بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
مسئلهای را که بحث میکردیم در تلف عین کلی بود. متعلق اجاره تاره عین شخصیه است و تاره عین کلی است، اگر عین شخصیه باشد در صورتی که این عین تلف شود بعد العقد قبل القبض یا حتی بعد القبض قبل از زمان استیفاء، بحث آن تمام شد؛ هم حکم منفعت بیان شد و هم اجرتی که مستأجر به مالک و مؤجر داده.
اگر عین مستأجره کلی باشد، آجر دابه، نه یک دابه شخصیه را، در این جا اگر تلف شود گفتیم به تلف اجاره باطل نمیشود چون آنچه تلف شده فرد است، شخص است و این فرد و شخص متعلق اجاره نبوده، آن که متعلق اجاره است کلی است و آن افراد دارد، افراد غیر تالف دارد بنا بر این متعلق اجاره موجود هست.
لذا در این قسم مرحوم صاحب جواهر فرمودند انفساخی نیست نسبت به اجاره بلکه انفساخ است نسبت به وفاء یعنی بالاخره یک فردی را وفاء کرده الان تلف شده پس وفاء منفسخ میشود، وفاء باطل میشود.[۱]
مرحوم محقق اصفهانی قدس سره بیان فرمود که نه انفساخ است نسبت به عقد اجاره، نه انفساخ است نسبت به وفاء، چون فردی که تالف شده همان طور که متعلق اجاره نیست مورد وفاء به عقد اجاره هم نیست، فردی که مورد وفاء به عقد اجاره است فردی است که باقی باشد و قابلیت برای استیفاء منفعت از آن باشد.[۲]
بنا بر این نه انفساخ است نسبت به اجاره و نه انفساخ است نسبت به وفاء. چون اصطلاح انفساخ در جایی است که برای یک مدتی درست بوده بعد عقد منفسخ میشود. در ما نحن فیه وقتی که عین مستأجره تلف میشود این طور نیست که اجاره یک مدتی درست بود و بعد منفسخ شد، از اول اجاره در این جا محقق نشده، چرا؟ چون متعلق آن عین شخصیه بوده و عین شخصیه هم از بین رفت، اما اگر کلی باشد انفساخی محقق نمیشود چون این فرد زائل شد متعلق اجاره نیست، کلی هم که به قوت خودش باقی هست. نسبت به وفاء هم انفساخ نیست چون این طور نیست که ما بگوییم فرد تالف وفاء به عقد است، اصلا فرد تالف متعلق اجاره نبوده تا تسلیم آن وفاء به عقد باشد و بعد التلف وفاء منفسخ شود.[۳]
ذکر چند نکته
این جا چند نکته هست که توجه به این نکات خوب است:
نکته اول
یک نکته این است که آیا در تلف عین مستأجره در صورتی که کلی است طرح مسئله این طور است که بگوییم تلف العین المستأجره که کلی است بعد العقد و بعد القبض یا این که خیر، اعم است چه بعد العقد باشد و بعد القبض، چه بعد العقد باشد و قبل القبض؟
حق این است که هر دو مورد بحث هست. چرا؟ چون تعین کلی عین مستأجره به ید مؤجر هست و در صورتی که قبلا شرطی شده باشد که مستأجر هم قبول کند، قبول کردن مستأجر را هم ما لازم داریم تا کلی در فرد متعین شود. اما اگر خیر، گفته آجرتک دابه، تعین کلی به ید مؤجر است، به ید مالک است، در نتیجه اگر مالک متعین کرد گفت این دابه باشد برای اجاره زید، الان کلی متعین شد در فرد، هنوز هم به قبض مستأجر نداده یا در فرضی که شرط شده قبول مستأجر، مستأجر هم قبول میکند میگوید همین دابهای را که تو متعین کردی همین دابه باشد متعلق اجارهای که میخواهی به من بدهی[۴] این جا کلی متعین شده در فرد اما هنوز به قبض مستأجر نداده، حالا تلف شد، آیا به تلف شدن آن اجاره باطل میشود یا خیر؟ میگوییم چون متعلق اجاره کلی است فرد تلف شده، کلی که تلف نشده پس وجهی برای بطلان اجاره نیست.
میتواند بعد القبض باشد؛ معین میکند این اسب را و به قبض مستأجر هم میدهد، مستأجر هم اخذ میکند اما قبل از استفاده تلف میشود، این هم یک فرع مسئله بود که فاصله کمی باشد که قابل استیفاء نباشد و تلف شود، این جا هم باز مورد بحث هست که آیا تلف عین مستأجره موجب بطلان اجاره هست یا نیست.
البته این بحثهایی که الان [مطرح] میکنیم اینها بر طبق نظر تحقیق است که به تعین مؤجر کلی را در فرد، متعلق اجاره از کلی به شخصی منقلب نمیشود، تاره مبنای یک کسی این است که میگوید به مجرد این که کلی را شخص مالک دابه معین کرد در این دابه معین، مستأجر هم قبول کرد و آن را قبض کرد دیگر متعلق اجاره میشود شخص یعنی منقلب میشود متعلق اجاره که کلی بود به شخصی، اگر این را بگوییم میشود داخل در مسئله هفتم، میشود تلف عین مستأجره شخصیه. ما نظر تحقیق این است که به تعین چه در بیع و چه در اجاره منقلب نمیشود مبیع کلی به مبیع شخصی که احکام مبیع شخصی مترتب شود، در باب اجاره منقلب نمیشود عین مستأجره کلی به شخصی تا احکام عین شخصی مترتب شود به خاطر این که متعلق اجاره، متعلق اجاره است، به تسلیم و تسلم که متعلق عوض نمیشود، ما قُصد همان کلی است و به قوت خودش باقی است.
این یک نکته.
نکته دوم
نکته دوم این است که کلی اقسامی دارد که اینها را قبلا هم بیان کردیم: یک کلی داریم که کلی در معین است، مثل صاع صبره. یک مرتبه ما کلی داریم که اگر چه کلی است اما لیس له الا فردٌ واحد، که مثال واقعی این قسم باری تعالی است، واجب الوجود یک مفهوم کلی است و یک مصداق هم بیشتر ندارد و بیشتر از یک مصداق قابل تحقق نیست.
انشاءالله خداوند توفیق دهد ما این درس معارف را بیان کنیم یک شبههای ابن کمونه دارد در توحید، آن جا اثبات میشود که تصور شریک الباری محال است، نه این که شریک الباری تصور میشود حالا استدلال میکنیم بر استحاله وجودش، آن که الان معروف است بین ما همین است که میگوییم اگر بخواهد شریک الباری موجود باشد مستلزم محال است به ادلهای که در محل خودش گفته شده، ولی یک بیان اصلا این است که تصور شریک الباری محال است؛ یعنی شریک الباری قابل تصور نیست که حالا ما بخواهیم روی آن حکمی بار کنیم و بگوییم ممکن است یا محال است، که این بیان خیلی دقیقی است و مستفاد از روایات اهل بیت عصمت و طهارت [علیهم السلام] است. در روایات خیلی نکات عجیبی است یک روایتی هست آن طور که خاطرم هست بیشتر از یک سطر و نیم هم نیست در توحید که والد معظم هم در مقدمه رساله آوردند و هم در مقدمه منهاج، یک کیفیت استدلالی در این روایت از معصوم علیه السلام نقل شده که دافع شبهه ابن کمونه است. شبهه ابن کمونه آنهایی که آشنایی دارند با اسفار میدانند یکی از شبهات مشکل در توحید است که بعضی اصلا از حل آن عاجز شدند لذا معروف شده به شبهه ابن کمونه.
علی ای حال، کلی، تاره کلی در معین است، تاره کلی یک فرد بیشتر ندارد، اینها روشن است؛ مثلا در کلی در معین مادامی که افراد کلی متعدد هست الان متعلق اجاره کلی است اما اگر همه تلف شد یا همه به اجاره داده شد، ده تا اسب دارد که نه تا را اجاره داد این جا دیگر متعین میشود در همین دهم، مورد بحث ما آن کلی است که افراد متعدد دارد نه این که منحصر در یک فرد باشد.
نکته سوم
نکته سوم این است که بعضی اشکال کردند ما نمیتوانیم بگوییم که تعین کلی به ید مالک و مستأجر است به صورتی که اگر معین کرد و مستأجر هم قبول کرد باز بگوییم به کلیت خودش باقی است، جهت آن این است که لازمه این حرف این است که هر آن که این مؤجر و موجر و مالک حق داشته باشد بیاید نزد مستأجر و آن چیزی را که به او داده بگیرد و یکی دیگر به او بدهد، این خلاف مرتکز عرف و عقلا است.
این اشکال هم وارد نیست؛ مادامی که مستأجر هیچ کاری انجام نداده، شروع به استیفاء نکرده البته بله قابل هست، اما به مجرد این که مستأجر استیفاء را شروع کرد یا کاری انجام داد مثلا یک اتاق از این خانه را اجاره کرده ـ زمان سابق ما یک خانهای در نجف داشتیم که بیست اتاق داشت ـ و بعد اتاق را فرش میکند، این جا دیگر نمیتواند مالک بیاید اتاق را از او بگیرد. لذا این اشکال هم وارد نیست. چرا؟ به خاطر این که به مجرد این که کار انجام داد حق پیدا میکند، اگر بخواهد تبدیل کند باید با رضایت مستأجر باشد، به خاطر این که الان متعین شده، بعد از استیفاء متعین میشود، قبل از استیفاء است که میگوییم منقلب نمیشود، بعد از استیفاء دیگر متعلق اجاره میشود همین.[۵]
مسئله نهم
عبارت مسئله نهم را میخوانیم بعد وارد در شرح آن میشویم چون قسمتی از مسئله نهم تکرار است و در مسائل قبل تکرار شده ولیکن به خاطر یک اضافهای که این جا صاحب عروه نسبت به این مسئله آورده یک مسئله مستقل این جا آمده و الا قسمتی از مسئله تکرار ما سبق است.
«إذا آجره دارا فانهدمت» خانهای را اجاره داد و منهدم شد، تلف شد «فإن خرجت عن الانتفاع بالمره بطلت» یعنی بطلت الاجاره «فإن کان قبل القبض أو بعده» ولیکن «قبل أن یسکن فیها [أصلا] رجعت الأجره بتمامها» چون اجاره میشود باطل میشود مثل تلف المبیع قبل قبضه «و إلا فبالنسبه» و الا بالنسبه برمیگردد. یعنی اگر ما خانهای را اجاره دادیم یک ساله، بعد از شش ماه منهدم شد، اجرت شش ماه برمیگردد «و یحتمل تمامها فی هذه الصوره أیضا و یضمن أجره المثل بالنسبه إلى ما مضى لکنه بعید» این را بعد شرح میدهم ولیکن معنای عبارت این است، یک احتمال هم این است که ما بگوییم در این جا کل اجرت را برگرداند و از آن طرف اجره المثل را بدهکار شود، ولیکن این بعید است.
«و إن أمکن الانتفاع بها» اما اگر انتفاع از دار ممکن است «مع ذلک» با این خرابی پیش آمده «کان للمستأجر الخیار بین الإبقاء و الفسخ» میتواند فسخ کند و میتواند اجاره را ابقاء کند «و إذا فسخ کان حکم الأجره ما ذکرنا» اگر فسخ کرد حکم اجرت همان است که گفتیم یعنی بالنسبه برمیگردد، و یحتمل که بگوییم همه برمیگردد و اجره المثل ثابت میشود «و یقوى هنا رجوع تمام المسمى مطلقا» این جا که امکان انتفاع هست یعنی کلا همه خانه از بین نرفته، عیبی پیدا کرده، این جا تقویت میشود رجوع تمام مسمی مطلقا «و دفع أجره المثل بالنسبه إلى ما مضى لأن هذا هو مقتضى فسخ العقد کما مر [سابقا]» اینها را بعد توضیح خواهم داد.
«و إن انهدم بعض بیوتها بقیت الإجاره بالنسبه إلى البقیه» اما اگر اجاره ما اجارهای است که دارای اجزاء است، خانهای است که مثل آن خانه بیست اتاق دارد و پنج اتاق آن خراب شده، بالنسبه به پنج تا اجرت برمیگردد، بقیت الاجاره بالنسبه به آنهایی که سالم است «و کان للمستأجر خیار تبعض الصفقه» البته مستأجر خیار تبعض صفقه دارد.
حالا اگر مالک سریع آمد و این انهدام را اصلاح کرد مثلا دیوار ریخته بود فوری اصلاح کرد، در صورتی که از منفعت چیزی کم نشود اجاره به قوت خودش باقی است. مثال بزنیم، مثلا میگویم در نجف اگر یکی از پلههای سرداب در زمستان بشکند و خراب شود، در زمستان سرداب استفاده ندارد، مالک سریع میآید و آن پله را درست میکند ولی اگر همین بخواهد در تابستان باشد، این جا عیب است و نقص «و لو بادر الموجر إلى تعمیرها بحیث لم یفت الانتفاع أصلا» طوری که انتفاع اصلا فوت نشود «لیس للمستأجر الفسخ حینئذ» مستأجر حق فسخ ندارد چون انتفاع سر جای خودش محفوظ است «على الأقوى خلافا للثانیین»[۶] خلافا با نظر شهید ثانی و محقق ثانی که عبارت ایشان در مسالک هست و صاحب جواهر هم عبارت ایشان را آورده.
این مسئله مشتمل بر چند فرع است:
فرع اول
فرع اول این است که اگر خانهای را اجاره داد و این خانه منهدم شد به طوری که هیچ قابل انتفاع نیست، بحث این فرع را قبلا [مطرح] کردیم در مسئله چهارم و گفتیم که اگر این انهدام قبل القبض باشد اجاره باطل است، اگر بعد القبض بلافاصله باشد قبل از استیفاء باز هم اجاره باطل است چون کشف میکند که اصلا منفعت قابل استیفائی برای این منزل نبوده که مورد اجاره باشد.
اما اگر در اثناء مدت باشد، در اثناء مدت خانه خراب شود، اجاره نسبت به مدت باقی مانده باطل میشود اما نسبت به مدتی که این مستأجر استیفاء کرده اجاره صحیح است، منزلی بوده قابل استیفاء، منفعت داشته و مستأجر هم منفعت آن را استیفاء کرده.
البته مستأجر خیار تبعض صفقه را دارد چون مستأجر خانهای میخواسته برای یک سال، شش ماه آن درست بوده و استفاده کرده بعد خراب شده و دیگر قابل استفاده نیست، این جا [خیار] تبعض صفقه دارد. چرا؟ چون مستأجر میخواسته این خانه یک سال در دست او باشد و الان شش ماه آن از بین رفت نهایت اگر إعمال خیار کند اجاره را فسخ میکند، وقتی اجاره را فسخ کرد باید اجرتی که گرفته برگرداند به مالک، اجره المسمی را باید برگرداند به مالک، حالا باید چه چیزی در مقابل شش ماهی که خانه سالم بوده و استفاده کرده بدهد؟ اجرهالمثل را باید بدهد. آن وقت ممکن است اجره المثل از اجره المسمی کمتر باشد یا بیشتر باشد یا مساوی باشد که این بستگی دارد به زرنگی مستأجر که آیا از خیار تبعض صفقه استفاده کند یا استفاده نکند.[۷]
فرع دوم هم انشاءالله فردا.[۸]
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) أما إذا کانت کلیه و قد دفع الموجر فردا، فتلف عند المستأجر، فالظاهر عدم انفساخ الإجاره، بل ینفسخ الوفاء المزبور، و یستحق علیه فردا آخر، و دعوى تشخیص الحق فیه ممنوعه، کما عرفته سابقا فی نظائره. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام ج۲۷ ص ۲۷۹
۲) إذا وقع عقد الإجاره على عین کلیه و تعینت بتعیین المؤجر و قبول المستأجر فی فرد فهل یأتی حدیث التلف قبل القبض بتلف الفرد، من حیث انفساخ عقد الإجاره أو من حیث انفساخ الوفاء کما فی الجواهر «۱» أو لا یأتی بکلا الاعتبارین هنا و إن قلنا بأحد الأمرین فی البیع، و حیث عرفت إن التالف لم یکن مملوکا من الأول تعرف أن الفرد التالف کما لم یمکن أن یکون مملوکا بعقد الإجاره حتى ینفسخ العقد تاره و لا ینفسخ اخرى کذلک الفرد حیث لم یکن مملوکا من الأول لم یعقل انطباق الکلی المملوک بعقد الإجاره على المنفعه التی لا بعقل وجودها فی ظرف استیفائها، فلا انفساخ لا فی العقد و لا فی الوفاء. الإجاره (للأصفهانی) ص ۱۷۶
۳) (سؤال: بالاخره کلی در ضمن فرد محقق میشود) البته، چون افراد دیگر هست بنا بر این آن که متعلق اجاره است کلی است، کلی که تلف نشده (وفاء به کلی چگونه است؟) وفاء به کلی به تعین فرد است ولی فردی که قابل استیفاء باشد، فرض این است که این فرد تالف است و قابل استیفاء نیست (قبل از تلف وفاء نسبت به آن صدق میکند یا خیر؟) خیر، چون صدق آن حدوثا فایدهای ندارد، حدوثا و بقاءً باید صدق وفاء کند در اجاره.
۴) (سؤال: چه زمانی میگوید؟) بعد از عقد، الان عقد اجاره میبندم بعد مستأجر را میبرم داخل اسطبل و میگویم آن اسبی که در آن خانه اول هست برای اجاره شما، مستأجر هم قبول میکند (این که کلی نشد؟) کلی که هست، متشخص میشود در فرد، آجرتک دابه، بعدا میگوید این اسبی که در خانه اول هست برای اجاره شما، الان این جا کلی متعین شده در فرد.
۵) (سؤال: قبل از اقباض یا قبل از استیفاء؟) قبل از استیفاء، چون تا استیفاء نکرده باشد اقباض اثر نمیکند لذا گفتیم بعد القبض تلف شود اجاره به هم نمیخورد، اگر بنا بود که شخص بشود بعد القبض باید اجاره به هم میخورد (موجر هم بعد الاستیفاء حق تغییر ندارد؟) خیر.
۶) العروه الوثقى (للسید الیزدی) ج۲ ص ۵۹۱ و ۵۹۲
۷) (سؤال: تلف استیفاء کاشف از بطلان از اول عقد نمیشود؟) خیر، چرا از اول باطل باشد؟ (همان طور که قبلا میگفتیم از اول باطل است) این همان احتمالی است که بعد میگوییم از صاحب عروه، و الا خیر، الان شش ماه درست بوده و استیفاء هم شده و تمام است (عقد را که فسخ میکند چه اتفاقی میافتد؟) عقد را که فسخ میکند، اجره المسمایی را که مالک گرفته باید برگرداند به مستأجر نسبت به شش ماه، مستأجر نسبت به آن شش ماهی که استفاده کرده باید اجره المثل را بدهد آن وقت ممکن است بیشتر باشد ممکن است کمتر باشد.
۸) (سؤال: قصد آنها اجاره یک ساله بوده) لذا میشود خیار تبعض صفقه مثل سایر موارد که در بیع هم شما این را داشتید یک قالی خریدید با یک چیز دیگر که یکی از بین رفته، میشود خیار تبعض صفقه.