بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
در بحث گذشته گفتیم که مرحوم اصفهانی قدس سره ـ چون آن قدری که من دیدم کسی که تفصیل داده و شرح داده [مرحوم اصفهانی است.] مرحوم رشتی هم مطالب را دارند[۱] اما یک مقدار عباراتشان مشکلتر است البته مطالب بیشتری هم دارند ـ یک تقریب فرمود برای بطلان[۲] که تقریب بطلان را دیروز ذکر کردیم. خلاصهاش این شد ـ چرا خلاصهاش را میگویم؟ چون در تقریب صحت هم باز از آنچه که در تقریب بطلان گفتیم میخواهیم استفاده کنیم ـ محل استشهاد روایت این بود:
«فماتت قبل ثلاث سنين أو بعدها هل يجب على ورثتها إنفاذ الإجارة إلى الوقت» آیا باید اینها اجاره را تا ده سال نافذ بدانند «أم تكون الإجارة منقضیة بموت المرأة فكتب علیه السلام إن كان لها وقت مسمى لم يبلغ فماتت فلورثتها تلك الإجارة» این جمله را این طور معنا کردند؛ یعنی اگر برای اجاره یک وقتی است، الان عقد اجاره خوانده شده اما وقت اجاره که باید مورد استفاده قرار بگیرد یک ماه دیگر است، پس بین زمان عقد و زمان اجاره فاصله است؛ «إن كان لها» یعنی للاجاره «وقت مسمى» یک وقت معینی است که «لم يبلغ»، هنوز آن وقت نرسیده، «فماتت»، در این بین زن فوت کرد، «فلورثتها تلك الإجارة» اجاره مربوط به ورثه میشود یعنی اجاره باطل است مربوط به ورثه است بخواهند امضا کنند یا بخواهند رد کنند.
«فإن لم تبلغ ذلك الوقت و بلغت ثلثه أو نصفه أو شيئا منه فتعطى ورثتها بقدر ما بلغت من ذلك الوقت».[۳] قسمت آخر روایت میفرماید اگر تا آخر وقت نرسیده به ده سال نرسیده، ثلث آن گذشته، نصف آن گذشته، یک مقداری از آن گذشته، به آن مقداری که گذشته اجاره به ورثه داده میشود اما از حالا به بعد اجرتی به ورثه داده نمیشود چون اجاره باطل است، از حالا به بعد باید یک اجاره جدید باشد با اجرت جدید. پس جمله آخر هم میفرماید که تعطی ورثتها ما بلغت، داده میشود به زن آن مقداری را که زن حیات داشته، به آن مقدار به ورثه از اجرت میدهند اما بعد از فوت او دیگر اجارهای نیست باید از ابتدا اجاره تأسیس شود. با این حساب روایت دلالت کرد بر بطلان اجاره.
(سؤال: مگر نفرمودید منظور از بطلان نه این که کلا از بین رود) این را دیروز هم گفتم، در مکاسب هم خواندید، بطلانی که در این جا میگویند مقصود همان بطلانی است که در عقد فضولی میگویند. (…) یعنی یا باید عقد جدید ببندند در مثل ما نحن فیه چون او فوت کرده میشود عقد جدید یا باید آن عقدی را که آن بنده خدا بسته ـ چون در مازاد از این میشود در غیر آنچه که مورد ملک او بوده ـ اجازه کند در عقد فضولی هم اگر یادتان باشد وقتی میگفتند باطل است یعنی لازم نیست یعنی محتاج به اجازه است اما اصل انشاء عقد به قوت خودش باقی است این را تصریح هم کردند یعنی در عبارات بزرگان هم هست که مقصود از بطلان همین است.ـ
۲. استدلال به روایت بر صحت اجاره
تقریب اول
تقریب اول صحت عبارت از این است که ما روایت را مثل تقریب بطلان معنا میکنیم؛ یعنی میگوییم اگر نرسیده وقت، «إن كان لها وقت مسمى لم یبلغ». یعنی بین وقت عقد اجاره و بین زمانی که باید استیفاء منفعت شود فاصله است. پس همان طور که در بطلان، «وقت» را معنا کردیم همین طور در این جا هم «وقت» را معنا میکنیم.
همچنین در شرطیه دوم؛ شرطیه دوم این است: «فإن لم تبلغ ذلك الوقت و بلغت ثلثه» یعنی اگر تا آخر مدت اجاره نرسیده باشد، ثلث آن رسیده باشد، نصف آن رسیده باشد، که در بطلان هم همین طور معنا کردیم. فقط در «فلورثتها تلک الاجاره» میگوییم این «لام»، لام اختصاص است چطور میگوییم الکتاب لزید، کتاب برای زید است در این جا هم میگوییم و لورثتها الاجاره یعنی بعد از آن که زن مُرد اجاره برای ورثه است، کما این که میگوییم بعد از آن که شخص مرد خانه برای ورثه است، دیگر چیزی باطل نشده، چیزی منفسخ نشده، «لام» میشود لام اختصاص. همان طور که میگوییم الکتاب لزید، همین طور میگوییم الاجارة للورثه؛ یعنی تا به حال الاجارة للمرأه بود، از حالا به بعد الاجارة للورثه است.
در نتیجه دیگر ورثه حق این که اجاره را فسخ کنند ندارند چون اجاره جزء عقود لازمه بود، حق فسخ ندارد، نمیتوانند رد کنند، نمیتوانند امضاء کنند، بلکه این اجاره با همان شرایط به قوت خودش باقی است.
(سؤال: متوجه نشدیم؛ اگر وقت اجاره هنوز نرسیده چطور ثلث آن رد شده؟) خیر، شرطیه اول که ندارد، شرطیه دوم دارد. (شرطیه اول میگوید وقت اجاره نرسیده، فإن کان جزای شرط اول میشود) خیر، اجازه دهید توضیح آن میآید.ـ
پس شرطیه اول این شد «إن کان لها وقت مسمی لم یبلغ فماتت فلورثتها تلک الاجاره»؛ یعنی در این فاصله اگر زن مُرد، اجاره برای ورثه است مثل الکتاب لزید.
میآییم سراغ جمله دوم؛ جمله دوم این است: «فإن لم تبلغ ذلك الوقت و بلغت ثلثه أو نصفه أو شيئا منه فتعطى ورثتها بقدر ما بلغت من ذلك الوقت إن شاء الله». حالا این شرطیه را چطور میخواهیم معنا کنیم؟
ببینید مقدمةً باید دانست ما یک زمان استحقاق اجرت داریم، یک زمان فعلیت اجرت داریم یعنی فعلیت دفع اجرت. وقتی عقد اجاره بسته میشود به نفس عقد اجاره، مالک، مستحق تمام اجرت است کما این که مستأجر مستحق تمام منفعت است پس زمان استحقاق اجرت اتمام عقد است. مگر این که شرطی بگذارند مثل این که در مورد ما شرط گذاشته بود که پایان هر سال بدهد. اما استحقاق فعلیت دفع یعنی زمانی که دفع اجرت فعلیت دارد میتواند الان اخذ کند و مطالبه کند آن به مقداری است که استیفاء کرده باشد از منفعت. پس ولو من استحقاق اجرتم از همین الان هست اما فعلیت دفع، اگر شما دو ماه نشستید بعد از دو ماه فعلیت دفع اجرت هست و این دو با هم تنافی هم ندارند. مستحق اجرت هست اما فعلیت دفع نیست.
در ما نحن فیه چون حکم کردیم به صحت اجاره، پس اجاره میشود صحیح. وقتی اجاره شد صحیح، ورثه آمدند جای مرأه نشستند، مستحق تمام اجرت هستند پس چرا روایت میفرماید اگر ثلث آن گذشته به مقدار ثلث اجرت داده شود، میگوییم این شرطیه دوم ناظر به فعلیت دفع اجرت است نه ناظر به استحقاق اجرت.
(سؤال: فرض این است که هنوز زمان آن نرسیده) بر فرض صدور روایت، سؤال کرده، مورد سؤال آن است، امام علیه السلام آن را که جواب دادند، دارند یک مطلب دیگر را هم میفرمایند که حالا اگر ثلث آن گذشت، بعد چه حکمی میشود، حکم آن را هم فرمودند. عبارت این طور است، تفصیل میفرماید، در خود سؤال که این نیست، در خود سؤال این است: «فماتت قبل ثلاث سنين»، در خود سؤال این است که قبل از سه سال مرده، در جواب امام میفرماید ـ این که میگوییم امام میفرماید بر فرض صدور است که خدایی نکرده نسبت ندهیم چون روایت از جهت سند در نهایت مشکلدار هست ـ امام دارند تفصیل میفرمایند، میفرمایند اگر وقتی فاصله شده این طور است، اگر هم خیر، مقداری از اجاره گذشته، ثلث آن گذشته، نصف آن گذشته، به همان مقداری که گذشته الان مستحق هستند فعلیت دفع را. («فاء» جزای إن اول نیست؟) خیر، جزای آن نیست لذا در بعضی از نسخ با «واو» عطف گرفته شده نه با «فاء»، این را در تقریب بعد برای صحت میگوییم.ـ
حالا عبارت مرحوم اصفهانی را بخوانم؛
«و أما الاستدلال به للصحة فله تقريبان: أحدهما ما هو عين التقريب المزبور» یعنی چه؟ یعنی «من حيث إرادة مدة الإجارة من الوقت» مقصود از وقت، کل مدت اجاره است؛ یعنی عشر سنین «و من حمل الشرطيتين على عدم البلوغ رأسا و على عدم البلوغ بتمامه» یعنی دو شرطیه، شرطیه اول بر عدم بلوغ است رأسا، اصلا نرسیده به استیفاء؛ «و علی عدم البلوغ بتمامه» یعنی شرطیه دوم اصلا ده سال تمام نشده اما سه سال چهار سال آن گذشته «إلا» اگر همه مثل آن است پس چطور شد صحیح و باطل نشد؟ «الا أن اللام في قوله عليه السلام فلورثتها لام الاختصاص» «لام»، لام اختصاص است؛ مثل الکتاب لزید، چرا «لام» را اختصاص میگیریم؟ «لقيام الورثة مقام مورثهم بقرينة قوله عليه السلام فلورثتها تلك الإجارة» چون حضرت اشاره میکنند به اجارهای که بوده، «تلک» اشاره است، میفرماید همان اجاره برای اینها است، نه این که یک اجاره جدید، همان اجاره برای اینها است. پس اجاره به قوت خودش باقی است، وقتی این طور شد «فلا موقع أصلا للحمل على أن الورثة لهم أن يؤجروا و أن لا يؤجروا» دیگر جای این حرفها نیست «كما أنها لهم» کما این که اجاره برای آنها است «لا ردها و إمضاؤها لهم» اما امضاء و رد اجاره برای آنها نیست.
«و قوله عليه السلام فتعطى» حالا این را چطور معنا کنیم «هو دفع الأجرة بالنسبة إلى المنفعة الماضية لا استحقاق هذا المقدار من الأجرة» فرق است بین فعلیت دفع و استحقاق الاجرة «بل استحقاق فعلية الدفع بالمقدار المزبور» یعنی استحقاق فعلیت دفع به مقدار مزبور است و الا استحقاق اجرت که از اول هست «فالشرطية الاولى مصححة للإجارة» شرطیه اولی دارد اجاره را تصحیح میکند میفرماید اگر این طور باشد «فلورثتها» همان اجاره «و الشرطية الثانية غير منافية لها» شرطیت دوم هم منافی با صحت اجاره و شرطیت اولی نیست. چگونه ممکن است منافی باشد؟ چون ممکن است کسی بگوید منافات دارد. به چه بیان؟ به این که اگر اجاره صحیح است، چرا اجرت ثلث اجاره را میدهد، چرا نصف آن را میدهد با این که مستحق تمام اجرت است؟ اگر اجاره صحیح است که باید همه اجرت را بدهند، میگوید خیر، این اعطاء ثلث از جهت فعلیت دفع است نه از جهت استحقاق. لذا این جمله «فان استحقاق الاجرة» جواب این سؤال است «فان استحقاق الأجرة تماما» که به نفس عقد آدم مستحق اجرت میشود «لا ينافي عدم استحقاق الدفع إلا بمقدار ما بلغت المرأة من النصف أو الثلث».[۴]
این تقریب اول.
(سؤال: از حیث عقلی درست میشود ولی واقعا وقتی انسان نگاه میکند این توجیهات در ذهن قائل بوده؟) سؤالی که ایشان میکند این است که میگوید این طور معنا کردن برای حدیث یک معنای مشکلی است و اینها شاید به ذهن عرف عام خطور نکند، بله، این حق است مطلب درستی است و لذا مرحوم اصفهانی آخر میفرماید آن که ظاهر از لفظ است صحت اجاره است که بعد میفرماید، چون ما اول که روایت را میخواندیم همین طور میفهمیدیم، ببینید؛ «فماتت قبل ثلاث سنين أو بعدها هل يجب على ورثتها إنفاذ الإجارة إلى الوقت أم تكون الإجارة منقضیة بموت المرأة» حضرت هیچ جایی نفرمودند اجاره منقضی است، با این که حکم این اجاره را دارند میگویند، میفرمایند «إن كان لها وقت مسمى لم یبلغ فماتت فلورثتها تلك الإجارة» اجاره از حالا به بعد برای ورثه است «فإن لم تبلغ ذلك الوقت و بلغت ثلثه أو نصفه أو شيئا منه فتعطى ورثتها بقدر ما بلغت» به مقداری که «بلغت» اجاره به آن داده میشود بقیهاش هم بعدا داده میشود لذا ظهور اولی آن در صحت است درست است.
تقریب دوم
تقریب دوم برای صحت این است که در ذهن شریف شما بود و در ذهن بعضی دیگر بود که در روایت شرطیت دوم با «فاء» عطف گرفته شده نه با «واو»؛ یعنی این طور است: «فکتب إن كان لها وقت مسمى لم يبلغ فماتت فلورثتها تلك الإجارة فإن لم تبلغ ذلك الوقت و بلغت ثلثه أو نصفه أو شيئا منه فتعطى ورثتها بقدر ما بلغت».
تقریب دوم این است که ما جمله شرطیه اول و جمله شرطیه دوم را حمل بر اجمال و تفصیل میکنیم نه بر عدم بلوغ رأسا در جمله اول یا تماما در جمله دوم که در تقریب بطلان و تقریب صحت اولی کردیم. یعنی این طوری میشود: خودش میگوید فماتت قبل ثلاث سنین أو بعد ثلاث سنین، اینها همه را سائل تمهید کرده برای این که بتواند سؤالش را طرح کند. [جواب این است که] «إن كان لها وقت مسمى لم يبلغ فماتت فلورثتها تلك الإجارة»، برای ورثه است آن اجاره؛ یعنی چه برای ورثه است آن اجاره؟ یعنی این که اگر وقت آن به اندازه ثلث و نصف رسیده به همان مقدار اجاره به ورثه میرسد، بقیهاش باقی میماند تا بعد.
چون «فإن» میشود تفصیل اجمال قبل لذا متفرع بر جمله قبل است چون متفرع بر جمله قبل است تفصیل جمله قبل میشود. وقتی تفصیل جمله قبل شد پس مطلب علی حدهای اثبات نمیکند، جمله قبل هم که اثبات میکرد صحت اجاره را.
(سؤال: در جمله اول مراد از وقت مسمی چه میشود؟) اینها را خود مرحوم اصفهانی هم میفرماید، میگوید اینها همه را تمهیدا برای مورد سؤال ذکر فرموده.ـ
مرحوم اصفهانی در این تقریب میفرماید؛ «ثانيهما حمل الشرطيتين على الإجمال و التفصيل لا على عدم البلوغ رأسا أو تماما» که شرطیه اول و دوم بود در دو تقریب قبل «فإن الأول خارج عن مورد السؤال» اولی خارج از مورد سؤال است. چرا؟ چون مورد سؤال این است که این زن ماتت بعد از سه سال یا قبلش یا بعدش؛ یعنی اجاره به مرحله استیفاء رسیده نه این که در فاصله بین عقد اجاره و استیفاء منفعت مرده باشد که در تقریب بطلان و تقریب صحت اول ما این طور معنا میکردیم. میفرماید اصلا سؤال این طور نبود «و هذا الحمل مما لا بد منه بناء على نسخة الكافي [بالعطف بالفاء]» که نسخه کافی عطف به «فاء» است «فإنه بعنوان التفريع للتوضيح، و الكافي أضبط من التهذيب» فرض هم این است که کافی اضبط از تهذیب است «و التقريب حينئذ ما تقدم» یعنی چه ما تقدم؟ یعنی «من كون اللام للاختصاص».[۵]
آن وقت نتیجه این میشود که «فكتب علیه السلام إن كان لها وقت مسمى» اگر این جا اجاره وقت مسمی دارد یعنی چه وقت مسمی دارد؟ این را هم مرحوم اصفهانی توضیح میفرماید، میفرماید در اجاره مدت که لابد منه است، ما در تعریف اجاره میگفتیم تملیک منفعة عین لمدة معینة، مدت جزء اجاره است لذا میفرماید این وقت مسمی مربوط به آن شرطی است که میخواهد بگوید تا سر سال نرسد اجرت داده نمیشود.[۶]
توضیح آن را فردا خواهم داد.[۷]
و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین.
۱) هل تبطل الإجارة بالموت. كتاب الإجارة (للميرزا حبيب الله) ص۴۰
۲) حمل الوقت في آخر السؤال على مدة أصل الإجارة لا على المدة المضروبة لدفع الأجرة بقرينة الإنفاذ و الانقضاء أو الانتقاض، و حمل ما في الجواب أيضا عليه ليكون الجواب مطابقا للسؤال، و حمل الشرطية الأولى حفظا لتقابلها مع الشرطية الثانية على عدم بلوغ شيء من مدة الإجارة بأن يكون زمان العقد منفصلا عن زمان المنفعة المملوكة بالعقد، و حمل قوله عليه السلام «فلورثتها تلك الإجارة» على أن أمرها بيد الورثة ردا و إمضاء أو فعلا و تركا. الإجارة (للأصفهاني) ص ۲۲
۳) الكافي (ط – الإسلامية) ج۵ ص۲۷۰
۴) الإجارة (للأصفهاني) ص ۲۲
۵) همان
۶) و الظاهر كما استظهره غير واحد من الأعلام أن المراد بالوقت في تمام الفقرات هو الوقت المضروب لدفع الأجرة لا مدة الإجارة، و الظاهر من الخبر أن محط نظر السائل هو الوقت المضروب و أن صدره إنما جيء به تحقيقا لمورد الشرط، و إلا لم يكن وجه لقوله «على أن تعطى» إلخ بذلك التفصيل، و أن الشرطية الأولى بقوله عليه السلام «إن كان لها وقت مسمى» لا مجال لها إلا بالإضافة إلى الوقت المضروب. همان
۷) توضیح این مطلب در درس آتی نیامده است لکن آخر درس به این مطلب اجمالا اشارهای میشود.