بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
حدیث اخلاقی
وَ سُئِلَ عَنْ خِیَارِ الْعِبَادِ فَقَالَ علیه السّلام: الَّذِینَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا وَ إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا وَ إِذَا أُعْطُوا شَکَرُوا وَ إِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا[۱]
شرح حدیث:
روایتی که به عنوان تبرّک قرائت کردیم و امیدواریم که إن شاء الله از امروز سرمشق زندگی ما و شما قرار بگیرد بر طبق آنچه که در تحف العقول آمده از حضرت رضا(صلوات الله علیه) نقل شده است.
حضرت سوال شدند از خیار عباد، یعنی بهترین عباد چه کسانی هستند؟ حضرت(علیه السّلام) فرمودند کسانی که جامع این صفاتی باشند که بعد شمردهاند.
یکی، « إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا » وقتی که کار حسن و نیکو انجام میدهند شادمان میگردند.
« وَ إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا » و وقتی که کار سیئ و بدی انجام میدهند استغفار میکنند.
میدانید که استغفار هم با شرایطش. چون استغفار مراحلی دارد:
یک مرحله این است که انسان در برابر پروردگارش بگوید: «أستغفر الله ربی و أتوب إلیه» بعد باید اگر در نتیجه آن کار بدی که انجام داده، تبعاتی مترتب شده است که آن تبعات قابل جبران هست باید برود آنها را هم جبران کند. مثلاً اگر کسی مال کسی را بدزدد، بعد استغفار کند، استغفارش به این است که مالی که دزدیده برود به طرف هم بپردازد و یک شرط توبه هم این است که انسان وقتی توبه کرد عزم کند که دیگر مرتکب آن معصیّت نشود.
حالا اگر انسان عادت کند که این گونه باشد که به مجرد اینکه کار خلافی از او سر زد، نظری به نامحرم انداخت که نظر اختیاری بود، به اختیار نظر به اجنبیه انداخت، متأثر شود، قلبش بلرزد، بیاید حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) کنار ضریح حضرت معصومه(سلام الله علیها) بگوید اشتباه کردم، سعی میکند دیگر نکنم. قلب این انسان همیشه پاک خواهد بود یا تعییب بر کسی میکند، عیب کسی را میگیرد، فوراً بدنش بلرزد، برود به خود آن شخص بگوید و از او معذرت خواهی کند. به آن جمعی که این حرف را القا کرده بگوید من اشتباه کردم، حرف من از روی عناد بود از روی حسادت بود، اینها خوب است. یعنی گاهی وقتها هست انسان از روی حسادت عیبی بر کسی میگیرد و این عمل در بین معمول طالبین علم، شایع است، چه طلاب حوزه چه دانشگاه و غیر دانشگاه، کسی را بخواهند خرد بکنند عیبی بر او میگیرند؛ اگر خودشان هم اشتباهی دارند همین اشتباه را هم در شخص دیگر توضیح میدهند که هست تا در نتیجه عیب خودشان یک عیب شایع شود و در نتیجه از عیب بودن الغا شود مثلاً بگوییم فلانی وقتی که بحث میکند، تند است، فلانی تند بود، استاد ما هم تند بود، شخص دیگر تند بود، دیگری هم تند بود، که در نتیجه ثابت شود که من هم اگر دارم تندی میکنم عیبی نیست، خیر، تا انسان به یکی نسبتی داد، عیبی بر کسی گرفت، بدنش بلرزد از خود آن شخص معذرت خواهی کند، در آن جمعی که این حرف را القا کرده بگوید من اشتباه کردم. راستش را بخواهید من میخواستم عیب خودم را چیزی جلوه بدهم که عیب نیست، اگر انسان این طور عادت بکند، خب، سبب میشود که کم کم دیگر بر مردم عیب نگیرد وقتی که من ببینم اگر عیب بگیرم بعد خودم دو برابر خرد میشوم چون خودم باید در بین آن جمع بگویم اشتباه کردم از روی حسادتم بود، از روی تکبّرم بود، دیگر هیچ وقت عیب بر کسی نمیگیرم. غیبت نمیکنم و هکذا.
کما اینکه «إذا أحسنوا إستبشروا» یک شب که شما میبینید خوب مطالعه کردید درست به درست رسیدی واقعاً باید خوشحال شوی اوّل صبح که بیدار میشوی اوّل شکر خدا کنی، که خود همین روایت هم دارد.
«وَ إِذَا أُعْطُوا شَکَرُوا» وقتی که به آنها چیزی عطا میشود، شکرگذار باشند.
شما الآن خبر ندارید چون در نعمت هستید قدر نعمت را نمیدانید این نعمتی که پروردگار الآن بر شما عطا کرده است که متولی به ولایت علی ابن أبی طالب(علیه السّلام) هستید، ما ارزشش را نمیدانیم این نعمتی که الآن شما مشغول این دروس هستید، قال الصادق، قال الباقر، قال الرضا (علیهم السّلام) ، قال الله تبارک و تعالی یعنی سر و کار شما با کلمات و تربیت کسانی است که معلّم بشریت بودند اینها نعمت است، اینها عطیههایی است که اصلاً قابل قیاس با هیچ نعمتی نیست، انسان باید شکر گذار باشد. شکر نعمت هم در یکی از روایاتی که قبلاً خوانده شد توضیح دادیم شکر نعمت هم به این است که انسان سر به سجده بگذارد و بگوید شکراً لله، هم از آن نعمتی که به او داده شده است، درست محافظت کند و قدر آن نعمت را هم بداند. قدر نعمت اینها، این است که انسان درست زحمت بکشد، درست مباحثه کند، و إلی آخر.
«وَ إِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا» و اگر مبتلا شدند به بلیه و بلا و مصیبتی، صبر کنند.
اینکه احتیاج به توضیح ندارد در آیات متعددی در قرآن مجید که شامل أمّهات مطالب عالم وجود است پروردگار نسبت به صبر وعدهها داده است. (إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون)[۲] در سوره بقره، «فادخلوا بما صبرتم» نمیدانم این متن آیه است یا قریب به این مضمون آیه هم دارد و آیات دیگری که قریب به این مضامین است.
«وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا» و وقتی که غضب کردند عفو کنند.
غضب یک امر غریزی انسان است نمیفرماید غضب نکن چون تکلیف به محال میشود، نمیفرماید غضب نکن؛ غضب برای انسان پیش میآید، امّا وقتی غضب کرد عفو کن، مثلاً با هم مباحثهای خود وعدهای گذاشته است میبیند هم مباحثهاش یک بار، دو بار، سه بار، خلف وعده کرد غضب میکند این دفعه که بیاید میگوید شما به درد من نمیخورید، عفو کند بر بچّهاش، بر خانوادهاش، بر زنش، بر دوستش، بر بغال سر محلّش «إذا غضبوا» هرجا که برای انسان غضب شد عفو کند.
و سُئِلَ عَنْ خِیَارِ الْعِبَادِ فَقَالَ علیه السّلام: الَّذِینَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا وَ إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا وَ إِذَا أُعْطُوا شَکَرُوا وَ إِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا.
پنج بند داشت إن شاء الله که حفظ کنیم و جزو ساخت شخصیت خودمان از امروز این پنج مطلب را قرار دهیم.
خلاصه بحث گذشته:
بحثی که داشتیم نسبت به استدلال به حدیث شریف رفع بود بر اثبات برائت در شبهات تحریمیّه.
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) تقریب استدلال به حدیث شریف را ذکر فرمودند تقریب استدلال عبارت است از این که: حدیث شریف می فرماید:«رفع عن أمّتی تسع» یکی از آن چیزهایی که مرفوع است«ما لایعلمون» است. «رفع ما لایعلمون»، برداشته شده آنچه را که نمی دانند خب، من حرمت شرب تتن را نمی دانم، «رفع ما لایعلمون» برداشته شد شارع مقدّس مؤاخذه بر حرمت شرب تتن را برداشته است چون مؤاخذه بر«ما لایعلمون» است. پس حدیث دلالت می کند بر برائت در شبهات تحریمیّه.
جمع بندی مباحث حدیث رفع:
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) اشکالاتی بر استدلال به این حدیث شریف فرمودند که در بیان امروزشان که می-فرماید:
و الحاصل مجموعه آنچه را که در سابق به صورت تقریب استدلال و اشکال بر استدلال فرموده، جمع و جور و دسته بندی نموده در این «و الحاصل» توضیح می فرماید پس «و الحاصل» همان مطالب گذشته است با اضافات و به صورت دسته بندی شده می فرماید: همان طور که توضیح دادیم ما نمی توانیم بگوییم در این حدیث، رفع حقیقتاً به این امور تسعه نسبت داده شده است چون رفع خطا حقیقتاً دروغ است، رفع نسیان حقیقتاً دروغ است و هکذا پس به دلالت اقتضا باید یک چیزی را در تقدیر بگیریم که آن مرفوع بشود در این مقدر سه احتمال هست:
یکی اینکه جمیع الآثار باشد، «رفع الخطأ، رفع ما لایعلمون» یعنی رفعَ جمیع آثار «الخطا» رفع جمیع آثار «ما لایعلمون و هکذا»
یا مقدّر اثر خاصّ به هر یک از این فقرات باشد. «رفع الخطا،»یعنی اثر خاصّ به خطا، اثر خاصّ به خطا عبارت است از مؤاخذه، رفع مؤاخذه بر عملی که خطأ انجام می شود.
و یا بگوییم مقدّر عبارت است از خصوص مؤاخذه، رفع خطا یعنی رفع مؤاخذه بر خطا «رفع ما لا یعلمون» یعنی مؤاخذه بر «ما لایعلمون»
توضیح مطلب: اگر گفتیم مرفوع جمیع الآثار است، رفع جمیع الآثار، در تمام این فقرات باید بگوییم یک جمیع الآثار در تقدیر است، رفع جمیع آثار نسیان، رفع جمیع آثار خطا، رفع جمیع آثار «مااضطرّوا إلیه»، رفع جمیع آثار «ما لایطیقون»، رفع جمیع آثار «ما لایعلمون» مثلاً اگر من این خانه را بفروشم آثاری که بر فروختن این خانه مترتب است چیست؟ این است که این خانه از ملک من خارج می شود ثمن این خانه به ملک من در می آید، حقّ فسخ این معامله را ندارم تسلیم مبیع به مشتری بر من لازم است و هکذا آثاری که بر یک معامله صحیحه بیعیه، مترتب است «رفع مااستکرهوا علیه»، یا «رفع مااضطرّوا إلیه» می گوید اگر به اکراه خانه را فروختی تمام آثار برداشته شده است یعنی نه خانه از ملک من خارج شده، نه ثمن به ملک من آمده، نه اینکه تسلیم بر من واجب است. اصلاً تمام آثار برداشته شده است اگر شخصی «أکل میته» کند، «أکل میته» حرام است، امّا اگر مضطر شد، رفع جمیع آثار آنچه که مورد اضطرار است. یکی از آثار «أکل میته» چه بود؟ حرمت بود رُفع این آثار، حرمت هم برداشته شد.
اگر مقصود رفع جمیع الآثار باشد، حدیث دلالت بر مدعای ما می کند چون رفع «جمیع الآثار» یعنی من جمله رفع شده است مؤاخذه، مؤاخذه بر «مالایعلمون» رفع شده است پس ارتکاب آنچه را که انسان نمی داند حرام است یا حلال است، مؤاخذه ندارد، و اگر مقدر رفع جمیع آثار باشد، این «أقرب» است اعتبارا، یعنی چه اقرب است اعتباراً؟ برای اینکه این مطلب روشن شود یک نکته را باید توضیح دهیم.
وقتی می گوییم یک شیء معدوّم است یا مرفوع شد، حقیقتش به این است که واقعاً آن شیء نیست و نابود شود و دیگر موجود نباشد امّا اگر خود آن شیء بود و ما در عین حال می گوییم معدوم است، اقرب به این معنا این است که بیشتر آثارش بلکه تمام آثارش، از بین برود که یک شیء «بلا اثر» شود وقتی یک شیء «بلا اثر» شد، مثل این است که اصلاً نیست.
«رفع الخطا» دیدیم که خطا از بین نرفته است، خطا، نسیان، جهل، این ها موجود است و در عین حال حضرت(علیه السّلام) فرموده اینها مرفوع شدند و معدوّم شدند پس ما باید معنی «جمیع الآثار» را در تقدیر بگیریم که وقتی تمام آثار رفع بشود این «أقرب» به رفع حقیقی خود شیء است. لذا فرمود «أقرب» است. امّا چرا می فرماید إعتباراً؟
إعتباراً اقرب است جهتش این است که:
یک مرتبه مطلبی که ما می گوییم مستند به شرع است، مطلب مطلب شرعی می شود.
یک مرتبه مطلبی که ما می گوییم مستند به عقل است، مطلب مطلب عقلی می شود و دلیل دلیل عقلی است.
یک مرتبه مطلبی که ما می گوییم این است که می گوییم این طور باشد بهتر است این طور به نظر می آید به این ها می گویند دلیل اعتباری؛ یعنی نه دلیل عقلی محض است که به عقل حجّت باشد، نه شرعی است که به شرع حجّت باشد، یک امری اعتباری است، یک امری استحسانی است، حالا اینکه ما گفتیم یک امر عقلی که نیست، که اگر یک چیزی را گفتیم نیست و در عین حال بود، پس باید بگوییم، آثارش نیست، عقل چنین حکمی ندارد.
پرسشگر: حکم عرفی؟
استاد: خب همان می شود. حکم عرفی یعنی استحسانی یعنی این انسان این طور فکر می کند، وقتی می گوییم یک چیزی نیست و در عین حال هست؛ پس بهتر این است که هیچ چیزش نباشد، آثارش نباشد مثلاً ما می-گوییم آقای فلانی نیست یعنی «وجوده کعدمه» چون هست ولیکن هیچ منشأ آثار نیست مثلاً در یک جمعی می خواهید سوری بدهید، می گویید فلانی چه قدر بدهد؛ فلانی چه قدر بدهد، می گوییم مشهدی حسن که اصلاً نیست، مشهدی حسن هست امّا نیست، یعنی چه؟ یعنی منشأ اثر نیست این امر امر اعتباری است، استحسانی است لذا این معنا اقرب به معنای حقیقی هست امّا اعتباراً اقرب است نه اینکه به حکم عقل اقرب باشد. یا به دید شرع أقرب باشد.
مقدر دوّم این بود که بگوییم رفع شده است اثر ظاهر در او، این یعنی چه؟
این یعنی اینکه رفع خود فعل که معنا ندارد چون فعل یک امر تکوینی شد، رفع و وضعش به ید شارع نیست، وقتی که شارع در مقام تشریع است، قانون گذاری می کند قانون می گذارد امّا امور خارجیه را که نمی گوید هست یا نیست «رفع ما لایعلمون» بخواهد بگوید این فعل رفع شده است، رفع فعل که فعل، فعل من است یک امر تکوینی است معنا ندارد، پس باید بگوییم اثر ظاهر به او رفع شده است که آن اثر، قابل گذاشتن و برداشتن شارع مقدّس هست، و اثر ظاهر نسبت به هر یک از این فقرات نه گانه مختلف است.
توضیح مطلب این است که «ما حرّم الغنی» داریم، «حرّم علیکم أمّهاتکم» هم داریم «حرّم الغنی» یعنی چه؟ یعنی «حرّم استماع الغنی»، «حرّم أمّهات» یعنی چه؟ یعنی «حرّم وطی امّهات» تحریم نسبت به دو فعل داده شده است امّا این جا ما می گوییم مقدر آن اثر ظاهر در اینها است اثر ظاهر در غنی شنیدن است، حرمت به استماع می خورد، اثر ظاهر در امّ، وطی است، حرمت به وطی می خورد. «حرّم لحم المیته» اثر ظاهرش أکل است حرمت به «أکل» می خورد در اینجا هم شارع مقدّس فرموده، خطا را رفع کردیم نسیان را رفع کردیم، آنچه را که طاقت ندارند رفع کردیم، آنچه را که به آن مضطر شدند، آنچه را نمی دانند اثر ظاهر در هر یک رفع شده است، آن وقت اثر ظاهر در امور مجهوله چیست؟ یکی از آثار ظاهریه اش مؤاخذه است که مولی بر امر غیر معلوم، مؤاخذه کند. حالا مولی می گوید من رفع کردم این مجهول را یعنی اثر ظاهر مجهول را رفع کردم که اثر ظاهرش عبارت است از مؤاخذه آثار دیگری هم دارد که جزو آثار ظاهره هست، بعداً توضیح خواهیم داد مثلاً در مواردی که یک چیزی مورد شکّ عبد قرار می گیرد، مولی می تواند جعل احتیاط بکند من مولی به عبدم بگویم هرجا شک داشتی که من امری کردم یا نکردم انجام بده، این یک از آثار امر مجهول است، وجوب احتیاط از آثار شیء مجهول است حالا می گوییم «رفع ما لایعلمون» یعنی رفع اثر ظاهر مجهول که اثر ظاهر مجهول وجوب احتیاط است وجوب احتیاط برداشته شد قول اخباریین به زمین می خورد، قول اصولیین ثابت می شود.
این معنا ظاهر است به خاطر اینکه ظاهر تعلق رفع به اشیاء و به اعیان خارجیه این است که رفع تعلق بگیرد به آن اثری که ظاهر است از آن اشیاء خارجیه و آن اثر قابل رفع شارع مقدّس هم باشد این هم مقدّر دوّم و آنچه که مربوط به او بود.
سوّمین احتمال این است که ما بگوییم مقدّر خصوص مؤاخذه است بگوییم «جمیع الآثار» نیست اثر الظاهر هم نیست، خصوص مؤاخذه است. «رفع الخطأ» یعنی رفع مؤاخذه بر فعلی که خطأً انجام شده است. «رفع النسیان» یعنی رفع مؤاخذه بر آنچه که مورد فراموشی قرار گرفته است. «رفع ما لایعلمون» یعنی رفع مؤاخذه بر آنچه که انسان از روی جهلش انجام داده است.
این معنای سوّم عرفاً از معنی اوّل أقرب است. چرا؟
چون مثلاً وقتی که یک مولایی به عبدش می گوید من هر چه را که تو جهل داری از تو برداشتم، یعنی چه؟ یعنی اگر به جهل کاری انجام دادی مؤاخذه ات نمی کنم، عرفاً این طور است، وقتی که عرفاً مولی به عبدش بگوید: من فراموشی را از تو برداشتم، کارهای اشتباهی که می کنی از تو برداشتم. ببینید «أظهر عند العرف» از این معنا این است که کارهای اشتباهی که می کنی از تو برداشتم یعنی مؤاخذه بر کارهای اشتباه تو را برداشتم.
پس این معنا أقرب است عرفاً از معنی اوّل، چون معنای اوّلم اعتباری بود عرفی بود، او اعتباراً أقرب بود به معنی واقعی، این به لحاظ عرف أقرب است از معنی اوّل و اظهر از دوّم هم هست، چون همان طور که الآن عرض کردم وقتی که این کلام به عرف القا می شود عرف از آن رفع مؤاخذه استفاده می کند.
پس این سه احتمال در این آیه شریفه هست.
اگر مقدّر «جمیع الآثار» باشد بگوییم تمام آثار مجهولات برداشته شده است یکی از آثار حکم مجهول مؤاخذه و عقاب بر مخالفتش است این هم برداشته شده است بنابراین حدیث دلیل می شود بر برائت در شبهات حکمیّه.
اگر گفتیم رفع شده است اثر ظاهر، چون در سایر فقرات، رفع به خود خطا به خود نسیان تعلق گرفته است، اثر خود خطا و اثر ظاهر خود نسیان باید برداشته شود. در «ما لایعلمون» هم رفع به خود «ما لایعلمون» خورده است، اثر ظاهر خود «ما لایعلمون» باید برداشته شود، اثر فعل مجهول هم چیست؟ مؤاخذه بر فعل مجهول است، بنابراین حدیث مربوط به شبهات موضوعیّه می-شود چون می گوید رفع کردم مؤاخذه بر فعل مجهول را که اثر ظاهر است.
امّا اگر «جمیع الآثار» بود، خیر! «جمیع الآثار» یعنی تمام آثار، چه آثار با واسطه چه آثار بدون واسطه. هر اثری که برای مجهول است خب، یکی از آثار حکم مجهول چیست؟ عقاب بر مخالفتش است. عقاب بر مخالفتش هم برداشته شد.
امّا اگر اثر ظاهر گرفتیم و اثر ظاهر را هم به خود اینها خواستیم نسبت بدهیم، اثر ظاهر بر «ما لایعلمون» مؤاخذه است. مدلول حدیث می شود رفع مؤاخذه بر فعل مجهول می شود، مربوط به شبهات موضوعیّه می-شود.
و اگر مقدّر خصوص مؤاخذه باشد که مرحوم شیخ انصاری(قدّس سرّه) این را فرمودند «أظهر» است؛ باز هم حدیث مربوط می شود به شبهات موضوعیّه.
حرف شیخ(قدّس سرّه) در اینجا تمام شد.
پس نظر مرحوم شیخ(قدّس سرّه) این شد که این روایت دلالت می کند بر برائت در شبهات موضوعیّه چون مقدّر در نزد شیخ(قدّس سرّه) مؤاخذه بر خود اینها شد به قرینه وحدت سیاق و مؤاخذه بر فعل مجهول نیست، یعنی در ارتکاب شبهات موضوعیّه مؤاخذه نیست و برائت مجعول است.
نتیجه ای که گرفتیم این شد که حدیث مربوط به شبهات موضوعیّه شد تا مطلب به اینجا می رسد، مرحوم شیخ (قدّس سرّه) به وسیله «نعم» استدراک می کنند.
ظاهر بعض الأخبار أن الرفوع جمیع الآثار و الجواب عنه
می گویند درست است که اگر ما باشیم و حدیث رفع، مربوط به شبهات موضوعیّه است ولی در روایتی می بینیم امام معصوم (علیه السّلام) در مورد برائت در شبهات حکمیّه به همین حدیث استشهاد فرمود از این معلوم می شود که این حدیث مربوط به شبهات حکمیّه است ما باشیم و حدیث رفع، شبهات موضوعیّه است امّا می بینیم امام معصوم(علیه السّلام) که شکّی نیست کلام پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را او می فهمد، او در مورد شبهه حکمیّه به حدیث رفع استشهاد کرده است پس معلوم می شود که حدیث رفع مربوط به شبهات حکمیّه است.
این حدیث عبارت از این است که از حضرت(علیه السّلام) سوال کردند نسبت به حلف به طلاق و عتاق و صدقه جمیع ما یملک اگر کسی قسم بخورد استکراه بشود، اکراهش بکنند که قسم بخور به طلاق زنت «أیلزمه ذلک» آیا این مطلب به آن شخص لازم می آید؟ حضرت فرمودند: «لا، قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفع عن أمّتی ما أکرهوا علیه»
سوال از شبهه حکمیّه است نه شبهه موضوعیّه از جهت حکم نمی دانیم که آیا کسی که به طلاق قسم می-خورد آیا قسم او اثر دارد زنش مطلقه می شود یا زنش مطلقه نمی شود؟ سوال از شبهه حکمیّه است.
کرهی است، طلاقی است که «عن إکراه»ٍ واقع شده است، از قبیل اینکه مثلاً باید عدّه نگه دارد چه بکند چه بکند حضرت فرمودند «لا» بعد حضرت استشهاد فرمودند که سرّش این است که حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود «رفع عن أمّتی ما أکرهوا علیه». استدلال به همین حدیث رفع کردند پس معلوم می شود که حدیث مربوط به شبهات حکمیّه است و مقدّر خصوص مؤاخذه نیست چون این بنده خدا که از مؤاخذه سوال نکرد «أیلزمه ذلک» آیا این طلاق بر گردن این شخص لازم می آید یا لازم نمی آید؟ پس حدیث مربوط به شبهات حکمیّه است و مقدر خصوص مؤاخذه نیست، بلکه مقدر «جمیع الآثار» است به استشهاد امام(علیه السّلام).
در اینجا باید دو سه نکته نسبت به این حدیث متوجّه بود:
یک نکته این است که مرحوم شیخ(قدّس سرّه) می فرمایند که اصلاً قسم به طلاق «عند الشیعه» رأساً باطل است و لو قسم به طلاق «عند الشیعه» باطل است، امّا امام (علیه السّلام) در این جا نفرمود اصلاً این قسم تو از بیخ باطل است بلکه فرمود چون از روی اکراه بوده است چیزی به گردن تو نمی آید این مطلب ضرری به استدلال ما نمی زند چون بالاخره امام(علیه السّلام) استشهاد کردند به حدیث رفع برای عدم لزوم طلاقی که «عن إکراهٍ» باشد پس این مطلب ضرری به ما نمی زند.
بررسی حلف به طلاق در فقه
امّا خود مطلب را حالا توضیح دهیم، «حلف» به طلاق یعنی چه؟ عدّه ای این روایت را این جور معنا کرده اند که اگر کسی این طور قسم بخورد که «والله إن کان کذا زوجتی طالق» قسم می خورم که اگر مطلب این طور باشد زن من «طالق» باشد، عبد من آزاد باشد، «ما یملک» من صدقه باشد، یعنی تمام چیزهای من صدقه باشد این را سنّی ها قبول دارند؛ چون سنّی ها می گویند همین که شخص این حرف را زد دیگر احتیاج به اجرای صیغه طلاق ندارد طلاق واقع می شود این را شیعه قبول ندارد این یک معنی است که برای حدیث کردند.
این معنی به نظر ما خوب نیست؛ چون ندارد «حلف علی الطلاق» قسم بر طلاق نخورده است، بلکه «قسم بالطلاق» خورده است عبارت را ببینید «فحلف بالطلاق و العتاق» این قسم به طلاق است یعنی بگوید قسم می خورم به اینکه زنم طالق باشد، قسم می خورم به اینکه عبدم آزاد باشد که قسم به طلاق است، نه قسم «علی الطلاق» و «قسم بالطلاق» را شیعه قبول ندارد چون فقط باید قسم به الفاظ جلاله باشد، «تالله، والله» این معنی به نظر ما درست است به وسائل الشیعه مراجعه بفرمایید کتاب الطلاق، مرحوم صاحب وسائل(قدّس سرّه) یک بابی باز کرده برای طلاقی که «عن استکراه» واقع شود و جایی که طلاق مجعول قرار می گیرد یمیناً یعنی به خود طلاق قسم خورده می شود حالا اینجا دارد «حلف بالطلاق» یعنی اگر کسی به خود طلاق قسم بخورد این طلاقش واقع نمی شود.
مراجعه بکنید روایات را ببینید، یک روایاتش مربوط به «عشّار» است می گوید من گرفتار می شوم به «عشّار» یعنی اینهایی که از این مالیات می گیرند، «عشر عشر» می گیرند عشر یعنی یک دهم. اگر قسم به طلاق بخورم رهایم می کند حضرت(علیه السّلام) می فرمایند این قسم بخور ولی هیچ فایده ای هم ندارد و زنت هم طالق نمی شود یا روایت آخر همین باب را ملاحظه کنید که می فرماید یکی از چیزهایی که از شیطان است «یمین بغیر الله» است مثل «یمین بالطلاق» قریب به این مضمون، روایت آخر این باب است.
پس معنای حدیث را این طوری که در معنای دوّم گفتیم به نظر ما درست است.
در هر صورت، حدیث شاهد شد بر این که مراد از حدیث رفع، رفع جمیع آثار است و در نتیجه حدیث رفع مربوط به شبهات حکمیّه هم می شود بعد شما ممکن است یک سوال از ما بکنید: چرا امام(علیه السّلام) جواب نفرمود که اصل قسم تو غلط است و طلاقت غلط است، بلکه فرمود چون طلاق از روی اکراه واقع شده، باطل است؟ می گوییم ممکن است امام(علیه السّلام) تقیّه فرموده است اگر امام(علیه السّلام) می خواست بفرماید طلاق رأساً باطل است، قول مخالف با عامّه بود، تقیّه فرمود از آن جهت حکم به بطلان نکرد از جهت کراهتش حکم به بطلان کرد پس هم به مخاطب فرمود که طلاقت باطل است و هم تقیّه فرمود پس روایت حدیث رفع مربوط شد به شبهات حکمیّه.
فقط یک شبهه ممکن است در اینجا پیش بیاید کسی بگوید این حدیث که امام(علیه السّلام) استشهاد کردند، فقط استشهاد کردند به فقره «رفع عن أمّتی ما أکرهوا علیه» ؛ و این اثبات می کند که مقدّر «جمیع الآثار» است و اثبات می کند برائت را و عدم احکام وضعیه را فقط در مورد کراهت و حال آنکه مدعای ما اثبات برائت است در مورد «ما لایعلمون».
می گوییم به این اشکال جواب دادیم؛ چون اگر در «ما أکرهوا» ثابت شد که مقدّر «جمیع الآثار» است، به خاطر حفظ وحدت سیاق باید بگوییم در بقیه هم مقدّر «جمیع الآثار است» پس ما تا اینجا تأیید کردیم که مقدّر در آیه عبارت باشد از رفع «جمیع الآثار» این را تطبیق کنم:
تطبیق:
و الحاصل أنّ المقدّر فی الروایه باعتبار دلاله الإقتضا یحتمل أن یکون جمیع الآثار فی کلّ واحدٍ من التسعه و هو الأقرب إعتباراً إلی المعنی الحقیقی این جمله معلوم شد یعنی چه؟ و أن یکون این مقدر فی کلّ منها ما هو الأثر الظاهر فیه در هر یک از اینها مقدّر اثر ظاهر در او باشد این هم معلوم شد که چیست؟ و أن یقدّر المؤاخذه فی الکلّ و یکی هم اینکه مقدّر مؤاخذه در کلّ باشد و هذا و این معنی سوم أقرب عرفاً من الاوّل أقرب است عرفاً از معنی اوّل و أظهر من الثانی أیضا و اظهر از معنی دوّم هم ایضا که همه اینها را توضیح دادیم لأنّ الظاهر أنّ نسبه الرفع چرا أظهر است؟ همان بیانی که از خارج عرض کردیم لأنّ الظاهر أنّ نسبه الرفع إلی مجموع التسعه علی نسق واحد به یک نحو رفع به هر نه تا نسبت داده شده است در نتیجه فإذا أرید من الخطا و النسیان و ما أکرهوا علیه و ما اضطرّوا، المؤاخذه علی أنفسها وقتی در اینها مراد مؤاخذه بر خود اینها بود کان الظاهر فیما لایعلمون ذلک أیضاً در «ما لایعلمون» هم باید بگوییم مؤاخذه بر خود این رفع شده است مؤاخذه بر فعل می شود، حدیث مربوط به شبهات موضوعیّه می شود.
نعم استدراک می کند، می خواهد حدیث را بکند مربوط به شبهات حکمیّه.
نعم یظهر من بعض الأخبار الصحیحه عدم اختصاص المرفوع «الموضوع» عدم اختصاص آنچه که برداشته شده عن الأمّه بخصوص المواخذه وضع با عن متعدّی شده است عدم اختصاص موضوع «عن الأمه بخصوص المؤاخذه» فعن المحاسن عن أبیه عن صفوان بن یحیی و البزنطی جمیعاً عن أبی الحسن علیه السّلام فی الرجل یستحلف علی الیمین در مردی که استکراه شده بر اینکه قسم بخورد «یُستحلف» یعنی طلب قسم از او شده است فحلف بالطلاق قسم به طلاق خورد و العتاق و آزاد بودن بنده هایش و صدقه ما یملک و اینکه صدقه باشد آن چه را که مالک است أیلزمه ذلک؟ فقال علیه السلام لا. قال رسول اللّه ـ صلّی اللّه علیه و آله وسلم رفع عن أمّتی ما أکرهوا علیه و ما لایطیقون و ما أخطأوا، الخبر در این سه فقره که ذکر شد در بقیه هم به قرینه سیاق باید مقدّر «جمیع الآثار» باشد فإنّ الحلف بالطلاق و العتاق و الصدقه ببینید معنای دوّم بهتر است، قسم به طلاق و عتق و صدقه و إن کان باطلاً عندنا اگر چه در نزد ما باطل است قسم باید به لفظ جلاله باشد و إن کان باطلاً عندنا مع الإختیار أیضاً با اختیارش هم باطل است تا چه رسد به اضطرار إلّا أنّ استشهاد الامام علیه السّلام علی عدم لزومها این سه تایی که ذکر شده است، طلاق و عتاق و صدقه مع الإکراه علی الحلف بها با اکراه بر قسم به اینها امام(علیه السّلام) به حدیث رفع استشهاد کردند. «إلّا أنّ استشهاد الامام» بحدیث الرفع شاهدٌ علی عدم اختصاصه برفع خصوص المؤاخذه.
لکنّ «إن قلت» است «إن قلت» لکنّ النبوی المحکی فی کلام الامام علیه السّلام مختصٌ بثلاثه من تسعه این فقط مختصّ به سه تا از آن نه تا است فلعلّ نفی جمیع الآثار مختصٌ بها به این سه تا فتأمّل که اگر بخواهید این طور بکنید این سه تا را بگویید «جمیع الآثار» بقیه را بگویید خصوص مؤاخذه، رفع شده، لازم می آید که وحدت سیاق به هم بخورد.
در بحث بعد مرحوم شیخ(قدّس سرّه) یک مؤیّد می آوردند برای اینکه اراده عموم را تقویت کنند و بعد یک موهن می آورند برای اراده عموم امّا مؤیّد برای اراده «جمیع الآثار» این است که:
مؤیّد لإراده العموم:
ظاهر از این حدیث شریف این است که، رفع هر یک از اینها از اختصاصات امّت حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است «رفع عن أمّتی الخطأ و النسیان» یعنی رفع هر یک از اینها از اختصاصات امّت حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ظاهر حدیث این است. و حال آن که اگر شما بخواهید مؤاخذه را در تقدیر بگیرید رفع مؤاخذه در بسیاری از اینها اختصاص به امّت حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد. چون رفع مؤاخذه بر بسیاری از اینها امری عقلی است و اصلاً قبیح است از پروردگار سر بزند نسبت به هیچ امّتی، مثل مؤاخذه بر «ما لایطیقون»، مؤاخذه بر چیزی که انسان قدرت ندارد؛ مؤاخذه بر غیر مقدور می شود این در هیچ امّتی نیست مؤاخذه بر «ما اضطرّوا إلیه»، مؤاخذه بر «نسیان»، اینها از اموری است که عقل می گوید اصلاً مؤاخذه بر آنها قبیح است پس در هیچ امّتی نیست نه این که اختصاص به امّت حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشته باشد.
پس ما باید مقدّر را «جمیع الآثار» بگیریم تا حدیث از اختصاصات به امّت حضرت ختمی مرتبت شود بگوییم در امم سابقه فقط رفع مؤاخذه بوده است ولیکن در امّت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلمّ) رفع تمام آثار است پس به خاطر این که حدیث امتنانی است، کشف می کنیم که باید مقدر «جمیع الآثار» باشد.
یک کسی می آید از این حرف ما جواب می دهد می گوید: درست است که رفع تک تک اینها اختصاص به امّت حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد. چون رفع مؤاخذه بر نسیان در امم سابقه هم بوده است رفع مؤاخذه بر «ما لایطیقون» در امم سابقه بوده است امّا رفع این نُه تا مجموع من «حیث المجموع» مختص به این امّت است در امم سابقه فقط دو سه تای آن مرفوع بوده است در این امّت است که هر نُه تا همه با هم مرفوع است.
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) می فرمایند «هذا شطط من الکلام» این حرف بی ربطی است چون ظاهر حدیث این است که رفع هر یک به تنهایی از مختصات این امّت است، نه اینکه «رفع مجموع من حیث المجموع»
تطبیق:
و ممّا یؤیّد إراده العموم ظهور کون رفع کلّ واحد من التسعه من خواص أمّه النبی ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ این سبب می شود که ما بگوییم مقدر «جمیع الآثار» است إذ لو اختصّ الرفع بالمؤاخذه أشکل الأمر امر مشکل می-شود فی کثیر من تلک الأمور اشکال از چه جهت است؟ من حیث إنّ العقل مستقلٌ بقبح المؤاخذه علیها بر آن عموم که اصلاً مؤاخذه بر آنها قبیح است، در نتیجه: فلا اختصاص له بأمه النبی صلّی اللّه علیه و آله علی ما یظهر من الروایه که از روایت ظاهر می شود که اینها اختصاص به حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دارد و القول بأنّ الإختصاص باعتبار رفع المجموع و جواب به اینکه اختصاص به اعتبار رفع مجموع من حیث المجموع است و إن لم یکن رفع کلّ واحد من الخواص شطط من الکلام این حرف شططی است یعنی کلام بی ربطی است.
وصلی الله علی محمد واله الطاهرین.