ویرایش محتوا

جلسه ۱ ـ شنبه ۲۲‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۲۳‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۳ ـ دو‌شنبه ۲۴‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۲۵‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۳‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۵ ـ چهار‌شنبه ۲۶‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۶ ـ شنبه ۲۹‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۷‏.۳‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۷ ـ یکشنبه ‏۳۰‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۸‏.۳‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸ ـ دو‌شنبه ۳۱‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۹‏.۳‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹ ـ سه‌شنبه ۱‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۳۰‏.۳‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۱ ـ شنبه ‏۵‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۲ ـ یکشنبه ‏۶‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۳ ـ دو‌شنبه ‏۷‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۶‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۴ ـ سه‌شنبه ‏۸‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۷‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فهرست مطالب
    فهرست مطالب
    فهرست مطالب

      بسم الله الرحمن الرحیم

      الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

      نسبت به فرمایشات مرحوم نائینی قدس سره گفتیم دو بخش دارد: بخش اول اشکالی بود که ایشان بر مرحوم آخوند قدس سره داشت. این اشکال را طرح کردیم و گفتیم که اشکال هم وارد است.

      ۲. مختار مرحوم نائینی

      بخش دوم مربوط به مختار مرحوم نائینی است. مختار مرحوم نائینی قدس سره از دو جای فرمایشات ایشان استفاده می‌شود: مورد اول جایی است که ایشان بحث می‌کند از جریان قبح عقاب بلابیان در موضوعات. یک قسمت از مختار مرحوم نائینی از این جا استفاده می‌شود. مورد دوم استدراکی است که به عنوان «نعم» بعد از اشکال بر مرحوم آخوند می‌آورد که قسمت دوم مختار ایشان از این جا استفاده می‌شود. حالا یک یک حساب می‌کنیم.

      بیان اول مرحوم نائینی

      اما مورد اول ایشان می‌فرماید که متعلق تکلیف مثلا حرمت تارة متعلق فعل مکلف است بدون این که این فعل تعلقی داشته باشد به موضوعات خارجیه؛ مثل حرمت کذب، حرمت غیبت، حرمت غنا، این‌ها خود نفس فعل متعلق حرمت است، دیگر کذب متعلق به امر آخری نیست.

      قسم دوم متعلقی است که خود آن متعلق به موضوع خارجی است مثل حرمت شرب خمر. آنچه که مورد تکلیف به حرمت است شرب است چون شرب است که فعل مکلف و تحت اختیار مکلف است، خمر که تحت اختیار مکلف نیست و این شرب که فعل مکلف است باز خود آن متعلق دارد، شرب خمر، شرب فقاع، که از این متعلق المتعلق به خاطرتان باشد گفتیم تعبیر می‌کنند به موضوع، حالا حکم هر دو قسم را می‌خواهیم بگوییم.[۱]

      قسم اول متعلقی که فعل مکلف است

      در قسم اول که متعلق نفس فعل است این جا بعد از آن که مکلف علم به کبری و علم به حکم پیدا کرد و قدرت بر امتثال تکلیف هم داشت این جا دیگر تکلیف بر او متنجز است اگر این فعل باز متعلق به موضوع خارجی بود فعلیت حکم متوقف بود بر فعلیت آن موضوع خارجی ولیکن در قسم اول آنچه که متعلق تکلیف است نفس الفعل است، نفس الفعل دیگر موضوع خارجی ندارد تا فعلیت آن متوقف بر فعلیت موضوع باشد لذا حکم می‌شود فعلی، متعلق هم می‌شود فعلی، تکلیف یقینی ثابت می‌شود، تا تکلیف یقینی ثابت شد، حالا اگر ما شک کردیم که این کلام کذب است یا کذب نیست تکلیف یقینی یقتضی البرائة الیقینیه باید از آن اجتناب کنم، اگر شک کردیم این کلام غیبت است یا غیبت نیست، حکم که فعلی است، علم هم که دارم، قدرت هم که دارم، حکم می‌شود منجَّز و باید احتیاط کنم.[۲] این حکم قسم اول.

      قسم دوم متعلقی که دارای متعلق است

      قسم دوم این بود که متعلق تکلیف فعلی است که خود آن باز متعلق دارد مثل شرب که متعلق آن خمر است. این جا را مرحوم نائینی دو قسمت می‌فرماید.[۳]

      می‌فرماید: تارة حکم متعلق است به این متعلق علی نحو صرف الوجود یعنی صرف الوجود این عمل مبغوض مولا است؛ مثل این که در باب صوم صرف الوجود مفطر و شرب ماء مبغوض است تا یکی را انجام داد دیگری نهی عصیان شده دیگر قابل برای اطاعت نیست. تارة متعلق تکلیف لحاظ نشده به نحو صرف الوجود بلکه لحاظ شده به نحو مطلق الوجود.

      الاول

      در قسم اول که به نحو صرف الوجود است ما در شبهه موضوعیه باید احتیاط کنیم. چرا؟ چون فرض این است که تکلیف به صرف الوجود بر عهده من مکلف آمد، نمی‌دانم به ترک این مورد صرف الوجود ترک می‌شود یا نمی‌شود تکلیف یقینی یقتضی البرائة الیقینی لذا باید احتیاط کرد. این می‌شود ملحق به قسم قبلی.[۴]

      الثانی

      اما قسم دوم که متعلق لحاظ شده به نحو مطلق الوجود مثل این که فرموده کل شرب الخمر حرامٌ. این جا چون به نحو مطلق الوجود است ولو نهی تعلق گرفته به طبیعت اما چون وجود طبیعت به وجود افراد است پس فعلیت حکم به فعلیت طبیعت است یعنی فعلیت موضوع آن، فعلیت طبیعت هم که به فعلیت افراد است، در نتیجه هر جا من علم داشته باشم که موضوع فعلی است، حکم که فعلی بود، موضوع هم که فعلی است، تکلیف یقینی یقتضی برائت یقینیه را، باید اجتناب کنم، اما اگر در موردی من شک دارم که این مایع خمر هست یا خمر نیست پس علم به فعلیت موضوع ندارم در نتیجه علم به حکم فعلی ندارم، در نتیجه مورد قاعده اشتغال، تکلیف یقینی یقتضی البرائة الیقینیه نیست، در نتیجه مجرای قبح عقاب بلا بیان و برائت شرعیه است.[۵]

      (…)[۶]

      البته یک نکته‌ای هم مرحوم نائینی در کتاب خودشان دارند در قسمت صرف الوجود؛ می‌فرماید: «و هذا القسم» که متعلق تکلیف صرف الوجود باشد «يختص بالتكاليف الوجوبية الخارجية عن محل كلامنا فعلا»[۷] که البته با این مثالی که ما زدیم روشن شد که صرف الوجود اختصاص به تکالیف وجوبیه ندارد مثال حرمت آن را هم ما داریم.

      اشکال والد معظم بر بیان اول مرحوم نائینی

      والد معظم اشکال فرمودند در قسم اولی که مرحوم نائینی طرح فرمودند. مرحوم نائینی در قسم اول که مثل حرمت کذب بود، فرمود این جا حکم که فعلی است، متعلق هم که متوقف بر موضوع خارجی نیست پس تکلیف می‌شود فعلی و در شبهه باید احتیاط کرد. اشکال والد معظم این است که فرقی نمی‌کند که حکم متعلق داشته باشد و موضوع نداشته باشد یا حکم متعلق داشته باشد و موضوع هم داشته باشد در هر دو قسم احکام شرعیه القاء می‌شود به نحو قضایای حقیقیه چون قضایای شرعیه به نحو قضیه حقیقیه است. وقتی که می‌فرماید شرب الخمر حرامٌ یعنی کل ما وجد فی الخارج و صدق علیه أنه خمرٌ فهو حرامٌ؛ عین همین مطلب را هم در حرمت کذب ما می‌آوریم، وقتی که می‌فرماید یحرم الکذب، قضیه حقیقیه این می‌شود کل ما وجد فی الخارج و صدق علیه أنه کذب فهو حرامٌ، پس حرمت فعلیت آن متوقف بر این است که من احراز کنم صدق کذب را بر این قول، اگر احراز صدق کذب بر این قول ندارم در این مورد حرمت فعلی نیست.

      و بعبارة أخری حرمت کذب منحل می‌شود به تعداد متعلقات آن، تمام کذب‌ها حرام می‌شود هر جا صدق أنه کذبٌ و من احراز کنم کذب است، احراز حکم دارم، احراز موضوع هم دارم، حکم می‌شود منجز. اما نسبت به این مورد اگر من احراز صدق کذب ندارم، نمی‌دانم تهران باران آمده یا خیر و تعریف کذب را می‌گوییم قول مخالف با واقع، من نمی‌دانم اگر بگویم تهران باران آمد قول مخالف با واقع هست یا نیست پس احراز صدق عنوان کذب بر این قول ندارم وقتی نداشتم حرمت فعلی نیست، فعلیت حکم متوقف بود بر این که هم علم به حکم داشته باشیم هم علم به متعلق آن داشته باشیم این جا علم به متعلق نداریم.

      لذا والد معظم مد ظله العالی می‌فرمایند که در قسم اول هم مثل قسم سوم که مطلق الوجود است، این جا هم مطلق الوجود است، مطلق الوجود کذب منهی عنه است دارای مفسده است می‌شود یک قضیه انحلالی در مورد شک برائت جاری می‌شود و جا برای قاعده اشتغال نیست.[۸]

      این اشکال وارد است.

      بیان دوم مرحوم نائینی

      اما جای دومی که مختار مرحوم نائینی استفاده می‌شود که گفتیم جایی است که مرحوم نائینی استدراک می‌کند بر اشکالی که بر مرحوم آخوند دارد. یادتان هست چه اشکالی بر مرحوم آخوند کرد؟ در جایی که نهی تعلق بگیرد به نحوی که جمیع افراد باید ترک بشود این جا مرحوم آخوند فرمود اگر استصحاب ترک داشته باشیم مرجع استصحاب است، اگر استصحاب ترک نداشته باشیم باید احتیاط کنیم.[۹] مرحوم نائینی فرمود این مورد، مورد اقل و اکثر ارتباطی است، برائت جاری می‌شود.[۱۰]

      حالا استدراک می‌کند.[۱۱]

      برای فهم مختار مرحوم نائینی در این قسمت تذکر یک مقدمه لازم است و آن مقدمه این است که ما یک سالبه محصله داریم، یک معدولة المحمول داریم. البته می‌گویم معدولة المحمول، در منطق خوانده‌اید معدولة الموضوع هم دارد، معدولة الطرفین هم دارد اما آن که الان مربوط به بحث ما می‌شود این است که محمول آن ادات نفی داشته باشد.

      سالبه محصله مثل این است که می‌گویند لیس زید بقائم. خاصیت سالبه محصله این است که دو مورد صدق دارد، یکی این که زید هست اما قائم نیست، یکی این که اصلا زید نیست تا قائم باشد که به آن می‌گویند سالبه به انتفاء موضوع. این می‌شود سالبه محصله.

      معدولة المحمول این است که می‌گویند زید لا قائمٌ. زید لا قائم است. یعنی فرض کردند زید موجود هست اما مترتب کردم بر آن «لا قائم» را. پس صدق این جا متوقف می‌شود بر وجود موضوع و لذا معدولة المحمول حقیقت آن قضیه موجبه است نهایت چون محمول آن به صورت سلبی است از آن تعبیر به معدولة المحمول هم می‌کنند. این قسم دوم شد.

      بعبارة أخری در سالبه محصله سلب الربط است، در قضیه معدوله ربط السلب است. حالا باز این یعنی چه؟ در قضیه سالبه ما می‌گوییم ربط منتفی است یعنی ربطی بین قائم و زید نیست، سلب الربط است، ربط را سلب می‌کند. چون سلب الربط است می‌سازد با این که اصلا موضوع موجود نباشد. اما در معدوله ربط السلب است یعنی محمول ما یک امر عدمی و سلبی است و ما آن را ربط می‌دهیم به موضوع، می‌گوییم زید لا قائم هست.

      حالا که این مقدمه روشن شد[۱۲] مرحوم نائینی می‌فرماید به همین مناسبت فرق است بین این که شارع مقدس بفرماید لا تشرب الخمر یا بفرماید کن لا شارب الخمر. اگر بفرماید لا تشرب الخمر این می‌شود نهی متعلق به شرب خمر علی نحو مطلق الوجود، هر جا علم به خمریت داشتیم حرمت ثابت است هر جا شک داشتیم و شبهه موضوعیه شد حرمت ثابت نیست.

      اما اگر مولا بگوید کن لا شارب الخمر آن که بر عهده آمده کون علی عدم شرب الخمر است، نه ترک شرب الخمر، در اولی چه به عهده آمده بود؟ ترک شرب خمر، این جا یک امر وجودی به عهده آمده است، کون المکلف لا شارب الخمر، غیر شارب الخمر، تا این عنوان وجودی بر عهده مکلف ثابت شد تکلیف یقینی یقتضی البرائة الیقینیه. حالا اگر من شک دارم در این شبهه موضوعیه، یعنی در این مایعی که نمی‌دانم خمر است یا خمر نیست، شک دارم که اگر آن را ترک نکنم، کن لا شارب الخمر امتثال شده است یا امتثال نشده، می‌شود شک در امتثال، می‌شود شک در محصل. شک در امتثال هم مورد قاعده اشتغال است، چون یک عنوان وجودی بر عهده من آمده است من باید از پس این عنوان وجودی بربیایم لذا در موارد مشکوکه باید احتیاط کنم.

      این هم مختار مرحوم نائینی در این قسمت.

      اشکال مرحوم عراقی و والد معظم بر مرحوم نائینی

      مرحوم عراقی قدس سره[۱۳] و والد معظم،[۱۴] بزرگان، بر مرحوم نائینی این جا اشکال دارند.

      می‌فرمایند فرقی بین لا تشرب الخمر و کن لا شارب الخمر نیست هر دو بر یک منوال است. چرا؟ سر آن این است که در لا تشرب الخمر ما گفتیم قضیه منحل می‌شود به تعداد افراد موضوع خمر، هر جا احراز کنیم خمر را باید اجتناب کنیم، هر جا هم احراز نداشتیم می‌شود مورد برائت، قاعده اشتغال جاری نیست. در کن لا شارب الخمر هم قضیه از این قرار است. چرا؟ چون در کن لا شارب الخمر تکلیف تعلق گرفته به یک طبیعتی که آن طبیعت عبارت است از کونک لا شارب الخمر، متعلق چیست؟ کن لا شارب الخمر، کونک لا شارب الخمر طبیعت است، طبیعت وجود آن به وجود افراد است، در نتیجه خود کن لا شارب الخمر هم به تعداد افراد طبیعت خمر منحل می‌شود. این ساعت من یک کون لا شارب الخمر دارم، ساعت بعد یکی دارم، فردا یکی دارم، پس فردا یکی دارم. پس باز این جا هم موضوع شد متعدد، منحل شد، وقتی موضوع منحل و متعدد شد هر جا احراز کردم موضوع را امتثال لازم است، هر جا احراز موضوع را نداشتم حکم بر من فعلی نیست. چون فعلیت حکم یعنی تنجز حکم متوقف بر دو رکن بود: یکی علم به حکم یکی هم علم به موضوع. البته مقصود از علم اعم از علم وجدانی و علم تعبدی است.

      پس این قسمت از نظر مرحوم نائینی قدس سره هم ناتمام است.[۱۵]

      فردا نظریه مرحوم اصفهانی را خواهیم خواند.

      و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



      ۱) فنقول ان الأحكام الشرعية على قسمين (منها) ما يكون متعلقا بفعل المكلف من دون تعلقه بموضوع خارجي كحرمة الكذب مثلا (و منها) ما يتعلق متعلقه بموضوع خارجي كحرمة شرب الخمر فإن الحرمة و ان كانت متعلقة بالشرب إلا ان الشرب على إطلاقه غير محرم بل خصوص ما كان منه متعلقا بالخمر مثلا. أجود التقريرات ج‏۲ ص۱۹۹

      ۲) (اما القسم الأول) فلا إشكال في ان المكلف بعد علمه بالكبرى الكلية و قدرته على امتثال التكليف و على عصيانه يتنجز عليه التكليف لأن المفروض عدم كون التكليف مشروطا بأمر آخر يتوقف فعليته على فعليته فإذا كان التكليف الفعلي متنجزا بالعلم به فكلما شك المكلف الخارج في تحقق متعلق التكليف فيرجع شكه إلى الشك في الامتثال بعد العلم بالاشتغال و مقتضى حكم العقل في مثله هو الاشتغال ليس إلا. همان

      ۳) و اما القسم الثاني فهو ينقسم أيضا إلى قسمين: همان

      ۴) (الأول) ان يكون الحكم متعلقا بصرف الوجود سواء كان الموضوع دخيلا في ملاك الحكم بحيث لو كان امرا اختياريا أيضا لما امر الشارع بإيجاده كما في مثل أوفوا بالعقود و يجب الوفاء بالنذر و أمثالهما أو يكون دخيلا في الخطاب دون الملاك و انما لم يؤخذ في‏ متعلق الخطاب و لم يؤمر بإيجاده لعدم القدرة عليه و هذا القسم يختص‏ بالتكاليف‏ الوجوبية الخارجية عن محل كلامنا فعلا. همان

      ۵) (الثاني) ان يكون متعلقا بمطلق الوجود بحيث يكون كل فرد فرد من الموضوعات الخارجية محكوما بحكم مستقل كما يختص كل مكلف بحكم أجنبي عن حكم مكلف آخر و في هذا القسم يكون الحكم الشرعي الثابت لكل فرد مشروطا بوجوده لا محالة كما هو الشأن في تمام القضايا الحقيقية… و الحاصل ان العلم بتحقق الصغرى خارجا مع الجهل بالكبرى كما انه لا يكفي في محركية الحكم الواقعي على تقدير وجوده فيستقل العقل بقبح العقاب على مخالفته فكذلك العلم بالكبرى مع الجهل بالصغرى بعد فرض كون الحكم انحلاليا لا يكفي للمحركية بالإضافة إلى الفرد المشكوك فيستقل العقل بقبح العقاب على المخالفة لاتحاد الملاك فيهما. همان ص۲۰۰

      ۶) (سؤال: مرحوم نائینی فعلیت حکم را به چه می‌داند؟) به فعلیت موضوع (احتیاط می‌آید چه کار می‌کند) احتیاط می‌آید همین کارهایی که من گفتم می‌کند (احتیاط می‌آید حکمی که فعلی است را فعلی می‌کند) خیر، حکم فعلی باید بشود تا قاعده اشتغال اقتضا بکند امتثال را، فعلیت آن هم به فعلیت موضوع است تا موضوع فعلی نشود حکم فعلی نمی‌شود. دیروز توضیح دادیم، گفتیم حکم از امور ذات تعلق است چون ذات تعلق است بدون متعلق آن موجود نیست، حکم بخواهد فعلی باشد باید موضوع آن فعلی باشد اگر موضوع فعلی نیست حکم هم فعلی نیست.

      ۷) أجود التقريرات ج‏۲ ص۲۰۰

      ۸) و فيه: أن في هذا القسم وإن لم يتصور كون القضية من القضايا الحقيقية التي يكون المتعلق فيها مفروض الوجود (لكونه مناف للغرض من الجعل) ولكنه أيضا لا بد فيها من إحراز صدق عنوان الكذب على القول الذي تعلق غرض الشارع بانزجار العبد منه حتى حصل علمه بحرمته ولزوم الانزجار عنه فما لم يحزر صدق هذا العنوان على القول في المرتبة المتقدمة على الحكم لم يحصل للمكلف العلم بالحرمة. ففي هذا القسم أيضا يكون عنوان المتعلق مرآة لكل واحد من الأفراد التي يصدق عليه عنوان الكذب مثلا ويحكم بحرمته، فيكون كالوضع والموضوع له الخاص من جهة انحلال الحرمة المجعولة لكل واحد مما يصدق عليه عنوان الكذب على فرض تحققه في الخارج، ولأجله تتعدد الإطاعة والعصيان بعدد ما يصدق عليه عنوان الكذب في الخارج. تحف العقول فی الاصول ج۱ ص ۳۷۹

      ۹) أنه لا يخفى أن النهي عن شي‏ء إذا كان بمعنى طلب‏ تركه‏ في‏ زمان‏ أو مكان بحيث لو وجد في ذاك الزمان أو المكان و لو دفعه لما امتثل أصلا كان اللازم على المكلف إحراز أنه تركه بالمرة و لو بالأصل فلا يجوز الإتيان بشي‏ء يشك معه في تركه إلا إذا كان مسبوقا به ليستصحب مع الإتيان به. كفاية الأصول (طبع آل البيت) ص۳۵۳

      ۱۰) إذ لا فرق بين المقام و بينه فيما هو الملاك في جريان البراءة كما هو ظاهر فمن الغريب ما صدر من المحقق‏ صاحب الكفاية (قده) من حكمه في المقام بالاشتغال مع ذهابه إلى البراءة في مسألة الأقل و الأكثر. أجود التقريرات ج‏۲ ص۲۰۰

      ۱۱) نعم لو كان الحكم متعلقا بعنوان بسيط خارجي مقدور للمكلف و كان التروك الخارجية محصلة له كما إذا قال المولى كن لا شارب الخمر بنحو القضية المعدولة المحمول لكان الحكم في موارد الشك هو الاشتغال لو لم يكن فيها أصل آخر حاكم عليه ضرورة ان التروك الخارجية في هذا الفرض لم تؤخذ متعلقة للتكليف لا بنحو يكون كل واحد مطلوبا للمولى و لا بنحو يكون كل ترك مقوما للمطلوب و جزء منه حتى يحكم بالبراءة عند الشك بل المطلوب فيه عنوان وجودي يمكن للمكلف تحصيله في الخارج بمحصلية التروك الخارجية فعند الشك في حصوله من جهة الشك في محصله لا يعقل الحكم بالبراءة لما عرفت سابقا من ان موارد الشك في المحصل خصوصا إذا كان الشك في المحصل الخارجي الغير الشرعي أجنبية عن موارد الحكم بالبراءة رأسا إذ الحكم بالبراءة انما يكون عند الشك في التكليف و اما الشك في وجود المكلف به بعد العلم بتعلق التكليف به من جهة الشك في محصله فهو مورد لحكم العقل بتحصيل الفراغ اليقيني‏. أجود التقريرات ج‏۲ ص۲۰۱

      ۱۲) (سؤال: در موجبه معدوله محمول ما عدمی است یا وجودی است؟) عدمی است (الان در زید لا قائمٌ، زید مقید است من سؤال می‌کنم این مقید به قید وجودی است یا به قید عدمی است) زید حمل شده بر آن لا قائم (لحاظ عدم القیام شده است، لحاظ عدم القیام یک امر وجودی است این را محقق اصفهانی چند جای نهایة الدرایه دارند) یعنی چه لحاظ عدم القیام شده؟ (ما این طور یاد گرفتیم) درست یاد نگرفتید (درست هم همین است) اصلا ما دو تا مشکل داریم: یکی آن اشتباهاتی که در ذهن شما است باید دربیاوریم، یکی باید یک سری چیزها وارد ذهن بکنیم، خدا خیرت بدهد لحاظ یعنی چه؟ در تمام قضایا لحاظ هست حتی در قضیه سالبه هم لحاظ است (خیر در لیس زید قائما، زید مقید به عدم القیام است چه لحاظی است، هیچ لحاظی نیست، سلب دارد می‌کند، سلب که نیاز به لحاظ ندارد، حمل است که نیاز به لحاظ دارد) لحاظ یعنی چه؟ (بلد نیستم) لحاظ یعنی تصور، شما وقتی که می‌گویید زید لیس بقائم، زید را تصور می‌کنید یا نمی‌کنید، قائم را تصور می‌کنید یا نمی‌کنید پس لحاظ در همه قضایا هست نهایت (پس فرق آن‌ها چیست؟) فرق آن این است که در معدولة المحمول یک امر عدمی دارد حمل می‌شود بر یک موجود، در سالبه چیزی حمل نمی‌شود اصلا سلب حمل است، سلب الربط است.

      ۱۳) و ما أفيد، من لزوم الاحتياط في الثاني بملاحظة ان ترك الافراد حينئذ مقدمة للاتصاف بالسلب المزبور فيكون مرجع الشك في خمرية مائع إلى الشك في حصول عنوان كونه لا شارب الخمر مع عدم ترك المشكوك و مرجعه إلى الشك في الامتثال «مدفوع» بان مجرد وقوع السلب قيدا للربط و الاتصاف في المعدولة لا يوجب مغايرة السلب المزبور مع سلب الافراد خارجا بل هو على حاله من العينية مع سلب الافراد كما السلب الوارد على الربط في السالبة المحصلة «بداهة» ان المسلوب في المعدولة انما هي الطبيعة المتعلقة لسلب الربط في السالبة «فكما ان» وجود الطبيعي لا يكون إلا عين وجود فرده «كذلك» عدمه لا يكون إلا عين إعدام افراده، لا انه امر متحصل منها «فإذا» كان العدم المزبور مرددا بين الأقل و الأكثر من جهة قلة الافراد و كثرتها «فلا جرم» يكون وقوعه طرفا للربط و الاتصاف في المعدولة موجبا للترديد في نفس الاتصاف أيضا فيكون اللاشاربية مرددا بين الأقل و الأكثر بملاحظة تبعية المعنى الحرفي للمتعلق في القلة و الكثرة و الترديد و التعيين كتبعيته له في الكلية و الجزئية «و عليه» فلا فرق بين كون النهي عنه في القضية على نحو السالبة أو المعدولة، فانه على كل تقدير يكون التكليف انحلاليا لرجوع التكليف مع الشك في المصداق إلى التكليف بان المردد بين الأقل و الأكثر فتجري البراءة عن التكليف بالترك الزائد المشكوك‏. نهاية الأفكار ج‏۳ ص۲۶۹

      ۱۴) و فيه: أنه لا فرق بين الصورتين في انحلال النهي بعدد أفراد الطبيعة المنهي عنها؛ إذ كما أن وجود الطبيعة ينحل بعدد الأفراد الموجودة لها كذلك عدم الطبيعة أيضا ينحل بعدد أفراد المعدومة منها، فالطبيعة الموصوفة بوصف اللاشاربية مثلا تكون متعددة، فبالنسبة إلى الخمر المتيقن يكون النهي عنه متيقنا، وأما بالنسبة إلى الخمر المشكوك فيشك في تعلق النهي عن الاتصاف بوصف اللاشاربية إليها فتجري البراءة عنه للشك في تعلق النهي به. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۳۸۶

      ۱۵) (سؤال: شک در محصل نیست مثل تطهر …) خیر نیست، چرا؟ به خاطر این که ببینید اگر من بگویم یجب علیک اکرام العالم این منحل می‌شود به تعداد علما یا خیر؟ اگر من گفتم که کن لا شارب الخمر، تطهر نگویید چون آن جا فعل است متعلق ندارد، خدا خیرت بدهد، مثال آن شارب الخمر است، من به شما گفتم کن لا شارب الخمر، متعلق تکلیف چیست؟ کونک لا شارب الخمر، این کونک لا شارب الخمر امر بسیط است یا طبیعت است دارای افراد است و منحل می‌شود کدام یکی است؟ (دارای افراد و منحل می‌شود) شکی نیست که یک طبیعت است که دارای افراد است، الان من ممکن است کون لا شارب الخمر باشم ساعت بعد نباشم و حال این که اگر یک امر بسیط باشد، امر بسیط دیگر تعدد ندارد (یک بار که انجام داد دیگر تا آخر عمرش اگر انجام ندهد …) خیر، کن لا شارب الخمر هر آن می‌گوید لا شارب الخمر نباشد به نحو صرف الوجود که اخذ نشده اگر به نحو صرف الوجود اخذ شده باشد آن طور است. پس من از شما خواستم کونک لا شارب الخمر، کونک لا شارب الخمر امروز هست، فردا هست، پس فردا هست می‌شود متعدد.

      دیدگاه‌ خود را بنویسید

      نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

      پیمایش به بالا