بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
بحث در ترتب ثمرات بود بر مبانی مختلفی که در اخبار من بلغ هست و بحث منتهی شد به ثمره سوم که صحت مسح به رطوبت موجود در مسترسل از لحیه باشد.
ادامه ثمره سوم
در این جا بنا بر اسقاط شرائط حجیت که بگوییم مفاد اخبار من بلغ اسقاط شرائط حجیت است نسبت به مستحبات، نتیجه آن این است که جائز است أخذ رطوبت از مسترسل لحیه.
مسلک دوم این بود که مفاد اخبار من بلغ استحباب نفسی عمل باشد بر این تقدیر هم غَسل مسترسل لحیه میشود مستحب شرعی و أخذ رطوبت برای مسح میشود جائز.
مسلک سوم این بود که مفاد اخبار من بلغ ارشاد به حکم انقیاد باشد نه اثبات یک استحباب شرعی، بنا بر این گفتیم که صحیح نیست أخذ رطوبت از مسترسل لحیه.
اشکال در ثمره سوم
بعد وارد این بحث شدیم گفتیم که تازه بنا بر مبنای اول و دوم که استحباب غَسل مسترسل لحیه درست بشود باز جواز أخذ رطوبت از مسترسل لحیه اشکال فقهیی دارد. دو تا اشکال در مقام هست.
۱. اشکال در اثبات جزئیت
اشکال اول این است که جواز أخذ رطوبت برای مسح به شرط این است که غسل مسترسل از لحیه از اجزاء وضو باشد مثل حاجب که از اجزاء وضو است. أخذ رطوبت از حاجب درست است. پس باید ثابت بشود که مسترسل لحیه جزء وضو است تا غَسل آن بشود جزء اغسال وضو، نهایت اغسال مستحبه، تا جائز بشود أخذ رطوبت از آن.
مشکل ما این است که ما دلیلی بر جزئیت غسل مسترسل لحیه در افعال وضو نداریم. آنچه که داریم فقط استحباب غَسل است، استحباب غَسل مسترسل لحیه در وضو اعم است، هم میشود به جهت این باشد که مسترسل از لحیه جزء وجه است پس غسل آن میشود جزء افعال وضو، هم میشود به خاطر این باشد که غَسل مسترسل از لحیه یک مستحبی است که ظرف آن وضو است، مستحب مستقلی است برای خودش، اما ظرف آن وضو است. مثل باب قنوت در نماز، در نماز قنوت مستحب است اما قنوت جزء نماز نیست بلکه قنوتی مستحبی است که ظرف آن نماز است.
حالا مفاد اخبار من بلغ چه چیزی را اثبات کرده؟ اثبات کرده استحباب غسل مسترسل لحیه را، این استحباب غسل ممکن است به جهت این باشد که از اجزاء مستحبه وضو است، ممکن است از جهت این باشد که مستحبی است که ظرفه الوضوء و اعم مثبت اخص نیست.
اللهم الا ان یقال
مگر شما از این راه پیش بیایید بگویید ما یک قانونی داریم که اوامر در مرکبات ارشاد به جزئیت و شرطیت است، نواهی در مرکبات ارشاد به مانعیت و قاطعیت است، به این بیان که ظهور اصلی امر در بعث است، در تحریک است. إرکع، امر به رکوع است اما اگر یک مرکبی ما داشته باشیم و در ضمن مرکب امر بشود به رکوع این ارشاد به جزئیت رکوع است، چون یقینا در باب نماز ما دو واجب نداریم: یکی خود نماز واجب باشد، یکی رکوع آن واجب باشد که اگر کسی رکوع را انجام نداد دو عقاب بشود یکی به خاطر ترک رکوع چون واجب بوده یکی هم به خاطر این که به ترک جزء کل ترک شده به خاطر ترک صلاة. لذا میگویند اوامر در مرکبات ارشاد است به جزئیت یا شرطیت، اگر گفت طهر فی الصلاة یعنی الطهور شرطٌ فی الصلاة، نواهی آن هم ارشاد به مانعیت و قاطعیت است مثل لا تصل فی ما لا یأکل لحمه.
در ما نحن فیه از باب پیش میآییم میگوییم روی مسلک اول و دوم امر به غسل مسترسل لحیه به توسط اخبار من بلغ درست شد و این امر به أجزاء است، امر به کل که نیست، امر در مرکب است، امر در مرکب هم میشود ارشاد به جزئیت پس اثبات میکند که غَسل مسترسل از لحیه جزء وضو است.
و لکن
این راه مشکل دارد و درست نیست؛ وجه اشکالش این است که آنچه که ثابت شده در اصول این است که اگر امری در مرکبات به عنوان اولی متعلق به چیزی بود ارشاد به جزئیت است، مثل این که در باب صلاة بفرماید إرکع، میشود ارشاد به جزئیت، اما اگر امر به شیئی به عنوان ثانوی بود، یعنی به عنوان خودش مستحب نبود بلکه به عنوان یک طاری بر آن، به عنوان عارض بر آن مستحب شده بود این جا وجهی نیست برای این که ما بگوییم امر ارشاد به جزئیت است.
در ما نحن فیه امر در اخبار من بلغ به عمل به عنوان بلوغ ثواب است «من بلغه شیء من الثواب فعمله»،[۱] در بعضی هم داشت «فعمله التماس ذلک الثواب کان له اجر ذلک»،[۲] بنا بر این، این راه برای اثبات این که غَسل مسترسل لحیه جزء وضو بشود ولو جزء مستحبی ناتمام است.
این اشکال اول.
(سؤال: بر مبنای اسقاط شرائط حجیت عنوان اولی میشود) احسنتم! اشکالی که میکند اشکال خوبی است من توضیح بدهم اشکال ایشان را. ببینید در اخبارمن بلغ سه تا مبنا گفتیم، مبنای دوم استحباب عمل بود به عنوان بلوغ ثواب این میشود به عنوان ثانوی، مبنای اول اسقاط شرائط حجیت بود که مثل این که خبر صحیح اثبات استحباب میکند خبر ضعیف هم اثبات استحباب میکند، بعد یک ضمیمه دیگر هم بکنیم که ایشان نکرد و بگوییم «فعمله» یا «التماس ذلک الثواب» عنوان متعلق قرار داده نمیشود، این را هم باید بگوییم و الا ما که گفتیم عنوان متعلق میشود یادتان هست که مرحوم آخوند فرمود اینها عنوان متعلق نمیشود، اگر این را هم بگوییم البته بله دیگر خود آن میشود مستحب و به عنوان اولی مستحب میشود. اما فرض این است که ثابت شد که مفاد روایات در جمع بین روایات عبارت است از اثبات استحباب عمل به عنوان بلوغ ثواب.
۲. توقف ثمره بر جزئیت مستحب للواجب
اشکال دوم این است که اساسا این بحث [در جایی که وضو واجب باشد] مبتلا به یک اشکال اساسی است و آن اشکال اساسی این است که ما اول باید تصور بکنیم جزئیت مستحب را للواجب تا بعد بگوییم که حالا این غَسل مسترسل لحیه مستحب است و از أجزاء وضو هست و در نتیجه أخذ رطوبت از آن درست است و[لی] جزئیت امر مستحبی للواجب معنا ندارد، محال است. چرا؟ چون خاصیت عمل استحبابی این است که یجوز ترکه، از آن طرف میخواهد جزء واجب باشد که خاصیت واجب این است که لا یجوز ترکه و این دو تا با هم متنافی هستند قابل جمع نیستند.
لذا انشاءالله فرصت کردید مراجعه کنید مرحوم صاحب عروه این مطلب را طرح کردند و مرحوم آقای خوئی قدس سره در همین موسوعه هم مفصل وارد بحث میشوند، کسانی که قائل شدند به جزئیت مستحب برای واجب، ادله آنها را ذکر میکنند و مناقشه میکنند و ثابت میکنند که جزئیت مستحب برای واجب ممکن نیست.
تا این جا روشن شد که این ثمره سوم، ثمره ناتمامی هست، این ثمره مفید نشد.
ان قلت
ان قلت میگوید ما آن را درست میکنیم هم واجب را به وجوب خودش نگه میداریم هم جزء مستحب را به استحباب خودش نگه میداریم. به چه بیان؟ به این بیان که ما میگوییم این مستحب جزء طبیعی واجب نیست جزء فرد است، ما یک طبیعی واجب داریم آن که متعلق امر به صلاة است، امر متعلق به صلاة خورده به طبیعی الصلاة، طبیعی الصلاة طبیعت واجبه است ممکن نیست که جزء آن مستحب باشد یعنی جزء آن قابل باشد برای این که انسان انجام ندهد. این مستحب مثل غَسل مسترسل لحیه، مثل اتیان صلاة در مسجد که مستحب است اینها جزء طبیعی واجب نیستند جزء فرد هستند. البته این فرد میتواند مستحب باشد به لحاظ خصوصیتی که در آن هست، نماز در مسجد مستحب است. نماز در مسجد الحرام چند تا حساب میشود؟ صد هزار تا گفتند، بله صد هزار تا ولی نماز عند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دویست هزار تا حساب میشود،[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!
پس نتیجه این شد که ان قلت خوب حرفی میزند میگوید آقا این مستحب جزء فرد است، جزء طبیعی نیست تا محذور عدم امکان جزئیت مستحب للواجب پیش بیاید. یعنی آن که واجب است طبیعت نماز است، فردی که شما انجام میدهید این فرد که واجب نیست. لذا شما اگر وقت نماز بگویید خدایا این چهار نمازی که تو امر کردی میخوانم این باطل است، چون خدا به این نماز که امر نکرد خدا به طبیعت الصلاة امر کرده.
قلت
فرض این است که طبیعت در خارج به وجود فرد موجود میشود این طور نیست که وجود طبیعت در خارج منحاز از فرد باشد به وجود فرد طبیعت موجود است لذا اگر چیزی جزء فرد بشود، جزء طبیعت خواهد شد. بله مشخصات فرد داخل در طبیعت نمیشود آن حرف دیگر است چون آنها لوازم تشخص هستند که سبب جزئیت و سبب وجود خارجی شیء میشوند مثل این که نماز در مسجد باشد، جماعت باشد فرادی باشد اینها داخل در فرد نیستند، به اصطلاح فنی اینها از عوارض تشخص هستند.
هذا تمام الکلام در ثمره سوم.
تنبیه سوم تعارض بین ادله خبر واحد و اخبار من بلغ
امر سوم این است که بین ادله حجیت خبر و بین اخبار من بلغ تعارض محقق میشود. حالا نسبت به ادله حجیت خبر هر مسلکی را که ما انتخاب کنیم فرق نمیکند. قائل بشویم به حجیت خبر ثقه یا قائل بشویم به حجیت خبر صحیح.
تقریب تعارض بر مسلک اسقاط
توضیح تعارض بنا بر مسلک تسامح در ادله سنن یعنی بنا بر مسلک اول که اسقاط شرائط حجیت نسبت به مستحبات است، به این بیان است که نسبت بین ادله حجیت خبر و ادله تسامح در سنن نسبت عموم و خصوص من وجه است.
ادله حجیت خبر مثل آیه نبأ، مثل «لا عذر فی التشکیک فی ما یروی عنا ثقاتنا»[۴] مثل سیره عقلا من جهةٍ خاص است که باید خبر ثقه باشد، من جهةٍ عام است، چه در واجبات چه در مستحبات، اخبار من بلغ من جهةٍ خاص است فقط در خصوص مستحبات است اما از جهت وثاقت عام است چه خبر ثقه باشد چه خبر غیر ثقه باشد و خبر ضعیف باشد. ماده اجتماع میشود خبر ضعیف دال بر استحباب. مفهوم آیه نبأ میفرماید این خبر حجت نیست «أَ یونس بن عبد الرحمن ثقة آخذ عنه معالم دینی»،[۵] میگوید وثاقت معتبر است، این خبر ثقه نیست پس معتبر هم نیست «العمری و ابنه ثقتان فما ادیا عنی فعنی یؤدیان»[۶] میفرماید وثاقت شرط است، این وثاقت ندارد پس حجت نیست، اخبار من بلغ مفاد آن این است که چون بلغه ثوابٌ کان له اجر ذلک و ان یکن النبی صلی الله علیه و آله لم یقله، پس نسبت میشود عموم خصوص من وجه در ماده اجتماع تعارض میکند.
(…)[۷]
بنا بر این نتیجه میشود که متعارض هستند، وقتی متعارض شدند دیگر خبر ضعیف دال بر استحبابی برای ما درست نمیشود.
جواب از تعارض
از این اشکال جواب داده شده به دو جواب؛
جواب اول
جواب اول عبارت از این است که شما نسبت را اشتباه گرفتید که عموم و خصوص من وجه است، نسبت عموم و خصوص مطلق است نه عموم و خصوص من وجه. چرا؟ چون ادله اعتبار خبر ثقه اطلاق دارد، میفرماید خبر ثقه حجت است مطلقا چه در واجبات و چه در مستحبات پس مفهوم آن میشود این که خبر غیر ثقه حجت نیست چه در واجبات و چه در مستحبات اخبار من بلغ خاص به خبر ضعیف است، میگوید خبر ضعیف قائم بر مستحب حجت است پس میشود خاص آن اعم از مستحب و واجب بود این خاص به مستحب است. وقتی نسبت عموم و خصوص مطلق شد پس اخبار من بلغ تخصیص میزند ادله حجیت خبر ثقه را، وقتی میگوییم تخصیص میزند مقصود مفهوم آن است دیگر.
نتیجه این است که وثاقت، عدالت، به هر مسلکی در حجیت خبر معتبر است در مطلق احکام الا در مستحبات که در مستحبات وثاقت معتبر نیست.
این جواب اول.
اشکال بر جواب
این جواب درست نیست به خاطر این که نسبت همان طور که گفتیم عموم و خصوص من وجه است نه عموم و خصوص مطلق. اخبار من بلغ اختصاص به خبر ضعیف ندارد.
پس تا این جا اخبار من بلغ میشود اعم به خاطر این که اخبار من بلغ خاص به روایات ضعیف نیست، روایات صحیح هم اگر قائم شود بر استحباب عمل، استحباب ثابت است اسقاط شرائط حجیت که در اخبار من بلغ نیست، اسقاط شرائط حجیت یک عنوانی است که ما داریم انتزاع میکنیم اما آن که مفاد اخبار هست این است من بلغه ثوابٌ چه به خبر صحیح چه به خبر ضعیف.
بنا بر این حق این میشود که نسبت به عموم و خصوص من وجه است و تعارض برقرار است لذا باید دنبال راه حل دیگر بگردیم. دو راه حل دیگر هست که فردا خواهم گفت.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) وسائل الشيعة ج۱ ص۸۱
۲) وسائل الشيعة ج۱ ص۸۲
۳) قد ورد في الخبر أن الصلاة عند علي عليه السلام بمائتي ألف صلاة. ذكر ذلك في نجاة العباد، و في كتاب تحفة العالم، و نسب إلى الصدوق في كتاب مدينة العلم. مهذب الأحكام (للسبزواري) ج۵ ص ۵۰۵ تستحب الصلاة في مشاهد الائمة عليهم السلام بل قيل: انها أفضل من المساجد و قد ورد أن الصلاة عند علي عليه السلام بمأتى ألف صلاة. مباني منهاج الصالحين ج۴ ص ۳۱۶
۴) وسائل الشيعة ج۱ ص۳۸
۵) و عن علي بن محمد القتيبي عن الفضل بن شاذان عن عبد العزيز بن المهتدي و كان خير قمي رأيته و كان وكيل الرضا علیه السلام و خاصته قال: سألت الرضا علیه السلام فقلت إني لا ألقاك في كل وقت فعمن آخذ معالم ديني فقال خذ عن يونس بن عبد الرحمن. وسائل الشيعة ج۲۷ ص۱۴۸
۶) وسائل الشيعة ج۲۷ ص۱۳۸
۷) (سؤال: چطور شامل ثقه میشود) به خاطر این که اعم است چه ثقه باشد چه ضعیف است (وقتی مبنا اسقاط شرائط است) اسقاط شرائط است ولیکن عیبی که ندارد که حالا اگر شرائط را داشت بگوید حجت نیست در مستحبات. (مورد اجتماع کجا میشود) خبر ضعیف دال بر استحباب، گوش بدهید مفهوم آیه نبأ میگوید حجت نیست اخبار من بلغ میگوید حجت هست میشود تعارض بقیه هم همین طور است؛ «أ یونس بن عبدالرحمن ثقةٌ» میگوید ثقه باید باشد چون آن روایت در مقام تحدید است مفهوم دارد اینها را در حجیت خبر واحد تمام کردیم، روایات مثل «العمری و ابنه ثقتان فما ادیا عنی فعنی یؤدیان» اشکال واضح آن این است که اثبات شیء که نفی ما عدا نمیکند، خبر ثقه حجت باشد خبر غیر ثقه هم حجت باشد، فرض این است اینها که همه در مقام تحدید است، میگوید ممن «آخذ معالم دینی» چون در مقام تحدید است مفهوم دارد اینها دیگر در بحث حجیت خبر واحد همه روشن شد.