ویرایش محتوا

جلسه ۳۹ ـ چهار‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۷ ـ دو‌شنبه ۲۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۶ ـ چهار‌شنبه ۲۳‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۵ ـ سه‌شنبه ۲۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۰‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۴ ـ دو‌شنبه ۲۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۳ ـ یکشنبه ۲۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۲ ـ شنبه ۱۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۱ ـ چهار‌شنبه ۱۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۰ ـ سه‌شنبه ۱۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۹ ـ دو‌شنبه ۱۴‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۸ ـ ‌شنبه ۱۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۷ ـ چهار‌شنبه ۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۶ ـ سه‌شنبه ۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۵ ـ دو‌شنبه ۷‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۴ ـ یکشنبه ۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ شنبه ۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۲ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۱ ـ سه‌شنبه ۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱ ـ شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۴ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۳ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۶ ـ ۱۲‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۷ ـ ۱۳‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۵ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۷ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۷.۲ ـ ۱۹‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۳ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۹ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۷ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۰ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۵ ـ ۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۶ ـ ۳‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۷ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۴ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۸ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۱ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۲ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۸ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۸ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۹ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۹ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۰ دو‌شنبه ‏۳۰‏.۷‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۴‏.۱۴۴۶

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

تا این جا پنج مطلب از مرحوم عراقی ذکر کردیم.

مطلب ۶. حقیقت تذکیه

مطلب ششم راجع به حقیقت تذکیه است که حقیقت تذکیه چیست.

نظر مرحوم عراقی

مرحوم عراقی نسبت به حقیقت تذکیه نظرشان این است که تذکیه اسم مسبب نیست بلکه تذکیه اسم همان افعال خمسه است و قابلیت هم شرط تأثیر هست.[۱]

دلیل بر مطلب

به سه وجه ایشان استدلال می‌کند بر این که تذکیه فعل است، همین افعال خمسه است:

وجه اول آیه شریفه

وجه اول آیه شریفه است؛ أعوذ بالله من الشیطان الرجیم «حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما أهل لغير الله به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما أكل السبع إلا ما ذكيتم»[۲] در این آیه شریفه تذکیه نسبت داده شده به بشر، «إلا ما ذکیتم»، پس معلوم می‌شود که تذکیه عبارت است از همان افعالی که صادر از مذکي و انسان است، فری اوداج اربعه و استقبال و تسمیه و الی غیر ذلک. تذکیه یک امر متعلق به حیوان نیست، تذکیه فعلٌ من افعال الانسان، ذبح به وجه خاص اسم آن تذکیه است. این یک وجه.

وجه دوم موثقه ابن بکیر

وجه دوم موثقه ابن بکیر است. حدیث را به طور کامل می‌خوانم. روایت از جهت سند موثقه است.

«علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن ابن بكير قال: سأل زرارة أبا عبد الله علیه السلام عن الصلاة في الثعالب و الفنك‏ و السنجاب و غيره من الوبر فأخرج كتابا زعم أنه إملاء رسول الله صلی الله علیه و آله أن الصلاة في وبر كل شي‏ء حرام أكله فالصلاة في وبره و شعره و جلده و بوله و روثه و ألبانه و كل شي‏ء منه فاسدة لا تقبل تلك الصلاة حتى تصلي في غيره مما أحل‏ الله‏ أكله‏ ثم قال يا زرارة هذا عن رسول الله صلی الله علیه و آله فاحفظ ذلك يا زرارة فإن كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شي‏ء منه جائزة إذا علمت أنه ذكي قد ذكاه الذبح فإن كان غير ذلك مما قد نهيت عن أكله و حرم عليك أكله فالصلاة في كل شي‏ء منه فاسدة ذكاه الذبح أو لم يذكه».[۳]

تقریب استدلال به این بیان است که روایت شریفه این طور دارد که اگر حیوان مأکول اللحم بود و تذکیه شد نماز در آن جایز است، برای تذکیه این طور تعبیر فرموده: «إذا علمت أنه ذكي قد ذكاه الذبح» اگر تو بدانی که آن حیوان ذکی است، چگونه ذکی می‌شود؟ «قد ذكاه الذبح» که آن را تذکیه کرده، پاکش کرده ذبح، پس تذکیه نسبت داده شده به ذبح، ذبح فعل انسان است، ذبح که در حیوان نیست پس تذکیه می‌شود از افعال انسان چون روایت می‌فرماید ذبح او را تذکیه می‌کند، ذبح که او را تذکیه می‌کند یعنی چه؟ فعل مکلف آن را تذکیه می‌کند، پس تذکیه می‌شود به فعل مکلف.

وجه سوم روایت علی بن ابی حمزه

وجه سوم هم روایت [علی] ابی حمزه است؛

«و عنه عن عبد الله بن إسحاق العلوي عن الحسن بن علي عن محمد بن سليمان الديلمي عن علي بن أبي حمزة قال: سألت أبا عبد الله و أبا الحسن علیهما السلام عن لباس الفراء و الصلاة فيها فقال لا تصل فيها إلا في ما كان منه ذكيا قال قلت: أ و ليس الذكي مما ذكي بالحديد قال‏ بلى‏ إذا كان‏ مما يؤكل‏ لحمه».[۴]

سائل می‌پرسد، آیا ذکی آن نیست که تذکیه می‌شود با حدید و با آهن «قال‏ بلى‏ إذا كان‏ مما يؤكل‏ لحمه».

پس این جا هم باز تذکیه نسبت داده شده به حدید. البته روشن است که حدید که کارگر نیست، سببی است که مکلف به وسیله و آلت حدید حیوان را تذکیه می‌کند، باز این جا هم تذکیه نسبت داده شده به انسان.

بنا بر این به این سه وجه تذکیه می‌شود فعل انسان و تذکیه اسم مسبب از افعال و قابلیت حیوان للتذکیه نیست.

این تمام فرمایشات مرحوم عراقی بود.

تحقیق و بررسی فرمایشات مرحوم عراقی

می‌خواهیم وارد بشویم در تحقیق فرمایش ایشان.

اشکال ۱. اشکال به مثبت بودن استصحاب عدم محمولی

مطلب اول سؤالی است که کردیم، گفتیم که این را در بحث عام و خاص توضیح دادیم چون از آن مطلب در این جا می‌خواهیم استفاده کنیم.

اشکالی که در ما نحن فیه بود این بود که بنا بر این که تذکیه قابلیت حیوان باشد، این قابلیت حیوان مورد استصحاب نیست. چرا؟ چون آنچه که ما لازم داریم عدم نعتی است، یعنی عدم تذکیه این حیوان، عدم تذکیه‌ای که نعت حیوان است، وصف حیوان است و آنچه که ما استصحاب می‌کنیم عدم تذکیه محمولی است. می‌گوییم در ازل وقتی این حیوان نبود قابلیت تذکیه آن هم نبود، این می‌شود لیس تامه، عدم محمولی، و استصحاب عدم محمولی برای اثبات عدم نعتی می‌شود اصل مثبت و اصل مثبت حجت نیست.

جواب این یک مطلب مهم و اساسی است که در موارد دیگر هم به درد می‌خورد.

مقدمه انحاء موضوع در استصحاب
تقسیم موضوع استصحاب به بسیط و غیر بسیط

هر جایی موضوعی داشته باشیم این موضوع تارة بسیط است و تارة غیر بسیط است.

تقسیم موضوع غیر بسیط به مرکب و متصف

موضوع غیر بسیط دو قسم دارد: تارة به نحو مرکب است و تارة به نحو اتصاف است؛

موضوع مرکب

مثلا می‌گوییم موضوع برای توارث عبارت است از موت مورث و اسلام وارث این جا موضوع ما به نحو مرکب است، تکرار می‌کنم موضوع توارث عبارت است از موت مورث و اسلام وارث این‌ می‌شود یک موضوع مرکب.

موضوع متصف

تارة موضوع ما بسیط نیست، مرکب هم نیست به نحو اتصاف است می‌گوییم المرأه القرشیه تری الحمره الی ستین. اصلا موضوع چیست؟ المرأة القرشیه. این به نحو اتصاف است.

تقسیم اجزاء در موضوع مرکب به وجودی و عدمی

اگر موضوع به نحو مرکب باشد برای ترتب حکم ما باید احراز کنیم أجزاء موضوع را یا بالوجدان یا بالتعبد. در همین مثالی که گفتیم موت مورث را بالوجدان احراز می‌کنیم، اسلام وارث را تارة بالوجدان احراز می‌کنیم، تارة‌ شک داریم قبلا مسلمان بود حالا که رفته برای تحصیل به کشور غرب آیا اسلام او باقی است یا باقی نیست، استصحاب می‌کنیم اسلام او را، موضوع مرکب ما درست می‌شود.

حالا اگر موضوع مرکب ما یک جزء آن جزء عدمی باشد باز هم همین طور است. جزء عدمی از نظر عقلی و فلسفی معقول نیست ولی از نظر اعتباری و موضوع ادله شرعیه ممکن است؛ مثلا موضوع توارث این باشد موت مورث و عدم کفر وارث این جا موضوع مرکب است یک جزء آن موت مورث است یک جزء آن عدم کفر وارث است، باز دو جزء را یا باید احراز کنیم بالتعبد یا باید احراز کنیم بالوجدان.

این نسبت به موضوع مرکب.

تقسیم اجزاء در موضوع متصف به وجودی و عدمی
لزوم احراز وصف وجودی به نحو اتصاف موصوف به صفت

نسبت به موضوع متصف آن جا هم همین طور است ما باید احراز کنیم موضوع‌مان را ولیکن احراز موصوف به تنهایی و احراز صفت به تنهایی اثر نمی‌کند بلکه باید احراز کنیم اتصاف موصوف به صفت را.

در باب المرأة القرشیه شما اگر بگویید المرأه که بالوجدان هست قبلا در این بیت قرشیه بود نمی‌دانم قرشیت زائل شد یا نشد اثر نمی‌کند. چرا؟ چون ما قرشیتی می‌خواهیم که وصف مرأه باشد قرشیت به نحو کان تامه موضوع نیست به نحو کان ناقصه موضوع است، المرأة کانت قرشیة آن وقت اثر می‌کند.

یک مثال بزنم برای شما تا خوب روشن شوید؛ اگر این جا یک حوضی است که آب آن کر بوده، بعد یک مقدار از آب برداشته شده، شک می‌کنیم کریت باقی است یا باقی نیست، دو گونه این جا استصحاب می‌کنند:

یک مرتبه اشاره می‌کنیم به این آب می‌گوییم هذا الماء کان کراً، شک داریم کریت آن زائل شد یا نشد، استصحاب می‌کنیم کریت هذا الماء‌ را. این هیچ مشکلی ندارد.

یک مرتبه می‌گوییم این آب این جا بود کریت آب هم بود، شک دارم کریتی که قبلا بود زائل شد یا زائل نشد، استصحاب می‌کنم بقاء‌ کریت را، این اصل مفید فایده نیست. اصل مثبت می‌شود چرا؟ چون موضوع دیگری در این جا نیست به جز این آب لازمه عقلی آن این است که پس این آب کر است و الا آنچه که شما استصحاب کردید کریت است، آنچه که لازم دارید کریت هذا الماء‌ است و گفتیم هر جایی که مستصحب با آنچه که لازم داریم متفاوت باشد می‌شود اصل مثبت.

پس دیدید در همین الماء الکر دو رقم استصحاب است یکی از آن‌ها سر از مثبتیت در می‌آورد و یکی درست است و اصل مثبت نیست.

این مثال برای وصف وجودی بود.

وجه لزوم احراز به نحو اتصاف موصوف به صفت

یک فرق اساسی بین وصف وجودی و وصف عدم هست وصف وجودی چون عرض است و عرض قائم به معروض و موضوع است لذا اساسا وصف وجودی را نمی‌توانیم أخذ کنیم در موضوع به غیر نحو اتصاف حتما باید به نحو اتصاف باشد مگر این که قرینه قائم بشود که به نحو اتصاف مأخوذ نیست و مستقلا مأخوذ است. مثل مثالی که زدم، موت مورث و اسلام وارث، اسلام یک وصف است تارة أخذ می‌کنیم آن را مستقلا، تارة أخذ می‌کنیم آن را به نحو اتصاف. به حسب طبع اولی اگر وصف أخذ شود چون وصف عرض است و معروض لازم دارد أخذ آن به نحو اتصاف است، اما چون امر امر اعتباری است و أخذ موضوع به ید شارع است، شارع می‌تواند به نحو مستقل هم أخذ کند بفرماید موضوع تحیض مرأه است و قرشیت، نفرماید المرأة القرشیه موضوع است چون أخذ موضوع به ید شارع است.

عدم لزوم احراز وصف عدمی به نحو اتصاف موصوف به صفت

حالا اگر وصف ما وصف عدمی باشد، عدم الوصف که عارض بر معروض نیست تا محتاج به معروض و محتاج به موصوف باشد. لذا اگر عدم وصفی در موضوع أخذ شد طبع اولی اقتضا می‌کند که أخذ این عدم به نحو اتصاف نباشد، به نحو عدم محمولی مأخوذ باشد چون عدم البیاض که جدار لازم ندارد مگر این که باز حاکم و مولا همین عدم عرض را به عنوان صفت أخذ بکند، می‌شود. چون امر اعتباری است به ید حاکم است ولیکن احتیاج دارد به قرینه، قرینه نباشد طبع اولی اقتضا می‌کند که أخذ عدم وصف به نحو عدم محمولی باشد.

تطبیق مقدمه بر مرأه‌ قرشیه و بیان اشکال

حالا که این مقدمات روشن شد می‌آییم در مرأه قرشیه حساب بکنیم. در مرأه قرشیه اشکالی که می‌کردند این بود می‌گفتند عدم قرشیتی که موضوع است برای تحیض الی خمسین عدم قرشیت نعتی است، عدم قرشیتی که ما استصحاب می‌کنیم در ازل عدم محمولی است، استصحاب عدم محمولی برای اثبات عدم نعتی مثبت.

می‌گوییم این را قبول نداریم عدم قرشیتی که موضوع است برای عدم تحیض، چون عدم هست به نحو عدم نعتی اصلا مأخوذ نیست بلکه به نحو عدم محمولی مأخوذ است طبق مقدمه‌ای که الان برای شما توضیح دادیم. چون عدم که معروض نمی‌خواهد، عدم عرض که موضوع نمی‌خواهد، در نتیجه آنچه که موضوع است عدم قرشیت است به نحو عدم محمولی، آنچه را هم که ما استصحاب می‌کنیم عدم قرشیت است به نحو عدم محمولی، مثبت نخواهد بود. [این] یکی از نکات بسیار اساسی و مهم در باب استصحاب است.

تطبیق بر عدم قابلیت تذکیه و بیان اشکال

ما نحن فیه هم کذلک عدم قابلیة للتذکیه، قابلیت عرض است موضوع می‌خواهد، أخذ شود به طبع اولی علی نحو الاتصاف أخذ می‌شود، اما عدم القابلیه می‌شود عدم عرض، عدم عرض که موضوع نمی‌خواهد، موصوف نمی‌خواهد، پس اگر أخذ بشود طبع اولی آن این است که به نحو عدم محمولی أخذ می‌شود، پس آنچه که موضوع حرمت است عدم محمولی عدم قابلیت للتذکیه است، آنچه را هم که ما استصحاب می‌کنیم همین عدم محمولی قابلیت للتذکیه است بنا بر این مثبت نخواهد بود.

پس اشکال اول این شد که تا به حال همیشه اشکال می‌کردیم که استصحاب عدم قابلیت ازلی یک استصحاب عدم محمولی است و آنچه که ما لازم داریم عدم قابلیت نعتی است و این مثبت است، این بر طرف شد.

پس در این جا روشن است که چه شد. در أعدام این طور است، البته مگر جایی در لسان دلیل عدم أخذ شود علی نحو الاتصاف، این را خوب دقت کنید، گفتیم طبع اولی این است که أخذ می‌شود علی نحو عدم محمولی اما یمکن أخذ بشود علی نحو الاتصاف، کما این که نسبت به وصف وجودی طبع مطلب این است که أخذ بشود علی نحو الاتصاف ولیکن ممکن است لسان دلیل قرینه باشد بر این که أخذ شده به نحو ترکیب چون أخذ موضوع به ید حاکم است.

این اشکال اول که در خیلی جاها به کار می‌آید و مشکل را در استصحاب عدم قرشیت هم به همین حل می‌کنند و این مطلب را ما در عام و خاص ظرف چند روز توضیح دادیم که خلاصه و چکیده آن را ظرف این چند دقیقه برای شما گفتم.

اشکال دوم ان‌شاءالله بعد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) ثم ان المتعين من المحتملات الثلاثة المتصورة في التذكية انما هو المعنى الثاني فان المستفاد من قوله سبحانه الا ما ذكيتم من نسبة التذكية إلى الفاعلين، و كذا قوله عليه السلام في ذيل موثقة ابن بكير، ذكاه الذبح‏ أم لا، و قوله في خبر علي بن أبي حمزة بعد قول السائل أو ليس الذكي ما ذكي بالحديد، بلى إذا كان مما يؤكل لحمه هو ان التذكية عبارة عن فعل المذكى و ان قابلية المحل امر خارج عن حقيقة التذكية و كان لها دخل في تأثيرها في الطهارة و الحلية لا انها عبارة عن مجموع فعل الذابح بما اعتبر فيه مع قابلية المحل، و لا كونها عبارة عن الأثر الحاصل منهما. نهاية الأفكار ج‏۳ ص۲۵۷

۲) المائدة ۳

۳) الكافي (ط – الإسلامية) ج‏۳ ص۳۹۷

۴) وسائل الشيعة ج‏۴ ص۳۴۸

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا