بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
جریان اصالت اطهارت و الحل در ملاقی سالم از معارض
فإن قلت وجوب الإجتناب عن ملاقی المشتبه و إن لم یکن من حیث ملاقاته له إلا أنّه یسیر کملاقیه فی العلم الإجمالی بنجاسته أو نجاسه المشتبه الآخر. فلا فرق بین الملاقیین فی کون کلّ منهما أحد طرفی الشبهه و هو نظیر ما لو قسّم أحد المشتبهین قسمین و جُعل کلّ قسمٍ فی إناء.[۱]
إن قلتی که در این جا مرحوم شیخ قدس سره مطرح می فرمایند یکی از بحثهای اساسی ای است که در علم اصول مطرح می شود و یکی از نکات بسیار مهمی است که در بسیاری از موارد مورد استفاده قرار می گیرد.
بیان این مطلب عبارت از این است که صحبت ما در این بود که اگر ما علم اجمالی داریم که یکی از این دو کاسه نجس است، اگر ثوبی با یکی از این دو کاسه ملاقات کرد اجتناب از ثوب لازم نیست. چرا؟
به خاطر اینکه ما دلیل داریم که اجتناب از ملاقی نجس لازم است ولیکن این ثوب ملاقات با نجس که نکرده است ملاقات با مشتبه النجس کرده است. و دلیلی نداریم که ملاقی مشتبه النجس هم واجب الإجتناب است.
إن قلت می گوید که درست است که از این طریقه ما نمی توانیم اثبات کنیم وجوب اجتناب از ثوب و ملاقی را. اما به طریقه دیگری ما اثبات می کنیم وجوب اجتناب از ملاقی را ، و آن عبارت از این است که می گوییم ملاقی هم طرف علم اجمالی قرار می گیرد. چرا؟ چون وقتی که من علم دارم یکی از این دو کاسه نجس است بعد ثوبی با این کاسه ملاقات کرد پس الان من علم دارم که یا این ثوب نجس است یا آن کاسه نجس است. چون اگر نجاست در آن کاسه باء باشد خب کاسه باء نجس است. اگر نجاست در کاسه باء نباشد پس در کاسه الف بوده لباس هم که با کاسه الف ملاقات کرده است. پس الان علم اجمالی ما یک طرفش دو شق دارد یک طرفش یک شق دارد.
من علم دارم یا این ثوب و کاسه ای که به او ملاقات کرده نجس است یا آن کاسه نجس است. وقتی که طرف علم اجمالی قرار گرفت، ما گفتیم که در اطراف علم اجمالی دیگر اصل جاری نمی شود نه در دو تا کاسه اصل جاری میشود چون با هم تعارض می کنند، از جهت اینکه طرف علم اجمالی هستند دیگر أصاله الطهاره در ثوب را هم ما نمی توانیم جاری بکنیم بگوییم اجتناب از ثوب لازم نیست، چرا؟ چون ثوب هم الان طرف علم اجمالی قرار گرفت. من احتمال می دهم که این ثوب نجس باشد یا کاسه باء. و به مجردی که طرف علم اجمالی قرار گرفت دیگر احتیاط لازم است و اصل در او جاری نمی شود. خب این إن قلت به ظاهر إن قلت بسیار محکم و مستدلی است.
جوابی که مرحوم شیخ قدس سره می فرمایند فهمش متوقف است بر دانستن چند مقدمه؛
یک مقدمه این است که در مباحث سابق ما گفتیم به بیانی تنجیز علم اجمالی نسبت به اطراف و لزوم اجتناب از تمام اطراف، از جهت این است که اصول در اطراف متعارض اند چون دو تا بیان بود یک بیانش این بود، که گفتیم مجوز برای ارتکاب هر طرف اصل است. أصاله الحل است أصاله الطهاره است. و فرض این است که جریان اصل در هر دو علی السویه است و در هر دو اگر بخواهد جاری شود تعارض می کند و تساقط می کند. پس در هیچ کدام اصل جاری نمی شود. وقتی در هیچ کدام اصل جاری نشد مجوزی برای ارتکاب هیچ کدام ما نداریم.
پس به این بیان ما اثبات کردیم که تنجیز علم اجمالی نسبت به اطراف خودش از جهت این است که اصول در اطراف متعارض اند. و در نتیجه مجوزی برای ارتکاب اطراف باقی نمی ماند.
در تنبیه سوم گفتیم که اگر آمد در یکی از اطراف اصل جاری نشد بجهه من الجهات. کما اینکه در تنبیه سوم به جهت خروج از محل ابتلا و بی اثری اش جاری نشد. در هر صورت اگر در یکی از اطراف اصل جاری نشد در طرف دیگر اصل جاری میشود و معارض هم ندارد در نتیجه مجوز ارتکاب برای طرف دیگر ثابت می شود. این یک مقدمه بود که در سابق عرض کردیم.
مقدمه دوم بحثی است که إن شاء الله در استصحاب مطرح میشود اما بحث عامی است نسبت به تمام اصول از جهت اجرا. و آن بحث این است که، اگر شک ما در حکم شیئی مسبَّب از شک ما در حکم شئ آخر باشد مثلا شک ما در حلیت و حرمت باء مسبب از این است که شک داریم در حلیت و حرمت الف.
آن وقت می فرمایند اگر به وسیله ای حکم الف روشن شد که مثلا الف حلال است، دیگر شک در حکم باء باقی نمی ماند چون شک در حکم باء ناشی از شک در حکم الف بود. وقتی حکم الف روشن شد که حلیت است دیگر شک در حکم باء هم می پرد و یقین پیدا می کنیم که حلیت برای باء است.
یا اگر حرمت برای الف ثابت شد باز شک ما در باء می پرد. از این جهت است که می گویند در مواردی که شکی مسبَّب از شک دیگر باشد اگر ما اصلی جاری کردیم در ناحیه سبب و حکم سبب را روشن کردیم دیگر شک در مسبَّب می پرد و دیگر اصل در مسبَّب قابل جریان نیست چون موضوع ندارد. موضوع اصل شک در حکم است. و بعد از روشن شدن حکم سبب شکی در مسبب باقی نمی ماند تا در او بخواهد اصل جاری شود.
مثالی برای این مسئله بزنیم تا روشن شود. اگر دستمالی داریم که نجس است این دستمال یا ثوب نجس را با آب مشکوک الطهاره و النجاسه شستیم. الان شک داریم که آیا این ثوب پاک شده یا پاک نشده است؟ شک ما در طهارت و نجاست ثوب ناشی است از شک ما در طهارت و نجاست آب. و الا که اگر بدانیم که آب طاهر است خب ثوب را هم که با آب طاهر شسته پاک میشود. اگر بدانیم که آب نجس است خب ثوب نجس بوده با آب نجس هم شسته ایم پاک نشده است. پس در این جا مثال ما از قبیل شک سببی و مسببی شد.
دو تا اصل این جا را ملاحظه کنید اصلی که در ثوب جاری است چیست؟ استصحاب نجاست است. به خاطر اینکه ثوب قبلا نجس بود الان که با این آب شستم نمی دانم پاک شد یا پاک نشد، استصحاب می کنم بقاء نجاست ثوب را.
از آن طرف اصل جاری در آب چیست؟ أصاله الطهاره است. کلّ شئ لک طاهر حتی تعلم أنّه قذف. پس اصل جاری در آب می گوید آب پاک است. بین این دو اصل هم الان تعارض شده است. چون اگر آب پاک باشد ثوب باید پاک باشد و حال آنکه استصحاب نجاست ثوب می گوید ثوب نجس است. آن وقت در این جا چون شک در طهارت و نجاست ثوب شک سببی است أصاله الطهاره در این جا جاری میشود. وقتی أصاله الطهاره در این جا جاری شد آب پاک شد، دیگر من شکی در بقاء نجاست ثوب ندارم تا استصحاب بقاء نجاست را بکنم. ثوبم را با آب پاک شستم و این جا دیگر ثوب مسلما پاک می شود.
این مثال برای شک سببی و مسببی شد. و دیدید که شک ما در نجاست و طهارت ثوب ناشی از شک ما در نجاست و طهارت آب بود. و ملاحظه کردید که با روشن شدن حکم سبب حکم مسبب هم روشن شد.
اما عکسش درست نیست. یعنی حالا اگر بیایید از آن طرف درست کنید معلوم شود که این دستمال نجس است، ثابت نمی شود که آیا این آب نجس است یا این آب پاک است. از آن طرف ملازمه نیست یعنی ارتفاع شک در سبب است که شک در مسبب را از بین میبرد. این مثالی که ما زدیم جایی بود که اصل در سبب و اصل در مسبب، در نتیجه متخالف بودند. اصل در مسبب اثبات نجاست می کرد اصل در سبب اثبات طهارت می کرد.
اگر اصلها متوافق هم باشند همین طور است. باز هم اصل در مسبب جاری نمی شود. چرا؟ به خاطر اینکه مناط عدم جریان اصل در مسبب این بود که با جریان اصل در سبب موضوع برای جریان اصل در مسبب نمی ماند. کاری ندارد به اینکه موافق باشد یا مخالف باشد. مثلا مثل اینکه من شک دارم در نجاست و طهارت این آب، و در نتیجه شک دارم در حلیت و حرمت شرب این آب. خب شک در حلیت و حرمت مسبَّب از شک در نجاست و طهارت است. اگر قاعده طهارت جاری شد گفت این آب پاک است، دیگر من شکی در حلیت و حرمت ندارم. یقین می کنم که آب هم حلیت شرب دارد.
بنابراین یک قاعده کلیه به دست آوردیم که در موارد اصل سببی و مسببی، اصل در سبب جاری می شود و با اجرای اصل در سبب دیگر موضوع برای جریان اصل در مسبب باقی نمی ماند. و فرقی نمی کند که مقتضای این دو اصل متخالف باشد یا مقتضای این دو اصل متوافق باشد.
البته در این جا باید یک سری دقتها شود مثل اینکه سببیت بین این دو باید یک سببیت شرعیه باشد تا تحت این قانون و قاعده باشد. اگر سببیت، سببیت شرعیه نباشد تحت این قانون در نمی آید. در مثالهایی که ما زدیم سببیت سببیت شرعیه بود. یعنی شارع مقدس فرموده است که اگر لباس نجس با آب پاک شسته شود پاک می شود اما اگر با آب نجس شسته شود بر نجاست خودش باقی است.
بنابراین سببیت بین مسبب و سبب یک سببیت شرعیه و جعلیه است. این جا جای این قانون هست که با اجرای اصل در سبب شک در مسبب می پرد.
اما اگر سببیت سببیت شرعیه نباشد، سببیت عقلیه باشد جای این قاعده نیست. کما اینکه مفصل این بحثها را در باب استصحاب خواهیم گفت. فقط همین مقدار خواستیم استفاده کنیم و اشاره کنیم که باید توجه داشت که سببیت باید سببیت شرعیه باشد. لذا به مجردی که ما رفع کردیم نجاست را از آب، نجاست هم از ثوب رفع می شود چون رافعیت و سببیت بین همه اینها شرعیه است. حالا که این دو مقدمه روشن شد یعنی یک مقدمه این بود که تنجیز علم اجمالی در صورتی است که اصول در اطراف جاری شود و تساقط کند. اگر اصل در یکی جاری نشد دیگر آن جا علم اجمالی تنجیز ندارد.
و قاعده دیگر و مقدمه دیگر اینکه در موارد شک سببی و مسببی اصل در سبب جاری است نه در مسبب. حالا می آییم در مثال ما نحن فیه، در مثال ما نحن فیه به چه ترتیب است؟
ثوبی با یکی از این دو کاسه ملاقات کرده است. شما گفتید این سه تا همه طرف علم اجمالی است. چون من شک دارم یا به نجاست ثوب و این کاسه الف که با آن ملاقات کرده است یا به نجاست کاسه باء. شما این را گفتید، ما می گوییم بیاییم بررسی کنیم از جهت تعارض اصول ببینیم برنامه از چه قبیل است؟
ثوب پاک بوده با این کاسه برخورد کرده است، أصاله الطهاره و النجاسه در ثوب می گوید ثوب پاک است. أصاله الطهاره و النجاسه در کاسه الف می گوید کاسه الف پاک است، أصاله الطهاره و النجاسه، أصاله الطهاره در کاسه باء می گوید کاسه باء طاهر است. شما می گویید چون این سه تا طرف علم اجمالی هستند هر سه تا اصل با هم تعارض می کنند تساقط می کنند اجتناب از همه لازم می شود. آیا ببینیم این کار میشود یا نمی شود؟ ما می گوییم این کار نمی شود چرا؟
به خاطر اینکه أصاله الطهاره در کاسه الف با أصاله الطهاره در کاسه باء تعارض می کنند و تساقط می کنند. وقتی که تعارض کردند و تساقط کردند پس دیگر در کاسه باء ما أصاله الطهاره ای نداریم. می ماند أصاله الطهاره در ثوب؛ جاری میشود و معارض هم ندارد.
یک بار دیگر بگوییم: این ثوب أصاله الطهاره داشته است، أصاله الطهاره در ثوب وقتی جاری می شود که أصاله الطهاره در کاسه الف جاری نشود. چون گفتیم سببی و مسببی است. شما به ما گفتید این سه تا اصل با هم متعارض اند. ما ببینیم آیا این سه تا اصل با هم متعارض هستند یا نیستند؟
می گوییم الان که نمی شود هم أصاله الطهاره در ثوب جاری کنید هم أصاله الطهاره در کاسه الف جاری کنید. چرا؟ چون اینها سببی و مسببی هستند در یک آن اصل در هر دو جاری نمی شود. اول باید اصل را در سبب جاری کنید پس اول باید أصاله الطهاره را در کاسه الف جاری کنید. أصاله الطهاره در کاسه الف معارض با أصاله الطهاره در کاسه باء است. این دو تا با هم تعارض می کنند تساقط می کنند. پس کاسه الف أصاله الطهاره ندارد کاسه باء هم أصاله الطهاره ندارد. می آییم سر ثوب، ثوب که أصاله الطهاره اش سر جایش است. ثوب أصاله الطهاره دارد و معارض هم ندارد چون معارضش کاسه الف نیست چون کاسه الف سبب خودش است. کاسه باء هم اگر چه معارضش است اما فرض این است که آن اصل ندارد. و ما گفتیم هر گاه در دو طرف علم اجمالی یک طرف اصل نداشت حالا به هر جهت من الجهات، اصل در او جاری نشد، در طرف دیگر اصل بلا معارض جاری می شود.
پس الان در ثوب اصل جاری شده و معارض هم ندارد. اما از کاسه باء معارض ندارد چون اصل در کاسه باء ساقط شده است.
اما از کاسه الف هم معارض ندارد چون اصلا أصاله الطهاره در ثوب که معارض با أصاله الطهاره در سببش که نمی تواند باشد چون سببی و مسببی هستند در دو رتبه هستند تعارض وقتی است که در یک رتبه باشد. پس ما قبول می کنیم که این ثوب طرف علم اجمالی است. اما طرف علم اجمالی ای هست که در آن طرفش اصل جاری نشده به خاطر اینکه به تعارض ساقط نشده است. آن طرف اصل ندارد اصل در این سلیم از معارض باقی می ماند. لذا از این راه هم وجوب اجتناب از ملاقی ثابت نمی شود بلکه به این راه اثبات می شود عدم وجوب اجتناب از ملاقی به قاعده طهارت. این قسمت را تطبیق کنیم.
تطبیق
فإن قلت وجوب الإجتناب عن ملاقی المشتبه، یعنی وجوب اجتناب از ثوبی که ملاقات کرده با کاسه الف، و إن لم یکن من حیث ملاقاته له، اگر چه این وجوب اجتناب از حیث ملاقاتش با مشتبه نیست. چون ملاقی مشتبه النجس که واجب النجس(۲۰؟) نیست.
إلا أنّ این ملاقی و ثوب یصیرُ کملاقیه می گردد مثل ملاقی اش؛ إلا أنّه یصیرُ عبارت اگر کملاقاها باشد خوب است. إلا أنّ این ثوب یصیرُ کملاقاه فی العلم الإجمالی بنجاسته أو نجاسه المشتبه الآخر، الا اینکه این ثوب می گردد مثل ملاقا اش یعنی مثل آن چیزی که با آن ملاقات کرده است. در علم اجمالی به اینکه علم اجمالی داریم به نجاست این ثوب یا نجاست آن مشتبه آخر.
فلا فرق بین الملاقیین پس فرقی بین ملاقی و ملاقا نیست هر دو طرف علم اجمالی قرار گرفتند. فی کون کلٍّ منهما أحد طرفی الشبهه فهو این ما نحن فیه نظیر ما إذا قُسّم یکی از دو مشتبه را به دو قسم.
اگر شما یک کاسه را دو قسمت بکنید باز هم من علم اجمالی دارم یا این نصف کاسه یا این نصف کاسه یا آن کاسه نجس است. و جُعل کلّ قسمٍ فی إناء هر قسمی را هم در إنائش قرار دهیم و در یک کاسه جدا قرار دهیم. خب إن قلت که وجوب اجتناب از این جهت درست می شود
قلتُ، لیس الأمر کذلک، چرا؟ لأنّ أصاله الطهاره و الحلّ فی الملاقی یعنی ثوب، سلیمٌ عن معارضه أصاله الطهاره المشتبه الآخر که کاسه باء باشد. این سلیم از معارض است. چرا سلیم از معارض است؟ چون اصلا در آن چیزی نیست که بخواهد با این معارضه بکند. اما به خلاف أصاله الطهاره و الحلّ فی الملاقا که کاسه الف است. فإنّها معارضهٌ بها فی المشتبه الآخر. این معارض است با أصاله الطهاره در مشتبه دیگر که کاسه باء باشد
و سرّ فی ذلک این است که، أمّا الشکّ فی الملاقی بالکسر ناشٍ عن الشبهه المتقومه بالمشتبهین. شک در نجاست و طهارت ثوب ناشی از شک در طهارت و نجاست این کاسه ای است که مورد شبهه است از نظر علم اجمالی،ناشی است از شبهه ای که آن شبهه متقوم است به مشتبهین در مورد علم اجمالی،
فالأصل فیها پس اصل در این شبهه، أصلٌ فی الشک السببیّ اصل در شک سببی است چون اصل در مورد آن شبهه که کاسه الف باشد سببی میشود. و الأصل فیه و اصل در ملاقی و ثوب اصلٌ فی الشک المسببی اصل در شک مسببی است. و قد تقرر در محلش که أنّ الأصل فی الشک السببی حاکمٌ و واردٌ علی الأصل فی الشکّ المسببیّ. اصل در سبب مقدم است بر جریان اصل در مسبب.
سواءٌ کان مخالفاً له چه اینکه حالا این اصل سببی و مسببی مخالف با هم دیگر باشند کما فی أصاله طهاره الماء که حاکم است این أصاله الطهاره در ماء بر أصاله نجاست یعنی بر استصحاب نجاست ثوب نجسی که مغسول است به این آب؛ پس أصاله و نجاست ثوب نجس یعنی استصحاب نجاست. أم موافقاً له یا أصل در سبب موافق با اصل در مسبب باشد. کما فی أصاله طهاره الماء که این أصاله الطهاره در ماء حاکم است بر أصاله و إباحه شرب.
حالا که این قانون معین شد و مسلم شد فمادام الأصل الحاکم الموافق أو المخالف یکون جاریاً، مادامی که اصل در سبب جاری است، لم یجری الأصل المحکوم دیگر اصل محکوم جاری نمی شود و اصل در مسبب.
لأنّ الأول چون اصل در سبب رافعٌ شرعیٌ للشکّ للمسبّب رافع شرعی است برای شک مسبب.
وقتی که شارع ما را متعبد کرد که این آب پاک است دیگر شک ما در نجاست ثوب می پرد. و بمنزله الدلیل بالنسبه إلیه هست. یعنی وقتی که حکم در سبب روشن شد این حکم دلیل را دارد نسبت به اصل، که موضوع برای اصل می گذارد. چطور اگر دلیل و اماره قائم شود موضوع برای اصل نمی ماند وقتی حکم سبب هم روشن شد دیگر موضوع برای مسبب نمی ماند. و به منزله دلیل است بالنسبه إلی المسبب، وقتی که این طور شد ،
و إذا لم یجری الأصل الحاکم حالا اگر اصل حاکم در الف که در سبب است جاری نشد. چرا؟ لمعارضته بمثله، چون معارضه دارد با یک اصلی در رتبه خودش در کاسه باء، وقتی که جاری نشد، زال المانع من جریان الأصل فی الشک فی المسبب دیگر زایل می شود مانع از جریان اصل در مسبب، مانع از جریان اصل در مسبب چه بود؟
این بود که ما در سببش اصل جاری می کردیم حالا که سبب دیگر اصلی ندارد که در آن جاری شود وقتی که اصل در سبب جاری نشد پس شک ما در مسبب مرتفع نشده باقی است.
وقتی که شک در مسبب باقی بود اصل در مسبب جاری می شود. بنابراین أصاله الطهاره در ثوب حالا جاری میشود. چرا؟ چون در سببش دیگر جاری نشد. حالا که أصاله الطهاره در ثوب جاری شد باید دنبال معارضش بگردیم. أصاله الطهاره در کاسه الف که معارضش نیست چون فرض این است که آن ساقط شد. أصاله الطهاره در کاسه باء هم معارضش نیست چون فرض این است که آن هم ساقط شده است.
و إذا لم یجری الأصل الحاکم به جهت معارضه اش به مثلش، زایل می شود مانع از جریان اصل در شک در مسبب، و واجب است رجوع به اصل در مسبب، لأنّه کالأصل بالنسبه إلی المتعارضین چون خود اصل در مسبب هم مثل همان اصلی است که در کاسه الف بود که نسبت به معارض دیگرش جاری شد اصل ها یک اصل اند.
لأنّه زیرا که اصل در مسبب هم کالأصل بالنسبه إلی المتعارضین است. مثل همان اصلی است که نسبت به متعارضین جاری می شد. این هم موضوعش شک در طهارت و نجاست است پس أصاله الطهاره در او جاری است.
ألا تری أنّه یجب الرجوع عند تعارض أصاله الطهاره و النجاسه عند تتمیم الماء النجس کرّاً بطاهرٍ، و عند غَسل المحل النجس بمائین مشتبهین بالنجس إلی قاعده الطهاره، این ألا تری بیان همین نکته ای بود که ما هم از خارج عرض کردیم که در موارد اصل سببی و مسببی اگر اصل در سبب جاری شد موضوع برای جریان اصل در مسبب نمی گذارد.
اما اگر اصل در سبب جاری نشد بوجهٍ من الوجوه به تعارض، به امر آخری اصل در سبب جاری نشد. وقتی که اصل در سبب جاری نشد پس موضوع در اصل در مسبب که عبارت است از شک محفوظ است آن وقت اصل در مسبب جاری می شود. حالا مثالی که مرحوم شیخ قدس سره می زنند دو تا مثال است. در این دو مثال هم مسئله را پیاده کنیم اگر چه در مسئله خودمان قانون را پیاده کردیم. چون دیدیم که اصل سببی در کاسه الف به خاطر معارضه اش با کاسه باء جاری نشد وقتی اصل سببی جاری نشد شک ما در مسبب محفوظ است، اصل در مسبب یعنی أصاله الطهاره در ثوب جاری شد و حکم به طهارت ثوب کردیم.
اما در مثالی که مرحوم شیخ قدس سره می زنند فهم بیان این مثال احتیاج به دو مقدمه دارد:
یک مقدمه عبارت از این است که در بحث استصحاب إن شاء الله خواهد آمد که مرحوم شیخ قدس سره ثابت می کنند اصل ( قطع شده دقیقه ۲۹)
…استحبابی حاکم است و مقدم است بر سایر اصول عملیه. و لذا اگر جایی ما استصحاب طهارت داشته باشیم نوبت به قاعده طهارت نمی رسد. چرا؟ چون استصحاب جعل یقین می کند عملاً، و وقتی عملا جعل یقین کرد دیگر موضوع قاعده طهارت که شک در طهارت و نجاست است باقی نمی ماند. لذا یک مقدمه این می شود که استصحاب حاکم است یا وارد است بر سایر اصول مثل قاعده طهارت. این یک مقدمه.
مقدمه دوم عبارت از این است که آب واحد حکم واحد دارد. یعنی آب واحد را ما نمی توانیم بگوییم هم نجس است هم طاهر، آب واحد یا نجس است یا طاهر است. حالا که این طور شد اگر ما یک ماء قلیلی داریم که این ماء قلیل نجس است. بعد این را تتمیمش کردیم تا کر شد. ولیکن به آب طاهر تتمیمش کردیم، حالا یک آب پیدا کردیم که او یک کر از آب است. که این یک کر از آب قبلا یک مقدارش نجس بود و آن آبی را هم که ما روی آن ریختیم و کر کردیم قبلا طاهر بود.
حالا می خواهیم ببینیم این آب طاهر است یا نجس است. از یک طرف چون آن آبی که قبلا این جا بود نجس بود استصحاب نجاست می کنیم پس این آب باید نجس بشود. از آن طرف آبی که ما روی این ریختیم قبلا پاک بود نمی دانیم که الان که تتمیم کر شده است بر پاکی خودش باقی است یا باقی نیست؟ استصحاب می کنیم بقاء طهارت را. استصحاب بقاء طهارت با استصحاب بقاء نجاست تعارض می کنند چرا تعارض می کنند؟ چون آب واحد نمی تواند دو حکم داشته باشد.
وقتی که تعارض کردند نوبت به اصل محکوم می رسد به اصل در مرتبه بعد، اصل در مرتبه بعد قاعده طهارت است. لذا حکم می کنیم این آب پاک است به قاعده طهارت، این یک مثال،
مثال دیگر عبارت از این است که اگر ما یک دستمال نجسی را یا دستمان که نجس است با دو تا کاسه ای که یقین داریم یکی از این دو کاسه پاک است و یکی از این دو کاسه نجس است شستیم ، این جا ببینیم مسئله چه می شود؟ وقتی ما این دستمال را با این دو کاسه می شوییم یقین داریم این نجاستی که در سابق داشت مسلما این نجاستش مرتفع شده است به خاطر اینکه بالاخره یک دفعه با آب پاک شسته شده است.
نهایت اگر آب پاک آب اولی بوده است این دستمال پاک شده است ولی بعد که با کاسه دوم شستیم مجددا نجس شده است. اگر این دستمال اول با کاسه نجس شسته شده است بعد با کاسه پاک شسته شده است پس بر طهارتش باقی است و پاک می شود، طاهر. آن وقت در این جا ما آن نجاست سابقه را که از دست دادیم به آن کار نداریم نمی دانیم آیا این دستمال ما در مرتبه آخر با آب طاهر ملاقات کرد تا پاک شده باشد. استصحاب می کنیم عدم تطهیرش را با آب پاک.
سوال: چطور…۳۳؟
جواب: چون نمی دانیم آیا، قبلا که این با آب پاک تطهیر نشده بود نمی دانم آیا با آب پاک تطهیر شده یا تطهیر نشده است؟ استصحاب می کنیم عدم تطهیرش را با آب پاک.
سوال: استصحاب باید یک حالت سابقه ۳۳؟
جواب: قبلا که این دستمال با آب پاک تطهیر نشده بود، این دستمالی که من الان از کیسه ام در آورده ام با دو تا کاسه شسته ام قبل از اینکه با این دو کاسه بشویم که با آب پاک تطهیر نشده بود الان نمی دانم آیا با آب پاکی که موجب طهارتش شده باشد تطهیر شده یا تطهیر نشده؟
اگر کاسه دوم کاسه پاک بوده است، این تطهیر شده است اما اگر کاسه اول کاسه پاک بوده این تطهیر نشده است. تطهیر این آب با کاسه پاک در مرتبه دوم معارض است به اینکه این دستمال تطهیر شده باشد به کاسه اول. چون احتمال هر دویش هست. پس من نمی توانم بگویم صد در صد این دستمال من پاک است. چون استصحاب عدم تطهیر این دستمال با کاسه آب معارض است با استصحاب عدم ملاقات این دستمال بعد از تطهیرش با کاسه نجس.
وقتی که این دو استصحاب تعارض کردند اگر استصحاب عدم ملاقات این دستمال بعد التطهیر با نجس درست می شد این دستمال پاک می شد.
اگر استصحاب عدم تطهیر این دستمال با آب پاک در مرحله دوم درست شود که کاسه دوم آب پاک بوده است، این دستمال پاک می شود. پس یک استصحاب نتیجه می دهد که این دستمال پاک است. آن چه استصحابی است؟ استصحاب عدم ملاقات این دستمال بعد از تطهیرش با کاسه نجس. که اگر با کاسه اولی نجس بوده، با کاسه دوم پاک شده است، خب من دیگر نمی دانم ملاقات با نجسی کرده است یا نکرده است،
پس استصحاب عدم ملاقات این دستمال با آن کاسه نجس در بین، قبلا که با کاسه نجس ملاقات نکرده بود نمی دانم آیا با کاسه نجس ملاقات کرده یا ملاقات نکرده است بعد از تطهریش؟ استصحاب می کنم عدم ملاقاتش را با کاسه نجس بعد التطهیر. پس نتیجه می شود که دستمال پاک است.
از آن طرف استصحاب دارم عدم تطهیر این دستمال را به آب پاک، چرا؟ چون قبلا که این دستمال من با آب پاک شسته نشده بود. نمی دانم الان با آب پاکی شسته شده است که نتیجه بدهد طهارت را یا نه؟
اگر آب پاک دومی باشد نتیجه داده طهارت را، اما ممکن است آب پاک اولی باشد. پس یقین ندارم که دستمالم را با یک آب پاکی که آن آب پاک دومی است و نتیجه می دهد طهارت دستمالم را شسته باشم. این دو تا استصحاب تعارض می کنند وقتی تعارض کردند تساقط کردند، أصاله الطهاره در دستمال زنده میشود. الا تری،
سوال: استصحاب عدم ملاقات بعد از تطهیر است( جواب: بله) …..۳۷.
جواب: چرا، چون یقین دارم که دستمال من تطهیر شد چون یقین دارم که نجاست سابقه اش بالاخره به سبب شستن با یکی از این دو کاسه از بین رفت. تطهیر نجاست اول شد.
نمی دانم بعد از نجاست اول ملاقات با نجس کرد یا نکرد. استصحاب عدم ملاقات با نجس شد. از آن طرف نمی دانم این دستمالم تطهیر شد به مائی که دیگر بعدش نجس نشده باشد. تطهیر شد به مائی که مؤثر باشد این استصحاب را هم داریم أصاله الطهاره زنده میشود.
تطبیق
ألا تری أنّه یجب الرجوع عند تعارض أصاله الطهاره و النجاسه، منظور از این أصاله الطهاره یعنی استصحاب طهارت. و النجاسه یعنی استصحاب النجاسه. عند تتمیم ماء نجسی را که تتمیمش کردیم به کرّ طاهر، این دو تا با هم تعارض می کنند و هم چنین عند غسل محل النجس بمائین مشتبهین، ألا تری که یجب الرجوع به قاعده طهارت؟ ولیکن و لا تُجعل قاعده طهارت را کأحد المتعارضین، قاعده طهارت را مثل یکی از متعارضین قرار نمی دهیم. چون قاعده طهارت در رتبه دوم است. در مرتبه متعارضین نیست در مرتبه اول نیست. در مرتبه اول اصلهای سببی تعارض می کنند قاعده طهارت اصل محکوم است اصل مسببی است هیچ وقت در این مرتبه نیست تا تعارض بکند. نعم، بعضی ها آمدند گفتند اصل سببی مؤید می شود که کدام یک از این دو اصل در اصل مسببی مؤید می شود و مرجح می شود که کدام یک از این دو اصل سببی جاری شود. یعنی چه؟
در همین ماء تتمیم کرّاً، استصحاب طهارت می گفت پاک است استصحاب نجس می گفت نجس است. این ها می گویند چون اصل محکوم ما و اصل در مرتبه ما نتیجه اش می شود طهارت. پس این مرجح می شود که استصحاب طهارت جاری شود و استصحاب نجاست جاری نشود. ولیکن این حرف غلط است. چون مرجِّح باید در مرتبه مرجَّح باشد. وقتی اصل مسببی می تواند ترجیح بدهد جریان اصل سببی را که در مرتبه سبب بتواند جاری شود و فرض این است که در مرتبه ای که اصل سببی جاری میشود اصلا جا برای وجود اصل مسببی نیست تا بتواند مرجح شود.
نعم ربّما یُجعل این اصل سببی را معاضداً و مرجِّح برای یکی از این دو اصل، الموافق له، آن اصلی که موافق با او هست. به زعم کونهما فی مرتبه واحده به گمان اینکه آن اصل مسببی با این اصل سببی در یک مرتبه است.
لکنّه توهمٌ فاسد، و لذا لم یقل أحدٌ در مسئله شبهه محصوره بگوید که تقدیم می کنیم أصاله الطهاره را در مشتبه ملاقی. یعنی نه اینکه من شک دارم یا کاسه الف نجس است یا کاسه باء، کاسه الف من اصل سببی دارد که أصاله الطهاره است. یک اصل مسببی هم در ملاقی اش جاری است که آن دستمال است که آن هم أصاله الطهاره است.
آن وقت بگوییم أصاله الطهاره در دستمال سبب می شود که أصاله الطهاره در الف جاری شود در باء جاری نشود. هیچ کس چنین حرفی نزده است.
پس معلوم می شود که اصل مسببی نمی تواند مرجِّح جریان اصل سببی باشد در صورتی که موافق با او باشد. و لذا لم یقل أحدی در مسئله شبهه محصوره به تقدیم أصاله الطهاره در مشتبه ملاقا، یعنی آن فردی از مشتبه که ملاقا است که کاسه الف، بگوییم أصاله الطهاره در این مقدم است چرا؟ لاعتضادها بأصاله الطهاره ای که در ملاقی هست. یعنی به خاطر کمک شدنش به اصل مسببی خودش. هیچ کس چنین حرفی نزده است.
سوال: آن جا با این جا فرق می کند آن جا ما … دستمال را مرجح گرفتیم برای…۴۱در کاسه ولی در مثال ما طهارت را در خصوص دستمال، مرجح… .
جواب: درست است. نه در خصوص دستمال، شاید شما این را می خواهید بگویید که در ماء تتمیم کراً یکی استصحاب طهارت بود یکی استصحاب نجاست. ( سوال:هر….) بعد آن قاعده طهارت مرجِّح آن بود که مثبت طهارت است. و لذا نسبت به استصحاب نجاست با او هیچ موافقتی ندارد. این را شما می خواهید بگویید.
سوال: هر دو در ماء جاری میشد.
جواب: در هر دو در ماء جاری میشد لذا یکی اش مرجِّح است. نه اینهم در این جا هم همین طور است. چرا؟ (سوال: درما نحن فیه در دو چیز است.) درست است در ما نحن فیه درست است که در دو چیز است. ولیکن به خاطر وجود علم اجمالی این اصل در هر دو متعارض است.
اشکال ایشان خوب اشکالی است. می گوید در آن مثال قبلی ما یک ماء داشتیم. یا استصحاب نجاست باید در آن جاری شود یا استصحاب طهارت، بعد شما گفتید قاعده طهارتی که مسببی است و محکوم است مرجِّح استصحاب طهارت شود. ولیکن در این مشتبه به شبهه محصوره دو چیز داریم. می گوییم درست است که دو چیز است ولیکن فرض این است که به خاطر وجود علم اجمالی أصاله الطهاره در هر یکی معارض با أصاله الطهاره در دیگری است. یعنی درست است که دو چیز است اما آن وجود علم اجمالی سبب می شود که اصل نتواند در هر دو جاری شود. و الا که اگر علم اجمالی نبود خب دو چیز مستقل بود هم أصاله الطهاره در این کاسه جاری میشد هم أصاله الطهاره در آن کاسه جاری می شد.
مناط عبارت است از تعارض اصول و این تعارض اصول در این جا هست ولو اینکه دو چیز باشد. پس این دو اصل با هم متعارض می شوند. أصاله الطهاره در کاسه الف معارض است با أصاله الطهاره در کاسه باء. حالا این شخص گمان کرده است که أصاله الطهاره در کاسه الف مقدم می شود چرا؟ چون در اصل مسببی او که آن ثوب هست قاعده طهارت جاری است. و قاعده طهارت در او که جاری شد سبب می شود که این اصل سببی در این طرف مقدم بشود.
مرحوم شیخ قدس سره می فرمایند که این درست نیست. چون آن اصل مسببی که قاعده طهارت است در مرتبه اصل سببی نیست تا در مرتبه اصل سببی وجود داشته باشد تا بتواند مرجِّح شود. معدوم هم که نمی تواند مرجِّح باشد.
تحقیق در تعارض اصلین: رجوع الی مارواء هر دو اصول
فاتحقیقُ پس بنابراین تحقیق در مسئله تعارض الأصلین است مع اتّحاد رتبتهما مرتبتهما لاتّحاد الشبهه الموجبه لهما، چون متحد است شبهه ای که موجب شده است برای اجتناب از این دو کاسه، علم اجمالی دارم که نجاست یا در این کاسه است یا در این کاسه، و این در یک مرتبه است. فالتحقیق فی تعارض الأصلین مع اتّحاد مرتبتهما با اینکه مرتبه شان یکی است، چرا مرتبه شان یکی است؟
لاتّحاد الشبهه الموجبه لهما، چون شبهه ای که موجب شده برای این دو اصل متحد است. که شبهه عبارت است از شک طهارت و نجاست این کاسه و شک در طهارت و نجاست آن کاسه، که هر دو شک ناشی از علم اجمالی است در یک مرتبه.
فالتحقیق فی تعارض الأصلین الرجوع إلی ماورائهما من الأصول التی لو کان أحدهما سلیماً عن المعارض، اگر یکی از اینها سلیم از معارض، اشتباه خواندیم، الرجوع إلی ماورائهما من الأصول، التی آن اصولی که یعنی آن اصول مسببی ای که لو کان أحدهما سلیماً عن المعارض لم یُرجع إلیه. که اگر یکی از این دو کاسه اصل سببی اش سلیم از معارض بود و جاری می شد اصل سببی اش دیگر نوبت به آن اصل مسببی نمی رسید. رجوع می کنیم به ماوراء این دو اصل سببی، از اصول مسببی ای که لو کان یکی از این دو اصل سببی سلیم از معارض، دیگر به آن اصل مسببی رجوع نمی توانستیم بکنیم.
حالا سواءٌ کان این اصلی که در مسبب جاری می شود و مرجع ما قرار گرفته است مجانساً لهما، مجانس باشد با این دو اصلی که در سبب جاری می شود أو من غیر جنسهما. یا از غیر جنس اینها باشد. این مجانساً و من غیر جنسهما، غیر موافقاً و مخالفاً بود. موافقاً و مخالفا که در بالا گفتیم این بود که گفتیم در مواری که ما اصل سببی داریم و اصل مسببی داریم، اصل سببی مقدم است. و نوبت به جریان اصل مسببی نمی رسد چه نتیجه اش موافق باشد یعنی نتیجه هر دو طهارت باشد، چه نتیجه اش مخالف باشد نتیجه یکی اش طهارت باشد نتیجه یکی نجاست باشد. که نتیجه اش مخالف باشد مثل چه بود؟
مثل دستمال نجسی را که با آب مشکوک الطهاره و النجاسه شستم. این نکته و عبارتی که این جا است منظور این است که در اصل سببی و مسببی مناط عبارت است از جریان اصل در سبب. و اگر اصل در سبب جاری نشد ما به اصل در مسبب رجوع می کنیم.
چه اصل در مسبب از جنس اصل در سبب باشد یعنی مثلا هر دو استصحاب باشد. چه اصل در مسبب غیر جنس اصل در سبب باشد، اصل در مسبب قاعده طهارت باشد اصل در سبب استصحاب باشد. فرقی بین استصحاب و قاعده طهارت نیست. همیشه اصل در سبب جاری است اگر اصل در سبب جاری نشد اصل در مسبب جاری است. دیگر کاری نداریم که هر دو باید قاعده طهارت باشند هر دو استصحاب باشند. لذا از این جا به یک نکته دیگر هم پی می بریم که اگر چه استصحاب حاکم بر قاعده طهارت است. ولیکن اگر در جایی ما در ناحیه مسبب استصحاب داشتیم، در ناحیه سبب قاعده داشتیم، این جا قاعده جاری می شود و مقدم بر استصحاب است. چرا؟
چون این که گفتند استصحاب مقدم است بر قاعده طهارت، در جایی گفتند که در یک رتبه باشد. اگر در یک رتبه هم استصحاب داریم هم قاعده طهارت، استصحاب مقدم است.
اما اگر استصحاب ما در مرتبه مسبب است، قاعده ما در مرتبه سبب است، این جا دیگر از جاهایی نیست که استصحاب مقدم باشد بر قاعده، چون استصحاب در مرتبه مسبب است. این جا قاعده در سبب جاری می شود و موضوع استصحاب را می زند.
پس این عبارت دو کلمه ای شیخ قدس سره بسیار مطلب داشت. و آن مطالب این بود که: قاعده اصل سببی و مسببی می گوید با جریان اصل در سبب نوبت به جریان اصل در مسبب نمی رسد.
و اگر اصل در سبب جاری نشد اصل در مسبب جاری است. چه اینکه دو اصل قاعده طهارت باشد هم جنس هم باشند استصحاب باشند یا یکی قاعده باشد یکی استصحاب. حالا می خواهد آن که در مسبب است استصحاب باشد می خواهد آن که در سبب است استصحاب باشد مناط به سببیت و مسببیت است. دیگر مناط به استصحاب و طهارت نیست.
و التحقیق فی تعارض الأصلین رجوع به ماورای این دو اصل سببی است، از اصول مسببی ای که اگر آن اصلهای سببی سالم از معارض بود دیگر به آن رجوع نمی شد. حالا سواءٌ کان آن اصل مسببی مجانساً برای آن اصل در دو سبب، که در ما نحن فیه دو کاسه است، أو من غیر جنسهما، یا از غیر جنس آنها باشد. او استصحاب باشد یکی طهارت باشد، یکی طهارت باشد او استصحاب، فرق نمی کند.
کقاعده الطهاره فی المثالین مثل اینکه در دو مثالی که زدیم اصلهایی که در سبب داشتیم چه بود؟ استصحاب بود. اصلی که در مسبب داشتیم قاعده طهارت بود. فافهم و اغتنم، که واقعا کلماتی مغتنم است، و تمام الکلام فی تعارض الإستصحابین إن شاء الله تعالی.
نعم، این نعم چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید که؛ ما تا این جا چه کار کردیم؟ ما تا این جا ثابت کردیم که اجتناب از ملاقی لازم نیست. اجتناب از ملاقی با یکی از دو طرف شبهه محصوره لازم نیست. به خاطر اینکه اصلش معارض ندارد أصاله الطهاره در ثوب جاری است.
پس تا این جا ثابت کردیم که اجتناب از ملاقی با یکی از اطراف شبهه محصوره لازم نیست. ولیکن از این مطلب خودمان سه تا استثناء می زنم، استثناء اول کجاست؟
استثناء اول بیانش به این است که ببینیم ما در مسئله مان چه چیزهایی داریم. ما در مسئله مان سه چیز داریم؛
یکی ملاقات است یکی علم اجمالی است.
پس یک مرتبه اول دستمال با یکی از این دو کاسه ملاقات می کند بعد علم اجمالی پیدا می کنیم به نجاست یکی از این دو کاسه. یک مرتبه به عکس، اول علم اجمالی دارم یکی از این دو کاسه نجس است بعد دستمال با آن ملاقات پیدا می کند. پس دو صورت پیدا کرد.
استثناء اول، این مقدمه که محفوظ شد حالا می آییم استثناءها را حساب می کنیم. اگر برای هر دو طرف شبهه دو تا ملاقی پیدا شود، این جا دیگر اجتناب از ملاقی ها لازم می شود، یعنی چه؟ یعنی یک دستمال با کاسه الف ملاقات پیدا بکند، یک دستمال با کاسه باء ملاقات بکند. این جا اجتناب از دستمالها لازم است. چرا؟ چون کاسه الف و کاسه باء در مرتبه اول و مرتبه سبب هستند، دو اصلشان با هم تعارض می کند تساقط می کند. نوبت می رسد به أصاله الطهاره در دستمالی که با الف ملاقات کرده با أصاله الطهاره در دستمالی که با باء ملاقات کرده است. این دو تا هم با هم متعارض اند. چون نمی توانیم بگوییم هر دو دستمال پاک هستند. بالاخره یک دستمال با کاسه نجس ملاقات کرده است پس وقتی که نوبت رسید به اصلهای در مرتبه مسبب آنها هم با هم متعارض اند. وقتی که متعارض شدند تساقط می کنند مجوزی برای ارتکاب نداریم. پس این جا اجتناب از هر دو لازم است، یعنی اجتناب از ملاقی.
صورت دیگر این است که اگر دستمال با یکی از این دو کاسه ملاقات کرد. دستمال با کاسه الف ملاقات کرد، بعد کاسه الف مفقود شد ریخت از بین رفت، مفقود شد؛ و بعدا ما علم اجمالی پیدا کردیم که یا آن کاسه الف نجس بوده است یا این کاسه باء نجس بوده. این جا ببینیم چه کار می توانیم بکنیم؟
این جا أصاله الطهاره در کاسه الف با أصاله الطهاره در کاسه باء اگر جاری بشوند تعارض بکنند تساقط بکنند. نوبت می رسد به أصاله الطهاره در دستمالی که موجود است. پس اجتناب از دستمال دیگر لازم نیست طاهر می شود. ولیکن ما چه گفتیم؟ ما گفتیم اصل همیشه در جایی جاری میشود که اثر داشته باشد. کاسه ای که مفقود شده است یا از ابتلا من خارج شده است اصل در او معنا ندارد که جاری شود.
سوال: این جا هم اثر دارد. ( جواب: چه اثری دارد) …..۵۴ نیست اما در ثوب هست… .
جواب: نه ثوب که هست الان این جا است. فعلا ما می خواهیم ببینیم أصاله الطهاره در کاسه را می توانیم جاری کنیم یا نه. کاری به ثوب نداریم. در مرتبه سبب أصاله الطهاره در کاسه الف جاری می شود یا نمی شود؟ أصاله الطهاره در کاسه الف الان جاری نمی شود. چرا؟
به خاطر اینکه فرض این است که کاسه الف مفقود شده است. و جعل طهارت برای کاسه الف اثری ندارد. پس أصاله الطهاره در کاسه الف جاری نمی شود می ماند أصاله الطهاره در کاسه باء که معارض ندارد، آن وقت أصاله الطهاره در کاسه باء که معارض ندارد داریم ، از آن طرف در کاسه الف وقتی که اصل جاری نشد پس اصل سببی جاری نشده است نوبت به اصل مسببی اش می رسد.
اصل مسببی اش چیست؟ أصاله الطهاره در ثوب است. آن وقت این أصاله الطهاره در ثوب معارض می شود با أصاله الطهاره در کاسه باء، باز تعارض می کنند تساقط می کنند اجتناب از ملاقی لازم می شود. و این است که مرحوم شیخ قدس سره می فرمایند در حقیقت این جا ثوب جای کاسه نشسته است. جای کاسه الفی نشسته که مفقود شده است. یک دفعه دیگر تقریب کنیم تا اشکالی که به ذهن شما است بگویید و خوب اشکالی هم هست و آن اشکال را توضیح دهیم.
تقریب این شد که، ما در کاسه الف اصل نمی توانیم جاری کنیم چون اثر ندارد و مفقود شده است. پس وقتی اصل در کاسه الف جا،
سوال: …..۵۶نیست … ما مبتلا به الف شدیم نه مبتلا به باء شدیم.
جواب: چرا؟
سوال: این ثوب را الان،
جواب: أحسنت این خوب اشکالی است. حالا یک بار دیگر مطلب مرحوم شیخ قدس سره را تقریب کنم تا اشکال شما را هم بگوییم.
مطلب مرحوم شیخ قدس سره این است که، اصل در کاسه الف چون مفقود شده است، اجرای أصاله الطهاره در او بلا اثر است. وقتی بلا اثر شد پس در او جاری نمیشود. وقتی اصل سببی جاری نشد اصل مسببی جاری میشود که أصاله الطهاره در ثوب است. أصاله الطهاره در ثوب که جاری شد معارضه می کند با أصاله الطهاره در کاسه باء، و تعارض می کنند تساقط می کنند وجهی برای ارتکاب ملاقی ما نداریم.
اشکالی که شما کردید اشکالی است که به این قسمت شده است، از محققین که متأخر از مرحوم شیخ قدس سره اند. گفته اند شما چرا می گویید أصاله الطهاره در الف اثر ندارد. فرض این است که ما الان مبتلا به ملاقی او هستیم و أصاله الطهاره را می توانیم در کاسه الف جاری کنیم که اثر بشود طهارت ملاقی اش.
وقتی توانستیم أصاله الطهاره در کاسه الف جاری بکنیم با أصاله الطهاره در کاسه باء تعارض می کنند تساقط می کنند أصاله الطهاره در ثوب باز معارض پیدا نمی کند. این حرف شما خوب حرفی است. خب این هم دو استثناء.
استثناء سومی که مرحوم شیخ قدس سره زدند عبارت از این است که اگر ما علم اجمالی پیدا کردیم که یکی از این دو کاسه نجس است. و بعد ثوب با یکی از این دو کاسه ملاقات کرد بعد از ملاقات کاسه ملاقا یعنی کاسه الف مفقود شد. آیا این جا اجتناب از ملاقی لازم است یا اجتناب از ملاقی لازم نیست؟
اگر بخواهید طبق حرفهایی که در استثناء دوم گفتیم این جا هم باید بگوییم اجتناب از ملاقی لازم است. چرا؟ به خاطر اینکه فرض این است که کاسه الف از بین رفت اصل در او جاری نمی شود. وقتی که اصل در او جاری نشد اصل مسببی در ثوب جاری میشود. أصاله الطهاره در ثوب معارض می شود با أصاله الطهاره در کاسه باء. تعارض می کنند تساقط می کنند وجهی برای ارتکاب نمی ماند.
ولیکن مرحوم شیخ قدس سره می فرمایند در این جا علی الظاهر این است که اجتناب از ملاقی لازم نیست و ملاقی پاک است. چرا؟ به خاطر اینکه به مجردی که علم اجمالی پیدا شد ، چون من اول علم اجمالی پیدا کردم که یکی از این دو کاسه نجس است. بعد ملاقات حاصل شد. به مجردی که علم اجمالی پیدا کردم یکی از این دو کاسه نجس است، الان هم که کاسه ها موجود هستند.
وصلی الله علی محمد واله الطاهرین.
۱ .فرائد الاصول ج ۲ ص ۲۴۲