بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
فرع سوم
فرع سوم این است که اختصاص دارد انهدام به بعض بیوت دار، بعضی از اتاقهای خانه منهدم شود. فرع اول این بود که خانه به طور کل منهدم شود که هیچ قابل انتفاع نباشد. فرع دوم این بود که انهدام بعض نیست بلکه به طوری منهدم میشود که منفعت کامل قابل استیفاء نیست، انتفاع فی الجمله باقی میماند. فرع سوم این است که بعضی از متعلق اجاره به طور کل از بین برود؛ یعنی مثلا خانهای را اجاره کرده دارای ده اتاق، حالا دو تا اتاق آن منهدم شود و قابل استفاده نباشد.
این جا را صاحب عروه میفرماید که اختصاص دارد بطلان به همان مقداری که منهدم شده، چرا؟ به خاطر این که متعلق اجاره منفعت دار بوده و اگر دو اتاق از این ده اتاق الان قابل استیفاء منفعت نیست یعنی منفعت ندارد پس مالک و مؤجر، مالک منفعت این دو اتاق نبوده، چرا مالک نبوده؟ چون منتفی است. وقتی مالک نبود امکان تملیک آن به غیر نخواهد بود لذا از اول اصلا اجاره نسبت به این دو اتاق محقق نشده، ما کشف میکنیم بطلان را حالا و الا از نظر متن واقع از اول نسبت به این دو اتاق چون منفعت نبوده اجارهای محقق نشده.
در نتیجه خیار تبعض صفقه میآورد؛ یعنی نسبت به آن هشت اتاقی که امکان استیفاء منفعت هست اجاره صحیح است، نسبت به بقیه مشکل پیدا میکند در نتیجه مستأجر حق دارد ابقاء کند اجاره را و راضی شود به همین اجرتی که داده با همین هشت اتاق و یا از خیار تبعض صفقه استفاده کند که اگر از خیار تبعض صفقه استفاده کند نتیجه خیار، فسخ اصل عقد است در نتیجه اصل عقد فسخ میشود. وقتی اصل عقد فسخ شد کل اجرة المسمایی را که مالک و مؤجر گرفته باید پس بدهد به مستأجر. و از آن طرف مستأجر باید نسبت به این هشت اتاقی که میخواهد استفاده کند اجرة المثل پرداخت کند.[۱]
در اجاره این که ما گفتیم مبتنی بر این است که متعلق اجاره دارای اجزاء باشد یعنی متعلق اجاره همین طور که گفتم مثلا خانهای باشد که ده اتاق دارد که دو اتاق وقتی منهدم شد اجاره نسبت به همان دو تا باطل باشد اما اگر مورد اجاره مجموع من حیث المجموع باشد یعنی من که این خانه را اجاره کردم، اجاره کردم که ده اتاق داشته باشد چون کاروانی که من میآورم این کاروان احتیاج به هر ده اتاق دارد، این جا دیگر جای خیار تبعض صفقه نیست چون اصلا متعلق اجاره هیچ چیزی از آن محقق نشده، متعلق اجاره مجموع من حیث المجموع بوده.
این مسئله البته تفصیلاتی دارد، بحثهایی دارد که این بحثها و تفصیلات آن را در مسئله ششم مفصل گفتیم. لذا شارحین عروه هم همه این تذکر را دادند که تکرار این مسئله در این جا فقط به خاطر یک نکته است و الا بحثها به این مقدار حل نمیشود، بحثهای آن در مسئله شش مفصل تمام شده که آیا خیار تبعض صفقه هست یا نیست [و اگر هست] به چه صورت است.
چیزی که در این جا صاحب عروه اضافه کرده این است که اگر قسمتی از دار منهدم شد در صورتی که مالک و مؤجر بتواند آن قسمت را بلافاصله تعمیر کند به گونهای که شخص مستأجر نسبت به استیفاء منفعت از این عین مستأجره متضرر نشود، آیا این جا خیار هست یا خیار نیست؟ مثال زدم، در نجف سرداب مورد استفادهاش تابستان است و در زمستان اصلا استفاده ندارد میگوید حالا اگر یک پله از سرداب خراب شود در زمستان و مالک هم بلافاصله بیاید و تعمیر کند، ضرری از استیفاء منفعت به مستأجر نخورده چون مستأجر که نمیخواسته استفاده کند. و همین طور در جاهای دیگر حالا یک اتاق منهدم شده، بلافاصله قبل از این که بخواهد ضرری متوجه مستأجر شود شخص مالک بیاید و آن را تعمیر کند در این جا وجهی برای بطلان اجاره نیست. چرا؟ چون آنچه که مورد اجاره بوده منفعت این دار بوده، منفعت این دار هم الان قابل استیفاء هست، وقتی قابل استیفاء بود وجهی برای جعل خیار نخواهد بود.
این مطلب را صاحب عروه در این جا اضافه فرموده که این میشود اضافه بر مسئله شش و الا مسئله شش این مطلب را داشته اما این قسمت را نداشته. بنا بر این یک کبرای کلی ما از مسئله به دست میآوریم که هر جا خراب و انهدامی که پیش میآید اگر موجب نقصی باشد که انتفاعی که مورد نظر مستأجر هست از او منتفی نشود این جا خیار نیست اما اگر آن منفعتی که مورد نظر مستأجر است منتفی شود خیار هست.
این مطلب را صاحب عروه به نحو مسلم فرموده.[۲] صاحب جواهر کلام مرحوم محقق را که نقل میکند در این که خیار نباشد برای شخص مستأجر میفرماید: «فیه تردد»[۳] یعنی مسئله سر راست نیست ولو بتواند مالک و مؤجر بلافاصله هم آن خرابی را تعمیر کند به نحوی که هیچ منفعتی از مستأجر فوت نشود و هیچ ضرری به مستأجر نخورد این طور نیست که خیار نداشته باشد بلکه خیار هست.
اول عبارت صاحب جواهر را بخوانیم تا بعد ببینیم منشأ این تردد چیست.
«و إذا انهدم المسكن مثلا و فات أصل الانتفاع و لم يمكن إعادته انفسخت الإجارة» چون منفعت موجود نیست «لتعذر المستأجر عليه، فله من المسمى حينئذ بنسبة ما فات من المنفعة» به مقداری که از این دو اتاق فوت شده از اجرة المسمی باید برگردد.
«و إن لم يفت أصل الانتفاع و أمكن إزالته كان للمستأجر فسخ الإجارة مع فوات بعض المنفعة للتعيب بالتبعيض» اما اگر بعضی از منفعت فوت شود برای مستأجر خیار فسخ هست «إلا أن يعيده صاحبه» که مالک و مؤجر است «و يمكنه منه» یعنی مورد مستأجر [علیه]، مستأجر به تمکین استفاده برسد از این عین مستأجره «بسرعة على وجه لم يفت الانتفاع» اگر این طور باشد خیار نیست «بل كان موصولا بعضه ببعض» بلکه این انتفاع بعض آن به بعض دیگر میچسبد «لعدم التضرر حينئذ، فيبقى أصل اللزوم بحاله» اصالة اللزوم اقتضا میکند که اجاره عقد لازم است، ثبوت خیار دلیل میخواهد، الان که ضرری حاصل نشده، مشکلی الان بر مستأجر وارد نشده پس وجهی برای خیار نیست، اصالة اللزوم محکّم است.
«و لكن مع هذا فيه تردد»[۴] اما در عین حال در مسئله تردد است، منشأ تردد چیست؟ صاحب جواهر میفرماید که منشأ تردد این است که به مجرد انهدام خیار برای مستأجر ثابت شد چون تا منهدم شد الان دیگر امکان انتفاع نیست، پس خیار ثابت میشود حالا ما شک میکنیم که اگر مالک بلافاصله تعمیر کرد به نحوی که مستأجر متضرر نشد خیار زائل میشود یا به قوت خودش باقی است، استصحاب میکنیم خیار را.
و بعد صاحب جواهر میفرماید نه این که این فقط یک تردد است، این مختار ثانیین است یعنی محقق ثانی در جامع المقاصد[۵] و شهید ثانی در مسالک.[۶] بنا بر این ما میگوییم خیار هست ولو این که بلافاصله هم بتواند تعمیر کند.
بعد خود صاحب جواهر اشکال میکند، میگوید این استصحاب در وقتی جاری است که ما یقین سابق داشته باشیم یعنی یقین داشته باشیم که به مجرد انهدام خیار ثابت میشود، هذا اول الکلام، طرف مقابل میگوید اصلا در انهدامی که موجب سلب انتفاع از مستأجر نمیشود، موجب تضرر مستأجر نمیشود اصلا خیاری ثابت نیست تا بخواهید آن را استصحاب کنید. بله، اگر خیار ثابت بود یک دلیل لفظی داشتیم میگفتیم خیار ثابت است استصحاب میکنیم ولی طرف مقابل میگوید اصلا در موردی که انهدام به گونهای است که بلافاصله قابل تعمیر است به گونهای که مستأجر متضرر نمیشود اصلا خیاری ثابت نیست.[۷]
عبارت صاحب جواهر را بخوانم؛ «و لكن مع هذا فيه تردد ينشأ من ذلك» این تردد از چه جهت است؟ ناشی میشود از آنچه که من گفتم چون منفعتی فوت نشده، ضرری به مستأجر نخورده تا بخواهد برای او خیاری جعل شود تا جبران ضررش را بکند «و من ثبوت الخيار بالانهدام فيستصحب» از آن طرف وجه دیگر این است که ما بگوییم ثابت شد خیار به انهدام بعد استصحاب میشود، حالا نه این که «فیه تردد» بالاتر «بل اختارة في جامع المقاصد، و قواه في المسالك» شهید ثانی و محقق ثانی اینها افرادی هستند یعنی اگر آدم خُرد شود در زندگی اینها میفهمد که اینها چه شخصیتهایی بودند.
شما ببینید در تمام حوزههای علمیه باید لمعه و شرح لمعه خوانده شود، حالا گاهی وقتها یک حوزههایی پیشرفت میکنند و طفره میروند و لمعه میشود خلاصة اللمعه، نتیجه آن هم میشود خلاصة الاجتهاد؛ اما بنای حوزه بر خواندن لمعه است. نقل شده که کسی حالا در رؤیا ظاهرا، حضرت حجت صلوات الله علیه را دیده، حضرت فرمودند این دو نفر یعنی شهید اول و شهید ثانی در زندگیشان چیزی نبردند چون هر دو کشته شدند، برکت را ما در کتابشان قرار دادیم. واقعا لمعه کتابی است. الان شما حساب کنید افرادی که لمعه نمیخوانند بنشینید با آنها صحبت کنید ببینید چه هست علی ای حال ما کاری به امور عامه نداریم شما علی ای حال سعی کنید اختصاصاً درست درس بخوانید، لمعه را خلاصه نکنید، کفایه را خلاصه نکنید، دین را خلاصه نکنید. دین احکام و استدلالاتی که از امام جعفر صادق علیه السلام بر احکام رسیده، این استدلالها کجا آمده؟ در لمعه آمده، در مکاسب آمده، اگر شما لمعه و مکاسب را بردارید شما چه کتاب استدلالی دارید که احکام را مستدل بحث کرده باشد، کتابهای شهید ثانی و اینها را برداریم، چه چیزی داریم؟ چیزی نداریم، دین همین است، شما سعی کنید دین خلاصه نشود. یک عده را تربیت کنید، لمعه را کامل برایشان درس بدهید، رسائل را کامل برایشان درس بدهید. سابق بر این که رسائل را کامل میخواندند مبحث انسداد و مبحث تفصیلات استصحاب را نمیخواندند حتی من شنیدم که بعضی از شروح هم این قسمتها را هم شرح نمیدهند، خدا را شکر این از تفضل خدا بر ما بوده که ما چند دورهای که رسائل را بحث کردم از اول باء بسم الله تا آخر تاء تمت را گفتم. علی ای حال اینها فحل هستند حالا یک عالمی به این اشکال میکند این یک چیز مرسوم است، به آقای خوئی گفتند شاگردان شما به شما اشکال میکنند، آقای خوئی فرموده بود ما هم به اساتیدمان اشکال کردیم، این یک چیزی است حالا ممکن است وارد باشد و ممکن است وارد نباشد.
بعد مرحوم صاحب جواهر میفرماید: «و إن كان قد يناقش فيه» مناقشهاش چیست؟ «بمنع ما يدل على ثبوته» یعنی ثبوت الخیار «بالانهدام من حيث كونه انهداما، و إن لم يفت به شيء من المنفعة على وجه تنقطع به أصالة اللزوم» این اول الکلام است که ما بگوییم به صرف انهدامی که تعمیر میشود بدون هیچ فوت منفعت خیاری ثابت میشود که اصالة اللزوم را از بین ببرد.
«اللهم إلا أن يستبعد الفرض» شما ببینید این فرض خیلی بعید است که یک جایی خراب شود به قدری زود تعمیر شود که هیچ منفعتی از آن فوت نشود «و هو خروج عن محل البحث»[۸] که بعد میگوییم در کلام مرحوم نائینی.
تا این جا مسئله نهم تمام شد.
حاشیه مرحوم آقای حکیم
مرحوم آقای حکیم یک خلاصهای از بحث بیان میکند. ایشان میفرماید:
«أقول: أبعاض العين المستأجرة» ابعاض عین مستأجره مثلا یک خانهای را اجاره کردیم چند تا اتاق دارد، چند صورت دارد: «منه ما يكون انهدامه موجبا لفوات المنفعة حين الانهدام» سبب میشود که منفعت حین الانهدام دیگر فوت شود، این یک قسم بود.
دوم؛ «و منه ما لا يكون كذلك» این طور نیست که منفعت فوت شود، چرا؟ «لاختصاص الانتفاع به بغير زمان الانهدام» چون اختصاص دارد زمان انتفاع به غیر زمانی که الان منهدم شده، تابستان میخواهد انتفاع ببرد و الان زمستان است که منهدم شده «كما إذا انهدم درج السطح» پلههای پشت بام، نجف اگر پشت بام نباشد خواب مشکل است، در سابق کولر و این حرفها که نبود خود ما شبها در پشت بام میخوابیدیم و روزها در سرداب، گاهی وقتها اصلا کل روز نمیشد آدم از سرداب بیاید بیرون ولی شبهای خوبی داشت به خصوص اگر طرف گنبد [حرم] حضرت امیر علیه السلام هم باشید خیلی کیف دارد. «کما اذا انهدم درج السطح أو السرداب في أيام الشتاء» در ایام شتاء کسی پشت بام نمیرود، سرداب نمیرود «فإنه لا يوجب نقصا في المنفعة» این از جهت اقسام.
حالا حکم اقسام؛ «أما القسم الثاني» که هیچ منفعت فوت نشود «فلا ينبغي التأمل في عدم اقتضائه البطلان» وجهی برای بطلان نیست، منفعت و انتفاع به قوت خودش باقی است.
«و أما القسم الأول» که فوت شده دو صورت دارد: «فإن كان فوات المنفعة بنحو يعتد به، فلا ينبغي التأمل في البطلان فيه» اگر منفعتی که فوت شده معتد به است اصلا غرض اجاره همین بوده این جا کلا اجاره باطل میشود «لانتفاء المعاوضة بالنسبة إليه» چون چنین منفعتی اصلا مورد معاوضه نبوده، مورد معاوضه سکنای در اتاق بوده و این خانه الان قابل نشستن نیست «لانتفاء موضوعها» چون موضوع اجاره از بین رفته که منفعت باشد، این جا حکم به بطلان میشود.
قسم دوم؛ «و إن كان بنحو لا يعتد به» حالا منفعتی که فوت شده معتد به نیست یک نقصی وارد شده «فالظاهر عدم اقتضائه البطلان» این جا بطلان نیست «و لا الخيار» خیار هم نیست چون اصلا معتد به نیست مگر این که صدق عیب کند که موجب خیار عیب شود؛ یعنی خیار تخلف وصف و خیار رؤیت شود به اصطلاح ایشان.
«و مما ذكرنا يظهر جريان ما ذكر في انهدام الكل، و تجيء فيه الأحكام» میفرماید انهدام کل هم همین تفصیلات در آن هست با این که مرحوم صاحب عروه در انهدام کل تفصیل نفرمود؛ فرمود اگر کل منهدم شود اجاره باطل میشود، ایشان میگوید در آن جا هم باید همین را بگوییم؛ اگر کل منهدم شود ولیکن به گونهای باشد که بدون این که ضرری متوجه مستأجر شود قابل تعمیر باشد و تعمیر شود، آن جا هم وجهی برای بطلان نیست؛ مثل این که یک مغازهای خراب شود، مالک شبانه ده تا عمله و بنا بیاورد و آن را سر پا میکند تا فردا مثل اول. این خیلی مهم است؛ یعنی در حقیقت یک اشکال میشود بر صاحب عروه. نتیجه؛ «فاذا انهدم الدكان في أثناء الليل» کل مورد اجاره منهدم شده «فإعادة قبل الصبح» قبل از صبح به صورت اول درست کرد «لم يقتض شيئا» بعد میفرماید «و لعله أشار بعض الأعاظم في حاشيته إلى ما ذكرنا. [فراجع]».[۹]
یک حاشیهای مرحوم نائینی قدس سره در مقام دارند آن طور که خاطرم هست یک حاشیهای مرحوم عراقی دارند که حالا اگر جلسه مجالش را داشت فردا این دو تا حاشیه یا حداقل حاشیه مرحوم نائینی را خواهم گفت.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) (سؤال: این اتاق از اول خراب بوده یا از اثناء خراب شده؟) اینها را گفتیم، انهدام حالا قبل القبض باشد یا بعد القبض باشد، بلافاصله باشد یا در اثناء هر کدام حکم خودش را دارد (شما فرمودید فسخ میخورد به اصل، در بیع در جایی که تصرف در یک صفقهای شده و در یک صفقه که فرضاً مشکل دارد آیا فسخ میخورد به اصل، اگر فسخ بخورد به اصل که معنا ندارد، این جا هم به همان شکل است) خیر، یعنی اگر دو تا قالی باشد که یک قالی ضایع باشد از خیار تبعض صفقه که استفاده میکند نتیجهاش این است در بیع چون موجود قار است و موجود است نسبت به این صحیح است و نسبت به آن باطل میشود.
۲) و إن انهدم بعض بيوتها بقيت الإجارة بالنسبة إلى البقية و كان للمستأجر خيار تبعض الصفقة و لو بادر الموجر إلى تعميرها بحيث لم يفت الانتفاع أصلا ليس للمستأجر الفسخ حينئذ على الأقوى خلافا للثانيين. العروة الوثقى (للسيد اليزدي) ج۲ ص ۵۹۲
۳) جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام ج۲۷ ص ۳۱۰
۴) همان
۵) ثم إنه إذا فات شيء من النفع لا فرق بين مبادرة المالك و تراخيه إذا لم يفسخ المستأجر حتى حصلت الإعادة. و وجه القرب أن السبب المقتضي للخيار حصل و هو الانهدام و ما في حكمه، و هو موجب للخيار، فيستصحب بعد الإعادة، و لم يدل دليل على سقوطه بالإعادة. و يحتمل السقوط لزوال المقتضي، و الأول أقوى. جامع المقاصد في شرح القواعد ج۷ ص ۱۴۱
۶) و منشأ التردد على تقدير إعادته كذلك من زوال المانع مع عدم فوات شيء من المنافع، و من ثبوت الخيار بالانهدام فيستصحب، إذ لم يدل دليل على سقوطه بالإعادة. و هو قوي. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام ج۵ ص ۲۱۹
۷) (سؤال: همان لحظه که منهدم میشود خیار ثابت میشود بر طبق قاعده) چه کسی گفته؟ بر طبق کدام قاعده؟ (بین تعمیر و عقد فاصله است یا خیر؟) بین تعمیر و عقد نگویید بلکه بگویید بین تعمیر و استفادهای که مستأجر میخواهد کند، فاصله باشد مثلا یک ساعت فاصله است ولی فرض این است که در این یک ساعت فاصله اساسا منفعتی نیست که بخواهد استیفاء شود، شخص مستأجر این خانه را اجاره کرد برای این که از این خانه استفاده کند، از سرداب آن در تابستان استفاده میشود و الان وسط زمستان است و برف، اصلا استیفاء منفعت ندارد نسبت به سرداب (بالفعل لازم نیست من الان بخواهم استیفاء کنم) فرض این است آنچه که شما در شرائط صحت اجاره داشتید منفعت بود و امکان استیفاء منفعت (همان امکان که هست) زمستان است، قابل برای انتفاع نیست.
۸) جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام ج۲۷ ص ۳۱۰
۹) مستمسك العروة الوثقى ج۱۲ ص ۵۵