد خودش هست، این اگر بنا باشد اینها اجتهاد خودش باشد، آن چیزهایی که از گذشتگان در جرح و تعدیل به آن رسیده و آورده آنها را کجا آورده؟ تمام کتاب فهرست و رجال را که نگاه میکنید ثقه دارد، ضعیف دارد غیر از این هم چیزی دیگری نیست، اینها همه همان چیزهایی است که ما قیل فیهم من جرح و تعدیل. (بعد خود ایشان داشت که من اجتهاد میکنم) نه نداشت، اجتهاد نداشت، (یعول علیه او) آن یک چیز دیگر بود، در روایت او بود، در روایتش من اجتهاد میکنم ولی نسبت به شخص ما قیل فی الشخص را من میآورم، آنچه که در مورد این شخص گفته شده من میآورم، اما حالا روایتش قابل استناد هست یا قابل استناد نیست آن یک حرف دیگر است، چون باید نسبت به روایت جهات دیگری هم مورد لحاظ قرار بگیرد، این یک مورد. ببینید که میگوید «ذکر اصحابنا ان کتبه انقرضت» اینها همه را دارد مستند میگوید این که کتب او منقرض شده استنباط نکرده، نقل میکند و به او رسیده.ـ
باز در جای دیگر فهرست در ابراهیم بن هاشم:
«إبراهیم بن هاشم، أبو إسحاق القمی، أصله الکوفه، و انتقل إلى قم»، واقعا قم چه شهری بوده، والد معظم در آن شعرشان دارند میفرمایند که: شیطان به خطاب قم براندند، پس تخت تو را به قم نشاندند. بله واقعا شعر عجیبی است! هر کس به درت به یک امیدی است، محتاج تر از همه وحیدی است.
تا میرسد به این جا: مثلا ببینید این جا «و ذکروا أنه لقی الرضا علیه السلام»[۷] ذکر کردند برای ما که این آدم خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیده، ببینید اینها همه به او رسیده نه این که استنباط کرده باشد نه این که حدس باشد، اجتهاد کرده باشد.
در جای دیگر فهرست میفرماید:
«أحمد بن الحسین بن سعید بن حماد بن سعید بن مهران، مولى علی ابن الحسین علیه السلام أبو جعفر الأهوازی الملقب دندان روى عن جمیع شیوخ أبیه إلا عن حماد بن عیسى، فیما زعم أصحابنا القمیون»، همان قضیه معروف برای این که گفتند ما از این شخص روایت نمیکنیم، «و ذکروا أنه غال، و حدیثه یعرف و ینکر».[۸]
دارد نقل میکند که اینها به من رسیده، ذکر کردند که این شخص غالی است یعنی غلو داشته، که البته حالا قضیه غلو یک قضیهای است که باید یک وقتی برای شما توضیح بدهم.
شاهد دیگر هم هست که دیگر این مقدار کفایت میکند انشاءالله ولی هر کس میتواند تحقیق بکند البته این تعبیر، شبیه به این تعبیر در فهرست و رجال شیخ خیلی زیاد است، این را دیگر نمیخواهد برایم به دست بیاورید، ولی تعبیراتی که از آن استفاده بشود که شهادت مرحوم شیخ و نجاشی عن حس هست اگر در مطالعاتتان به دست آوردید به من نشان بدهید.
تا این جا بحث تمام شد.
نکته
یک بحثی هست که این جا من اشاره به آن بکنم خوب است ولو این بحث را من در بحث معارفم در چندین جلسه من این را توضیح دادم.
ببینید ما باید این را دقت داشته باشیم که علوم مختلف برای رسیدن به مطلوباتشان روشهای متفاوت دارند و لذا الان در عصر حال یک رشته علمی درست شده به نام روش علوم، ساینس متدولوژی،[۹] یعنی متدولوژی علوم، روش علوم، اصلا کارش این است که بحث بکند آیا روشی که در تاریخ باید اعمال بشود چیست، روشی که در ریاضی باید اعمال بشود چیست، و بسیار علم مهمی هم است، خود همین روش علوم.
و این را ما باید توجه داشته باشیم که در هر علمی مناسب با آن علم دلیل و استدلال بطلبیم مثلا در علوم طبیعی مناسب با علوم طبیعی دلیل تجربی است، یعنی تجربه میکند که این دارو اثرش از بین بردن تب است، لذا تجویز میکنند که این دارو تببر است، در علوم طبیعی استدلال ریاضی قابل جریان نیست، حالا باز در علم ریاضی، در علم ریاضی تجربه اثر ندارد، یعنی شما همه این را خواندهاید که مجموع زوایای یک مثلث دو قائم است، صد و هشتاد درجه است، شما اگرمیلیون مثلث بکشید، میلیارد مثلث بکشید زوایای آن را جمع بکنید بشود صد و هشتاد درجه از نظر ریاضی اثر ندارد، باید استدلال بشود، پس در ریاضیات روش، روش دیگری است، در تاریخ یک روش دیگر باید [اعمال] (اعلام) بشود، در رجال روشی که در فقه اعمال میشود نیست، روشی که در اصول اعمال میشود نیست.
لذا بعضیها اشکالاتی که میکنند در بعضی از قضایایی که مربوط به ائمه علیهم السلام است، آن اشکال غیر وارد است، چون آنها مسائل تاریخی است، مسائل تاریخی قابل استدلال به نحو ریاضی نیست، آن استدلال تاریخی میپذیرد.
در مباحث رجالی آنچه که برای ما لازم است این است که ما یا مستند به حس بکنیم، یا مستند بکنیم به آنچه که مردد بین حس و حدس است، همین که بشود برای ما کفایت میکند، تمام شد.
تنبیه؛ علت عدم ذکر احمد در رجال نجاشی
تنبیه در این است که مرحوم نجاشی قدس سره چرا «احمد بن محمد بن یحیی العطار» را در کتابش ذکر نکرده و توثیق نکرده یک چنین شخصیت به این اهمیت را.
این هم جوابش عبارت از این است که بنای کتاب نجاشی بر آوردن مصنفین و مؤلفین است، بر آوردن صاحبان کتب است، یعنی کسانی که صاحب کتاب بودند، بنای ایشان بر این بوده، قلَّ و نَدَر اگر حالا غیرش باشد، و چون «احمد بن محمد بن یحیی» صاحب کتاب نبوده، لذا آن را برایش یک عنوان مستقل نداده که ترجمه برای آن بیاورد.
ولکن انشاءالله مراجعه کنید، حتی میتوانید جستجو کنید، در بسیاری از موارد مرحوم نجاشی کتب اصحاب را به واسطه همین «احمد بن محمد یحیی العطار» اثبات میکند، اگر این آدم، آدم ثقهای نباشد که اصلا کتاب خود نجاشی زیر سؤال میرود.
نتیجه بحث در وثاقت احمد بن محمد بن یحیی
مجموع آنچه که مربوط به «احمد به محمد بن یحیی» گفتیم نتیجه میدهد توثیق این شخص را.
وجه اول وقوع «احمد بن محمد بن یحیی العطار» در طریق کتب إبنی سعید، که این وجه را گفتیم تمام است و مشکلی هم در آن نیست، اشکالات مرحوم آقای خوئی را رد کردیم.
(سؤال: اشکال شده به همین وجه اگر صلاح میدانید) اشکال چه هست (جوابی هم نداشتیم برای آن، جایی هم ندیدم من این اشکال را، با تتبع کمی که کردیم، این که کتابهای حسن بن سعید و برادرش از طریق پنج نفر برای ما نقل شده آن که معتمد همه هست، از طریق احمد بن محمد بن عیسی است) این حرف آقای خوئی بود دیگر (بعد معول علیه احمد بن محمد بن عیسی است، چون پنج نفر را اول ذکر میکند، بعد مرحوم نجاشی یا ابن نوح دارد طریق خودش را به احمد بن محمد بن عیسی نقل میکند که در آن طریق احمد بن محمد بن یحیی است، نه آن طریقی که معول علیه اصحاب بود آن طریقی است که احمد بن محمد بن عیسی در آن است) چرا ظاهر عبارت ( ظاهر عبارت با آنچه که عرض کردم میسازد، فقط میگویید معول علیه احمد بن محمد بن عیسی است، از آن پنج نفر بعد طریق خودش را نقل میکند) حالا، اجازه بدهید، حالا که ما این جا نشستیم فعلا، بگذارید من این جمع بندی را بکنم بعد عبارت ایشان را میآوریم میخوانیم.
پس یکی توثیقی است که در کشی بود نسبت به کتب إبنی سعید.
وجه دوم توثیق مرحوم علامه بود با این طول و تفصیلی که گفتیم که حالا اگر بگوییم اصل وثاقت را به طور کامل اثبات نمیکند اما علی ای حال موجب میشود که با بقیه وجوه موجب اطمینان انسان به وثاقت شخص بشود.
وجه سوم هم وقوع این شخص است در اسناد بسیار زیادی از آنچه که مرحوم نجاشی در اسناد کتب در کتاب رجالش ذکر کرده.
وجه آخر هم توثیق افرادی است که بسیار اینها دقیق بودند نسبت به توثیقات، ولو از متأخرین هستند و توثیقاتشان اجتهادی است، مثل مرحوم شهید ثانی، مثل مرحوم صاحب معالم، مثل مرحوم مقدس اردبیلی اینها افراد هستند که خیلی سختگیر هستند نسبت به سند روایات، و اینها این شخص را توثیق کردند، البته این اجتهادی است شکی نیست.
(سؤال: …) میدانم میخواهم بگوییم مجموع اینها برای انسان وثوق میآورد.ـ
حالا آن عبارت را بیاورید ببینیم آنچه که شما میگویید چه هست.
بحث تمام است حالا اگر کسی میخواهد برود میتواند برود، کسی میخواهد باشد که این را بخوانیم.
این بود ببینید میگوید: «أخبرنا بهذه الکتب غیر واحد من أصحابنا من طرق مختلفه کثیره. فمنها ما کتب إلی به أبو العباس أحمد بن علی بن نوح السیرافی، رحمه الله، فی جواب کتابی إلیه: و الذی سألت تعریفه من الطرق إلى کتب الحسین بن سعید الأهوازی رضی الله عنه، فقد روى عنه أبو جعفر أحمد بن محمد بن عیسى الأشعری القمی»، تا میرسد این جا، «و أبو جعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقی، و الحسین بن الحسن بن أبان، و أحمد بن محمد بن الحسن بن السکن القرشی البردعی، و أبو العباس أحمد بن محمد الدینوری. فأما ما علیه أصحابنا و المعول علیه ما رواه عنهما أحمد بن محمد بن عیسى، أخبرنا الشیخ الفاضل أبو عبد الله» اینها دنباله المعول است شما میخواهید این جا را جدا کنید.
( سؤال: …) شما اینها را میخواهید جدا کنید، نه شاهدش هم این است که بعدش ببینید آن شاهدی که برای شما آوردم میگوید «فاما ما رواه احمد بن محمد بن خالد البرقی»[۱۰] فلان (دوباره دارد طریقش را به خالد برقی نقل میکند) او معول علیه نیست، اما این أخبرنا هم معول علیه است. (حاج آقا آن سند سوم احمد بن محمد بن عیسی داخل آن نیست نه این که حالا) نباشد (دارد میگویید احمد بن محمد بن عیسی معول علیه اصحاب) نه نه میگوید «فأما ما علیه أصحابنا و المعول علیه ما رواه عنهما أحمد بن محمد بن عیسى» این یکی و «أخبرنا الشیخ الفاضل» این هم دو تا. (نه دارد طریق خودش را به احمد بن محمد بن عیسی نقل میکند، میگوید احمد بن محمد بن عیسی کتاب حسین بن سعید را خوب گفته طریق من به احمد بن محمد بن عیسی این است نه این که طریق من معول علیه اصحاب است، خود احمد بن محمد بن عیسی خوب نقل کرده) حالا بگذارید بعد ببینم دقت کنم.ـ
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) و لم نذکر کل مصنفات الرواه و لا طولنا فی نقل سیرتهم، إذ جعلنا ذلک موکولا إلى کتابنا الکبیر المسمى ب (کشف المقال فی معرفه الرجال) فإنا ذکرنا فیه کلما نقل عن الرواه و المصنفین، مما وصل إلینا عن المتقدمین و ذکرنا أحوال المتأخرین و المعاصرین فمن أراد الاستقصاء فعلیه به. رجال العلامه خلاصه الأقوال ص ۲
۲) فترى العلامه یعتمد على کل إمامی لم یرد فیه قدح، یظهر ذلک مما ذکره فی ترجمه أحمد بن إسماعیل بن سمکه و غیر ذلک. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۱ ص۴۵ و به همین مضمون در ص۲۷۸
۳) رجال العلامه – خلاصه الأقوال ص ۱۶
۴) وفیه أولاً: أن هذا الکلام من العلامه بالنسبه إلى أحمد بن إسماعیل لا یدل على أزید من أنه مع عدم الظفر على التصریح بتوثیق الرجل حکم بتوثیقه وهو أعم من کون مبناه فی مطلق التوثیقات على أصاله العداله إذ من المحتمل بل الظاهر من کلامه أنه اطمأن بوثاقه الرجل من القرائن والخصوصیات التی ظف علیه بالنسبه إلى السمکه فلابد لتعیین مبناه فی العداله من المراجعه إلى کتبه الفقهیه وقد عرفت تصریحه فیها بأن العداله هو الملکه. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۷
۵) الفهرست (للشیخ الطوسی) ص ۳
۶) فإذا ذکرت کل واحد من المصنفین و أصحاب الأصول فلا بد من أن أشیر إلى ما قیل فیه من التعدیل و التجریح و هل یعول على روایته أو لا و أبین عن اعتقاده و هل هو موافق للحق أو هو مخالف له لأن کثیرا من مصنفی أصحابنا و أصحاب الأصول ینتحلون المذاهب الفاسده و إن کانت کتبهم معتمده. الفهرست (للشیخ الطوسی) ص ۱
۷) الفهرست (للشیخ الطوسی) ص ۴
۸) الفهرست (للشیخ الطوسی) ص ۲۲
۹) Science Methodology
۱۰) رجال النجاشی ص ۵۸