بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
بحث در اثبات برائت بود با تمسک به استصحاب عدم مجعول. طریقه استصحاب عدم جعل را تمام کردیم، بحث در تمسک به استصحاب عدم حرمت شرب توتون هست برای اثبات برائت نسبت به شرب توتون. دو اشکال در بحث دیروز طرح کردیم و جواب دادیم.
اشکال سوم بر استصحاب عدم مجعول
اشکال سوم این است که عدم حکمی که متیقن ما است، عدم حکم در مورد غیر قابل تکلیف و غیر قابل حکم است چون ما عدم حرمت شرب توتون را در حال صغر میخواهیم استصحاب بکنیم و در آن زمان قابلیت برای تکلیف نیست پس آنچه که مستصحب ما است عدم حکم در غیر مورد قابل تکلیف است و آنچه که مشکوک البقاء است و مطلوب ما است عدم حرمت در مورد قابل است یعنی بعد از آن که بالغ شد حالا میخواهیم ببینیم آیا این شخص حرمت شرب توتون برای او حادث شده یا نشده. پس مستصحب یک چیز شد عدم حرمت در مورد غیر قابل للتکلیف، مطلوب یک امر آخری شد عدم التکلیف در مورد قابل و این میشود اصل مثبت.
به عبارة اخری عدم تکلیفی که متیقن ما هست، عدم تکلیف غیر منتسب به شارع مقدس است چون عدم حرمت قبل از آمدن شریعت است، عدم حرمتی که مطلوب ما است عدم حرمت بعد از آمدن شریعت و بیان احکام است باز مستصحب شد عدم حرمت غیر منتسب به شارع مقدس مطلوب شد عدم حرمت منتسب به شارع مقدس باز هم مطلوب ما شد غیر مستصحب ما و این میشود اصل مثبت.
جواب از اشکال سوم
جوابی که از این اشکال داده شده عبارت از این است که ما استصحاب میکنیم عدم تکلیف در حال مراهق بودن این صبی را نه عدم تکلیف در حال صباوت صبی را. صبی یک ساله دو ساله قابل تعلق تکلیف نیست اما کسی که الان سیزده سالش هست ،چهارده سالش هست، پانزده سالش هست الا یک روز، این که قابل تکلیف هست در این جا رفع تکلیف از او به «رفع القلم عن الصبی حتی یحتلم»[۱] از طرف شارع مقدس شده است. ما نمیآییم عدم تکلیف زمان دو سالگی را استصحاب بکنیم تا بگویید طفل دو ساله قابل برای تکلیف نیست، ما عدم تکلیف در جوان مراهق را استصحاب میکنیم یعنی کسی که فاصلهای با بلوغ ندارد، این جا قطعا قابل برای تکلیف هست. با یک روز تفاوت چه فرقی کرده این آدم؟! در عین حال تکلیف بر او نیست به «رفع القلم عن الصبی حتی یحتلم» این عدم را ما استصحاب میکنیم تا زمان بلوغ میشود عدم حرمت در مورد قابل و عدم حرمت منتسب به شارع مقدس.
(سؤال: اوائل بحث هر چه فرمودید فرمودید استصحاب حال صغر میکنیم …) نه اگر یادتان باشد قبلا هم این اشکال را گفتیم که تارة حال صغر یعنی صباوت و بچگی را در نظر میگیریم، عدم تمییز را آن غیر قابل است ولیکن تارة چهارده سالگی را در نظر میگیریم این جا تغییر موضوع نیست.ـ
ان قلت
موضوع در لسان دلیل این طور است عن الصبی حتی یحتلم روایتش هم این است:
«حدثنا الحسن بن محمد السكوني قال حدثنا الحضرمي قال حدثنا إبراهيم بن أبي معاوية قال حدثنا أبي عن الأعمش عن أبي ظبيان قال: أتي عمر بامرأة مجنونة قد فجرت فأمر برجمها فمروا بها على علي بن أبي طالب علیه السلام فقال ما هذه» قصه این زن چیست؟ «قالوا مجنونة فجرت فأمر بها عمر أن ترجم فقال لا تعجلوا فأتى عمر فقال له أ ما علمت أن القلم رفع عن ثلاثة عن الصبي حتى يحتلم و عن المجنون حتى يفيق و عن النائم حتى يستيقظ».[۲]
ان قلت موضوع عدم تکلیف متیقن شما صبی بوده که محتلم نشده بوده الان ما میخواهیم اثبات کنیم عدم حرمت شرب توتون را برای صبیی که محتلم شده، موضوع شد متفاوت با اختلاف موضوع استصحاب جاری نیست.
(سؤال: متوجه نشدیم) ببینید موضوع در زمان یقین سابق صبی غیر محتلم بوده چون ما استصحاب میکنیم عدم حرمت قبل از احتلام را میخواهیم اثبات بکنیم عدم حرمت را برای صبیی که محتلم شده یعنی به سر حد بلوغ رسیده و بالغ شده پس موضوع متفاوت شد آن غیر بالغ بود این بالغ است آن غیر محتلم بود این محتلم است آن غیر منبت الشعر علی العانه بود این منبت الشعر علی العانه است. اینها با هم متفاوت است. (عرفی که موضوع تغییر نکرده) قلت… ماشاءالله شما حافظهتان خوب است.
قلت
این اشکال را قبلا طرح کردیم و جواب دادیم گفتیم اگر معیار در وحدت موضوع بین قضیه متیقنه و مشکوکه در استصحاب و بعبارة اخری اگر معیار در بقاء موضوع در استصحاب لسان دلیل باشد بله موضوع عوض شده چون به حسب لسان دلیل موضوع عدم حرمت متیقن ما صبی غیر محتلم بود الان شده صبی محتلم ولیکن در استصحاب ثابت شد که معیار در وحدت موضوع و بقاء موضوع نه نظر عقل است، نه لسان دلیل است بلکه نظر عرف است و از نظر عرفی این جوانی که دیروز محتلم نبوده امشب محتلم شده و صبح بلند شده هیچ فرقی نمیکند. پس به لحاظ عرفی موضوع باقی است و در نتیجه استصحاب هیچ مشکلی نخواهد داشت.
(سؤال: حاج آقا بدون تردید موضوع نسبت به عدم تکلیف، صبی غیر محتلم است ولی موضوع نسبت به تکلیف صبی محتلم نیست تا شما بگویید موضوع … خود محتلم است) آفرین! خود محتلم باشد چرا ما دل شما را بشکنیم خود محتلم باشد باز هم از نظر عرفی وصف احتلام تأثیر در تغییر موضوع ندارد احتلام را یک عارض میبیند که بر این بنده خدا عارض شده مثل این که سرما خورد عطسه کرده حالا این جا هم عطسه کرده از یک جای دیگرش یک چیز دیگری در آمده. (موضوع تکلیف خود احتلام است نه …) نه موضوع تکلیف که احتلام نیست خدا خیرت بدهد احتلام که واجب نیست بر او نماز، موضوع دلیل آدمی است که محتلم شده نه احتلام، احتلام که موضوع تکلیف نیست شما هم نظرتان همین است که ما میگوییم نهایت به تعبیر دیگری دارید میگویید. (در صبی رفع تکلیف است یا رفع مؤاخذه؟ چون شیخ رفع مؤاخذه میداند در رفع عن الصبی) نه رفع القلم یعنی قلم تکلیف این دیگر حالا در بحث خودش که مفاد رفع قلم چیست آیا رفع مؤاخذه است رفع قلم تکلیف است، رفع قلم حکم است اعم از حکم تکلیفی و حکم وضعی است اینها سر بحث خودش ولیکن روی نظری که میگوید رفع قلم تکلیف است. (پس چرا والد معظم این جا این قدر محکم فرمودند که مثبت است به خاطر این که موضوع صغیر است) ببینید والد معظم فرمودند، والد معظم ما را هم تربیت کردند خود والد معظم در بسیاری از موارد معیار را وحدت موضوع میدانند عرفا، از نظر عرفی موضوع باقی است خدا خیرتان بدهد. ببینید خیلی دقت کنید مثال از این واضحتر نمیشود زد، موضوع برای نجاست ماء متغیر است یعنی مائی که رنگ آن قرمز است حالا اذا زال تغیره من عند نفسه اصلا آن ماء متغیر بود قرمز رنگ بود این ماء غیر متغیر است و آب صافی است، به لحاظ عقلی موضوع متفاوت است به لحاظ لسان دلیل هم موضوع متفاوت است چون موضوع نجاست، الماء المتغیر بود این الماء غیر المتغیر است اما از نظر عرفی حامل نجاست آب است تغیر علت برای عروض نجاست است. در ما نحن فیه هم از نظر عرفی محل برای تکلیف و عدم تکلیف این آدم است قبل از احتلام، شارع مقدس فرموده من تکلیف ندارم. بعد از احتلام فرموده تکلیف دارم. موضوع همین آدم است موضوع عوض نشده از نظر عرفی چون موضوع آن آدم است موضوع محتلم به وصف احتلام نیست، موضوع احتلام نیست، موضوع بلوغ نیست، موضوع من لم یکن بالغا و صار بالغا است و این تفاوت نکرده است به حسب عرف اگر چه متفاوت است به حسب لسان دلیل.
(سؤال: حتی یحتلم مگر قید صبی هست که بر فرض لسان دلیل هم بگیریم بگوییم موضوع مقید است حتی یحتلم قید برای رفع هست نه قید موضوع که جزء موضوع بگیریم) یعنی شما دارید تأیید میکنید؟ ایشان مؤید است ما مخرب لازم داریم مؤید لازم نداریم. خوب است حالا عیب ندارد ولیکن اینها موجب شک در تغییر موضوع میشود کسی که معیار را لسان دلیل بگیرد.ـ
(سؤال: این عدم تکلیف را مستند به حدیث رفع گرفتید؟) بله دیگر به شارع مستند میشود. (خود حدیث رفع میگوید نسبت به صبی مثلا رفع شده خود حدیث میگوید غیر صبی تکلیف دارد) نه نشد رفع القلم عن الصبی حتی یحتلم ببینید بچهای که الان پانزده سالش هست الا یک روز بعد که فردا میشود پانزده سال هیچ محتلم و اینها هم نشده این چه تفاوتی ایجاد شده از نظر عرفی (عدم تکلیف اگر مستند به حدیث رفع باشد) هر چه میخواهد باشد شما الان به عدم تکلیف و اینها کار نداشته باش، موضوع را ببینیم آیا تغییر پیدا کرده عرفا یا نه، موضوع که تغییر پیدا نکرده عرفا، شارع مقدس قبل از ساعت ده پانزده خرداد گفته این آدم مکلف نیست ساعت ده که گذشت فرموده این آدم مکلف هست، آدم که عوض نشده موضوع که عوض نشده جعل شارع است که دارد متفاوت میشود موضوع باقی است این را خوب دقت کنید. (این درست است، ولی خود حدیث رفع باید … تا از صبی مرفوع شده باشد) آن یک حرف دیگر است بله شما یک سؤال دیگر دارید مربوط به مفاد حدیث رفع است که رفع القلم عن الصبی رفع در جایی صدق میکند که چیزی باشد و برداشته بشود این را جوابش را در حدیث رفع دادند یا در این طور موارد رفع اعم از رفع و دفع است یا رفع به معنی این است که مقتضی برای جعل داشته ولیکن شارع مقدس منة جعل نکرده و لذا صدق رفع میکند آنها را در مفاد حدیث رفع حل کردند.ـ
یک ان قلت دیگر هم بگویم این ان قلتها خیلی مفید است.
ان قلت
ان قلت بعد عبارت از این است که شرط جریان…
این که عرض کردم این ان قلتها خیلی مهم است چون این ان قلتها خیلی جاها کار برد دارد. چون اصل مثبت یکی از اصولی است که خیلی جاها مشکل تولید میکند و خیلی جاها فکر میکنند که اصل مثبت است و اصل مثبت نیست و بالعکس.
ان قلت به مستشکل میگوید آقا شرط جریان استصحاب این است که مستصحب یا حکم شرعی باشد یا موضوع حکم شرعی باشد. مثلا در باب خمر ما شک میکنیم که این مایعی که قبلا حرام بود الان حرام است یا حرام نیست مستصحب ما حرمت است حرمت اثر شرعی است، مجعول شرعی است، استصحاب جاری میشود یا میگوییم این مایع قبلا خمر بود شک دارم خل شد یا نشد استصحاب میکنم خمریت را، خمریت موضوع ذو اثر شرعی است استصحاب آن درست است.
در ما نحن فیه شما دارید استصحاب میکنید عدم حرمت ازلی را قبل از بلوغ، این عدم حرمت حکم شرعی که نیست، موضوع حکم شرعی هم نیست. چه حکمی مترتب شده بر عدم الحرمه؟ پس این عدم الحرمه نه حکم شرعی است نه اثر شرعی است نه موضوع ذی اثر شرعی است. استصحاب عدم حرمتی که شرعی نیست قبل البلوغ برای اثبات عدم حرمت بعد البلوغ که شرعی هست میشود اصل مثبت، اصل مثبت هم حجت نیست.
قلت
قلت اگر ما در جریان استصحاب لازم داشتیم که مستصحب ما حدوثا اثر شرعی داشته باشد یا اثر شرعی باشد اشکال وارد است ولیکن چون استصحاب تعبد به بقاء است در نتیجه آنچه که شرط جریان استصحاب است این است که بقاء اثر شرعی داشته باشد و لو حدوثا اثر شرعی نداشته باشد.
در ما نحن فیه عدم حرمت در زمان صباوت اثر شرعی ندارد اما ابقاء آن به بعد از بلوغ اثر شرعی دارد و همین مقدار کافی است برای جریان استصحاب.
فقط شما یک سؤال حق دارید بکنید که نکردید ما الدلیل بر این که این مقدار کافی است؟ این هم جوابش را همه شما بلد هستید چون وجه این که ما میگوییم استصحاب باید اثر شرعی داشته باشد این است که تعبد شرعی باید متعلق باشد به امور شرعی چیزی که شرعی نیست مورد تعبد شرعی نیست و این دلیل کفایت میکند برای آن همین که استصحاب بقاءً اثر شرعی داشته باشد همین که بقاءً اثر شرعی داشته باشد تعبد شارع لغو نیست و تعبد میشود در محدوده تشریع. پس از این اشکال هم فارغ هستیم.
(سؤال: حاج آقا شما اگر استصحاب میکنید عدم … تمیز را عدم … تمیز خودش شرعی است چرا شرعی نیست) خدا خیرتان بدهد آن یک اشکالی بود، سومی بود جواب دادیم گفتیم حالا یک کسی میآید یک ان قلت دیگری میزند میگوید شما عدم ازلی حرمت را دارید استصحاب میکنید این عدم ازلی حتی میآید تا قبل از تمیز هم میآید آن را حالا چه میگویید آن را باز یک طور دیگر طرح کردیم، یک طور دیگر جواب دادیم میخواهیم در اشکال را از هر راه دیگر ببندیم.ـ
اشکال چهارم
اشکال چهارم، محتاج به بیان دو مقدمه است.
این هم باز از چیزهایی است که خیلی جاها به درد میخورد. واقعا بعضی نکات هست خیلی در استنباط اثر نمیکند یعنی ما الان در استنباط حکم شرعی رفع ما لا یعلمون برای ما تمام شده هیچ مشکلی نداریم ولی مباحثی که در این استصحاب دارد طرح میشود خیلی کاربردها دارد. نه فقط در فقه در مسائل اعتقادی هم کاربرد دارد اگر خاطرتان باشد جایی که بحث کردیم در باب تعبد به ظن نسبت به عقائد اینها آن جا هم اثر میگذرد این را که بحث کردیم که بعضی از دوستان دارند تحقیق میکنند انشاءالله تحقیقشان کامل بشود مورد استفاده همه شما قرار بگیرد خیلی مفید هم هست.
مقدمه اول
مقدمه اول این است که استصحاب یک جعل تعبدی است یک امر تعبدی است بنا بر این جای تمسک به استصحاب مورد دارد چه نسبت به حکم چه نسبت به موضوع که آن حکم و موضوع برای ما بالوجدان محقق نباشد اما اگر تکلیف حکم و تکلیف موضوع بالوجدان برای ما روشن است دیگر نوبت به تعبد استصحابی نمیرسد. چه کسی میگوید چرا؟ وجهش این است تعبد استصحابی…
این که میگویم چه کسی میگوید چرا به خاطر این که هر جملهای که در فقه جعفر بن محمد الصادق علیه السلام بگویید دلیل آن کنارش هست فرق میکند با فقه بقیه که میمانند [و] در چاله قیاس میافتند.
وجهش این است که تعبد استصحابی موضوع آن شک است «لا ینقض الیقین ابدا بالشک»[۳] و با احراز وجدانی شکی دیگر نیست که مورد تعبد استصحابی باشد.
پس مقدمه اول این شد که اگر نسبت به حکمی یا موضوعی وضع آن برای ما بالوجدان روشن باشد مجالی برای تمسک به استصحاب نیست یعنی معقول نیست تمسک به استصحاب چون موضوع ندارد.
مقدمه دوم
مقدمه دوم این است که موضوع احکام چه احکام عقلی چه احکام شرعی از نقطه نظری به دو قسمت تقسیم میشود: تارة موضوع واقع است، تارة موضوع شک در واقع است.
اگر موضوع واقع باشد برای ترتب حکم ما احتیاج داریم به احراز موضوع اما احراز بالوجدان اما احراز بالتعبد. مثلا حرمت حکمی است مترتب بر خمر واقعی موضوع حرمت خمر است ما باید احراز کنیم که این مایع خمر است تا حکم کنیم به حرمت آن اما بالوجدان او بالتعبد، تعبد یعنی بینه قائم بشود که خمر است، استصحاب قائم بشود که خمر است.
تارة موضوع حکم ما شک است مثل این که کسی که شک بکند بین سه و چهار، بنا را میگذارد بر چهار. این جا ما لازم نیست احراز کنیم رکعت سوم است یا رکعت چهارم است همین که شک بکنیم رکعت سوم است یا چهارم است موضوع بنا بر چهار درست میشود. موضوع نفس شک است. نسبت به تشریع موضوع شک است همین که شما نمیدانید که این از دین است اگر نسبت به دین بدهید میشود تشریع، اگر بدانی از دین نیست و نسبت به دین بدهی آن هم تشریع است ولیکن تشریع اعم است. موضوع تشریع چیست؟ ما لا یعلم من الدین انه من الدین، ما لا یعلم یعنی شک داشته باشی.
حالا در باب قبح عقاب بلا بیان موضوع قبح چیست؟ عدم البیان است. یعنی حتی شک در بیان هم که ما داشته باشم قبح عقاب جاری میشود. لازم نیست احراز کنیم عدم بیان را همین که شک در بیان داشته باشیم میشود عدم البیان، عدم البیان که شد قبح عقاب جاری میشود.
(سؤال: … فحص لازم داریم) فرض این است که فحص کردیم خدا خیرت بدهد اصلا موضوع بحث ما بعد الفحص است. (فحص کردیم شک از بین میرود دیگر عدم بیانی…) فرض این است که فحص کردی و پیدا نکردی. (میشود عدم بیان …) نه باز هم شاک هستی ممکن است بیانی باشد نرسیده باشد ما فحص به اندازه کافی کردیم. (احراز کردیم عدم البیان را بعد الفحص) خدا خیرت بدهد فحصی که ما میکنیم روایاتی که بود. (کار با واقع نداریم ظاهرا دیگر فحص کرده) ما اهل ظاهر نیستیم ما اهل باطن هستیم.ـ
این مقدمه دوم را داشته باشید تا فردا توضیح بیشتر بدهم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) أن القلم يرفع عن ثلاثة عن الصبي حتى يحتلم و عن المجنون حتى يفيق و عن النائم حتى يستيقظ. وسائل الشيعة؛ ج۱؛ ص۴۵
۲) الخصال؛ ج ۱؛ ص ۹۳
۳) تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)؛ ج ۱؛ ص ۸