بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
کلام در اشکال مرحوم صدر بر تقریب اول[۱] برای استدلال نسبت به قاعده قبح بود. ایشان فرمود استدلالی که ذکر شده برای قاعده استدلال به سیره عقلا است که از مرحوم شیخ انصاری قدس سره هست[۲] که در بین عقلا اگر تکلیفی معلوم نباشد برای عبد، مؤاخذه بر آن قبیح است.
ایشان جواب فرمود که این استدلال از اصل غیر صحیح است.[۳] چون شما قیاس کردید مولویت باری تعالی را که غیر محدود است به مولویت عرفیه که محدود است، مولویتی که ذاتی است و جعلی نیست به مولویتی که جعلی و اعتباری است لذا این استدلال ناتمام است.
در بحث دیروز دو اشکال را ذکر کردیم. گفتیم که استدلال به سیره من حیث انها سیره العقلاء نیست بل من حیث ان السیره کاشفه و طریق الی العقل، و ادراک عقل مورد استدلال است. پس حکم میشود حکم عقلی. و ما قیاس نمیکنیم مولویت باری تعالی را به مولویت عرفیه بلکه آنچه که نسبت به سیره عقلا در استدلال ذکر میشود از باب تقریب به ذهن است. مثل این که در باب تجری هم با این که حکم، حکم عقلی است شما در مقام استدلال شاهد میآورید از سیره عقلا و روش عقلا. این نه به لحاظ کونها سیره العقلا است، نه به لحاظ حفظا للنظام است، نه، نظامی هم نباشد عقل چنین ادراک میکند. این اولا.
ثانیا گفتیم مولویت را ما قبول داریم که تشکیکی است بلکه متفاوت است نسبت به مولویت باری تعالی و مولویت عرفیه ولیکن کلام در این است که آیا این تفاوت در این حکم عقلی اثر دارد یا اثر ندارد. صرف اثبات تفاوت بین دو مولویت اقتضا نمیکند که حکم قبح عقاب بلابیانی که در محیط عقلا جاری است، نسبت به باری تعالی جاری نباشد.
مطلب ۱۵ اشکال به تحدید مولویت
بعد ایشان فرمود که اگر ما بخواهیم این طور بحث کنیم، مستلزم تحدید حق الطاعه باری تعالی است و تحدید حق الطاعه باری تعالی منجر میشود به تحدید مولویت باری تعالی و حال آن که برای مولویت باری تعالی حدی نیست.[۴]
اشکال به مطلب ۱۵
جواب این قسمت هم این است که ما قبول داریم لا حد لمولویه الله تبارک و تعالی، اما این که اقتضا این اوسعیت مولویت، لزوم امتثال است نسبت به تکالیف مظنونه بلکه مشکوکه، بلکه حتی به نظر ایشان تکلیف محتمله و موهومه، این اول الکلام است.
ما میگوییم این اوسعیت مولویت اقتضا میکند اهمیت دادن به احکام باری تعالی را که شما احکام باری تعالی را کوچک نشمارید. نگویید این گناه، گناه کوچکی است حالا خیلی مشکل ندارد که یک روایت آن را در قبل خواندم قریب به مضمون میگویم که «لا تنظر الی صغر الخطیئه بل انظر الی من عصیت».[۵] ببینید این بیان اوسعیت مولویت باری تعالی است و نتیجهای که اثبات میکند میگوید گناه صغیره را صغیر نشمار این هم گناه بزرگی است و نباید انجام شود.
یا در روایتی که در مکارم الاخلاق هست…
خیلی این مکارم الاخلاق روایات عجیبی دارد! عزیزان من، در ماه رمضان برای تبلیغ میروید کلمات اهل بیت را مورد بحث قرار دهید. «کلامکم نور»[۶] کلام ما ظلمت است کلام ائمه نور است چون نور است قلب مؤمنین را روشن میکند. کلام غیر اهل بیت ظلمت است قلب مؤمنین را تاریک میکند. شما همین مکارم الاخلاق را ببینید وصایای حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است به ابوذر، به ابن مسعود. شما اصلا این کار را بکنید قول به شما میدهم مجلستان خوب بگیرد پاکتش هم پُرتر بشود حالا میگویید نه، بکنید ببینید.
منبر، اول آن شما دو سه تا مسئله شرعی باشد، مردم از مسائل شرعیه بیگانه هستند برای آنها گفته نمیشود. ما یک تحقیقی کرده بودیم بچه هایی که به دبیرستان رسیده بودند این همه کتاب مذهبی خواندند در طول ده سال تحصیلی غسلهای واجبشان را بلد نبودند دخترها غسل حیض بلد نبودند پسرها هم غسل جنابت بلد نبودند. در مدارس هم درس دینی هست. احکام برای مردم گفتن ضروری است، احکام نکاح برای مردم گفتن ضروری است. خیلی اتفاقها میافتد حرمت أبدی میآورد میبینید طرف دو تا بچه دارد یک زندگی تشکیل شده خیلی به هم علاقهمند شدند حالا ظاهر میشود که این اصلا حرمت أبدی دارد. اول یک دو تا مسئله شرعی بگویید.
بعد از امام زمان صحبت کنید ما عالم داریم، رئیس داریم، امام داریم، در منبرهایمان، هر منبری چه مقدار از او حرف میزنیم؟! ولی نعمت ما است «بیمنه رزق الوری»[۷] نه فقط ما «بیمنه رزق الوری» ماسوای باری تعالی به یُمن ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف [روزی میخورند]. مردم امام زمان را بشناسند. اگر خوب بشناسند دیگر هر کسی هم که دعوی مهدویت و ارتباط با امام زمان پیدا کند دنبالش نمیروند میفهمد که امام زمان یک شخصیت دیگری است. چند کلمه راجع به امام زمان صحبت شود مردم بدانند آقا دارند، بدانند کسی دارند که به او بتوانند پناه ببرند. مردم ناامید شدند، امید آنها بریده شده به هر کسی هم که امید بستند معلوم شد که بیخود در آمد. مردم را امیدوار کنید به ولی عصر صلوات الله علیه. امید اگر در بین جوانها زنده شود کن فیکون میشود. همه مشغول به کار میشوند، مشغول به فعالیت میشوند و تنها کسی که میتواند امید باشد ائمه اطهار هستند. بقیه بالاخره بشر هستند.
یکی [دیگر هم این که] از مطالب اخلاقی [صحبت کنید]. طلاق الان در این مملکت زیاد است. نه این که در این مملکت، من تحقیقهایی داشتم در کشور کویت میگفتند طلاق ۵۰ درصد است یعنی نصفی از ازدواجها به طلاق کشیده میشود. میگویند حالا، من که خودم تحقیق ندارم. چرا؟ به خاطر این که اخلاق خانواده گفته نمیشود روابط زن و مرد روابط پدر و فرزند، فرزند و پدر گفته نمیشود. وقتی گفته نمیشود کیان خانواده از هم میپاشد، یک روایت اخلاقی اصلا معرکهای است.
همین روایت ابن مسعود شما امروز ببینید من فقط تیکهای که مربوط به [بحث] خودم هست آوردم همین وصایای حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را نسبت به ابوذر نسبت به ابن مسعود نسبت به علی بن ابی طالب علیه السلام اصلا ببینید چه خبر است. اینها را اصلا بگویید مردم کن فیکون میشوند. علی ای حال…
«یا ابن مسعود لا تحقرن ذنبا و لا تصغرنه و اجتنب الکبائر» آن که اجتناب از آن لازم است کبائر است، «لا تصغرنه» ذنب را کوچک نشمار، یک گناه کوچک است حالا یک نظر به اجنبیه کردیم بعد از آن هم میگوییم استغفر الله ربی و اتوب الیه به درد نمیخورد. «فإن العبد إذا نظر یوم القیامه إلى ذنوبه دمعت عیناه قیحا» اشک از آن نمیآید، «دمعت عیناه قیحا و دما» خیلی عجیب است! «یقول الله تعالى یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو أن بینها و بینه أمدا بعیدا».[۸]
این اقتضاء اوسعیت حق الطاعه و حق المولویه است.
یا در من لا یحضره الفقیه:
«خطب أمیر المؤمنین علیه السلام الناس فقال: إن الله تبارک و تعالى حد حدودا فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تنقصوها و سکت عن أشیاء لم یسکت عنها نسیانا لها فلا تکلفوها رحمه من الله لکم فاقبلوها ثم قال علی علیه السلام حلال بین و حرام بین و شبهات بین ذلک فمن ترک ما اشتبه علیه من الإثم فهو لما استبان له أترک و المعاصی حمى الله عز و جل فمن یرتع حولها یوشک أن یدخلها»[۹]
ببینید ذیل روایت امام علیه السلام دو قسمت میکند میفرماید معاصی حمای خدا است، قرقگاه خدا است، اطراف آن میتوانید راه بروید، پرسه بزنید ولی یوشک که ناگهان داخل در قرقگاه بشوید. پس آنچه که اطاعت آن لازم است خود قرقگاه است، بیرون قرقگاه اطاعت آن از باب وظیفه نیست. بر طبق فرمایش مرحوم صدر میشود وظیفه.[۱۰]
(سؤال: نه حاج آقا مرحوم صدر میفرماید اگر کسی محتمل التکلیف را انجام ندهد مرتکب حرام شود یا ترک واجب کرده باشد مستحق عقاب است ایشان همین مقدار میفرماید) نه اجازه بدهید بر طبق نظر مرحوم صدر ترک وظیفه است. یعنی اگر شما محتمل را انجام دهید ترک وظیفه کردید ولی این روایت نمیفرماید ترک وظیفه کردید. روایت میگوید ترک وظیفه قرقگاه است، بیرون قرقگاه ترک وظیفه نیست. مواظب باشید که مبادا داخل آن شوید. بر طبق نظر مرحوم صدر ببینید وظیفه میداند میگوید اصلا حق الطاعه اقتضا میکند، همان طور که از حرام واقعی اجتناب میکنید از حرام مشکوک هم باید اجتناب کنید (بله، ایشان این را میگوید) روایت این را نمیگوید (چون حق الطاعه اقتضا میکند تکلیفی که مشکوک است اگر فی الواقع تکلیفی باشد عقاب بر تکلیف مشکوک هم قبیح نیست) نه چرا نباشد؟ فرض این است که ببینید مشتبهات (مؤدای روایت همین است) مشتبهات است. مشتبهات یعنی چه؟ یعنی ممکن است در واقع باشد ممکن است در واقع نباشد، ولی در مشتبهات این را میگوید ترک کن (حضرت نمیفرماید ترک کن، میفرماید مجاز است که شما بروی ولی اگر به حرام بیفتی عقوبت دارد) نه در مشتبهات، مبادا که در حرام بیفتی (یعنی در حرام افتادنش عقاب دارد، شما اشتباهاً در حرام بیفتی عقاب دارد) نه آن، اجازه دهید تا برای شما بگویم معنای حدیث چیست.ـ
معنی حدیث این است در باب احتیاط، یک بحث این است که آیا احتیاط خودش حُسن نفسی دارد که خودش حَسن است یا حُسن احتیاط به خاطر این است که انسان قدرت پیدا کند بر اجتناب از محرمات و بر فعل واجبات. قول تحقیق این دومی است که میگوید احتیاط، حسن آن فقط استحبابی است که عقل میگوید از باب انقیاد لازم است بیشتر نه.
این روایت اشاره به این مطلب است. یعنی شما وقتی که حول قرقگاه نچریدید پرسه نزدید دیگر هیچ به ذهن شما خطور نمیکند که بروید در قرقگاه، اما اگر کنار آن رفتید و پرسه زدید، میگویید حالا یک دفعه هم برویم داخل.
ببینید «حلال بین و حرام بین و شبهات بین ذلک فمن ترک ما اشتبه علیه من الإثم فهو لما استبان له أترک» یعنی قدرت ترک او بیشتر میشود، قوهاش را زیاد میکند، نه این که لازم است، احتیاط سبب میشود که قوه شما تقویت شود اصلا حول حرام دیگر نچرخید. وقتی از شبهات اجتناب میکنید دیگر اصلا حول حرام فکر آن هم به ذهن شما نمیآید. پس این جا نتیجه این است که لازم نیست فقط برای این است که قدرت پیدا کنید که حرام را مرتکب نشوید.
«و المعاصی حمى الله عز و جل» این هم تفسیر همان جمله قبل است. معاصی حمی الله است «فمن یرتع حولها» کسی که حول معاصی بچرخد «یوشک أن یدخلها» یعنی کم کم برای او بی اهمیت میشود داخل قرقگاه هم میشود. تفسیر همان است.
لذا از خود حدیث هم به دست میآید که اوسعیت مولویت باری تعالی اقتضاء آن این است که انسان نسبت به تکالیف الهیه سبک نشمارد، اهمیت بدهد، اما این که باید مشکوک الحرمه را ترک بکند، مشکوک الوجوب را انجام بدهد این از حدیث به دست نمیآید.
البته ما نمیخواهیم استدلال به حدیث کنیم چون مطلب، مطلب عقلی است ولیکن حدیث هم ارشاد به همین مطلب عقلی است، در حدیث مطلب تعبدی نیست، حدیث بیان مطلب واقعی و عقلی میکند میگوید «من ترک ما اشتبه علیه من الاثم» کسی که نسبت به مشتبهات اجتناب میکند این دیگر اصلا گِرد محرمات نمیگردد، «فهو لما استبان له أترک».
به نظر ما اوسعیت حق الطاعه بر طبق آنچه که حتی از روایات هم استفاده میشود این است که اهمیت داده شود به تکالیف الهیه و کوچک شمرده نشود.
لااقل مردد است که آیا اوسعیت حق الطاعه اقتضا دارد ترک مشتبهات را یا اقتضا دارد اهمیت دادن به تکالیف الهیه را وقتی هم مردد شد باز اثبات مطلوب نمیکند.
مطلب ۱۶
بعد مرحوم صدر مطلب دیگری میفرماید که میشود مطلب شانزدهم طبق تقسیم بندی که من کردم.
ایشان میفرماید که مولویت باری تعالی در آن دو نکته است:[۱۱]
نکته اول
نکته اول این است که مولویت باری تعالی قائم است بر اساس منعمیتی که لا حد لها، منعمیت باری تعالی حد ندارد.
چند وقت پیش یکی از رفقا میگفت انعامی که خدا به ما کرده محدود است یک پدر داده یک مادر داده چهار لقمه نان داده نه این حرفها نیست. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری. همه اینها دست به دست هم دادند تا این پدر درست شده این مادر شده این لقمه نان به دست آمده انعامی که الان به ما هست محدود نیست.
(سؤال: ما که محدود هستیم چگونه میشود انعام ما نامحدود باشد) بارک الله! این که استدلال غلط است. ما که محدود هستیم ولی انعام نامحدود، وجود محدود ما را درست کرده مثل این که خدا نامحدود است اما مخلوق خدا محدود است، تمام شد. ملازمه نیست که اگر یک طرف آن نامحدود بود این طرف آن هم محدود باشد،. خدا نامحدود است خلق او محدود است، انعام خدا نامحدود است، ما محدود هستیم. (انعام خدا نسبت به ما محدود نیست؟) نه، انعام خدا نسبت به ما هم محدود نیست، «و إن تعدوا نعمه الله لا تحصوها»[۱۲] «نعمه الله» است برای ما، نه برای مردم دیگر (این از قصور ما است که نمیتوانیم بشماریم نه نسبت به نعمتهای خداوند) نه عزیز من، این که نمیتوانیم بشماریم یعنی قابل شمارش نیست، اینها از باب آن است که در معانی بیان خواندید وقتی میگوید «و إن تعدوا نعمه الله لا تحصوها» نه این که شما نمیتوانید بشمارید اما قابل شمارش هست، قابل شمارش نیست مقصود این است.
(سؤال: انعام فعل خدا است، فعل خدا که نمیشود نامحدود باشد) حالا آنها را هم عزیز من باید بعدا روی آن کار کنید. فعل خدا محدود نیست از جهاتی، فعل خدا را باز باید شناخت. فعل خاص خدا محدود است فعل مطلق خدا محدود نیست. حالا بگذریم از اینها الان ربطی به بحث ما ندارد.ـ
پس دو نکته در این جا هست. نکته اول این است که مولویت باری تعالی بر اساس منعمیتی است که لا حد له. وقتی که مولویت منشأ آن منعمیتی شد که محدود نبود، پس خود مولویت هم میشود غیر محدود، این یک نکته بود.
نکته دوم
نکته دوم این است که باز مولویت باری تعالی غیر از منعمیت یک جهت دیگری دارد که باری تعالی مالک ما است به ملکیت حقیقیه نه به ملکیت اعتباریه.
ما یک ملکیت اعتباریه داریم، ملکیت زید برای کتاب است، یک ملکیت حقیقیه و واقعیه داریم که این ملکیت باری تعالی است نسبت به ما سوا.
وقتی که این شد پس تمام آنچه که در خلقت است میشود ملک طلق باری تعالی. وقتی چنین شد تصرف در این ملک غیر، میشود تصرف در مال غیر و تصرف در مال غیر، عقلا بدون احراز رضایت او قبیح است.
لذا الان اگر ما شک داریم که آیا لحم ارنب اکل آن حلال است یا حلال نیست، میشود حرمت محتمله. اکل لحم ارنب قطعا تصرف در ملک باری تعالی هست. وقتی تصرف در ملک باری تعالی شد مادامی که احراز رضایت نکردیم و شاک در رضایت هستیم حق ارتکاب نداریم که اگر دقت کرده باشید این برگشت میکند به استدلال به اصاله الحظر.
این هم دو نکته.
اشکال بر مطلب ۱۶
نسبت به این دو نکته، هر دو نکته مسلم است. یعنی نکته اول درست است که منعمیت باری تعالی لا حد له و در نتیجه مولویت باری تعالی لا حد له و نسبت به امر دوم هم درست است که اینها همه ملک باری تعالی است و تصرف در ملک باری تعالی بدون اذن باری تعالی صحیح نیست و لیکن باید ببینیم آیا این دو نکته در مطلوب ما مؤثر است، در حکم عقلی مؤثر است یا در حکم عقلی مؤثر نیست.
حکم عقلی ما این بود که لازم است اطاعت، انقیاد هم لازم نیست، این حکم عقل است. اطاعت هم موضوعش عبارت است از تکلیفی که از طرف مولا حجت برای من قائم شده باشد، اسم این اطاعت است. حالا اگر حجت قائم نشده، پس موضوع برای اطاعت منتفی است. وقتی موضوع برای اطاعت منتفی شد پس اطاعت بر من واجب نیست و آنچه که عقل مستقلا حکم میکند و شرع مقدس به ارشاد، ارشاد به حکم عقل میکند «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول»[۱۳] است، آنچه که مورد الزام هست اطاعت است نه انقیاد. در مورد مشتبه الحرمه شکی نیست که این جا میشود انقیاد. چرا؟ چون حرمتی ثابت نیست، محتمل الوجوب میشود انقیاد، قطعا موضوع اطاعت نیست. وقتی که موضوع اطاعت نبود لزومی ندارد. بحث ما هم الان در چه چیزی است در لزوم است.
(سؤال: موضوع اطاعت علم به تکلیف که نیست، موضوع اطاعت خود تکلیف است). نه (منتهی اگر من علم به تکلیف نداشته باشم ممکن است عمل من اطاعت آن تکلیف باشد ممکن است اطاعت نباشد) موضوع اطاعت علم به تکلیف است. چرا؟ به خاطر این که اطاعت اصلا یعنی چه؟ (اگر بگوییم علم به تکلیف است پس اصلا احکام بین عالم و جاهل مشترک نیست) چرا، موضوع اطاعت علم به تکلیف است، احکام مشترک است، چرا؟ جهت آن این است که در اطاعت قصد امر مولا لازم است یا لازم نیست؟ (ولو فی الجمله باشد مشکلی ندارد) فی الجمله یعنی چه؟ (یعنی مولا اگر امر دارد) نه محتملا باید بدانم که امر دارد. چون موضوع اطاعت یعنی چه؟ اطاعت، اصلا شما لغت هم مراجعه کنید هرجا را مطالعه کنید اطاعت یعنی مولا امری دارد من بر طبق آن عمل بکنم به عنوان این که امر مولا است یعنی قصد امر مولا بکنم. لذا اگر مولا امر داشته باشد و شما علم به امر نداشته باشید و آن را اتیان کنید قطعا این اطاعت نیست، قصد لازم است. در اطاعت که قصد لازم است شکی نیست. (در اطاعت قصد لازم است اما همین مقدار که احتمال تکلیف بدهم به همان قصد امر محتمله کفایت میکند) اسم آن اطاعت نیست، اسم آن انقیاد است، فرق اطاعت و انقیاد در چیست؟ (انقیاد وقتی است که شما عملی را اتیان میکنید و تکلیف مطابق آن نیست در مقابل تجری) نه تکلیف مطابق آن نیست، تکلیف ممکن است باشد فقط چون من علم ندارم و به احتمال میآورم اسم آن انقیاد است. (الان کسی که محتمل التکلیف را اتیان کند به او میگویند مطیع اگر تکلیف فی الواقع باشد) نه، این را میگویند منقاد، این که قطعا، پس یک مراجعه کنید. اگر شما محتمل التکلیف را بیاورید اسم این انقیاد است که میگویند بالاتر از اطاعت هم است و این طرف منقاد است اگر بدانی تکلیف هست و به قصد امر مولا بیاوری اسم این اطاعت است، این دیگر علیکم بالمراجعه که ببینید فرق بین اطاعت و انقیاد چیست.ـ
پس این یک مطلب، و این نکته دیگر هم باز ماند برای فردا انشاءالله خواهم گفت.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱ ـ الجهه الثانیه: فقد استدل فیها لقاعده قبح العقاب بلا بیان بتقریبین أو أکثر. التقریب الأول: و هو التقریب العرفی الساذج الموجود فی الرسائل. و حاصله: هو أن الإحاله إلى وجدان السیره العقلائیه و العرف و العقلاء، و أنه إذا وقعت المخاصمه بین العبد و المولى، بأن قال المولى للعبد: کلفتک بالشیء الفلانی، فلما ذا لم تأت به، و قال العبد: لم أعلم، أو قال المولى: أوجبت علیک الاحتیاط، و قال العبد: لم أعلم بإیجابک الاحتیاط. و هنا یقول شریف العلماء (قده): هنا ینقطع کلام المولى مع العبد، و لا یمکنه أن یسجل على العبد شیئا. و من الواضح أن شریف العلماء (قده) هنا قد استدل بهذا الوجدان على أن العقل یدرک أن العقاب قبیح بلا بیان، و هذا لا إشکال فیه فی کثیر من الحالات. بحوث فی علم الأصول؛ ج۱۱؛ ص۵۷ و ۵۸
۲ ـ الرابع من الأدله حکم العقل بقبح العقاب على شیء من دون بیان التکلیف و یشهد له حکم العقلاء کافه بقبح مؤاخذه المولى عبده على فعل ما یعترف بعدم إعلامه أصلا بتحریمه. فرائد الاصول؛ ج۱؛ ص۳۳۵
۳ ـ إلا أن هذا الاستدلال أساسا غیر صحیح، لأنه مبنی على تلک الفکره الخاطئه، و هی أن للمولویه معنى واحدا لا یزید و لا ینقص، بحیث إذا عرفنا مقتضیات مولویه المولى العرفی، نقیس علیها مولویه المولى الحقیقی. بل لا بد أن نفرق بین مولویه ثانیه بلا جعل جاعل، من قبیل مولویه الله تعالى الثابته بملاک الخالقیه و المنعمیه، و بین مولویه ثانیه مجعوله بجعل جاعل، من قبیل المولویات التی تجعل عرفا، فإن هذه إنما تجعل فی دائره التکالیف المقطوعه فقط، و أما المولویه غیر المجعوله فهی ثابته بملاک النفس الأمری و لها مراتب تتفاوت بحسب درجه المنعمیه، إذا، فلا یمکن أن یستدل على ضیق مولویه لضیق مولویه أخرى. بحوث فی علم الأصول، ج۱۱، ص: ۵۸
۴ ـ و قاعده قبح العقاب بلا بیان مرجعها إلى ضیق دائره المولویه، و هذه تضیق و تزید بحسب ما لها من الملاکات. بحوث فی علم الأصول، ج۱۱، ص: ۵۸
۵ ـ یا أبا ذر، لا تنظر إلى صغر الخطیئه و لکن انظر إلى من عصیت الأمالی للطوسی؛ النص؛ ص۵۲۸
۶ ـ من لا یحضره الفقیه ج ۲ ص ۶۱۶
۷ ـ دعاء العدیله الکبیر ـ زاد المعاد ـ مفتاح الجنان ۴۲۳
۸ ـ مکارم الأخلاق ص۴۵۲
۹ ـ من لا یحضره الفقیه؛ ج۴؛ ص۷۵
۱۰ ـ حاصل اشکال این که آنچه از روایت استفاده میشود حسن احتیاط به جهت تحفظ بر واقع نیست تا مرحوم صدر بفرماید تکالیف مشکوکه و موهومه لازم الاتیان است بلکه از باب تقویت نفس در مقابل محارم است.
به عبارت دیگر ۴ حالت در احتیاط متصور است: یک حسن ذاتی یعنی وجوب نفسی. دو حسن مقدمی به عنوان مقدمه علمیه یعنی وجوب مقدمی. سه حسن مقدمی به عنوان تحفظ بر واقع. چهار حسن مقدمی به عنوان تقویت نفس. آنچه مراد مرحوم صدر است حسن مقدمی به معنای سوم است و آنچه مراد روایت است حسن مقدمی به معنای چهارم است.
۱۱ ـ و مولویه الله تعالى فیها نکتتان: النکته الأولى: هی أنها مولویه قائمه على أساس منعمیه لا حد لها، و حینئذ، المولویه التی تنشأ من هذه المنعمیه غیر المحدوده لا بد من أن تفرض أنها مولویه لا حد لها أیضا. النکته الثانیه: هی أن هذه المولویه ناشئه من مالکیه الله تعالى لنفس الإنسان و جسمه، و تصرف الإنسان فی نفسه و جسمه تصرف فی مال الغیر، فلا بد من إحراز رضاه فی حال الشک، و قطعا هذا بقطع النظر عن الاستصحاب، لأننا نرید أن نحقق هذه المسأله بمقتضى حکم العقل، وعلیه: فإذا کان هذا واضحا فی نفسه، فلا إشکال فی أن مولویه الله تعالى تختلف عن سائر المولویات، و لا یمکن أن یبرهن على ضیقها بضیق سائر المولویات. بحوث فی علم الأصول، ج۱۱، ص: ۵۸
۱۲ ـ النحل ۱۸
۱۳ ـ النساء ۵۹