بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
یک مقداری از عبارت مانده بود:
ربّما یورد التناقض که مورد تناقض که بود؟ مرحوم میرزای قمی(قدّس سرّه) بود علی من جمع که مرحوم فاضل تونی(قدّس سرّه) بود جمع بین التّمسک بالآیه فی المقام در مقام که برائت است و بین ردّ من استدلّ بها به همین آیه رد کرده مستدل به این آیه را که استدلال کرده بود لعدم الملازمه بین حکم العقل و حکم الشرع به این بیان ایراد تناقض کرده است که بأنّ بیان ایراد تناقض است بأنّ نفی فعلیه التعذیب اعمّ من نفی الاستحقاق نفی عقاب أعمّ است از نفی استحقاق. در نتیجه فإنّ الإخبار بنفی التعذیب اخبار به نفی تعذیب إن دلّ علی عدم التکلیف شرعاً اگر دلالت می کند بر عدم تکلیف شرعاً و در نتیجه این آیه دلیل بر برائت می شود فلا وجه للثانی پس وجهی برای حرف دوّم نیست که شما مستدل به این آیه را بر عدم ملازمه رد کنید. چرا؟ چون نفی عقاب دلالت می کند که حکم نیست و این آیه هم نفی عقاب کرده است در غیر موردی که حکم شرع باشد، فرموده در مورد حکم شرع عقاب هست امّا در غیر مورد حکم شرع، یعنی حکم عقل عقاب نیست. پس معلوم می-شود حکم عقل و حکم شرع با هم تلازم ندارند و إن لم یدلّ و اگر آیه دلالت نمی کند بر نفی، و در نتیجه شما از آن استفاده کردید ردّ مستدل و عدم ملازمه را فلا وجه للاوّل پس وجهی برای اوّل هم نیست که استدلال به آیه کنید بر برائت.
«و یمکن دفع» این ایراد تناقض و یمکن دفعه «أی دفع التناقض» بأنّ عدم الفعلیّه و لو در جاهای دیگر دلالت بر نفی استحقاق نمی کند و کفایت در عدم تکلیف نمی کند ولیکن در ما نحن فیه بأنّ عدم الفعلیّه یکفی فی هذا المقام در این مقام کفایت می کند، چرا؟ لأنّ الخصم یدّعی أنّ فی ارتکاب الشبهه الوقوع فی العقاب و الهلاک فعلاً من حیث لایعلم چون خصم ادّعا دارد که در ارتکاب شبهه وقوع در خود عقاب است من حیث لایعلم کما هو مقتضی روایه التثلیث مقتضای روایت خبر تثلیث است که در اخبار احتیاط خواهیم خواند یعنی در اخباری که دلالت می کند بر لزوم احتیاط «أمرٌ بیّن الرشد فیتّبع أمرٌ بیّن غیّه فیجتنب، و شبهات بین ذلک» و «من وقت عند الشبهات نجی من المحرمات» یک چنین تعبیراتی است خب همه اینها دلالت می کند که ارتکاب شبهه وقوع در عقاب است وقتی این ها دلالت کرد تا آیه گفت عقاب نیست یعنی احتیاط نیست و نحوها الّتی هی که این اخبار است عمده أدلّتهم و بر طبق اخبار اگر عقاب باشد احتیاط لازم است آیه هم که عقاب را بر می دارد پس در نتیجه دیگر احتیاط لازم نیست و از طرف دیگر و یعترف این خصم بعدم المقتضی للإستحقاق علی تقدیر عدم الفعلیّه خود خصم معترف است که مقتضی برای استحقاق نیست اگر فعلیت عقاب نباشد چرا؟ به خاطر اینکه فرض این است که اگر فعلیت عقاب نبود در «ارتکاب مشتبه الحرمه» فرض این است که مسلّماً جهت شفاعت و اینها که نیست پس اگر فعلیت عقابی نیست برای این است که اصلاً اقتضایی برای استحقاق عقاب از اوّل نبوده است فیکفی پس کفایت می کند این نفی عذاب و عقاب، این نفی فعلیت عقاب، خودش دارد فیکفی فی عدم الإستحقاق نفی الفعلیّه امّا بخلاف مقام التکلم فی الملازمه در باب ملازمه، چون در باب ملازمه ممکن است که حکم عقل استحقاق عقاب داشته باشد امّا شارع مقدّس رفع ید کرده باشد فإنّ المقصود فیه اثبات الحکم الشرعی فی مورد حکم العقل مقصود در باب ملازمه اثبات حکم شرعی است در مورد حکم عقل و عدم ترتّب العقاب علی مخالفته بر مخالفت حکم عقل لاینافی ثبوته ثبوت استحقاق عقاب را، این منافات ندارد که استحقاق عقاب باشد و در نتیجه قاعده ملازمه سر جای خودش باشد که «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» هست، نهایت شارع مقدّس حکم شرعی مستفاد از حکم عقل را مورد عفو قرار داده است، مخالفتش را، نمونه اش هم داریم کما فی الظهار، حیث قیل إنّه محرّمٌ حرام هست امّا معفو عنه است اینجا هم حکم شرعی مستفاد از حکم عقل را داریم چون قاعده ملازمه هست نهایت حکمی است که مخالفتش «معفو عنه» است و کما فی العزم علی المعصیه علی احتمال و کما اینکه در عزم بر معصیت بنابراین که بگوییم عزم بر معصیت تجرّی است، و تجرّی هم حرام است، امّا این عزم بر معصیت مورد عفو قرار گرفته است.
نعم می گوید، بله اگر همان طور که در اینجا مقدّمه خارجیّه ای داشتیم که نفی عقاب از آن استفاده شد، نفی استحقاق عقاب و در نتیجه عدم تکلیف اگر در باب همان ملازمه هم ما یک چنین مقدّمه خارجیّه ای داشته باشیم، مثلاً اجماعی باشد که بگوید اگر فعلیّت عقاب منتفی شد، استحقاق عقاب هم منتفی است. خب باز ما می توانیم از آیه، ردّ قائل بر ملازمه را استفاده کنیم چون می گوییم آیه می فرماید عقاب فعلیّت ندارد، عدم فعلیّت عقاب هم به واسطه اجماع، دلالت بر نفی استحقاق عقاب می کند، پس معلوم می شود که اگر حکم شرعی نبود در مورد حکم عقل عقاب نیست، عقاب که نبود استحقاق عقاب نیست، پس اصلاً ملازمه نیست.
نعم، لو فرض هناک یعنی در باب ملازمه ایضاً اجماعٌ در آنجا هم یک اجماعی باشد مثل اینکه در ما نحن فیه مقدّمه خارجیّه بود علی أنّه لو انتفت الفعلیه إنتفی الإستحقاق کما یظهر من بعض ما فرّعوا علی تلک المسأله لم یجز التمسک به هناک کما اینکه این مطلب ظاهر می شود از بعض آنچه که تفریع کردند بر آن مسأله، که این را توضیح خواهم داد «جاز التمسک به هناک» جایز است تمسک به همین نفی.
پرسشگر: … .
استاد: خیر باید باشد «جاز التمسک به هناک»
پرسشگر: …. .
استاد: خیر، این کتاب دارد «جاز» و همین درست است.
«جاز التّمسک به هناک» جایز است تمسک به این آیه در عدم ملازمه چون فرض این است که از نفی عقاب، به اجماع لازم می آید نفی استحقاق عقاب، نفی استحقاق عقاب هم دلیل بر نفی حکم است، خب این را که فرمود حالا ممکن است که ما بگوییم در آن جا اجماع داریم که نفی فعلیت، دلالت بر نفی استحقاق می-کند. چطور؟ «کما یظهر من بعض ما فرّعوا علیه» من بعض «ما فرّعوا علیه» چیست؟ و آن این است که گفته اند مخالف با حکم عقل، فاسق است از اینکه گفته اند اگر کسی مخالفت حکم عقل کرد، فاسق است؛ پس معلوم می شود که اگر شارع مقدّس در مورد حکم عقل فرمود عقاب نیست، دیگر استحقاق عقاب هم نیست پس از مطالبی که در آنجا تفریع کردند بر قاعده ملازمه، معلوم می شود که اگر عقاب نباشد، فسق نباشد اصلاً استحقاق عقاب هم بالمرّه نبوده است. حالا اگر این اجماع را آنجا داشتیم، می توانیم استفاده کنیم، نداشتیم، نمی توانیم استفاده کنیم.
مطلب تمام شد. نتیجه چه شد؟
و الإنصاف أنّ الآیه لا دلاله لها علی المطلب فی المقامین انصاف این است که نیست دلالتی در این آیه بر مطلب یعنی بر نفی استحقاق که ما لازم داریم «فی المقامین» نه در باب برائت نه در باب قاعده ملازمه چون آیه نفی عقاب می کند و نفی عقاب ملازم با نفی استحقاق عقاب نیست.
دیدگاه مرحوم شیخ(قدّس سرّه) در استدلال به آیه:
از این «والإنصاف» معلوم می شود که مرحوم شیخ(قدّس سرّه) نسبت به آنچه که در این بین فرمودند، یک مقدار خرده و مناقشه هم دارد چون به صورت «و الإنصاف» دارد برمی گردد. می فرماید:
و الإنصاف اینکه أنّ الآیه لا دلاله در این آیه بر مطلب در مقامین، نه در باب ملازمه و نه در باب برائت.
امّا در باب ملازمه، چون چنین اجماعی نیست و بر فرضی که این اجماع باشد این اجماع حجّیت ندارد چون یا در مسأله عقلی است و اجماع در مسائل عقلی «لا اعتبار به» کما اینکه در اوّل رسائل در باب قطع خواندیم که اگر اجماع قائم است بر اینکه مخالفت با حکم قطع چیست؟ گفتیم این چنین اجماعی فایده ندارد، مسأله عقلی جای اجماع نیست من جمله باب تجرّی بود، اجماع در مسائل عقلی فایده ندارد، علاوه بر این، این اجماع ها محتمل المدرک است. مدرکش همین وجوه و استدلال هایی است که مستدلّین در کتبشان ذکر کردند و اجماعی که محتمل المدرک باشد هم حجّیت ندارد که اینها را باید در بحث اجماع خوانده باشید این نسبت به قاعده ملازمه.
امّا در باب برائت، به خاطر اینکه نفی عقاب ملازم با نفی استحقاق عقاب نیست. دو جهت بود:
یکی آن اخباری که گفتید، درست است که اخبار می گوید عقاب نیست. امّا تنها مدرک قائلین به احتیاط اخبار نیست بلکه آنها مدارک دیگری هم دارند من جمله استدلال می کنند به حکم عقل بر لزوم احتیاط و در آنها دیگر نفی عقاب نیست.
دقّت بفرمایید، «یمکن دفعه» را به چه چیز دفع کردیم؟
به این دفع کردیم که مدرک اخباریین، اخباری است که می گوید در ارتکاب شبهه وقوع در عقاب است این آیه هم وقوع در عقاب را بر می دارد، درست است که عمده دلیلشان اخبار است ولی ادلّه دیگری هم دارند که وقتی به باب احتیاط رسیدیم خواهیم گفت که در آن ادلّه دیگر ما یک روایت نداریم که در آن روایت گفته باشد ارتکاب شبهه وقوع در عقاب دارد بلکه آن ادلّه، ادلّه عقلیّه است از قبیل اینکه ما علم اجمالی داریم به احکام؛ از قبیل این که وجوب دفع ضرر محتمل هست که اینها را توضیح خواهیم داد و این ادلّه دیگر ادلّه ای نیست که ما بتوانیم از آنها استفاده کنیم که نفی فعلیّت ملازمه دارد با عدم تکلیف، امّا اعتراف خصم، خصم معترف باشد به چه درد ما می خورد؟ ما خودمان باید ببینیم آیا از عدم عقاب، عدم استحقاق عقاب لازم می-آید یا لازم نمی آید؟
لذا با انصاف ممکن است تمام آنچه را که گفتیم مورد خدشه قرار دهیم.
خلاصه مطلب:
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) از «لعلّ الخصم» تناقض را برداشت یکی به جهت آن خبر، یکی جهت اعتراف خصم.
در باب ملازمه هم یک نعم ای گفت که در این «نعم» خواست باز تثبیت بکند که همان طور که در باب برائت به آن دو جهت، از نفی عقاب، نفی استحقاق عقاب و عدم تکلیف لازم آمد، در «نعم» هم فرمود در باب ملازمه هم از نفی عقاب، نفی استحقاق عقاب و عدم تکلیف لازم می آید یعنی ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع نیست.
در و الإنصاف چه کار می خواهد بکند؟ برگردد، می گوید خود آیه که دلالت ندارد، چون خود آیه می گوید عذاب منتفی است و از انتفاء فعلیت عذاب، انتفاء استحقاق عذاب لازم نمی آید پس أنّ الآیه که لا دلاله لها علی المطلب خود آیه که دلالت بر مطلب ندارد می ماند اینها که گفتید، همه ی اینها که گفتید قابل مناقشه است:
امّا اجماع: یا اینجا اصلاً جای اجماع نیست چون مسأله عقلی است، مربوط به عقاب و عصیان و موافقت است همه ی اینها امور عقلیّه است بر فرضی که اجماع درست شود، محتمل المدرک است.
امّا آنکه گفتید عمده دلیل اخبار است بله، عمده دلیل اخبار هست، امّا ادلّه دیگر هم دارند. که از آن ادلّه دیگر استفاده نمی شود که نفی فعلیّت ملازم با نفی استحقاق است.
امّا اعتراف خصم؛ خصم اعتراف دارد داشته باشد به چه درد ما می خورد؟ ما هم باید قبول بکنیم که نفی فعلیّت ملازم با نفی استحقاق است خب ممکن است قبول نکنیم بگوییم شارع مقدّس «ارتکاب محتمل التحریم» را حرام می داند امّا حرام «معفو عنه» می داند آن طور که عزم بر معصیت را حرام می داند امّا حرام «معفو عنه» می داند پس در این «و الإنصاف» و لو یک کلمه است امّا مطلب بسیار گنجانده شد.
و الإنصاف أنّ الآیه لا دلاله لها علی المطلب فی المقامین خود آیه به تنهایی که دلالتی در او نیست بر مطلب، یعنی بر مطلبی که ما می خواهیم که نفی استحقاق است در دو مقام، چه مقام برائت و چه مقام ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع این چیزهایی هم که این ها گفتند قابل مناقشه شد.
استدلال بآیه «و ما کان اللّه لیضلّ قوما بعد اذ هداهم حتی یبین لهم ما یتقون»
و منها قوله تعالی، یکی دیگر از آیاتی که مورد استدلال قرار گرفته است این آیه شریفه است: (وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ)[۱].
معنای تحت اللفظی آیه به صورت مسامحه این است: نیست که پروردگار اضلال کند قومی را بعد از آنکه هدایت کرد ایشان را تا اینکه بیان کند برای آنها آنچه را که باید اتقاء کنند و بپرهیزند و اجتناب کنند.
تقریب استدلال به این آیه این است که:
آیه شریفه می فرماید که پروردگار کسی را که به دین اسلام هدایت فرمود، این را گمراه نمی کند، اضلال نمی-کند مگر اینکه احکام را برای او بیان کند. اگر احکام را بیان کرد و عمل نکرد آنجا (یُضِلُ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاء)[۲] چون ظالم است و ظالم دیگر قابل هدایت نیست پس آیه دلالت می کند مادامی که بیان از طرف باری تعالی نیامده است، پروردگار اضلالی نسبت به آن شخص نخواهد داشت.
شأن نزول آیه گفته شده است که در این است که:
آمدند خدمت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلّم) سوال کردند که این افرادی که اسلام آوردند امّا قبل از اینکه احکام بیان شود، فوت کردند، این ها چه منزلتی دارند؟ آیا اینها عذاب می شوند یا عذاب نمی شوند؟ آیه نازل شد که: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ و چون برای اینها بیان نشده است، پس پروردگار اینها را اضلال نخواهد کرد.
یا گفته شده است که شأن نزول آیه در این جهت بوده است که: کسانی که در اطراف حضرت (صلی الله علیه و آله و سلّم) بودند از تحویل قبله از بیت المقدّس به کعبه آگاه شدند و دیگر نماز را به طرف کعبه خواندند بعد اینها آمدند سوال کردند این افرادی که مطلع نشدند از تحویل قبله آنها در چه حال هستند؟ وضعشان چه طور است؟ آیه نازل شد، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ یعنی چون برای آنها بیان نشده اعمال آنها صحیح است، و آنها اضلال نمی شوند.
خب! همین طور که توجّه می فرمایید این دو شأن نزولی که برای آیه شریفه هم ذکر شده است، تقویت می-کند دلالت آیه را بر برائت و عدم تکلیف نسبت به آنچه که بیان نشده است. این تا اینجا تقریب استدلال به آیه با آنچه که مربوط به او است.
المناقشه فی الإستدلال:
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) در جواب می فرمایند که این آیه دارد ما کان اللّه لیضلّ قوماً اضلال از عذاب های دنیوی است یا اخروی؟ اضلال از عذاب دنیوی است اضلال به معنی خذلان و پستی و گمراهی و این امور است و اینها مربوط به دنیا است و آیه نفی می کند عذاب دنیوی را و حال آنکه مطلوب ما نفی عذاب اخروی است در ارتکاب شبهات تحریمیه این اوّلاً. ثانیاً این آیه مربوط به امم سابقه است خداوند این طور نبوده است، چه ربطی به ما دارد؟
مناقشه در فرمایش مرحوم شیخ(قدّس سرّه)
نسبت به اشکال اوّل خود مرحوم شیخ(قدّس سرّه) جواب دادند که مگر اینکه کسی بگوید که آیه به فحوی دلالت بر نفی عذاب اخروی می کند وقتی که آیه شریفه بفرماید کسانی که حکم برایشان بیان نشده است عذاب دنیوی ندارند؛ یعنی سزاوار نیست که خداوند آنها را عذاب دنیوی کند به طریق اولی، سزاوار عذاب اخروی نیستند.
امّا نسبت به اشکال اینکه این آیه مربوط به امم سابقه است، جواب این را در سابق عرض کردیم. که این آیات در مقام بیان این است که بگوید حکمت پروردگار اقتضاء دارد که مکلّفین قبل از بیان احکام، اگر مخالفت کردند عقاب نشوند، این سنّت خدا است، حکمت خدا این چنین است و سنّت و حکمت خدا که قابل تغییر نیست امری عقلی است، همیشه هست و برای تمام امم هست به خصوص اگر بخواهید توجّه کنید به شأن نزول آیه که شأن نزول آیه نسبت به خود مسلمین این زمان، همان است.
البته شأن نزول آیه را دو تا برای شما گفتیم. یکی مسلمینی که قبل از بیان احکام مردند. اگر این شأن نزول را بگیریم «ما کان لیضلّ قوماً» و لو اضلال است، باید منظور عذاب اخروی باشد؛ چون دیگر مرده اند و آمده اند از حضرت(صلی الله علیه و آله و سلّم) سوال کردند.
امّا اگر شأن نزول آیه را آن یکی دوّمی بگیرید که سوال می کردند از این مسلمینی که هستند امّا از تحویل قبله مطلع نشدند، معنی «یضلّ» عذاب دنیوی است.
«علی أیّ حالٍ» چه «یضلّ» عذاب دنیوی باشد، چه عذاب اخروی باشد چه مربوط به امم سابقه باشد، چه مربوط به امّت حضرت(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، دلالت بر برائت می کند.
و بنابراین اشکالی که مرحوم شیخ(قدّس سرّه) می فرمایند وارد نیست که مربوط به امم سابقه است یا عذاب دنیوی است و مطلوب ما عذاب اخروی است. چون امم سابقه را جواب دادیم، نسبت به اینکه عذاب دنیوی است آن را هم جواب دادیم، این را بخوانیم:
تطبیق:
و منها قوله تعالی، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ أی ما یجتنبونه من الأفعال و التروک یعنی «حتّی یبیّن لهم» تا اینکه بیان کند پروردگار برای آنها، آنچه را که باید اجتناب کنند از فعل و ترک؛ چه فعلی را باید پرهیز کنند، چه ترکی را باید پرهیز کنند؟ باید از شرب خمر پرهیز کنند از «ترک صلاه» هم باید پرهیز کنند و ظاهرها از اینجا شروع در اشکال است و ظاهر این آیه این است که إنّه تعالی لایخذلهم اینها را اخذال نمی کند خذلان عذاب دنیوی است بعد هدایتهم إلی الإسلام بعد از اینکه هدایت پیدا کردند به اسلام إلّا بعد ما یبیّن لهم. و عن الکافی و تفسیر العیاشی و کتاب التوحید: مگر آنکه برای آنها احکام را بیان کند و اتفاقاً از کافی و تفسیر عیاشی هم روایت نقل شده است که مقصود از «ما یبیّن لهم» یعنی حتی یعرّفهم ما یرضیه و یسخطه یعنی پروردگار برای آنها بیان کند آن چیزهایی را که از آنها خشنود می شود و آن چیزهایی که از آنها به غضب و سخط در می آید «و عن الکافی و تفسیر العیاشی» کتاب کافی که می دانید چیست؟ تفسیر عیاشی در دو جلد طبع شده است، یکی از تفاسیری است که مستند به روایات ائمه(علیهم السّلام) است و کتاب التوحید، کتابی مرحوم صدوق(قدّس سرّه) نوشتند معروف به توحید صدوق است که مرحوم صدوق(قدّس سرّه) در این کتاب روایات اعتقادی را جمع آوری فرمودند کتابی بسیار مفید است و از کتاب های مرجع و متون اساسی دین مبین اسلام و به خصوص مذهب حقّه جعفریه است از این کتاب ها نقل شده است. «حتّی یبیّن لهم» یعنی حتّی یعرّفهم ما یرضیه و یسخطه آنچه را که پروردگار رضایت دارد آن را، و آنچه را که پروردگار را به غضب در می آورد، یا «و یسخطه» آنچه را که پروردگار از او سخط دارد.
این تا اینجا تقریب استدلال، «و ظاهرها» گفتم اشاره به اشکال است که این آیه مربوط به عذاب دنیوی است. حالا در «فیه ما تقدّم» مرحوم شیخ(قدّس سرّه) تصریح به اشکال می کند.
و فیه ما تقدّم فی الآیه السابقه که این مربوط به امم سابقه است ربطی به ما ندارد این یک اشکال مع أنّ دلالتها اضعف دلالت این آیه اضعف از سابق است. چرا؟ من حیث إنّ توقف الخذلان علی البیان غیر ظاهرالإستلزام للمطلب، آیه دلالت می کند که خذلان متوقف بر بیان است و خذلان متوقف بر بیان باشد این مستلزم مطلوب ما نیست که عذاب اخروی هم متوقف بر بیان است، حیث إنّ توقف الخذلان علی البیان بر بیان بر طبق آیه غیر ظاهر الإستلزام للمطلب این «ظاهر الإستلزام» نیست یعنی یک استلزام ظاهری ندارد «للمطلب» با مطلبی که ما می خواهیم که مطلبی که ما می خواهیم نفی عذاب اخروی است.
الاستدلال بآیه « لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ»
و منها: قوله تعالی: « لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ »
تقریب استدلال به این آیه به این بیان است که:
خلاصه گویا آیه شریفه می خواهد بفرماید پروردگار کسی را هلاک نمی کند؛ یعنی عذاب نمی کند، مگر از روی بیّنه، اوّل آگاهی می دهد بعد عذاب می کند و کسی را زنده نمی کند و به او مقام و مرتبه و ثواب نمی-دهد مگر از روی بیّنه پس آیه می فرماید، مادامی که بیّنه و بیان نباشد، هلاکت و عذاب نیست، آیه دلیل بر برائت می شود؛ مثلاً نسبت به شرب توتون، شرب توتون بیان ندارد، پس ارتکابش موجب هلاکت نیست.
المانقشه فی الإستدلال:
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) می فرمایند و فی دلالتها تأمّلٌ ظاهر وجه تأمّل عبارت از این است که این آیه در قضیه بدر نازل شده است چون مستحضر هستید که در قضیه بدر مسلمین با تعداد کمی که داشتند بر کفار با تعداد زیادی که داشتند، غلبه پیدا کردند. این آیه در آنجا نازل شد لیهلک من هلک عن بیّنه و یحیی من حیّ عن بیّنه در این آیه دو احتمال هست:
یک احتمال اینکه مراد از هلاکت و حیات، موت و حیات به معنی ظاهرش باشد، یعنی مرگ و زندگی پروردگار می خواهد بفرماید در قضیه بدر هر کس که کشته شد از روی بیّنه، کشته شد، هر کس هم که زنده مانده از روی بیّنه، زنده مانده است. حقّ کفّار این بوده که کشته شوند، چون بیان به آنها رسیده بوده است.
و ممکن است که مراد از هلاکت، کفر باشد و مراد از حیات، اسلام باشد چرا؟ چون حیات انسان به خوردن و خوابیدن و مال مردم چاپیدن که نیست حیات انسان به اسلام او است یعنی اعتقادات صحیح داشتن و اعمال صحیح داشتن کما اینکه هلاکت و مرگ انسان هم به نفس کشیدن او نیست. لذا می بینید که می گویند مرگ انسان صالح و انسان رستگار اوّل زندگی او است پس مرگ یعنی کفر، کسی که کافر است، اصلاً او مرده است و کسی که مسلم است، او زنده است.
پس آیه شریفه می خواهد بفرماید دیگر جنگ بدر روشن کرد که هر کس که هلاک شود و کافر شود از روی بیّنه کافر شده است چون دیگر بیان بر او آشکار شد اعجاز بر او روشن شد که مسلمین با تعداد کمی غلبه پیدا کردند و هر کس هم مسلمان می شود، دارد از روی بیّنه مسلمان می شود.
خب با توجه به شأن نزول آیه و دو احتمالی که در آیه هست، اصلاً آیه شریفه ربطی به بحث ما ندارد که بخواهد اثبات برائت بکند در شبهات تحریمیه.
إیراد عام:
مرحوم شیخ(قدّس سرّه) در اینجا قبل از اینکه وارد آیات بعد شوند می فرماید یک اشکال کلّی بر استدلال به این آیات وارد است. یعنی حتّی نسبت به آیات بعد، اینکه می گویند حتّی نسبت به آیات بعد، بعداً اصلاحش خواهیم کرد.
آن اشکال کلّی چیست؟
اگر بخواهیم آن اشکال کلّی را خوب متوجّه شویم، باید یک مطلب را یادآوری کنیم که اوائل همین بحث برائت به آن توجّه کردیم؛ ما گفتیم بین اصل و اماره تعارض نیست چون اماره که می آید شکّ را از بین می-برد موضوع اصل را از بین می برد پس اگر شما نسبت به مدعای خودت استدلال به اصل بکنید در مقابل اگر من اماره داشته باشم بین دلیل من و دلیل شما تعارض نمی شود بلکه صد در صد دلیل من مقدم است این روشن شد.
حالا در ما نحن فیه، در ما نحن فیه این آیات شریفه چه می فرماید؟ اصولیین که استدلال می کنند به این آیات شریفه مدلول این آیات شریفه این است که:
اگر پروردگار نسبت به امری هیچ بیانی نداشت در آنجا عقاب نخواهد بود، نه بیان واقعی و نه بیان ظاهری چون اگر در ظاهر هم پروردگار بفرماید: باید شرب توتون را احتیاط کنید و ترک کنید ما می توانیم بگوییم این ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولا داخل در آن است؟ نه بعث رسل شده و بیان هم شده دیگر.
پس مدلول این آیات این است که اگر هیچ بیانی از طرف شارع مقدّس نسبت به شبهه نبود نه بیان واقعی که بالفرض نیست و نه بیان ظاهری، آن وقت عقابی نیست.
قائلین به احتیاط و اخباریین ادلّه ای که اقامه می کنند، مقتضای آن ادلّه این است که حکم ظاهری در شبهه عبارت است از احتیاط یعنی و لو می گویند حکم واقعی اش معلوم نیست؛ امّا حکم ظاهری اش معلوم است که لزوم احتیاط است وقتی حکم ظاهری روشن شد، پس موضوع آیات از بین می رود. بنابراین تعارض نیست بین این آیات و ادلّه احتیاط چون این آیات می گوید اگر حکم واقعی نبود، حکم ظاهری هم نبود، برائت.
ادلّه اخباریین اثبات حکم ظاهری می کند و شما نمی توانید بگویید خب بکند، فوقش این است که بین ادلّه اخباریین و این آیات تعارض می شود. می گوییم خیر تعارض هم نیست. لذا باید ما ادلّه اخباریین را بحث کنیم و تمام آنها را دفع کنیم این یک اشکال کلّی است که بر تمام این آیات وارد است. پس این قسمت را تطبیق کنم.
این آیات را تکّه تکّه تطبیق می کنم به این خاطر است که اگر یک آیه را بگوییم، آیه دیگر را هم از خارج تقریب کنیم بعد از رو بگوییم اشتباه می شود لذا بهتر است که جدا جدا تطبیق شود.
تطبیق:
و یردّ علی الکلّ این علی الکلّ ظاهرش این است که هم آیاتی که گفته شد و هم آیات بعدی ممکن هم هست که بگویید خیر «علی الکل» یعنی آیات قبلی، فعلاّ این بماند تا بعداً توضیح بدهم أنّ غایه مدلولهما این آیات عدم المؤاخذه است علی مخالفه النهی المجهول عند المکلّف لو فرض وجوده واقعاً نهایت مدلول این آیات این است که مؤاخذه ای نیست بر مخالفت نهی ای که مجهول است، حرمتی که مجهول است مثلاً نسبت به شرب توتون، بر مخالفت نهی ای که مجهول در نزد مکلّف است و لو وجود آن نهی در متن واقع فرض شود این آیات فلا ینافی منافی نیستند؛ معارض نیستند ورود الدلیل العام را علی وجوب اجتناب ما یحتمل التحریم بر وجوب اجتناب آنچه که احتمال تحریم را دارد و معلومٌ أنّ القائل بالاحتیاط و وجوب الإجتناب لایقول به نمی گوید به این احتیاط و اجتناب إلّا عن دلیلٍ علمیٍ مگر از روی یک دلیل علمی ای، روایات، اخبار، حکم عقل و هذه الآیات بعد تسلیم دلالتها اولا دیدید که دلالت بر برائت نمی کند بر فرض هم که دلالت بر برائت بکند غیر معارضه لذلک الدلیل این آیات معارض با دلیل اخباریین نیست بل هی من قبیل الأصل بالنسبه إلیه بلکه این آیات از قبیل اصل است بالنسبه به دلیل اخباری، و هرجا اصل و دلیل داشته باشیم دلیل مقدم است نه اینکه دلیل با اصل معارض شود کما لایخفی بر شما که یکی دو صفحه قبل رابطه بین اصل و دلیل را آموختید، تمام شد.
الاستدلال بآیه « قُلْ لا أَجِدُ فی ما أُوحِیَ إِلَیَ مُحَرَّماً »
آیه دیگری که به آن استدلال شده است، این آیه شریفه است، پروردگار متعال به پیغمبرش- صلی الله علیه و آله و سلّم – دارد یاد می دهد که چگونه با یهود برخورد و محاجّه کند، یهودی ها یک سری چیزها را بر خود حرام کرده بودند و نمی خوردند، اجتناب می کردند، آیه نازل شد که پیغمبر- صلی الله علیه و آله و سلّم – به آنها بفرماید:
قُلْ لا أَجِدُ فیما أُوحِیَ إِلَیَ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَماً مَسْفُوحا إلی آخر آیه. پروردگار به پیغمبرش- صلی الله علیه و آله و سلّم – فرمود: قل، به اینها بگو، «لا أجد» من نمی یابم در آنچه که به من وحی شده است حرامی بر هر طاعمی که بخواهد آن چیز را بخورد الّا اینکه میته باشد یا دم مسفوح باشد یا اموری باشد که در آیه ذکر شده که خوردن همه آنها حرام است، کلّه را می کنند، ذکر اسم خدا بر آن نشود، إلی آخر.
تقریب استدلال به این آیه به این بیان است که:
آیه شریفه می فرماید: ای پیغمبر- صلی الله علیه و آله و سلّم – برای اینکه بگویی آن چیزها حلال است، چرا شما نمی-خورید؟ دلیلت این است بگویی من حرمت آنها را در خود نمی یابم، حرمت آنها را در آنچه که به من وحی شده است، نمی یابم، چون حرمت آ نها را در آنچه که به من وحی شده نمی یابم، یعنی بیانی بر حرمت آنها از طرف پروردگار ندارم، پس برائت است و حلّیّت است.
پس آیه اثبات می کند که اگر بیان بر حرمت از طرف شارع نرسید بعد حکم به حلّیّت می کنیم، این تقریب استدلال به آیه است.
المناقشه فی الإستدلال:
اشکالی که به این استدلال شده است عبارت از این است که یک نیافتنی داریم که پیغمبر- صلی الله علیه و آله و سلّم – می فرماید، یک نیافتنی داریم که فقها و افقه الفقهاء می فرمایند وقتی پیغمبر- صلی الله علیه و آله و سلّم – بفرماید نمی یابم نیست که نمی یابد، چه ربطی به ما دارد که بگوییم، نمی یابیم، بله الآن ما حرمت شرب توتون را در مدارک و ادلّه نمی یابیم، وقتی که پیغمبر- صلی الله علیه و آله و سلّم – بفرماید در آنچه که به من وحی می شود، نمی یابم «عدم الوجدان دلیلٌ علی عدم الوجود» ما هستیم که از نقصمان و با این همه تکبری که داریم، دو کلمه چیز یاد گرفتیم می گوییم بنده می گویم که نیست! حداقل بگو بنده می گویم که نیافتم، ما که عدم الوجدانمان دلیل بر عدم الوجود نیست پس این آیه ربطی به ما ندارد این آیه می گوید هر چه حرام نیست، حلال است، درست است، ما می خواهیم بگوییم هر چه را که خودمان حرمتش را پیدا نکردیم، حلال است، این اشکال اشکالی است که به استدلال به آیه وارد است.
نهایت مرحوم شیخ(قدّس سرّه) می فرمایند درآیه اشعار هست به اینکه اگر حرمت را پیدا نکردید، حلّیّت است، اشعار است، امّا دلالت نیست.
در اصول فقه خواندید ما یک دلالت لفظ بر معنا داریم که وقتی مدلول لفظ معنای ظاهر لفظ شد، حجّت می شود؛ چون ظهورات حجّت است، یک مرتبه لفظ نسبت به یک معنایی اشعار دارد یعنی آن را می فهماند از آن در می آید امّا ظهور در آن مطلب ندارد نکته اینکه این تعبیر انتخاب شده است، این است اینها ظهور نیست که تحت حجّیت برود.
حالا در ما نحن فیه. این آیه به دو گونه ممکن بود به حضرت رسول- صلی الله علیه و آله و سلّم – القاء شود:
یکی «قل لیس محّرماً فی ما أوحی إلیّ» یعنی محرمی نیست «لیس موجوداً»
یکی «قل لا أجد فی ما أوحی إلیّ» از اینکه «لاأجد» انتخاب شده است؛ یعنی عدم الوجدان انتخاب شده است. تعبیر به «عدم الوجدان» شده است به جای تعبیر به «عدم الوجود» کشف می کنیم که خود «عدم الوجدان» دخیل است در اینکه حکم به حلّیّت شود ببینید این اشعار است، دلالت نیست، اشعار هم که حجّیت ندارد پس از این آیه هم استفاده برائت نمی شود.
تطبیق:
و منها: قوله تعالی لنبیه، صلی الله علیه و آله، ملقنا ایاه طریق الرد علی الیهود، حیث حرموا بعض ما رزقهم الله تعالی افتراء علیه: «قل لا اجد فیما اوحی الی محرما علی طاعم یطعمه الا ان یکون میته او دما مسفوحا» فأبطل پروردگار متعال تشریعهم تشریع کردن یهودیان را که آنها تشریع می کردند چیزهایی را که حلال بود بر خودشان حرام کرده بودند، این «ادخال ما لیس من الدین فی الدین» است و تشریع می شود، ابطال کرد تشریع آنها را بعدم وجدان ما حرّموه فی جمله المحرمات التی أوحی اللّه إلیه به اینکه نمی یابد آنچه را که آنها حرام کرده اند در جمله محرماتی که پروردگار وحی کرده است به سوی آن رسول و عدم وجدانه ـ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ـ ذلک یعنی عدم وجدان آن شیء را «حرام» فیما أوحی إلیه «ذلک» یعنی حرام و إن کان دلیلاً قطعیاً علی عدم الوجود اگر چه دلیل قطعی بر عدم وجود است إلّا أنّ فی التعبیر بعدم الوجدان دلاله علی کفایه عدم الوجدان فی ابطال الحکم الحرمه دلالتی است بر کفایت نیافتن و نبودن بیان در ابطال حکم به حرمت.
لکنّ الإنصاف أنّ غایه الأمر أن یکون فی العدول عن التعبیر بعدم الوجود إلی عدم الوجدان إشاره إلی المطلب اشاره به مطلب هست و امّا الدلاله فلا امّا دلالت نیست و ما دلالت می خواهیم و لذا که چون دلالت نیست، فقط اشاره است قال فی الوافیه «و فی الآیه إشعار بأن إباحه الأشیاء مرکوزه فی العقل قبل الشرع» لذا ایشان فرموده است که در آیه اشعاری است به اینکه اشیاء قبل از آمدن شرع بر اباحه است می دانید دو قول است که «قبل الشرع» اشیاء بر اباحه است یا بر حذر از آن به أصاله الإباحه و أصاله الحذر قبل الشرع تعبیر می کنند که به مناسبت بعدها توضیح خواهیم داد.ایشان فرموده که از این آیه به دست می آید که مادامی که حرمت وحی نشده شما باید بگویید حلال است. یعنی قبل از شریعت حکم به حلّیّت می شود اشعار به این مطلب دارد نه اینکه دلالت بر این مطلب داشته باشد.
مع أنّه لو سلّم دلالتها اگر تسلیم کنیم دلالت این آیه را بر برائت فغایه مدلولها کون عدم وجدان التحریم فیما صدر عن الله تعالی من الأحکام یوجب عدم التحریم عدم وجدان تحریم در آنچه که از خدا صادر شده است یعنی در آنچه که بر پیغمبر وحی شده است، این موجب عدم تحریم است لا عدم وجدانه فیما بقی بأیدینا من أحکام اللّه تعالی بعد العلم بإختفاء کثیر منها نه عدم یافتن ما در این کتبی که یقین داریم بسیاری از چیزهای آن از بین رفته است. بله نیافتن در آنچه که به پیغمبر- صلی الله علیه و آله و سلّم – یافت شده، خب آنچه که به پیغمبر – صلی الله علیه و آله و سلّم -یافت شده، اگر ما در آن نیافتیم آن کامل است معلوم می شود که حرمت نیست، امّا ما می خواهیم بگوییم که اگر در همین «ما بأیدینا» نیافتیم حکم به برائت بکنیم آن چه ربطی به بحث ما دارد؟ و برائت را اثبات نمی کند نسبت به اینکه اگر در «ما بأیدینا» نیافتیم پس دیگرحرام نیست با اینکه علم داریم که بسیاری از احکام و روایات از بین رفته است.
وصلی الله علی محمد واله الطاهرین.