ویرایش محتوا

جلسه ۹۶ ـ شنبه ۱۳‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۵‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۵ ـ چهار‌شنبه ۱۰‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۴ ـ سه‌شنبه ۹‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۱‏.۱۱‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۳ ـ دو‌شنبه ۸‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۲ ـ یکشنبه ۷‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۸‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۹۱ ـ شنبه ۶‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶



بسم الله
الرحمن
الرحیم

الحمد
لله رب
العالمین و
صلی الله علی
سیدنا محمد و
آله الطاهرین
سیما بقیة
الله فی
الارضین و
اللعن علی اعدائهم
الی یوم الدین

بحث در
ترتب ثمرات
بود بر مبانی
مختلفی که در
اخبار من بلغ
هست و بحث
منتهی شد به
ثمره سوم که
صحت مسح به
رطوبت موجود
در مسترسل از
لحیه باشد.

ادامه
ثمره سوم

در این
جا بنا بر
اسقاط شرائط
حجیت که بگوییم
مفاد اخبار من
بلغ اسقاط
شرائط حجیت
است نسبت به
مستحبات، نتیجه
آن این است که
جائز است أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

مسلک
دوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ
استحباب نفسی
عمل باشد بر این
تقدیر هم غَسل
مسترسل لحیه می‌شود
مستحب شرعی و
أخذ رطوبت برای
مسح می‌شود
جائز.

مسلک
سوم این بود
که مفاد اخبار
من بلغ ارشاد
به حکم انقیاد
باشد نه اثبات
یک استحباب
شرعی، بنا بر
این گفتیم که
صحیح نیست أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه.

اشکال
در ثمره سوم

بعد
وارد این بحث
شدیم گفتیم که
تازه بنا بر
مبنای اول و
دوم که
استحباب غَسل
مسترسل لحیه
درست بشود باز
جواز أخذ
رطوبت از
مسترسل لحیه
اشکال فقهیی
دارد. دو تا
اشکال در مقام
هست.

۱.
اشکال در اثبات
جزئیت

اشکال
اول این است
که جواز أخذ
رطوبت برای
مسح به شرط
این است که
غسل مسترسل از
لحیه از اجزاء
وضو باشد مثل
حاجب که از
اجزاء وضو است.
أخذ رطوبت از
حاجب درست است.
پس باید ثابت
بشود که
مسترسل لحیه
جزء وضو است
تا غَسل آن
بشود جزء
اغسال وضو، نهایت
اغسال
مستحبه، تا
جائز بشود أخذ
رطوبت از آن.

مشکل
ما این است که
ما دلیلی بر
جزئیت غسل
مسترسل لحیه
در افعال وضو
نداریم. آنچه
که داریم فقط
استحباب غَسل
است، استحباب
غَسل مسترسل لحیه
در وضو اعم
است، هم می‌شود
به جهت این
باشد که
مسترسل از لحیه
جزء وجه است
پس غسل آن می‌شود
جزء افعال
وضو، هم می‌شود
به خاطر این
باشد که غَسل
مسترسل از لحیه
یک مستحبی است
که ظرف آن وضو
است، مستحب
مستقلی است
برای خودش،
اما ظرف آن
وضو است. مثل
باب قنوت در
نماز، در نماز
قنوت مستحب است
اما قنوت جزء
نماز نیست
بلکه قنوتی
مستحبی است که
ظرف آن نماز
است.

حالا
مفاد اخبار من
بلغ چه چیزی
را اثبات کرده؟
اثبات کرده
استحباب غسل
مسترسل لحیه
را، این
استحباب غسل
ممکن است به
جهت این باشد
که از اجزاء
مستحبه وضو
است، ممکن است
از جهت این
باشد که مستحبی
است که ظرفه
الوضوء و اعم
مثبت اخص نیست.

اللهم
الا ان یقال

مگر
شما از این
راه پیش بیایید
بگویید ما یک
قانونی داریم
که اوامر در
مرکبات ارشاد
به جزئیت و
شرطیت است،
نواهی در
مرکبات ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است،
به این بیان
که ظهور اصلی
امر در بعث
است، در تحریک
است. إرکع،
امر به رکوع
است اما اگر یک
مرکبی ما
داشته باشیم و
در ضمن مرکب
امر بشود به
رکوع این
ارشاد به جزئیت
رکوع است، چون
یقینا در باب
نماز ما دو
واجب نداریم: یکی
خود نماز واجب
باشد، یکی
رکوع آن واجب
باشد که اگر
کسی رکوع را
انجام نداد دو
عقاب بشود یکی
به خاطر ترک
رکوع چون واجب
بوده یکی هم
به خاطر این
که به ترک جزء
کل ترک شده به
خاطر ترک صلاة.
لذا می‌گویند
اوامر در
مرکبات ارشاد
است به جزئیت یا
شرطیت، اگر
گفت طهر فی
الصلاة یعنی
الطهور شرطٌ فی
الصلاة، نواهی
آن هم ارشاد
به مانعیت و
قاطعیت است
مثل لا تصل فی
ما لا یأکل
لحمه.

در ما
نحن فیه از
باب پیش می‌آییم
می‌گوییم روی
مسلک اول و
دوم امر به
غسل مسترسل لحیه
به توسط اخبار
من بلغ درست
شد و این امر
به أجزاء است،
امر به کل که نیست،
امر در مرکب
است، امر در
مرکب هم می‌شود
ارشاد به جزئیت
پس اثبات می‌کند
که غَسل
مسترسل از لحیه
جزء وضو است.

و
لکن

این
راه مشکل دارد
و درست نیست؛
وجه اشکالش این
است که آنچه
که ثابت شده
در اصول این
است که اگر
امری در
مرکبات به
عنوان اولی
متعلق به چیزی
بود ارشاد به
جزئیت است،
مثل این که در
باب صلاة
بفرماید إرکع،
می‌شود ارشاد
به جزئیت، اما
اگر امر به شیئی
به عنوان ثانوی
بود، یعنی به
عنوان خودش
مستحب نبود
بلکه به عنوان
یک طاری بر
آن، به عنوان
عارض بر آن
مستحب شده بود
این جا وجهی نیست
برای این که
ما بگوییم امر
ارشاد به جزئیت
است.

در ما
نحن فیه امر
در اخبار من
بلغ به عمل به
عنوان بلوغ
ثواب است
«من بلغه شیء
من الثواب
فعمله»
،[۱] در بعضی هم
داشت
«فعمله
التماس ذلک
الثواب کان له
اجر ذلک»
،[۲] بنا بر این،
این راه برای
اثبات این که
غَسل مسترسل
لحیه جزء وضو
بشود ولو جزء
مستحبی ناتمام
است.

این
اشکال اول.

(سؤال: بر
مبنای اسقاط
شرائط حجیت عنوان
اولی می‌شود)
احسنتم! اشکالی
که می‌کند
اشکال خوبی
است من توضیح
بدهم اشکال ایشان
را. ببینید در
اخبارمن بلغ
سه تا مبنا
گفتیم، مبنای
دوم استحباب
عمل بود به
عنوان بلوغ
ثواب این می‌شود
به عنوان ثانوی،
مبنای اول
اسقاط شرائط
حجیت بود که
مثل این که
خبر صحیح
اثبات
استحباب می‌کند
خبر ضعیف هم
اثبات
استحباب می‌کند،
بعد یک ضمیمه
دیگر هم بکنیم
که ایشان نکرد
و بگوییم
«فعمله» یا
«التماس ذلک
الثواب» عنوان
متعلق قرار
داده نمی‌شود،
این را هم باید
بگوییم و الا
ما که گفتیم
عنوان متعلق می‌شود
یادتان هست که
مرحوم آخوند فرمود
این‌ها عنوان
متعلق نمی‌شود،
اگر این را هم
بگوییم البته
بله دیگر خود
آن می‌شود
مستحب و به
عنوان اولی
مستحب می‌شود.
اما فرض این
است که ثابت
شد که مفاد
روایات در جمع
بین روایات
عبارت است از
اثبات
استحباب عمل
به عنوان بلوغ
ثواب.

۲.
توقف ثمره بر
جزئیت مستحب للواجب

اشکال
دوم این است
که اساسا این
بحث [در جایی
که وضو واجب
باشد] مبتلا
به یک اشکال
اساسی است و
آن اشکال اساسی
این است که ما
اول باید تصور
بکنیم جزئیت
مستحب را
للواجب تا بعد
بگوییم که
حالا این غَسل
مسترسل لحیه
مستحب است و
از أجزاء وضو
هست و در نتیجه
أخذ رطوبت از
آن درست است و[لی]
جزئیت امر
مستحبی
للواجب معنا
ندارد، محال
است. چرا؟ چون
خاصیت عمل
استحبابی این
است که یجوز
ترکه، از آن
طرف می‌خواهد
جزء واجب باشد
که خاصیت واجب
این است که لا یجوز
ترکه و این دو تا
با هم متنافی
هستند قابل
جمع نیستند.

لذا ان‌شاءالله
فرصت کردید
مراجعه کنید
مرحوم صاحب
عروه این مطلب
را طرح کردند
و مرحوم آقای
خوئی قدس سره
در همین
موسوعه هم
مفصل وارد بحث
می‌شوند،
کسانی که قائل
شدند به جزئیت
مستحب برای
واجب، ادله آن‌ها
را ذکر می‌کنند
و مناقشه می‌کنند
و ثابت می‌کنند
که جزئیت
مستحب برای
واجب ممکن نیست.

تا این
جا روشن شد که
این ثمره سوم،
ثمره ناتمامی هست،
این ثمره مفید
نشد.

ان
قلت

ان قلت می‌گوید
ما آن را درست می‌کنیم
هم واجب را به
وجوب خودش نگه
می‌داریم هم
جزء مستحب را
به استحباب
خودش نگه می‌داریم.
به چه بیان؟
به این بیان
که ما می‌گوییم
این مستحب جزء
طبیعی واجب نیست
جزء فرد است،
ما یک طبیعی
واجب داریم آن
که متعلق امر
به صلاة است،
امر متعلق به صلاة
خورده به طبیعی
الصلاة، طبیعی
الصلاة طبیعت
واجبه است
ممکن نیست که
جزء آن مستحب
باشد یعنی جزء
آن قابل باشد
برای این که
انسان انجام
ندهد. این
مستحب مثل
غَسل مسترسل
لحیه، مثل اتیان
صلاة در مسجد
که مستحب است
این‌ها جزء طبیعی
واجب نیستند
جزء فرد هستند.
البته این فرد
می‌تواند
مستحب باشد به
لحاظ خصوصیتی
که در آن هست،
نماز در مسجد مستحب
است. نماز در
مسجد الحرام چند
تا حساب می‌شود؟
صد هزار تا
گفتند، بله صد
هزار تا ولی
نماز عند امیرالمؤمنین
صلوات الله علیه
دویست هزار تا
حساب می‌شود،
[۳] چه کرده امیرالمؤمنین!

پس نتیجه
این شد که ان
قلت خوب حرفی می‌زند
می‌گوید آقا این
مستحب جزء فرد
است، جزء طبیعی
نیست تا محذور
عدم امکان جزئیت
مستحب للواجب
پیش بیاید. یعنی
آن که واجب
است طبیعت
نماز است، فردی
که شما انجام می‌دهید
این فرد که
واجب نیست.
لذا شما اگر
وقت نماز بگویید
خدایا این
چهار نمازی که
تو امر کردی می‌خوانم
این باطل است،
چون خدا به این
نماز که امر
نکرد خدا به
طبیعت الصلاة
امر کرده.

قلت

فرض این
است که طبیعت
در خارج به
وجود فرد
موجود می‌شود
این طور نیست
که وجود طبیعت
در خارج منحاز
از فرد باشد
به وجود فرد
طبیعت موجود
است لذا اگر چیزی
جزء فرد بشود،
جزء طبیعت
خواهد شد. بله
مشخصات فرد
داخل در طبیعت
نمی‌شود آن
حرف دیگر است
چون آن‌ها
لوازم تشخص
هستند که سبب
جزئیت و سبب
وجود خارجی شیء
می‌شوند مثل این
که نماز در
مسجد باشد، جماعت
باشد فرادی
باشد این‌ها
داخل در فرد نیستند،
به اصطلاح فنی
این‌ها از
عوارض تشخص
هستند.

هذا
تمام الکلام
در ثمره سوم.

تنبیه
سوم تعارض بین
ادله خبر واحد
و اخبار من
بلغ

امر سوم
این است که بین
ادله حجیت خبر
و بین اخبار
من بلغ تعارض
محقق می‌شود.
حالا نسبت به
ادله حجیت خبر
هر مسلکی را
که ما انتخاب
کنیم فرق نمی‌کند.
قائل بشویم به
حجیت خبر ثقه یا
قائل بشویم به
حجیت خبر صحیح.

تقریب
تعارض بر مسلک
اسقاط

توضیح
تعارض بنا بر
مسلک تسامح در
ادله سنن یعنی
بنا بر مسلک
اول که اسقاط
شرائط حجیت
نسبت به
مستحبات است، به
این بیان است
که نسبت بین
ادله حجیت خبر
و ادله تسامح
در سنن نسبت
عموم و خصوص
من وجه است.

ادله حجیت
خبر مثل آیه
نبأ، مثل
«لا عذر فی
التشکیک فی ما
یروی عنا
ثقاتنا»
[۴] مثل سیره عقلا
من جهةٍ خاص
است که باید
خبر ثقه باشد،
من جهةٍ عام
است، چه در
واجبات چه در
مستحبات،
اخبار من بلغ
من جهةٍ خاص
است فقط در
خصوص مستحبات
است اما از
جهت وثاقت عام
است چه خبر
ثقه باشد چه
خبر غیر ثقه
باشد و خبر ضعیف
باشد. ماده اجتماع
می‌شود خبر ضعیف
دال بر
استحباب.
مفهوم آیه نبأ
می‌فرماید این
خبر حجت نیست
«أَ یونس
بن عبد الرحمن
ثقة آخذ عنه
معالم دینی»
،[۵] می‌گوید
وثاقت معتبر
است، این خبر
ثقه نیست پس
معتبر هم نیست
«العمری
و ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
[۶] می‌فرماید
وثاقت شرط
است، این
وثاقت ندارد
پس حجت نیست،
اخبار من بلغ
مفاد آن این
است که چون
بلغه ثوابٌ
کان له اجر
ذلک و ان یکن
النبی صلی
الله علیه و
آله لم یقله،
پس نسبت می‌شود
عموم خصوص من
وجه در ماده اجتماع
تعارض می‌کند.

(…)[۷]

بنا بر
این نتیجه می‌شود
که متعارض
هستند، وقتی
متعارض شدند دیگر
خبر ضعیف دال
بر استحبابی
برای ما درست
نمی‌شود.

جواب
از تعارض

از این
اشکال جواب
داده شده به
دو جواب؛

جواب
اول

جواب
اول عبارت از
این است که
شما نسبت را
اشتباه گرفتید
که عموم و
خصوص من وجه
است، نسبت
عموم و خصوص
مطلق است نه
عموم و خصوص
من وجه. چرا؟
چون ادله اعتبار
خبر ثقه اطلاق
دارد، می‌فرماید
خبر ثقه حجت
است مطلقا چه
در واجبات و
چه در مستحبات
پس مفهوم آن می‌شود
این که خبر غیر
ثقه حجت نیست
چه در واجبات
و چه در
مستحبات
اخبار من بلغ
خاص به خبر ضعیف
است، می‌گوید
خبر ضعیف قائم
بر مستحب حجت
است پس می‌شود
خاص آن اعم از
مستحب و واجب
بود این خاص
به مستحب است. وقتی
نسبت عموم و
خصوص مطلق شد
پس اخبار من
بلغ تخصیص می‌زند
ادله حجیت خبر
ثقه را، وقتی می‌گوییم
تخصیص می‌زند
مقصود مفهوم
آن است دیگر.

نتیجه
این است که
وثاقت،
عدالت، به هر
مسلکی در حجیت
خبر معتبر است
در مطلق احکام
الا در
مستحبات که در
مستحبات
وثاقت معتبر نیست.

این
جواب اول.

اشکال
بر جواب

این
جواب درست نیست
به خاطر این
که نسبت همان
طور که گفتیم
عموم و خصوص
من وجه است نه
عموم و خصوص
مطلق. اخبار
من بلغ اختصاص
به خبر ضعیف
ندارد.

پس تا این
جا اخبار من
بلغ می‌شود
اعم به خاطر این
که اخبار من
بلغ خاص به
روایات ضعیف نیست،
روایات صحیح
هم اگر قائم شود
بر استحباب
عمل، استحباب
ثابت است
اسقاط شرائط
حجیت که در
اخبار من بلغ
نیست، اسقاط
شرائط حجیت یک
عنوانی است که
ما داریم
انتزاع می‌کنیم
اما آن که
مفاد اخبار هست
این است من
بلغه ثوابٌ چه
به خبر صحیح چه
به خبر ضعیف.

بنا بر
این حق این می‌شود
که نسبت به عموم
و خصوص من وجه
است و تعارض
برقرار است
لذا باید
دنبال راه حل
دیگر بگردیم.
دو راه حل دیگر
هست که فردا
خواهم گفت.

و صلی
الله علی محمد
و آله الطاهرین.



۱) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۱

۲) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۸۲

۳) قد
ورد في الخبر
أن الصلاة عند
علي عليه السلام
بمائتي ألف
صلاة. ذكر ذلك
في نجاة
العباد، و في
كتاب تحفة
العالم، و نسب
إلى الصدوق في
كتاب مدينة
العلم. مهذب
الأحكام
(للسبزواري) ج‌۵
ص ۵۰۵ تستحب
الصلاة في
مشاهد الائمة
عليهم السلام بل
قيل: انها أفضل
من المساجد و
قد ورد أن
الصلاة عند
علي عليه
السلام بمأتى
ألف صلاة. مباني
منهاج
الصالحين ج‌۴
ص ۳۱۶

۴) وسائل
الشيعة ج‏۱ ص۳۸

۵) و عن
علي بن محمد
القتيبي عن
الفضل بن
شاذان عن عبد
العزيز بن
المهتدي و كان
خير قمي رأيته
و كان وكيل
الرضا علیه
السلام و
خاصته قال:
سألت الرضا علیه
السلام فقلت
إني لا ألقاك
في كل وقت
فعمن آخذ
معالم‏ ديني‏
فقال خذ عن‏
يونس‏ بن عبد
الرحمن. وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۴۸

۶) وسائل
الشيعة ج‏۲۷ ص۱۳۸

۷) (سؤال:
چطور شامل ثقه
می‌شود) به
خاطر این که
اعم است چه
ثقه باشد چه
ضعیف است (وقتی
مبنا اسقاط
شرائط است)
اسقاط شرائط
است ولیکن عیبی
که ندارد که
حالا اگر
شرائط را داشت
بگوید حجت نیست
در مستحبات. (مورد
اجتماع کجا می‌شود)
خبر ضعیف دال
بر استحباب،
گوش بدهید
مفهوم آیه نبأ
می‌گوید حجت نیست
اخبار من بلغ
می‌گوید حجت
هست می‌شود
تعارض بقیه هم
همین طور است؛
«أ یونس بن
عبدالرحمن
ثقةٌ» می‌گوید
ثقه باید باشد
چون آن روایت
در مقام تحدید
است مفهوم
دارد این‌ها
را در حجیت خبر
واحد تمام کردیم،
روایات مثل
«العمری و
ابنه ثقتان
فما ادیا عنی
فعنی یؤدیان»
اشکال واضح آن
این است که
اثبات شیء که
نفی ما عدا نمی‌کند،
خبر ثقه حجت
باشد خبر غیر
ثقه هم حجت
باشد، فرض این
است این‌ها که
همه در مقام
تحدید است، می‌گوید
ممن «آخذ
معالم دینی»
چون در مقام
تحدید است
مفهوم دارد این‌ها
دیگر در بحث
حجیت خبر واحد
همه روشن شد.

جلسه ۹۰ ـ دو‌شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۹ ـ یکشنبه ۳۱‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۸ ـ شنبه ۱‏.۲‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۷ ـ چهار‌شنبه ۲۷‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۶ ـ سه‌شنبه ۲۶‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۵ ـ دو‌شنبه ۲۵‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۴ ـ یکشنبه ۲۴‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۳ ـ شنبه ۲۳‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۲ ـ چهار‌شنبه ۲۰‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۱ ـ سه‌شنبه ۱۹‏.۱‏.۱۴۰۴ ـ ۹‏.۱۰‏.۱۴۴۶

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۸۰ ـ شنبه ۴‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۹ ـ چهار‌شنبه ۱‏.۱۲‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۸ ـ سه‌شنبه ‏۳۰‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۷ ـ دو‌شنبه ۲۹‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۶ ـ یکشنبه ۲۸‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۵ ـ شنبه ۲۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۴ ـ سه‌شنبه ۲۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۳ ـ چهار‌شنبه ۱۷‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۲ ـ سه‌شنبه ۱۶‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۱ ـ دو‌شنبه ۱۵‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۷۰ ـ شنبه ۱۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۸‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۹ ـ چهار‌شنبه ۳‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۸ ـ سه‌شنبه ۲‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۲۰‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۷ ـ دو‌شنبه ۱‏.۱۱‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۶ ـ یکشنبه ‏۳۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۵ ـ شنبه ۲۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۴ ـ دو‌شنبه ۲۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۳ ـ یکشنبه ۲۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۲ ـ چهار‌شنبه ۱۹‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۱ ـ دو‌شنبه ۱۷‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۶۰ ـ یکشنبه ۱۶‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۷‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۹ ـ چهار‌شنبه ۱۲‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۳۰‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۸ ـ سه‌شنبه ۱۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۷ ـ دو‌شنبه ۱۰‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۶ ـ شنبه ۸‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۵ ـ چهار‌شنبه ‏۵‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۴ ـ سه‌شنبه ۴‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۳ ـ دو‌شنبه ۳‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۲ ـ شنبه ‏۱‏.۱۰‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۱ ـ چهارشنبه ۲۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۵۰ ـ شنبه ‏۲۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۱۲‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۹ ـ چهار‌شنبه ۲۱‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۰‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۷ ـ دو‌شنبه ۱۹‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۶ ـ یکشنبه ۱۸‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۶‏.۶‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۵ ـ ‌شنبه ۱۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۵‏.۶‏.۱۴۴۶

تتمه اشکال سوم والد معظم بر مرحوم اصفهانی[۱]

تتمه جواب اول از مانع
راه حل اول از جواب اول به تفکیک در حجیت
جواب از تفکیک در حجیت
راه حل دوم از جواب اول، عدم اضطراب متن
جواب دوم از مانع
اشکال در جواب دوم از مانع
نتیجه در روایت مانعه

بیان حکم صور شبهه حکمیه و موضوعیه تذکیه

بیان صور شبهه حکمیه شک در تذکیه

صورت ۱. شک در قابلیت

صورت ۱.۱. شک در قابلیت از جهت مانعیت چیزی
صورت ۱.۲. شک در قابلیت از غیر جهت مانعیت
۱.۲.۱. در صورت وجود عام
۱.۲.۲. در صورت عدم وجود عام

صورت ۲. شک در غیر قابلیت

صورت ۲.۱. شک در شرطیت
۲.۱.۱. اگر تذکیه اسم برای مسبب باشد
۲.۱.۲. اگر تذکیه اسم برای سبب باشد

جلسه ۴۴ ـ چهارشنبه ۷‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۳ ـ سه‌شنبه ۶‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۲ ـ دو‌شنبه ‏۵‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۱ ـ یکشنبه ۴‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۴۰ ‌ـ شنبه ۳‏.۹‏.۱۴۰۳ ـ ۲۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۹ ـ چهار‌شنبه ‏۳۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۸ ـ سه‌شنبه ‏۲۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۷ ـ دو‌شنبه ۲۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۶‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۶ ـ چهار‌شنبه ۲۳‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۱‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۵ ـ سه‌شنبه ۲۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۰‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۴ ـ دو‌شنبه ۲۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۹‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۳ ـ یکشنبه ۲۰‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۸‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۲ ـ شنبه ۱۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۷‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۱ ـ چهار‌شنبه ۱۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۴‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۳۰ ـ سه‌شنبه ۱۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۳‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۹ ـ دو‌شنبه ۱۴‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲‏.۵‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۸ ـ ‌شنبه ۱۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۷ ـ چهار‌شنبه ۹‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۶ ـ سه‌شنبه ۸‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۵ ـ دو‌شنبه ۷‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۴ ـ یکشنبه ۶‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۳‏.۴‏.۱۴۴۵

جلسه ۲۳ ـ شنبه ۵‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۲ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۱ ـ سه‌شنبه ۱‏.۸‏.۱۴۰۳ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۲۰ دو‌شنبه ‏۳۰‏.۷‏.۱۴۰۳ ـ ۱۷‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۹ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۹ ـ ۱۶‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۸ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۸ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۷ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۲۲ ـ ۹‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۵ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۲۱ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۴ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۸ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۳ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۷ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۲ ـ دو‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۶ ـ ۳‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۱ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱۵ ـ ۲‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۱۰ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۱۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۶

جلسه ۹ ـ شنبه ۱۴۰۳.۷.۷ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۸ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۷.۳ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۷ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۷.۲ ـ ۱۹‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۶ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۷.۱ ـ ۱۸‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۵ ـ چهارشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۸ ـ ۱۴‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۷ ـ ۱۳‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۳ ـ دوشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۶ ـ ۱۲‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۱۴۰۳.۶.۲۵ ـ ۱۱‏.۳‏.۱۴۴۶

جلسه ۱ ـ شنبه ۱۴۰۳.۶.۲۴ ـ ۱۰‏.۳‏.۱۴۴۶

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

وجه صحیح جاری نشدن استصحاب عدم قابلیت

بحثی را که وارد می‌شویم نسبت به این است که اساسا در قابلیت تذکیه اصل در چه صوری جاری می‌شود و در چه صوری جاری نمی‌شود.

اگر تذکیه اسم مسبب باشد

همان طور که در سابق هم گفتیم اگر تذکیه اسم برای مسبب باشد چون مسبب امری است بسیط، دائر بین وجود و عدم، شک در قابلیت حیوان متولد للتذکیه مآل آن به شک در تحقق مسبب است و چون مسبب امری است حادث، مسبوق به عدم، استصحاب عدم در آن جاری است.

اگر تذکیه اسم سبب باشد

اما اگر تذکیه اسم برای سبب باشد، در این صورت نسبت به خود سبب که فعل است شکی نداریم بالوجدان احراز داریم که این حیوان را ذبح کرده، با شرائط هم ذبح کرده، استقبال، تسمیه، همه بوده فقط شک داریم که آیا این ذبح با این شرائط تأثیر در طهارت و حلیت دارد یا خیر، از این تأثیر در طهارت و حلیت تعبیر می‌کنیم به قابلیت للتذکیه.

بحث کبروی
اگر عموم یا اطلاقی باشد

در این جا اگر ما یک عموم و اطلاقی داشته باشیم که هر حیوانی قابلٌ للتذکیه، در موردی که شک داریم حیوان متولد قابل تذکیه هست یا قابل تذکیه نیست در حقیقت شک در تخصیص زائد داریم، می‌دانیم کل حیوانٍ قابلٌ للتذکیه تخصیص خورده به کلب، به خوک، شک داریم حیوان متولد خارج شده یا خیر، تمسک می‌کنیم به اصالة العموم که از آن تعبیر به اصل عدم تخصیص هم می‌شود.

حالا یک سؤال طرح کنم، آیا اصلی که مورد سیره عقلا است اصل عدم تخصیص است یا اصالة العموم است؟

اگر عموم یا اطلاقی نباشد

اما اگر عام و اطلاقی نداشته باشیم مرجع می‌شود اصل عملی یعنی اصالة عدم قابلیت للتذکیه.

حالا ببینیم آیا این اصل جاری است یا جاری نیست؟ دو قول در مسئله هست:

قول اول این است که اصل عدم قابلیت للتذکیه اساسا جاری نیست. پس در این حیوان متولد ما نمی‌توانیم اصل عدم تذکیه جاری بکنیم.

آن وقت نتیجه‌اش این است که دست ما از اصل موضوعی کوتاه می‌شود، مرجع می‌شود «كل‏ شي‏ء لك‏ حلال»[۱] و حکم می‌کنیم به حلیت، یا «كل‏ شي‏ء نظيف‏ حتى تعلم أنه قذر»[۲] کل شیء طاهر نداریم کل شیء نظیف داریم، حکم می‌کنیم به طهارت به عنوان اصل عملی.

کسانی که قائل شدند قابلیت للتذکیه مورد استصحاب نیست به وجوهی تمسک کردند:

وجه ۱. لزوم کون المستصحب موضوعا شرعیا

وجه اول این است که اساسا مستصحب یا باید حکم شرعی باشد یا موضوع حکم شرعی باشد؛ یعنی در آيه‌ای، در روایتی موضوع قرار گرفته باشد و یک حکم شرعی بر آن مترتب شده باشد.

قابلیت حکم شرعی که قطعا نیست. ‌در هیچ آیه و روایتی هم قابلیت موضوع حکم شرعی قرار نگرفته بنا بر این شرط جریان استصحاب در قابلیت محقق نیست. لذا استصحاب قابلیت و استصحاب عدم قابلیت هیچ کدام جاری نیست. چون می‌دانید که در شریعت آنچه که موضوع حکم قرار گرفته ذبح است، مراجعه بکنید هم در کتاب حج در باب ذبح در منی، هم در اطعمه و اشربه در وسائل الشیعه و هم در لباس مصلی،[۳] در اغلب این روایات آنچه که موضوع حکم قرار گرفته ذبح است که نسبت به بعضی ذبح تأثیر دارد هم در حلیت هم در طهارت مثل گوسفند، در بعضی تأثیر در طهارت دارد، تأثیر در حلیت ندارد؛ مثل سباع، در بعضی نه تأثیر در حلیت دارد و نه تأثیر در طهارت مثل کلب و خوک، آنچه که موضوع است در ادله ذبح است نه قابلیت للتذکیه.

وجه ۲. عدم حالت سابقه در استصحاب نعتی و مثبت بودن عدم ازلی

وجه دوم را سابقا توضیح دادیم ولی مجددا توضیح می‌دهم این جا همه جمع بشود. البته به صورت مختصر‌تر توضیح می‌دهم تفصیل آن را آن جا توضیح دادم.

وجه دوم این است که قابلیت للتذکیه جوهر که نیست عرض است، هر عرضی قائم به موضوع و متأخر از موضوع است در نتیجه همان طور که قابلیت للتذکیه اگر بخواهد در موضوع دلیلی أخذ بشود به نحو نعت و به نحو اتصاف أخذ می‌شود، عدم قابلیت للتذکیه هم اگر بخواهد در موضوعی أخذ بشود به نحو نعت و به نحو اتصاف خواهد بود، پس آنچه که موضوع دلیل می‌شود، می‌شود عدم قابلیت نعتی.

یا از این راه پیش می‌آییم یا از راه دوم پیش می‌آییم می‌گوییم قابلیت متأخر از موضوع است لتأخر کل عرض عن موضوعه و معروضه، عدم قابلیت نقیض قابلیت است و النقیضان فی مرتبةٍ واحده، پس عدم قابلیت هم می‌شود در مرتبه متأخر از موضوع، وقتی در مرتبه متأخر از موضوع شد می‌شود عارض بر موضوع، وصف موضوع، نعت موضوع.

پس به این دو جهت عدم قابلیت می‌شود عدم نعتی.

وقتی عدم قابلیت عدم نعتی شد حالت سابقه ندارد، این حیوان از اولی که متولد شده یا با قابلیت متولد شده یا بدون قابلیت؟ چون شما عدم قابلیت را بخواهید استصحاب کنید به عنوان عدم نعتی باید موضوع شما موجود باشد؛ یعنی بگویید این حیوان موجود بود، قابلیت آن نبود، شک دارم قابلیت آمد یا نیامد استصحاب می‌کنم عدم آن را، و حال آن که در ما نحن فیه این طور نمی‌توانیم بگوییم، حیوان متولد از اول نمی‌دانیم قابل هست یا قابل نیست.

مگر این که استصحاب عدم ازلی قابلیت حیوان للتذکیه بکنیم، بگوییم در ازل که این حیوان نبود قابلیت آن للتذکیه هم نبود بعد که حیوان موجود شد شک داریم قابلیت للتذکیه موجود شد یا نشد استصحاب می‌کنیم عدمش را. جواب این را هم دادیم گفتیم این استصحاب، استصحاب عدم محمولی است که توضیح این‌ها را مفصل دادم، و آنچه که ما لازم داریم طبق دو وجهی که گفتیم عدم نعتی است و استصحاب عدم محمولی برای اثبات عدم نعتی مثبت است.

این هم دلیل دوم.

جواب وجه دوم

از این دلیل دوم اگر به خاطرتان باشد ما جواب دادیم گفتیم نسبت به عرض درست است که عرض اگر در موضوع بخواهد أخذ شود علی نحو الاتصاف أخذ می‌شود اما عدم عرض که محتاج به موضوع نیست تا أخذ عدم عرض الا و لابد باید به نحو عدم نعتی باشد لذا گفتیم در عدم عرض، أخذ عدم به نحو ترکب است نه به نحو اتصاف، وقتی به نحو ترکب باشد استصحاب عدم ازلی برای ما مفید است. چون ذبح این حیوان را که بالوجدان احراز دارم، یک عدم التذکیه باید اثبات کنم نه نعتی ولو ازلی، ولو محمولی، آن را هم که استصحاب عدم ازلی برای من درست می‌کند.

لذا اگر به خاطرتان باشد به دو وجه این استدلال را رد کردیم: یکی گفتیم طبع اولی در أخذ إعدام این است که به نحو ترکب باشد در موجودات این است که به نحو اتصاف باشد. جهت دیگر این بود که گفتیم النقیضان فی مرتبةٍ واحده دلیل نمی‌شود آن که متحد با یک نقیض بود در همان مرتبه باشد که توضیح این را هم مفصل دادم.

پس این دلیل دوم بود و این دلیل دوم را ما نپذیرفتیم توضیحات آن را هم کامل قبلا دادم.

وجه ۳. تردید در منشأ اختلاف حیوانات در قبول تذکیه

دلیل سوم عبارت از این است همان طور که مرحوم اصفهانی هم اشاره فرموده،[۴] حیوانات مختلف هستند بعضی‌ها به تذکیه حلال می‌شوند و طاهر، بعضی‌ها طاهر می‌شوند حلال نمی‌شوند، بعضی‌ها نه طاهر می‌شوند نه حلال می‌شوند، سه احتمال در مقام هست:

یک احتمال این است که منشأ اختلاف حیوانات در این آثار شرعی یک منشأ ذاتی باشد؛ یعنی ذات حیوانات متفاوت است، ذات گوسفند ذاتی است که با ذبح هم پاک می‌شود هم حلال، ذات خوک یک ذاتی است که با ذبح نه پاک می‌شود و نه حلال. منشأ اختلاف منشأ ذاتی است، ذات او خراب است ذات این درست است، ذات‌ها متفاوت است.

احتمال دوم این است که منشأ اختلاف یک ملاکاتی باشد که این ملاک قائم به ذبح است و در حیوانات مختلف ملاک متفاوت است؛ یعنی ملاک ذبح در گوسفند یک چیزی است که مصلحت آن اقتضا کرده شارع هم جعل کند حلیت را هم جعل کند طهارت را اما همین ذبح در مثل سباع مثل شیر اقتضا کرده که شارع مقدس فقط طهارت را جعل کند نه حلیت را. منشأ اختلاف ملاکاتی است که مترتب بر ذبح و البته ما علم به این ملاکات هم نداریم، حالا چرا ملاک در سباع آن طور است، ملاک در گوسفند این طور است «إن‏ دين‏ الله‏ لا يصاب‏ بالعقول».[۵] این می‌شود احتمال دوم.

(سؤال: یعنی مصالح و مفاسد؟) بله.ـ

احتمال سوم هم این است که بگوییم از جهت خود قابلیت است؛ یعنی بعضی از حیوانات قابلیت برای تذکیه دارند، بعضی از حیوانات قابلیت برای تذکیه ندارند.

حالا از این سه احتمال، اگر احتمال اول باشد مؤثر در حلیت و طهارت، قابل استصحاب نیست چون ذاتیات حالت سابقه ندارند. اگر مؤثر در حلیت و طهارت ملاکات باشد، این هم باز مورد استصحاب نیست، چرا؟ چون ملاکات نه حکم شرعی هستند و نه موضوع حکم شرعی هستند. اگر مؤثر در حلیت و حرمت قابلیت حیوان باشد یعنی این حیوان قبول می‌کند تذکیه را، آن حیوان قبول نمی‌کند تذکیه را، حالا منشأ قبول کردن و منشأ قبول نکردن چیست ما نمی‌دانیم ولیکن مؤثر در حلیت و طهارت قابلیت حیوان و عدم قابلیت حیوان است و تسلم کنیم که قابلیت موضوع حکم شرعی است و مورد استصحاب است چون این را که ما نپذیرفتیم، بر این تقدیر استصحاب جاری می‌شود.

پس سه احتمال است. بر دو احتمال استصحاب جاری نمی‌شود، بر یک احتمال استصحاب جاری می‌‌شود علی فرض تسلم و چون برای ما معلوم نیست که مؤثر در حلیت و طهارت کدام یک از این سه است پس ما راهی برای استصحاب عدم موضوعی که مؤثر در حلیت و حرمت است نداریم. وقتی راه داشتیم برای استصحاب عدم موضوع که در نتیجه حلیت و حرمت را منتفی بکنیم که بدانیم مؤثر و موضوع برای حلیت و طهارت قابلیت است، فرض این است که نمی‌دانیم موضوع قابلیت است یا ملاک است، اگر ملاک باشد که قابل استصحاب نیست، اذا جاء الاحتمال نتیجه استدلال ساقط می‌شود. لذا این وجه سوم می‌شود برای این که استصحاب قابلیت را نتوانیم جاری کنیم.

اگر روشن شد این جواب نقیضین در مرتبه واحده هستند را برای شما بگوییم.

(سؤال: فرق احتمال اول و سوم چیست؟) در اولی می‌گوییم ذات حیوان یعنی این چون شیر است ذبح آن مؤثر است در طهارت فقط، این چون گوسفند است ذبح آن مؤثر است در حلیت و طهارت، این چون خوک است ذبح آن مؤثر در هیچ کدام از این‌ها نیست، این ذات است؛ یعنی ذات‌ها مؤثر هستند. احتمال سوم این است که مربوط به ذات نمی‌شود، یک امری است عارض بر ذات که آن امر عارض بر ذات اسم آن قابلیت للتذکیه است که این قابلیت للتذکیه را ما تشخیص نمی‌دهیم که کدام حیوان این عارض را می‌پذیرد کدام حیوان این عارض را نمی‌پذیرد، شارع است که برای ما روشن می‌کند؛ مثل این که شارع مقدس فرموده کلب نجس است، گوسفند پاک است، حالا شما کلب را ببرید در حمام؛ دیدید بعضی‌ها کلب را می‌برند حمام و لیف و صابون می‌زنند، اصلا شامپوی آن متفاوت است، کلی تمیزش می‌کنند حالا بیاورند بیرون باز هم نجس است. یک چیزی است که شارع مقدس می‌داند و ما نمی‌دانیم. این هم فرقش. (منشأ قابلیت تذکیه خود قابلیت تذکیه است) خیر، منشأ مؤثر در حلیت و طهارت قابلیت تذکیه است منشأ مؤثر در حلیت و طهارت ملاک است، ‌منشأ مؤثر در حلیت و طهارت ذات است، ‌منشائها متفاوت است.ـ

حالا آن اجتماع نقیضین را بگوییم؛ ببینید ما می‌گوییم نقیضین در مرتبه واحده هستند، دلیل آن چیست؟ دلیل آن این است که اگر نقیضین در مرتبه واحده نباشد لازم می‌آید ارتفاع نقیضین، ارتفاع نقیضین هم که محال است. الان این دو تا با هم نقیض هستند؛ یعنی عقل اول را ما داریم نقیض آن می‌شود عدم عقل اول، و این‌ها در یک مرتبه هستند، اگر نقیض عقل اول این جا نباشد؛ یعنی عدم عقل اول این جا نباشد این جا باشد، در این جا وجود عقل اول که نیست چون وجود عقل اول این جا بود، عدم عقل اول هم که نیست چون عدم عقل اول گذاشتیم این جا، پس در این جا وجود و عدم عقل اول منتفی شد، می‌شود ارتفاع نقیضین. این هم دلیل آن.

(سؤال: این را قبول دارید؟) بله، این که صد در صد است (…) خیر، نقیضین در مرتبه واحد هستند درست است، مقارن با نقیض در مرتبه نقیض است این درست نیست. (حالا عدم مقارن با وجود نیست وقتی وجود به صورت نقیض…) گوش بدهید یک مرتبه دیگر؛ نقیضین در مرتبه واحد هستند درست است، این را کسی اشکال نکرده، اشکال سر این است که شما گفتید آنچه که در مرتبه این نقیض هست عدمش هم باید در مرتبه این باشد، این را قبول نداریم چون ما می‌گوییم نقیضین در مرتبه واحده هستند قبول، ولیکن عدم ‌چون عدم مرتبه ندارد در مرتبه نیست یا از باب دیگر به خاطر این که تقدم و تأخر ملاک می‌خواهد، توضیح این را قبلا مفصل دادم، اگر ملاک تقدم و تأخر نباشد، تقدم و تأخر نیست اما نقیضین در مرتبه واحده هستند این از مسلمیات است استدلال آن هم همین است که گفتیم. (عدم اگر مرتبه ندارد چطور در مرتبه واحد هستند) ‌فرض است دیگر، این‌ها فرض نفس الامری است، الان که شما می‌گویید اجتماع نقیضین محال است، کجا محال است؟ در نفس الامر، این‌ها هم که ما می‌گوییم در نفس الامر است.ـ

بحث صغروی وجود عام یا عدم آن

وارد می‌شویم در این بحث که آیا عموماتی برای اثبات قابلیت تذکیه داریم یا خیر.

محل بحث، حیوانات غیر مأکول ذی النفس السائله

در این جا اول باید محل بحث را روشن کنیم. دو مورد خارج از محل بحث است:

یک مورد حیوانات مأکول اللحم است؛ یعنی اگر دلیلی قائم شد که این حیوان مأکول اللحم است دیگر برای قابلیت للتذکیه‌اش ما احتیاج به دلیل نداریم. پس حیواناتی که ثبت کونها مأکول اللحم این‌ها قابل للتذکیه و این خارج از مورد بحث است.

مورد دوم حیوان غیر ذی نفس سائله است. حیواناتی که نفس سائله ندارند مثل مار، این‌ها اساسا در طهارت‌شان محتاج به تذکیه نیستند، مار اگر بمیرد هم پوست آن پاک است.

پس این قسمت یعنی اگر ثابت بشود که این حیوان نفس سائله ندارد، یعنی وقتی سر آن بریده می‌شود خون آن جهنده نیست، این هم خارج از بحث است. یعنی این‌ها اصلا محتاج به تذکیه نیستند در اثبات طهارت‌شان.

می‌ماند حیواناتی که غیر مأکول اللحم هستند و غیر ذی نفس سائله هستند این‌ها مورد بحث هستند که آیا این‌ها عامی داریم که دلالت بکند بر قبول للتذکیه أم لا.

نسبت به وجود عام دو قول در مسئله هست محض خاطر شما فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



۱) وسائل الشيعة ج‏۲۵ ص۱۱۸

۲) تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ج‏۱ ص۲۸۵

۳) باب‏ وجوب ذبح‏ الهدي الواجب في الحج بمنى‏ و إن كان في إحرام العمرة فبمكة و يتخير في المندوب. وسائل الشيعة ج‏۱۴ ص۸۸. كتاب‏ الأطعمة و الأشربة. وسائل الشيعة ج‏۲۴ ص۹۷. أبواب لباس‏ المصلي. وسائل الشيعة ج‏۴ ص۳۴۳

۴) فلا محالة هناك خصوصية في الحيوان بحيث يقتضي الحلية و الطهارة أو الطهارة فقط أو الحرمة و النجاسة فيكون الحيوان بتلك الخصوصية تارة قابلا للتذكية المفيدة للحل و الطهارة. و أخرى قابلا للتذكية المفيدة للطهارة فقط. و ثالثة غير قابل للتذكية بوجه، فسواء كانت تلك الخصوصية مأخوذة في عرض سائر الأمور الدخيلة في الحل و الطهارة، أو من اعتبارات الذبح الخاص المفيد لهما مثلا يمكن التعبد بعدمها المحمولي أو بعدم الذبح الخاص المحمولي.

و يمكن أن يقال: إن الخصوصية التي يقتضيها البرهان لا يجب أن تكون أزيد من المصالح المقتضية للحل و الطهارة، أو المفاسد المقتضية للحرمة و النجاسة كما يشهد لها ما ورد في بيان الحكم المقتضية لحرمة ما لا يؤكل لحمه من الميتة و السباع و المسوخ، بل في المسوخ عللت حرمتها بأنها حيث كانت في الأصل مسوخا فاستحلالها استخفاف بعقوبة اللّه تعالى حيث مسخها. و من الواضح أن المصالح و المفاسد و علل الاحكام ليست بنفسها تعبدية، و لا مما رتب عليها حكم شرعي بترتب شرعي، بل سبب واقعي لأمر شرعي، فلا معنى للتعبد بها تعبدا بحكمها.

ثم إنه لو فرض أن الخصوصية الموجبة للقابلية غير المصالح و المفاسد، من المحتمل أن تكون تلك الخصوصية ذاتية ككونه غنما أو بقرا أو إبلا مثلا، لا خصوصية قائمة بالغنم و البقر و الابل، حتى إذا شك وجودها في حيوان آخر يقال: إنها مسبوقة بالعدم بعدم ذلك الحيوان، و مع وجود الحيوان قطعا يشك في وجود تلك الخصوصية بوجود الحيوان، بل حيث إن الخصوصية ذاتية فلا ينحل إلى ما هو مقطوع الوجود و ما هو مشكوك الوجود. بل هذا المقطوع وجوده: إما قابل بذاته للحلية و الطهارة أو غير قابل بذاته لهما، و تعيين الحادث بالأصل غير صحيح. نهایة الدرایه ج۴ ص۱۵۰

۵) بحار الأنوار (ط – بيروت) ج‏۲ ص۳۰۳

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا