بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
متن
نعم، فی روایه عبد الأعلى عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: «قال: قلت له: هل کلّف النّاس بالمعرفه؟ قال: لا، على اللّه البیان؛ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها، و لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها».
خلاصه بحث گذشته:
صحبت ما راجع به استدلال به آیه (لایکلف الله نفساً إلّا ما آتاها)[۱] بود بر برائت در شبهات تحریمیه.
تقریب استدلال به آیه ذکر شد به این بیان که آیه می فرماید خداوند تکلیفی نمی کند مگر آنکه آن تکلیف را ایتاء کند، ایتاء تکلیف عبارت است از اعلام تکلیف پس اگر اعلام نشده است، پروردگار تکلیفی ندارد؛ یعنی برائت.
مرحوم شیخ(قدس سرّه) در مقام جواب فرمودند که در این آیه نسبت به مای موصوله، سه احتمال است. بر یک احتمال اثبات برائت می شود امّا بر دو احتمال دیگر اثبات برائت نمی شود و طبق قاعده اینکه «إذا جاء الإحتمال بطل الإستدلال»، پس استدلال به این آیه بر برائت ناتمام است.
اشکال دوّم این بود که اصلاً از این آیه نمی توان اراده کرد که مراد از مای موصوله حکم باشد چون لازم می آید خروج مورد آیه از تحت آیه.
گفتیم جامع هم نمی توانیم بگیریم چون جامعی بین اینکه مای موصوله عبارت از فعل باشد و حکم باشد نیست به بیانی که در درس گذشته عرض شد.
مرحوم شیخ (قدس سرّه) به عنوان «نعم»، استدراک می کنند، می دانید «نعم»، برای استدراک است.
یعنی و لو ما تا دیروز گفتیم که پس آیه دلالت نمی کند بر عدم حکم، در وقتی که اعلام نباشد امّا با کمک گرفتن در روایتی که در این مقام وارد شده است ما می توانیم این استفاده را بکنیم. روایت این است که از حضرت (صلوات الله علیه) سوال کردند هل کلّف النّاس بالمعرفه؟آیا مردم تکلیف به معرفت شده اند؟ امام(علیه السّلام) فرمودند: لا، بر فرض صدور روایت امام(علیه السّلام) فرمودند لا، علی الله البیان، نه بر خدا بیان است. تا بیانی نیامده مردم تکلیف ندارند. بعد خود امام(علیه السّلام) استدلال فرموده است به آیه شریفه لایکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها که آیه بعدی است که خواهیم گفت، و لایکلّف اللّه نفساً إلّا ما آتاها، استدلال به این آیه در صورتی درست است که ما نحن فیه، صغرای این آیه باشد یعنی پس معلوم می شود که مراد از ما در آیه ممکن است که حکم باشد، لذا معنی آیه این است که خداوند تکلیف غیر مقدور نکرده است. امام (علیه السّلام) هم استدلال به آیه فرموده-اند، امام(علیه السّلام) هم می فرماید چون خداوند تکلیف به غیرمقدور نفرموده است، معرفت تفصیلی غیرمقدور است، مردم تکلیف ندارند مگر اینکه بیان از طرف خدا بیاید.
پس با توجّه به اینکه امام(علیه السّلام) استدلال به این آیه فرمودند در نفی تکلیف، در صورتی که علم به تکلیف نباشد، پس معلوم می شود که آیه اثبات می کند عدم تکلیف را «عند الجهل و هو المطلوب»
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) دو جواب می فرمایند از این استدراکی که خودش فرموده است.
یکی اینکه اگر شما کمک به روایت جستید، دیگر استدلال از کتاب بیرون می رود، ما می خواستیم به آیه قرآن استدلال کنیم یعنی ما هستیم و قرآن هیچ چیز دیگر نباشد ببینیم از قرآن چه استفاده ای می شود؟ حالا شما از روایت کمک می گیرید، وقتی از روایت کمک گرفتید دیگر این استدلال به کتاب نیست، استدلال به مجموعه کتاب و سنّت است، پس خروج از محل بحث می شود.
علاوه بر این بر فرضی که ما از این اشکال صرف نظر بکنیم، معنای حدیث می شود، طبق احتمال دوّم که احتمال دوّم این بود که پروردگار تکلیف نمی کند انسان را به فعل و ترکی، مگر اینکه قدرت بر آن فعل و ترک داده باشد آن وقت استدلال به حدیث هم از ناحیه امام(علیه السّلام) تمام است، از امام(علیه السّلام) می پرسد که آیا مردم تکلیف به معرفت تفصیلی دارند؟ امّام(علیه السّلام) می فرماید: خیر! مادامی که بیان نشده است، ندارند چون خدا تکلیف به فعلی می کند که آن فعل مقدور باشد.
خب! این هم همان احتمال دوّم می شود که احتمال دوّم این بود که مراد از مای موصوله فعل و ترک مکلّف باشد، و بر این تقدیر هم که دیروز دیدید، اثبات برائت در شبهات تحریمیه نمی شود، تمام شد.
تطبیق:
نعم، فی روایه عبد الأعلی عن أبی عبدالله ـ علیه السّلام ـ قال: قلت له هل کلّف الناس بالمعرفه؟ قال: لا، علی الله البیان. لایکلف الله نفساً إلا وسعها، و لایکلف الله نفساً إلا ما آتاها. نحوه استدراک معلوم شد لکنّها این استدراک ما خوب نیست لکنّها لاتنفع فی المطلب، لأنّ نفس المعرفه بالله غیر مقدورٍ یک معرفت اجمالی داریم، یک معرفت تفصیلی داریم، سوال از معرفت اجمالی نیست معرفت اجمالی همان «فطره الله التی فطر الناس علیها» است که آن فطری هر انسان است این سوالی که شده سوال نسبت به معرفت تفصیلی است، صفات باری تعالی، صفات ثبوتیه، صفات سلبیه، خصوصیات صفات. لأنّ نفس المعرفه بالله غیر مقدور قبل تعریف الله سبحانه. فلایحتاج دخولها فی الآیه إلی إراده الإعلام من الإیتاء فی الآیه. پس احتیاجی ندارد دخول این نفس معرفت تحت آیه به اینکه اراده شود اعلام از ایتاء، بلکه می گوییم اراده شده از ایتاء، همان اقدام، معرفت با مردم تکلیف ندارند مگر اینکه ایتاء شوند، مگر اینکه اقدار شوند یعنی قدرت به او داده شود یعنی برایشان بیان شود، پس شق دوّم از احتمالاتی که ذکر کرده است می شود، و شق دوّم از احتمالات را هم که دیدیم دیروز مثبت برائت در شبهات تحریمیه نیست. و سیجیء زیاده توضیح لذلک فی ذکر الدلیل العقلی إن شاء الله تعالی. شما اینجا یک علامتی بگذارید وقتی به دلیل عقلی رسیدیم بیان می کنیم که کجا به اینجا بر می گردد.
الاستدلال بآیه «لایکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها»
و ممّا ذکرنا یظهر حال التمسک بقوله تعالی، «لایکلّف الله نفساً إلّا وسعها »
تقریب استدلال به این آیه هم مثل تقریب استدلال به آیه سابق است «جواب هم الجواب»
می گوییم این آیه می فرماید: لایکلّف الله نفساً إلّا وسعها پروردگار تکلیف به نفسی نمی کند مگر به قدر وسعت او، خب! این مربوط به این می شود که پروردگار فعلی بر عهده مکلّف نمی گذارد، ترکی بر عهده مکلّف نمی گذارد مگر اینکه قدرت به او بدهد، این چه ربطی به برائت و نفی تکلیف عند الجهل دارد؟ این مربوط به عجز و قدرت است نه مربوط به علم و جهل که مورد بحث ما است، تمام شد.
الاستدلال بآیه «و ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولا»
آیه سوم، (و ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولا)[۲] استدلال به این آیه شده بر برائت در شبهات تحریمیه.
تقریب استدلال به این بیان است که: آیه شریفه می فرماید ما کنّا معذبین ما عذاب کننده نبوده ایم حتّی نبعث رسولا تا اینکه بعث رسل کنیم. و شکّی نیست که بعث رسل کنایه از بیان احکام است و الّا صرف اینکه نبی مبعوث شود امّا دهان را ببندد، بیان حکمی نکند، مجوّز ارتکاب از طرف پروردگار که نمی شود.
پس با توجّه به اینکه بعث رسل کنایه از بیان تکالیف و احکام است، تقریب استدلال به آیه روشن می شود.
آیه شریفه می فرماید ما عذاب نمی کنیم تا اینکه بیان احکام بکنیم پس هرجا که بیان احکام نکردیم عذاب نیست یعنی مردم در سعه هستند، یعنی برای مردم، برائت است و احتیاط برایشان لازم نیست، این تقریب به استدلال.
قبل از ورود در جواب هایی که مرحوم شیخ(قدّس سرّه) می فرمایند، یک نکته را خدمت شما توضیح بدهم که در تمام این مباحث مفید است.
یک اشکال کلّی نسبت به تمام این استدلال ها می آید و آن این است که در تمام این آیات عذاب کردن متوقف شده است بر بیان فرموده تا ما بیان نکنیم عذاب نمی کنیم از آن طرف هم ما شیعیان اعتقادمان بر این است که تمام احکام بیان شده است از طرف حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلّم) و أئمه اطهار(سلام الله علیهم) بیان شده است نهایت به سبب دسّ دسّاسین و اخفاء مغرضین روایات از بین رفته است و به ما نرسیده است، این آیات می فرماید تا خدا بیان نفرموده است، عذاب نمی کند خب! نسبت به تمام احکام که بیان از طرف ائمه (علیهم السلام) آمده است اصلاً استدلال از ریشه خراب است.
جواب: اصل بیان کفایت نمی کند بر اینکه صحیح باشد عقاب کردن، وصول بیان است که سبب صحت عقاب می شود. یک مثال ساده بزنم. اگر من مولی هستم و عبدی دارم در اتاق در بسته، در را ببندم بگویم ای عبد برای من آب بیاور و عبد بیرون باشد و نشوند.اینجا من بیان کرده ام امّا این بیان به عبد واصل نشده است اگر اینجا عبد اطاعت نکند، من حقً مؤاخذه او را ندارم پس عقل می گوید استحقاق عقاب وقتی است که بیان واصل شود. لذا در این تعبیرات هم که داریم بیان احکام، بیان احکام، مقصود بیان واصل است وقتی مقصود بیان واصل شد؛ پس اشکال مندفع است شامل ما نحن فیه می شود. چون نسبت به ما و لو ائمه(سلام الله علیهم) بیان فرمودند امّا فرض این است که بیان به ما نرسیده است. وقتی که بیان به ما نرسید، صغرای این آیات می شود که اگر بیان نرسید و بیان نبود، عقابی نخواهد بود. تقریب استدلال به آیه ذکر شد ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولا
یک خرده به استدلال به آیه گرفته شده است که از این خرده مرحوم شیخ(قدّس سرّه) سه جواب می دهند.
آن خرده و مناقشه این است که: آیه شریفه می فرماید ما عذاب نمی کنیم تا بعث رسل کنیم یعنی اگر بیان از رسول رسید، یعنی بیان نقلی رسید، آنجا دیگر برائت نیست بلکه باید مکلّف طبق بیان عمل کند. نتیجه اش این می شود که اگر عقل حکم به تکلیفی بکند، آنجا که بعث رسل نیست؛ باز هم برائت جاری است. پس نتیجه این آیه این می شود که اگر بیان شرعی بود، برائت از بین رفته ما باید بر طبق آن تکلیفی که بیان شده عمل کنیم امّا اگر عقل اثبات بکند تکلیفی را و مدرک حکمی باشد، آنجا که هنوز بیان شرعی نرسیده است، پس برائت ثابت است و حال آن که این را هیچ کس قائل نیست
ما قائل هستیم که چهار تا دلیل داریم، کتاب، سنّت، اجماع، عقل، ما مستقلات عقلیّه را قبول داریم، می گوییم قبح ظلم، یک حکم و ادراک عقلی است، تا عقل قبح ظلم را ادراک کرد ظلم حرام می شود. پس شما دیگر نمی توانید بگویید که ما نسبت به ظلم بیانی از شارع مقدّس نداریم چون فرض این است که حکم عقل و ادراک عقل حجّت است.
مناقشه در استلال
پس این خرده به آیه گرفته می شود که این آیه اثبات برائت می کند در صورتی که بیان شرعی نرسیده باشد اگر بیان شرعی رسید، برائت می رود امّا اگر بیان عقلی هم رسید برائت می رود، این آیه اثبات او را نمی کند.
جواب از مناقشه
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) سه جواب می فرماید
جواب اوّل این است که بعث رسل و لو معنای تحت اللفظی اش بیان نقلی و بیان شرعی است. امّا بعث رسل کنایه از مطلق البیان است چه بیان عقلی و چه بیان شرعی نهایت چون اغلب بیانات احکام و تکالیف از ناحیه شرع است، لذا «حتّی نبعث رسولا» گفته شده است. و الّا که مقصود أعمّ از بیان عقلی و بیان شرعی است. و الّا که شما متوجّه شدید در باب کتاب اوّل همین رسائل هم یادتان هست انسان دو رسول دارد: رسولٌ ظاهری که پیغمبر است، و رسولٌ باطنی که آن عقل سلیم است پس «حتّی نبعث رسولا» این رسول شامل رسول باطنی هم می شود. این یک جواب.
جواب دوّم این است که ما می گوییم خیر! مراد از «حتّی نبعث رسولا» همان بیان عقلی است. امّا می گوییم عموم آیه تخصیص خورده است به این که بیان عقلی هم نباید باشد تا برائت ثابت شود یعنی می گوییم آیه این طور می خواهد بفرماید که «ما کنّا معذّبین» عذاب نمی کنیم تا اینکه بیان شرعی باشد مگر در موارد بیان عقل. که باز در موارد بیان عقلی عذاب می کنیم. می گوییم آیه تخصیص خورده است.
شما فقط یک سوال از ما حق دارید بکنید که دلیل بر این مخصص کجاست؟ می گوییم دلیل بر این مخصص عبارت است از قاعده ملازمه، قاعده ای که می گوید: «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع». و قاعده ای که می گوید حکم عقل حجّت است و عقل را یکی از ادلّه می شمارد و می گوید حجّت است؛ خب آن قاعده می گوید وقتی که عقل حکم به تکلیف کرد آن تکلیف ثابت می شود.
پس مضمون آیه این شد که ما عذاب نمی کنیم تا بیان شرعی باشد الّا در موردی که بیان عقلی باشد که اگر بیان عقلی بود و لو بیان شرعی هم نباشد عذاب می کنیم، دلیل بر این مخصص چه بود؟ ادلّه ای که اثبات می کند حجّیت ادراکات عقلیّه را نسبت به استفاده احکام شرعیّه، این هم جواب دوّم، سر راست و تمام.
جواب سوّم عبارت از این است که ما می گوییم ادراکات و احکام عقلیّه را بالمرّه نفی اش نمی کنیم بالمرّه، اثباتش هم نمی کنیم.
یک عدّه هستند که اصلاً منکر حجّیت حکم عقل هستند. می گویند اصلاً ادراکات عقلیّه حجّت نیست نسبت به احکام شرعیّه. که در قسمت اوّل رسائل به این توجّه کردید.
عدّه ای هستند می گویند خیر! همان طور که خبر ثقه مثبت حکم شرعی است ادراک عقلی هم مثبت حکم شرعی است. پس اگر عقل اثبات حکمی کرد همان آثاری که بر حکم شرعی مترتب است بر حکم عقلی هم مترتب است.
قول سوّم و دسته سوّم بین بین اند، می گویند آن مقداری که حکم عقلی اثبات می کند استحقاق مذمت بر مخالفت است. یعنی اگر عقل گفت الظلم قبیحٌ، اگر کسی مرتکب ظلم شد عقل می گوید این انسان مستحق مذمت است، اگر این حکم عقلی به وسیله یک بیان شرعی تأکید شد، استحقاق عقاب هم می آید. چون عقل که استحقاق عقاب نمی تواند درست بکند. عقل استحقاق مذمت دارد و استحقاق مدح دارد، اگر از طرف شارع مقدّس این حکم عقلی تأکید شد، یعنی شارع مقدّس هم بر طبق حکم عقل، بیان آورد، آنجا استحقاق عقاب هم هست علاوه بر استحقاق مذمت.
پس در نتیجه می گوییم آیه که احکام عقلیّه را نمی گیرد، نباید هم بگیرد؛ چون آیه می فرماید ما عقاب نمی کنیم مگر بعث رسل کنیم. عقاب دایر مدار بیان شرعی است، نسبت به بیان عقلی فقط مذمت و مدح است. عقاب نیست. این سه جوابی که مرحوم شیخ(قدّس سرّه) به این مطلب و به این مناقشه می دهند.
البته حالا این جواب ها خودش دارای اشکال است؛ این ها چیزهای دیگری است که ما متعرض آن نمی شویم، علیکم بالتتبع و دقّت که ببینید این جواب ها تمام است یا تمام نیست، مثلاً نسبت به همین جواب سوّم ثابت شده است که هرجا عقل اثبات مذمت کرد، شارع هم اثبات عقاب دارد اینها مطالبی است؛ ولی خوب بنای ما بر این است که از متن رسائل خارج نشویم مباحثه سطح می کنیم نه خارج.
مناقشه مرحوم شیخ(قدّس سرّه) بر استدلال به آیه:
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) بعد از آنکه این مناقشه را جواب می دهند نسبت به استدلال به آیه بر برائت اشکال می فرماید و آن اشکال عبارت از این است که این آیه می فرماید ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولاً ما نسبت به امم سابقه، در سابق این طور نبودیم که آنها را قبل از بعث رسل عذاب کنیم. اوّلاً این مربوط به امم سابقه است ربطی به ما ندارد. ثانیاً مربوط به عذاب دنیوی است «ما کنّا معذّبین» یعنی حجاره بر آنها نفرستادیم، آتش بر آنها نفرستادیم، عذاب هایی که در قرآن مطالعه فرمودید چه ربطی به عذاب اخروی دارد که مورد بحث ما عذاب اخروی است. ما می خواهیم بگوییم که اگر کسی مرتکب «مشتبه التحریم» شد مرتکب شرب توتون شد، این عقاب اخروی دارد، جهتش هم این است که ارتکاب محرم عذاب دنیوی ندارد؛ عذابی که بر اینها وعده داده شده است عذاب اخروی است، پس اوّلاً مربوط به امم سابقه است، ثانیاً مربوط به عذاب دنیوی است.
جواب محشین از مناقشه مرحوم شیخ(قدّس سره)
از این اشکال شیخ(قدّس سرّه) با یک مقدار دقّت می شود جواب داد، لذا چون جوابش ساده است عرض می کنیم و الّا باز بنای ما به مناقشه در کلمات شیخ(قدّس سرّه) نیست مگر در جاهایی که مناقشه اش روشن است یا بیان مناقشه مؤثر است در اینکه خود مطلب کتاب بهتر روشن شود.
جواب می توانیم بدهیم: اوّلاً ثابت شده است در بحث اعتقادات که افعال باری تعالی منسلخ از زمان است، فعل خدا زمان ندارد. پس وقتی که خدا می فرماید «ما کنّا معذّبین» یعنی برنامه ما این است که قبل از بیان عذاب نمی کنیم، چه در گذشته و چه در آینده شاهدش هم این است که ظاهراً در خود سوره فتح دیدید که (و لن تجد لسنه الله تبدیلاً)[۳] سنّت پروردگار بر این است که قبل از بیان عذاب نمی فرماید حالا چه امّت سابقه و چه امّت فعلی.
امّا نسبت به عذاب دنیوی جوابش بسیار راحت است. اگر بنا باشد ارتکاب «مشتبه التحریم» عذاب دنیوی نداشته باشد به طریق اوّلی عذاب اخروی ندارد. چون عذاب اخروی شدید تر از عذاب دنیوی است، آتش و شلاق و … این دو تا جواب را می شود داد، این را عرض کنم.
تطبیق:
و منها و از آن آیات است قوله تعالی «و ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولا». بناء علی أنّ بعث الرسول کنایه عن بیان التکلیف نه اینکه فقط رسول بیاید، خیر بیان تکلیف بکند آن وقت مورد ما را می گیرد که اگر بیان نبود، عذاب هم نیست لأنّه یکون به غالباً زیرا که این بیان به رسول غالباً می-باشد کما فی قولک که می گویی لا أبرح من هذا المکان حتی یؤذن المؤذن کنایه عن دخول الوقت من از این مکان بلند نمی شوم تا مؤذن أذان بگوید حالا اگر ظهر شود و امروز مؤذن مریض باشد نیاید اذان بگوید باز هم این شخص می نشیند؟ خیر! بلند می شود و می رود مقصودش این است که من سر ظهر بیشتر اینجا نمی نشینم کنایه از دخول وقت است این یک جواب است که کنایه از بیان تکلیف شد، چه بیان تکلیف شرعی باشد چه بیان تکلیف عقلی باشد پس مناقشه را جواب دادیم.
جواب دوّم أو عباره عن البیان النقلی نه بعث رسل همان بیان شرعی است. و یخصّص العموم بغیر المستقلات بعد این عموم آیه را به غیر مستقلات عقلیّه تخصیص می زنیم، می گوییم مستقلات عقلیّه از تحت آیه خارج است آن وقت نتیجه آیه این می شود که ما عذاب نمی کنیم تا بعث رسل بکنیم الّا در مستقلات عقلیّه که آنجا عذاب می کنیم و لو بعث رسل هم نباشد.
أو یلتزم بوجوب التأکید که از ناحیه شارع تأکید واجب است و عدم حسن العقاب إلّا مع اللطف لطف یعنی بیان شرعی، قاعده لطفی که در اجماع متوجّه شدید إلّا مع اللطف بتأیید العقل بالنقل که آن لطف عبارت است از اینکه تأیید شود حکم عقل به نقل و إن حسن الضمّ اگر چه ضمّ به صرف حکم عقلی حسن است بناء علی أنّ منع اللطف یوجب قبح العقاب بنابراین که منع لطف موجب قبح عقاب است. اگر خداوند لطف نفرمود عقاب کردن از خداوند هم قبیح است پس صرف بیان عقلی سبب نمی شود که خداوند عقاب بفرماید بندگان را بر مخالفت یوجب قبح العقاب دون الذمّ البته ذَمَّش به همان حکم عقلی هست کما صرّح به البعض. و علی أیّ تقدیر فیدلّ علی نفی العقاب قبل البیان بالاخره آیه دلالت می کند بر نفی عقاب قبل البیان.
و فیه، أنّ ظاهرها الإخبار بوقوع التعذیب سابقاً بعد البعث، فیختص بالعذاب الدنیوی الواقع فی الامم السابقه. ثم انه ربما یورد التناقض
إیراد محقق قمی(قدّس سرّه) علی وحید البهبهانی(قدّس سرّه)
این قسمت را خوب توجّه بفرمایید مطلبی ساده است فقط توجّه می خواهد.
الآن به این آیه استدلال شد بر برائت کار نداریم که استدلال درست است یا درست نیست، امّا استدلال شد بر این آیه بر برائت.
مرحوم فاضل تونی(قدّس سرّه) از این آیه دو مطلب استفاده کرده است: در کتاب برائت اش استدلال کرده به این آیه، بر برائت در شبهات تحریمیه.
در بحث قاعده ملازمه که آیا ملازمه بین حکم شرع و حکم عقل هست یا نیست؟ «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» هست یا نیست؟ در آنجا به همین آیه بر ردّ ملازمه استدلال کرده است فرموده این آیه دلیل است که ملازمه بین حکم عقل و شرع نیست این کار مرحوم فاضل تونی(قدّس سره).
مرحوم میرزای قمی(قدّس سرّه) فرموده است که تناقض است بین استدلال به آیه بر برائت و استدلال به آیه بر عدم ملازمه. مرحوم شیخ(قدّس سرّه) هم آمده از این تناقض جواب داده است.
پس ما می خواهیم یکی یکی اینها را حساب بکنیم.
امّا مطلب اوّل:
گفتیم عدّه ای از این آیه دو مطلب استفاده کردند: یک مطلب برائت است به همان تقریبی که الآن استدلال شد که این آیه می فرماید ما عذاب نمی کنیم مگر اینکه بیان کنیم.
استفاده دیگر این است که ردّ کرده استدلال کسانی را که قائل به عدم ملازمه هستند، می خواهیم بگوییم بین این دو تا جمع نمی شود.
برای توضیح مطلب به چند مقدّمه باید توجّه داشت:
مقدّمه اوّل عبارت از این است که: ما یک عقاب داریم، یک استحقاق عقاب داریم.
منظور از استحقاق عقاب این است که مخالفت تکلیف عقلاً مقتضی این است که شخص مستحق عقاب است یعنی اگر کسی مخالفت تکلیف کرد، «یصحّ عقابه» این استحقاق عقاب می شود، امّا عقاب، یعنی فعلیّت عقاب حالا که مستحق عقاب هم هست، عقاب هم بشود آن وقت این نتیجه را می گیریم که بین استحقاق عقاب و فعلیّت عقاب ملازمه نیست ممکن است یک کسی مستحق عقاب باشد امّا عقاب نشود، مثل خود ما، ما این همه کارهای خلاف انجام می دهیم مستحق عقاب می شویم امّا یقین داریم که إن شاء الله عقاب نمی شویم؛ چرا؟ چون علی ابن أبی طالب (علیه السّلام) را داریم، از ما شفاعت می کند، پس اثبات استحقاق عقاب، اثبات فعلیّت عقاب نمی کند ملازمه بین این دوتا نیست نفی عقاب هم ملازم با نفی استحقاق عقاب نیست، چون ممکن است که عقاب نشود امّا مستحق عقاب بوده است، بله نفی استحقاق عقاب ملازم با نفی عقاب هست؛ اگر کسی مستحق عقاب نباشد، مسلّماً عقاب هم نخواهد شد. پس از این مقدّمه نتیجه گرفتیم که نفی عقاب ملازم با نفی استحقاق عقاب نیست، این یک مقدّمه.
مقدّمه دوّم این است که: ما در کتاب برائت که می خواهیم اثبات کنیم برائت را نسبت به شبهات تحریمیه؛ باید اثبات بکنیم عدم عقاب را یا باید اثبات بکنیم یا باید اثبات بکنیم عدم استحقاق عقاب را؟ ما باید اثبات بکنیم عدم استحقاق عقاب را چون چه نمی دانیم شاید کسی از ما شفاعت نکند، البته ما ها که یقین داریم شفیع داریم، ولی چه می دانیم، شاید شفاعت نکنند، ما باید اثبات کنیم که ارتکاب شرب توتون اصلاً استحقاق عقاب نیست تا مطمئناً سیگار پشت سیگار بکشیم باید یقین داشته باشیم که عقاب نمی شویم و آن به این است که مستحقّ عقاب نباشیم پس ما باید در کتاب برائت اثبات بکنیم عدم استحقاق عقاب را.
مقدّمه سوم هم عبارت از این است که: یک قاعده ای است به نام قاعده ملازمه. قاعده ملازمه دو طرف دارد. یکی «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» هر چه که عقل حکم کرد شرع هم حکم می کند عقل حکم به قبح ظلم کرد شرع هم حکم به قبح ظلم می کند، حکم شرع به قبح ظلم یعنی حرمت ظلم.
از آن طرف هم هست که کلّما حکم به الشرع حکم به العقل، فعلاً ما به آن کار نداریم.
امّا قاعده ملازمه؛ قسمت اوّل کلّما حکم به العقل حکم به الشرع، هست یا نیست؟ اختلاف است:
– عدّه ای می گویند قاعده ملازمه هست.
– عدّه ای می گویند قاعده ملازمه نیست.
-بعضی ها هم می گویند «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» هست.
– بعضی ها هم می گویند «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» نیست.
-عدّه ای آمده اند بر عدم ملازمه استدلال کرده اند به این آیه شریفه. به این بیان که گفته اند:
این آیه شریفه می فرماید من پروردگار بعد از بیان شرعی عقاب نمی کنم، امّا بیان عقلی در نظر ما اعتباری ندارد چون «حتّی نبعث رسولاً»، آن مناقشه در نظرتان است؟ فقط به بیان شرعی اختصاص داده اند.
این شخص هم می گوید آیه می فرماید، بعد از بیان شرعی من عقاب نمی کنم. امّا اعتباری به بیان عقلی نیست، پس اگر عقل حکم کرد، ربطی به ما ندارد. نتیجه این می شود که «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» نیست.
و إلّا که اگر این قاعده درست بود که «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» تا بیان عقلی را داشتیم بیان شرعی را داشتیم تا بیان شرعی را داشتیم مورد آیه می شد. پس از اینکه آیه اختصاص داده است عدم عقاب را به بیان شرعی معلوم می شود که قاعده ملازمه ای در بین نیست این حرف کسانی که استدلال کردند به این آیه بر عدم ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع.
تا اینجا بین این دو تا جمع کردیم.
عدّه ای آمده اند این استدلال به آیه را بر عدم ملازمه ردّ کرده اند، گفتند از این آیه عدم ملازمه استفاده نمی شود چرا؟ چون آیه نفی عقاب می کند نه نفی استحقاق عقاب، آیه می فرماید اگر بیان شرعی نبود عقاب نیست امّا اگر بیان عقلی بود، استحقاق عقاب هم نیست، این از آیه در نمی آید چون آیه مختصّ به بیان شرعی شد پس آیه می فرماید اگر بیان شرعی نبود عقاب هم نیست، قبول داریم اگر بیان عقلی نبود عقاب نیست، عقاب نباشد امّا ممکن است که استحقاق عقاب باشد و وقتی قاعده ملازمه زده می شود که اگر حکم عقل بود استحقاق عقاب نباشد فوقش این است که آیه می گوید اگر بیان عقلی بود عقاب نیست چون آیه می فرماید ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولا اگر بیان شرعی نبود، عقاب نیست نسبت به بیان عقلی می گوید ما اعتنایی نداریم. پس اگر بیان عقلی باشد پروردگار عقاب نمی کند، پروردگار فقط فرموده اگر بیان شرعی باشد من عقاب می کنم.
می گوییم خب باشد آیه بگوید اگر بیان عقلی نبود عقاب نیست، امّا این ردّ ملازمه نمی کند. چون ممکن است که عقاب نباشد امّا استحقاق عقاب باشد. و همین کفایت می کند که حکم عقل معتبر است چون مخالفت با حکم شرعی موجب استحقاق عقاب است کما اینکه مخالفت با حکم عقلی موجب استحقاق عقاب است، نه موجب فعلیّت عقاب، پس این شخص آمده ردّ کرده است استدلال کسی را که به این آیه استدلال کرده بر عدم ملازمه، روشن شد؟
یک بار سیر بحث را بگویم:
یک قاعده ملازمه ای داشتیم عدّه ای می گفتند هست؛ عدّه ای می گفتند نیست.
کسانی که گفتند قاعده ملازمه نیست استدلال به این آیه کردند.
تقریب استدلال اینها را به آیه برای اثبات عدم ملازمه گفتیم.
آقایی به نام فاضل تونی(قدّس سرّه) آمد در اینجا این استدلال را ردّ کرد، گفت از این آیه عدم ملازمه در نمی آید، بلکه از این آیه در می آید که اگر حکم عقلی باشد عقاب نیست، امّا ممکن است که استحقاق عقاب باشد پس از این آیه عدم ملازمه ثابت نمی شود کما اینکه خود ملازمه هم ثابت نمی شود. این کار مرحوم فاضل تونی (قدّس سرّه) است که ردّ کرد استدلال به این آیه را بر عدم ملازمه.
همین فاضل تونی(قدّس سرّه) هم به همین آیه استدلال بر برائت کرده است. این دوتا را داشته باشید.
میرزای قمی(قدّس سرّه) آمده اشکال فرموده است. گفته شما بین این دو تا، شما نمی توانید جمع بکنید.
اگر استدلال بر برائت می کنید. چون باید در برائت مقصودت نفی استحقاق عقاب باشد، پس باید «ما کنّا معذّبین» را به معنی نفی استحقاق عقاب بگیرید. اگر می خواهید استدلال کسانی را ردّ بکنید که به عدم ملازمه قائل هستند، باید «ما کنّا معذبین» را به معنی نفی استحقاق عقاب نگیرید، به معنی نفی خود عقاب بگیرید. تا بگویید نفی عقاب، نفی استحقاق عقاب نمی کند و در نتیجه نفی ملازمه نمی کند. پس چطور شما بین این دو تا جمع کردید؟
یک بار دیگر عرض کنم، میرزای قمی(قدّس سرّه) به فاضل تونی(قدّس سرّه) اشکال می کنند:
می گوید شما به این آیه استدلال می کنید بر برائت. اگر بخواهید استدلال بر برائت کنید باید از این آیه نفی استحقاق عقاب را استفاده کنید، قبول از این آیه نفی استحقاق عقاب استفاده می شود، از آن طرف الآن خودت قائل به عدم ملازمه را ردّ کردی، گفتی این آیه دلالت می کند بر نفی فعلیّت عقاب نه بر نفی استحقاق عقاب پس از آیه استفاده کردید نفی فعلیّت عقاب را این تناقض می شود.
دفع الإیراد :
حالا که این خوب روشن شد مرحوم شیخ(قدّس سرّه) از این تناقض جواب می فرمایند.
جوابی که مرحوم شیخ(قدّس سرّه) می فرمایند این است که می گویند خصم ما کسی است که نفی فعلیّت عقاب برای او کفایت کند. توضیح مطلب این است که ما الآن دو مقام داریم. یکی در باب برائت، یکی در باب ملازمه.
در باب برائت نفی عقاب برای ما به درد می خورد؛ امّا در باب ملازمه همان طور که فاضل تونی(قدّس سرّه) فرمود نفی عقاب به درد نمی خورد، چرا؟
چون طرف ما اصولیین چه کسانی هستند؟ اخباریین هستند. اخباریین که قائل به احتیاط شدند مدرکشان چیست؟ «قف عند الشبهه فإنّ الوقوف عند الشبهه خیرٌ من الإقتحام فی الهلکه» که اینها می گویند در ارتکاب شبهه وقوع در خود عقاب است نه وقوع در استحقاق عقاب.
خوب دقّت کنید؛ مدرک اخباریین بر احتیاط این است که در ارتکاب شبهه وقوع در عقاب است اصلاً حرفی از استحقاق عقاب نزده است این آیه هم می گوید در ارتکاب شبهه عذاب و عقاب نیست.
پس این آیه اثبات برائت می کند ردّ احتیاط به اخباریین می کند لذا برای اثبات برائت در مقابل اخباریین که نسبت به احتیاط استدلال به اخبار وقوف کردند، این آیه خوب است چون دلیل آنها این است که ارتکاب شبهه سبب می شود که انسان در عقاب بیافتد، طبق این روایت، می گوییم آیه می فرماید در عقاب نمی افتید بنابراین نفی فعلیّت عقاب برای اینها کفایت می کند. و خود اخباریین معترف هستند که اگر فعلیّت عقاب نبود دیگر استحقاق عقاب هم نیست. چرا؟ به خاطر اینکه می گویند اگر فعلیّت عقاب نیست، چرا فعلیّت عقاب نیست؟ چون فرض این است که ما یقین داریم که این عدم فعلیّت عقاب از ناحیه شفاعت نیست، اگر فعلیّت عقابی نیست به خاطر این است که استحقاق عقابی نیست.
پس «ما کنّا معذّبین» درست است که می گوید فعلیّت عقاب نیست، نفی فعلیّت می کند امّا نفی فعلیّت نمی کند به شبهه اینکه شاید شفیعی باشد؛ نفی فعلیّت عقاب می کند به خاطر اینکه اصلاً مقتضی استحقاق عقاب وجود نداشته است.
بنابراین در باب برائت یکفی، اثبات نفی عقاب به دو جهت:
یکی به جهت این که مدرک اخباریین اثبات عقاب است آیه نفی عقاب می کند.
یکی اینکه عدم فعلیّت عقابی که در آیه هست، نیست إلّا از جهت عدم مقتضی برای استحقاق عقاب «فیثبت المطلب»
امّا در باب ملازمه این طور نیست در باب ملازمه شما وقتی می توانید بگوییم ملازمه نیست که بر مخالفت حکم شرعی مستفاد از حکم عقل، استحقاق عقاب نباشد و الّا ممکن است که پروردگار یک گشایشی بر مردم گذاشته باشد، بگوید مخالفت احکام عقلیّه استحقاق عقاب دارد امّا فعلیّت عقاب ندارد کما اینکه نسبت به عزم بر معصیت گفته اند عقاب دارد امّا معفوٌ عنه است کما اینکه نسبت به ظهار گفته اند حرام است امّا معفوٌ عنه است ممکن است که شارع مقدّس هم فرموده باشد که احکام عقلیّه استحقاق عقاب دارد امّا فعلیّت عقاب ندارد.
پس اگر ما بخواهیم بگوییم که از حکم عقلی، حکم شرعی استفاده نمی شود، باید اثبات بکنیم نفی استحقاق عقاب را و این آیه نفی استحقاق عقاب نمی کند.
امّا برای اثبات برائت با توضیحاتی که دادیم با توجّه به این مقدّمه خارجیّه و لو باید نفی استحقاق عقاب کرد امّا با توجّه به این مقدّمه خارجیّه نفی فعلیّت عقاب کفایت می کند پس تناقضی نیست در جمع به این آیه نسبت به استدلال به برائت و ردّ استدلال بر عدم ملازمه.
عبارت را می خوانیم:
تطبیق:
ثم انه ربّما یورد التناقض علی من جمع که فاضل تونی(قدّس سرّه) است بین التمسّک بالآیه فی المقام و بین ردّ من استدلّ بها، لعدم الملازمه بین حکم العقل و حکم الشرع. تناقضی که ایراد شده از طرف میرزا(قدّس سرّه) به این نحو است بأنّ نفی فعلیّه التعذیب أعمّ من نفی الإستحقاق. فإنّ الإخبار بنفی التعذیب إن دلّ علی عدم التکلیف شرعاً اگر دلالت بر نفی تکلیف می کند، شرعاً فلا وجه للثانی پس وجهی برای دوّم نیست و إن لم یدلّ فلا وجه للاوّل.
با بیاناتی که عرض کردم عبارت روشن است، عبارت را بخوانید فردا عبارت را خواهم خواند.
وصلی الله علی محمد واله الطاهرین.