ویرایش محتوا

جلسه ۱ ـ شنبه ۲۲‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۲ ـ یکشنبه ۲۳‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۳ ـ دو‌شنبه ۲۴‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۴ ـ سه‌شنبه ۲۵‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۳‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۵ ـ چهار‌شنبه ۲۶‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۴‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۶ ـ شنبه ۲۹‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۷‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۷ ـ یکشنبه ‏۳۰‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۸‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۸ ـ دو‌شنبه ۳۱‏.۶‏.۱۴۰۴ ـ ۲۹‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۹ ـ سه‌شنبه ۱‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۳۰‏.۳‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۰ ـ چهار‌شنبه ۲‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱‏.۴‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۱ ـ شنبه ۵‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۴‏.۴‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۲ ـ یکشنبه ‏۶‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۵‏.۴‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۳ ـ دو‌شنبه ‏۷‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۶‏.۴‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۴ ـ سه‌شنبه ۸‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۷‏.۴‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۵ ـ چهار‌شنبه ‏۹‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۸‏.۴‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۶ ـ شنبه ‏۱۲‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱۱‏.۴‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۷ ـ یکشنبه ‏۱۳‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱۲‏.۴‏.۱۴۴۷

جلسه ۱۸ ـ دو‌شنبه ‏۱۴‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱۳‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۱۹ ـ سه‌شنبه ‏۱۵‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱۴‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۲۰ ـ چهار‌شنبه ‏۱۶‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱۵‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۲۱ ـ شنبه ‏۱۹‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱۸‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۲۲ ـ یکشنبه ۲۰‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۱۹‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۲۳ ـ دو‌شنبه ‏۲۱‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۲۰‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۲۴ ـ سه‌شنبه ‏۲۲‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۲۱‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۲۵ ـ چهار‌شنبه ‏۲۳‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۲۲‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.

جلسه ۲۶ ـ شنبه ‏۲۶‏.۷‏.۱۴۰۴ ـ ۲۵‏.۴‏.۱۴۴۷

فیلد مورد نظر وجود ندارد.
فهرست مطالب
    فهرست مطالب
    فهرست مطالب

      بسم الله الرحمن الرحیم

      الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

      بحث دیروز را آن طور که می‌خواستیم القاء نکردیم لذا تکرار می‌کنیم. نهایت ما برای این که تکرار آن خالی از فایده نباشد اضافاتی را هم مطرح می‌کنیم که هم مشکلات و شبهات بر طرف شود و هم بحث خوب روشن شود.

      تکرار و توضیح بیشتر مسئله یازدهم

      ما در این مسئله سه فرع داریم: یکی منع ظالم است مستأجر را از استفاده از عین مستأجره قبل القبض. فرع دوم این است که منع کند بعد القبض. فرع سوم این است که مدتی منع کند و بعد آزاد کند.

      فرع اول منع ظالم قبل از قبض

      اما فرع اول؛ فرع اول که منع کرده ظالم مستأجر را از انتفاع به عین قبل القبض در این جا منعی از طرف مؤجر محقق نشده تا داخل در مسئله قبل باشد. مسئله قبل این بود که اگر خود مؤجر و خود مالک بعد از عقد اجاره قبل القبض مانع شود از تصرف مستأجر، این جا گفتیم قبض اصلا محقق نشده. در ما نحن فیه قبض از طرف مالک هنوز محقق نشده عقد اجاره تمام شده اما منع از طرف مؤجر نیست که مشکل از طرف مؤجر باشد و تنها بتواند مستأجر به مؤجر رجوع کند، منع از طرف شخص ظالم و اجنبی است.

      ۱. حکم عقد

      گفتیم در این جا سه قول در مسئله هست:

      یک قول تخییر است بین این که مستأجر رجوع کند به مؤجر و مالک و کل اجرة المسمی را پس بگیرد بر اثر فسخ عقد اجاره و یا این که راضی شود به عقد اجاره و در نتیجه رجوع کند به ظالم. این می‌شود قول به تخییر. قول دوم این است که در این صورت متعین است رجوع به ظالم. قول سوم هم عبارت است از تفصیلی که مرحوم آقای خوئی قدس سره فرموده.

      قول اول

      اما قول اول که تخییر است قائل زیاد دارد. در شرایع،[۱] تحریر مرحوم علامه،[۲] تذکره،[۳] ارشاد،[۴] ایضاح الفوائد،[۵] جامع المقاصد،[۶] مسالک،[۷] روضه،[۸] مجمع الفائدة و البرهان[۹] و الی آخر، بزرگانی از علما که قائل هستند به تخییر متعدد هستند که در این صورت شخص مخیر است.

      اما دلیل قول اول که قائل به تخییر است هم دلیل برای فسخ باید بیاورد و هم دلیل برای رجوع به ظالم.

      اما فسخ صحیح است به خاطر این که تسلیم در عقود معاوضیه شرط ارتکازی عقلایی است که در عقود معاوضیه بعد از عقد باید رد و بدل شود بین عوضین در نتیجه اگر تسلیم محقق نشود خیار تعذر تسلیم پیش می‌آید. در ما نحن فیه به خاطر منع ظالم تسلیم عین مستأجره به مستأجر متعذر شده، پس می‌شود مورد خیار تعذر تسلیم لذا شخص مستأجر حق فسخ دارد.

      اما دلیل این که می‌تواند رجوع کند به ظالم عبارت از این است که ظالم در اثر منع مستأجر از استفاده از عین مستأجره از دو حال خارج نیست: یا صدق می‌کند که این ظالم منفعت را بر مستأجر تفویت کرده کما این که بعضی از فقها این را فرمودند، فرمودند وقتی که منع کرد از استفاده مثل این است که منفعت و مال او را اتلاف کرده پس به قاعده اتلاف می‌شود ضامن یا از جهت قاعده ید حکم به ضمان می‌کنیم بالاخره الان این ظالم ید عدوانی گذاشته بر مال مستأجر که منفعت این دار است و در نتیجه می‌شود ضامن.

      نهایت اگر شخص مستأجر اجاره را فسخ کند اثر فسخ این است که عوضین برمی‌گردند به جای خودشان در نتیجه اگر مستأجر اجرة المسمی را نداده که راحت است، اگر هم اجرة المسمی را داده فقط حق دارد برود اجرة المسمی را از مالک و مؤجر بگیرد. اما اگر فسخ نکرد و عقد اجاره را ابقاء کرد می‌شود مالی که منفعت است و مال مستأجر است مورد منع و تلف قرار گرفته از طرف ظالم، این جا دیگر ضمان، ضمان معاوضی نیست که برگردد عوضین به جای خودش، ضمان اتلاف یا ضمان ید است که اگر خودش موجود باشد باید خودش را رد کند و اگر خودش موجود نیست تبدیل به مثل و قیمت می‌شود، در باب اجارات تبدیل می‌شود به اجرة المثل لذا مستأجر می‌تواند فسخ نکند و از ظالم اجرة المثل را مطالبه کند.

      این دلیل قول به تخییر.

      (…)[۱۰]

      قول دوم

      اما قول به تعین رجوع به ظالم؛ کسانی که قائل هستند به تعین رجوع به ظالم این‌ها در حقیقت حرف‌شان این است که می‌گویند در این جا [گویا] قبض محقق شده و دیگر قبل القبض نیست. به این معنا که آنچه که معتبر است به شرط ارتکازی عقلایی در باب معاوضات عبارت است از تخیله که من تخلیه کنم اگر منزل است منزل تخلیه باشد، عدم منع، مانع از استفاده مستأجر از منزل نباشم، این مقدار مورد شرط ارتکازی است اما این که مستأجر تسلم هم بکند تسلم مستأجر جزء شرائط صحت اجاره یا لزوم اجاره نیست.

      در ما نحن فیه فرض این است که مؤجر و مالک مانع از تصرف مستأجر در منزل نیست، تخلیه کرده، ظالم آمده است و منع کرده است از استیفاء، پس لطمه‌ای به شرط عقد نخورده، تخلف شرط نشده تا خیار تخلف شرط پیش بیاید، عقد به قوت خودش باقی است.

      وقتی عقد به قوت خودش باقی شد مستأجر در اثر اجاره مالک منفعت شده و این منفعت را الان ظالم نمی‌گذارد که مستأجر استفاده کند، از نظر عرفی یا اتلاف است یا مورد قاعده ید هست و در نتیجه ظالم ضامن است و مستأجر فقط حق دارد به ظالم رجوع کند، حق [فسخ و] رجوع به مالک و مؤجر ندارد.

      این هم دلیل قول تعین رجوع به ظالم.

      قول سوم

      اما دلیل قول به تفصیل که مرحوم آقای خوئی داشتند بر طبق آنچه که در مستند هست فرمایش مرحوم آقای خوئی این طور استفاده می‌شود که تارة منع از استفاده از عین مستأجره عام است، تارة خاص است. یعنی تارة‌ ظالم منع می‌کند از استفاده از عین مطلقا چه بخواهد مستأجر استفاده کند و چه بخواهد مستأجر دیگری استفاده کند، به قول مرحوم آقای خوئی مثال می‌زنند که کسی دابه‌ای را اجاره داده باشد برای سفر به کربلا و ظالم بیاید این را بگیرد و نگذارد هیچ کسی سوار شود. تارة منع خاص است یعنی ظالم نمی‌گذارد این مستأجر استفاده کند و الا مانع از استیفاء از عین مستأجره نیست.

      اگر مانع عام باشد می‌فرماید مخیر است بین رجوع به ظالم و بین فسخ و امضاء. دلیل رجوع به ظالم این است که منفعت در اثر عقد اجاره ملک مستأجر شد وقتی ملک مستأجر شد الان مستأجر متمکن از انتفاع نیست به خاطر منع ظالم، پس ظالم مانع شده از انتفاع شخص مستأجر، ظالم می‌شود ضامن، حالا یا از باب صدق اتلاف یا از باب قاعده ید. حتی مرحوم آقای خوئی این را هم اضافه فرمودند که حتی در این جا حق تقاص هم دارد یعنی اگر یک مالی از این ظالم در نزد مستأجر است یا در جای دیگر است می‌تواند آن را عوض از منفعتی که از او فوت شده بردارد، پس حق رجوع به ظالم دارد. حق رجوع به مالک و مؤجر را هم دارد. چرا؟ به خاطر این که تسلیم و تسلم محقق نشده، عین به گونه‌ای نیست که الان قابل استیفاء برای شخص مستأجر باشد می‌شود مورد خیار تعذر تسلیم.

      اما اگر منع خاص باشد در این جا آنچه که شرط عقد اجاره هست محقق است که تمکین موجر از تسلیم باشد لذا اگر غیر این مستأجر بخواهد استفاده کند هیچ مشکلی در بین نیست، این مستأجر اگر بخواهد استفاده کند ظالم مانع است. این جا مشکل در تسلیم نیست برخلاف اول. وقتی مشکل در تسلیم نبود در نتیجه وجهی برای خیار فسخ نیست پس عقد به قوت خودش باقی است. وقتی عقد به قوت خودش باقی بود مستأجر متعین است بر او که فقط رجوع کند به ظالم، به رجوع ظالم از او اجرة المثل را اخذ می‌کند.

      عبارت مرحوم آقای خوئی را هم بخوانم؛ می‌فرماید: اذا کان المنع خاصا بالمستأجر تعین الرجوع الی الظالم «فحيث انه لم يكن أي مانع من المؤجر في تسليمه» برای مؤجر مانعی از تسلیم نیست «و انما المنع متوجه إلى خصوص المستأجر في تسلمه، فلا موجب حينئذ للخيارلعدم التخلف في الشرط بوجه، إذ لم يكن الشرط الارتكازي إلا هذا المقدار اعني تمكين الموجر من التسليم ـ لا تسلم المستأجر» این مقدار هم که و قد فعل شخص مالک انجام داده «فكانت العين قابلة للانتفاع لأي شخص كان، و انما الممنوع خصوص هذا الشخص، فيتعين حينئذ الاحتمال الثاني»[۱۱] که رجوع به ظالم است.

      تأمل در قول سوم

      حق این است که وجهی برای این تفصیل نیست. چرا؟ به خاطر این که معتبر در [لزوم] عقد اجاره تحقق قبض و تسلیم است بالنسبه به مستأجر، رفع منع از تصرف است نسبت به مستأجر به حیثی که یمکن للمستأجر أن ینتفع بالعین. این معتبر در اجاره است. اما تمکن انتفاع غیر مستأجر و عدم تمکن انتفاع غیر مستأجر اصلا دخیل در [جواز فسخ] عقد اجاره نیست. ما به زید اجاره دادیم یعنی باید طوری باشد که زید تمکن از استیفاء داشته باشد حالا کسانی دیگر تمکن از استیفاء داشته باشند یا تمکن از استیفاء نداشته باشند این دخیل در فسخ اجاره نیست لذا چه منع عام باشد و چه منع خاص باشد علی القاعده باید یا قول اول را بگیریم که تخییر است یا قول دوم را بگیریم که تعین رجوع به ظالم است، جایی برای تفصیل نیست.

      و اتفاقا مرحوم آقای خوئی قدس سره حاشیه‌ای که در عروه دارند مستفاد از حاشیه یک چیز دیگر است. اول عبارت را می‌خوانم بدون شرح، شما ببینید چه استفاده‌ می‌کنید بعد عبارت را شرح می‌دهم. حاشیه ایشان نسبت به تعین رجوع به ظالم این است که می‌فرماید: «هذا الاحتمال» یعنی تعین رجوع به ظالم، نه فسخ «هو المتعين فيما إذا كان منع الظالم متوجها إلى المستأجر في انتفاعه لا إلى المؤجر في تسليمه».[۱۲] تفصیل را این طوری قرار داده، می‌فرماید تارة ظالم منع می‌کند مؤجر را از تسلیم، نمی‌گذارد مؤجر تسلیم کند، این جا جای خیار فسخ است. تارة‌ ظالم مانع مؤجر و مالک از تسلیم نیست، مانع مستأجر از تسلم است، این جا قطعا خیار فسخ نیست.

      لذا حاشیه‌ای که در عروه هست مطلب دیگری از این استفاده می‌کند و این درست است یعنی ما باید ببینیم ظالم دارد چه کاری انجام می‌دهد، یک مرتبه من مالک را منع می‌کند از تسلیم پس اساسا تسلیم و قبضی که شرط اجاره هست اصلا محقق نشده این جا مورد فسخ است. تارة ظالم مانع مالک از تسلیم نیست می‌گوید تو تسلیم کن ولی نمی‌گذارد مستأجر استفاده کند، این جا شرط محقق شده، جای خیار فسخ نیست.

      یک مرتبه دیگر حاشیه را می‌خوانم؛ «هذا الاحتمال» یعنی تعین رجوع به ظالم، نه فسخ «هو المتعين فيما إذا كان منع الظالم متوجها إلى المستأجر في انتفاعه» نمی‌گذارد انتفاع ببرد.[۱۳] بأن یمنع الظالم من انتفاع المستأجر لا من تسلیم المؤجر. یعنی در حقیقت آنچه که شرط بوده محقق شده. «لا إلى المؤجر في تسليمه» نه این که منع کند از تسلیم مؤجر. اگر منع کند از تسلیم مؤجر این جا خیار تعذر تسلیم پیش می‌آید اما اگر من را منع نکرده، من تسلیم را انجام دادم نمی‌گذارد مستأجر استفاده کند، این ربطی به من ندارد، تخلف شرط نشده، مورد خیار نیست، صحت عقد اجاره به قوت خودش باقی است باید رجوع کند به ظالم.

      لذا احتمال دارد آنچه که در شرح هم مقرِر آورده مقصود بیان همین حاشیه باشد و الا اگر بخواهیم بگوییم بیان این حاشیه نیست یعنی بخواهد فرق بگذارد بین جایی که منع عام است و منع خاص است اثر نمی‌کند، این که بقیه نتوانند استفاده کنند یا بتوانند استفاده کنند ربطی به مستأجر ما ندارد.

      تا این جا حکم اصل عقد اجاره را گفتیم.

      ۲. حکم اجرت بنا بر عدم فسخ

      و اما حکم اجرت علی القول بعدم الفسخ یعنی اگر قائل شدیم که فسخ نشود، حالا یا مستأجر مخیر بوده اما این طرف را گرفته که فسخ نکند چون مخیر بود بین فسخ و رجوع به ظالم، یا خیر، گفتیم ما قول دوم را قبول داریم که تعین رجوع به ظالم است یعنی فسخ اصلا در کار نیست، بنا بر عدم فسخ از مستأجر حکم اجرت چیست؟

      اقوالی که در مسئله هست. ظاهر از متن از شرایع و جواهر این است که اگر مستأجر ملتزم به عقد شد و فسخ نکرد رجوع می‌کند به اجرة المثل به ظالم، دیگر رجوع به مؤجر ندارد، عقد به قوت خودش باقی است، وجهی برای رجوع به مؤجر نیست.[۱۴]

      جامع المقاصد احتمال داده می‌تواند به مؤجر و مالک رجوع کند و از مالک اجرة المثل را بگیرد علی القول بعدم الفسخ چون اگر فسخ می‌کرد باید اجرة المسمی را می‌گرفت.[۱۵]

      دلیل فرمایش صاحب جامع المقاصد چیست؟ می‌فرماید به خاطر این که این انتفاع مضمون است بر مؤجر تا این که قبض محقق شود مادامی که قبض محقق نشده مورد ضمان است، ضمان هم یعنی مثل و قیمت، و قیمت در ما نحن فیه می‌شود اجرة المثل.

      مرحوم شهید ثانی در مسالک این احتمال را ذکر فرموده اما رد فرموده. فرموده ما دو ضمان داریم: یک ضمان معاوضی است و یک ضمان، ضمان اتلاف است. اگر می‌خواهد رجوع به مؤجر کند از باب ضمان معاوضی است، در ضمان معاوضی باید اجرة المسمی بگیرد، اگر بخواهد به ظالم رجوع کند این دیگر ضمان معاوضی نیست چون با ظالم که عقد اجاره نبسته، می‌شود ضمان اتلاف یا قاعده ید، تبدیل می‌شود به اجرة المثل. [بنا بر این موجر فقط به ضمان معاوضی ضامن است و این در صورتی است که عقد فسخ شود. پس رجوع به موجر در صورت عدم فسخ معنا ندارد.][۱۶]

      هذا تمام الکلام در فرع اول.

      و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



      ۱) و لو منعه ظالم قبل القبض كان بالخيار بين الفسخ و الرجوع على الظالم بأجرة المثل. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام ج‌۲ ص ۱۴۷

      ۲) و إن كان قبل الإقباض، تخير المستأجر في الفسخ مع الرجوع على المالك بالمسمى، و في الرجوع على الغاصب إن اختار الإمضاء. تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط ـ الحديثة) ج‌۳ ص ۱۲۶

      ۳) لو استاجر عينا فغصب تلك العين فان كان الغصب قبل القبض يتخير المستأجر بين الفسخ و الامضاء، فان فسخ بطل الاجارة و رجع بمال الاجارة لأنها معاوضة لم يحصل فيها تسليم المعوض فلا يجب تسليم العوض كالثمن في البيع اذا غصب من يد البائع قبل اقباض المشترى اياه و ان لم يفسخ كان له مطالبة الغاصب بما اتلفه عليه. تذكرة الفقهاء (ط ـ القديمة) ص ۳۲۳

      ۴) و لو منعه ظالم قبل القبض تخير في الفسخ و الرجوع على الظالم. إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان ج‌۱ ص ۴۲۴

      ۵) و الكلام هنا في موضعين (ا) الفسخ و هو مخير فيه و لا ينفسخ العقد بمجرد ذلك (بل) له إجازة الإجارة فله حينئذ استيفاء المنافع الباقية و الرجوع على الغاصب بأجرة مثل الماضي. إيضاح الفوائد في شرح مشكلات القواعد ج‌۲ ص ۲۵۴

      ۶) قوله: (و لو غصبه أجنبي قبل القبض تخير المستأجر أيضا في الفسخ فيطالب المؤجر بالمسمى، و في الإمضاء فيطالب الغاصب بأجرة‌ المثل). وجهه: أنه قبل القبض مضمون المنفعة على المؤجر، نظرا إلى مقتضى المعاوضة، فللمستأجر الفسخ و مطالبة المؤجر بالمسمى. و لا تبطل الإجارة بالغصب، لعدم تعذر المنفعة لإمكان الرجوع إلى بدلها إن اختارة. و لا ينفسخ بنفسه لإمكان مطالبة الغاصب، لأنه باشر إتلاف مال الغير عدوانا، فله الرجوع عليه بقيمة المنفعة، و هي أجرة المثل. جامع المقاصد في شرح القواعد ج‌۷ ص ۱۴۴و ۱۴۵

      ۷) قوله: «و لو منعه ظالم قبل القبض ـ إلى قوله ـ بأجرة المثل». وجه التخيير أن العين قبل القبض مضمونة على المؤجر، فللمستأجر الفسخ عند تعذرها و مطالبة المؤجر بالمسمى، لفوات المنفعة عليه، و له الرضا بذلك و مطالبة الغاصب بأجرة المثل، لأنه باشر الإتلاف عدوانا. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام ج‌۵ ص ۲۱۸

      ۸) فإن كان المنع قبل القبض فله الفسخ، لأن العين قبل القبض مضمونة على المؤجر فللمستأجر الفسخ عند تعذرها، و مطالبة المؤجر بالمسمى لفوات المنفعة، و له الرضا بها و انتظار زوال المانع، أو مطالبة المانع بأجرة المثل لو كان غاصبا. الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية (ط ـ الحديثة) ج‌۴ ص ۳۵۲

      ۹) قوله: و لو منعه ظالم إلخ. أي لو منع المستأجر ـ قبل قبض العين المستأجرة عن انتفاعها ـ ظالم غير الموجر، تخير المستأجر بين فسخ العقد و عدم مطالبة أحد إلا المؤجر في أخذ أجرته إن سلمها، فيطالب المالك الظالم بأجرة المثل كلا أو بعضا، و بين عدم الفسخ فيطالب الظالم بالعين المنتفع بها، و يأخذ أجرة المثل في مدة المنع، و يأخذ منه المالك المسمى، لالتزامه بالعقد. مجمع الفائدة و البرهان في شرح إرشاد الأذهان ج‌۱۰ ص ۶۰

      ۱۰) (سؤال: آقایانی که قائل هستند حق فسخ دارد اگر بپرسیم که ظالم با مستأجر خورده حساب داشتند این‌ها چه جوابی می‌دهند؟ باز هم حق فسخ دارد؟) بله، بالاخره شرط اجاره این است که مالک تسلیم کند عین مستأجره را به مستأجر به گونه‌ای که او تمکن از استیفاء داشته باشد (تفصیل مرحوم خوئی این‌ها را دارد) خیر، تفصیل آقای خوئی این‌ها را رد می‌کند، آن یک قول دیگر می‌شود (اگر عنوان غصب صادق باشد و او تصرف کند) ببینید این‌ها را را فقها هم گفتند الان ما کار نداریم که آیا عنوان غصب صادق هست یا صادق نیست، از نظر عرفی این را اتلاف می‌دانند، مورد قاعده من أتلف می‌دانند یا لااقل مورد قاعده ید می‌دانند (اگر از نظر عرفی می‌گوییم مورد قاعده اتلاف می‌دانند لازمه‌اش این است که اگر کسی خانه کسی را منهدم کرد علاوه بر این که عین را ضامن است منفعت را هم ضامن است) خیر، بستگی دارد، آن جا وجهی نیست برای ضمان منفعتش (ضمان منفعت این است که منفعت را استیفاء کند ظالم) خیر، آن یک حرف دیگر است، این را اگر به خاطرتان باشد توضیح دادیم، مادامی که تحت عقد اجاره نیامده این طور است، مادامی که تحت عقد اجاره نیامده مال نیست، مورد ضمان نیست وقتی تحت عقد اجاره آمد می‌شود مورد ضمان؛ مثل عمل حر کسوب بود اگر یادتان باشد، مادامی که شما حر کسوب را اجیر نکنید عمل او مال نیست بعد از این که او را اجیر کردید عمل او مال می‌شود (مالیت باید قبلش ثابت باشد) آن جا این حل شد که در آن جا چند وجه برای آن گفتند، گفتند هیچ لزومی ندارد که سقف زمانی داشته باشد مالیت بلکه به نفس عقد اگر مال شود درست است، شاهد آن هم کلی در ذمه است، کلی در ذمه قبل از انجام عقد و معامله بر آن مال هست یا مال نیست؟ مال نیست، به نفس عقد می‌شود مال و حال آن که مبادلة مالٍ بمالٍ پس بنا بر این قبلش باید مال باشد، آن جا همین نقض را اتفاقا گفتند و گفتند از این‌ها کشف می‌کنیم که لازم نیست مالیت قبل باشد. این‌ها را قبلا بحث کردیم.

      ۱۱) المستند في شرح العروة الوثقى الإجارة ص ۱۹۰

      ۱۲) العروة الوثقى (المحشى) ج‌۵ ص ۴۸

      ۱۳) (سؤال: یعنی تسلم کرده؟) خیر، تسلم کرده باشد یا نکرده باشد اثر نمی‌کند، تسلم کرده باشد می‌شود فرع دوم.

      ۱۴) و لو منعه ظالم قبل القبض كان بالخيار بين الفسخ و الرجوع على الظالم بأجرة المثل. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام ج‌۲ ص ۱۴۷. و ظاهر المصنف و غيره اختصاص رجوعه بعد الالتزام بالظالم دون الموجر، و هو كذلك، لأصالة البراءة، و إن احتمله بعضهم لكون العين في يده مضمونة عليه، حتى يتحقق القبض. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام ج‌۲۷ ص ۳۰۹

      ۱۵) و هل له مع عدم الفسخ مطالبة المؤجر بأجرة المثل؟ يحتمل ذلك لكونها مضمونة عليه. و لا نعني بالضمان إلا وجوب القيمة. و يحتمل العدم، لأنا لا نريد بالضمان هذا المعنى، بل ما تقتضيه المعاوضة، و هو أنه بفوات المنفعة يجب رد العوض و هو المسمى. و لا دليل على أمر زائد، فحينئذ له الفسخ و أخذ المسمى. و المستحق لمطالبة الغاصب حينئذ هو المؤجر و الإجارة، فيطالب الغاصب و ليس له أمر آخر غير هذين. جامع المقاصد في شرح القواعد ج‌۷ ص ۱۴۵

      ۱۶) و هل للمستأجر مع عدم الفسخ مطالبة المؤجر بأجرة المثل؟ يحتمله، لكونها مضمونة عليه حتى يتحقق القبض. و يضعف: بأن الثابت عليه على تقدير تضمينه إنما هو المسمى إن كان قبضه. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام ج‌۵ ص ۲۱۸

      دیدگاه‌ خود را بنویسید

      نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

      پیمایش به بالا