ویرایش محتوا

جلسه ۱۰۹ ـ چهار‌شنبه ۳۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۵ ـ شنبه ۲۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۹‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۴ ـ چهار‌شنبه ‏۲۴‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۳ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۲ ـ دو‌شنبه ۲۲‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۱ ـ یکشنبه ۲۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۰۰ ـ شنبه ۲۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۹ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۸‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۸ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۷‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۷ ـ یکشنبه ۱۴‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۶‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۶ ـ شنبه ۱۳‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۵‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۵ ـ چهار‌شنبه ۱۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۴ ـ سه‌شنبه ۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۳ ـ دو‌شنبه ۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۲ ـ یکشنبه ۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۸‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۱ ـ شنبه ۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶



بسم الله
الرحمن
الرحیم

الحمد
لله رب
العالمین و
صلی الله علی
سیدنا محمد و
آله الطاهرین
سیما بقیة
الله فی
الارضین و
اللعن علی اعدائهم
الی یوم الدین

بحث در
ترتب ثمرات
بود بر مبانی
مختلفی که در
اخبار من بلغ
هست و بحث
منتهی شد به
ثمره سوم که
صحت مسح به
رطوبت موجود
در مسترسل از
لحیه باشد.

ادامه
ثمره سوم

در این
جا بنا بر
اسقاط شرائط
حجیت که بگوییم
مفاد اخبار من
بلغ اسقاط
شرائط حجیت
است نسبت به
مستحبات، نتیجه
آن این است که
جائز است أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

مسلک
دوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ
استحباب نفسی
عمل باشد بر این
تقدیر هم غَسل
مسترسل لحیه می‌شود
مستحب شرعی و
أخذ رطوبت برای
مسح می‌شود
جائز.

مسلک
سوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ ارشاد
به حکم انقیاد
باشد نه اثبات
یک استحباب
شرعی، بنا بر
این گفتیم که
صحیح نیست أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

اشکال
در ثمره سوم

بعد
وارد این بحث
شدیم گفتیم که
تازه بنا بر
مبنای اول و
دوم که
استحباب غَسل
مسترسل لحیه
درست بشود باز
جواز أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه
اشکال فقهیی
دارد. دو تا
اشکال در مقام
هست.

۱.
اشکال در اثبات
جزئیت

اشکال
اول این است
که جواز أخذ
رطوبت برای
مسح به شرط
این است که
غسل مسترسل از
لحیه از اجزاء
وضو باشد مثل
حاجب که از
اجزاء وضو است.
أخذ رطوبت از
حاجب درست است.
پس باید ثابت
بشود که
مسترسل لحیه
جزء وضو است
تا غَسل آن
بشود جزء
اغسال وضو، نهایت
اغسال
مستحبه، تا
جائز بشود أخذ
رطوبت از آن.

مشکل
ما این است که
ما دلیلی بر
جزئیت غسل
مسترسل لحیه
در افعال وضو
نداریم. آنچه
که داریم فقط
استحباب غَسل
است، استحباب
غَسل مسترسل لحیه
در وضو اعم
است، هم می‌شود
به جهت این
باشد که
مسترسل از لحیه
جزء وجه است
پس غسل آن می‌شود
جزء افعال
وضو، هم می‌شود
به خاطر این
باشد که غَسل
مسترسل از لحیه
یک مستحبی است
که ظرف آن وضو
است، مستحب
مستقلی است
برای خودش،
اما ظرف آن
وضو است. مثل
باب قنوت در
نماز، در نماز
قنوت مستحب است
اما قنوت جزء
نماز نیست
بلکه قنوتی
مستحبی است که
ظرف آن نماز
است.

حالا
مفاد اخبار من
بلغ چه چیزی
را اثبات کرده؟
اثبات کرده
استحباب غسل
مسترسل لحیه
را، این
استحباب غسل
ممکن است به
جهت این باشد
که از اجزاء
مستحبه وضو
است، ممکن است
از جهت این
باشد که مستحبی
است که ظرفه
الوضوء و اعم
مثبت اخص نیست.

اللهم
الا ان یقال

مگر
شما از این
راه پیش بیایید
بگویید ما یک
قانونی داریم
که اوامر در
مرکبات ارشاد
به جزئیت و
شرطیت است،
نواهی در
مرکبات ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است،
به این بیان
که ظهور اصلی
امر در بعث
است، در تحریک
است. إرکع،
امر به رکوع
است اما اگر یک
مرکبی ما
داشته باشیم و
در ضمن مرکب
امر بشود به
رکوع این
ارشاد به جزئیت
رکوع است، چون
یقینا در باب
نماز ما دو
واجب نداریم: یکی
خود نماز واجب
باشد، یکی
رکوع آن واجب
باشد که اگر
کسی رکوع را
انجام نداد دو
عقاب بشود یکی
به خاطر ترک
رکوع چون واجب
بوده یکی هم
به خاطر این
که به ترک جزء
کل ترک شده به
خاطر ترک صلاة.
لذا می‌گویند
اوامر در
مرکبات ارشاد
است به جزئیت یا
شرطیت، اگر
گفت طهر فی
الصلاة یعنی
الطهور شرطٌ فی
الصلاة، نواهی
آن هم ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است
مثل لا تصل فی
ما لا یأکل
لحمه.

در ما
نحن فیه از
باب پیش می‌آییم
می‌گوییم روی
مسلک اول و
دوم امر به
غسل مسترسل لحیه
به توسط اخبار
من بلغ درست
شد و این امر
به أجزاء است،
امر به کل که نیست،
امر در مرکب
است، امر در
مرکب هم می‌شود
ارشاد به جزئیت
پس اثبات می‌کند
که غَسل
مسترسل از لحیه
جزء وضو است.

و
لکن

این
راه مشکل دارد
و درست نیست؛
وجه اشکالش این
است که آنچه
که ثابت شده
در اصول این
است که اگر
امری در
مرکبات به
عنوان اولی
متعلق به چیزی
بود ارشاد به
جزئیت است،
مثل این که در
باب صلاة
بفرماید إرکع،
می‌شود ارشاد
به جزئیت، اما
اگر امر به شیئی
به عنوان ثانوی
بود، یعنی به
عنوان خودش
مستحب نبود
بلکه به عنوان
یک طاری بر
آن، به عنوان
عارض بر آن
مستحب شده بود
این جا وجهی نیست
برای این که
ما بگوییم امر
ارشاد به جزئیت
است.

در ما
نحن فیه امر
در اخبار من
بلغ به عمل به
عنوان بلوغ
ثواب است
«من بلغه شیء
من الثواب
فعمله»
،[۱] در بعضی هم
داشت
«فعمله
التماس ذلک
الثواب کان له
اجر ذلک»
،[۲] بنا بر این،
این راه برای
اثبات این که
غَسل مسترسل
لحیه جزء وضو
بشود ولو جزء
مستحبی ناتمام
است.

این
اشکال اول.

(سؤال: بر
مبنای اسقاط
شرائط حجیت عنوان
اولی می‌شود)
احسنتم! اشکالی
که می‌کند
اشکال خوبی
است من توضیح
بدهم اشکال ایشان
را. ببینید در
اخبارمن بلغ
سه تا مبنا
گفتیم، مبنای
دوم استحباب
عمل بود به
عنوان بلوغ
ثواب این می‌شود
به عنوان ثانوی،
مبنای اول
اسقاط شرائط
حجیت بود که
مثل این که
خبر صحیح
اثبات
استحباب می‌کند
خبر ضعیف هم
اثبات
استحباب می‌کند،
بعد یک ضمیمه
دیگر هم بکنیم
که ایشان نکرد
و بگوییم
«فعمله» یا
«التماس ذلک
الثواب» عنوان
متعلق قرار
داده نمی‌شود،
این را هم باید
بگوییم و الا
ما که گفتیم
عنوان متعلق می‌شود
یادتان هست که
مرحوم آخوند فرمود
این‌ها عنوان
متعلق نمی‌شود،
اگر این را هم
بگوییم البته
بله دیگر خود
آن می‌شود
مستحب و به
عنوان اولی
مستحب می‌شود.
اما فرض این
است که ثابت
شد که مفاد
روایات در جمع
بین روایات
عبارت است از
اثبات
استحباب عمل
به عنوان بلوغ
ثواب.

۲.
توقف ثمره بر
جزئیت مستحب للواجب

اشکال
دوم این است
که اساسا این
بحث [در جایی
که وضو واجب
باشد] مبتلا
به یک اشکال
اساسی است و
آن اشکال اساسی
این است که ما
اول باید تصور
بکنیم جزئیت
مستحب را
للواجب تا بعد
بگوییم که
حالا این غَسل
مسترسل لحیه
مستحب است و
از أجزاء وضو
هست و در نتیجه
أخذ رطوبت از
آن درست است و[لی]
جزئیت امر
مستحبی
للواجب معنا
ندارد، محال
است. چرا؟ چون
خاصیت عمل
استحبابی این
است که یجوز
ترکه، از آن
طرف می‌خواهد
جزء واجب باشد
که خاصیت واجب
این است که لا یجوز
ترکه و این دو تا
با هم متنافی
هستند قابل
جمع نیستند.

لذا ان‌شاءالله
فرصت کردید
مراجعه کنید
مرحوم صاحب
عروه این مطلب
را طرح کردند
و مرحوم آقای
خوئی قدس سره
در همین
موسوعه هم
مفصل وارد بحث
می‌شوند،
کسانی که قائل
شدند به جزئیت
مستحب برای
واجب، ادله آن‌ها
را ذکر می‌کنند
و مناقشه می‌کنند
و ثابت می‌کنند
که جزئیت
مستحب برای
واجب ممکن نیست.

تا این
جا روشن شد که
این ثمره سوم،
ثمره ناتمامی هست،
این ثمره مفید
نشد.

ان
قلت

ان قلت می‌گوید
ما آن را درست می‌کنیم
هم واجب را به
وجوب خودش نگه
می‌داریم هم
جزء مستحب را
به استحباب
خودش نگه می‌داریم.
به چه بیان؟
به این بیان
که ما می‌گوییم
این مستحب جزء
طبیعی واجب نیست
جزء فرد است،
ما یک طبیعی
واجب داریم آن
که متعلق امر
به صلاة است،
امر متعلق به صلاة
خورده به طبیعی
الصلاة، طبیعی
الصلاة طبیعت
واجبه است
ممکن نیست که
جزء آن مستحب
باشد یعنی جزء
آن قابل باشد
برای این که
انسان انجام
ندهد. این
مستحب مثل
غَسل مسترسل
لحیه، مثل اتیان
صلاة در مسجد
که مستحب است
این‌ها جزء طبیعی
واجب نیستند
جزء فرد هستند.
البته این فرد
می‌تواند
مستحب باشد به
لحاظ خصوصیتی
که در آن هست،
نماز در مسجد مستحب
است. نماز در
مسجد الحرام چند
تا حساب می‌شود؟
صد هزار تا
گفتند، بله صد
هزار تا ولی
نماز عند امیرالمؤمنین
صلوات الله علیه
دویست هزار تا
حساب می‌شود،
[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!

پس نتیجه
این شد که ان
قلت خوب حرفی می‌زند
می‌گوید آقا این
مستحب جزء فرد
است، جزء طبیعی
نیست تا محذور
عدم امکان جزئیت
مستحب للواجب
پیش بیاید. یعنی
آن که واجب
است طبیعت
نماز است، فردی
که شما انجام می‌دهید
این فرد که
واجب نیست.
لذا شما اگر
وقت نماز بگویید
خدایا این
چهار نمازی که
تو امر کردی می‌خوانم
این باطل است،
چون خدا به این
نماز که امر
نکرد خدا به
طبیعت الصلاة
امر کرده.

قلت

فرض این
است که طبیعت
در خارج به
وجود فرد
موجود می‌شود
این طور نیست
که وجود طبیعت
در خارج منحاز
از فرد باشد
به وجود فرد
طبیعت موجود
است لذا اگر چیزی
جزء فرد بشود،
جزء طبیعت
خواهد شد. بله
مشخصات فرد
داخل در طبیعت
نمی‌شود آن
حرف دیگر است
چون آن‌ها
لوازم تشخص
هستند که سبب
جزئیت و سبب
وجود خارجی شیء
می‌شوند مثل این
که نماز در
مسجد باشد، جماعت
باشد فرادی
باشد این‌ها
داخل در فرد نیستند،
به اصطلاح فنی
این‌ها از
عوارض تشخص
هستند.

هذا
تمام الکلام
در ثمره سوم.

تنبیه
سوم تعارض بین
ادله خبر واحد
و اخبار من
بلغ

امر سوم
این است که بین
ادله حجیت خبر
و بین اخبار
من بلغ تعارض
محقق می‌شود.
حالا نسبت به
ادله حجیت خبر
هر مسلکی را
که ما انتخاب
کنیم فرق نمی‌کند.
قائل بشویم به
حجیت خبر ثقه یا
قائل بشویم به
حجیت خبر صحیح.

تقریب
تعارض بر مسلک
اسقاط

توضیح
تعارض بنا بر
مسلک تسامح در
ادله سنن یعنی
بنا بر مسلک
اول که اسقاط
شرائط حجیت
نسبت به
مستحبات است، به
این بیان است
که نسبت بین
ادله حجیت خبر
و ادله تسامح
در سنن نسبت
عموم و خصوص
من وجه است.

ادله حجیت
خبر مثل آیه
نبأ، مثل
«لا عذر فی
التشکیک فی ما
یروی عنا
ثقاتنا»
[۴] مثل سیره عقلا
من جهةٍ خاص
است که باید
خبر ثقه باشد،
من جهةٍ عام
است، چه در
واجبات چه در
مستحبات،
اخبار من بلغ
من جهةٍ خاص
است فقط در
خصوص مستحبات
است اما از
جهت وثاقت عام
است چه خبر
ثقه باشد چه
خبر غیر ثقه
باشد و خبر ضعیف
باشد. ماده اجتماع
می‌شود خبر ضعیف
دال بر
استحباب.
مفهوم آیه نبأ
می‌فرماید این
خبر حجت نیست
«أَ یونس
بن عبد الرحمن
ثقة آخذ عنه
معالم دینی»
،[۵] می‌گوید
وثاقت معتبر
است، این خبر
ثقه نیست پس
معتبر هم نیست
«العمری
و ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
[۶] می‌فرماید
وثاقت شرط
است، این
وثاقت ندارد
پس حجت نیست،
اخبار من بلغ
مفاد آن این
است که چون
بلغه ثوابٌ
کان له اجر
ذلک و ان یکن
النبی صلی
الله علیه و
آله لم یقله،
پس نسبت می‌شود
عموم خصوص من
وجه در ماده اجتماع
تعارض می‌کند.

(…)[۷]

بنا بر
این نتیجه می‌شود
که متعارض
هستند، وقتی
متعارض شدند دیگر
خبر ضعیف دال
بر استحبابی
برای ما درست
نمی‌شود.

جواب
از تعارض

از این
اشکال جواب
داده شده به
دو جواب؛

جواب
اول

جواب
اول عبارت از
این است که
شما نسبت را
اشتباه گرفتید
که عموم و
خصوص من وجه
است، نسبت
عموم و خصوص
مطلق است نه
عموم و خصوص
من وجه. چرا؟
چون ادله اعتبار
خبر ثقه اطلاق
دارد، می‌فرماید
خبر ثقه حجت
است مطلقا چه
در واجبات و
چه در مستحبات
پس مفهوم آن می‌شود
این که خبر غیر
ثقه حجت نیست
چه در واجبات
و چه در
مستحبات
اخبار من بلغ
خاص به خبر ضعیف
است، می‌گوید
خبر ضعیف قائم
بر مستحب حجت
است پس می‌شود
خاص آن اعم از
مستحب و واجب
بود این خاص
به مستحب است. وقتی
نسبت عموم و
خصوص مطلق شد
پس اخبار من
بلغ تخصیص می‌زند
ادله حجیت خبر
ثقه را، وقتی می‌گوییم
تخصیص می‌زند
مقصود مفهوم
آن است دیگر.

نتیجه
این است که
وثاقت،
عدالت، به هر
مسلکی در حجیت
خبر معتبر است
در مطلق احکام
الا در
مستحبات که در
مستحبات
وثاقت معتبر نیست.

این
جواب اول.

اشکال
بر جواب

این
جواب درست نیست
به خاطر این
که نسبت همان
طور که گفتیم
عموم و خصوص
من وجه است نه
عموم و خصوص
مطلق. اخبار
من بلغ اختصاص
به خبر ضعیف
ندارد.

پس تا این
جا اخبار من
بلغ می‌شود
اعم به خاطر این
که اخبار من
بلغ خاص به
روایات ضعیف نیست،
روایات صحیح
هم اگر قائم شود
بر استحباب
عمل، استحباب
ثابت است
اسقاط شرائط
حجیت که در
اخبار من بلغ
نیست، اسقاط
شرائط حجیت یک
عنوانی است که
ما داریم
انتزاع می‌کنیم
اما آن که
مفاد اخبار هست
این است من
بلغه ثوابٌ چه
به خبر صحیح چه
به خبر ضعیف.

بنا بر
این حق این می‌شود
که نسبت به عموم
و خصوص من وجه
است و تعارض
برقرار است
لذا باید
دنبال راه حل
دیگر بگردیم.
دو راه حل دیگر
هست که فردا
خواهم گفت.

و صلی
الله علی محمد
و آله الطاهرین.



۱) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۲) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۳) قد
ورد في الخبر
أن الصلاة عند
علي عليه السلام
بمائتي ألف
صلاة. ذكر ذلك
في نجاة
العباد، و في
كتاب تحفة
العالم، و نسب
إلى الصدوق في
كتاب مدينة
العلم. مهذب
الأحكام
(للسبزواري) ج‌۵
ص ۵۰۵ تستحب
الصلاة في
مشاهد الائمة
عليهم السلام بل
قيل: انها أفضل
من المساجد و
قد ورد أن
الصلاة عند
علي عليه
السلام بمأتى
ألف صلاة. مباني
منهاج
الصالحين ج‌۴
ص ۳۱۶

۴) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۳۸

۵) و عن
علي بن محمد
القتيبي عن
الفضل بن
شاذان عن عبد
العزيز بن
المهتدي و كان
خير قمي رأيته
و كان وكيل
الرضا علیه
السلام و
خاصته قال:
سألت الرضا علیه
السلام فقلت
إني لا ألقاك
في كل وقت
فعمن آخذ
معالم‏ ديني‏
فقال خذ عن‏
يونس‏ بن عبد
الرحمن. وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۴۸

۶) وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

۷) (سؤال:
چطور شامل ثقه
می‌شود) به
خاطر این که
اعم است چه
ثقه باشد چه
ضعیف است (وقتی
مبنا اسقاط
شرائط است)
اسقاط شرائط
است ولیکن عیبی
که ندارد که
حالا اگر
شرائط را داشت
بگوید حجت نیست
در مستحبات. (مورد
اجتماع کجا می‌شود)
خبر ضعیف دال
بر استحباب،
گوش بدهید
مفهوم آیه نبأ
می‌گوید حجت نیست
اخبار من بلغ
می‌گوید حجت
هست می‌شود
تعارض بقیه هم
همین طور است؛
«أ یونس بن
عبدالرحمن
ثقةٌ» می‌گوید
ثقه باید باشد
چون آن روایت
در مقام تحدید
است مفهوم
دارد این‌ها
را در حجیت خبر
واحد تمام کردیم،
روایات مثل
«العمری و
ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
اشکال واضح آن
این است که
اثبات شیء که
نفی ما عدا نمی‌کند،
خبر ثقه حجت
باشد خبر غیر
ثقه هم حجت
باشد، فرض این
است این‌ها که
همه در مقام
تحدید است، می‌گوید
ممن «آخذ
معالم دینی»
چون در مقام
تحدید است
مفهوم دارد این‌ها
دیگر در بحث
حجیت خبر واحد
همه روشن شد.

جلسه ۹۰ ـ دو‌شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۹ ـ یکشنبه ۳۱‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۸ ـ شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۷ ـ چهار‌شنبه ۲۷‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۶ ـ سه‌شنبه ۲۶‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۵ ـ دو‌شنبه ۲۵‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۴ ـ یکشنبه ۲۴‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۳ ـ شنبه ۲۳‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۲ ـ چهار‌شنبه ۲۰‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۱ ـ سه‌شنبه ۱۹‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۰ ـ شنبه ۴‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۹ ـ چهار‌شنبه ۱‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۵ ـ شنبه ۲۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۴ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۳ ـ چهار‌شنبه ۱۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۲ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۱ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۰ ـ شنبه ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۹ ـ چهار‌شنبه ۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۸ ـ سه‌شنبه ۲‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۷ ـ دو‌شنبه ۱‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۶ ـ یکشنبه ‏۳۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۵ ـ شنبه ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۴ ـ دو‌شنبه ۲۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۳ ـ یکشنبه ۲۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۲ ـ چهار‌شنبه ۱۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۱ ـ دو‌شنبه ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۰ ـ یکشنبه ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۹ ـ چهار‌شنبه ۱۲‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۳۰‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۸ ـ سه‌شنبه ۱۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۷ ـ دو‌شنبه ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۶ ـ شنبه ۸‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۵ ـ چهار‌شنبه ‏۵‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۴ ـ سه‌شنبه ۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۳ ـ دو‌شنبه ۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۲ ـ شنبه ‏۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۱ ـ چهارشنبه ۲۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۰ ـ شنبه ‏۲۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۹ ـ چهار‌شنبه ۲۱‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۰‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۷ ـ دو‌شنبه ۱۹‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۶ ـ یکشنبه ۱۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۵ ـ ‌شنبه ۱۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۶‏.۱۴۴۶

تتمه اشکال سوم والد معظم بر مرحوم اصفهانی[۱]

تتمه جواب اول از مانع
راه حل اول از جواب اول به تفکیک در حجیت
جواب از تفکیک در حجیت
راه حل دوم از جواب اول، عدم اضطراب متن
جواب دوم از مانع
اشکال در جواب دوم از مانع
نتیجه در روایت مانعه

بیان حکم صور شبهه حکمیه و موضوعیه تذکیه

بیان صور شبهه حکمیه شک در تذکیه

صورت ۱. شک در قابلیت

صورت ۱.۱. شک در قابلیت از جهت مانعیت چیزی
صورت ۱.۲. شک در قابلیت از غیر جهت مانعیت
۱.۲.۱. در صورت وجود عام
۱.۲.۲. در صورت عدم وجود عام

صورت ۲. شک در غیر قابلیت

صورت ۲.۱. شک در شرطیت
۲.۱.۱. اگر تذکیه اسم برای مسبب باشد
۲.۱.۲. اگر تذکیه اسم برای سبب باشد

جلسه ۴۴ ـ چهارشنبه ۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۳ ـ سه‌شنبه ۶‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۲ ـ دو‌شنبه ‏۵‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۱ ـ یکشنبه ۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۰ ‌ـ شنبه ۳‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۹ ـ چهار‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۷ ـ دو‌شنبه ۲۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۶ ـ چهار‌شنبه ۲۳‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۵ ـ سه‌شنبه ۲۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۰‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۴ ـ دو‌شنبه ۲۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۳ ـ یکشنبه ۲۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۲ ـ شنبه ۱۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۱ ـ چهار‌شنبه ۱۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۰ ـ سه‌شنبه ۱۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۹ ـ دو‌شنبه ۱۴‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۸ ـ ‌شنبه ۱۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۷ ـ چهار‌شنبه ۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۶ ـ سه‌شنبه ۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۵ ـ دو‌شنبه ۷‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۴ ـ یکشنبه ۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ شنبه ۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۲ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۱ ـ سه‌شنبه ۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۰ دو‌شنبه ‏۳۰‏.۷‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۹ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۹ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۸ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۸ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۲ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۱ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۴ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۸ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۷ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۶ ـ ۳‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۵ ـ ۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۰ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۹ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۷ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۳ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۷ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۷.۲ ـ ۱۹‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۵ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۷ ـ ۱۳‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۳ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۶ ـ ۱۲‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۱ ـ شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۴ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۶

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

در درس گذشته انواع تقابل را شناختیم؛ تقابل تضاد، عدم و ملکه، سلب و ایجاب و متضائفان.

حکم اصل عدم تذکیه بسته به نوع تقابل

مرحوم اصفهانی می‌فرماید[۱] که تقابل بین موضوع حلیت و طهارت که مذکی است و بین موضوع حرمت و نجاست که مقابل مذکی است ببینیم چه تقابلی است. چرا می‌گوید مقابل مذکی تعبیر به میته یا غیر مذکی نمی‌کند؟ چون الان وضع آن معلوم نیست، یک یک باید حساب کنیم.

تعارض اصلین بنا بر تضاد

اگر تقابل بین این دو موضوع… این دو موضوع یعنی چه؟ موضوع طهارت و حلیت که مذکی است و موضوع نجاست و حرمت که مقابل مذکی است. اگر تقابل بین این دو موضوع تقابل تضاد باشد[۲] ـ به این بیان که تذکیه عبارت است از زهاق روح به وجه خاصی و مقابل تذکیه هم عبارت است از زهاق روح به وجه دیگری پس می‌شوند دو امر وجودی که لا یجتمعان فی محل واحد ـ بنا بر این اصل عدم تذکیه در هر دو موضوع علی حد سواء هست؛ یعنی مقتضی برای جریان دارد اما می‌شود متعارض. چون شک داریم که آیا این حیوان زهاق روح او به وجه خاص صورت اول شده است یا خیر اصل عدم جاری می‌شود، شک داریم که این حیوان زهاق روح آن به نحو دوم محقق شده است یا خیر استصحاب می‌کنیم عدم آن را.

پس دو استصحاب با هم جاری می‌شوند تعارض می‌کنند بعد تساقط می‌کنند لذا اصل عدم تذکیه‌ای بر این تقدیر نداریم.

ان قلت

تضاد را ما در این جا به نحو دیگری می‌توانیم تصور بکنیم.[۳] به این بیان که حرمت بر مسلک عدلیه که قائل است احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامریه است منبعث از یک مفسده وجودیه‌ای است که قائم است به خصوصیت وجودیه، یک مفسده هست که خود مفسده امری است وجودی که این مفسده اقتضا کرده جعل حرمت را برای حیوانی که تذکیه نمی‌شود. بنا بر این ما این جا تضادمان بین این دو تا واقع می‌شود، اصل عدم خصوصیتی که موجب است برای حرمت یعنی اصل عدم مفسده و اصل عدم تزکیه باز هم تضاد می‌شود، باز هم تعارض می‌شود ولی قبلا تعارض را بین عدم زهاق روح به وجه خاص «الف» و عدم زهاق روح به وجه «باء» [انداختیم] این جا بین اصل عدم تزکیه و عدم مفسده تعارض می‌اندازیم این جا هم البته هر دو امر وجودی هستند و می‌شوند مورد تضاد.

قلت

مرحوم اصفهانی می‌فرماید که این توجیه برای تضاد درست نیست.[۴] چرا؟ چون ممکن است که خود زهاق روح فی حد ذاته موجب برای حرمت و نجاست باشد کلا زهاق روح یعنی در آمدن روح از بدن، این موجب می‌شود بدن هر موجود حی نجس بشود و اگر مأکول لحم است حرام بشود پس خود زهاق روح فی حد نفسه اقتضا دارد حرمت و نجاست را. بعد آن خصوصیت ثبوتیه‌ای که در حیوان هست از فری اوداج اربعه و تسمیه و استقبال، این‌ها مانع می‌شوند از تأثیر آن مقتضی در حرمت و نجاست. پس دو مقتضی نداریم که هر دو مورد اصل بشود و متعارض باشد، مقتضی داریم و مانع. بنا بر این موجبی برای فرض خصوصیت ثبوتیه‌ای که مقتضی حرمت و نجاست باشد در حیوان نداریم، دلیل نداریم که باید یک خصوصیتی در حیوان باشد که اقتضا کند حرمت و نجاست را، خیر، خود زهاق روح اقتضا دارد حرمت و نجاست را و در مقابل آن هم آن اعمالی که روی حیوان می‌آید مانع می‌شود از تأثیر این مقتضی در اقتضا.

(سؤال: مقتضی برای حرمت؟) بله مقتضی برای حرمت. (برای حلیت هم نیست…) خیر مقتضی برای حرمت زهاق روح است مقتضی برای حلیت که لازم نداریم.ـ

بنا بر این، تقریب تضاد بخواهد بشود بین موضوع طهارت و حلیت و بین موضوع نجاست و حرمت همان تقریبی است که ما گفتیم؛ یعنی زهاق روح دو قسم دارد: زهاق روح ناشی از خصوصیت «الف»، زهاق ناشی از خصوصیت «باء».

نتیجه بحث این شد که بنا بر این که تقابل بین این دو موضوع تقابل تضاد باشد مورد اصل عدم تذکیه نیست؛ یعنی اصل موضوعی نداریم مرجع می‌شود همان اصالة الحل.

عدم جریان اصلین بنا بر تقابل عدم و ملکه

احتمال دوم این است که تقابل بین این دو موضوع تقابل عدم و ملکه باشد؛[۵] یعنی تذکیه امر وجودی است مقابل آن امر عدمی است، اما این امر وجودی و امر عدمی باید لحاظ بشود در محل قابل چون در عدم و ملکه قابلیت محل شرط است. این طور بگوییم موضوع حلیت و طهارت ما کان مذکی، موضوع حرمت و نجاست ما کان غیر مذکی پس «ما» آن حیوان می‌شود که می‌شود مورد برای امر وجودی که تذکیه است و امر عدمی که مخالف تذکیه است.

و بعبارة أخری موضوع برای تذکیه و عدم آن یعنی برای ملکه و عدم آن زهاق روح است چون حیوان تا وقتی که زنده است نه متصف به مذکی است نه متصف به غیر مذکی است؛ شما گوسفند زنده را می‌گویید مذکی است؟ می‌گویید غیر مذکی است؟ نمی‌گویید، عند زهاق روح است که ما می‌گوییم یا متصف می‌شود به مذکی یا متصف می‌شود به غیر مذکی پس محل قابل آن زمان زهاق روح است.

و بعبارة أخری حی قابل برای عدم و ملکه نیست، قابل برای تذکیه و عدم آن نیست. إزهاق روح هم از اول ما نمی‌دانیم این إزهاق روح آیا با تذکیه است یا با عدم تذکیه است؛ یعنی حالت سابقه آن برای ما معلوم نیست، ازهاق روح شده نمی‌دانیم این إزهاق روح با تذکیه است که ملکه باشد یا با عدم تذکیه است که عدم ملکه باشد این جا حالت سابقه برای ما معلوم نیست پس این جا هم دست ما از استصحاب کوتاه است.

پس بنا بر این، این صورت هم مورد اصل عدم تذکیه نشد لعدم العلم بالحالة السابقه.

ان قلت

ما استصحاب می‌کنیم عدم تذکیه حال حیات را به یکی از دو وجه:

وجه اول

وجه اول این است که می‌گوییم درست است که در حال حیات این حیوان عدم تذکیه به عنوان عدم ملکه نداشته ـ چرا؟ چون حیوان حی قابل برای تذکیه و عدم تذکیه نیست ـ ولیکن علی ای حال در زمان حی این حیوان بالاخره یا مذکی است یا غیر مذکی است ـ و الا که لازم می‌آید ارتفاع نقیضین، عدم به نحو عدم ملکه در زمان حیات صادق نیست اما عدم به نحو سلب مقابل ایجاب که در زمان حیات صادق است و الا اگر شما بخواهید بگویید در زمان حیات نه تذکیه است نه سلب تذکیه، نه تذکیه است نه عدم تذکیه می‌شود ارتفاع نقیضین ـ حالا ما استصحاب می‌کنیم عدم تذکیه به نحو سلب در مقابل ایجاب را در نتیجه ثابت می‌شود که این حیوان غیر مذکی است. این یک وجه برای استصحاب عدم تذکیه.

وجه دوم

وجه دوم هم این است که ما از طریق استصحاب عدم ازلی پیش می‌آییم می‌گوییم این حیوان وقتی که نبود تذکیه هم برای آن نبود، شک داریم بعد از آن که محقق شد تذکیه هم برای آن محقق شد یا نشد استصحاب می‌کنیم عدم آن را.

قلت

مرحوم اصفهانی جواب می‌فرماید.[۶] می‌فرماید که این استصحاب مثبت است. چرا؟ چون عدم تذکیه حال حیات که موضوع حکم شرعی نیست، عدم تذکیه با زهاق روح است که موضوع برای نجاست است، عدم تذکیه ازلی هم موضوع برای حرمت و نجاست نیست، خود حیوانش نبوده چه چیز آن را بگوییم نجس است، پس آن که موضوع حرمت و نجاست است عدم تذکیه با زهاق روح است و استصحاب عدم تذکیه حال حیات یا استصحاب عدم تذکیه ازلی برای اثبات عدم تذکیه در حال زهاق روح می‌شود اصل مثبت، اصل مثبت هم حجت نیست. آن که ما لازم داریم عدم تذکیه در حال زهاق روح است، این که از اول شک داریم که آیا بوده یا نبوده، آن‌هایی که یقین داریم نبوده آن‌ها حکم شرعی نیست لازمه‌اش این است، لازم هم می‌شود اصل مثبت، اصل مثبت هم که حجت نیست.

این هم اگر تقابل، تقابل عدم و ملکه باشد.

جریان اصل بنا بر تقابل سلب و ایجاب

و اما اگر تقابل، تقابل سلب و ایجاب باشد؛ این قسم یک مقدار احتیاج دارد به دقت.

چند مطلب را در این قسمت مرحوم اصفهانی بیان می‌کند:

مطلب ۱. مقصود از عدم تذکیه بنا بر این تقابل

مطلب اول این است که ولو تقابل، تقابل سلب و ایجاب است ولیکن مقصود ما عدم تذکیه است اگر چه این عدم از حیوانی است که من شأنه أن یکون مذکی.

تارة ما عدم و ملکه در نظر می‌گیریم قابلیت محل لازم داریم. تارة سلب و ایجاب در نظر می‌گیریم تذکیه و عدم تذکیه، ولی تذکیه و عدم تذکیه را نسبت به دیوار نمی‌سنجیم با این که سلب و ایجاب است، نسبت به دیوار نمی‌سنجیم، پس تقابل سلب و ایجاب است؛ به قول مرحوم اصفهانی «بمعنى أن عدم التذكية و إن كان عدم ما شأنه أن يكون مذكى و هو ما زهق روحه» باید چنین چیزی باشد من توضیح نوشتم لا مثل الجدار، نه این که مثل جدار باشد، مثل جدار اصلا داخل بحث نیست، حیوان است ولیکن عدم تذکیه را در آن لحاظ می‌کنیم به نحو سلب «لكنه لم يؤخذ العدم هكذا موضوعا للحكم» واقع آن این طور هست اما این طوری ما آن را لحاظ نمی‌کنیم.

یک مرتبه دیگر، واقع عدم تذکیه این طوری هست؛ یعنی عدم تذکیه است در مورد یک موجودی است که می‌تواند تذکیه بشود ولیکن ما آن را اعتبار نمی‌کنیم فقط سلب آن را در نظر می‌گیریم عبارت را یک بار دیگر می‌خوانم؛ «بمعنى أن عدم التذكية و إن كان عدم ما شأنه أن يكون مذكى و هو ما زهق روحه. لكنه لم يؤخذ العدم هكذا موضوعا للحكم، بل أخذ ما يصدق حال الحياة» بلکه اخذ می‌شود عدم تذکیه به نحوی که حال الحیات هم صادق بشود با این که تذکیه مال زهاق روح است «و هو ما ليس بمذكى».[۷]

بعد ایشان مثال می‌زند می‌گوید: «و ذلك كما أن عدم البصر، تارة – يؤخذ بنحو عدم ما من شأنه أن يكون بصيرا» مثل حیوانات «فيساوق العمى» در این جا عدم البصر مساوی با کوری است «فلا يصدق إلا على الحيوان» صادق نیست مگر بر حیوان «و أخرى – يؤخذ بنحو السلب المقابل للايجاب، فيقال: الجدار ليس ببصير، كما أنه ليس بأعمى. فاذا سلب المذكى عن الحيوان في حال حياته، فقد صدق السلب المقابل للايجاب و إن لم يصدق العدم المضاف إلى ما من شأنه أن يكون مذكى»[۸] یعنی عدم تذکیه به نحو عدم ملکه صادق نیست چون گفتیم حیوان حی که محل برای تذکیه و عدم تذکیه نیست اما به نحو سلب و ایجاب صادق هست.

این مطلب اول.

مطلب ۲. جریان اصل عدم تذکیه بلااشکال

مطلب دوم این است که بنا بر این استصحاب عدم تذکیه حال حیات جاری است هیچ مشکلی هم ندارد چون در حال حیات عدم تذکیه صادق بود شک داریم آیا آن باقی هست یا باقی نیست استصحاب می‌کنیم آن را.

تا این جا بیان احتمال سوم بود که تقابل بین سلب و ایجاب بود.

مطلب ۳. ما یترتب علی هذا التقابل

از این جا به بعد مرحوم اصفهانی وارد می‌شود فیما یترتب علی هذا الاحتمال اگر بخواهد تقابل تقابل سلب و ایجاب باشد چه آثاری بر آن مترتب می‌شود. برای این که بفهمیم این آثار چیست و چگونه بر آن مترتب می‌شود یک تعداد از اصطلاحات فلسفه را باید یادآوری کنیم:

بیان چند اصطلاح

اصطلاح اول وجود رابطی است. مقصود از وجود رابطی دو تفسیر برای آن شده: یکی وجود رابطی یعنی وجود العرض، وجود شیء لشیء، کتابت را می‌گوییم وجود رابطی چون می‌گوییم زیدٌ کاتبٌ، وجود شیء که کتابت است برای زید. یک تفسیر دیگر برای همین وجود رابطی عبارت است از وجودی که بین حکم و موضوع است که از آن تعبیر کنید به نسبت حکمیه.

وجود رابطی به تفسیر اول مستقل در وجود است ولی قائم به غیر است، اما وجود رابطی به تفسیر دوم اصلا استقلال در وجود ندارد.

بعد مرحوم اصفهانی می‌فرماید برای این که اشتباه نشود این دو تا با هم، دیگر گفتند ما از حالا به بعد تفسیر اول را می‌گوییم وجود رابطی، تفسیر دوم را می‌گوییم وجود رابط، دیگر به آن وجود رابطی نمی‌گوییم. وجود رابط یک وجودی است که مستقل در وجود نیست قائم به طرفین است و حتی به تعبیر بعضی ماهیت ندارد.

این معروف است که مرحوم آقای خوئی قدس سره درس که می‌دادند بحث‌شان راجع به معنای حرفی بوده، معنای حرفی یکی از مشکلات اصول است، فرمودند معنای حرفی ماهیت ندارد و همین طور هم هست یکی از تحقیق‌هایی که در باب معنای حرفی شده این است که معنای حرفی ماهیت ندارد.

یکی اشکال می‌کند که من اسم آن آقا را نمی‌برم، از بزرگان است فوت کرده بسیار آدم محترم و بسیار آدم مغتنم و بسیار آدم خدومی بود، خدمت‌ها کرد، او سر درس اشکال می‌کند که آقا کل ممکن زوجٌ ترکیبیٌ یعنی چه که این ماهیت ندارد؟ آن که ماهیت ندارد فقط پروردگار متعال است. مرحوم آقای خوئی می‌فرماید که چرا ماهیت ندارد؟ می‌گوید به خاطر این که آن فوق الوجود است. مرحوم آقای خوئی هم می‌فرماید معنای حرفی هم تحت الوجود است. هیچ، جواب تمام می‌شود.

حالا این وجود رابط همین است، وجود رابط می‌گویند ماهیت ندارد که حالا بحث معنای حرفی جای خودش، بحث تتمه دارد جلسه بعد ان‌شاءالله.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) أن المذكى و ما يقابله شرعا، إما متقابلان بتقابل التضاد، أو بتقابل العدم و الملكة، أو بتقابل السلب و الايجاب، إما بنحو العدم‏ المحمولي، أو بنحو عدم الرابط. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج‏۴ ص۱۳۵

۲) فان كانا متقابلين بتقابل التضاد، نظرا إلى أن التذكية زهاق الروح بوجه خاص، و مقابلها زهاق الروح بوجه آخر، فالأصل فيهما على حد سواء. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج‏۴ ص۱۳۶

۳) و ربما يتوهم لزوم التضاد، نظرا إلى أن الحرمة لا تنبعث إلا عن مفسدة وجودية قائمة بخصوصية وجودية، و كذا النجاسة ليست إلا لوجود ما يوجب تنفر الطبع، فأصالة عدم التزكية معارضة بأصالة عدم ثبوت تلك الخصوصية المقتضية للحرمة و النجاسة. همان

۴) إلّا أن الوجه المزبور ـ المقتضي لتقابل التضاد ـ مدفوع، بأنه من الممكن أن يكون زهاق الروح في حدّ ذاته موجبا للحرمة و النّجاسة، و الخصوصيات الثبوتية من فري الأوداج و التسمية و الاستقبال مانعة عن تأثيره في الحرمة و النجاسة. فلا موجب لفرض خصوصية ثبوتية مقتضية للحرمة و النجاسة ما عدا زهاق الروح المحرز بالوجدان. همان

۵) و إن كانا متقابلين بتقابل العدم و الملكة ـ بأن كان موضوع الحلية و الطهارة ما كان مذكى، و موضوع الحرمة و النجاسة ما كان غير مذكى ـ فلا محالة لا مجرى لأصالة عدم التذكية بهذا المعنى؛ إذ الموضوع ـ للمذكى و غير مذكى ـ ما زهق روحه، و إلا فالحي من الحيوان لا مذكى و لا غير مذكى. و لم يعلم أن ما زهق روحه كان غير مذكى، كما لم يعلم أنه كان مذكى. همان

۶) و عدم كونه مذكى بنحو السلب المقابل للايجاب، و إن كان يصدق في حال الحياة ـ بداهة عدم خلو كل شي‏ء عن أحد طرفي السلب و الايجاب، بل يصدق بنحو السالبة بانتفاء الموضوع قبل حياته أيضا إلّا أنه على الفرض ليس موضوعا للحكم، و إن لزم من عدم كونه مذكى إلى أن زهق روحه كونه غير مذكى، إلا أنه لازم غير شرعي، فلا يثبت بالأصل. همان

۷) نهاية الدراية في شرح الكفاية ج‏۴ ص۱۳۷

۸) همان

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا