بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
کلام در بیع عین مستأجره بود به خود مستأجر. استدلال شده بود بر این که به این بیع اجاره باطل میشود به وجوهی. وجه اول را ذکر کردیم و مناقشه شد.
وجه دوم[۱] خلاصهاش این شد که اگر بخواهد بعد از بیع اجاره به قوت خودش باقی باشد لازم میآید تحصیل حاصل و اجتماع دو سبب بر مسبب واحد، به این بیان که منفعت این دار مثلا به عقد اجاره ملک زید شده است پس اجاره شد سبب برای ملکیت سکنای دار برای زید، بعد که بایع منزل را به خود زید میفروشد همان طور که عین منتقل میشود به مشتری، منافع هم به او منتقل میشود پس باز همان سکنای دار منتقل میشود به زید به سبب بیع، یک ملکیت منفعت بیشتر نداشتیم برای مشتری دو سبب برای آن پیدا شد میشود اجتماع سببین بر مسبب واحد، یا تحصیل حاصل چون قبلا ملکیت منفعت به اجاره برای مشتری حاصل بود الان هم که عین را به خود همان شخص میفروشیم همان ملکیت منفعت دو مرتبه باید تحصیل شود.[۲]
جواب مرحوم اصفهانی از وجه دوم
مرحوم اصفهانی قدس سره از این اشکال جواب میفرماید که در ما نحن فیه فرض این است که منفعت فقط به عقد اجاره منتقل شده است به زید چون اجاره سابق بوده، به تحقق اجاره منفعت منتقل شد به زید، بعد که مالک منزل را و عین را میفروشد عین با منفعت را که نمیفروشد، عین مسلوب المنفعه را میفروشد بنا بر این در عقد بیع تنها چیزی که منتقل میشود به شخص زید که مشتری و مستأجر هست فقط عین است مسلوب المنفعه، نه عین با منفعت تا شما اشکال کنید که این ملکیت منفعت برای مشتری هم به اجاره درست شده و هم به بیع درست شده.
و بعبارة اخری این که شما شنیدید که ملکیت منفعت تابع ملکیت عین هست، این در صورتی است که ملکیت منفعت قبلا افراز نشده باشد مثل این که خانه هست شما الان خانه را میفروشید منفعت آن افراز نشده، این جا عین و منفعت هر دو با هم منتقل میشود ولی این طور نیست که اساسا ما بگوییم منفعت قابل انفکاک از عین نیست، نه میتوانیم بگوییم منفعت قابل انفکاک از عین نیست، تالی فاسد دارد، نه میتوانیم بگوییم عین قابل انفکاک از منفعت نیست، چرا؟ چون اگر بگویید منفعت قابل انفکاک از عین نیست تمام اجارهها باید باطل باشد چون بالفرض شما میگویید منفعت جدای از عین نمیشود و حال آن که شما در اجاره منفعت را به مستأجر تملیک میکنید، عین در ملک شما باقی است؛ و همچنین معنی تبعیت این نیست که عین جدا شدنی از منفعت نیست، این هم تالی فاسد دارد چون اگر بخواهیم بگوییم عین از منفعت جدا نمیشود باید بگوییم در ما نحن فیه بیع باطل است، چرا؟ چون منفعت برای مستأجر است قبلا منتقل شده و حال آن که بیع را صحیح میدانند، صحبت سر صحت و بطلان اجاره است که آیا به بیع اجاره باقی میماند یا اجاره باطل میشود.
بنا بر این بیع موجب نمیشود که اجاره منفسخ شود کما این که اجاره سبب نمیشود که بیع منفسخ شود، اینها از هم جدا هستند و به تعبیر مرحوم اصفهانی میفرماید که بعد از اشتغال محل به عرض یعنی بعد از اشتغال منفعت به ملکیت مستأجر، دیگر مجالی برای ورود مثل بر آن نیست که ما بگوییم همین منفعتی که الان ملک مستأجر هست، دو مرتبه بشود ملک مستأجر چرا؟ چون بعد از تأثیر سبب مقدم، جا برای تأثیر سبب متأخر باقی نمیماند. بنا بر این حق این است که اگر بیع انجام شود بیع صحیح است اجاره هم به قوت خودش باقی است.
این جا من عبارت مرحوم اصفهانی را بخوانم ایشان میفرماید که؛ «[و الجواب أن التبعية] ليست بمعنى عدم انفكاك ملك المنفعة عن ملك العين و إلا لما شرعت الإجارة» که توضیح دادم «و ليست بمعنى عدم انفكاك ملك العين عن ملك المنفعة» چرا؟ «و الا لما صح البيع في الصورتين» یعنی هم در مسئله قبل که به غیر مستأجر بود و هم در مسئله الان که به خود مستأجر بود «لا انه تنفسخ الإجارة» نه این که اجاره منفسخ میشود، شما اصلا باید بگویید بیع باطل است، چرا؟ «لأنه بعد اشتغال المحل بالعرض لا مجال لورود مثله عليه و بعد تأثير السبب المتقدم أثره لا مجال لتأثير السبب المتأخر و مقتضاه بطلان البيع دون الإجارة»[۳] پس آن سبب اثر کرده، چون اجاره اثر کرده، منفعت منتقل شده، بیع دیگر نمیتواند کاری کند چون اگر بیع بخواهد کاری کند باید عین را با منفعت منتقل کند و نمیتواند.
عبارت مرحوم اصفهانی را برای شما خواندم که خارج بدون تطبیق نشود.
بررسی امکان عروض عرض بر عرض
یک نکته را توجه داشته باشید در حکمت و فلسفه ثابت شده که عرض نمیتواند معروض عرض آخر باشد، این از قواعد مسلمه است، عرض عارض بر عرض نیست، عرض عارض بر جوهر است. حالا که این قانون مسلم شد در ما نحن فیه مرحوم اصفهانی فرمود «بعد اشتغال المحل بالعرض»، مقصود از این «محل» عین نیست، منفعت است، منفعت یعنی سکنای دار، رکوب دابه، اینها همه عرض هستند، جوهر نیستند وقتی عرض شدند دیگر معقول نیست که ملکیت عارض بر اینها شود، دیگر معقول نیست که این عرض، محل شود برای عرض آخری چون قانون میگفت عرض عارض بر عرض نیست، عارض بر جوهر است.
نمیدانم مطلبم را خوب رساندم یا خیر، یک مرتبه دیگر بگویم. ببینید؛ در فلسفه ما دو تا قانون داریم: جوهر چیست؟ موجودی است که قائم به نفس است، عرض قائم به غیر است، این غیر چیست؟ جوهر است. عرض قائم به جوهر است لذا در تعریف عرض میگویند عرض قائم به جوهر هست و لذا نمیتواند یک عرضی محل عرض دیگر باشد، محل عرض همیشه جوهر است. این قانون از قوانین مسلم در حکمت است. در ما نحن فیه مرحوم اصفهانی فرمود منفعت، محل برای عرض شده، منفعت سکنای دار است، رکوب دابه است، پس منفعت خودش میشود عرض از مقوله عرض است، از مقوله جوهر نیست چون قائم به نفس نیست، سکنا قائم به دار است، رکوب قائم به دابه است و هکذا. این عرض را ایشان میفرماید محل یک عرض دیگر است که آن عرض عبارت است از ملکیت. پس عرض عارض بر عرض شد و حال آن که قانون میگوید عرض عارض بر عرض نمیشود و باید عارض بر جوهر شود.
(سؤال: با واسطه هم نمیشود؟) با واسطه و بدون واسطه فرقی نمیکند، باید عارض بر جوهر شود. (منظور ایشان عین نیست؟) اجاره که ملکیت عین را منتقل نکرده، سبب متقدم منفعت را منتقل کرده.ـ
حالا که این نکته روشن شد، چه کسی میگوید عرض عارض بر عرض نمیشود؟ حرکت عرض است از مقوله فعل است ـ البته مقوله «فعل» تعبیر درست نیست باید بگوییم مقوله أن ینفعل، البته به نظر عدهای از فلاسفه حرکت اصلا خارج از مقولات است، حرکت نحوهای وجود است که الان ما کاری با این حرفها نداریم، بر طبق نظر مشهور که حرکت مقوله است و قطعا مقوله عرض است ـ سرعت و بطئ اینها هم عرض هستند و سرعت و بطئ قطعا عارض بر حرکت است.
(سؤال: عارض بر محرک است، بر حرکت کننده است.) شما میگویید حرکت سریع است یا میگویید آسید رضا سریع است؟ (این مسامحه در تعبیر است، این ماشین تند میرود نه این که حرکت سریع باشد.) خیر، حرکت سریع است، ماشین که محل حرکت است، حرکت سریع دارد لذا شما حرکت را تقسیم میکنید به سریع و بطئ، محرک را تقسیم نمیکنید به سریع و بطئ حرکت تقسیم میشود به سریع و بطئ.ـ
پس ما چنین قانونی را قبول نداریم که عرض عارض بر عرض نمیشود، ولی این شبهه است جواب باید برای آن پیدا کنید.
(سؤال: اینها انتزاعی است) خیر، کجا انتزاعی است، واقعی است الان شما یک ماشین میگیرید و میگویید من را دو ساعته به تهران برسان، یک [مرتبه دیگر ماشین] میگیرید میگویید من را یک ساعته به تهران برسان که پروازم از دست میرود.
این هم تمام شد. میخواهیم برسیم به وجه سوم.
(سؤال: نسبت به اجتماع مثلین قرار بود توضیحی بفرمایید) نسبت به وجه برگشت اجتماع مثلین به اجتماع نقیضین و استحاله قرار بود کار کنید. (تکرر وجود واحد مستحیل است مرحوم علامه در نهایه این طور آوردند) خوب است البته نیاز به توضیح دارد.ـ
وجه رجوع اجتماع مثلین به اجتماع نقیضین
به دو وجه میشود ما استحاله اجتماع ضدین را برگردانیم به استحاله اجتماع نقیضین:
وجه اول
وجه اول این است که خود مثلین، یعنی دو فرد از ماهیت پس در اجتماع مثلین فرض بر تعدد است که باید دو شیء متعدد ما داشته باشیم و تعدد مستلزم امتیاز بین دو شیء است، شما اگر دو شیء داشته باشید که هیچ امتیازی بین آن دو نباشد آنها متعدد نیستند و دو نخواهند بود، إثنین نیستند. در نتیجه در اجتماع مثلین از یک طرف شما میگویید اینها مثلین هستند یعنی هیچ وجه امتیازی بین این دو نیست، عدمِ وجودِ وجهِ امتیاز بین این دو یعنی این که اینها متعدد نیستند. از آن طرف شما فرض میکنید که اینها مثلین هستند یعنی تعدد دارند و بین آنها امتیاز است. پس اجتماع مثلین در محل واحد مستلزم این است که تعدد و عدم تعدد با هم جمع شود، امتیاز و عدم امتیاز با هم جمع شود و اجتماع تعدد و عدم تعدد یا امتیاز و عدم امتیاز خودش میشود اجتماع نقیضین که ام القضایا است.
وجه دوم
وجه دوم هم همین است که ایشان فرمودند و از مرحوم علامه نقل کردند و آن عبارت از این است که اجتماع مثلین مستلزم تحقق یک وجود است به دو وجود و تحقق یک وجود به دو وجود محال است.
اما بیان ملازمه تا برسیم به بطلان تالی؛ چرا اجتماع مثلین مستلزم این است که یک شیء به دو وجود موجود شود؟ وجه آن این است که ما بگوییم یک مثل این جا موجود شد، پس الان این مثل موجود است، مثل دیگری که میخواهد این جا بیاید یا با این امتیاز دارد و یا امتیاز ندارد، اگر امتیاز داشته باشد که مثل نیست، پس باید امتیاز نداشته باشد یعنی خود همین شیء مجددا وجود آخر پیدا کند یعنی آنچه را که فرض کردیم موجود است دو مرتبه وجود آخر پیدا کند و این میشود وجود یک شیء واحد به دو وجود که این محال است.
وجه استحاله آن چیست؟ چرا یک شیء نمیتواند دو وجود داشته باشد؟ چون وقتی این شیء وجود پیدا کرد اگر بخواهد این شیء دو مرتبه وجود پیدا کند یا در حالی که موجود است میخواهد وجود پیدا کند یا در حالی که معدوم است. اگر در حالی که معدوم است بخواهد وجود پیدا کند میشود اجتماع نقیضین، اگر در حالی که موجود است بخواهد وجود پیدا کند میشود تحصیل حاصل که خود تحصیل حاصل هم برمیگردد به اجتماع نقیضین. چرا برمیگردد به اجتماع نقیضین؟ چون از یک طرف حاصل است از یک طرف میخواهی آن را تحصیل کنی و حاصل نیست، باید آن را تحصیل کنی، این هم میشود اجتماع نقیضین.
پس استحاله اجتماع مثلین برگشت آن به استحاله اجتماع نقیضین است که ام القضایا است.
یک سؤال دیگر هم [مطرح] کردم، قرار بود جواب آن را هم بیاورید که نسبت به توارد علتین بر معلول واحد بود که جواب آن را هم بیاورید میگذاریم برای موقعیت دیگری.
میخواهم بگویم آقا خیلی علم گسترده است حالا شما حساب کنید این علم فقه و اصول است، قرآن، دریایی است «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء»،[۴] چه میشود قرآن! بعد شما حساب کنید الان ما جزء منظومه شمسی هستیم که منظومه شمسی درک وسعت مساحت آن خیلی سخت است، خود منظومه شمسیِ ما یکی از منظومههای کهکشان راه شیری است، کهکشان راه شیری یکی از چندین میلیارد کهکشانی است که در عالم موجود است یعنی یک چنین عالمی با چنین وسعتی، آن وقت علم به آن کهکشانی که چند میلیارد سال نوری طول کشیده تا نور آن به ما برسد… میخواهم این را بگویم تمام دنیا در نزد معصوم، ما سوی الله در نزد معصوم علیه السلام مثل یک موم است در دست ما، ما موم را چکار میکنیم میتوانیم به موم شکل دهیم به هر شکلی که بخواهیم. حضرت اگر خورشید را نگه میدارد یعنی تمام عالم باید نگه داشته شود چون همه اینها به هم وصل هستند، نمیشود یکی را نگه داشت و دیگری را نگه نداشت، معصوم علیهالسلام جان جهان است یعنی یک چنین سیطرهای بر کل عالم دارد. اصلا قابل تصور نیست، ما فقط سماء اول را نمیتوانیم تصور کنیم یعنی همین سمائی که در آن هستیم که سماء اول نسبت به سماء دوم، مثل یک انگشتر در فلات است. حالا شما حساب کنید یک چنین سیطرهای در دست علی بن ابی طالب علیه السلام بوده و با ظلمی که به فاطمه زهرا علیها السلام شده صبر کرده! اصلا قابل تصور نیست. یک کسی چنین قدرتی داشته باشد، یک وقت است که من قدرت ندارم قدرت هم محدود است، یک کسی چنین قدرتی در دست او است که آناً هر تصمیمی بگیرد عملی شده، ما الان تصمیم بگیریم یک درخت خرما در ذهن تصور کنیم، درست شد الان، معصوم وقتی بگوید یک درخت خرما این جا، فورا میشود. چون رابطه معصوم با جهان مثل رابطه نفس ما است با ذهن ما.
میخواهم بگویم واقعا قابل تصور نیست که چه گذشته بر حضرت امیر علیه السلام، چه صبری داشتند! اصلا به نظر من نمیشود فکر آن را کرد، قابل تصور برای کل فکر بشر نیست. یعنی همه بشر، همه ملائکه، همه خلائق جمع شوند نمیتوانند تصور کنند صبر امیرالمؤمنین علیه السلام چه صبری بوده. بگذریم.
وجه سوم…
(سؤال: نتیجه وجه دوم چه شد؟) اشکال مرحوم اصفهانی درست است، چرا؟ به خاطر این که منفعت قبلا منتقل شده، دیگر به بیع آن منفعت را منتقل نمیکنیم، عین مسلوب المنفعه را منتقل میکنیم.ـ
وجه ۳. قیاس ما نحن فیه به اجتماع ملکیت و زوجیت
وجه سوم قیاس اجتماع اجاره و بیع است در شخص واحد به اجتماع ملکیت و زوجیت در شخص واحد.[۵]
قانونی داریم که ملکیت با زوجیت قابل اجتماع نیست و از نظر شرعی بین این دو تنافی است و این تنافی مستفاد از آیه شریفه است که میفرماید: أعوذ بالله من الشیطان الرجیم «و الذين هم لفروجهم حافظون، إلا على أزواجهم أو ما ملكت أيمانهم فإنهم غير ملومين»،[۶] یعنی جواز وطی، یکی برای زوجه است و یکی برای ملک یمین است و چون در آیه شریفه تقسیم شده، تقسیم قاطع شرکت است بنا بر این زوجیت با ملکیت جمع نمیشود. میشود تقسیمی که در آیه وضو بود؛ «فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا»،[۷] آیه شریفه دو قسم میکند: یک قسم واجد الماء «فاغسلوا وجوهكم و أيديكم»،[۸] یک قسم غیر واجد الماء «فتيمموا صعيدا»، چون تقسیم اساسا قاطع شرکت است لذا با هم جمع نمیشوند.
از این جهت در کتاب نکاح این مسئله مذکور است که اگر أمهای را شخص به ازدواج دربیاورد ملک یمین آن از بین میرود و اگر زوج زوجهاش را بخرد یعنی الان یک زنی أمه هست زوجه عبدی است یا زوجه حری است اما خود او أمه است، زوج این أمه را بخرد، به مجرد اشتراء، زوجیت او با آن امه از بین میرود. پس جمع نمیشود بین ملکیت یمین و زوجیت.
چرا جمع نمیشود؟ یک وجهی برای این عدم جمع گفتند که فردا این را توضیح میدهیم و وجه قیاس آن را با ما نحن فیه بیان میکنیم انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) وجهه أن ملك المنفعة تابع لملك العين فإذا ملك العين يلزم ملكيتها تبعا أيضا، فلو بقيت الإجارة يلزم ان تكون المنفعة ملكا بالإجارة و البيع أيضا، و هو تحصيل الحاصل، و جمع العلتين على معلول واحد، و لأنه كبطلان العقد بملكية الزوجة. مجمع الفائدة و البرهان في شرح إرشاد الأذهان ج۱۰ ص ۹۱
۲) ثانيها: ما عن المحقق الأردبيلي «قدس سره» في شرحه على الإرشاد و هو أن ملك المنفعة تابع لملك العين فاذا ملك العين يلزم ملكيتها تبعا أيضا و حينئذ فلو بقيت الإجارة على حالها يلزم كون المنفعة ملكا بالإجارة و البيع أيضا، و هو تحصيل الحاصل و جمع العلتين على معلول واحد. انتهى كلامه رفع مقامه. الإجارة (للأصفهاني) ص ۱۴
۳) …دون الإجارة، بل تبعية ملك المنفعة في خصوص ما إذا ملك العين بلا سبق استيفاء لمنفعتها، فلا مانع من تمليك المنفعة استقلالا كما في الإجارة، و لا موجب لاستتباع ملك العين لملك المنفعة مع سبق استيفائها بإجارة و نحوها كما فيما نحن فيه. الإجارة (للأصفهاني) ص ۱۵
۴) النحل ۸۹
۵) ثالثها: ما عن جامع المقاصد أيضا، و هو أنه كما لا يمكن نكاح المملوكة، و لا بقاء النكاح بعد الملك فالملكية مانعة عن حدوث الزوجية و عن بقائها، كذلك ملك العين يمنع عن عروض ملك المنافع و عن بقاء ملك المنافع. و تقريبه أن النكاح يقتضي ملك البضع وحده فاذا ملك الرقبة لا يستقل ملك البضع لعدم بقاء الناقص بعد الاستكمال، و ملك المنافع بالاستقلال بعد ملك العين كذلك، لأن ملك العين يوجب خروج الملك السابق عن حد النقص إلى الكمال فلا معنى لبقاء النقص على حاله. الإجارة (للأصفهاني) ص ۱۵
۶) المؤمنون ۵ و ۶
۷) المائدة ۶
۸) همان