بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
اگر به خاطرتان باشد چند روز قبل مثل این که در بین بحث گفتم که در روایت هست کسی که بر حضرت علی صلوات الله علیه در نماز صلوات بفرستد خدا بر او صلوات میفرستد یعنی همان پروردگاری که در آن آیه شریفه است: «إن الله و ملائكته يصلون على النبي »[۱] همان پروردگار بر چنین شخصی صلوات میفرستد. این روایت در ذیل یک روایت مفصلی است که مربوط به بعضی از اسرار نماز هست. اگر بخواهم همه آن را شرح کنم چند روز طول میکشد ولیکن روایت را من میخوانم، فقط تحت اللفظی اگر احتیاج داشته باشد ترجمه میکنم تا برسیم به متنی که مورد استشهاد ما است. در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام صفحه ۵۲۲میفرماید:
«و إذا توجه إلى مصلاه ليصلي قال الله عز و جل لملائكته: يا ملائكتي أ ما ترون هذا عبدي كيف قد انقطع عن جميع الخلائق إلي» منقطع شده از جمیع خلق به سوی من. حالا این مربوط به اینهایی است که درست [نماز میخوانند]، ما که نماز میخوانیم الله اکبر میگوییم، وقتی گفتیم السلام علیکم و رحمة الله و برکاته میگوییم نماز تمام شد، الحمد لله برویم سر یک کار دیگر؛ یعنی نه این که منقطع نشدیم، همین که داخل نماز میشویم متوجه الی جمیع الخلائق، خدا انشاءالله ببخشد. «و أمل رحمتي و جودي و رأفتي» امیدش به رحمت و جود و رأفت من است «أشهدكم أني أختصه برحمتي و كراماتي فإذا رفع يديه و قال: «الله أكبر» ببینید عزیز من اینها را برای مردم بخوانید، بدانند نماز چیست طور دیگری به نماز اهمیت میدهند «و أثنى على الله تعالى بعده قال الله لملائكته: أ ما ترون عبدي هذا كيف كبرني و عظمني و نزهني عن أن يكون لي شريك، أو شبيه أو نظير، و رفع يديه تبرؤا عما يقوله أعدائي من الإشراك بی» دست را که بالا برده میخواهد بگوید من تبری دارم، برائت میجویم از آنچه که اعداء پروردگار متعال میگویند که شرک به پروردگار متعال است «أشهدكم يا ملائكتي إني سأكبره» من این آدم را بزرگ خواهم کرد، اگر کسی این طور نماز بخواند بزرگ میشود «و أعظمه في دار جلالي، و أنزهه في متنزهات دار كرامتي و أبرئه من آثامه و ذنوبه من عذاب جهنم و نيرانها» این تا الله اکبر.
«فإذا قال: بسم اللٰه الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين فقرأ فاتحة الكتاب و سورة، قال الله تعالى لملائكته: أ ما ترون عبدي هذا كيف تلذذ بقراءة كلامي» لذت میبرد از خواندن سوره حمد و قل هو الله. حالا ببینیم ما آیا لذت میبریم یا لذت نمیبریم «أشهدكم يا ملائكتي لأقولن له يوم القيامة: إقرأ في جناني، و ارق درجاتها» در جنت من، آن جنت برای مؤمنین است این در جنت خدا است، «و ادخلی جنتی»، ندارد و ادخل الجنة. «يا أيتها النفس المطمئنة، ارجعي إلى ربك راضية مرضية، فادخلي في عبادي» وادخل الجنة نیست «و ادخلي جنتي»[۲] دو تا جنت هست و بالا برود درجات او. «فلا يزال يقرأ و يرقى درجة بعدد كل حرف: درجة من ذهب، و درجة من فضة، و درجة من لؤلؤ، و درجة من جوهر، و درجة من زبرجد أخضر، و درجة من زمرد أخضر، و درجة من نور رب العالمين…» این فضه و ذهب هم اشاره به یک امور دیگری است برای تنظیر به ما که مدام دنبال طلا و سکه و این حرفها هستیم ذکر میشود و الا آخرت که طلا به درد ما نمیخورد.
«فإذا ركع قال الله لملائكته: يا ملائكتي أما ترونه كيف تواضع لجلال عظمتي أشهدكم لأعظمنه في دار كبريائي و جلالي.
فإذا رفع رأسه من الركوع، قال الله تعالى: أما ترونه يا ملائكتي كيف يقول: أترفع على أعدائك كما أتواضع لأوليائك» وقتی میگوید سمع الله لمن حمده یعنی میگوید من بر اعداء و دشمنان تو ای خدا بلندی میجویم و متواضع هستم نسبت به اولیاء تو «و أنتصب لخدمتك أشهدكم يا ملائكتي لأجعلن جميل العاقبة له» این عاقبت به خیری، جمیل از خیر خیلی قشنگتر و مفهوم آن خیلی بیشتر است، جمیل با خیر «و لأصيرنه إلى جناني» او را میآورم در جنان خودم.
«فإذا سجد قال الله تعالى لملائكته: يا ملائكتي أما ترونه كيف تواضع بعد ارتفاعه» بعد از آن که سرش را بلند کرد چطور باز خودش را به ذلت انداخت «و قال: إني و إن كنت جليلا مكينا في دنياك، فأنا ذليل عند الحق إذا ظهر لي سوف أرفعه بالحق و أدفع به الباطل. فإذا رفع رأسه من السجدة الأولى، قال الله تعالى: يا ملائكتي أما ترونه كيف قال: و إني و إن تواضعت لك فسوف أخلط الانتصاب في طاعتك بالذل بين يديك.
فإذا سجد ثانية قال الله عز و جل: يا ملائكتي أ ما ترون عبدي هذا كيف عاد إلى التواضع لي لأعيدن إليه رحمتي» چند جا مدام به او رحمت حواله میشود «فإذا رفع رأسه قائما، قال الله: يا ملائكتي لأرفعنه بتواضعه كما ارتفع إلى صلاته. ثم لا يزال يقول الله لملائكته هكذا في كل ركعة» یعنی شما که ایستادید برای نماز باید بدانید چه خبر است، یک عده ملائکه ایستادند خدا هم دارد با آنها مخاطبه صحبت میفرماید که آقا بیایید بنده من را تماشا کنید.
آن وقت حالا ببینید فاطمه زهرا سلام الله علیها وقتی که «تورم قدماها»[۳] در محراب میایستاد که اصلا عالم رنگ آن متغیر میشده،[۴] برای چه بوده؟ او به واقع نماز رسیده بود که دنیا را متغیر میکرده.
«حتى إذا قعد للتشهد الأول و التشهد الثاني، قال الله تعالى: يا ملائكتي قد قضى خدمتي و عبادتي، و قعد يثني علي و يصلي على محمد نبيي، لأثنين عليه في ملكوت السماوات و الأرض، و لأصلين على روحه في الأرواح. فإذا صلى على أمير المؤمنين عليه السلام في صلاته قال الله له: لأصلين عليك كما صليت عليه» با نون تأکید. این یکی.
در رکوع آخرتان میتوانید همین را بگویید: اللهم صل علی علی بن ابی طالب و فاطمة الزهرا و اولادهما المعصومین و زد فی قلوبنا محبتهم و ولایتهم. در سجده آخر مگر نمیگویید یا ولی العافیة، یا خیر المسئولین، در رکوع آخرتان هم این دعا را بگذارید. بله، حالا در رکوع اول هم میشود، در همه رکوعها میشود. میخواهم بگویم بله در رکوع آخرتان مثلا بگذارید.
(سؤال: در تشهد هم میشود گفت؟) در دعا باید باشد. در تشهد، چون نص دارد که تشهد باید طبق همان باشد که گفته شده لذا نمیشود اضافه کرد. (این فقره منظور از «آل» که در صلوات هست نیست که در تشهد گفته میشود) اللهم صل علی محمد و آل محمد آن را قبلا فرمود، این صلوات بر امیر المؤمنین جدا است. و الا آن آل حضرت است، یکی علی بن ابی طالب است، یکی امام حسن است، یکی امام حسین است، همه آنها هستند، [علیهم السلام]، این خصوص حضرت علی علیه السلام است.ـ
«و لأجعلنه شفيعك كما استشفعت به» حضرت علی [علیه السلام] را روز قیامت شفیع تو قرار خواهم داد، دیگر چه چیزی ما میخواهیم، درسها که به درد ما نمیخورد مگر یک چنین چیزی گیرمان بیاید «فإذا سلم من صلاته سلم الله عليه و سلم عليه ملائكته».[۵]
یک معنای نمازی نوشته شده به زبان فارسی هم هست، به زبان عربی هم عتبه حسینی ترجمه کرده، نسبتا چیز خوبی است، برای جوانها خوب است.
علی ای حال میخواهم بگویم این را توجه داشته باشید برای مردم اینها را بخوانید، برای مردم اینها را بگویید، مردم اگر مثلا همین را بدانند که خدا این قدر با محبت است با رحمت است، نسبت به کسی که نماز بخواند، متفاوت خواهند بود، فکر میکنند نماز حالا یک وظیفهای است که باید انجام بدهد، حالا باید و نباید برود دنبال کار خود، خیر، غیر از وظیفه یک چنین خصوصیاتی بر آن مترتب میشود.
***
بحث ما در جریان اصل تنزیلی نافی تکلیف هست در دوران امر بین محذورین؛ یعنی ما علم داریم که رد سلام یا واجب است یا حرام، نسبت به وجوب یقین داریم که در ازل وجوبی جعل نشده بود شک دارم که آیا بعد به شریعت حضرت ختمی مرتبت جعل وجوب برای رد سلام شد یا نشد استصحاب میکنم عدم وجوب را و همچنین نسبت به حرمت جواب سلام هم شک در اصل جعل حرمت دارم استصحاب میکنم عدم حرمت را. این جا داریم برای نفی وجوب و حرمت تمسک میکنیم به اصل تنزیلی، قبلا برای نفی وجوب و حرمت تمسک میکردیم به اصل غیر تنزیلی که اصالة الحل و اصالة البرائه باشد.
اشکالات جریان اصل تنزیلی
نسبت به جریان این اصل اشکالاتی هست:
۱. عدم ترتب اثر
اشکال اول عبارت است از عدم اثر برای جریان این دو استصحاب؛ چون اثری که بر این دو استصحاب بار میشود این است که مکلف نه وجوب دارد نسبت به جواب سلام نه حرمت دارد، آزاد است و بالفرض لاحرجیت عقلی و آزادی برای مکلف هست، احتیاجی به جریان استصحاب نیست.
جواب از اشکال اول
جواب از اشکال عدم اثر همان است که در اشکال عدم اثر نسبت به اصالة الحل گفتیم و ثابت شد که جریان اصل اثر دارد از جهت اخبار از جهت استناد و الی غیر ذلک.
۲. اختصاص استصحاب به شبهات موضوعیه
اشکال دوم این است که اساسا استصحاب خاص به شبهات موضوعیه است و در شبهات حکمیه جاری نیست؛ مثلا اگر ما شک داریم که این مایع قبلا خل بوده است الان خمر شده است یا خیر، استصحاب میکنیم خلیت مایع را، این درست است میشود استصحاب در موضوع، اما استصحاب در شبهات حکمیه جاری نیست و مورد بحث ما هم شبهه حکمیه است نمیدانیم جواب سلام واجب است یا حرام.
حالا چرا استصحاب در شبهات حکمیه جاری نیست و اختصاص به شبهات موضوعیه دارد، استدلال شده به قصور مقتضی به این بیان که عمده دلیل برای حجیت استصحاب اخبار است چون میدانید برای استصحاب استدلال به عقل شده، استدلال به سیره عقلا شده ولی عمده دلیلی که مورد مناقشه نیست و قبول افتاده استدلال به اخبار است و اخبار را شما مراجعه کنید همه در شبهات موضوعیه است.
یکی دو نمونه آن را میخوانم که صحاح زراره باشد:
روایت اول
«عن زرارة قال: قلت له أصاب ثوبي دم رعاف أو غيره أو شيء من مني إلى أن قال:» این حکم دم میداند چیست، حکم منی میداند چیست ولی میگوید قال «فإن ظننت أنه قد أصابه» فکر میکنم که اصابه کرده «و لم أتيقن ذلك» اما یقین ندارم «فنظرت فلم أر شيئا» این شبهه موضوعیه است مربوط به امور خارجیه است «ثم صليت فرأيت فيه قال تغسله و لا تعيد الصلاة قلت لم ذاك قال لأنك كنت على يقين من طهارتك ثم شككت فليس ينبغي لك أن تنقض اليقين بالشك أبدا قلت فهل علي إن شككت في أنه أصابه شيء أن أنظر فيه قال لا و لكنك إنما تريد أن تذهب الشك الذي وقع في نفسك».[۶]
این مربوط به شبهه موضوعیه بود.
روایت دوم
«عن زرارة قال: قلت له الرجل ينام و هو على وضوء أتوجب الخفقة و الخفقتان عليه الوضوء» آیا یک چرت و دو چرت وضو را باطل میکند، «فقال يا زرارة قد تنام العين، ولا ينام القلب، و الأذن فإذا نامت العين و الأذن و القلب وجب الوضوء» این میداند که نوم ناقض وضو است نمیداند آیا نوم محقق شد یا نشد، میشود شبهه موضوعیه «قلت فإن حرك إلى جنبه شيء و لم يعلم به قال لا حتى يستيقن أنه قد نام حتى يجيء من ذلك أمر بين و إلا فإنه على يقين من وضوئه و لا تنقض اليقين أبدا بالشك و إنما تنقضه بيقين آخر».[۷]
این هم اشکال دوم.
جواب از اشکال دوم
از این اشکال در محل خودش جواب دادند که اگر چه روایت در مورد شبهه موضوعیه است اما مشتمل بر تعلیل و کبرای کلی است «لأنک کنت علی یقین من طهارتک» و العلة تعمم، بنا بر این ما اخذ میکنیم به کبرویت کبری، در نتیجه هر یقین سابق و شک لاحقی میشود مورد استصحاب.
۳. عدم مقتضی
اشکال سوم عدم جریان استصحاب است بلکه مطلق اصول عملیه در اطراف علم اجمالی اعم از شبهات حکمیه و شبهات موضوعیه، چه آن استصحاب و اصل نافی تکلیف باشد چه مثبت تکلیف باشد. خیلی گسترده شد.
حالا به چه دلیل؟ دلیل این مدعا قصور مقتضی است به این بیان که اخبار استصحاب فی حد نفسها شامل شبهات حکمیه و موضوعیه در اطراف علم اجمالی میشود ولیکن به خاطر ذیلی که در دلیل استصحاب هست، به خاطر ذیلی که در اصول عملیه هست شمول دلیل استصحاب نسبت به اطراف علم اجمالی مستلزم تناقض در روایت است. پس این که اول گفتیم شامل میشود آن را مسامحة گفتیم، اصلا شامل نمیشود چون شمول آن مبتلا به تناقض است و صدور تناقض از معصوم علیه السلام معقول نیست.
حالا به چه بیان؟ استصحاب را حساب کنیم؛ در استصحاب این طور است «لا تنقض الیقین بالشک بل أنقضه بیقین آخر» میگوید اگر یقین داری شک پیدا شد یقین خودت را به شک نقض نکن یعنی عمل کن بر طبق یقین سابق، «بل أنقضه بقین آخر» یعنی بلکه نقض بکن به یقین آخر یعنی اگر یقین آخر پیدا شد، شک نبود یقین آخر بود دیگر عمل به استصحاب نمیشود، یقین اعم است از یقین تفصیلی و یقین اجمالی. وقتی که من علم اجمالی دارم ـ حالا شبهه موضوعیه آن را برای شما مثال بزنم ـ که یا این کاسه نجس است کاسه الف یا کاسه باء، سابقه هر دو هم طهارت است، اگر بخواهد استصحاب شامل این طرف بشود چون مشکوک است از آن طرف یقین اجمالی دارم به نجاست احد الکأسین پس غایت دلیل استصحاب محقق شده، لذا ادله استصحاب شامل اطراف علم اجمالی نمیشود. جایی استصحاب جاری است که نه یقین تفصیلی بر خلاف باشد نه یقین اجمالی بر خلاف باشد لذا در اطراف علم اجمالی جاری نمیشود.
حالا ببینید این استدلال در اصل تنزیلی مثل استصحاب هست در «کل شیء هو لک حلال حتی تعلم أنه حرام بعینه»[۸] یا «تعرف الحرام منه بعینه»[۹] هم هست، چون آن جا هم علم اعم از علم تفصیلی و علم اجمالی است پس اختصاص به اصل تنزیلی ندارد.
دو، این تناقض هست چه اصل شما نافی تکلیف باشد که اگر اصل نافی تکلیف باشد محذور ترخیص در معصیت هم به دنبال دارد، یا مثبت تکلیف باشد. بالاخره حالا اثبات تکلیف هم که بکند باز تناقض صدر و ذیل دلیل استصحاب نسبت به اطراف محقق است؛ مثلا من علم دارم که یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه، نسبت به نماز جمعه میخواهم استصحاب کنم عدم وجوب نماز جمعه را، بگویم در ازل که واجب نبود استصحاب میکنم عدم وجوب آن را، از یک طرف علم اجمالی دارم به وجوب لذا به جهت تناقض صدر و ذیل دلیل استصحاب، دلیل اصالة الحل کل اصول تنزیلیه و غیر تنزیلیه چه مثبت تکلیف چه نافی تکلیف چه شبهه موضوعیه چه شبهه حکمیه، جاری نمیشود.
این هم اشکال سوم.
جواب از اشکال سوم
جواب این اشکال هم یک کلمه است و آن کلمه عبارت از این است که یقین ناقض باید مثل یقین منقوض باشد، ما در استصحاب یقین به طهارت سابقه که داریم، یقین تفصیلی داریم ناقض آن هم باید یقین تفصیلی باشد، یقین اجمالی که ناقض یقین تفصیلی نیست، متفاوت هستند کل شیء لک حلال حتی تعلم الحرام منه بعینه باید علم «بعینه» پیدا کنید یعنی علم تفصیلی باشد. پس علم اجمالی غایت نیست در اصالة الحل.
بنا بر این، این اشکال هم وارد نیست استصحاب از این جهت مشکلی ندارد نسبت به جریان در دوران امر بین محذورین.
اشکال چهارم محض خاطر شما روز شنبه.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) الأحزاب ۵۶
۲) الفجر ۲۷ الی ۳۰
۳) الحسن البصري ما كان في هذه الأمة أعبد من فاطمة كانت تقوم حتى تورم قدماها. بحار الأنوار (ط ـ بيروت) ج۴۳ ص۸۴
۴) حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق رضي الله عنه قال حدثنا عبد العزيز بن يحيى الجلودي قال حدثنا محمد بن زكريا الجوهري عن جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن فاطمة لم سميت الزهراء فقال لأنها كانت إذا قامت في محرابها زهر نورها لأهل السماء كما تزهر نور الكواكب لأهل الأرض. علل الشرائع ج۱ ص۱۸۱
۵) التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام ص۵۲۲ الی ۵۲۴
۶) وسائل الشيعة ج۳ ص۴۶۶
۷) وسائل الشيعة ج۱ ص۲۴۵
۸) وسائل الشيعة ج۱۷ ص۸۹
۹) وسائل الشيعة ج۲۵ ص۱۱۸