بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
یک روایتی میخوانم برای ماه شعبان و ماه رمضان مفید است:
«عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن يحيى بن إبراهيم بن أبي البلاد عن أبيه عن علي بن المغيرة عن أبي الحسن علیه السلام قال: قلت له إن أبي سأل جدك عن ختم القرآن في كل ليلة فقال له جدك كل ليلة فقال له في شهر رمضان فقال له جدك في شهر رمضان فقال له أبي نعم ما استطعت فكان أبي يختمه أربعين ختمة في شهر رمضان ثم ختمته بعد أبي فربما زدت و ربما نقصت على قدر فراغي و شغلي و نشاطي و كسلي فإذا كان في يوم الفطر جعلت لرسول الله صلی الله علیه و آله ختمة و لعلي علیه السلام أخرى و لفاطمة علیها السلام أخرى ثم للأئمة علیهم السلام حتى انتهيت إليك فصيرت لك واحدة منذ صرت في هذا الحال فأي شيء لي بذلك فقال لك بذلك أن تكون معهم يوم القيامة قلت الله أكبر فلي بذلك قال نعم ثلاث مرات».[۱]
خیلی روایت عجیبی است این روایت چون روایت سند آن هم خوب است. اولا این که بعضی شبهه میکنند که چه طور ممکن است ختم قرآن در یک شب. در کمتر از یک شب هم ممکن است برای کسانی که طی اللسان داشته باشند، همان طور که طی الارض هست طی اللسان هم هست ولیکن برای اهل آن بوده و با بعضی از اینها هم والد معظم مد ظله العالی ملاقات داشتند. البته الان علی الظاهر کسی نیست، سراغ نداریم ولی سابقا بودند کسانی که طی اللسان داشتند همان طور که طی الارض هم داشتند. قضیه معروفی است که والد معظم از خود شخص پرسیده بود. یعنی تعریف کرده بوده که میآمدند به شاه فضل و با روح شاه فضل یعنی یکی روح شاه فضل بوده و یکی جسم، همین بدن فعلی بوده و با هم میرفتند به زیارت امام رضا علیه السلام و برمیگشتند. فضل بن شاذان که در نیشابور مدفون است. قضیه آن مفصل است حالا جای آن یک جای دیگر است، مقصود اینها ممکن است و محقق است.
حالا سؤال میکند از حضرت: پدرم از جد شما پرسیده بود از ختم قرآن در هر شب و جد شما در پاسخ او گفته بود بله در هر شب باز سؤال کرده که در شهر رمضان یک ختم قرآن میکردند، این جا هم فرمودند بله در شهر رمضان «فقال له أبي نعم ما استطعت فكان أبي يختمه أربعين ختمة في شهر رمضان» چهل ختم قرآن در شهر رمضان داشتند «ثم ختمته بعد أبي فربما زدت و ربما نقصت على قدر فراغي و شغلي و نشاطي و كسلي فإذا كان في يوم الفطر» راوی دارد میگوید «جعلت لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ختمة» یک ختم قرآن را برای حضرت میگذاشتم «و لعلي علیه السلام» یک ختم قرآن را برای حضرت علی [علیه السلام] میگذاشتم یکی برای حضرت زهرا علیها السلام میگذاشتم «ثم للأئمة علیهم السلام حتى انتهيت إليك فصيرت لك واحدة» یکی را برای شما گذاشتم «منذ صرت في هذا الحال» راوی دارد میگوید در عید فطر حساب و کتابهایش را میکرده «فأي شيء لي بذلك» حالا حاصل این چیست، ثمره آن چیست؟ «قال لك بذلك أن تكون معهم يوم القيامة» ثمره آن این است که با اینها باشید در روز قیامت.
خیلی عجیب است! یعنی اگر یک ختم قرآن برای حضرت سید الشهدا صلوات الله علیه بکنید روز قیامت با حضرت سید الشهدا [علیه السلام] هستید، خیلی است.
همین طور که در روایت هست یعنی ختم قرآن را برای حضرت قرار بدهد ثواب نیست، نیابت هم نیست اینها با هم فرق میکند. تارة شما قرآن میخوانید ثواب آن را هدیه میکنید این یک چیز است، تارة به نیابت میخوانید این یک چیز است، در روایت این است که ختم قرآن را، خود آن را قرار بدهید برای حضرت.
لذا در باب اعمال واجبات این هم هست که شما نماز ظهرت را میخوانی برای خودت میخوانی ولیکن میتوانید ثواب آن قرار بدهید برای پدر و مادر خودتان، ثواب آن را قرار بدهید برای اموات مؤمنین، ثواب آن را قرار بدهید برای شهدای کربلا، میشود در نماز واجب. در نمازهای مستحبی هم میشود بخوانید برای خودت ثواب آن را اهدا کنی و هم میتوانید به نیابت بخوانید، مثلا دو رکعت نماز به نیابت از جبرئیل در زیارت امام حسین [علیه السلام]، زیارت امام حسین [علیه السلام] به نیابت از حضرت عزرائیل بکنید دو رکعت نماز هم به نیابت از حضرت عزرائیل بخوانید، این میشود. برای ملائکه برای انبیاء، برای صلحا. یک کسی بود این هر شب صلاة لیلة الدفن میخواند برای امواتی که اینها کسی ندارند که برای آنها صلاة لیلة الدفن بخواند آثاری برای او پیدا شده بود. خیلی چیزها هست ما حالا غافلیم یک حرف دیگر است علی ای حال.
در روایت این طور است؛ «جعلت» خود قرآن را برای حضرت قرار بدهد خود قرآن حقیقت دارد حقیقت آن را قرار میدهد برای حضرت.
حالا مقصود این است که راوی تعجب میکند، عربها وقتی از یک چیز متعجب میشوند الله اکبر میگویند، دیدید قاریها وقتی میخوانند الله اکبر، الله اکبر میگویند، راوی وقتی که این را میشنود از حضرت، «قلت الله أكبر» تعجب میکند الله اکبر «فلي بذلك» برای من است به یک ختم قرآن یک چنین اثری «قال نعم ثلاث مرات» حضرت سه مرتبه فرمودند نعم. نعم نعم نعم.
این است که این ختم قرآن چنین اثری دارد و برای ما بهتر از همه این است که ختم قرآن را برای ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بدهیم چون حضرت جامع تمام آن چیزی است که در نزد انبیا و اولیا بوده، مواریث انبیا همه در دست ولی عصر [عجل الله تعالی فرجه الشریف] است، آنچه که برای اولیا و ائمه بوده الان همه در نزد ولی عصر است؛ یعنی شخصیت ولی عصر صلوات الله علیه یک شخصیت منحصر به فردی است خاتِم، «بنا فتح الله و بنا یختم»[۲] لذا اگر برای خود حضرت حجت قرار بدهیم به نظر میرسد که بسیار بسیار بسیار أنفع است. البته بقیه هم خوب است، ولی…
راههای دیگر هم باز هست که انشاءالله برای جلسات دیگر.
(سؤال:… قرآن بخواند آدم که در یک شبانه روز یک قرآن ختم بکند این چطور است؟) عیبی ندارد، ببینید برای ما که مشکل است چون فارس زبان هستیم اگر بخواهیم عنایت به معنا داشته باشیم در حقیقت لفظی را که داریم میخوانیم باید یک التفاتی بکنیم که معنای آن در ذهنمان بیاید، الان شما وقتی فارسی صحبت میکنید یک کتابی به فارسی میخوانید دو مرحله کار نمیکنید، یکی آن جمله را بخوانید، یکی معنی آن را، ولیکن کسی که عرب زبان است یا کسی که فارس زبان است اما بالاخره به عربی مسلط شده این وقتی قرآن را میخواند دیگر این طور نیست که بخواهد یک توجه به لفظ داشته باشد، یک توجه به معنا داشته باشد دیگر همانی که میخواند همان است دیگر، حتی با توجه به معنا هم میشود خواند.ـ
***
بحث ما در اخبار من بلغ بود.
نسبت به نقض اول نتیجه فرمایش والد معظم این شد که ما نقض میکنیم به شما: اگر بنا باشد که داعی اتیان عمل، وجه عمل نشود و قید عمل نشود باید قائل بشویم به استحقاق ثواب به مجرد اتیان عمل بدون اضافه به مولا، بدون قصد این که عمل را به داعی امر مولا داریم اتیان میکنیم. چرا؟ چون شما میفرمایید داعی که نمیتواند وجه باشد و قید باشد پس باید نفس اتیان عمل بدون قصد اتیان عمل به داعی امر مولا مورد استحقاق ثواب باشد و این قطعا درست نیست هم به ادراک و حکم عقل که عقل میگوید تا قصد نکنی انجام عمل را به داعی امر مولا مستحق ثواب نیستی هم به سیره عقلا تا مادامی که شخص عبد عمل را به داعی امتثال امر مولا نیاورد مستحق ثوابی از طرف مولا نیست. بله مولا میشود به او ثواب بدهد اما تفضل است عنوان اطاعت بر آن مترتب نیست.[۳]
تأمل نسبت به نقض اول والد معظم
این جا تأملی که در مقام هست این است که ما دو بحث داریم خوب دقت کنید، یک بحث این است که آیا موضوع استحباب چیست، یک بحث این است که ترتب ثواب مشروط به چه شرطی است. مرحوم آخوند میخواهد بفرماید که موضوع امر استحبابی نفس عمل است و داعی اتیان عمل به امر احتمالی [خارج است]، عمل مقید به قید امتثال این موضوع مستحب نیست، موضوع مستحب نفس عملی است که بلغ علیه الثواب. نهایت مطلب دوم ترتب ثواب است، ترتب ثواب. البته بر انجام عمل مستحب متوقف است بر آن شرط عام که باید عمل اضافة الی المولی انجام شود نه این که بدون اضافه به مولا انجام شود و این مسئله در توصلیات هم هست. الان تمیز بودن یکی از مستحبات در شریعت است، «النظافة من الایمان»[۴] اما امر تعبدی نیست. حالا البته «النظافة من الایمان» یک روایت صحیح السند نیست ولی مستفاد از مجموع روایات این است که شارع مقدس پاکیزگی را محبوب او است خود تطهیر و نظافت مستحب است و این استحباب عمل مقید نیست به این که شما به داعی امتثال امر مولا بیاورید، به داعی امتثال امر مولا هم که نیاورید عمل مستحبی انجام دادهاید در مقابل عمل مکروه در مقابل عمل حرام، در مقابل عمل واجب توصلی، ولی اگر شما بخواهید مستحق ثواب باشید، ثواب دادن آن مقید به این است که به داعی امر مولا بیاورید.
پس این دو با هم متفاوت است و آنچه که نظر مرحوم آخوند بود این بود که داعی را میخواست بگوید که قید عمل نیست یعنی داعی دخیل در موضوع استحباب نیست، اما داعی برای ترتب ثواب لازم است. بنا بر این از این جهت اشکالی بر مرحوم آخوند وارد نمیشود.
شاهد بر مطلب این است که خود مرحوم آخوند در مواردی از کفایه تصریح میکند که اعطاء ثواب متوقف بر قصد امر مولا و قصد امتثال است. پس آن یک بحث است، اما موضوع استحباب چیست، موضوع مکروه چیست، موضوع واجب چیست یک امر دیگر است.
…[۵]
گفتیم دو شاهد از مرحوم آخوند ذکر کنیم برای این که ترتب ثواب را میگوید مقید به قصد امتثال و داعی است نه خود استحباب و وجوب، خود استحباب و وجوب متوقف بر این است که موضوع آن بر طبق ادله، بر طبق اخبار من بلغ، موضوع استحباب العمل البالغ علیه الثواب است این موضوع استحباب است اما ثواب اگر بخواهد بر آن داده بشود آن یک حرف دیگر است.
شاهد اول
در تعبدی و توصلی صفحه ۷۳ میگوید:
«إن قلت نعم لكن هذا كله إذا كان اعتباره في المأمور به بأمر واحد» اگر بخواهد قصد امتثال و قصد امر به امر واحد اخذ بشود ممکن نیست «و أما إذا كان بأمرين تعلق أحدهما بذات الفعل و ثانيهما بإتيانه بداعي أمره فلا محذور أصلا» کسانی که تعبدی و توصلی یادشان باشد متوجه میشوند که الان مرحوم آخوند دارد چه میگوید «كما لا يخفى فللآمر أن يتوسل بذلك» یعنی قصد امتثال را در متعلق خودش دخیل کند «في الوصلة إلى تمام غرضه و مقصده بلا منعة» بدون این که این جا منعی باشد و محذور و تالی فاسدی پیش بیاید. «قلت ـ مضافا إلى القطع بأنه ليس في العبادات إلا أمر واحد کغیرها من الواجبات و المستحبات» از این جا مربوط به ما میشود «غاية الأمر يدور مدار الامتثال وجودا و عدما فيها المثوبات و العقوبات» مثوبات و عقوبات است که دائر مدار امتثال است «بخلاف ما عداها فيدور فيه خصوص المثوبات و أما العقوبة فمترتبه على ترك الطاعة و مطلق الموافقة»[۶] اما در غیر عبادیات این طور نیست مثوبت آن است که متوقف بر قصد امر است یعنی تا قصد امر نکنید ثواب نمیدهند و الا عمل حکم خودش را دارد، استحباب خودش را دارد اما عقوبت بر چه چیزی مترتب است عقوبت؟ آن بر انجام عمل بدون قصد امر مترتب نیست، چون قصد امر معتبر نیست، عقوبت آن بر ترک عمل رأسا مترتب است که اصلا موافقت نکنید تا آخر کلام ایشان.
شاهد دوم
و منها «ثم إنه لا يبعد دلالة بعض تلك الأخبار على استحباب ما بلغ عليه الثواب فإن صحيحة هشام بن سالم المحكية عن المحاسن عن أبي عبد الله عليه السلام قال: من بلغه عن النبي ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ شيء من الثواب فعمله كان أجر ذلك له و إن كان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ لم يقله» فان صحیحة هشام «ظاهرة في أن الأجر كان مترتبا على نفس العمل الذي بلغه عنه صلى الله عليه و آله و سلم أنه ذو ثواب» به نفس عمل است نه عمل به داعی، عمل به داعی مستحب نیست، نفس العمل مستحب است. «و كون العمل متفرعا على البلوغ…»[۷] بعد توضیح میدهد که کون عمل متفرعا علی البلوغ به خاطر این است که بلوغ داعی بر انجام عمل است نه این که قید شده باشد، فالاجر مترتبٌ علی نفس العمل لا علی العمل بقید البلوغ بل البلوغ داعٍ الی العمل. علی ای حال…
اشکال نقضی دوم
المناقشة الثانیه؛ اشکال دوم والد معظم که اشکال نقضی است عبارت از این است که مرحوم آخوند فرمود داعی بر اتیان عمل وجه و عنوان عمل نمیتواند باشد، والد معظم اشکال میفرمایند؛ میفرمایند شکی نیست که بسیاری از افعال هست که اصلا تعنون آنها به عنوان حسن و قبیح متوقف است بر این که به چه داعی دارد انجام میشود. قیام عند الاستاد این یک فعل است اگر به داعی احترام انجام بشود همین داعی وجه میشود برای عمل، وصف میشود برای قیام، قیام را میکند حسن، همین قیام اگر به داعی تمسخر استاد انجام شود همین داعی عمل را متصف میکند به قبیح. ضرب الیتیم اگر به داعی تشفی باشد، چرا بچه را میزنی؟ میگوید برای تشفی است، داعی بر اتیان عمل میشود وجه عمل، ضرب یتیم را میکند قبیح و مورد مؤاخذه، اما اگر همین ضرب یتیم به داعی تربیت او باشد یعنی اتیان العمل به داعی تربیت او باشد همین داعی میشود وجه او و قید او و صفت او و آن را حسن میکند شما چطور میفرمایید که داعی نمیتواند وجه عمل و قید عمل باشد.[۸]
نقض سوم هم انشاءالله برای بحث آینده.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) وسائل الشيعة ج۶ ص۲۱۸
۲) الأمالي (للطوسي) النص ص۶۶
۳) المورد الأول: أنه يستلزم ـ من عدم كون الداعي للعمل وجهاً للعمل وكون الثواب في الصحيحة على ذات العمل لا على العمل برجاء الثواب ـ استحقاق الثواب على إتيان العمل بدون قصد الأمر المتعلق به، مع أنه فاسد، وذلك لكون الحاكم في باب استحقاق الثواب هو العقل، وهو يحكم بعدم استحقاق الثواب على مجرد إتيان العمل بدون إضافته إلى المولى بأحد أنحاء الإضافة من إتيانه بقصد الأمر أو باحتماله أو بداعي كونه متعلقاً لغرضه أو لحبه أو بداعي احتمالهما، كما هو كذلك بحسب السيرة العقلائية، حيث إنهم لا يرون استحقاق العبد للمدح والثواب فيما إذا أتى بالمأمور به بدون قصد الإطاعة للمولى أو انقياده له، بلا فرق في ذلك بين الأوامر التوصلية والتعبدية، فإنّ استحقاق الثواب في كليهما يتوقف على إتيان العمل مع قصد القربة، وإنما الفارق بينهما في سقوط الأمر في الأولى بمجرد إتيان العمل، وذلك لكون الغرض من الأمر في تلك الأوامر تحقق المأمور به في الخارج دون الثانية، حيث إنّ الغرض منه حصول التعبد. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۳۲۰
۴) بحار الأنوار (ط – بيروت) ج۵۹ ص۲۹۱
۵) (سؤال: شما میگویید موضوع استحباب نفس العمل است یک، رابطه بین حکم و موضوع هم گفتند علت و معلول است، جمع بین این دو میشود تمام الملاک و تمام الموضوع میشود نفس العمل اما مع ذلک ترتب حکم نیست …) یعنی چه ترتب نیست؟ (حالا تمام الملاک و تمام الموضوع برای ثواب چیست) نفس عمل (تمام الموضوع و الملاک بود ترتب قهری است) خیر، استحبابش قطعی است نه ترتب ثواب، من یک مثال دیگر بزنم؛ تطهیر ثوب برای نماز واجب است یا واجب نیست؟ (واجب است) شما اگر تطهیر ثوب را انجام بدهید اما قصد امتثال امر مولا نکنید واجب انجام شده یا نشده؟ (انجام شده) تمام شد، بله انجام شده، ولی اگر بخواهی مستحق ثواب باشی باید قصد ثواب بکنی. ما نحن فیه هم همین طور است، العمل البالغ علیه الثواب مستحبٌ، یکی از مستحبات است نهایت اگر بخواهید ثواب بر آن بگیرید متوقف بر این است، در واجب توصلی تا قصد نکنید به شما ثواب نمیدهد تا چه برسد به مستحب. (پس حدیث من بلغ استحباب توصلی را ثابت میکند دیگر) حالا تعبدی هم ثابت بکند، میخواهم بگویم پس اشکال دیگر وارد نمیشود، والا تعبدی هم، در تعبدی قصد امرش به خاطر خصوصیت تعبدیت آن لازم است، او از آن جهت لازم است نه به خاطر ترتب حکم. این هم خوب دقت کنید عزیز من، آن به خاطر تعبدیت آن است، استحباب تعبدی خصوصیت آن این است که تحقق غرض آن متوقف بر قصد است نه این که اصل حکم، آن خصوصیت برای تعبدیت آن است. (مرحوم آخوند استحباب را از ثواب کشف کرد، اصلا فرمایش والد معظم هم همین اشکال است چون ترتب ثواب بر آن شده، استحباب نفسی دارد بعد این استحباب چرا نفسی است به خاطر…) خیر، ببینید آن، حالا یک مرتبه دیگر، انشاءالله بعد یک مباحثه بکنید ببینید ما کجا را اشکال میکنیم (اشکال شما در این است که میخواهید بفرمایید که مرحوم آخوند صحبت ثواب نکرده صحبت این است که این عمل بدون داعی هم استحباب نفسی دارد فرمایش شما این است) یعنی میخواهد بگوید داعی عمل قید استحباب است نه قید ترتب ثواب است. ترتب ثواب البته متوقف به اضافه است اشکال آقا جان هم این است که ترتب ثواب متوقف بر اضافه است میگوییم ما هم قبول داریم (درست است عرض ما این است که خود آخوند میخواهد استحباب نفسی را از ثواب ثابت کند شما چطور میگوید مستحب است و ثواب ندارد؟) خیر، عزیز من آن جهت دیگر آن است، به این جهت الان ما (همین جهت را ما عرض میکنیم که استحباب نفسی بدون ثواب شما میفرمائید دیگر، میفرمایید استحباب نفسی دارد چطور آخوند آمده از ثواب کشف استحباب نفسی کرده) اشکال شما وارد است ولی بعد از مباحثه، عیبی ندارد میگوییم وارد است ولیکن بعد از مباحثه. یک مباحثه بکنید.
۶) كفاية الأصول (طبع آل البيت) ص۷۴
۷) …و كون العمل متفرعا على البلوغ و كونه الداعي إلى العمل غير موجب لأن يكون الثواب إنما يكون مترتبا عليه فيما إذا أتى برجاء أنه مأمور به و بعنوان الاحتياط بداهة أن الداعي إلى العمل لا يوجب له وجها و عنوانا يؤتى به بذاك الوجه و العنوان. كفاية الأصول (طبع آل البيت) ص۳۵۲
۸) المورد الثاني: هو أنه لا ريب في كون الداعي للعمل في بعض الأفعال موجباً لتعنون العمل بعنوان حسن أو بعنوان قبيح، و ذلك كما في مورد ضرب اليتيم، فإنه فيما إذا كان الداعي له التأديب يكون معنوناً بعنوان التأديب متصفاً بالحسن، و إذا كان بعنوان التشفي يكون تشفياً و متصفاً بالقبح. و كما في القيام مثلاً إذا كان بداعي التعظيم لشخص يكون تعظيماً، و إذا كان بداعي التوهين له يكون توهيناً. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۳۲۱