بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
در جلسه گذشته سؤالی طرح کردید که همان جلسه گذشته گفتیم مستفاد از فرمایشات مرحوم نجاشی این است که این سندی که در آن «احمد بن محمد بن عیسی» در آن هست، سندی است که معول علیه بین الاصحاب است. نهایت بعضیها مشکل داشتند گفتند که نه این فقط میخورد به سند اول که البته این مشکل را خود مرحوم آقای خوئی هم طرح کردند دیگر؛ مشکل از خود مرحوم آقای خوئی است.
(سؤال: نه سؤال این نبود. بحث ما در این بود که مرحوم نجاشی میفرماید فقط «احمد بن محمد بن عیسی» معول علیه است، بعد میآید دو تا طریق ذکر میکند که دیگر نگفته این طرق هم معول علیه اصحاب است) پس شما اشکالتان داغتر از مرحوم آقای خوئی است. چون مرحوم آقای خوئی طریق اول را حداقل قبول دارد که معول علیه است نهایت در آن احمد بن محمد نیست شما که طریق اول را هم قبول ندارید دیگر از بیخ منکر هستید.
کلام نجاشی این است؛ «الحسن بن سعيد بن حماد بن مهران مولى علي بن الحسين عليه السلام، أبو محمد الأهوازي، شارك أخاه الحسين في الكتب الثلاثين المصنفة…» تا میرسد به این جا: «أخبرنا بهذه الكتب غير واحد من أصحابنا من طرق مختلفة كثيرة أخبرنا بهذه الكتب غير واحد من أصحابنا من طرق مختلفة كثيرة. فمنها» یکی از این طرق «ما كتب إلي به أبو العباس أحمد بن علي بن نوح السيرافي، رحمه الله، في جواب كتابي إليه» من به او نامه نوشتم او جواب داد «و الذي سألت تعريفه من الطرق إلى كتب الحسين بن سعيد الأهوازي رضي الله عنه فقد روى عنه» از او یک عده روایت کردند میشمارد یکی «أبو جعفر أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري القمي» دو «و أبو جعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقي» سه «و الحسين بن الحسن بن أبان» چهار «و أحمد بن محمد بن الحسن بن السكن القرشي البردعي» پنج «و أبو العباس أحمد بن محمد الدينوري». تا این جا پنج نفر را ذکر کرد. سؤالش هم از کتب ابنی سعید بوده. میگوید: «فأما ما عليه أصحابنا و المعول عليه» اما این که اصحاب ما بر آن اعتماد دارند و اعتماد بر او کردند و مورد تعویل اصحاب است، یعنی از همان طرق کتب «ما رواه عنهما» آن کتابی است که روایت کرده آن را از آن دو نفر یعنی [ابنی] سعید «أحمد بن محمد بن عيسى» پس دارد طریق را میگوید معول علیه است نه آدم او. (طریقی که به احمد بن محمد عیسی میرسد) آفرین بارک الله! (نه طریق نجاشی به احمد بن محمد بن عیسی) حالا اجازه بدهید طریقی که برای احمد بن محمد بن عیسی است. جناب مرحوم نجاشی شما میگویید که این طریقی که از «احمد بن محمد بن عیسی» است این طریق معول علیه است. آن چه هست؟ مرحوم نجاشی سندش را به این کتب بیان میکند. سند اول با دوم منتهی میشود به «احمد بن محمد بن عیسی». (حاج آقا؛ پنج نفر نقل کردند کتاب را از این پنج نفر میفرماید معول علیه آن است که احمد نقل کرده احمد کتب را بدون واسطه نقل میکند بعد ابوالعباس طریق خودش را به احمد میدهد) حالا اجازه بدهید پس آن که معول علیه است آن است که احمد بن محمد بن عیسی نقل کرده. آقای نجاشی آن طریقی که احمد بن محمد بن عیسی نقل کرده که تو میگویی معول است کدام است؟ (ندارد که معول علیه است آن که معول علیه ما رواه احمد است نه طریق آن) گوش بدهید حالا اجازه بدهید «فأما» از آن کتب، «فأما» سؤال از کتب بوده نه از آدم. اینها را دقت کنید. سؤال از کتب بوده. «فأما ما عليه أصحابنا [و المعول عليه]» آنچه که اصحاب ما بر آن هستند از چه؟ از آدم یا از کتب؟ از کتب ابن سعید، آن است که روایت کرده از آن دو نفر احمد بن محمد بن عیسی آن کتابی را که احمد بن محمد بن عیسی از این دو نفر روایت کرده این کتاب مورد تصحیح و صد در صد است. حالا، کجا نقل کرده «احمد بن محمد بن عیسی»؟ پس آن که احمد بن محمد بن عیسی نقل کرده معول علیه است. کجا نقل کرده؟ میگوید سند اول «أخبرنا الشيخ الفاضل أبو عبد الله الحسين بن علي بن سفيان البزوفري فيما كتب إلي في شعبان سنة [اثنتين و خمسين و ثلاثمائة] قال: حدثنا أبو علي الأشعري أحمد بن إدريس بن أحمد القمي قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد بكتبه الثلاثين كتابا»[۱] این میشود یک سند. میشود معول علیه اصحاب (این سندِ خودش به احمد بن محمد بن عیسی است) خدا خیرتان بدهد میگوید کتبی که برای ابن سعید است؛ آن سندی که معول علیه اصحاب است (احمد بن محمد عیسی به ابن سعید است) نه عزیز من (طریق من …) بعد از احمد بن محمد بن عیسی که ابن سعید [است] دیگر کسی نیست (همان دیگر معول علیه اصحاب این است که به روایت احمد عمل میکردند اما طریق من به احمد چیست این دو طریق است اما این دو طریق که دیگر معول علیه نیست) نه، چون بعد از آن طریقهای دیگری ذکر میکند که در آن طریقها احمد بن محمد بن عیسی نیست. (چهار نفر دیگر است) چهار نفر دیگر است. پس میگوید از این طریقها آن که در آن «احمد بن محمد بن عیسی» است آن مورد تصدیق است. مورد عمل اصحاب است آن طریقی که در آن «احمد بن محمد بن عیسی» است کدام طریق است؟ این دو تا طریق است. لذا مرحوم آقای خوئی از این جهت اشکال نکردند. فقط مرحوم آقای خوئی اشکالشان این است که آن قدری که ما میتوانیم قدر متیقن بگذاریم بر گردن مرحوم نجاشی سند اول است شما میخواهید بگویید سند اول هم نیست. (مثلا میگوییم برای مرحوم آخوند پنج تقریر نوشته شده بعد میگویم آن که همه اصولیین به آن استدلال میکنند که این کلام مرحوم آخوند است مثلا آن است که مرحوم اصفهانی نوشته من طریق خودم را به مرحوم اصفهانی میگویم) نه این طور نیست میگوییم آن که معول علیه اصحاب است آن است که مرحوم اصفهانی روایت کرده؛ یعنی آنچه را که مرحوم اصفهانی روایت کرده آن معول علیه است. حالا میآید کسانی که کتب ابن سعید را روایت کردهاند میشمارد یکی یکی میشمارد دیگر. از اینهایی که میشمارد دو نفر در آن «احمد بن محمد بن عیسی» است. پس آن دو تا را میگوید قبول دارم و لذا اگر به خاطرتان باشد آن روز هم گفتم با «أما» بعدیها را جدا میکند. ببینید اولی را که میگوید أخبرنا الشیخ الفاضل فلان، دومی را هم که میگوید «أخبرنا أبو علي أحمد بن محمد بن يحيى العطار القمي قال: حدثنا أبي و عبد الله بن جعفر الحميري و سعد بن عبد الله جميعا، عن أحمد بن محمد بن عيسى» بعد میگوید «و أما ما رواه أحمد بن محمد بن خالد [البرقي]» با «أما» جدا میکند (یعنی نفر دوم یعنی میخواهد طریقش را به نفر دوم بیان بکند) هست دیگر این جا هم هست (سند سوم «احمد بن محمد بن عیسی» در آن نیست) همان دیگر میخواهد بگوید این دو تا سندی که در آن «احمد بن محمد بن عیسی» در آن است این معول علیه بین اصحاب است. سندهایی که این «احمد بن محمد بن عیسی» در آن نیست معول علیه بین اصحاب نیست (مرحوم کلینی وقتی میخواست روایت را نقل کند از کتاب إبنی سعید طریقش این است؟ مرحوم کلینی چه وقت میآید به احمد بن محمد بن یحیی…) آقا ما با آن کار نداریم. الان ما به این عبارت کار داریم این عبارت الان برای کتب سعید پنج تا، شش تا سند میگوید، میگوید آنهایی را که «احمد بن محمد بن عیسی» از آن روایت کرده اینها تمام است و دو سند هم هست که «احمد بن محمد بن عیسی» دارد روایت میکند (این از چه کسی الان؟) از هر کسی میخواهد باشد (آن دارد طریق خودش را میگوید، میگوید ابن نوح به من گفت احمد بن محمد…) بله؛ از هر کسی میخواهد باشد میخواهد بگوید این دو تا طریق، دو تا طریقی است که معول علیه بین اصحاب است (کدام اصحاب؟) همه اصحاب (همه اصحاب یکی از آنها کلینی است، کلینی چه وقت از احمد بن محمد بن عیسی نقل کرده) نه عزیز من، اجازه بدهید آن اصحابی که زمان نجاشی بودند و مورد نظر نجاشی بودند آن اصحابی که میگوید این است (یعنی معاصر خودش را دارد میگوید؟) بله، قبل و بعد از آن را کار ندارد که.
تا این جا ما نتیجه گرفتیم پس حدیث رفع به نظر ما با این که در سندش «احمد بن محمد بن یحیی» هست از جهت سندی معتبر است از جهت دلالی هم که قبلا بحث آن را کردیم.
راه دوم تعویض سند
در این جا طرق دیگری هست برای تصحیح سند حدیث رفع اینها را هم خوب دقت کنید. یک طریق سندی است که مرحوم شیخ صدوق در خصال برای حدیث رفع ذکر کرده میگوید:
«حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى العطار رضي الله عنه قال حدثنا سعد بن عبد الله عن يعقوب بن يزيد عن حماد بن عيسى عن حريز بن عبد الله عن أبي عبد الله علیه السلام».[۲]
این سند مشتمل بر «احمد بن محمد بن یحیی» است که الان خودش مورد بحث ما است که آیا تمام است یا تمام نیست ولکن دو نفر در سلسله سند هستند: یکی سعد بن عبد الله، یکی یعقوب بن یزید. و مرحوم صدوق هم به روایات سعد بن عبد الله سند تمام دارد، هم به روایات یعقوب بن یزید سند تمام دارد و چون این روایت به نقل مرحوم صدوق از سعد بن عبد الله هست.
پس این روایت در نزد صدوق یک سند دیگر هم دارد که آن سندش، سندی است که در کتاب فقیه ذکر کرده و آن سند هیچ اشکالی در آن نیست. در فقیه میفرماید:
«و ما كان فيه عن سعد بن عبد الله فقد رويته عن أبي و محمد بن الحسن رضي الله عنهما عن سعد بن عبد الله بن أبي خلف».[۳]
این سند قطعا درست است. پس این روایت یک سند دیگری پیدا کرد که به این سند هیچ اشکالی در آن نیست و حسن روایت خصال این است که همه را دارد چون اگر یادتان باشد بعضی از روایات حدیث رفع همه را ندارد.
و همچنین نسبت به یعقوب بن یزید باز نفر بعد از آن هم یک شخصی است که باز نسبت به اخبار او هم طریق دارد میگوید: «و ما كان فيه عن يعقوب بن يزيد فقد رويته عن أبي و محمد بن الحسن رضي الله عنهما عن سعد بن عبد الله و عبد الله بن جعفر الحميري و محمد بن يحيى العطار و أحمد بن إدريس رضي الله عنهم عن يعقوب بن يزيد».[۴]
البته این محمد بن یحیی العطار پدر احمد بن محمد است و ایشان ثقه است و دلیل بر توثیق خاص دارد. ولی [باز هم] مشکلی ندارد چون هم عرض او چند نفر هستند که آنها ثقه هستند. پس روایت از جهت سند میشود تام.
اشکال به تعویض سند
ان قلت که مرحوم صدوق در کتاب فقیه میفرماید «و ما کان فیه عن سعد بن عبد الله» یعنی آنچه که در این کتاب فقیه از سعد بن عبد الله است من به این سند نقل کردم یا آنچه که در این کتاب از یعقوب بن یزید هست من به این سند نقل کردم و این سند هم تام است. این ربطی پیدا نمیکند به روایتی که مرحوم صدوق در خصال ذکر کرده. چون خصال ربطی به کتاب فقیه ندارد و این روایت در فقیه نیست. در فقیه روایتی که هست مرسل است «قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم»[۵] این روایت صدوق به او ربطی پیدا نمیکند این یک مشکل است.
جواب از اشکال
واقع مطلب این است که این مشکل از نظر فنی قابل حل نیست اشکال وارد است و لکن به حسب مراجعه به کتب صدوق معلوم میشود که مرحوم صدوق قدس سره در کتاب خصال جاهایی که روایت را به عنوان «قال» و «روی» میگوید سند برای او تمام بوده و خیلی بعید است که مرحوم صدوق نسبت به روایت خصال همین تک روایت یک سند خاص داشته باشد چون اینها معمولا روایاتی که نقل میکردند از اصول و کتبی بوده که به دست آنها رسیده، یعنی کتب سعد بن عبد الله، کتب یعقوب بن یزید، به دست آنها رسیده و از آن نقل کردند. این که بگوییم حالا روایت در خصال یک روایتی است که اصلا در کتب سعد بن عبد الله نبوده. در کتب یعقوب بن یزید هم نبوده. یک سند خاص تنهایی به مرحوم صدوق رسیده این خیلی بعید است و احتمالش خیلی ضعیف است.
پس مشکل اول از جهت فنی جواب ندارد ولی از جهت مراجعه به کتب مرحوم صدوق وثوق برای آدم حاصل میشود که ولو در فقیه فرموده «قال النبی صلی الله علیه و اله و سلم» اما این روایت در کتب سعد بن عبد الله و یعقوب بن یزید بوده.
این یک طریق برای تصحیح حدیث رفع.
بررسی و تصحیح سند روایت بحار الانوار
روایت دیگری که باید سندش بررسی بشود روایتی است که مرحوم مجلسی در بحار در جلد ۵ صفحه ۳۰۴ از دو کتاب حسین بن سعید و حسن بن سعید این روایت را نقل میکند. چون حدیث رفع خیلی مهم است لذا در سندش خیلی باید کار کرد.
در بحار نوشته «یاء و نون» که «یاء و نون» اختصار است برای کتب حسین بن سعید. میفرماید:
«كتاب حسين بن سعيد و النوادر فضالة عن سيف بن عميرة عن إسماعيل الجعفي عن أبي عبد الله علیه السلام قال سمعته يقول وضع عن هذه الأمة ستة الخطاء و النسيان و ما استكرهوا عليه و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطروا عليه».
حسن این روایت این است که «ما لا یعلمون» را دارد.
از جهت سندی این روایت را مرحوم مجلسی از کتاب حسین بن سعید ذکر میکند و گفتم که «یاء و نون» اختصار است برای کتب حسین بن سعید که این مطلب را باز در جلد اول صفحه ۱۶ مرحوم مجلسی ذکر کرده. حالا ما باید رجال سند را حساب بکنیم.
رجال سند فضاله و سیف بن عمیره هیچ مشکلی در وثاقتشان نیست. تنها میماند اسماعیل الجعفی.
بررسی وثاقت اسماعیل جعفی
«اسماعیل جعفی» مردد بین سه نفر است: یکی اسماعیل بن جابر جعفی که این ثقه است بلا اشکال. یکی اسماعیل بن خثعمی که این هم ثقه است و توثیقش ثابت است. یکی هم اسماعیل بن عبد الرحمن که این توثیق خاصی برای آن نیست. از این سه نفر آن کسی که معروف و مشهور است و صاحب کتاب است اسماعیل بن جابر جعفی است.
توثیق از راه انصراف به مشهور صاحب کتاب
در موارد اشتراک اسم راوی بین چند نفر دو نظر هست. یک نظر این است که منصرف است به شخصی که معروف و مشهور باشد و صاحب کتاب باشد و در ما نحن فیه چون اسماعیل بن جابر مشهور و معروف است پس اسماعیل الجعفی منصرف به این آدم میشود و در نتیجه روایت از جهت سند میشود تمام مشکلی نداریم.
اشکال در این وجه
والد معظم این نظر را قبول ندارند.
ما اگر به خاطرتان باشد در بحث فقه تفصیل قائل شدیم؛ گفتیم اگر شهرت به طوری باشد که اصلا طرف مقابل به ذهن نیاید این جا منصرف به همان آدم است مثل بعضی از القابی که امروزه استعمال میشود که اصلا گفته بشود ذهن انسان به هیچ کس منصرف نمیشود الا یک نفر، با این که با این نام دهها نفر موجود هستند.
توثیق از راه شهادت نجاشی
علی ای حال، حالا اگر ما گفتیم که نه انصراف را قبول نداریم آیا میشود اسماعیل جعفی را توثیق کرد یا خیر؟
شهادت مرحوم نجاشی بـ «کان وجها»
مرحوم نجاشی ـ اینها را دقت کنید همه جا به دردتان میخورد در رجال ـ نسبت به این آدم تعبیرش این است: در صفحه ۲۸۱میفرماید: «بسطام بن الحصين بن عبد الرحمن الجعفي ابن أخي خيثمة و إسماعيل كان وجها في أصحابنا» چه کسی وجها فی اصحابنا؟ بسطام «و أبوه و عمومته» پدرش و عموهای او هم اینها همه وجها فی اصحابنا «و كان أوجههم إسماعيل».[۶]
این جا محل استشهاد است پس اسماعیل میشود شخصی که مرحوم نجاشی نسبت به او میفرماید «وجه فی اصحابنا» بعد مرحوم نجاشی تعریف میکند از بیت اسماعیل که چه بیت مهمی بودند و الی آخر.
دلالت «کان وجها» بر توثیق
البته من یادم هست در درس اصول عربیام «کان وجها» را نمیدانم به چه مناسبتی مفصل بحث کردیم و ثابت کردیم که دال بر توثیق است. احتمالا باید قبلا هم برای شما بحث کرده باشم چون درس عربیام متأخر از شما است باید بحث کرده باشم حالا اگر بیاورید آن بحث را خوب است که ببینیم آن جا چه گفتیم.
فرمایش مرحوم آقای خوئی در دلالت «کان وجها»
مرحوم آقای خوئی نسبت به تعبیر «کان وجها» و «کان وجها فی اصحابنا» چند تعبیر دارند.
۱. وجها فی اصحابنا یدل علی المدح لا علی التوثیق
تعبیر اولشان این است که میفرمایند کان وجها لا یدل علی التوثیق. دلالت بر توثیق نمیکند بل علی الحسن. دلالت بر حسن میکند. کجا این را میفرماید؟ در معجم رجال الحدیث جلد ۸ صفحه ۸۶ میفرماید:
«بل لما ذكره النجاشي من أن بسطاما كان وجها في أصحابنا و أبوه و عمومته، فإن توصيف عمومة بسطام بذلك مدح يقرب من التوثيق»، کان وجها فی اصحابنا مدحی است، نزدیک به توثیق است اما توثیق نیست. «فإن كون رجل وجها في الأصحاب و الرواة مرتبة عظيمة من الجلالة». مرتبه عظیمی است مدح خیلی بلندی است اما دال بر توثیق نیست.
پس این جاخلاصه بنویسید کان وجها فی اصحابنا یدل علی المدح و لا یدل علی التوثیق.
این یک مطلب از آقای خوئی.
۲. وجها یدل علی المدح لا علی التوثیق
مطلب دوم در جلد ۹ صفحه ۲۶۱ میفرماید: «بقي هنا أمور: الأول: أنه لا ينبغي الإشكال في وثاقة سليمان بن خالد، و ذلك لما عرفت من شهادة أيوب بن نوح و شهادة الشيخ المفيد بوثاقته. و يؤيد ذلك بما ذكره النجاشي من أنه كان فقيها وجها» تأیید میشود به کلام مرحوم نجاشی «فإنه إن لم يدل على التوثيق فلا محالة يدل على حسنه» ولو دلالت بر توثیق نکند اما دلالت بر حسن میکند. «فإن الظاهر أنه يريد بذلك أنه كان وجها في الرواية، و بما أنه راو فكان يعتمد عليه في روايته». خلاصه روایتش میشود روایت حسنه.
پس این جا نتیجه فرمایش آقای خوئی دور آن خط بکشید کان وجها یدل علی حسن والمدح و لا یدل علی التوثیق. قبلی «کان وجها فی اصحابنا» بود. این دیگر «کان وجها» است، فی اصحابنا ندارد مورد سوم آن هم محض خاطر شما فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) رجال النجاشي ص۵۸
۲) الخصال ج۲ ص۴۱۷
۳) من لا يحضره الفقيه ج۴ ص۴۲۴
۴) من لا يحضره الفقيه ج۴ ص۵۳۲
۵) و قال النبي صلی الله علیه و آله وضع عن أمتي تسعة أشياء السهو و الخطأ و النسيان و ما أكرهوا عليه و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و الطيرة و الحسد و التفكر في الوسوسة في الخلق ما لم ينطق الإنسان بشفة. من لا يحضره الفقيه ج۱ ص۵۹
۶) رجال النجاشي ص۱۱۰