بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
از روایت عنوان بصری تا این جا را خواندیم که «إذا فوض العبد تدبير نفسه على مدبره هان عليه مصائب الدنيا» چرا «هان عليه مصائب الدنيا؟» چون میداند آنچه که بر او وارد شده به صلاح و مصلحت او بوده.
«و إذا اشتغل العبد بما أمره الله تعالى و نهاه لا يتفرغ منهما إلى المراء و المباهاة مع الناس» این هم واقعیتی است اگر شخص اشتغال پیدا کند، مشغول بشود به آنچه که خدا به او امر و نهی کرده، در مقام اطاعت اوامر و نواهی باری تعالی پیش بیاید اصلا وقتی برای او نمیماند که بخواهد برای مردم فخر فروشی بکند و بحث و جدال و این حرفها بکند، بسیاری از این حرفهایی که مطرح میشود و صورت جدال و بحث و مباهات دارد و فخر فروشی دارد. من که هستم و تو که هستی و من چه بودم و چه خواهم بود همه برای این است که اوامر و نواهی باری تعالی فراموشمان شده، چون اگر به یاد این اوامر و نواهی باشیم یکی از آنها عبارت از این است که انسان چنین کارهایی را نکند و واقع مطلب اگر کسی بتواند وقتش را صرف کند در اوامر و نواهی، اول واجبات خودش بعد مستحبات و مکروهاتش، وقتی برای هیچ چیز دیگر باقی نمیماند.
«فإذا أكرم الله العبد بهذه الثلاث» اگر باری تعالی به عبدی این سه کرامت را داد «هان عليه الدنيا» این سه بود، یکی این بود که «لا یری العبد لنفسه فیما خوله الله الیه ملکا لان العبید لا یکون له ملکا» یکی این بود که «ولا یدبر العبد لنفسه تدبیرا» و یکی هم اشتغل العبد بما امره الله تعالی و نهاه.
«فإذا أكرم الله العبد بهذه الثلاث» پس معلوم میشود این به دست خود ما به دست نمیآید بالاخره عنایتی از طرف باری تعالی لازم است چون دارد «اذا اکرم الله العبد بهذه الثلاث» و چون واسطه فیض در عصر حاضر ولی عصر حجت بن الحسن صلوات الله علیه است بنا بر این هیچ اکرامی از طرف باری تعالی به عالم وجود نمیرسد الا به واسطه آن حضرت. این است که انسان توسل به حضرت را لازم دارد ولو این سه تا را داشته باشد اما باید اینها همراه باشد با توسل به حضرت تا عنایت حضرت به او جلب بشود.
اگر این طور شد «هان علیه الدنیا» دنیا دیگر بر او آسان میشود برای دنیا ارزشی قائل نمیشود «و إبليس» شیطان خیلی بزرگ و مهم است، شیطان یک موجودی است که دست از فریب دادن بعضی از پیغمبران هم برنداشته، یک چنین موجودی است، اگر شما این کارها را کنید هان ابلیس، ابلیس هم نزد شما سبک میشود، اینها خیلی اهمیت دارد. «و الخلق» خلق هم همین طور پیش شما سبک خواهد بود.
«و لا يطلب الدنيا تكاثرا و تفاخرا» دیگر چنین آدمی دنبال طلب دنیا به جهت زیاده خواهی و فخر فروشی نیست، اگر دنبال دنیا هست برای آخرتش است از باب این که دنیا مزرعه آخرت است. «و لا يطلب عند الناس عزا و علوا» و دیگر عزت و بلندی را در نزد مردم طلب ندارد چون میخواهد یک جای دیگری عزیز باشد و عالی باشد نه عند الناس. «و لا يدع أيامه باطلا» دیگر ایامش را هم به بطلان نمیگذارند، دنبال این مجالسی که گاهی وقتها هیچ فایدهای بر آن مترتب نیست [نمیرود].
در یکی از آیات سوره مؤمنون است، دیگر یکی از صفات مؤمنین این است «هم عن اللغو معرضون»[۱] از لغو اعراض دارند. ما چقدر در زندگی خودمان لغو داریم؛ مثلا یک لغوش الان این است که آقا ما درس را بگوییم شاگردهایمان زیاد بشود، بعد کم کم حاشیه عروه بزنیم، بعد رساله را چاپ کنیم، بعد چه بشویم بعد چه بشویم، اینها همه لغو است. آدم باید کار خودش را انجام دهد هر چه خدا خواست. این یکی از لغوها است. چقدر از این لغوها ما در زندگی خودمان داشتیم، الی ماشاءالله.
«فهذا أول درجة المتقين».[۲] اینهایی که گفته شد که دست یافتن به آنها بسیار مشکل و پُر زحمت است و واقعا از خود گذشتگی میخواهد و اگر آدم بخواهد راه میانبر برود فقط به محبت اهل بیت علیهم السلام راه میانبر میرود و الا اگر آن راه میانبر را نرود به هیچ کدام از این سه تا نمیرسد آدم. اگر به این سه تا رسیدی این تازه اول درجه متقین است، حالا برسی به درجات بعدش.
واقعا به طوری ائمه علیهم السلام شیعیان را تربیت کردند که اصلا راضی به هیچ مقامی نیستند، هر مقامی که جلوی آنها بگذاری میگوید نه من یک درجه بالاتر میخواهم چون پیرو ائمه اطهار علیهم السلام هستند. طوری تربیت کردند که اصلا حد یقف برای شیعهها نیست، در آداب حد یقف برای شیعهها نیست، در علم حد یقف برای شیعهها نیست، در عبادت حد یقف برای شیعهها نیست. در عبادت هر چه عبادت بکند باز میگوید عبادت حضرت زهرا علیها السلام چه بود! عبادت امام زین العابدین علیه السلام چه بود! اصلا یک طوری ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین شیعه را تربیت کردند که هیچ مکتبی این طور اصحاب خودش را تربیت نکرده در هر جهتی که حساب بکنید، در ادب، ادبی که خود ائمه اطهار داشتند مثلا ادبی که حضرت امیر علیه السلام نسبت به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم داشتند.
من یک قصه برای شما نقل بکنم خوب است. یک دکتر عبدالفتاح عبدالمقصود بود در مصر که نویسنده کتاب هست نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام. این شخص را دکتر مفتح دعوت کرده بود که بیاید ایران. در قم که میخواست وارد بشود بهترین جا برای ورود این شخص را منزل والد معظم تشخیص دادند چون والد معظم یک شخصیتی بود که همگانی بود و همه قبولش داشتند یعنی همه طوائف و همه گروهها قبول داشتند و این شخص به منزل ما وارد شد. یادم هست یک ظهری آقایان آمدند دیدن او، من جمله مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری هم آمد در مجلس بود و آن جا صحبت شد و سؤال شد که امیرالمؤمنین علیه السلام با این فصاحت و بلاغت و با این لسانی که دارد در طول زندگی زمانی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله حیات داشتند ما خطبه از حضرت امیر علیه السلام نداریم اگر هست کلمات بسیار کوتاهی است، وجه آن چیست؟ تقریبا آن جمعی که آن جا نشسته بودند ساکت شدند. بعد مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری این را فرمود گفت ادب امیرالمؤمنین علیه السلام اقتضا میکرد که تا وقتی حضرت رسول صلی الله علیه و آله حیات دارد لب به سخن باز نکند.
چه طور ما را تربیت کردند! این طور تربیت شدند اهل بیت علیهم السلام آن وقت این است که ما هر چقدر هم ادب را رعایت کنیم باز میگوییم حد یقف برای ما نیست، باز برویم بالاتر.
آن هم کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدید در نهج البلاغه در توحید، در اسرار حج، در هر قسمتی از هر موضوعی یک چنین لسانی، شما هیچ خطبهای در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله پیدا نمیکنید الا کلمات بسیار کمی. این ادبش بوده! عبادتش و هکذا.
میخواهم بگویم این که میفرماید: «فهذا أول درجة المتقين» اصلا تربیت اهل بیت علیهم السلام یک تربیتی بوده که قابل درک برای بشر نیست. یعنی تربیت غیر عادی بوده در هیچ مکتبی چنین تربیتی را شما پیدا نمیکنید.
(سؤال: این ادبی که میفرمایید اکتسابی بوده؟) ما الان به آن جهتش کار نداریم که اکتسابی بوده، لدنی بوده، هر چه بوده این بوده و این واقعیت بوده و این واقعیت خیلی از آنها برای تعلیم ما است که ما یاد بگیریم.
حالا شما عزیز من من یک جمله بگویم؛ خدایی ما ادب نسبت به ولی عصر [عجل الله تعالی فرجه الشریف] را درست رعایت میکنیم؟ خدایی نمیکنیم، ببینید یک چیز روشنی است. من یک مثال ساده بزنم، تا وقتی من وارد اتاق نشدم شما همه با هم بلند صحبت میکنید خنده میکنید، میگویید چه، این، آن، شلوغ است این جا، تا من وارد میشوم به حساب حالا استاد، سکوت میکنید اگر میخواهید با هم صحبت کنید آرام صحبت میکنید. ما اگر خیلی جاها خیلی حرفها میزنیم خیلی کارها میکنیم برای این است که میگوییم حضرت حجت آن جا نیست دیگر، اگر بگوییم حضرت حجت صلوات الله علیه آن جا هستند چطور حرف میزنیم، چطور رعایت میکنیم، اینها این طور میشود.
انشاءالله خود ائمه اطهار [علیهم السلام] عنایت بفرمایند که ما بتوانیم عامل به دستورات اهل بیت علیهم السلام باشیم، باز خود ما هم عنایت از خود ائمه [علیهم السلام] میخواهیم.
***
نسبت به این که اگر ما بخواهیم عبادیت عمل را به امر به احتیاط درست بکنیم بزرگان فرمودند که این مستلزم دور است. مرحوم اصفهانی دو مدعا داشتند. مدعای اول این بود که این مستلزم دور نیست چون در دور باید موقوف و موقوف علیه به دو وجود موجود باشد و ایشان اثبات فرمود که احتیاط و امر به احتیاط به یک وجود موجود است پس مورد دور نخواهد بود.[۳]
مطلب ۲. اثبات محذور به اجتماع متقابلین و خلف
[مدعای دوم این است که] بلکه استحاله تصحیح عبادت به امر به احتیاط از باب اجتماع متقابلین است.[۴]
مقدمه
توضیح مطلب متوقف بر تذکر یک مقدمه است و آن مقدمه این است که تقدم و تأخر اقسامی دارد: تقدم و تأخر بالعلیه، تقدم و تأخر بالطبع، تقدم و تأخر بالزمان، تقدم و تأخر بالشرف، تقدم و تأخر بالحقیقه، تقدم و تأخر بالحق، اقسام متعددی دارد. از این اقسام دو تا از آنها مورد نظر ما است فعلا:
یکی تقدم و تأخر علی و آن عبارت از این است که متأخر در وجودش متوقف است بر وجود متقدم است، تا متقدم یافت نشود متأخر یافت نمیشود و اگر متقدم یافت شد متأخر حتما یافت میشود چون اگر علت پیدا شد معلول پیدا نشود لازم میآید انفکاک معلول از علت.
قسم دومی که فعلا مورد نظر بحث ما است تقدم و تأخر طبعی یا رتبی است و آن این است که متأخر در وجودش متوقف بر وجود متقدم هست اما وجود متقدم مستلزم وجود متأخر نیست؛ مثل موضوع و حکم، حکم که متأخر است وجودش متوقف بر وجود موضوع است اما وجود موضوع ـ نه عنوان موضوع، عنوان موضوع با عنوان حکم متضائفان هستند متضائفان متکافأن هستند قوةً و فعلاً، ـ ذات موضوع، ذات خمر ممکن است موجود باشد حکمی برای آن نباشد این را میگوییم تقدم و تأخر طبعی.
یک افتراق مهم بین تقدم و تأخر علی و تقدم و تأخر طبعی است و آن این است که در تقدم و تأخر علی لا یعقل که متقدم و متأخر به یک وجود موجود بشوند بلکه باید به دو وجود موجود باشند. نار به یک وجود موجود است، احتراق و حرارت به وجود آخری موجود است، نمیشود هر دو به یک وجود موجود باشند. در تقدم و تأخر طبعی اعم است ممکن است به دو وجود موجود باشند ممکن است به یک وجود موجود باشند. واحد و إثنین به دو وجود موجود هستند. علم و معلوم، علم متأخر از معلوم است، چرا؟ چون علم صفت ذات تعلق است بدون متعلق قابل تحقق نیست ولیکن علم و معلوم در انسان به چند وجود موجود هستند؟ به یک وجود موجود هستند، همین دیروز توضیح آن را دادیم. پس خاصیت تقدم و تأخر طبعی این است که یمکن که هر دو به یک وجود موجود باشند در عین این که تقدم و تأخر را دارند اما تقدم و تأخر طبعی دارد.
حالا که این روشن شد وارد بحث میشویم؛
بیان محذور اجتماع متقابلین و خلف
میگوییم احتیاط امر به آن تعلق گرفته، وجوب به آن تعلق گرفته پس احتیاط میشود موضوع، امر میشود محمول و حکم، پس احتیاط متقدم است بر امر به احتیاط، چرا؟ چون موضوع است.
حالا چون احتیاط در عبادت است متوقف بر امر است؛ یعنی قبلا باید یک امری باشد تا احتیاط درست بشود. پس احتیاط شد متأخر از امر به احتیاط.
در نتیجه این احتیاط هم متقدم بر امر است چون موضوع است، هم متأخر از امر است چون مقید متأخر از قیدش است، میشود اجتماع متقابلین.
خلف هم میشود. چرا؟ چون ما فرضته متقدما صار متأخرا. ما احتیاط را موضوع قرار دادیم، متعلق امر قرار دادیم پس فرضناه متقدما. بعد احتیاط خودش متوقف بر امر شد یعنی متأخر از امر میشود چون هر مقیدی متأخر از قیدش است. پس ما فرضناه متقدما صار متأخرا و هذا خلفٌ.
پس هم اجتماع متقابلین درست شد و هم خلف درست شد لذا محذور این دو تا است.
تا این جا ببینیم ما چه کردیم؟ تا این جا اشکال تصحیح عبادت را به امر به احتیاط بیان کردیم که اشکال عبارت بود از دور یا تسلسل، دو: این که از اشکال دور جواب دادیم: یکی به طریق «لم» و یکی به طریق «إن». سه: هم طریق «لم» هم طریق «إن» مورد اشکال واقع شد. چهار: یک اشکال عامی در تصحیح عبادیت عمل به امر به احتیاط داشتیم، یک اشکال عامی که آن اشکال خاص به خود امر به احتیاط بود که مستلزم دور است، از این اشکال مرحوم شیخ جواب دادند نقضا و حلا. جواب مرحوم شیخ را ما تا به الان هیچ مناقشهای نکردیم حواستان باشد. مرحوم آخوند مناقشه فرمود در جواب، نسبت به جواب حلی مناقشه فرمود در نتیجه نقض آن هم مورد مناقشه قرار میگیرد، مرحوم اصفهانی آمد یک اشکال کرد به همه، گفت شما همه رفتید سراغ دور، این جا دور نیست اجتماع متقابلین و خلف است و اجتماع متقابلین و خلف لازم میآید. پس تا این جا مشکل حل نشده.
حالا جلسه آینده حل مشکل را از مرحوم آخوند میگوییم که مرحوم آخوند حل مشکل میکنند، بعد یک تتمهای مرحوم اصفهانی آخر این حاشیه دارند آن تتمه را ذکر میکنیم. ما همه حاشیه را نگفتیم حاشیه چند صفحه است ما یک قسمت آن را گفتیم، يک قسمت هم از آخر حاشیه است که آن هم مهم است، آن را هم انشاءالله توضیح خواهم داد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) المؤمنون ۳
۲) مشكاة الأنوار في غرر الأخبار النص ص۳۲۷
۳) و فيما ذكرناه هنا كفاية لاثبات أن الحكم مطلقا بالاضافة الى موضوعه من قبيل عوارض الماهية، فلا يتوقف ثبوته على ثبوت موضوعه، بل ثبوت موضوعه بثبوته و العروض تحليلي. و منه تعرف أنه لا دور، إذ ليس هناك تعدد الوجود حتى يلزم الدور، أو يجاب بأن الدور معي، أو أن الحكم يتوقف على ثبوت الموضوع لحاظا لا خارجا. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج۴ ص۱۶۱
۴) نعم لازم أخذ الحكم في موضوع نفسه أو أخذ ما ينشأ من قبل شخص الحكم في موضوع نفسه، هو الخلف أو اجتماع المتقابلين، فان الحكم حيث إنه عارض لموضوعه و لو تحليلا فهو متأخر عنه، فلو أخذ هو أو ما ينشأ من قبله فيما هو متقدم عليه طبعا لزم من فرض أخذه تقدم المتأخر و تأخر المتقدم، فالموضوع متقدم و متأخر، و الحكم متأخر و متقدم، و هو اجتماع المتقابلين، و إن التزم بأحد الأمرين لزم الخلف. و ملاك التقدم و التأخر الطبعيين موجود في الحكم و موضوعه؛ لأن ملاكهما إمكان الوجود للمتقدم، و لا وجود للمتأخر، و عدم إمكان الوجود للمتأخر إلا و المتقدم موجود، فان الواحد و الكثير كذلك، حيث يمكن وجود الواحد، و لا وجود للكثير، و لا يمكن وجود الكثير إلا و الواحد موجود. و كذا العلة الناقصة و معلولها، فانه يمكن وجود العلة الناقصة و لا وجود للمعلول، و لكن لا يمكن وجود المعلول إلا و العلة موجودة. و كذا الشرط و المشروط و الشوق مثلا و البعث كذلك، فان الفعل له تقرر ماهوي و ثبوت ذهني و خارجي، و لا شوق و لا بعث نحوه، و لكن لا يمكن ثبوت الشوق و لا البعث إلا و الفعل في مرتبتهما موجود. و لا يخفى أن أخذ الحكم بشخصه في موضوع نفسه و إن كان كذلك من حيث لزوم هذا المحذور، إلا ان هذا المحذور لا يلزم من أخذ العلم به في موضوعه، و لا من أخذ قصد القربة في موضوعه: أما الأول فلما مر في أوائل مباحث القطع من أن الحكم قائم بشخص الحاكم، و العلم قائم بنفس العالم، فلا يعقل أن يكون مشخص الحكم مقوما لصفة العلم، فالموقوف هو الحكم بوجوده الحقيقي، و هو المتأخر بالطبع، و المقوم لصفة العلم المأخوذ في الموضوع ماهية الحكم الشخصي دون وجوده، لأن مقوم العلم هو المعلوم بالذات لا المعلوم بالعرض، فالموقوف عليه و المتقدم بالطبع غير المعلوم بالعرض المتأخر بالطبع، و بقية الكلام فيما تقدم. و أما الثاني فبما مر مرارا: أن الأمر بوجوده الخارجي لا يعقل أن يكون داعيا، بل بوجوده العلمي الحاضر في النفس. و قد عرفت أن المعلوم بالذات غير المعلوم بالعرض، فالمتأخر طبعا هو الحكم بوجوده الخارجي، و المتقدم بالطبع هو الحكم بوجوده العلمي. فراجع مباحث القطع و مبحث التعبدي و التوصلي من مباحث الجزء الأول. ثم إن هذا كله بالاضافة إلى المحذور المذكور في المتن من حيث توقف العارض على المعروض القابل للانطباق على محذور الدور، و على محذور الخلف. و أما سائر المحاذير الأخر المذكورة في باب قصد القربة و شبهه من لزوم عدم الشيء من وجوده، أو علية الشيء لعلية نفسة، فقد تعرضنا لها و لدفعها في باب التعبدي و التوصلي، و في أواخر مباحث القطع عند التعرض لقصد الوجه و نحوه فراجع. نعم خصوص الأمر بالاحتياط فيه محذور آخر و هو: أن الأمر الاحتياطي إن تعلق بذات الفعل بعنوانه لا بعنوان التحفظ على الواقع فانه و إن أمكن أخذ قصد الأمر في موضوع نفسه، إلا أن لازمه خروج الشيء عن كونه احتياطا؛ لأن موضوعه محتمل الوجوب حتى يتحفظ عليه. و بعد فرض تعلق الأمر- بذات الفعل بقصد هذا الامر- كان تحقيقا للعبادة الواقعية المعلومة المنافية لعنوان الاحتياط، و هو خلف. نهاية الدراية في شرح الكفاية ج۴ ص۱۶۱ و ۱۶۲