ویرایش محتوا

جلسه ۱ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۲.۴.۷ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۲ ـ چهارشنبه ۱۴۰۲.۷.۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۳ ـ شنبه ۱۴۰۲.۷.۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۴ ـ یکشنبه ۱۴۰۲.۷.۹ ـ ۱۵‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۵ ـ دوشنبه ۱۴۰۲.۷.۱۰ ـ ۱۶‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۶ ـ چهار‌شنبه ۱۴۰۲.۷.۱۲ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۷ ـ شنبه ۱۴۰۲.۷.۱۵ ـ ۲۱‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۸ ـ یکشنبه ۱۴۰۲.۷.۱۶ ـ ۲۲‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۹ ـ دوشنبه ۱۴۰۲.۷.۱۷ ـ ۲۳‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰ ـ چهارشنبه ۱۴۰۲.۷.۱۹ ـ ۲۵‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۱ ـ شنبه ۱۴۰۲.۷.۲۲ ـ ۲۸‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۲.۷.۲۳ ـ ۲۹‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۳ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۲.۷.۲۴ ـ ۳۰‏.۳‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۲.۷.۲۵ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۲.۷.۲۹ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۲.۷.۳۰ ـ ۶‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۷ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۱ ـ ۷‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۲ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۹ ـ چهار‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۳ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۰ ـ شنبه ۱۴۰۲.۸.۶ ـ ۱۲‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۲.۸.۷ ـ ۱۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۸ ـ ۱۴‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۹ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۵

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۲۴ ـ چهار‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۱۰ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۵ ـ یکشنبه ۱۴۰۲.۸.۱۴ ـ ۲۰‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۶ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۱۵ ـ ۲۱‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۱۶ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۸ ـ چهار‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۱۷ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۹ ـ شنبه ۱۴۰۲.۸.۲۰ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۰ ـ یکشنبه ۱۴۰۲.۸.۲۱ ـ ۲۷‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۱ ـ دوشنبه ۱۴۰۲.۸.۲۲ ـ ۲۸‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۲ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۲.۸.۲۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۳ ـ چهارشنبه ۱۴۰۲.۸.۲۴ ـ ۱‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۴ ـ شنبه ۱۴۰۲.۸.۲۷ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۵ ـ یکشنبه ۱۴۰۲.۸.۲۸ ـ ۵‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۶ ـ دوشنبه ۱۴۰۲.۸.۲۹ ـ ۶‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۷ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۲ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۸ ـ چهارشنبه ‏۱‏.۹‏.۱۴۰۲ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۳۹ ـ شنبه ‏۱۱‏.۹‏.۱۴۰۲ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۰ ـ یکشنبه ‏۱۲‏.۹‏.۱۴۰۲ ـ ۱۹‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۱ ـ دوشنبه ‏۱۳‏.۹‏.۱۴۰۲ ـ ۲۰‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۲ ـ سه‌شنبه ‏۱۴‏.۹‏.۱۴۰۲ ـ ۲۱‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۳ ـ چهارشنبه ‏۱۵‏.۹‏.۱۴۰۲ ـ ۲۲‏.۵‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۴ ـ شنبه ‏۲‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۹‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۵ ـ یکشنبه ‏۳‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۱۰‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۶ ـ دوشنبه ‏۴‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۱۱.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۷ ـ سه‌شنبه ‏۵‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۱۲‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۸ ـ چهارشنبه ‏۶‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۱۳‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۴۹ ـ یکشنبه ‏۱۰‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۱۷‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۰ ـ دوشنبه ‏۱۱‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۱۸‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۱ ـ سه‌شنبه ‏۱۲‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۱۹‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۲ ـ شنبه ‏۱۶‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۲۳‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۳ ـ یکشنبه ‏۱۷‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۲۴‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۴ ـ دوشنبه ‏۱۸‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۲۵‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۵ ـ سه‌شنبه ‏۱۹‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۲۶‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۶ ـ چهارشنبه‏ ۲۰‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۲۷‏.۶‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۷ ـ شنبه ‏۲۳‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۱‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۸ ـ یکشنبه ‏۲۴‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۲‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۵۹ ـ سه‌شنبه ‏۲۶‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۴‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۰ ـ چهارشنبه ‏۲۷‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۵‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۱ ـ شنبه ‏۳۰‏.۱۰‏.۱۴۰۲ ـ ۸‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۲ ـ یکشنبه ‏۱‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۹‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۳ ـ دوشنبه ‏۲‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۱۰‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۴ ـ سه‌شنبه ‏۳‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۱۱‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۵ ـ چهارشنبه ‏۴‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۱۲‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۶ ـ یکشنبه ‏۸‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۱۶‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۷ ـ دوشنبه ‏۹‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۱۷‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۸ ـ سه‌شنبه ‏۱۰‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۱۸‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۶۹ ـ چهار‌شنبه ‏۱۱‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۱۹‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۰ ـ شنبه ‏۱۴‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۲۲‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۱ ـ یکشنبه ‏۱۵‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۲۳‏.۷‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۲ ـ شنبه ‏۲۸‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۷‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۳ ـ یکشنبه ‏۲۹‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۸‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۴ ـ دوشنبه ‏۳۰‏.۱۱‏.۱۴۰۲ ـ ۹‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۵ ـ سه‌شنبه ‏۱‏.۱۲‏.۱۴۰۲ ـ ۱۰‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۶ ـ چهارشنبه ‏۲‏.۱۲‏.۱۴۰۲ ـ ۱۱‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۷ ـ دوشنبه ‏۷‏.۱۲‏.۱۴۰۲ ـ ۱۶‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۸ ـ شنبه ‏۱۲‏.۱۲‏.۱۴۰۲ ـ ۲۱‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۷۹ ـ یکشنبه ‏۱۳‏.۱۲‏.۱۴۰۲ ـ ۲۲‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۰ ـ دوشنبه ‏۱۴‏.۱۲‏.۱۴۰۲ ـ ۲۳‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۱ ـ سه‌شنبه ‏۱۵‏.۱۲‏.۱۴۰۲ ـ ۲۴‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۲ ـ چهارشنبه ‏۱۶‏.۱۲‏.۱۴۰۲ ـ ۲۵‏.۸‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۳ ـ یکشنبه ۲۶‏.۱‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۴ ـ دو‌شنبه ۲۷‏.۱‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۵ ـ سه‌شنبه ۲۸‏.۱‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۶ ـ شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۷ ـ یکشنبه ‏۲‏.۲‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۸ ـ دو‌شنبه ۳‏.۲‏.۱۴۰۳ ـ ۱۳‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۸۹ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۴ ـ ۱۴‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۰ ـ چهار‌شنبه ۵‏.۲‏.۱۴۰۳ ـ ۱۵‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۱ ـ ‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۸ ـ ۱۸‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۲.۹ ـ ۱۹‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۳ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۱۰ ـ ۲۰‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۱۱ ـ ۲۱‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۵ ـ چهار‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۱۲ ـ ۲۲‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۶ ـ یک‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۱۶ ـ ۲۶‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۷ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۱۷ ـ ۲۷‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۱۸ ـ ۲۸‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۰ ـ شنبه ‏۲۲‏.۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۲.۲۳ ـ ۳‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۹۹ ـ چهار‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۱۹ ـ ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۲۴ ـ ۴‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۲۵ ـ ۵‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۴ ـ چهار‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۲۶ ـ ۶‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۵ ـ ‌شنبه ۱۴۰۳.۲.۲۹ ـ ۹‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۲.۳۰ ـ ۱۰‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۷ ـ ‌شنبه ۱۴۰۳.۳.۵ ـ ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۸ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۳.۶ ـ ۱۷‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۰۹ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۳.۷ ـ ۱۸‏.۱۱‏.۱۴۴۵

جلسه ۱۱۰ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۳.۸ ـ ۱۹‏.۱۱‏.۱۴۴۵

فهرست مطالب

فهرست مطالب

   

   

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

یک بحث فقط از جهت سندی باقی مانده که آن هم ربطی به تصحیح سند حدیث رفع ندارد و آن عبارت است از تحقیق نسبت به نظر قدما بالنسبه به عدالت.

(سؤال: سند علامه مجلسی را تا به حسین بن سعید چطور درست می‌کنید) آن‌ها درست است. (یعنی سند علامه مجلسی را به حسین بن سعید شما قبول دارید؟) بله این‌ها سندهای تام دارند مثل صاحب وسائل و این‌ها سندشان درست است.ـ

پس بحثی که هست در حقیقت عدالت هست و نسبت به نظر قدما بالنسبه به عدالت که آیا عدالت ملکه است یا صرف فعل واجبات و ترک محرمات است و الی آخر.

ما چون این بحث را در فقه مفصل کردیم و بحث هم بحث فقهی است که آیا مقصود از عدالت چیست لذا من دیدم این جا اگر بخواهم بحث بکنم هم تکرار می‌شود و عرفا هم گفتند لا تکرار فی التجلی، این یک دلیل، جهت دیگر هم این است که آن بحث بحث فقهی است لذا اگر بخواهم یک دور دیگر آن را این جا بگویم یک مقدار وقت از بین می‌رود. حالا اگر کسانی درس فقه نبودند چون این طور که گفتند پنج سال پیش من این را بحث کردم اگر کسانی نبودند و آن بحث را خواستند آن قسمت را می‌گوییم که در اختیارشان بگذارند که نخواهیم تکرار کنیم. خلاصه بحث این است که ما در آن جا نتیجه گرفتیم که این که مشهور است که قدما نظرشان به اصاله العداله بوده درست نیست.

مختار در حقیقت عدالت

اما نظر خود ما چیست ما خودمان عدالت را ترک محرمات و فعل واجبات می‌دانیم اما در صورتی که مستمر باشد این جهت در شخص و خود استمرار یک انسان، به تعبیر بعضی بر استقامت بر شریعت که فاعل واجبات و تارک محرمات باشد یک نوع ملکه است.

این [را] هم دقت داشته باشید مقصود از ملکه در ما نحن فیه، ملکه به اصطلاح فلسفی نیست چون آن‌ها ملکه را یک ملکه صفت نفسانیه راسخه در نفس می‌دانند در بعضی از تعبیرات فقها هم بود صفت نفسانیه راسخه؛ اما آن قدری که از روایات استفاده می‌شود این است که عادل عبارت است از کسی که دارای این قوه باشد که تارک محرمات و فاعل واجبات باشد. قوه‌اش لازم است ولو این که اصلا مبتلا به حرامی نشود اما باید این قدرت در او باشد که اگر مبتلا شد مرتکب حرام نشود. حالا از واجبات فرض کنید در شریعت صد تا واجب هست اما این شخص به خاطر خصوصیاتی که دارد ده واجب نسبت به او بیشتر فعلی نیست به این می‌گوییم عادل در صورتی که این قوه و مکانت در او باشد که اگر قدرت بر صد تا واجب بود صد واجب را انجام می‌داد.

پس ما ملکه می‌دانیم اما نه به اصطلاح فلسفی بلکه استمرار بر استقامت در شریعت به معنی فعل واجبات و ترک محرمات می‌دانیم.

مرحوم آقای خوئی هم نظرشان همین است، والد معظم هم نظرشان همین است در منهاج ولو تعبیر به استقامت فرمودند مرحوم آقای خوئی اما در شرح خود مرحوم آقای خوئی مقید کردند که این استقامت باید استمرار داشته باشد و اگر بخواهد استمرار داشته باشد یک نحوه ملکه می‌شود و خود ایشان هم تصریح می‌فرماید که لعل کسانی که عدالت را ملکه دانستند مقصودشان همین باشد. آن وقت ما می‌شویم صلح کل، نزاع از بین می‌رود.

پس ما ملکه می‌دانیم اما این طور ملکه‌ای.

حالا می‌خواهید عبارت آقای خوئی را هم برای شما بخوانم …

(سؤال: فقط عدالت در باب شهادت و در رجال …) آن حساب دیگری دارد آن برای فقه است. دیگر خیلی نرو آن طرف این طرف (فرق آن چیزی که شما فرموید با آن که در فلسفه است چیست؟) آن‌ها صفت نفسانی راسخه می‌دانند. (این‌ها هم صفت راسخه می‌دانند) نه ببینید یک جا‌هایی تفاوت می‌شود؛ مثلا اگر شخص مرتکب یک کبیره بشود به نظر ما از عدالت ساقط می‌شود اما اگر ملکه راسخه باشد از عدالت ساقط نمی‌شود چون می‌گویند ملکه به فعل یک حرام از بین نمی‌رود ملکه هست، یک مرتبه مرتکب شده مشکل ندارد (بر عکس باید باشد) حالا که بر عکس نیست (آقای خوئی مثال می‌زنند به همین که اگر کسی گناه مرتکب بشود استقامت را کسی گناه کند توبه کند از عدالت ساقط نمی‌شود) نمی‌شود دیگر (استقامت را این طور مثال می‌زند نه ملکه) نمی‌شود دیگر نمی‌شود (ملکه نفسانیه …) نه نمی‌شود به خاطر این که استقامت را فی الجمله لازم می‌داند (قوه هم با یک کبیره نمی‌رود) نه (ما اشکال می‌کنیم ما بر همین کسانی که صاحب مبنای ملکه هستند همین اشکال ما بر آن‌ها می‌کنیم که این ملکه‌ای که راسخه شد صفت نفسانیه بود با یک کبیره هم از بین نمی‌رود) نه نه گفتیم آن راسخه‌ای که در فلسفه می‌گویند مراد نیست.ـ

عبارت ایشان را بخوانم:

«العداله المعتبره فی مرجع التقلید عباره عن الاستقامه فی جاده الشریعه المقدسه، و عدم الانحراف عنها یمینا و شمالا، بأن لا یرتکب معصیه بترک واجب، أو فعل حرام، من دون عذر‌ شرعی».[۱]

«بقی فی المقام أمران أحدهما: أن الاستقامه بالمعنى المتقدم یعتبر أن تکون مستمره بأن تصیر کالطبیعه الثانویه للمکلف، فالاستقامه فی حین دون حین کما فی شهر رمضان أو المحرم أو غیرهما دون بقیه الشهور لیست من العداله فی شیء، فإن المکلف لا یکون مستقیما بذلک فی الجاده و لا سالکا لها بداع الخوف أو رجاء الثواب. و بعباره اخرى أن المکلف وقتئذ لا یمکن الوثوق باستقامته، لأنه قد یستقیم و قد لا یستقیم، مع أن المعتبر فی العادل أن یوثق بدینه و لا یتحقق ذلک إلا بالاستمرار فی الاستقامه، و کذلک الحال فیما إذا استقام بالإضافه إلى بعض المحرمات دون بعض، و لعل‌ ما ذکرناه من اعتبار الاستمرار فی فعل الواجبات و ترک المحرمات هو الذی أراده القائل بالملکه و لم یرد انها ملکه کسائر الملکات، و اللٰه العالم بحقیقه الحال».[۲]

ما که می‌گوییم ملکه، همین را می‌گوییم.

(سؤال: تصریح می‌کنند ملکه نفسانیه نیست می‌خواهند جمع کنند بین …) بله ما که می‌گوییم ملکه یعنی همین است؛ یعنی باید استمرار داشته باشد اگر استمرار نداشته باشد این عدالت نیست. حالا شما از ملکه بدت می‌آید اسم این را ملکه نگذار؛ بگذار استمرار الاستقامه، علی ای حال غیر از استقامت صرف است استمرارش لازم است. (ملکه همان صفت راسخه است وقتی استمرار پیدا کرد همان صفت راسخه …) نه فرق می‌کند صفت راسخه یعنی به طوری رسوخ داشته باشد در انسان که اصلا قابل کندن نباشد؛ یعنی باید مدت‌های بسیار مرتکب معاصی بشود تا این ملکه از بین برود اما عدالت این طور نیست به یک ارتکاب کبیره از بین می‌رود.ـ

بازگشت به تنبیه ششم

تنبیه آخری که در این جا هست این است که آیا رفع در حدیث رفع، رفع واقعی است یا رفع ظاهری است.

اقسام رفع

توضیح مطلب این است رفع از نقطه نظری به دو قسمت تقسیم می‌شود: رفع تکوینی و رفع تشریعی. رفع تکوینی عبارت است از رفع یک شیئی از عالم وجود یا دفع یک شیئی که به عالم وجود نیاید. چون اگر به خاطرتان باشد در حدیث رفع این مطلب مطرح شد که رفع به معنی اعم از رفع و دفع است. از جهت تکوینی رفع و دفع متعلق به موجودات خارجیه است اما رفع و دفع تشریعی متعلق به امور شرعیه است و در عالم تشریع و در عالم تقنین است یعنی در عالم قانون‌گذاری است قانون می‌گذارد قانون برمی‌دارد، در جهان خارج اتفاقی نمی‌افتد.

رفع در حدیث رفع تشریعی است

حالا که روشن شد رفع تشریعی چیست در حدیث رفع شکی نیست که مقصود از رفع، رفع تشریعی است و قطعا مراد رفع تکوینی نیست به دو وجه.

این که ما می‌گوییم به دو وجه منحصر در این دو وجه نیست:

وجه اول

وجه اول این است که بالوجدان آنچه که از فقرات حدیث رفع ذکر شده در عالم خارج محقق است نسیان هست خطا هست اضطرار هست جهل هست و حال آن که اگر رفع، رفع واقعی و تکوینی باشد معنی ندارد که این امور در جهان خارج محقق بشود. این وجه اول.

وجه دوم

وجه دوم هم این است که شارع بما هو شارع شأنش رفع تشریعی است نه رفع و وضع تکوینی. اگر چه شارع مقدس ما هم مُکوّن است هم مُشرّع است اما شکی نیست که در مثل حدیث رفع و احکام شرعیه شارع مقدس بما هو شارع دارد عمل می‌کند جعل می‌کند حکم، یا رفع می‌کند حکم را.

پس نتیجه می‌گیریم که رفع در حدیث رفع، رفع تشریعی است نه رفع تکوینی.

(سؤال: این مطلب غیر از تنبیه ششم است که قبلا فرمودید رفع یا ظاهری یا واقعی؟) نمی‌دانم (قبلا مفصل حکم واقعی و ظاهری را فرمودید) بله (نظر مرحوم ایروانی را فرمودید) نظر ایروانی این‌ها را که آن مرتبه گفتم این جهت را چه؟ (آن جا فقط بحث در این بود که رفع ظاهری است یا واقعی نظر مشهور این که رفع ظاهری است بر خلاف رفع در نسیان و ما اضطروا …) آن وقت بین خود فقرات هم توضیح دادیم حالا بگویم ببینیم چه می‌شود. حالاببینیم (در ما لا یعلمون واقعی در بعضی‌هایش نسیان واقعی …) همان، همین‌ها را می‌خواهم امروز مورد تردید قرار بدهم.ـ

رفع در فقرات واقعی یا ظاهری

فرق بین فقرات

نسبت به حدیث رفع بعد از آن که ثابت شد رفع، رفع تشریعی است و رفع تکوینی نیست در این جا فرق گذاشتند بین فقره ما لا یعلمون و سایر فقرات. نسبت به ما لا یعلمون گفتند رفع، رفع ظاهری است. نسبت به بقیه فقرات رفع، رفع واقعی است. حالا باید ببینیم چرا؟

مقتضای قاعده اثباتا

چون مقتضای قاعده و اصاله الظهور این است که رفع، رفع واقعی باشد. رفع وقتی که تعلق می‌گیرد به یک شیئی، رفع آن شیء هست در جمیع مراتب اما اختصاص رفع به مرتبه جهل و در ظرف شک می‌شود استعمال بر خلاف مقتضای ظهور. لذا اگر در ما لا یعلمون بخواهد رفع، رفع ظاهری بشود دلیل می‌خواهد اما در آن‌هایی که رفع، رفع واقعی است از جهت مقام اثبات باید ببینیم مقام اثبات چه می‌گوید، مقام اثبات ثابت شد که می‌گوید رفع، رفع واقعی است.

مقتضای مقام ثبوت

از نظر مقام ثبوت باید بحث بکنیم.

رفع در نسیان

نسبت به نسیان رفع، رفع واقعی است. چه کسی می‌گوید چرا؟ بحث کردیم. ناسی نمی‌تواند مورد توجه حکم قرار بگیرد چون به عنوان ناسی اگر حکم را به او متوجه بکنیم بگوییم ایها الناسی که متذکر می‌شود اگر هم به عنوان ناسی حکم را توجه ندهیم اصلا او ملتفت به حکم نمی‌شود. لذا عدم حکم نسبت به ناسی می‌شود عدم واقعی. این‌ها را داشته باشید.

رفع در اضطرار

نسبت به اضطرار هم رفع حکم و عدم حکم واقعی است. چرا؟ بگویید آقا، رفع در اضطرار رفع واقعی است چون مضطر قابل تکلیف نیست. تکلیف مضطر باطل است به دو وجه: محال یا قبیح بودن تکلیف نسبت به مضطر؛ یا به جهت این که تکلیف مضطر قبیح است یا به جهت این که تکلیف مضطر محال است.

وجه قبح

تکلیف مضطر قبیح است چرا؟ چون وقتی مولا می‌داند که عبد او تمکن از امتثال ندارد تکلیف او می‌شود لغو و صدور لغو از شخص قبیح است. البته با فرض حکمت صدور لغو می‌شود محال، اما می‌شود قضیه به شرط محمول.

وجه استحاله

اما وجه این که محال است چرا؟ به جهتی که مرحوم اصفهانی فرمود چون بعث مضائف با انبعاث است، بعث و انبعاث متضائفان هستند متضائفان، متکافئان هستند قوهً و فعلاً. در بعث خارجی بعث خارجی متضائف با انبعاث است؛ یعنی محال است که شما کسی را هُل بدهید و او به حرکت در نیاید بعث ملازم با انبعاث است خارجاً. در تشریع، بعث ملازم با انبعاث نیست و الا جبر لازم می‌آمد اگر هر جا مولا بعث کرده مکلفین منبعث می‌شدند می‌شد جبر، لذا مرحوم اصفهانی فرمود در تشریعیات، بعث مضائف با امکان انبعاث است؛ یعنی جایی بعث صحت دارد که امکان انبعاث باشد. در مضطر امکان انبعاث نیست وقتی امکان انبعاث نبود پس اصل تحقق بعث می‌شود محال، نه این که قبیح است.

این هم نسبت به اضطرار.

حالاخوب دقت کنید؛ پس بزرگان فرمودند رفع نسبت به این‌ها واقعی است رفع نسبت به ما لا یعلمون ظاهری است.

حل یک اشکال

ما این اشکال را قبلاً طرح کردیم گفتیم که رفع نسبت به این فقرات از دو حال خارج نیست: یا واقعی است یا رفع آن واقعی نیست ظاهری است. اگر رفع، رفع واقعی است یعنی امکان تکلیف در این‌ها نبوده این طور که الان تقریر کردیم پس دیگر منت نیست حدیث رفع امتنان نیست چون عقلاً تکلیف این عده محال است لذا حدیث رفع باید امتنانی نباشد، اگر رفع می‌گوید رفع ظاهری است پس کل حدیث یک پارچه می‌شود در همه رفع می‌شود رفع ظاهری.

الا ان یقال: مگر این که این را بگوییم، بگوییم ـ رفع ظاهری مقصود این است که حکم در واقع هست در مرتبه شک و در ظرف شک شارع مقدس برمی‌دارد رفع واقعی یعنی شارع مقدس حکم را در واقع هم برمی‌دارد ـ در مورد نسیان شارع مقدس واقعا هم حکم را برداشته یعنی ناسی حکم ندارد می‌توانست بر ناسی حکم جعل کند به تحفظ بر تذکر.

[در مورد مضطر] می‌تواند بر اضطرار حکم جعل کند چون اضطرار، اضطرار عقلی نیست اگر اضطرار عقلی باشد که رفعش عقلی است امتنان نیست. اضطرار در حدیث اضطرار عرفی است یعنی ممکن هست شخص انجام بدهد اما خیلی به زحمت می‌افتد لذا برداشته شده.

چیزی که هست در مورد اضطرار شارع مقدس واقع را هم برداشته یعنی واقعا بر مضطر عرفی حکم نگذاشته اما در مورد جاهل این طور نیست؛ در مورد جاهل حکم واقعی آن محفوظ است اما در مرتبه ظاهر و در ظرف شک حکم را برداشته. لذا جمع می‌شود بین این که حدیث وارد است در مورد امتنان یک، چون مراد از اضطرار شد اضطرار عرفی. دو، رفع در اضطرار رفع واقعی است این هم درست شد واقعا حکم را برداشته. رفع در ما لا یعلمون هم رفعش بشود رفع ظاهری این هم می‌شود معقول.

پس تا این جا نتیجه گرفتیم که در حدیث رفع، رفع نسبت به یک عده از فقرات رفع واقعی است.

رفع در ما لا یعلمون

می‌ماند نسبت به رفع ما لا یعلمون که رفع واقعی است یا رفع ظاهری است. به دو وجه رفع در ما لا یعلمون رفع ظاهری است: وجه اول به جهت قصور مقتضی است. وجه دوم به جهت وجود مانع است.

وجه اول قصور مقتضی به دو دلیل

اما وجه اول که به جهت قصور مقتضی است خودش به دو دلیل قابل استدلال است: فهم دلیل اول و دلیل دوم متوقف بر ذکر دو مقدمه است:

مقدمه اول استحاله تخلف موضوع از محمول

یک مقدمه این است که تخلف موضوع از محمول محال است. این را دورش خط بکشید. یعنی معقول نیست ما قضیه داشته باشیم محمول داشته باشیم اما موضوع آن را نداشته باشیم. تخلف موضوع از محمول محال است. وجه آن هم این است که محمول به منزله معلول است بالنسبه به موضوع، معقول نیست محمول که معلول است، باشد موضوع که علت است نباشد. این مقدمه اول. مقدمه اول چه شد قصه‌اش جمله‌ای که گفتیم؟ تخلف موضوع از محمول محال است.

مقدمه دوم استحاله کون المعلول عله لعدم علته

مقدمه دوم این است که محال است که معلول علت عدم علت خودش بشود؛ یعنی یک معلولی مثل احتراق که معلول آتش است علت بشود برای از بین بردن آتش. می‌گویند محال است کون المعلول عله لعدم علته. جمله را بنویسید یستحیل کون المعلول عله لعدم علته. حرارت علت بشود برای عدم نار.

(سؤال: دور می‌شود؟) نه اجتماع نقیضین می‌شود چون اگر بخواهد علتش را از ببرد لازم می‌آید علت هم نباشد هم باشد.ـ

در نتیجه در قضایا محال است ما یک محمولی داشته باشیم که علت بشود که موضوعش از بین برود چون اگر محمول سبب بشود که موضوع آن از بین برود محمول که علت است سبب شده برای عدم علتش.

این دو تا مقدمه را داشته باشید حالا فردا دو وجه بیان می‌کنیم برای قصور مقتضی.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

 

۱) منهاج الصالحین للخوئی ج‌۱ ص ۹

۲) التنقیح فی شرح العروه الوثقى الاجتهاد و التقلید ص ۲۵۷

   

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا