ویرایش محتوا

جلسه ۱۰۹ ـ چهار‌شنبه ۳۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۵ ـ شنبه ۲۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۹‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۴ ـ چهار‌شنبه ‏۲۴‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۳ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۲ ـ دو‌شنبه ۲۲‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۱ ـ یکشنبه ۲۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۰ ـ شنبه ۲۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۹ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۸‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۸ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۷‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۷ ـ یکشنبه ۱۴‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۶‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۶ ـ شنبه ۱۳‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۵‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۵ ـ چهار‌شنبه ۱۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۴ ـ سه‌شنبه ۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۳ ـ دو‌شنبه ۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۲ ـ یکشنبه ۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۸‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۱ ـ شنبه ۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶



بسم الله
الرحمن
الرحیم

الحمد
لله رب
العالمین و
صلی الله علی
سیدنا محمد و
آله الطاهرین
سیما بقیة
الله فی
الارضین و
اللعن علی اعدائهم
الی یوم الدین

بحث در
ترتب ثمرات
بود بر مبانی
مختلفی که در
اخبار من بلغ
هست و بحث
منتهی شد به
ثمره سوم که
صحت مسح به
رطوبت موجود
در مسترسل از
لحیه باشد.

ادامه
ثمره سوم

در این
جا بنا بر
اسقاط شرائط
حجیت که بگوییم
مفاد اخبار من
بلغ اسقاط
شرائط حجیت
است نسبت به
مستحبات، نتیجه
آن این است که
جائز است أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

مسلک
دوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ
استحباب نفسی
عمل باشد بر این
تقدیر هم غَسل
مسترسل لحیه می‌شود
مستحب شرعی و
أخذ رطوبت برای
مسح می‌شود
جائز.

مسلک
سوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ ارشاد
به حکم انقیاد
باشد نه اثبات
یک استحباب
شرعی، بنا بر
این گفتیم که
صحیح نیست أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

اشکال
در ثمره سوم

بعد
وارد این بحث
شدیم گفتیم که
تازه بنا بر
مبنای اول و
دوم که
استحباب غَسل
مسترسل لحیه
درست بشود باز
جواز أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه
اشکال فقهیی
دارد. دو تا
اشکال در مقام
هست.

۱.
اشکال در اثبات
جزئیت

اشکال
اول این است
که جواز أخذ
رطوبت برای
مسح به شرط
این است که
غسل مسترسل از
لحیه از اجزاء
وضو باشد مثل
حاجب که از
اجزاء وضو است.
أخذ رطوبت از
حاجب درست است.
پس باید ثابت
بشود که
مسترسل لحیه
جزء وضو است
تا غَسل آن
بشود جزء
اغسال وضو، نهایت
اغسال
مستحبه، تا
جائز بشود أخذ
رطوبت از آن.

مشکل
ما این است که
ما دلیلی بر
جزئیت غسل
مسترسل لحیه
در افعال وضو
نداریم. آنچه
که داریم فقط
استحباب غَسل
است، استحباب
غَسل مسترسل لحیه
در وضو اعم
است، هم می‌شود
به جهت این
باشد که
مسترسل از لحیه
جزء وجه است
پس غسل آن می‌شود
جزء افعال
وضو، هم می‌شود
به خاطر این
باشد که غَسل
مسترسل از لحیه
یک مستحبی است
که ظرف آن وضو
است، مستحب
مستقلی است
برای خودش،
اما ظرف آن
وضو است. مثل
باب قنوت در
نماز، در نماز
قنوت مستحب است
اما قنوت جزء
نماز نیست
بلکه قنوتی
مستحبی است که
ظرف آن نماز
است.

حالا
مفاد اخبار من
بلغ چه چیزی
را اثبات کرده؟
اثبات کرده
استحباب غسل
مسترسل لحیه
را، این
استحباب غسل
ممکن است به
جهت این باشد
که از اجزاء
مستحبه وضو
است، ممکن است
از جهت این
باشد که مستحبی
است که ظرفه
الوضوء و اعم
مثبت اخص نیست.

اللهم
الا ان یقال

مگر
شما از این
راه پیش بیایید
بگویید ما یک
قانونی داریم
که اوامر در
مرکبات ارشاد
به جزئیت و
شرطیت است،
نواهی در
مرکبات ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است،
به این بیان
که ظهور اصلی
امر در بعث
است، در تحریک
است. إرکع،
امر به رکوع
است اما اگر یک
مرکبی ما
داشته باشیم و
در ضمن مرکب
امر بشود به
رکوع این
ارشاد به جزئیت
رکوع است، چون
یقینا در باب
نماز ما دو
واجب نداریم: یکی
خود نماز واجب
باشد، یکی
رکوع آن واجب
باشد که اگر
کسی رکوع را
انجام نداد دو
عقاب بشود یکی
به خاطر ترک
رکوع چون واجب
بوده یکی هم
به خاطر این
که به ترک جزء
کل ترک شده به
خاطر ترک صلاة.
لذا می‌گویند
اوامر در
مرکبات ارشاد
است به جزئیت یا
شرطیت، اگر
گفت طهر فی
الصلاة یعنی
الطهور شرطٌ فی
الصلاة، نواهی
آن هم ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است
مثل لا تصل فی
ما لا یأکل
لحمه.

در ما
نحن فیه از
باب پیش می‌آییم
می‌گوییم روی
مسلک اول و
دوم امر به
غسل مسترسل لحیه
به توسط اخبار
من بلغ درست
شد و این امر
به أجزاء است،
امر به کل که نیست،
امر در مرکب
است، امر در
مرکب هم می‌شود
ارشاد به جزئیت
پس اثبات می‌کند
که غَسل
مسترسل از لحیه
جزء وضو است.

و
لکن

این
راه مشکل دارد
و درست نیست؛
وجه اشکالش این
است که آنچه
که ثابت شده
در اصول این
است که اگر
امری در
مرکبات به
عنوان اولی
متعلق به چیزی
بود ارشاد به
جزئیت است،
مثل این که در
باب صلاة
بفرماید إرکع،
می‌شود ارشاد
به جزئیت، اما
اگر امر به شیئی
به عنوان ثانوی
بود، یعنی به
عنوان خودش
مستحب نبود
بلکه به عنوان
یک طاری بر
آن، به عنوان
عارض بر آن
مستحب شده بود
این جا وجهی نیست
برای این که
ما بگوییم امر
ارشاد به جزئیت
است.

در ما
نحن فیه امر
در اخبار من
بلغ به عمل به
عنوان بلوغ
ثواب است
«من بلغه شیء
من الثواب
فعمله»
،[۱] در بعضی هم
داشت
«فعمله
التماس ذلک
الثواب کان له
اجر ذلک»
،[۲] بنا بر این،
این راه برای
اثبات این که
غَسل مسترسل
لحیه جزء وضو
بشود ولو جزء
مستحبی ناتمام
است.

این
اشکال اول.

(سؤال: بر
مبنای اسقاط
شرائط حجیت عنوان
اولی می‌شود)
احسنتم! اشکالی
که می‌کند
اشکال خوبی
است من توضیح
بدهم اشکال ایشان
را. ببینید در
اخبارمن بلغ
سه تا مبنا
گفتیم، مبنای
دوم استحباب
عمل بود به
عنوان بلوغ
ثواب این می‌شود
به عنوان ثانوی،
مبنای اول
اسقاط شرائط
حجیت بود که
مثل این که
خبر صحیح
اثبات
استحباب می‌کند
خبر ضعیف هم
اثبات
استحباب می‌کند،
بعد یک ضمیمه
دیگر هم بکنیم
که ایشان نکرد
و بگوییم
«فعمله» یا
«التماس ذلک
الثواب» عنوان
متعلق قرار
داده نمی‌شود،
این را هم باید
بگوییم و الا
ما که گفتیم
عنوان متعلق می‌شود
یادتان هست که
مرحوم آخوند فرمود
این‌ها عنوان
متعلق نمی‌شود،
اگر این را هم
بگوییم البته
بله دیگر خود
آن می‌شود
مستحب و به
عنوان اولی
مستحب می‌شود.
اما فرض این
است که ثابت
شد که مفاد
روایات در جمع
بین روایات
عبارت است از
اثبات
استحباب عمل
به عنوان بلوغ
ثواب.

۲.
توقف ثمره بر
جزئیت مستحب للواجب

اشکال
دوم این است
که اساسا این
بحث [در جایی
که وضو واجب
باشد] مبتلا
به یک اشکال
اساسی است و
آن اشکال اساسی
این است که ما
اول باید تصور
بکنیم جزئیت
مستحب را
للواجب تا بعد
بگوییم که
حالا این غَسل
مسترسل لحیه
مستحب است و
از أجزاء وضو
هست و در نتیجه
أخذ رطوبت از
آن درست است و[لی]
جزئیت امر
مستحبی
للواجب معنا
ندارد، محال
است. چرا؟ چون
خاصیت عمل
استحبابی این
است که یجوز
ترکه، از آن
طرف می‌خواهد
جزء واجب باشد
که خاصیت واجب
این است که لا یجوز
ترکه و این دو تا
با هم متنافی
هستند قابل
جمع نیستند.

لذا ان‌شاءالله
فرصت کردید
مراجعه کنید
مرحوم صاحب
عروه این مطلب
را طرح کردند
و مرحوم آقای
خوئی قدس سره
در همین
موسوعه هم
مفصل وارد بحث
می‌شوند،
کسانی که قائل
شدند به جزئیت
مستحب برای
واجب، ادله آن‌ها
را ذکر می‌کنند
و مناقشه می‌کنند
و ثابت می‌کنند
که جزئیت
مستحب برای
واجب ممکن نیست.

تا این
جا روشن شد که
این ثمره سوم،
ثمره ناتمامی هست،
این ثمره مفید
نشد.

ان
قلت

ان قلت می‌گوید
ما آن را درست می‌کنیم
هم واجب را به
وجوب خودش نگه
می‌داریم هم
جزء مستحب را
به استحباب
خودش نگه می‌داریم.
به چه بیان؟
به این بیان
که ما می‌گوییم
این مستحب جزء
طبیعی واجب نیست
جزء فرد است،
ما یک طبیعی
واجب داریم آن
که متعلق امر
به صلاة است،
امر متعلق به صلاة
خورده به طبیعی
الصلاة، طبیعی
الصلاة طبیعت
واجبه است
ممکن نیست که
جزء آن مستحب
باشد یعنی جزء
آن قابل باشد
برای این که
انسان انجام
ندهد. این
مستحب مثل
غَسل مسترسل
لحیه، مثل اتیان
صلاة در مسجد
که مستحب است
این‌ها جزء طبیعی
واجب نیستند
جزء فرد هستند.
البته این فرد
می‌تواند
مستحب باشد به
لحاظ خصوصیتی
که در آن هست،
نماز در مسجد مستحب
است. نماز در
مسجد الحرام چند
تا حساب می‌شود؟
صد هزار تا
گفتند، بله صد
هزار تا ولی
نماز عند امیرالمؤمنین
صلوات الله علیه
دویست هزار تا
حساب می‌شود،
[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!

پس نتیجه
این شد که ان
قلت خوب حرفی می‌زند
می‌گوید آقا این
مستحب جزء فرد
است، جزء طبیعی
نیست تا محذور
عدم امکان جزئیت
مستحب للواجب
پیش بیاید. یعنی
آن که واجب
است طبیعت
نماز است، فردی
که شما انجام می‌دهید
این فرد که
واجب نیست.
لذا شما اگر
وقت نماز بگویید
خدایا این
چهار نمازی که
تو امر کردی می‌خوانم
این باطل است،
چون خدا به این
نماز که امر
نکرد خدا به
طبیعت الصلاة
امر کرده.

قلت

فرض این
است که طبیعت
در خارج به
وجود فرد
موجود می‌شود
این طور نیست
که وجود طبیعت
در خارج منحاز
از فرد باشد
به وجود فرد
طبیعت موجود
است لذا اگر چیزی
جزء فرد بشود،
جزء طبیعت
خواهد شد. بله
مشخصات فرد
داخل در طبیعت
نمی‌شود آن
حرف دیگر است
چون آن‌ها
لوازم تشخص
هستند که سبب
جزئیت و سبب
وجود خارجی شیء
می‌شوند مثل این
که نماز در
مسجد باشد، جماعت
باشد فرادی
باشد این‌ها
داخل در فرد نیستند،
به اصطلاح فنی
این‌ها از
عوارض تشخص
هستند.

هذا
تمام الکلام
در ثمره سوم.

تنبیه
سوم تعارض بین
ادله خبر واحد
و اخبار من
بلغ

امر سوم
این است که بین
ادله حجیت خبر
و بین اخبار
من بلغ تعارض
محقق می‌شود.
حالا نسبت به
ادله حجیت خبر
هر مسلکی را
که ما انتخاب
کنیم فرق نمی‌کند.
قائل بشویم به
حجیت خبر ثقه یا
قائل بشویم به
حجیت خبر صحیح.

تقریب
تعارض بر مسلک
اسقاط

توضیح
تعارض بنا بر
مسلک تسامح در
ادله سنن یعنی
بنا بر مسلک
اول که اسقاط
شرائط حجیت
نسبت به
مستحبات است، به
این بیان است
که نسبت بین
ادله حجیت خبر
و ادله تسامح
در سنن نسبت
عموم و خصوص
من وجه است.

ادله حجیت
خبر مثل آیه
نبأ، مثل
«لا عذر فی
التشکیک فی ما
یروی عنا
ثقاتنا»
[۴] مثل سیره عقلا
من جهةٍ خاص
است که باید
خبر ثقه باشد،
من جهةٍ عام
است، چه در
واجبات چه در
مستحبات،
اخبار من بلغ
من جهةٍ خاص
است فقط در
خصوص مستحبات
است اما از
جهت وثاقت عام
است چه خبر
ثقه باشد چه
خبر غیر ثقه
باشد و خبر ضعیف
باشد. ماده اجتماع
می‌شود خبر ضعیف
دال بر
استحباب.
مفهوم آیه نبأ
می‌فرماید این
خبر حجت نیست
«أَ یونس
بن عبد الرحمن
ثقة آخذ عنه
معالم دینی»
،[۵] می‌گوید
وثاقت معتبر
است، این خبر
ثقه نیست پس
معتبر هم نیست
«العمری
و ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
[۶] می‌فرماید
وثاقت شرط
است، این
وثاقت ندارد
پس حجت نیست،
اخبار من بلغ
مفاد آن این
است که چون
بلغه ثوابٌ
کان له اجر
ذلک و ان یکن
النبی صلی
الله علیه و
آله لم یقله،
پس نسبت می‌شود
عموم خصوص من
وجه در ماده اجتماع
تعارض می‌کند.

(…)[۷]

بنا بر
این نتیجه می‌شود
که متعارض
هستند، وقتی
متعارض شدند دیگر
خبر ضعیف دال
بر استحبابی
برای ما درست
نمی‌شود.

جواب
از تعارض

از این
اشکال جواب
داده شده به
دو جواب؛

جواب
اول

جواب
اول عبارت از
این است که
شما نسبت را
اشتباه گرفتید
که عموم و
خصوص من وجه
است، نسبت
عموم و خصوص
مطلق است نه
عموم و خصوص
من وجه. چرا؟
چون ادله اعتبار
خبر ثقه اطلاق
دارد، می‌فرماید
خبر ثقه حجت
است مطلقا چه
در واجبات و
چه در مستحبات
پس مفهوم آن می‌شود
این که خبر غیر
ثقه حجت نیست
چه در واجبات
و چه در
مستحبات
اخبار من بلغ
خاص به خبر ضعیف
است، می‌گوید
خبر ضعیف قائم
بر مستحب حجت
است پس می‌شود
خاص آن اعم از
مستحب و واجب
بود این خاص
به مستحب است. وقتی
نسبت عموم و
خصوص مطلق شد
پس اخبار من
بلغ تخصیص می‌زند
ادله حجیت خبر
ثقه را، وقتی می‌گوییم
تخصیص می‌زند
مقصود مفهوم
آن است دیگر.

نتیجه
این است که
وثاقت،
عدالت، به هر
مسلکی در حجیت
خبر معتبر است
در مطلق احکام
الا در
مستحبات که در
مستحبات
وثاقت معتبر نیست.

این
جواب اول.

اشکال
بر جواب

این
جواب درست نیست
به خاطر این
که نسبت همان
طور که گفتیم
عموم و خصوص
من وجه است نه
عموم و خصوص
مطلق. اخبار
من بلغ اختصاص
به خبر ضعیف
ندارد.

پس تا این
جا اخبار من
بلغ می‌شود
اعم به خاطر این
که اخبار من
بلغ خاص به
روایات ضعیف نیست،
روایات صحیح
هم اگر قائم شود
بر استحباب
عمل، استحباب
ثابت است
اسقاط شرائط
حجیت که در
اخبار من بلغ
نیست، اسقاط
شرائط حجیت یک
عنوانی است که
ما داریم
انتزاع می‌کنیم
اما آن که
مفاد اخبار هست
این است من
بلغه ثوابٌ چه
به خبر صحیح چه
به خبر ضعیف.

بنا بر
این حق این می‌شود
که نسبت به عموم
و خصوص من وجه
است و تعارض
برقرار است
لذا باید
دنبال راه حل
دیگر بگردیم.
دو راه حل دیگر
هست که فردا
خواهم گفت.

و صلی
الله علی محمد
و آله الطاهرین.



۱) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۲) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۳) قد
ورد في الخبر
أن الصلاة عند
علي عليه السلام
بمائتي ألف
صلاة. ذكر ذلك
في نجاة
العباد، و في
كتاب تحفة
العالم، و نسب
إلى الصدوق في
كتاب مدينة
العلم. مهذب
الأحكام
(للسبزواري) ج‌۵
ص ۵۰۵ تستحب
الصلاة في
مشاهد الائمة
عليهم السلام بل
قيل: انها أفضل
من المساجد و
قد ورد أن
الصلاة عند
علي عليه
السلام بمأتى
ألف صلاة. مباني
منهاج
الصالحين ج‌۴
ص ۳۱۶

۴) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۳۸

۵) و عن
علي بن محمد
القتيبي عن
الفضل بن
شاذان عن عبد
العزيز بن
المهتدي و كان
خير قمي رأيته
و كان وكيل
الرضا علیه
السلام و
خاصته قال:
سألت الرضا علیه
السلام فقلت
إني لا ألقاك
في كل وقت
فعمن آخذ
معالم‏ ديني‏
فقال خذ عن‏
يونس‏ بن عبد
الرحمن. وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۴۸

۶) وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

۷) (سؤال:
چطور شامل ثقه
می‌شود) به
خاطر این که
اعم است چه
ثقه باشد چه
ضعیف است (وقتی
مبنا اسقاط
شرائط است)
اسقاط شرائط
است ولیکن عیبی
که ندارد که
حالا اگر
شرائط را داشت
بگوید حجت نیست
در مستحبات. (مورد
اجتماع کجا می‌شود)
خبر ضعیف دال
بر استحباب،
گوش بدهید
مفهوم آیه نبأ
می‌گوید حجت نیست
اخبار من بلغ
می‌گوید حجت
هست می‌شود
تعارض بقیه هم
همین طور است؛
«أ یونس بن
عبدالرحمن
ثقةٌ» می‌گوید
ثقه باید باشد
چون آن روایت
در مقام تحدید
است مفهوم
دارد این‌ها
را در حجیت خبر
واحد تمام کردیم،
روایات مثل
«العمری و
ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
اشکال واضح آن
این است که
اثبات شیء که
نفی ما عدا نمی‌کند،
خبر ثقه حجت
باشد خبر غیر
ثقه هم حجت
باشد، فرض این
است این‌ها که
همه در مقام
تحدید است، می‌گوید
ممن «آخذ
معالم دینی»
چون در مقام
تحدید است
مفهوم دارد این‌ها
دیگر در بحث
حجیت خبر واحد
همه روشن شد.

جلسه ۹۰ ـ دو‌شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۹ ـ یکشنبه ۳۱‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۸ ـ شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۷ ـ چهار‌شنبه ۲۷‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۶ ـ سه‌شنبه ۲۶‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۵ ـ دو‌شنبه ۲۵‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۴ ـ یکشنبه ۲۴‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۳ ـ شنبه ۲۳‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۲ ـ چهار‌شنبه ۲۰‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۱ ـ سه‌شنبه ۱۹‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۰ ـ شنبه ۴‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۹ ـ چهار‌شنبه ۱‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۵ ـ شنبه ۲۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۴ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۳ ـ چهار‌شنبه ۱۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۲ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۱ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۰ ـ شنبه ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۹ ـ چهار‌شنبه ۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۸ ـ سه‌شنبه ۲‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۷ ـ دو‌شنبه ۱‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۶ ـ یکشنبه ‏۳۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۵ ـ شنبه ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۴ ـ دو‌شنبه ۲۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۳ ـ یکشنبه ۲۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۲ ـ چهار‌شنبه ۱۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۱ ـ دو‌شنبه ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۰ ـ یکشنبه ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۹ ـ چهار‌شنبه ۱۲‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۳۰‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۸ ـ سه‌شنبه ۱۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۷ ـ دو‌شنبه ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۶ ـ شنبه ۸‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۵ ـ چهار‌شنبه ‏۵‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۴ ـ سه‌شنبه ۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۳ ـ دو‌شنبه ۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۲ ـ شنبه ‏۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۱ ـ چهارشنبه ۲۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۰ ـ شنبه ‏۲۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۹ ـ چهار‌شنبه ۲۱‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۰‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۷ ـ دو‌شنبه ۱۹‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۶ ـ یکشنبه ۱۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۵ ـ ‌شنبه ۱۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۶‏.۱۴۴۶

تتمه اشکال سوم والد معظم بر مرحوم اصفهانی[۱]

تتمه جواب اول از مانع
راه حل اول از جواب اول به تفکیک در حجیت
جواب از تفکیک در حجیت
راه حل دوم از جواب اول، عدم اضطراب متن
جواب دوم از مانع
اشکال در جواب دوم از مانع
نتیجه در روایت مانعه

بیان حکم صور شبهه حکمیه و موضوعیه تذکیه

بیان صور شبهه حکمیه شک در تذکیه

صورت ۱. شک در قابلیت

صورت ۱.۱. شک در قابلیت از جهت مانعیت چیزی
صورت ۱.۲. شک در قابلیت از غیر جهت مانعیت
۱.۲.۱. در صورت وجود عام
۱.۲.۲. در صورت عدم وجود عام

صورت ۲. شک در غیر قابلیت

صورت ۲.۱. شک در شرطیت
۲.۱.۱. اگر تذکیه اسم برای مسبب باشد
۲.۱.۲. اگر تذکیه اسم برای سبب باشد

جلسه ۴۴ ـ چهارشنبه ۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۳ ـ سه‌شنبه ۶‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۲ ـ دو‌شنبه ‏۵‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۱ ـ یکشنبه ۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۰ ‌ـ شنبه ۳‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۹ ـ چهار‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۷ ـ دو‌شنبه ۲۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۶ ـ چهار‌شنبه ۲۳‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۵ ـ سه‌شنبه ۲۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۰‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۴ ـ دو‌شنبه ۲۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۳ ـ یکشنبه ۲۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۲ ـ شنبه ۱۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۱ ـ چهار‌شنبه ۱۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۰ ـ سه‌شنبه ۱۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۹ ـ دو‌شنبه ۱۴‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۸ ـ ‌شنبه ۱۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۷ ـ چهار‌شنبه ۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۶ ـ سه‌شنبه ۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۵ ـ دو‌شنبه ۷‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۴ ـ یکشنبه ۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ شنبه ۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۲ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۱ ـ سه‌شنبه ۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۰ دو‌شنبه ‏۳۰‏.۷‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۹ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۹ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۸ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۸ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۲ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۱ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۴ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۸ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۷ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۶ ـ ۳‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۵ ـ ۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۰ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۹ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۷ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۳ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۷ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۷.۲ ـ ۱۹‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۵ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۷ ـ ۱۳‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۳ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۶ ـ ۱۲‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۱ ـ شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۴ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۶

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

بحث ما در اخبار من بلغ بود. گفتیم که چند احتمال در اخبار من بلغ هست:

یک احتمال این بود که مفاد اخبار من بلغ اسقاط شرائط حجیت باشد نسبت به مستحبات؛ این احتمال را هم توضیح دادیم، گفتیم در هر احتمال نیز چهار مطلب طرح می‌شود: معرفت احتمال، آثار احتمال، استدلالی که بر آن احتمال شده و حق در مقام.

احتمال دوم این بود که روایات مفاد آن استحباب نفسی نفس عمل باشد؛ یعنی اگر خبر ضعیف قائم شد که دعا عند رؤیة الهلال مستحب است، فتوا بدهیم به استحباب دعا عند رؤیة الهلال.

احتمال سوم این بود که مفاد روایات استحباب نفسی باشد ولیکن موضوع استحباب نفس عمل مطلق نباشد بلکه عمل مقید به داعی طلب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم باشد.

این احتمال دوم و سوم را با هم جمع کردیم، معرفت احتمال را توضیح دادیم، آثار مترتب بر احتمال را توضیح دادیم، استدلال بر احتمال را نیز توضیح دادیم، مناقشه را هم ذکر کردیم، رسیدیم به نظر مرحوم نائینی.

ب. بیان مرحوم نائینی در اجود بر استحباب نفس عمل

مرحوم نائینی قدس سره از کسانی است که قائل است به استحباب نفسی و موضوع استحباب را هم نفس عمل می‌داند نه عمل مقید به داعی لذا فرمایش ایشان را باید همین جا طرح کنیم.

دو مطلب مرحوم نائینی دارند: یکی نسبت به موضوع و یکی نسبت به حکم.

از جهت موضوعی

اما نسبت به موضوع فرمایش ایشان این است که بلوغ ثوابی که در روایات من بلغ وارد شده است مثل عنوان ثانوی است که موجب می‌شود عمل از جهت ملاک تغییر پیدا کند. چطور عنوان ثانوی انحصار علاج مؤمن سبب می‌شود که خمری که مفسده دارد بشود ذا مصلحة، کذلک در ما نحن فیه قیام خبر ضعیف بر استحباب عمل مثل قیام خبر بر وجوب و استحباب عمل است علی مسلک الاشاعرة؛ اشاعره چه می‌گفتند؟ می‌گفتند به قیام خبر در متعلق مصلحت ایجاد می‌شود یعنی اگر خبر قائم شد به وجوب عمل، به سبب قیام خبر بر وجوب در خود عمل یک مصلحتی ایجاد می‌شود که اقتضا می‌کند که عمل بشود واجب، ما نحن فیه هم کذلک، بلوغ ثواب از حضرت موجب می‌شود که خود عمل مصلحت غیر ملزمه پیدا کند و در نتیجه بشود مستحب.

فقط مطلبی که هست این است که اگر چه در بعضی از روایات ثواب بر خود آن عمل مترتب شده اما در بعض روایات دیگر قید دارد «التماس ذلک الثواب»،[۱] «طلب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم»،[۲] که این‌ها می‌شود قید عمل. پس خود عمل بنفسه مستحب نیست، عمل با این قید مستحب است.

یادتان هست این را قبلا هم داشتیم که عده‌ای گفتند باید تقیید بشود، عده‌ای فرمودند مثبتین هست و تقیید نمی‌شود، والد معظم نیز اثبات فرمودند که باید تقیید بشود.

مرحوم نائینی می‌فرماید این قیدهایی که در اخبار من بلغ ذکر شده از نظر ثبوتی ممکن است که قید عمل واقع بشود مشکلی ندارد که ما بگوییم ثبوتا آنچه که مستحب است عمل مقید به داعی احتمال ثواب است ولیکن ما از نظر اثباتی مشکل داریم، و مشکل ما وجوه عقلیه‌ای که گفته شده نیست. این جمله تعریض دارد به مرحوم آخوند. چون مرحوم آخوند می‌فرمود تقیید عمل به داعی اتیان عمل به امر متعلق به عمل محال است.[۳] می‌فرماید آن جهات نیست، مشکل از جهت مقام اثبات است که از نظر مقام اثبات این جمله ظهور دارد در این که داعی مکلف بر عمل است نه این که قید عمل باشد؛ یعنی اگر به مکلف بگویند تو چرا دعا عند رؤیة الهلال را انجام می‌دهی، می‌گوید التماس ذلک الثواب به خاطر این که به آن ثواب برسم.

پس التماس ذلک الثواب حیثیت تعلیلیه است، علت اتیان مکلف است حیثیت تقییدیه نیست که قید عمل باشد. لذا مکلف آنچه که داعی شده برای او سبب شده برای او که با وجود خبر ضعیف برود عمل را انجام بدهد، می‌گوید به امید آن که به آن ثواب برسم. لذا از نظر اثباتی این «التماس ذلک الثواب» یا «طلب قول»، این‌ها قید عمل قرار نمی‌گیرند. پس موضوع استحباب می‌شود نفس العمل.

این از جهت موضوعی.[۴]

از جهت حکمی

از جهت حکمی وجه این که این روایات دلالت بر استحباب می‌کند این است که ما یک قانونی داریم که جمله خبریه در مقام انشا دلالت می‌کند بر طلب، حالا اگر ایجابی باشد دلالت بر وجوب می‌کند اگر ندبی باشد دلالت بر استحباب می‌کند و در این روایت این طور بود که «من بلغه… شیء من الثواب فعمله»[۵] این «عَمل» جمله خبریه در مقام انشا است اثبات می‌کند طلب را و به ضرورت فقه طلب آن ایجابی نیست پس می‌شود استحباب.[۶]

پس دو مدعا را ثابت کردیم، موضوع شد اعم، حکم هم شد استحباب نفسی.

اشکال والد معظم بر مرحوم نائینی

والد معظم به هر دو جهت اشکال دارند.

اشکال در جهت موضوعی

اشکال ایشان نسبت به موضوع عبارت از این است[۷] که «فاء» که در این جا هست «فعمله» این فاء این طور نیست که ظهور در سببیت داشته باشد بلکه فاء حداکثر دلالت بر عطف می‌کند؛ یعنی کسی که ثواب به او برسد و عمل را انجام بدهد ثوابی که وعده داده شده به او خواهد رسید. پس سببیت از آن استفاده نمی‌شود، حداکثر اصل در فاء برای عطف است و این دو جمله از نظر عرفی ظهور دارد در این که داعی این عمل عبارت از این شیء نیست بلکه قید عمل این شیء هست.

لذا اگر این طور گفته شود اذا وعد علی عمل فاتی به فلا بد من الوفاء، این جا دلالت می‌کند از جهت عرفی به این که این عمل به داعی این وعده‌ای بوده است که شخص داده، گفته اگر این کار را انجام بدهید یک چنین چیزی به تو می‌دهم، به خاطر آن داعی هم این رفته انجام داده است ولیکن از نظر عرفی قید حساب می‌شود. چون وقتی می‌گوید: من بلغه ثواب من النبی صلی الله علیه و آله فعمله التماس ذلک الثواب، طبیعی عمل مورد قرار گرفته، با این قید در بحث گذشته والد معظم فرمودند که اگر ما دو دلیل داشته باشیم، حکم آن دو یکی باشد اما موضوع در یکی طبیعت باشد و در یکی مقید باشد این جا یا باید طبیعت را حمل بر مقید بکنیم یا در مقید رفع ید بکنیم از قید، طبق آنچه که در بحث اطلاق و تقیید ذکر شده است از جهت عدم لغویت ذکر قید ما طبیعت را باید حمل بر مقید کنیم و لذا می‌شود موضوع مقید.

پس موضوع به حسب ظهور عرفی ـ با توجه به نکته‌ای که والد معظم در مبحث قبل داشتند در رد فرمایش مرحوم آخوند؛ مرحوم آخوند فرمود این‌ها مثبتین هستند،[۸] تقیید نمی‌کنند، والد معظم مفصل جواب داد،[۹] ـ می‌شود مقید.

این از جهت موضوعی.

اشکال در جهت حکمی

از جهت حکمی اشکال والد معظم این است که ما قبول داریم که جمله خبریه در مقام انشا مفید طلب است إما وجوبا و إما ندباً اما جایی که جمله خبریه مستقل باشد مثل این که کسی می‌آید سؤال می‌کند از امام علیه السلام که شک بین یک و دو کردم چه کنم؟ می‌فرماید تعید صلاتک، یعید صلاته، یعاد الصلاة و چون جمله مستقل هستند، جمله خبریه در مقام انشا مفید طلب است اما در ما نحن فیه مستقل نیست جزاء واقع شده وقتی جزاء واقع شد چون مستقل نیست بنا بر این دلالتی بر طلب ندارد.

تأمل نسبت به فرمایش والد معظم

اگر به خاطرتان باشد ما نسبت به این فرمایش والد معظم یک تأمل داشتیم و آن تأمل این بود: جمله خبریه اگر در جزا باشد مفید طلب هست. لذا اگر مولا این طور بگوید، من أفطر صومه أعاد صومه، این دلالت بر وجوب ندارد؟! دلالت بر وجوب می‌کند.

در ما نحن فیه وجهی که «فعمله» دلالت بر وجوب نمی‌کند از جهت این است که متمم شرط است، جزا اصلا نیست، همان طور که والد معظم فرمودند مستقل نیست اما مقصود از عدم استقلال چیست؟ اگر می‌فرمایید اگر در جزا باشد مستقل نیست پس دلالت بر طلب ندارد، این نقض دارد، من أفطر صومه أعاد صومه؛ من شک بین الواحد و الاثنین أعاد صلاته، ولیکن در ما نحن فیه «فعمله» جزاء نیست، متمم شرط است چون جمله این طور است: من بلغه ثوابٌ فعمله حالا شرط تمام شد کان له ذلک الثواب.

حالا اگر عبارت آقا جان هم هست بدهید بخوانم؛

«الوجه الاول ان قوله فی صحیحة هشام "فعمله" جملةٌ خبریةٌ مستعملة فی مقام الانشاء فتکون دالةً علی البعث بالعمل و کونه مأمور به» این فرمایش مرحوم نائینی است که در فوائد الاصول این را فرموده جلد ۳ صفحه ۴۱۲.[۱۰]

اما جواب والد معظم این است:

«و لا يخفى ما في هذا الوجه، إذ من الواضح أنّ المراد من الجملة الخبرية المستعملة في مقام الإنشاء هي الجملة الخبرية المستقلة التي قصد بها المتكلم الإنشاء، كقوله: يعيد الصلاة أو يصلّي مثلاً لا الجملة غير المستقلة غير المستعملة في مقام الإنشاء، بل الواقعة جزاء في الجملة الشرطية كما في الصحيحة».[۱۱]

علی ای حال یک چنین تأملی هست، احتمال می‌دهم والد معظم نظرشان همین بوده که ما گفتیم، حالا یا درست نوشته نشده یا درست بیان نشده است، مقصود ایشان همین است که «فعمله» چون جمله مستقل نیست این جا دلالت بر طلب ندارد نه این که چون جزاء هست دلالت ندارد، جزاء اگر باشد می‌تواند دلالت بر وجوب داشته باشد.

پس فرمایش مرحوم نائینی رد شد هم از جهت موضوعی و هم از جهت حکمی.

ببینیم تا به این جا چه کار کردیم. تا این جا نسبت به احتمال سوم دو بحث اساسی داشتیم: یکی از جهت موضوعی که آیا موضوع نفس العمل است یا عمل مقید است که بعضی مثل مرحوم آخوند و مرحوم نائینی موضوع را عمل مطلق قرار دادند. والد معظم اثبات فرمودند که موضوع مقید هست و مطلق نیست.

از نظر حکمی در احتمال سوم به دو وجه برای استحباب استدلال شده بود:

یک وجه این بود که از ترتب ثواب بر عمل کشف می‌کنیم إناً سقوط امر به عمل را چون ثواب بدون اطاعت نمی‌شود اطاعت هم بدون امر نمی‌شود که این را اگر به خاطرتان باشد جواب دادیم گفتیم ثواب اعم است ممکن است ثواب داده بشود به جهت انقیاد.

وجه دوم برای اثبات استحباب این جمله «فعمله» بود که دلالت بر طلب و استحباب می‌کند که مرحوم نائینی استدلال فرمودند که این هم مورد مناقشه واقع شد از طرف والد معظم.

پس احتمال دوم و سوم مردود شد ولو موضوع آن درست شد اما حکم آن علی ای حال درست نشد.

می‌رویم سراغ احتمال چهارم.

(…)[۱۲]

احتمال چهارم این است که بگوییم مفاد اخبار یک حکم ارشادی است، ارشاد به حسن انقیاد است. نه استحباب نفسی است و نه الغاء شرائط حجیت است بلکه مفاد اخبار ارشاد به حسن انقیاد است؛ یعنی با اخبار من بلغ موضوع انقیاد که احتمال امر است درست می‌شود و اگر شما به داعی احتمال امر انجام بدهید ثواب به شما داده می‌شود که این را فردا بحث خواهم کرد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) وسائل الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۲) وسائل الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۳) كفاية الأصول (طبع آل البيت) ص۳۵۳

۴) الجهة الثانیه: بعد ما ثبت استحباب العمل البالغ عليه الثواب فهل المحكوم بالاستحباب هو ذات العمل و لو لم يؤت به برجاء المحبوبية او المحكوم به هو العمل المقيد به كما اخترنا ذلك في متعلق الأوامر الاحتياطية ظاهر جملة من الاخبار ترتب الثواب على نفس العمل منها مصححة هشام بن سالم عن أبي عبد اللَّه عليه السلام قال من بلغه شي‏ء من الثواب فعمله كان أجر ذلك له و ان كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله لم يقله و ظاهر بعضها التقييد بصورة الإتيان طلبا لقول النبي صلى اللَّه عليه و آله كما في خبر محمد بن مروان عن الصادق عليه السلام أو بصورة الإتيان لالتماس‏ الثواب الموعود كما في خبره الآخر عن الباقر عليه السلام فيقع الكلام في ان مقتضى القاعدة هو حمل المطلقات على المقيدات فينحصر الثواب بما إذا كان الإتيان برجاء المحبوبية أو لا مقتضي له اما لمنع دلالة الروايات المذكورة فيها القيد على التقييد و اما لمنع اقتضاء القاعدة حمل المطلق على المقيد في المقام الحق هو الثاني و دلالة الاخبار على ثبوت الاستحباب لنفس العمل إذ لا مقتضي لرفع اليد عن المطلقات أصلا اما أولا فلأنه لا ظهور في الاخبار المشتملة على القيد في انه مأخوذ في العمل عنوانا و قيدا بان يكون الثواب مترتبا على العمل المأتي به بعنوان انه محتمل الثواب بل هي ظاهرة في كون طلب الثواب داعيا إلى العمل فإنه إلى الداعوية أمس من القيدية. …و مع عدم ظهور الروايات في تقييد العمل بما إذا أتى به برجاء المحبوبية فلا موجب لرفع اليد عن المطلقات فيثبت بها استحباب نفس العمل بعنوانه الثانوي الطارئ و ان لم يكن محبوبا واقعا و اما ثانيا فلما عرفت في بحث المطلق و المقيد من عدم الموجب لحمل المطلق على المقيد في باب المستحبات رأسا و ان الحمل المذكور مختص بموارد الأحكام الإلزامية. أجود التقريرات ج‏۲ ص۲۰۹

۵) وسائل الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۶) ثانيها: أن تكون الجملة الخبرية بمعنى الإنشاء و يكون مفاد قوله عليه السّلام «فعمله» أو «ففعله» الأمر بالفعل و العمل كما هو الشأن في غالب الجمل الخبرية الواردة في بيان الأحكام، سواء كانت بصيغة الماضي كقوله عليه السّلام «من سرّح لحيته فله كذا» أو بصيغة المضارع كقوله: «تسجد سجدتي السهو» و غير ذلك من الجمل الخبرية التي وردت في مقام الحثّ و البعث نحو الفعل، فيكون المعنى: إذا بلغ الشخص شي‏ء من الثواب على عمل فليعمله، و على هذا يصح التمسك بإطلاق البلوغ و القول باستحباب‏ العمل مطلقا، سواء كان قول المبلّغ واجدا لشرائط الحجية أو لم يكن، فانّ الموضوع في القضية هو نفس البلوغ بقول مطلق، و الإطلاق يكون مسوقا لبيان حكم نفسه لا لبيان حكم آخر، فلا مانع من التمسك بالإطلاق. ثمّ إنّ كون الجملة الخبرية بمعنى الإنشاء و أنّها في مقام بيان استحباب العمل يمكن أن يكون على أحد وجهين… . فوائد الاصول ج‏۳ ص۴۱۲

۷) و لكن التحقيق هو ظهور الصحيحة وغيرها في تقيد ترتب الثواب على العمل فيما إذا كان العمل ماتياً بداعي أمره الاحتمالي، أما الصحيحة ـ فمن ناحية كلمة «فاء» ـ وإن كانت غير ظاهرة في ذلك، وان ادعاه المحقق العراقي، فإنّ الفاء بحسب مدلولها الوضعي لا تدل على أكثر من العطف و لكن الجملتين المعطوف عليه والمعطوف بحسب الفهم العرفي ظاهرتان في اختصاص الأجر الموعود على العمل فيما إذا كان الإتيان به لأجل بلوغ الثواب عليه لا مطلقاً كما يظهر ذلك من ملاحظة نظائره، مثل ما إذا قيل: إذا وعد على عمل فأتي به فلابد من الوفاء، حيث إن طبيعة الأمر يإتيان العمل أو تركه بعد وعد أو وعيد عليه ظاهر عرفاً في إتيانه بذلك الداعي. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص ۳۲۶

۸) إتيان‏ العمل بداعي طلب قول النبي صلى الله عليه و آله و سلم كما قيد به في بعض الأخبار و إن كان انقيادا إلا أن الثواب في الصحيحة إنما رتب على نفس العمل و لا موجب لتقييدها به لعدم المنافاة بينهما. كفاية الأصول (طبع آل البيت) ص۳۵۳

۹) و فيه: أن عدم التنافي بين المثبتين إنّما هو فيما إذا كان المثبتان غير متحدين في الموضوع بأن كان الموضوع في أحدهما هي الطبيعة وفي الآخر هي الحصة منها، كأكرم العالم وأكرم العالم العادل، وأما فيما إذا كان الموضوع فيهما متحداً بأن يكون الموضوع في كلا المثبتين هو نفس الطبيعة ومع ذلك كان الموضوع في أحدهما مطلقاً وفي الآخر مقيداً فلا يمكن الإطلاق والتقييد بالنسبة إليه، بل ولا بد من رفع اليد إما من الإطلاق أو التقييد والمقام من هذا القبيل، حيث إنّ الموضوع في كلتا الطائفتين هو الإتيان بالعمل الذي بلغ عليه الثواب ولكنه في إحداهما مطلق وفي الأخرى مقيد بطلب قول النبي فلا بد من تقييد المطلق بالمقيد. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص ۳۲۴ و ۳۲۵

۱۰) گذشت. ثانيها:…

۱۱) تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۳۱۸

۱۲) (سؤال: مرحوم نائینی چرا فرمود از نظر اثباتی نمی‌تواند مقید آن روایات باشد، فرمود برای این که ظهور دارد در این که داعی باشد، دو جواب خود ایشان صفحه ۴۱۲ در فوائد الاصول می‌فرماید، این روایت مقید آن‌ها نیست چون قید آن قید غالبی است) آن یک حرف دیگر است بله (پس ما هستیم و اصل اولی، در لسان دلیل موضوع ذکر شده همراه موضوع اموری ذکر شده است من نمی‌دانم داعی است یا قید است اصل اولی قید است…) چنین اصلی ما نداریم (چرا چنین اصلی ما داریم، همه علما گفتند …) همه علما، باید ببینیم تعریف از علما چیست، ببینید این‌ها را خوب دقت کنید، آنچه که حجت است ظهور است، ظهورات حجت است شما حتی اگر دارید تقیید می‌کنید به خاطر این است که می‌گویید ظهور در تقیید دارد و الا اگر به مرحله ظهور نرسد حجیت ندارد. والد معظم طبق استدلالی که فرمودند و مفصل بود و توضیح دادند یک صفحه و نیم در تحف العقول ایشان توضیح می‌دهند که این جا ولو مثبتین هستند در عین حال ما دلیل داریم بر این که باید تقیید بشود چون حکم یکی است و موضوع هم یکی است، موضوع متعدد نیست در یک دلیل موضوع مطلق است و در یک دلیل موضوع، یا باید رفع ید از مقید بکنیم قید بگوییم لغو است یا باید حمل طبیعی را بر مطلق بکنیم که هیچ لغویتی لازم نمی‌آید و به هر دو دلیل اخذ کردیم، طبق آن برهان موضوع می‌شود مقید. (اگر استدلال ما بر این باشد که از ترتب ثواب استحباب را کشف می‌کنیم، اشکال والد معظم بر مرحوم نائینی وارد است چون ثواب در یک روایت مقید است و در یک روایت مقید بر این است که باید به داعی اخبار من بلغ باشد اما اگر استدلال به این باشد که خبر در مقام انشا دلالت بر استحباب می‌کند یک دسته از روایات مطلق است و یک دسته مقید است، آن که مقید است ترتب ثواب آن است که مقید است نه استحباب آن…) خیر، بعد از آن که می‌گوید فعمله التماس ذلک الثواب کان له ذلک (بله آن ترتب ثواب است اگر آن قید را امام نمی‌آورد ما عقلا می‌فهمیدیم که آن داعی اگر نباشد ترتب ثواب هم نیست اما روایتی که می‌آید مطلق می‌گوید یعنی می‌خواهد استحباب توصلی را ثابت کند نه تعبدی) استحباب علی ای حال در این جا توصلی است، دو بحث است: مقصود شما از استحباب چیست؟ یک مرتبه می‌گوید استحباب از باب انقیاد یا استحباب نفسی (استحباب نفسی) اگر استحباب نفسی است ما باید ببینیم اگر یک روایت این طور بگوید من بلغه ثوابٌ فعمل، این موضوع، کان له ذلک الثواب، این هم حکم، روایت دوم این طور بگوید من بلغه ثوابٌ فعمل التماس ذلک الثواب کان له الثواب، حکم‌ها الان یکی است موضوع‌ها است که الان یکی مطلق است و یکی مقید است، قید، قید حکم نیست، ندارد کان له ذلک اذا عمل التماس ذلک الثواب، قبل از آن است، روایت را ببینید، دارد «من بلغه… شیء من الثواب فعمل ذلک طلب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم» یا «التماس‏ ذلك‏ الثواب» کان له اجر ذلک العمل. والد معظم می‌فرماید حکم یکی است، موضوع در هر دو یکی است در یکی مقید است و در یکی مطلق است. (استحباب عبادی است …) استحباب نفسی اگر گفتیم همین می‌شود استحباب نفسی یعنی استحبابی که قصد قربت لازم دارد (در صورتی که اخبار من بلغ شامل اخباری می‌شود ضعیف هستند …) باشد آن به خاطر خصوصیت آن است در عبادیات استحباب عبادی را ثابت می‌کند در توصلیات استحباب توصلی را ثابت می‌کند اخبار من بلغ اصل استحباب را ثابت می‌کند اما علی ای حال این قید را می‌خواهد؛ یعنی با این قید باید انجام بشود. عزیز من حتی در توصلیات هم اگر با این قید انجام ندهید ثواب ندارد، شما اگر به خاطرتان باشد یک جای دیگر باز این را توضیح دادم که تارة ما می‌خواهیم ببینیم موضوع استحباب چیست، تارة می‌خواهیم ببینیم که ترتب ثواب شرط آن چیست این اگر به خاطرتان باشد یکی از تأملاتی بود که ما داشتیم؛ گفتیم که موضوع استحباب عمل است شرط ترتب ثواب «التماس ذلک الثواب» است. لذا این را به عنوان تأمل بر والد معظم گفتیم اما گذاشتیم در بوته احتمال، برهانی که والد معظم در آخر آوردند این تأمل را هم دفع کرد، ثابت کرد که تقیید است. اگر خاطرتان باشد این حرف ما بود، حالا شما یا از ما گرفتید یا ما از شما گرفتیم یا هر دو از عقل فعال گرفتیم. حرف ما همین بود گفتیم تارة ما می‌گوییم «التماس ذلک الثواب» قید موضوع است برای استحباب، تارة می‌گوییم قید حکم است این دو با هم فرق می‌کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا