بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
کلام در فرمایشات مرحوم اصفهانی قدس سره بود که ببینیم آیا اخبار من بلغ شامل قضایای تاریخیه، شامل ذکر فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام میشود یا خیر.
مطلب سومی که از ایشان ذکر کردیم تحقیق در این مطلب بود که آیا حقیقت کذب قبیح و محرم، و حقیقت صدق که حلال است چیست. در جلسه گذشته گفتیم ایشان میفرماید کذب دو قسمت میشود: کذب خبری و کذب مخبری.
کذب خبری قول مخالف با واقع بود، صدق خبری قول موافق با واقع بود، همین جا هم جلوی آن بنویسید تقابل، تقابل تضاد است که دیروز توضیح دادم.
اما صدق مخبری؛ صدق مخبری عبارت است از قول موافق با واقع ولی اضافه دارد به حسب اعتقاد مخبر یعنی اگر مخبر بداند که حرف او مطابق با واقع هست، حالا کلام او متصف به صدق است، اگر بداند که زید از سفر آمده و إخبار کند جاء زیدٌ، کلام او صادق است ولیکن اگر نداند و إخبار کند ولو آمده باشد، صدق نیست. خیلی مهم است. پس صدق عبارت است از قول موافق با واقع ولی اضافه دارد، به شرطیکه علم به مطابقت آن با واقع داشته باشیم به حسب اعتقاد مخبر.
کذبی که در مقابل این صدق است گفتیم دو قول در آن بود:
یک قول این بود که کذب عبارت است از قول غیر مطابق با واقع با علم مخبر به عدم مطابقت، پس آن شد قول موافق به حسب اعتقاد، این شد قول مخالف و غیر مطابق به حسب اعتقاد، تقابل اینها میشود تقابل تضاد.
قول دوم این است که نه کذب عبارت است از إخبار بما لا یعلم مطابقته مع الواقع و عدم مطابقته مع الواقع، قول به غیر علم کذب است اگر کسی اخبار کند و علم نداشته باشد که آيا این خبر مطابق با واقع است یا مخالف با واقع است این میشود کذب. بنا بر این نسبت بین صدق و کذب میشود عدم و ملکه. چرا؟ چون ملکه ما میشود اعتقاد و علم به مطابقت در مورد قول؛ مثل وجود بصر در مورد انسان، کذب میشود عدم ملکه یعنی عدم اعتقاد به مطابقت در مورد قول؛ مثل عدم بصر در مورد انسان.
پس یکی شد وجود و ملکه، یکی شد عدم وجود و عدم ملکه و چون در مورد قول هست تقابلشان میشود تقابل عدم و ملکه.[۱]
پس تا این جا ما حقیقت صدق و کذب را روی مبانی مختلف دانستیم.
(سؤال: در قول دوم گفتید صدق اعتقاد به مطابقت کذب، عدم اعتقاد بهتر نیست؟ میگذاشتیم احراز مطابقت و عدم احراز مطابقت) همان است دیگر (مرحوم اصفهانی این تقسیم صدق و کذب را به خبری و مخبری از کجا میگوید؟) از کجا میگوید تحقیق کرده، آدم واردی بوده، مطلع بوده، کار کرده، از لغت و از عرف این را به دست آورده و درست هم هست، الان اگر یک کسی ندانسته حرف بزند، میگویند این آدم راستگویی نیست، معلوم نیست چه میگوید، اینها هست، بله فرق میکند حالا میآید اینها مقصود این است که این استفاده از لغت و عرف میگوید این است.ـ
مطلب ۴. محکوم نبودن صدق و کذب خبری به حکمی
در مطلب چهارم ایشان میفرماید که صدق و کذب خبری محکوم به حکمی نیست، نه به حکم عقلی نه به حکم شرعی. چرا؟ چون حسن و قبح عقلی مرتبط به فعل مکلف است، اگر شما قطع نظر کنید از فعل مکلف دیگر او متصف به حسن و قبح نیست. همچنین متصف به حرمت و حلیت هم نیست چون حرمت و حلیت از احکام مرتبط به فعل مکلف است. شما اگر صدق و کذب خبری را هیچ ربطی به مخبر ندادید گفتید قول مطابق با واقع صدق است، قول مخالف با واقع کذب است، هیچ ارتباطی به من مکلف ندارد، در نتیجه مورد حکم شرعی هم نخواهد بود. آنچه که مورد حکم شرعی است صدق و کذب مخبری است که مرتبط به فعل مکلف میشود، هم حسن و قبح عقلی پیدا میکند هم حرمت و حلیت شرعیه پیدا میکند.[۲]
مطلب ۵. تعریف کذب به قول به غیر علم
مطلب پنجم عبارت از این است که مرحوم اصفهانی میفرماید به نظر من حق در حقیقت صدق و کذب و تقابل بین این دو، همان مطلب دوم است که تقابل بین صدق و کذب تقابل عدم و ملکه است. در نتیجه حقیقت صدق میشود قول به غیر علم، هر چه را[۳] که علم به آن نداشته باشیم یا حجت بر آن نداشته باشیم اگر حکایت کنیم و بیان کنیم مندرج در کذب میشود که کذب قبیحٌ عقلا و حرامٌ شرعا.
بنا بر این کذب اختصاص به قول مخالف با واقع ندارد، کذب این است که قولی که ندانیم که مطابق با واقع است. قول به غیر علم، همان که مرحوم شیخ انصاری قدس سره در آخر بحث عدم جواز تعبد به ظن روی آن فرمود و یستدل علیه «بالادلة الاربعه»،[۴] عمل به ظن، حجیت ظن، قول به غیر علم این است.
(سؤال: عرفاً به این کذب نمیگویند) حالا بگذارید ببینیم.ـ
از جهت ضرر هم دیگر پس دخیل در این مطلب نیست که اگر قول مضر باشد حرمت داشته باشد، نه همین که قول به غیر علم بود میشود مصداق کذب و میشود حرام.[۵]
مطلب ۶. عدم شمول بنا بر قوله به استحباب
حالا که این روشن شد بنا بر این اخبار من بلغ ببینیم آیا شامل میشود نقل فضائل و نقل قضایای تاریخیه را یا خیر. میگوییم نقل قضایای تاریخیه و نقل فضائل درست است که کذب به اصطلاح مرحوم نائینی نیست اما قول به غیر علم هست چون علم به مطابقت آن که با واقع نداریم، حجت هم نداریم چون بالفرض خبر قائم بر آن ضعیف است. بنا بر این میشود قول به غیر علم. وقتی قول به غیر علم شد میشود قبیح عقلا، حرام شرعا. چیزی که ما حجت بر حرمت آن شرعا داشته باشیم دیگر مشمول اخبار من بلغ نیست. چه نظر ما در اخبار من بلغ اثبات استحباب باشد چون موضوع آن من بلغه ثوابٌ است و این جا قول به غیر علم حرمت دارد، چه حتی قائل شویم به حسن انقیاد. حسن انقیاد در جایی است که شما حجت بر حرمت نداشته باشید، اگر حجت بر حرمت دارید نسبت به نظر به این اجنبیه، باید اجتناب بکنید، نمیتوانید بگویید به احتمال این که شاید این از محارم من باشد نظر کنم اگر استصحاب میگوید این محرم نیست اجنبیه است، اگر بینه میگوید این اجنبیه است، حق نظر نداریم، صرف احتمال این که او ممکن است محرم ما باشد. بنا بر این مشمول اخبار من بلغ نیست.[۶]
مطلب ۷. شمول بنا بر اسقاط شرایط حجیت
بله، اگر قائل شویم مفاد اخبار من بلغ اثبات حجیت خبر ضعیف است، اسقاط شرائط حجیت میکند میگوید خبر قائم بر فضیلت حجت است ولو ضعیف باشد، خبر قائم بر قضیه تاریخی حجت است ولو خبر قائم بر آن ضعیف باشد. اگر این مبنا را بپذیریم موضوعا میشود ما قام علیه الحجة. وقتی شد موضوعا ما قام علیه الحجة، مشمول ادله حرمت قول به غیر علم و به غیر حجت نمیشود. در نتیجه اخبار من بلغ تقدم آن بر ادله حرمت قول به غیر علم از باب از باب ورود میشود. چون نفی میشود موضوع ادله حرمت قول به غیر علم که عدم حجت است، نفی میشود وجدانا چون حجت قائم شد که خبر ضعیف باشد، ولیکن نفی میشود وجدانا ولی بالتعبد، نفی وجدانی و بالتعبد اسم آن ورود بود.[۷]
این تا این جا کل فرمایش مرحوم اصفهانی.
اشکالات والد معظم بر مرحوم اصفهانی
والد معظم مد ظله العالی بر فرمایش مرحوم اصفهانی مناقشه دارند. ابتدای بحث باید ما ملتفت باشیم بین افتراقی که در نظریه مرحوم نائینی و نظریه مرحوم اصفهانی است.
مرحوم نائینی اگر به خاطرتان باشد إخبار از فضائل و إخبار از قضایای تاریخیه را مصداق کذب ندانست، چرا؟ چون فرمود کذب یعنی قول مخالف با واقع، و خبر چون ضعیف است من شک دارم که آيا مخالف با واقع هست یا مخالف با واقع نیست، تمسک به دلیل حرمت کذب میشود تمسک به دلیل در شبهه موضوعیه خود دلیل ولیکن از راه دیگری این إخبار را جائز نشمرد چون فرمود این چنین إخباراتی قول به غیر علم است و قول به غیر علم قبیحٌ عقلا حرامٌ شرعا. این نظر مرحوم نائینی.[۸]
مرحوم اصفهانی إخبار به فضائل و قضایای تاریخیه را در مورد اخبار ضعاف جایز نمیداند، ولی از باب این که مصداق کذب است چون فرمود قول به غیر علم کذب است، از این جهت حرام میداند. البته از جهت کذب حرام است، قول به غیر علم هم هست از جهت قول به غیر علم هم حرام است. ممکن است یک شیئی دو عنوان محرم بر آن منطبق شود کسی اگر شرب ماء نجس غیر بکند، شرب ماء نجس خودش حرام است، ماء نجس هم که ملکیت دارد برای غیر میتواند از آن زراعت آبیاری کند، دو عنوان بر آن منطبق میشود. لذا به نظر مرحوم اصفهانی از باب کذب حرام است.[۹]
۱. در تقسیم صدق و کذب به خبری و مخبری
اشکال اول؛ ایشان میفرماید مرجع در تشخیص مفاهیم عرف عام است.[۱۰]
توضیح مطلب این است که اگر عنوانی در لسان دلیل أخذ شد ما اول باید برویم سراغ شارع، ببینیم آیا شارع مقدس برای آن عنوان، معنای خاصی در نظر گرفته است، همان معنا میشود مراد که از آن تعبیر میکنند به حقیقت شرعیه. اما اگر معنای خاصی خود شارع مقدس برای آن عنوان نفرموده باشد ایکال امر کرده، واگذار کرده امر را به عرف و عقلا، باید ما ببینیم که در عرف عام معنای این عنوان چیست و با مراجعه به عرف معلوم میشود که آنچه که مرحوم اصفهانی فرمودند در مورد حقیقت کذب و صدق ناتمام است.
ایشان یک کذب خبری درست کردند، یک کذب مخبری؛ کذب از نظر عرفی یک حقیقت دارد، قول مخالف با واقع کذب است، دیگر کذب خبری و کذب مخبری ما نداریم، از جهت لغت از جهت عرف، کذب قول مخالف با واقع است، صدق قول مطابق با واقع است، احراز و عدم احراز مخبر نسبت به مطابقت و عدم مطابقت خبر با واقع دخیل در مفهوم نیست، در حالی که ایشان یک صدق مخبری درست کرد که در صدق مخبری اعتقاد و احراز مخبر را دخیل کردند. خیر، مفهوم صدق و کذب ربطی به احراز مخبر ندارد.
شاهد بر مطلب
شاهد بر مطلب این است که صدق، موافق با حق است، کذب موافق با باطل است. فرق اینها در این است: حق عبارت است از آنچه که واقعیت دارد اعم از این که من بدانم یا ندانم، وجود ولی عصر صلوات الله علیه حقٌ، والبعث حق، اینها حق است حالا چه کسی منکر آن باشد چه کسی معتقد به آن باشد. باطل چیزی است که واقعیت نداشته باشد چه کسی معتقد باشد چه کسی معتقد نباشد، چه بسیار مردمی که اعتقاد به اراجیفی دارند که نه که واقعیت ندارد توهم هم ندارد.[۱۱]
اگر بعضی از این چیزهایی که در هند است را آدم ببیند قدر نعمتی که حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم برای ما آورده آن جا معلوم میشود. اصلا آدم نمیتواند بگوید بعضیها آلت آدم را آن جا میروند عبادت میکنند. این بشر است. علی ای حال، خلاصه هر چه شکر کنی کم است. بگذریم.
پس حق این طور است. صدق هم همین است، صدق موافق با حق است نهایت حق واقع است، صدق حکایت از واقع است، حکایت از واقع اگر مطابق با واقع باشد صدق است چه شخصی معتقد باشد و احراز داشته باشد، چه نداشته باشد. کذب حکایت باطل است چه شخص احراز و اعتقاد داشته باشد و چه نداشته باشد.
این اشکال اول.[۱۲]
(سؤال: شما اشکال را قبول دارید؟) بله.ـ
۲. اشکال به مطلب چهارم
اشکال دوم را مقدمهاش را ذکر کنم چون چند تا مقدمه دارد، تا فردا توضیح بدهم.
مقدمه ۱. حسن و قبح فعلی و فاعلی
مقدمه اول این است که شما اگر به خاطرتان باشد انشاءالله در بحث تجری یک قبح فعلی و قبح فاعلی داشتیم، یک حسن فعلی و حسن فاعلی داشتیم.
قبح فعلی این است که یک فعلی فی حد نفسه خودش قبیح باشد اعم از این که فاعل علم به قبح داشته باشد یا نداشته باشد. قتل ابن مولا توسط عبد قبح فعلی دارد ولو عبد تَخیل کند که این ابن مولا عدو خونخوار مولا است. به این میگویند قبح فعلی. حسن فعلی در مقابل آن است. حُسن فعلی آن است که در متن واقع حَسن است ولو شما خبر ندارید، این شخص ابن مولا است شما فکر میکنید دشمن مولا است ولیکن حسن فعلی دارد، اگر او را اکرام کردی فعل شما خوب بوده.
حسن و قبح فاعلی عبارت است از انجام فعل حسن با التفات، یعنی اگر من ملتفت باشم که این فعل حسن است و با التفات انجام دهم، من میشوم فاعل حسن، اگر بدانم این ابن مولا است و او را اکرام کنم من عبد خوبی هستم، اما اگر ندانم این ابن مولا است و او را اکرام کنم عبد خوبی نیستم حسن فاعلی ندارم.
پس بین حسن فعلی و حسن فاعلی و بین قبح فعلی و قبح فاعلی، نسبت میشود عموم و خصوص من وجه. جایی هست که حسن فعلی و حسن فاعلی هر دو هست، ابن مولا است و میدانم هم ابن مولا است اکرام میکنم، حسن فعلی است، حسن فاعلی هم هست، ابن مولا است فکر میکنم دشمن مولا است او را اکرام میکنم، حسن فعلی است به اضافه قبح فاعلی و بالعکس.
پس ما یک حسن فعلی داریم یک حسن فاعلی داریم، یک قبح فعلی داریم، یک قبح فاعلی داریم.
مقدمه دوم فردا انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) لا ينبغي الريب في أن الصدق الخبري و الكذب الخبري لا حكم لهما عقلا و لا شرعا، و إنما المناط في الحسن و القبح و الجواز و الحرمة بالصدق و الكذب المخبريين. و لا ريب في أن الصدق المخبري هو القول الموافق للواقع بحسب اعتقاد المخبر، إلا أن الكلام في الكذب المخبري المقابل للصدق المخبري، هل بينهما التقابل بالتضاد أو بنحو العدم و الملكة؟ بمعنى أن الكذب المخبري هو القول الذي يعتقد أنه خلاف الواقع، أو القول الذي لا يعتقد أنه موافق للواقع فما لا ثبوت له في ظرف وجدان المخبر كذب و لا ينحصر الكذب فيما يعتقد أنه ليس كذلك في الواقع. و التحقيق: أن التقابل بينهما بنحو العدم و الملكة، و هو المعبر عنه في لسان الشرع بالقول بغير العلم، فما لا علم به و لا حجة عليه يندرج الحكاية عنه في الكذب القبيح عقلا و المحرم شرعا. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج۴ ص۱۹۲
۲) همان
۳) (سؤال: حقیقت کذب فرمودید صدق) چون خیلی صدق را دوست داریم الفاظ قاطی شده خدا را شکر. گاهی وقتها مغز آدم هم قاطی پاطی میشود خدا انشاءالله آدم را حفظ کند، خدا انشاءالله آدم را عاقبت به خیر کند، گاهی وقتها میبینید یک عمر به یک لحظه از دست میرود، هیچ وقت توسل به امام زمان علیه السلام را باید از دست نداد، او است که نگه میدارد. ما فکر میکنیم خودمان را نگه میداريم، ما فکر میکنیم که مجتنب از معاصی هستیم و فاعل واجبات هستیم و …، اگر نباشد عنایت او همهاش رفته (…) کلنا نور واحد؛ همه ائمه علیهم السلام برای ما امام هستند ولیکن الان امام ما امام زمان علیه السلام است، چیزی لازم داشته باشیم میرویم پیش امام زمان. البته پیش امام حسین هم میرویم، پیش حضرت رضا هم میرویم. از آنها هم چیزی میگیریم ولی بالاخره گاهی وقتها پیش امام زمان که میرویم حواله میدهند به امام رضا. در عرفات نقل کردند برای من که کسی بالاخره خیلی بعد از توسلات بسیار زیاد تشرفی پیدا میکند خدمت حضرت و تقاضای حاجت میکند، حضرت میفرماید برو پیش امام رضا؛ ایرانی بوده، فرمودند برو پیش امام رضا لذا کلنا نور واحد حالا بگذریم.
۴) التعبد بالظن الذي لم يدل على التعبد به دليل، محرم بالأدلة الأربعة. فرائد الأصول ج۱ ص۱۲۵
۵) و التحقيق: أن التقابل بينهما بنحو العدم و الملكة، و هو المعبر عنه في لسان الشرع بالقول بغير العلم، فما لا علم به و لا حجة عليه يندرج الحكاية عنه في الكذب القبيح عقلا و المحرم شرعا. و لا يختص قبح الكذب بصورة الاضرار عقلا، كما لا اختصاص له شرعا. نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج۴ ص ۱۹۳
۶) و عليه فنشر الفضيلة التي لا حجة عليها و ذكر المصيبة التي لا حجة عليها قبيح عقلا و محرم شرعا، فكيف يعمهما أخبار من بلغ؟ سواء كان مفادها الارشاد إلى حسن الانقياد، أو إثبات الاستحباب. همان
۷) نعم إذا قلنا بأن الأخبار المزبورة تثبت حجية الخبر الضعيف، فلازمه اندراج الفضيلة و المصيبة فيما قامت الحجة عليه شرعا، فيخرج عن تحت الكذب المخبري القبيح عقلا و المحرم شرعا. و حينئذ إن كان إجماع فهو كاشف عن هذا المعنى لا أنه تخصيص في حكم العقل و الشرع. فتدبر جيدا. همان
۸) ذلك فإن الكذب كما بينا في بعض المباحث السابقة و ان كان بحسب الوضع اللغوي دائرا مدار مخالفة الواقع إلا ان ما يحكم العقل بقبحه ليس هو ذلك بل القول الغير المحرز مطابقته للواقع سواء كان مطابقا للواقع أم لم يكن فالإخبار عما لم يثبت بطريق صحيح يكون قبيحا عقلا و أي موجب لثبوت المسامحة فيه خصوصا فيما إذا كان الخبر متضمنا لإسناد شيء إلى المعصوم عليه السلام و بالجملة ان تم إجماع على حجية الخبر الضعيف في باب القصص و الحكايات فهو و إلا فلا مقتضي للتسامح أصلا. أجود التقريرات ج۲ ص۲۱۲
۹) (سؤال: یعنی دو تا چوب میخورد؟) بله، دو عنوان بر آن منطبق است، دو چوب میخورد کما این که اگر کسی کاری انجام بدهد که دو عنوان خیر بر آن مترتب باشد دو تا حوریه به او میدهند.ـ
۱۰) و ما أفاده مورد نظر وإشكال أولا: بأن ما ذكره من تقسيم الكذب إلى الكذب الخبري والكذب المخبري لا أساس له، بداهة أن المرجع في تعيين مفاهيم الألفاط هو العرف العام، حيث إن الخطابات الشرعية ملقاة إليهم، وتكون كلمات أهل اللغة طريقة لاستخراج المفاهيم العرفية من الخطابات من دون أن تكون لها موضوعية، ولا ريب في أن الكذب لغة وعرفا هو القول غير المطابق للواقع، كما أن الصدق لغة وعرفا هو القول المطابق للواقع من دون أن يكون لإحراز المطابقة وعدمه دخلا في مفهومهما. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص ۳۶۳
۱۱) ويشهد على ذلك موافقة الصدق مع الحق عرفا، وموافقة الباطل مع الكذب، مع عدم دخل الإحراز في مفهومهما. همان
۱۲) (سؤال: در جایی که جهل مرکب است عرفا نمیگویند کاذب است یعنی کذب است به تخصیص خارج شده؟) کذب است این (ولی گناهی نیست) معذور است، عذر یک حرف است، یک کسی مرتکب حرام هم که بشود عذر دارد اما ارتکاب او ارتکاب حلال بوده یا حرام (یعنی کذب هست ولی بالتخصیص…) کذب هست بله، ببینید عذر، جهل، سبب میشود حکم منتفی شود، سبب نمیشود موضوع منتفی شود، موضوع سر جای خودش هست، موضوع امر واقعی است، حکم منتفی میشود، به نسیان حکم منتفی میشود، به جهل حکم منتفی میشود، به اضطرار حکم منتفی میشود و هکذا.