بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار[۱]
لم یرد فیه توثیق خاص من أرباب الرجال، وقد اختلفوا فی قبوله وإن کان الأشهر الإعتماد علیه، بل نقل العلامه المجلسى حکم الأصحاب بصحه حدیثه وأهم ما یُمکن أن یکون مستنداً لتوثیقه أمور:
منها:
کونه من مشایخ الإجازه، وهو شیخ الصدوق، وقد روى عنه الصدوق کثیراً، وترضى علیه، وأیضاً فهو شیخ أحمد بن نوح، والحسین بن عبید الله الغضائری – مع وصفه بأنه عارف بالرجال ـ ومحمد بن علی بن شاذان وله منه إجازه.
ومنها:
توثیق العلامه له، فقد حکم بصحه بعض الطرق للصدوق والشیخ الطوسی، وفیها أحمد بن محمد العطار.
ومنها:
إنحصار طریق النجاشی بأحمد إلى جمیع کتب والده محمد بن یحیی العطار و قد عبر عنه انه شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقه عین کثیر الحدیث وکذلک إنحصار طریق النجاشی إلى جمیع کتب الحمیری به.
ومنها:
نقل الحر العاملی توثیق «علمائنا» لأحمد بن یحیى العطار.
ومنها:
إیثار النجاشی للروایه إلى محمد بن یحیى بواسطه إبنه أحمد على روایته إلى الکلینی لقلَّه وسائط الأول مع صحه الطریق الثانی.
ومنها:
روایه هارون بن موسى التلعکبری عنه، مع أنهم قالوا عن التلعکبری: کان وجهاً فی أصحابنا ثقه معتمد لا یُطعن علیه، و جلیل القدر عظیم المنزله واسع الروایه عدیم النظیر، وبعید جداً أن یروی من یحمل هذه الصفات عن شخص غیر ثقه، ثُمَّ لا یطعنون علیه.
ومنها:
شهاده أبی العباس بن نوح عندما سأله النجاشی فی أن یُعرفه الطرق إلى کتب الحسین بن سعید الأهوازی، فذکر له طرقاً خمسه، ثُمَّ قال: «فأمَّا ما علیه أصحابنا، والمُعوّل علیه ما رواه عنهما أحمد بن محمد بن عیسى، ثُمَّ یذکر طریقین له إلى أحمد بن محمد بن عیسى وفی أحدهما أحمد بن محمد ابن یحیى، أما الطرق الأخرى فلا یذکر فى تقویتها شیء، مما یکشف عن اعتماد الأصحاب على روایات أحمد بن محمد بن یحیى.
وقد ناقش هذا الوجه فی المُعجم
قائلاً: «أنَّ ذلک إنَّما یتم، لو کان الطریق منحصراً بروایه أحمد بن محمد بن یحیى، لکنه لیس کذلک، بل إن تلک الکتب المُعوّل علیها، قد ثبتت بطریق آخر صحیح، وهو الطریق الأول الذی ینتهی إلى أحمد بن محمد بن عیسى، ولعل ذکر طریق آخر، إنَّما هو لأجل التأیید»
ولکن یمکن الدفاع عن هذا الوجه:
بأن ظاهر کلام ابن نوح بعد أن ذکر الرواه الخمسه عن الأهوازی، ثُمَّ اختص أحمد بن محمد بن عیسى محمد بن عیسى بأن طریقه هو المُعوّل وذَکَرَ طریقین إلى ابن عیسى – کون جمیع ما ذکره من طرق إلى ابن عیسى داخل فی الوصف، وإلا لزم الإغراء بالجهل، فلو کان الطریق الذی فیه احمدبن محمد العطار ضعیفاً للزم ذکره مع بقیه الطرق، لا أن یجمعه مع الأول بجامع واحد تحت عنوان ما رواه أحمد بن محمد بن عیسى ویصفه بأنه هو المعول وعلیه الأصحاب.
وبالجمله، فإن هذه الأمور المذکوره وإن کانت قابله للنقاش فی الجمله، ولکنها من حیث المجموع توجب الوثوق بوثاقه الرجل.
***
وجوه وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار
این شخص توثیق خاص ندارد یعنی مرحوم نجاشی، شیخ گفته باشند احمد بن یحیی ثقه، نه چنین چیزی ما نداریم. لذا به وجوهی تمسک شده برای اثبات وثاقت این شخص.
۱. ترضی مرحوم صدوق
وجه اول این است که این شخص از کسانی است که مرحوم صدوق ترضی بر او کرده در خصال و در توحید ترحم بر او کرده. ببینید سند توحید این طور بود: «حدثنا أحمد بن محمد بن یحیى العطار رحمه الله…».[۲] سند خصال این طور بود: «حدثنا أحمد بن محمد بن یحیى العطار رضی الله عنه …».[۳]
عدهای قائل شدند که ترضی مرحوم صدوق از شخصی کاشف از وثاقت آن شخص هست چون معلوم میشود که این آدم شخص موثقی بوده که مرحوم صدوق نسبت به او ترضی فرموه و متعدد مواردی هست که مرحوم صدوق نسبت به افراد رضی الله عنه فرموده.
اشکال مرحوم آقای خوئی
مرحوم آقای خوئی قدس سره در معجم رجال الحدیث بر این مطلب اشکال میکند.
اشکال اول
میفرماید: ترحم کاشف از توثیق نیست. وثاقت یک صفت خاصی است در شخص که تحرز از کذب دارد حالا اگر یک عالمی نسبت به یک کسی بگوید رضی الله عنه این کاشف از این نیست که آن آدم ثقه هست. لذا در معجم رجال الحدیث جلد اول صفحه ۷۴ میفرماید:
«و استدل على حسن من ترحم علیه أحد الأعلام» حتی وثاقت هم نه حسنش که میگوییم آدم خوبی بوده «کالشیخ الصدوق و محمد بن یعقوب» اینها اگر از یک کسی ترحم بکنند معلوم میشود آدم خوبی بوده «و أضرابهما بأن فی الترحم عنایه خاصه بالمترحم علیه، فیکشف ذلک عن حسنه لا محاله».[۴] مرحوم آقای خوئی اشکال میکند میفرماید ترحم عبارت است از طلب رحمت از پروردگار متعال و این یک دعای مستحبی است که در حق همه مؤمنین خوب است «مثل اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم والاموات تابع بیننا و بینهم بالخیرات»[۵] این دلیل بر وثاقت شخص نیست.
اشکال دوم
اشکال دوم این است که حضرت صادق صلوات الله علیه ترحم فرموده بر هر کسی که زیارت امام حسین علیه السلام برود.[۶]
خوش به حالش! ترحم از حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام برای کسی که زیارت امام حسین برود. زیارت امام حسین خیلی خصوصیات دارد، خیلی خصوصیات دارد! روایت تام السند دارد که هیچ نبی مرسلی نیست و هیچ ملک مقربی نیست که این که خواسته و تقاضای آنها از خداوند تبارک و تعالی این است که به آنها اجازه داده میشود که به زیارت امام حسین علیه السلام بروند و بعضی برای آنها مکاشفاتی پیدا شده البته آنهایی که اهلش باشند. یک کسی رفته آن جا به زحمت خواسته وارد حرم بشود جلویش را گرفتند نیمه شب، گفته آقا من از راه دور آمدم میخواهم زیارت بروم، گفتند امشب حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام حاجتی دارد آمده کنار قبر امام حسین علیه السلام معتکف شده فعلا اجازه ورود نیست، قبر امام حسین علیه السلام این هست.[۷]
علی ای حال ترحم حضرت نسبت به زائر امام حسین علیه السلام هست و حال آن که زائر امام حسین علیهالسلام ممکن است که ثقه نباشد وثاقت یک وصف خاص است تحرز از کذب است.
(سؤال: ترحمی که در کلام امام صادق است با ترحم رجالی فرق میکند) نه مرحوم آقای خوئی میخواهد بفرماید ترحم حضرت صادق علیه السلام کاشف از وثاقت نیست تا چه برسد به ترحم مرحوم صدوق (امام صادق در مقام توثیق نیست امام صادق در مقام تأیید کسی نیست) حالا الان مگر در این روایتی که دارد مرحوم صدوق میفرماید «حدثنا احمد بن محمد یحیی العطار رضی الله عنه» در مقام توثیق است کتاب رجال که نوشته. (چرا برای همه روات این مطلب را نفرموده) این آدم خوبی بوده در نظرش رضی الله عنه گفته. نه از این در نمیآید. (مگر رضی الله عنه ابراز رضایت نیست) نه؛ طلب رضایت میکند برایش از طرف خدا، گوش بدهید حالا شاید اشکالات شما را بعضی گفته باشند، البته شاید.ـ
اشکال سوم
اشکال سوم این است که در روایات ذکر شده که ائمه علیهم السلام حضرت صادق صلوات الله علیه برای اشخاصی که معروف به فسق بودند ترحم فرمودند به لحاظ مصلحتی که در نزد حضرت بوده و او اصلا فاسق بوده لذا کشف از وقافت نمیکند ترحم بر شخص مثل سید اسماعیل حمیری و غیر او. بنا بر این چطور ترحم مرحوم صدوق و مثل مرحوم شیخ صدوق کاشف از وثاقت شخص باشد؟![۸]
اشکال چهارم
اشکال چهارم هم این است که مرحوم نجاشی رجلٌ، مورد اتفاق همه هست، مرحوم نجاشی ترحم میفرماید بر افرادی که خودش اینها را تضعیف کرده، نقل میکند تضعیف اینها را. ترحم فرموده بر محمد بن عبد الله بن محمد بن عبید الله بن بهلول بعد هم فرموده که «رأیت جل أصحابنا یغمزونه و یضعفونه»،[۹] تضعیفش میکردند این آدم را.[۱۰] شیوخ خود نجاشی تضعیفش کردند و از او روایت نکردند. یعنی ممکن است تضعیف هم شده باشد شاهد بر ضعف داشته باشد اما در عین حال نجاشی بر او ترحم کرده باشد.
(سؤال: …) نه و لاجل ذلک لم یرو عنهم شیئا و تجنبه.ـ
نتیجه این است که پس ترحم و این طور چیزها کاشف از وثاقت شخص نیست.
(سؤال: درست است که ترحم بر مؤمن مستحب است و ترحم فی ذاته دال بر توثیق نیست اما شما در بحث اصول، خودتان اگر دائما از یک نفر اسم ببرید و بگویید مثلا آقا ضیاء رضوان الله علیه این نشان میدهد که علاوه بر این که قبول دارید که خوب بوده یعنی در این جهت هم خبره میدانید وقتی صدوق نسبت به یک عده خاصی هر جا اسم میبرد ترحم میکند و ترضی میکند و نسبت به یک عدهای نمیکند…) محض خاطر شما انشاءالله جواب شما را تقریر خواهیم کرد.
(سؤال:مثال سید حمیری را یک مقدار بیشتر توضیح میدهید؟) اسماعیل حمیری یک آدمی بوده که برایش ترحم کردند و حال آن که ثقه نیست، پس میتواند مورد ترحم کسی باشه اما ثقه نباشد.ـ
جواب از اشکال مرحوم آقای خوئی
از فرمایشات مرحوم آقای خوئی جواب داده شده و جواب میشود داد؛
اشکال اول
یک جواب عبارت از این است که ایشان مثال زد و فرمود طلب ترحم و طلب مغفرت برای هر مؤمنی هست و دال بر توثیق نیست، ما هم قبول داریم طلب مغفرت و طلب ترحم دال بر توثیق نیست ولیکن ما این جا سه تا عنوان داریم باید بین اینها تفکیک بکنیم یکی طلب مغفرت است یکی طلب رحمت است یکی طلب رضوان است؛
طلب مغفرت قطعا کاشف از وثاقت شخص نیست بلکه ای چه بسا او عاصی بوده و انسان برای او طلب مغفرت میکند که خدا از گناهان او بگذرد اللهم اغفر له.
طلب ترحم یک درجه از طلب مغفرت بالاتر است چون مغفرت برای او طلب نکرده میگوید آمرزیده است ولی طلب میکنم که پروردگار متعال برای او رحمت بفرماید پس میشود یک درجه بالاتر.
طلب رضوان بالاتر از دو تای قبل است یعنی از پروردگار متعال طلب میکنم رضوان خدا را بر او، راضی بودن پروردگار متعال را از او، و طلب رضوان علی الظاهر کاشف از این است که آن شخص در مرتبهای از عدالت باید باشد. آیه شریفه را که همهتان در خاطرتان هست در سوره فتح آیه :۴۸ «لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینه علیهم و أثابهم فتحا قریبا و مغانم کثیره یأخذونها و کان الله عزیزا حکیما».[۱۱] این رضوان نسبت به یک آدم کذاب جعّال در احادیث که معنی ندارد.
پس فرق است بین طلب ترحم و طلب رضوان، اشکال مرحوم آقای خوئی قدس سره در طلب ترحم وارد است اما در طلب رضوان اشکالی که فرمودند وارد نیست بلکه باید تحقیق بیشتری بکنیم که ببینیم آیا طلب رضوان دال بر وثاقت هست یا دال بر وثاقت نیست.
(سؤال:وثاقت را ما چه معنا کردیم؟) یعنی تحرز از کذب، دروغ نگوید. (عدالت چه؟) نه عدالت با وثاقت فرق میکند. (طرف آدم دروغگویی نبوده من برایش طلب ترحم میکنم؟) ما هم گفتیم که عیبی ندارد، طلب رضوان بعید است.ـ
در این جا میخواهیم در مرحله بعد بگوییم از طلب رضوان استفاده میشود یا وثاقت یا لااقل حسن طرف، اگر وثاقت استفاده بشود میشود ثقه و حجت میشود، اگر حسن استفاده بشود میشود حسن، حسن را عدهای از بزرگان قبول ندارند ولی مرحوم آقای خوئی قائل هستند که حسن هم حجت است یعنی اگر شخصی در سند روایت بود و امامی ممدوح بود کافی است وثاقت لازم نیست این قسمت را میگذاریم برای جلسه آینده.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۱۲]
کلام در سند حدیث رفع بود. اول نفر در حدیث «احمد بن محمد بن یحیی العطار» بود گفتیم این شخص توثیق خاصی ندارد وجوهی برای اثبات وثاقت این شخص ذکر شده. تا این جا یک وجه را گفتیم که ترضی مرحوم صدوق قدس سره بود.[۱۳]
تحقیق در این وجه این است که واقع مطلب این است که از ترضی مثل مرحوم صدوق نمیشود گذشت، هر چیزی حساب و کتابی دارد بالاخره. به خاطرتان باشد در بحث گذشته گفتیم تاره طلب مغفرت است تاره طلب رحمت است، طلب رضوان برای یک انسان متجاهر به فسق خیلی بعید است عقلا خصوصا با توجه به آیه رضوان که «لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجره». اصلا شما ببینید چیزهایی که مترتب شده بر کسانی که آنها با حضرت بیعت کردند و پروردگار متعال از آنها راضی شده عجیب است در خود آیه شریفه: «فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینه علیهم» این یکی «و أثابهم فتحا قریبا» این دو تا «و مغانم کثیره یأخذونها» این سه تا «و کان الله عزیزا حکیما».[۱۴]
لذا اگر نسبت به یک شخصی مرحوم صدوق مکرر ترضی کند حالا یک مرتبه ترضی بکند باز جا برای بحث دارد مکرر ترضی بکند این ترضی یا کاشف از وثاقت آن شخص است یا لااقل کاشف از مدح آن خواهد بود، فرق میکند با کسی که مرحوم صدوق خلاصه در مقابل آن هیچ اظهاری نکند، تاره انسان در مقابل آن هیچ اظهار نمیکند، تارۀ نه اظهار ترضی میکند.
لذا به نظر ما خوب دقت کنید اگر روایتی داشته باشیم که شخصی که در آن سند هست مورد ترضی مرحوم صدوق باشد مکررا، ما از آن روایت نمیگذریم یعنی بر خلاف آن فتوا نمیدهیم ولیکن بر طبق آن هم فتوا نمیدهیم چرا؟ چون نظر ما این است که این ترضی حداکثر دلالت بر حسن راوی میکند و در نتیجه روایت میشود حسنه.
نسبت به روایت حسنه دو مبنا هست: مرحوم آقای خوئی قدس سره قائل هستند به حجیت روایات حسنه و استدلال میکنند به سیره عقلا که در همین کتاب تقریر ایشان موجود است ولکن ما در بحث حجیت خبر واحد این را طرح کردیم و قبول نکردیم. پس برای ما حجت نیست اما اگر کسی روایت حسنه را از جهت کبروی قبول داشته باشد این روایت میشود حسنه از جهت این شخص.
اشکال دوم
نکته دیگر که باید توجه داشته باشید قصه «اسماعیل بن محمد حمیری» بود که گفتند کسانی هست که از آنها ترحم کردند با این که ثقه نبودند و خیلی آدم معتبری نبوده مثال زدند به مثل «اسماعیل حمیری».[۱۵]
خود این هم احتیاج به بحث دارد چون خود مرحوم آقای خوئی میفرماید: «قد ترحم لأشخاص خاصه معروفین بالفسق لما فیهم ما یقتضی ذلک»، دیگر من فسق آن را نگفتم احتراما «کالسید إسماعیل الحمیری و غیره».
مرحوم علامه ـ که انشاءالله در همین بحث سند حدیث رفع خواهد آمد که آیا توثیقات و تضعیفات مرحوم علامه قدس سره چه وزنهای دارد و تا چه قدر ارزشمند است، عدهای معتبر میدانند به طور مطلق ـ در خلاصه در قسم اول ـ میدانید خلاصهای که مرحوم علامه دارد دو قسم دارد: قسم اول آن مربوط است به کسانی که معتبر هستند، قسم دوم آن مربوط است به کسانی که معتبر نیستند ـ در باب دو از فصل همزه در شماره ۲۲ تعبیرش این است: «إسماعیل بن محمد الحمیری ثقه جلیل القدر عظیم الشأن و المنزله رحمه الله تعالى».[۱۶]
میخواهم بگویم زودی نمیشود نظر داد باید اینها را خوب فکر کرد حداقل آن این است که با فرمایش مرحوم علامه نقضی که مرحوم آقای خوئی کردند وارد نمیشود.
نتیجه وجه اول این شد که پس نسبت به ترضی مرحوم صدوق ما قائل به دلالت بر وثاقت نیستیم اما قائل به دلالت بر مدح و حسن هستیم و اگر ترضی مکرر باشد از روایات آن صرف نظر نمیکنیم.
(سؤال: اسماعیل حمیری فسقش کذب نبوده فسق او مشخص است در روایت آمده، و با توجه به جلالتی که داشته قطعا إسناد غیر واقع به معصوم نمیداده و مرحوم علامه وثاقت را فرمود میشود بین این دو به این صورت جمع کرد) بله میشود این را جمع کرد اما من میخواهم بگویم اصلا از فرمایش مرحوم علامه بیشتر از این، بالاتر میشود [استفاده کرد.] مرحوم علامه وقتی به یک کسی بگوید جلیل القدر به یک آدم شرابخوار که نمیگوید جلیل القدر (انکار این را که نکرده، در خود روایت تصریح کرده) باشد عزیز من! این را باید دقت کنید خداوند تبارک و تعالی به شما خیر بدهد و به ما هم خیر بدهد خیلی باید دقت کنید خیلی سیاست دخیل بوده در تضعیف رجال شیعه، خیلی! شما حساب بکنید چند قرن حکومت دست مخالف شیعه نبوده دست دشمن خونی شیعه بوده چطور سادات را میگرفتند میکُشتند، مرحوم ابن ابی عمیر را گرفتند به قدری شلاق زدند که اسم شیعیان را بگوید که طاقت او طاق شده بوده در آخرین مرحله چه کسی هست آن کسی که یک جملهای به او میگوید؟ یونس است میگوید خودت را نگهدار و خودش را نگه میدارد، یک چنین اوضاعی است. لذا بنا بر این داشتند که بگویند رجال شیعه چیزی حالیشان نیست فاسق هستند. لذا خیلی باید دقت کرد، این که اساسا حالا یک گروهی داریم کار میکنند دوستان البته در اصول دارند کار میکنند، موسوعهای هست موسوعه استدلالی اصول مقدمه واجب آن را کار کردند که از ابتدا کسانی که بحث مقدمه را کار کردند همه را آوردند به ترتیب و مطالبی که گفته شده و دخالت حکومتها در مباحث علمی. میخواهم بگویم سیاست یک چنین چیزی است سیاست یک چیزی است که در مباحث دیگر هم تأثیر گذار است لذا خیلی باید حواس آدم جمع باشد. (بر روی منبرها زیاد گفته میشود دیگر نسبت ندهیم) به چه کسی نسبت ندهید؟ (به سید حمیری نسبت ندهیم این مطلب را در روایت هم آمده) چه را نسبت ندهیم؟ (کذبش را؟) کذبش را نه؛ به نظر من، روایت او سندش صحیح است (در تاریخ گفتند) سندش صحیح است؛ نه، نه عزیز من، خدا خیرت بدهد این قدر ما داریم اولی و دومی و سومی و چهارمی به اینها نسبت بدهید هر چی دلتان میخواهد از اول تا آخر، به آنها چه کار دارید، به سید حمیری چه کار دارید ،هر چه بوده شیعه علی بن ابی طالب بوده.ـ
۲. شیخوخت اجازه
علی ای حال وجه دوم این است که مرحوم «احمد بن محمد» از شیوخ اجازه است و اگر کسی شیخ اجازه باشد کاشف از این است که آن آدم ثقه است.
تقریب این استدلال هم به این بیان است که در سابق مرسوم بوده الان هم هست که سعی میکردند که اجازه روائی بگیرند تا بتوانند روایات را با سلسله سند نقل بکنند و شکی نیست راویان عمده این طور نبوده که از هر کسی بروند اجازه روایت بگیرند مثلا والد معظم ما اجازه روایی که دارند از صاحب جواهر است از آقای خوئی است تا میرسد به صاحب جواهر ما هم اجازه روایی که داریم از همین طریق است و از چند طریق دیگر که والد معظم دارند.
میخواهم بگویم این طور بوده، این طور نبوده که هر کسی برود پیش هر کسی بگوید آقا تو به من اجازه بده که من روایت کنم وقتی راوی میرفته پیش یک کسی و از او اجازه روایت میخواسته این کاشف از این بوده که آن آدم را یک آدم معتبری میدانستند که از او استجازه میکردند در نقل روایت.
خود شیخوخیت اجازه که در کلمات شیخ و نجاشی و اینها هست که اینها اصلا احتراز داشتند از روایت از ضعفا اگر خاطرتان باشد؛ یا در قم میدانید کسی که اصلا روایت از ضعفا میکرده بیرون میکردند. اینها همه را که با هم جمع بکنید کاشف از این است که کسی نمیآمده از یک آدم دروغگویی استجازه بکند در نقل روایت، به دردش نمیخورده.
اشکال مرحوم آقای خوئی
مرحوم آقای خوئی اشکال میفرمایند و این اشکال به نظر من هم درست است.
اولاً
خود مرحوم نجاشی بعضی از مشایخ اجازه را تضعیف کرده پس در عین این که شیخ اجازه بوده تضعیفش هم کرده مثل حسن بن محمد بن یحیی و حسن بن همدان که اینها اجازه گرفتند از تلعکبری صرف اخذ اجازه کاشف از وثاقت شخص نبود.[۱۷]
ثانیاً
به قول مرحوم آقای خوئی مشایخ اجازه از اصحاب اجماع که بالاتر نیستند، چون کسانی که به شیخوخیت اجازه استدلال کردند یک حرفشان این بوده که شیخوخیت اجازه احتیاج به شهادت بر توثیق نداشته همین که شیخ اجازه باشد یکفی، دیگر نمیخواهد ما دنبال شهادت بر توثیق او بگردیم.
مرحوم آقای خوئی نقض میکنند میگویند مشایخ اجازه که بالاتر از اصحاب اجماع که نیستند. رجالیون در اصحاب اجماع به صرف این که از اصحاب اجماع هستند کفایت نکردند، شهادت بر توثیقشان را نقل میکنند، ذکر میکنند. بنا بر این، این وجه هم مثبت این نیست که شیخ در اجازه مقامش و شأنش بالاتر از این است که او توصیف بشود پس ثقه است.[۱۸]
(سؤال: اجلاء از اصحاب که در توثیقشان هیچ شکی نبوده و هیچ تردیدی نبوده رجالیین آمدند توثیقشان کردند ولو این که وجوه توثیق…) بارک الله! پس بنا بر این شما نمیتوانید بگویید که اگر این شخص اجازه شهادت بر توثیق ندارد ثقه است چون شیخ الاجازه شأنش اجل است. (این که شأنش اجل است از این که بگویند و چون گفتند پس شأنشان اجل است این استدلال تمام نیست ما میگوییم شیخ اجازه اگر ثابت بشود که پیش هر کسی نمیرفتند اجازه بگیرند) آن بله تقریبی که داریم لذا عرض کردم گفتم یک جهت دیگر که در استدلال هست این است که میگویند شیخ اجازه احتیاج به شهادت بر توثیق نداشته عرض کردم یک جهت آن این است. (اگر یک جایی شیخ اجازه تضعیف شد آن استثنا میشود مثل جایی که رجالی توثیق کرده و دیگری تضعیف کرده) نه خدا خیرت بدهد اصلا خود شیخوخیت در اجازه ثابت نشد که کاشف از وثاقت باشد تا اگر یک جایی تضعیف شد ما آن را استثنا کنیم (شما از کسی که اجازه روایت میگیرید میروید از یک آدم، نمیگوییم دروغگو، میروید از یک آدم که گمنام است و وضعیت او مشخص نیست و کسی او را نمیشناسند اجازه روایت میگیرید؟) بله، ببینید وقتی که مطلب را آدم تقریب میکند ما سفت و محکم تقریب کردیم دیگر گفتیم مثل زمان حالا مثلا والد معظم از آقای خوئی اجازه گرفتند از مرحوم شیخ حسن حلی اجازه گرفتند، اجازه روائی گرفتند از اینها اجازه روائی دارند بله این درست است ولیکن ببینیم آیا این کفایت میکند از این که آن شخص بشود ثقه به طوری که مشمول ادله حجیت خبر ثقه باشد یا خیر، میبینیم نقض دارد، شیخ اجازه بوده و در عین حال تضعیف شده.ـ
ثالثاً
تحمل روایات اقسامی داشته تاره به نحو قراءه علی المروی عنه بوده، تاره به نحو سماع از مروی عنه بوده، تاره به نحو روایت از کتاب و اصل مروی عنه بوده. این افراد میرفتند از کسانی که کتاب روایی در دستشان هست اجازه میگرفتند که حکایت آنها از آن شخص صحیح و صادق باشد حالا ما میگوییم صرف این که برود از یک کسی استجازه کند در نقل روایت کاشف از این است که ثقه است![۱۹]
مختار
این وجه به نظر ما حق این که ناتمام است چون مورد نقض زیاد دارد یکی دو تا نیست که شما بگویید یک دو تای آن استثنا میشود.
(سؤال: کدام نوع از تحمل را اجازه میکردند؟) میرفته استجازه بکند تا بتواند از اصل او و کتاب او روایت کند. (این وجه را متوجه نشدیم) ردش یا خودش یا هر دو تای آن را (خودش یعنی چه تحمل و قرائت و این یعنی چه؟) ببینید، نقل روایت در کتاب درایه و اینها باید خوانده باشید که نقل روایت اقسامی دارد… این را باید دقت کنید سابقین خیلی تقید داشتند در نقل روایات لذا مثلا الان کتبی هم که حتی در فقه هست بعضی از کتابها هست که آخر آن نوشته شده که این کتاب بر مؤلف قرائت شد، برای این که صحت آن نسخه تثبیت بشود، نسخههای خطی الان هست در کتاب خانه مجلس یا در کتابخانه آستان حضرت رضوی صلوات الله علیه که اصلا اینها را دارد. حالا ببینید تحمل روایت اقسامی دارد تاره من راوی هستم میخواهم از کسی روایت کنم، تاره روایت میکنم قراءه علیه، یعنی روایت را بر او قرائت میکنم او صحه میگذارد از حالا به بعد مستند به او روایت میکنم. تاره به نحو سماع است یعنی مروی عنه کرسی درسی داشته یا جایی بوده نشسته روایت کرده و من شیندهام این میشود تحمل روایت به طریق سماع و شنیدن. تاره به نحو روایت از کتاب و اصل بوده بعضی از این بزرگان اصل داشتند کتاب داشتند که روایاتشان را در آن جمع میکردند. همین اصول سته عشر هم به همین طور جمع شده. بعد حالا من میخواهم از این کتاب نقل بکنم مثل حالا مثل امروزه این طور نبوده مثلا کتاب کافی الان کتابی نیست که کسی اگر بخواهد از آن نقل کند و آدرس به کتاب کافی بدهد مورد انکار قرار بگیرد این طور که نبوده اصول کم بوده دست افراد خاصی بوده، من میرفتم از آن شخص اجازه میگرفتم به جهت روایت از کتاب او بعد کتاب او را استنساخ میکردم از حالا به بعد دیگر میتوانستم بگویم أروی عن فلان از فلانی روایت میکنم چرا؟ چون خودش به من اجازه داده که از کتاب او روایت کنم. حالا اشکال مرحوم آقای خوئی این است که میفرماید که شما میگویید که افرادی که رفتند از کسانی که معروف بودند به شیخ الاجازه و از آنها اجازه گرفتند در نقل روایت این کاشف از این است که شیخ الاجازه ثقه است چون راوی که نمیرود پیش هر کسی از او استجازه بکند در نقل روایت و «احمد بن محمد بن یحیی» از کسانی است که شیخ الاجازه است افرادی رفتند از او اجازه گرفتند پس معلوم میشود که ثقه است. روشن شد تا این جا؟ اشکالی که مرحوم آقای خوئی میفرماید چند اشکال است؛ اشکال سومش این بود که ای چه بسا اجازهای که این راوی رفته از این شخص گرفته نه به خاطر این بوده که آن ثقه باشد بلکه به خاطر این بوده که بتواند از کتاب او مسندا نقل بکند و لو که آن طرف ثقه نبوده.
(سؤال: اگر آدم درست حسابی نباشد چطور میتوانم از او نقل کنم؟) بله شما آدم درست حسابی نباش یک کتابی بنویسی به من اجازه بدهی میتوانم از آن کتاب شما روایت کنم. (نقل بکنم که عیب ندارد که، طرف نمیرود از او بگیرد) نه چه عیبی دارد، این که مشکل ندارد. (شخص نمیرود پیش او؟) عزیز من این شخص که میرود پیش آن داعی من در این است که بتوانم بگویم به طرق مختلف بگویم. من این روایت را دارم ببینید. خود ما از چند نفر اخذ اجازه گرفتیم به خاطر مثلا روایت از کافی که بگویم من از این طریق هم روایت کافی را روایت میکنم، از این طریق هم روایت کافی را روایت میکنم، از این طریق هم روایت کافی را روایت میکنم و لو بعضی از این طریق ضعف داشته باشد نه که غیر موثق، معلوم نباشد، اصلا ضعف داشته باشد. شما الان در الفهرست مرحوم شیخ مراجعه بکنید ببینید وقتی یک راوی را ذکر میکند چند تا سند به آن نقل میکند میگوید أخبرنا بجمیع کتبه و روایاته فلان، فلان، فلان و یک سند دیگر، دو تا سه تا، گاهی وقتها پنج، شش سند ذکر میکند یادم هست در فقه برای کسی هفت الی هشت سند ذکر کرده، ده تا سند ذکر کرده که از این ده تا سند ظاهرا هفت، هشت تا ناتمام بود ولی اینها اثر دارد چون کثرت نقل موجب میشود برای وثوق به صدور و الی آخر، متوجه شدید عزیز من؟ بنا بر این صرف این که کتابش نامعتبر است سبب نمیشود که ما نرویم و از او اخذ نکنیم. (صرف احتمالاتی که آقای خوئی دادند کفایت میکند در این که استدلال ساقط بشود؟) ببینید سؤالی که ایشان میکند چیست، میگوید این اشکالاتی که آقای خوئی میکند همه احتمالی است آیا استدلال را ساقط میکند یا نه؟ بله. چرا؟ یکی جمله معروف اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال یکی هم ببینید عزیز من ما باید حجت شرعیه داشته باشیم یا اطمینان داشته باشیم یا قطع داشته باشیم که این آدم ثقه است با این اشکالاتی که مرحوم آقای خوئی فرمود دیگر شیخوخیت در اجازه برای من قطعآور که نیست اطمینانآور هم که نیست حجت شرعی هم که بر آن نیست، حجت شرعی چه هست؟ روایتی بر آن هست؟ نیست، آیهای بر آن هست؟ نیست، نتیجه عقیم میشود. (…نسبت به همه…) نه همه نیست، جاهای دیگرش را بیاورید ببینم، این یکی مشکل داشت، ترضی او را دیدید مشکل نداشتیم، ترضی یک همچنین مشکلی نداشت، شیخویت در اجازه مشکل دارد.ـ
۳. روایت اجلا
وجه سوم روایت اجلا از مرحوم «احمد بن محمد بن یحیی» است.
تقریب استدلال این است که اگر ما دیدیم بزرگان اصحاب از یک شخصی روایت میکنند کاشف از این است که به آن شخص اعتنا داشتند مورد وثوقشان بوده که از او نقل کردند پس کاشف از وثاقت آن شخص میشود. مثلا نسبت به احمد بن محمد مورد بحث ما مرحوم صدوق، ابن غضائری، احمد بن علی بن نوح سیرافی، هارون بن موسی، ابن ابی جید و افراد دیگر که اینها از بزرگان اصحاب هستند افرادی هستند که مورد اعتناء شیعه هستند، اینها از احمد بن محمد نقل کردند پس معلوم میشود که این آدم یک شخصیت ثقهای بوده. لذا شما اگر به خاطرتان باشد دیدید و خواندهاید هم در رجال که در قم بعضیها را بیرون کردند به خاطر این که راوی از ضعفا بودند با این که خودش ثقه بوده این قدر اهمیت میدادند، بنا بر این، اینها کاشف از وثاقت شخص میشود.
کبری را گفتیم. یک نمونه میخواهیم برایتان بگوییم. این نمونه موردی در کتاب کشی است نسبت به محمد بن سنان است. نسبت به محمد بن سنان روایتی نقل شده که این آدم معتبر نیست بعد مرحوم کشی در رد این روایت، روایاتی آورده که آقا، بزرگان از محمد بن سنان روایت کردهاند یعنی وقتی بزرگان از او روایت کردند پس این آدم، آدم معتبری است.
یک مرتبه دیگر بگویم مورد را. پس یک مورد میخواهیم بیاوریم مرحوم کشی نقل میکند قدح نسبت به محمد بن سنان را. قدح او را بخوانم:
«قال الکشی أبو الحسن علی بن محمد بن قتیبه النیسابوری، قال قال أبو محمد الفضل بن شاذان…»
فضل بن شاذان خیلی شخصیت برجستهای است! قصه، قصه عجیبی است والد معظم در جوانی در نیشابور که برای تبلیغ میرفتند در یک روستایی پیرزنی را ملاقات میکنند که حالا آن پیرزن داستان دارد که چه طور عبادت میکرده و چه طور غذای او پخته میشده و الی آخر، بعد این پیر زن شب های جمعه میآمده به سر قبر فضل بن شاذان با روح فضل بن شاذان با طی الارض میرفته به زیارت امام رضا و برمیگشته. فضل بن شاذان یک چنین شخصیتی است اینها آدمهایی بودند. ما هم خیلی آدم هستیم فقط حرف او را میزنیم. گفتند وصف العیش هیچ العیش، نصف العیش که غلط است مَثَل درست آن این است وصف العیش هیچ العیش. بله؛ علی ای حال، میخواهم بگویم آقا کسانی بودند در تشیّع! تشیّع خیلی وزین است بیش از آنچه که ما فکر آن را میکنیم فضل بن شاذان شخصیتی است علی ای حال.
«قال أبو محمد الفضل بن شاذان: ردوا أحادیث محمد بن سنان» ایشان فرموده احادیث محمد بن سنان را رد کنید «و قال: لا أحل لکم أن ترووا أحادیث محمد بن سنان عنی ما دمت حیا»، حلال نمیکنم برایتان که روایت کنید احادیث محمد بن سنان را از من مادامی که زنده هستم «و أذن فی الروایه بعد موته»[۲۰] اما بعد از موتش اجازه داده.
این تا این جا قدح نسبت به محمد بن سنان شد.
حالا خود مرحوم کشی بعد همین این نقل را آورده:
«قال أبو عمرو الکشی: قد روى عنه الفضل، و أبوه، و یونس، و محمد بن عیسى العبیدی، و محمد بن الحسین بن أبی الخطاب، و الحسن و الحسین ابنا سعید» که اینها از اجلای اصحاب هستند اینهایی که دارد ذکر میکند «الاهوازیان، و ابنا دندان، و أیوب بن نوح و غیرهم، من العدول و الثقات من أهل العلم».[۲۱] این را در حقیقت دارد چه میگوید؟ در رد آن نقل بالا میخواهد بگوید.
معلوم میشود که پس نقل اجلای اصحاب ارزش دارد کاشف از وثاقت است که آن حرف بالا میخواهد رد بشود و الا اگر هیچ ارزشی برای آن نباشد که میگوییم باشد نقل کردند که کردند فائدهای ندارد.
(سؤال: چرا فائده ندارد؟) میگویم فایده دارد (نه این که نقل بکنند بزرگان) حالا اشکال ندارد احتمال بدهید آقای خوئی هم از شما گرفته و همین اشکال را کرده.ـ
این تا این جا درست شد؟ تا این جا استدلال به [نقل] اجلای اصحاب را گفتیم شاهد آن را هم از مرحوم کشی نقل کردیم. اینها همه در مقدمه رجال هست چون میدانم همهتان خواندهاید من برایتان میخوانم.
فردا رد مرحوم آقای خوئی را برای شما ذکر خواهیم کرد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۲۲]
بحث راجع به وجوهی بود که برای توثیق «احمد بن محمد بن یحیی العطار» ذکر شده بود.
وجه سوم روایت اجلا بود که عبارت کشی را خواندیم که کشی نقل میکند که عدول و ثقات و اهل علم از محمد بن سنان نقل میکنند برای این که ثابت کند اعتبار محمد بن سنان را.[۲۳]
از این وجه جواب دادیم که اولاً روایت اجلای اصحاب ممکن است به لحاظ وجود اصلی بوده که آنها داشتند.
(سؤال: جواب را نفرمودید) جواب ندادیم از این؟ دو تا را (اشاره فرمودید و جواب ندادید) پس جواب میدهیم (مرحوم آقای خوئی …) مرحوم آقای خوئی البته جواب دادند.ـ
اشکال مرحوم آقای خوئی بر وجه سوم
جواب اول
مرحوم آقای خوئی جواب اولی که میفرمایند این است که روایت اجلای اصحاب ممکن است به لحاظ این باشد که چون بنای راویان حدیث به این بوده که اسناد متعدد داشته باشند نسبت به روایات، لذا اگر کسی صاحب اصلی بوده صاحب کتابی بوده میرفتند و از او نقل روایت میکردند اعم از این که او حالا ثقه باشد یا ثقه نباشد و بر این نقل اثر مترتب است چون موجب برای تعدد نقل میشود و خود تعدد نقل ای چه بسا موجب بشود برای وثوق به صدور یا به ضمیمه بعض امور دیگر موجب بشود برای وثوق به صدور از این جهت اجلای اصحاب میرفتند از صاحبان کتب و اصل نقل میکردند.
(سؤال: شاهدی هم ایشان بر این ادعا دارند؟) بله گفتیم حالا شما میگویید نگفتیم ولی فکر میکنم گفتم.
ایشان شاهد میآورد. میفرماید: صالح بن حکم النیلی کسی است که مرحوم نجاشی آن را تضعیف میکند پس میشود شخص ضعیف، در عین حال اجلای اصحاب مثل صفوان، جمیل بن دراج، حماد، عبد الله بن سنان و غیر اینها از بزرگان و اجلای اصحاب از این شخص نقل کردند.
(سؤال: شما میخواستید این را رد کنید؟) داریم رد میکنیم. (شما در دلیل و وجه سوم فرمودید) وجه سوم را بیان که کردیم (این را دلیل برای مورد وجه سوم فرمودید که مرحوم کشی آمده شخصی را تضعیف کرده ) تا این جا تقریب بود، تقریب آن را هم بگویم امروز؟ ببینید اصل تقریب این بود که روایت اجلای اصحاب از شخصی کاشف از وثاقت آن شخص هست. پس اگر مثلا صفوان، جمیل از کسی روایت بکنند ما کشف میکنیم که این شخص ثقه است. در ما نحن فیه اجلای اصحاب از «احمد بن محمد» نقل کردند و اجلای اصحاب شأنِشان اجل است که از یک شخص کذاب، جعال الحدیث بر ائمه علیهمالسلام بخواهند نقل بکنند؛ بنا بر این کشف میکنیم که خود روایت اجلای اصحاب کاشف از وثاقت مروی عنه است. بعد شاهد آوردیم گفتیم که مرحوم فضل بن شاذان رد کرده محمد بن سنان را که روایت آن را خواندیم، مرحوم کشی در رد نقلی که از فضل بن شاذان شده فرمود بزرگان از محمد بن سنان نقل کردند «قال أبو عمرو: قد روى عنه الفضل، و أبوه، و یونس، و محمد بن عیسى العبیدی، و محمد بن الحسین بن أبی الخطاب، و الحسن و الحسین ابنا سعید الاهوازیان، و ابنا دندان، و أیوب بن نوح و غیرهم، من العدول و الثقات من أهل العلم».[۲۴] پس معلوم میشود که محمد بن سنان ثقه است. تا این جا شد تقریب استدلال. اما جواب؛ جواب اولی که مرحوم آقای خوئی میدهند عبارت از این است که صرف روایت اجلای اصحاب از شخصی کاشف از وثاقت آن شخص نیست. چرا؟ چون اصحاب در صدد این بودند که نسبت به روایات طرق مختلفی که هست ضبط بکنند لذا اگر شخصی صاحب کتاب بوده صاحب اصلی بوده میرفتند و از او اخذ روایت میکردند و از او روایت میکردند تا نقل متعدد بشود، کاری نداشتند به این که حالا آن ثقه باشد یا ثقه نباشد. شاهد بر مطلب این است که شخصی مثل صالح بن الحکم که مرحوم نجاشی این شخص را تضعیف کرده شخصیتی است که اجلای اصحاب از او روایت کردهاند مثل صفوان، جمیل بن دراج، عبدالله بن سنان پس کشف میکنیم صرف روایت اجلای اصحاب از کسی کاشف از وثاقت آن شخص نیست.[۲۵]
(سؤال: آقای خوئی دارد قضاوت میکند بین نجاشی که دویست سال بعد آمده با این آدمهای با تقوایی که همان موقع بودند از کجا میداند ایشان که از …؟) بگذارید من یکی دیگر را هم بگوییم تا ببینم شما چه میگویید (مرحوم نجاشی دویست سال بعد) اجازه بدهید (شما که هم عصر کسی هستید بهتر اعرفید به حال او تا او که دویست سال بعد) حالا این را هم من بگوییم تا جواب سوم را بدهم بعد ببینم چه میگویید.ـ
جواب دوم
جواب دومی که میفرمایند عبارت از این است که روایتی هم که کشی نقل کرده این کاشف از این نیست که میخواهد اثبات بکند وثاقت محمد بن سنان را به روایت اجلاء اصحاب، نه؛ در صدد این نیست، بلکه محتمل است که مرحوم کشی در مقام این باشد که در مقابل آنچه که از فضل بن شاذان نقل شده نسبت به رد احادیث محمد بن سنان معارض دارد، معارض آن این است که بزرگان از اصحاب از او نقل کردند.
البته دو تا نقل با هم تعارض میکنند نتیجهاش این است که پس روایت اجلاء اصحاب کاشف از وثاقت شخص نیست.
این را خوب دقت کنید! چون ممکن بود شما به ما اشکال کنید بگویید باشد اینها حرفهایی که شما میزنید همه درست اما کلام مرحوم کشی را چه میگویید که مرحوم کشی در مقابل کلام فضل بن شاذان که رد کرد روایت محمد بن سنان را، در مقابل او به چه استناد کرد؟ به روایت اجلای اصحاب از محمد بن سنان. میگوییم نظر کشی این بوده که نقل فضل بن شاذان ثابت نیست معارض دارد و معارض آن این نقل دوم، نه این که بخواهد به این اثبات کند که صرف روایت اجلاء اصحاب از شخصی کاشف از شهادت این اشخاص است بر وثاقت آن شخص.
پس این وجه هم ناتمام است.
(سؤال: مرحوم نجاشی دویست سال بعد از صفوان و امثال آن میآیند و توثیقی که آنها گفتند تضعیف میکنند بعد آقای خوئی میخواهند این جا ادعای بزرگی مطرح کنند و هیچ شاهدی هم ندارند که این بزرگواران به خاطر این که اسناد متعدد بشود… این انگیزه را از کجا میدانستند؟ از آن طرف بگویید …) احتمال آن کافی است چون ببینید اینها را خوب دقت کنید ما الان در صدد اثبات وثاقت یک شخص هستیم یا باید قطع داشته باشیم یا حجت، عادلی شهادت بدهد بر وثاقت شخص نعم المطلوب ما چنین چیزی که نداریم آنچه که داریم روایت بزرگان اصحاب است از شخصی، روایت بزرگان اصحاب از شخصی کاشف از وثاقت شخص نیست. اما این که میگویید مرحوم نجاشی آن کسی را که تضعیف کرده دویست سال بعد است شما اگر بخواهید اشکال را طرح کنید توثیقات نجاشی هم ساقط میشود چون همان طور که تضعیفات نجاشی بعد از دویست سال است توثیقات نجاشی هم بعد از دویست سال است. (این یک سؤال…) صبر کنید حالا، صبر کتید خدا خیرتان بدهد اگر نگفتم من، پامنبری کنید بله، این یک مشکل دیگر است که اساسا چگونه ما داریم اعتماد میکنیم به شهادت مرحوم شیخ طوسی، مرحوم نجاشی، مرحوم شیخ مفید در اثبات وثاقت و تضعیف روات حدیث. این سؤال خوبی هم هست جوابش هم ما در بحث حجیت خبر واحد دادیم حالا بگویید کجا (همان جایی که گفتید عن حدسٍ بوده و عن حسٍ بوده؟) نه در بحث این که اجماع داریم بر حجیت خبر واحد آن جا این بحث را مفصل طرح کردیم و آن جا این را جوابش دادیم انشاءالله مراجعه میکنید خواهید دید این یک شبهه عامی است جواب آن را هم دادند قطع نظر از این شبهه حرفی در مقام نیست.
(سؤال: اشکال اول مرحوم آقای خوئی را … روایت اجلا، وثاقت را ثابت نمیکند ولی حجیت روایت را ثابت میکند، به این بیان که شما میفرمایید اجلا غرضشان این بوده که طرق متعدد بشود و وقتی قرار شد طرق متعدد بشود برای حفظ روایت است پس چه داعی داشتند که از یک نفری که مجهول، کذاب یا ناشناس بوده بگیرند معلوم میشود یک سند قطعی قوی پیششان بوده و صحیح از ثقه شنیده بودند و بعد همان را از این هم نقل کرده بودند) نه الان در باب تواتر، تواتر اجمالی سند ندارد اما علم اجمالی پیدا میکنید که بعضی از آن روایات صادر است (فرض این که …) اجازه بدهید که اگر همین نقلها برای ما نشده بود تعدد درست نشده بود، و اگر تعدد درست نشده بود، ما علم اجمالی به صدور احد الروایتین پیدا نمیکردیم، اثر دارد عزیز من (حاج آقا صدوق آمده یک روایتی را از احمد بن محمد بن یحیی نقل کرده که فقط همین یک سند را دارد اگر صدوق میخواهد روایت را به امام نسبت بدهد آن هم کسی که دأبش نمیرود از یک آدم دروغگویی نقل کند از یک آدم مجهولی برای ما نقل کند بگوید آن هم این روایت به این مهمی را) اجازه بدهید؛ حالا ببینید بحثها با هم قاطی نشود، وجوه را ما باید جدا جدا از هم حساب بکنیم. یک وجه این که اصلا خود اتیان صدوق روایتی را در کتابش دال بر این است که این روایت درست است قائل هم دارد متعدد آن یک وجه دیگر است. (نقل همان اجلا را میگوییم مثال زدیم…) ما الان هستیم و صرف اجلا آیا صفوان بن یحیی در روایات از ضعیف نقل نکرده؟ (نه نقل نکرده) کجا نقل نکرده (… به خاطر تدیّنش…) پس الان صفوان نقل کرده از کسی که ضعفش ثابت است (ضعفش، نجاشی گفته بیخود گفته ثابت است؛ ثابت نیست) وثاقت صفوان را چه کسی گفته؟ (مورد اجماع امامیه است) چه زمانی کجا؟ (اجمعت العصابه علی تصحیح ما یصح) چه کسی گفته آن را؟ (شیخ طوسی گفته) شیخ طوسی که دویست سال بعد است. (آن اشکال را فرض این که ما قبول داریم) اگر این اشکال را قبول دارید پس نجاشی هم که تضعیف کرده تضعیفش درست است (صفوان را شما قبول دارید که از هر کسی روایت کند ثقه است منتهی دلیل آمده قائم شده که یک نفر از آنها ثقه نیست) اجازه بدهید خدا خیرتان بدهد شلوغ نکنید، پس بنا بر این، بنا الان بر این است که توثیقات و تضعیفاتی که از نجاشی، شیخ و شیخ مفید به ما رسیده اینها همه معتبر است وقتی معتبر شد ما میگوییم این افراد اجلای اصحاب هستند روایت کردند از کسی که تضعیفش ثابت است. آن حرف شما باز عزیزم درست نیست خدا خیرتان بدهد یک مقدار دقت کنید صفوان لا ینقل الا عن ثقه در صورتی که شهادت بر ضعف خاص نداشته باشد حواستان کجاست؟! آن عام است وقتی شهادت بر ضعف خاص دارد تخصیص میخورد امروز چند شنبه هست؟ من فکر کردم چهارشنبه هست، آخر هفته است خسته شدند. (عملا شما شهادت شیخ را از کار انداختید دیگر) نه (در عمل هیچ فایدهای ندارد انگار شیخ هیچ چیزی نگفته) نه شهادت همه آنها حساب است چرا از کار انداختیم؟ شهادتهای همه رو حساب است. (صفوان عن رجل باشد تصحیح میکنید روایت را؟) نه (پس عملا شهادت شیخ را از کار انداختید بابا آن جهت دیگری دارد خدا خیرت بدهد) که لا یروی و لا یرسل الا عن ثقه، لا یروی عن ثقهاش درست است، لا یرسل عن ثقهاش درست نیست به اشکالی که والد معظم فرمودند آن هم یک بحث مفصلی دارد سر جای خودش اینها مباحث خیلی (در عمل شهادت کالعدم شد) نه کجا کالعدم شد هر جا صفوان نقل بکند از کسی و شهادت بر ضعف نداشته باشد خود ما به آن عمل میکنیم در کتاب طهارت همین دماء ثلاث بحث مفصل داریم در مقابل مرحوم آقای خوئی، مرحوم آقای خوئی رد کردند روایت ابن ابی عمیر را یعنی شهادت شیخ را، که اگر ابن ابی عمیر و صفوان و بزنطی اگر از کسی نقل بکنند این کاشف از وثاقت نیست ما این را در آن جا اثبات کردیم مفصل ظرف چند صفحه ما خودمان قائل هستیم که شهادت شیخ معتبر است در مقابل مرحوم آقای خوئی، اما جا به جا کنعبد جا به جا کنستعین.ـ
اشکالهایتان همه محترم است ولیکن بحث هم اشدّ احتراماً میگذاریم برای زمان پاسخ به سؤالات.
۴. کلام نجاشی
وجه چهارم عبارت است از کلام نجاشی در ترجمه حسین بن سعید و حسن بن سعید.[۲۶] چون مرحوم نجاشی در ترجمه این دو [چیزی] فرموده که میخواهیم از آن استفاده کنیم وثاقت احمد بن محمد یحیی را.
ببینید این جا یک نکته بسیار مهمی را میخواهیم استفاده کنیم چه قدر بزرگان زحمت کشیدند ترجمه برای یک شخص دیگر است اما رفتند مطالعه کردند ببینند آیا میشود وثاقت این را بدست بیاوریم یا نه اما برای ما خیلی راحت است ولی اگر کسی که اولین بار به این مطللب رسیده باید کل کلام نجاشی را با دقت خوانده باشد و موضعگیری کرده باشد ولیکن برای ما خیلی ساده در دسترس قرار دارد.
مرحوم نجاشی میگوید:
«الحسن بن سعید بن حماد بن مهران مولى علی بن الحسین علیه السلام، أبو محمد الأهوازی، شارک أخاه الحسین فی الکتب الثلاثین المصنفه، و إنما کثر اشتهار الحسین أخیه بها» حسین بن سعید اشتهارش بیشتر است تا حسن بن سعید. بعد مرحوم نجاشی مطالبی را میگوید تا میرسد به این جا خوب دقت کنید میفرماید: «و کتب ابنی سعید کتب حسنه معمول علیها، و هی ثلاثون کتابا: کتاب الوضوء، کتاب الصلاه» میشمارد که من اینها را دیگر نمیخوانم تا میرسد به این جا: «کتاب الدعاء. أخبرنا بهذه الکتب غیر واحد من أصحابنا من طرق مختلفه کثیره» از این جا مورد توجه است «فمنها ما کتب إلی به أبو العباس أحمد بن علی بن نوح السیرافی، رحمه الله»، اینها را نجاشی میفرماید که این ابوالعباس ثقه قطعی است و مسلم است، «فی جواب کتابی إلیه» اگر مراجعه کنید مرحوم نجاشی در توثیقات خیلی از این آدم نقل میکند «و الذی سألت تعریفه من الطرق إلى کتب الحسین بن سعید الأهوازی رضی الله عنه»، از من پرسیده بودی که طریق به کتب حسین بن سعید اهوازی وضعش از چه قرار است «فقد روى عنه أبو جعفر أحمد بن محمد بن عیسى الأشعری القمی، و أبو جعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقی، و الحسین بن الحسن بن أبان، و أحمد بن محمد بن الحسن بن السکن القرشی البردعی، و أبو العباس أحمد بن محمد الدینوری» اینها را خوب دقت کنید. این دیگر محل استشهاد است «فأما ما علیه أصحابنا و المعول علیه» اما آن طریقی که اصحاب ما بر آن هستند و معول علیه اصحاب است یعنی همه به آن اعتماد دارند و قبول دارند «ما رواه عنهما» یعنی از حسین بن سعید و حسن بن سعید، چه کسی؟ «أحمد بن محمد بن عیسی، أخبرنا الشیخ الفاضل أبو عبد الله الحسین بن علی بن سفیان البزوفری فیما کتب إلی فی شعبان سنه اثنتین و خمسین و ثلاثمائه قال: حدثنا أبو علی الأشعری أحمد بن إدریس بن أحمد القمی قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عیسى، عن الحسین بن سعید بکتبه الثلاثین کتابا و أخبرنا أبو علی أحمد بن محمد بن یحیى العطار القمی قال: حدثنا أبی و عبد الله بن جعفر الحمیری و سعد بن عبد الله جمیعا، عن أحمد بن محمد بن عیسى» این محل استشهاد یک خط دیگر میخوانم چون یک خط دیگر را لازم دارم و لو مربوط به بحث ما نیست «و أما ما رواه أحمد بن محمد بن خالد البرقی، فقد حدثنا أبو عبد الله محمد بن أحمد الصفوانی… الی آخر».[۲۷]
تا این جا درست شد؟ مرحوم نجاشی میفرماید آن سندی که برای این کتب هست که اصحاب قبول دارند و مورد اعتماد اصحاب است دو تا سند است یکی سند اولی بود که در آن «احمد بن محمد بن یحیی» نبود، یکی هم سند دومی بود که فرمود «و اخبرنا ابو علی احمد بن محمد بن یحیی العطار القمی». وقتی سند مورد اعتماد اصحاب هست از باب قرائن خارجیه که نیست از باب اعتماد به رجال حدیث است بنا بر این وثاقت احمد بن محمد بن یحیی ثابت میشود.
این تقریب استدلال به این وجه.
اشکال مرحوم آقای خوئی بر وجه چهارم
مرحوم آقای خوئی قدس سره بر این وجه اشکال دارند هم از جهت کبروی و هم از جهت صغروی.
اشکال کبروی اصاله العدالهای بودن قدما
اما از جهت کبروی ایشان میفرماید اساسا اعتماد قدما بر روایت شخصی دلالت بر توثیق قدما نسبت به آن شخص ندارد چرا چون بناء قدما بر اصاله العداله بوده است در اعتبار رجال حدیث و ما اصاله العداله را قبول نداریم. پس اگر قدما فرمودند رجال این روایت صحیح است معتبر است ممکن است از باب اصاله العداله گفتند؛ یعنی هر کسی که شک داشته باشیم که عادل است یا فاسق است حکم میکنیم به این که عادل است مگر این که فسقی از او ظاهر بشود. فرض این است که من آقای خوئی این مسلک را در اثبات عدالت و وثاقت قبول ندارم شهادت بر عدالت میخواهم.[۲۸]
(سؤال: عدالت یا وثاقت …) الان یکی…، چون درست است ولیکن الان خیلی برای ما فرق نمیکند به خاطر این که بالاخره یا روایت عدل حجت است یا روایت ثقه، الان اصل مطلب را درست بکنیم.ـ
بنا بر این از جهت کبروی اعتماد قدما بر شخصی کاشف از توثیق آن شخص نیست این اشکال کبروی.
اشکال صغروی احتمال تصحیح طریق اول
بعد اشکال صغروی میفرماید. میفرماید که ممکن است که نظر مرحوم نجاشی در طریق اول بوده که این طریق اول مورد اعتماد اصحاب است نه این که همه طرقی که ذکر کرده. میفرماید اگر طریق منحصر بود به همین طریق احمد بن [محمد بن] یحیی و میفرمود این طریق معول علیه الاصحاب است، مطلب تمام بود ولی دو طریق ذکر کرده ممکن است آن که اول ذکر کرده معول علیه الاصحاب باشد. پس اثبات اعتماد اصحاب نسبت به نقل دوم که در آن احمد بن [محمد بن] یحیی است نمیکند.[۲۹]
این دو تا اشکال از مرحوم آقای خوئی.
جواب والد معظم از اشکالات مرحوم آقای خوئی
به نظر ما [والد معظم] هر دو اشکال غیر وارد است:
اما اشکال کبروی مرحوم آقای خوئی
اولا
اگر مرحوم نجاشی میفرمود این سند معول علیه بعض الاصحاب است بله ممکن است آن بعض الاصحاب همهشان اصاله العدالهای باشند اما آنچه که مرحوم نجاشی نقل میکند «اصحابنا» است جمع مضاف است و جمع مضاف دال بر عموم است و در بین قدما قطعا کسانی بودند که قائل به اصاله العداله نبودند، پس وقتی میگوید همه اصحاب اعتماد دارند یعنی حتی کسانی که اصاله العدالهای هم نبودند به این سند اعتماد کردند. این اولا.[۳۰]
ثانیاً
شما اگر بخواهید بگوید که هر کسی که مسلک او اصاله العدالهای هست شهادتش بر وثاقت ساقط است باید کل شهادات مرحوم شیخ مفید را ساقط بدانید چون مرحوم شیخ مفید قدس سره مسلکش اصاله العداله هست و خود مرحوم آقای خوئی در معجم الرجال کثیراً ما، به کلام مرحوم مفید قدس سره استناد میکند در اعتبار رجال.[۳۱] بنا بر این از جهت کبروی اشکال وارد نیست.[۳۲]
یک توضیح مختصر بیشتری نسبت به اصاله العداله هست که انشاءالله فردا خواهم گفت.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۳۳]
بحث در وجوهی بود که برای وثاقت «احمد بن محمد بن یحیی العطار» ذکر شده.
وجه چهارم کلام مرحوم نجاشی بود در ترجمه حسن بن سعید و حسین بن سعید که آن جا نقل میکند از ابوالعباس که کتب این دو معول علیه بین اصحاب است و سندی که برای کتاب ذکر میکند در سند «احمد بن محمد بن یحیی» است که دیروز مفصل توضیح دادیم.[۳۴]
مرحوم آقای خوئی دو اشکال فرمودند: یکی اشکال کبروی که اشکال کبروی را دیروز بحث کردیم و جواب دادیم؛ اشکال دوم اشکال صغروی است.
(سؤال: اشکال کبروی را توضیح دهید.)
ببینید در اشکال کبروی مرحوم آقای خوئی فرمودند[۳۵] که ممکن است شهادتی که بزرگان دادند بر صحت روایتی که «احمد بن محمد» در آن هست از باب اصاله العداله باشد؛ یعنی مسلک قدما بر این بوده که اگر کسی از او فسقی ظاهر نبوده، اصل اولی را در مسلمین عدالت میدانستند و اگر عدالت ثابت بشود شخص میشود معتبر چون در نزد اینها عدالت اخص از وثاقت است. ما در بحثهایی که قبلا داشتیم نسبت بین عدالت و وثاقت را عموم و خصوص من وجه قرار دادیم اگر به خاطرتان باشد اما در اصطلاح اینها عدالت اخص است یعنی اگر کسی عادل باشد قطعا ثقه هست بنا بر این شهادت قدما اثری ندارد.ـ
بر این اشکال مرحوم آقای خوئی، والد معظم جواب فرمودند: جواب اول جواب نقضی است و آن عبارت از این است که مسلک مرحوم شیخ مفید اصاله العداله است و در عین حال بزرگان و من جمله خود مرحوم آقای خوئی به توثیقات مرحوم مفید عمل میکنند و اعتنا دارند.[۳۶] این اولا.[۳۷]
(سؤال: جایی که مرحوم مفید تصریح به وثاقت کرده باشد آیا شبهه اصاله العداله هست؟) بله از باب اصاله العداله میگویند ثقه است. (یک وقت میگوید به این خبر عمل میکنم میگوییم از باب اصاله العداله هست اما وقتی میگوید این آقا ثقه است دیگر از باب اصاله العداله نیست) مثل این که شهادت بدهد عادل است میگوییم روی اصاله العداله است شهادت بر وثاقت هم که میدهد میشود روی اصاله العداله.ـ
جواب دوم عبارت از این است که عبارت نجاشی جمع مضاف بود «ما علیه اصحابنا و المعول علیه».[۳۸] کتب این دو چیزی است که اصحاب ما بر آن اعتماد دارند و مورد تعویل و اعتبار اصحاب است. اگر میفرمود بعض الاصحاب میگفتیم ممکن است این بعض الاصحاب قائل به اصاله العداله باشند اما وقتی میفرماید همه اصحاب قطعا در بین اصحاب کسانی بودند که مسلک آنها اصاله العداله نبوده.[۳۹]
این مطلب را که قطعا در بین علما کسانی بودند که مسالک آنها اصاله العداله نبوده در وجه توثیق علامه به تفصیل بیشتری توضیح خواهم داد شاهد آن را از مفتاح الکرامه خواهم آورد و الی آخر.
(سؤال: جواب اول که نقضی بود را متوجه نشدیم) مرحوم شیخ مفید، آقای خوئی به توثیق ایشان عمل میکنند با این که ایشان هم اصاله العدالهای است و حال آن که اگر بنا باشد اصاله العداله اثری برای توثیق آن نباشد نباید به آن عمل بشود.ـ
ثالثا
اشکال سومی که والد معظم فرمودند این است که ـ این اشکال، اشکال ظریف و دقیقی است احتیاج دارد به تتبع و اینها خیلی نکات بسیار اساسی است اینها نکات واقعا کلیدی است ـ ظاهر از کتب فقهیه و رجالیه این است که مبنا و مسلک علما در باب اشتراط امام، صلاه جماعت به عدالت، یا در اشتراط عدالت در کتاب قضا در باب شهادت، متفاوت است با مبنای علما در شهادت بر عدالت در رجال سند.
در باب صلاه جماعت و کتاب قضا اگر شخص حسن ظاهر داشته باشد حکم میکنند به عدالت او و همین مقدار را کافی میدانند اما در باب رجال به این مقدار کفایت نمیکنند دنبال شهادت حسی هستند بر ملکه برای این که اجتناب داشته از معاصی، بر این که متحرز از کذب بوده، و الا هر کسی در رجال نه تعدیل داشته باشد نه جرح، باید رجالیون بگویند که این آدم درست است. بنا بر این اگر در مباحث رجالی گفتند یک روایتی سند آن صحیح است، این توثیق دیگر بر مبنای اصاله العداله نیست بر مبنای تدقیق و دقتی است که در مورد رجال حدیث دارند.[۴۰]
(سؤال: فرض این است که داریم کسانی که ادعا میکنند اصاله العدالهای هستیم) نه بعضی موارد که هستند همه این طور نیستند، همان (همه این طور نیستند).ـ
این سه تا اشکال.
رابعا
اشکال چهارم یک بحثی است که انشاءالله در بحث اصاله العداله در فرمایشات مرحوم علامه باز خواهم گفت. دو جا تا به حال این جا ما به شما وعده دادیم انشاءالله که به این وعده وفا خواهیم کرد.
پس اشکال کبروی مرحوم آقای خوئی ساقط شد.
اما اشکال صغروی مرحوم آقای خوئی
مرحوم آقای خوئی اشکال صغرویشان این بود که محتمل است آنچه که مرحوم نجاشی فرموده در اعتماد به سند کتب حسن بن سعید وحسین بن سعید که معول علیه الاصحاب هست این مربوط به سند اولی است که ایشان نقل کرده پس شامل سند دوم که احمد در آن هست نمیشود و در نتیجه بر فرضی هم که ما کبری را قبول بکنیم در ما نحن فیه شهادتی نداریم این که اصحاب اعتماد کردند بر «احمد بن محمد بن یحیی». دو سند ایشان ذکر میکند و این اعتماد و معول علیه ربط به سند اول پیدا میکند. این اشکال مرحوم آقای خوئی.[۴۱]
جواب این اشکال این است که الان ما عبارت را میخوانیم مرحوم نجاشی دو سند را با هم عطف میگیرد و تعبیر میکند که مورد اعتماد اصحاب است و بعد سند سومی که میآورد چون مثل دو سند قبل نیست به کلمه «اما» جدا میکند از قبل. پس این کاشف از این است که این دو سند با هم مورد اعتماد اصحاب بوده حالا من بخوانم عبارت را خوب دقت کنید.
«فأما ما علیه أصحابنا و المعول علیه ما رواه عنهما أحمد بن محمد بن عیسى، أخبرنا الشیخ الفاضل أبو عبد الله الحسین بن علی بن سفیان البزوفری فیما کتب إلی فی شعبان سنه اثنتین و خمسین و ثلاثمائه قال: حدثنا أبو علی الأشعری أحمد بن إدریس بن أحمد القمی قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عیسى، عن الحسین بن سعید بکتبه الثلاثین کتابا. و أخبرنا أبو علی أحمد بن محمد بن یحیى العطار القمی قال: حدثنا أبی و عبد الله بن جعفر الحمیری و سعد بن عبد الله جمیعا، عن أحمد بن محمد بن عیسى. و أما ما رواه أحمد بن محمد بن خالد البرقی، فقد حدثنا أبو عبد الله [محمد بن أحمد الصفوانی]»[۴۲] یک سند دیگر میآورد.
ببینید این دو تا را با هم جمع کرده بود، ابتدایش فرمود «فاما ما علیه اصحابنا و المعول علیه» چیست؟ «ما رواه عنهما احمد بن محمد بن عیسی. و اخبرنا ابو علی احمد بن محمد بن یحیی». بنا بر این ظاهر از عبارت ابوالعباس عبارت از این است که هر دو سند مورد اعتماد اصحاب بوده.[۴۳]
این هم وجه چهارم.
وجه پنجم عبارت است از استدلال به این که «احمد بن محمد بن یحیی»…
ما به خاطر این که نخواهید اسم مفصل بنویسید از حالا میگوییم «احمد» دیگر آقای آن و جناب حجه الاسلام آن را هم حذف میکنیم.
(سؤال: وقتی اشکالات جواب داده شد این وجه تمام میشود؟) معلوم است که وجه تمام است حالا البته ما چه خواهیم کرد یک [حرف] دیگر است ولی الان وجه هر کسی قدرت دارد بسم الله.
(سؤال: اگر کسی گفت چند استاد داشتم حسن و حسین و علی و اما آن که خیلی بهتر بود جعفر بود و مثلا یعقوب و عبدالله و … ظاهر کلام این است که در بین چند راوی که آورده بود همان که قبلش آن نکته را آورده بود، همان مراد است) چه کسی میگوید اتفاقا برعکس است ظاهرش این است که همه آنها این طور هستند اگر شما بگویید آقا من ده تا استاد داشتم فلانی و فلانی و فلانی و اما فلانی و فلانی خیلی درسشان خوب بود (نه این طور، آن طوری که من عرض کردم) نه و اما خوب بود درس فلانی و فلانی فقط به اولی میخورد؟ (نه عین همان عبارت و اما استادی که خیلی قوی بود حسن بود و حسین و علی و اکبر و جعفر و نقی و تقی و همین طور برود پایین) چه میشود؟ همه را میگیرد (ولی ظهور آن در این که همانی که قبلش تذکر داده بود) نه، شکی نیست که همه را میگیرد قطعا (ضمن این که کاش معول علیهما میآورد) معول علیهما یعنی چه (چون دو طریق است) معول علیه نه، کتب را دارد میگوید کتاب ابن سعید معول علیه است دیگر در مرجع ضمیر خیلی گُم نشوید.
(سؤال:خود احمد بن محمد … چطور روایت او توثیق میشود) خدا خیرت بدهد بارها گفتم قدما اگر روایتی را معتبرمیکنند میگویند معول علیه الاصحاب است، به لحاظ رجال سند است، نه به لحاظ قرائنی که در هوا یا روی زمین است قرائنی در کار نیست این جا. اینها را دقت کنید اینها را چند بار گفتم. قدما وقتی یک سندی را تصحیح میکنند مثلا مرحوم صدوق در آن زیارت برای حضرت امام حسین علیهالسلام میگوید هذا اصح سندا، اصح روایهً اینها به لحاظ رجال سند است.ـ
۵. کونه من مشایخ النجاشی
وجه پنجم این است که احمد بن محمد بن یحیی از رجال نجاشی است و رجال نجاشی ثقه هستند و این بسیار اثر بخش است خیلی از اسناد در آنها شیوخ نجاشی هستند و ما دلیلی بر توثیق آنها نداریم الا این که شیخ نجاشی است خود این که شیخ نجاشی باشد کاشف از توثیق نجاشی هست نسبت به آن شخص به چه لحاظ؟ با توجه به دو نکته:
نکته اول هدف نجاشی از تألیف کتاب
نکته اول ملاحظه هدف از تألیف کتاب رجال نجاشی است.
واقعا آدم غصه میخورد وقتی این مقدمات کتب را میبیند، ببینید حکومتی که سر پا بوده بنای آن بر محو احادیث خود پیامبر صلی الله علیه و آله بوده تا چه برسد به احادیث ائمه علیهمالسلام. دیگر همه شما میدانید منع از حدیث از دومی را؛ چه کرد بر مسلمین! بعد در چنین محیطی با یک چنین حکومتی و با یک چنین اختناقی که علمای شیعه چه میکشیدند! قضیه ابن ابی عمیر معروف است. آن یک [مورد] است بقیه هم همین طور بودند تا وقتی که حضرت دستور میفرمایند به علی بن یقطین که مدتها به روش آنها وضو بگیرد و نماز بخواند. اینها شوخیبردار نیست. یا ابن ابی عمیر را صد تازیانه زدند آن هم تازیانههای آن زمان، آن هم آدمهای آن زمان. اینها یک عبدهایی میآوردند از آفریقا و از این طرف و آن طرف که هر کدام از آنها چهار آدم بودند. این همه زجر کشیدند کتابی نمانده برای شیعه. لذا اگر بنا بود آثار شیعه حفظ بشود به حسب حساب احتمالات نه روی گُتره و در هوا ـ حساب احتمالات خودش یک علمی است و بسیار علم مهمی هم است و آثاری هم بر آن مترتب است ـ به حسب حساب احتمالات حداقل صد برابر آثار امروز ما اثر از شیعه داشتیم. حساب بکنید کتب ابن ابی عمیر همه از بین رفته، بعد از محفوظات خودش نقل میکرده کتابخانه مرحوم شیخ طوسی که بسیار کتاب[خانه] عظیمی بوده از بین بردند و این قصه حتی تا امروزی که من این جا نشستهام هم جریان دارد متأسفانه.
یکی از اساتید ما نقل میکرد در یکی از کتابخانههای مهم تهران بعد از مدتی بنا میشود که قفسهها را گردگیری کنند وقتی رفتند برای گردگیری دیدند جلد کتاب هست اما محتوای کتاب نیست؛ یعنی کتابداری که آن جا بوده محتواها را برداشته جلد آن را گذاشته. چه بگوید آدم؟!
یهود آقا خیلی به اسلام ضربه زده و میزند اینها یک برنامهای دارند در قدیم هم بوده زنهایشان را به عنوان رخت شستن میفرستادند در منازل. رخت که میشستند میگفتند ما از شما پول نمیخواهیم کاغذ پاره هر چه دارید بیاورید بدهید به ما. آن کتابهایی هم که آن جا بوده خیلی از این ورثه اصلا متوجه نبودند که این چه کتابی است آن کتابها را برمیداشتند به اینها میدادند به عنوان اجرت که بسیاری از کتب به این صورت از دست رفته.
یک مقدار وقت درس گرفته میشود چارهای نیست میخواهم آقا بدانید چه خبر است. در زمان کرونا، میدانید در آمریکا کنگره آمریکا یک قانونی دارد که هر کتابی در هر جای دنیا میخواهد چاپ بشود باید یک نسخهاش این جا باشد و این هست الان. در زمان کرونا کنگره آمریکا برای یک مدتی دانلود بعضی کتب را آزاد گذاشته بود من خودم ساعتها نشستم کتابهای بسیار عجیب، قرآنهای بسیار عجیبی را، دانلود کردم. بعد چه کتابهایی! در جفر، در علوم غریبه، عجیب.
یکی از اساتید ما نقل میکرد که دستگاه بخار، میدانید که این دستگاه لوکوموتیوها این ماشینها اینها همه از نیروی بخار اول درست شده. نقشه دیگ بخار در کتب شیعه بوده از علما شیعه بوده و دزدیده شده، رفته به اروپا و غرب و آنها این ماشینها را درست کردند و الی آخر.
میخواهم بگویم آقا باید اینها را آدم در نظر داشته باشد وقتی که میخواهید بحث بکنید حتی بحث فقهی، بحث اصولی، بحث اعتقادی بدانید چه خبر بوده، چه به ما رسیده.
علی ای حال مرحوم نجاشی میفرماید که عامه بر ما عیب و ایراد میگرفتند به قِلّت کتب و مؤلفین آنها شما کتابهایتان کم است مؤلفهای شما کم است…
(سؤال: مؤلفهای شیعه یا خودشان؟) نه، به شیعه اعتراض میکردند عامه به شیعه اعتراض میکردند که شما مؤلف ندارید کتاب ندارید یکی نبود به آنها بگوید فلان فلان شدهها شما هر چه دارید از خود ما است.ـ
بعد مرحوم شیخ طوسی الفهرست را نوشته مرحوم نجاشی به توجیه مرحوم سید مرتضی کتاب رجال نجاشی را نوشته.
ببینید پس مرحوم نجاشی در این کتاب در صدد این است که بگوید ما مؤلف داریم کتب داریم این اگر بخواهد از یک افراد ضعیفی نقل بکند که نقض غرض میشود میگویند آقا این کسی که تو از آن نقل کردی اصلا آدم درستی نیست. این یک جهت.
نکته دوم عدم نقل از ضعفا
جهت دوم این است که در مقدمه کتابش مرحوم نجاشی بعد از همین قصه، قصه را نقل میکند:
«أما بعد، فإنی وقفت على ما ذکره السید الشریف أطال الله بقاءه و أدام توفیقه من تعییر قوم من مخالفینا أنه لا سلف لکم و لا مصنف و هذا قول من لا علم له بالناس و لا وقف على أخبارهم، و لا عرف منازلهم».
کجا لا سلف لنا؟! هر چه هست برای شیعه هست هر چه هست برای شیعه است. من یک وقتی در همین درس معارف در نقد کلام بحث کردیم که آیا مبتکر علم کلام چه کسی هست ـ الان شما در اینترنت سرچ بکنید مبتکر علم کلام را مینویسند چه کسی هست؟ بروید نگاه کنید فردا برای من بیاورید ـ در آن بحث ثابت کردیم مبتکر علم کلام علی بن ابی طالب صلوات الله علیه است و در آن بحث من ثابت کردم که تازه هر موضوعی که متکلمین بحث کردند حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه دارند یک. در ثانی متکلمین در موضوعاتشان حلقه مفقوده دارند که این را خیلیها متوجه نشدند یعنی از یک موضوعی پریدند به یک موضوع دیگر وسط آن گُم است حلقه مفقوده دارند ولی در کلام علی بن ابی طالب علیه السلام هیچ حلقه مفقودهای نیست. اینها باید کار بشود واقعا کار نشده، موضوعات کلامی در بیاید. حالا میخواهم بگویم که فلانی گفته لا سلف لکم، هر چه هست برای ماست هر چه هست برای امام ما است.
تا میرسد به این جا که میگوید تصریح میکند ـ میخواهم بگویم این مقدمه را بخوانید که روشن بشود که منافات دارد که بخواهد از غیر ثقهای نقل بکند ـ در مواردی که اگر کسی مورد تضعیف بقیه هم باشد من از او نقل نمیکنم. در ترجمه احمد بن محمد بن عبد الله میگوید: «أحمد بن محمد بن عبید الله بن الحسن بن عیاش بن إبراهیم بن أیوب الجوهری أبو عبد الله» و مطالب دیگری میگوید که حالا من آنها را حذف میکنم که وقت شما گرفته نشود دیگر میروید میخوانید تا میرسد به این جا: «له کتب، منها: کتاب مقتضب الأثر فی عدد الأئمه الاثنی عشر، کتاب الأغسال» تا میرسد به این جا: «رأیت هذا الشیخ، و کان صدیقا لی و لوالدی» با او دوست بودم، دوست پدرم من هم بوده «و سمعت منه شیئا کثیرا»خیلی چیزها از او یاد گرفتم خیلی چیزها از او شنیدم «و رأیت شیوخنا یضعفونه، فلم أرو عنه شیئا و تجنبته».
شیعه این است! آن وقت عامه از چه کسی نقل میکند؟ از ابوهریره. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. این شیعه است: «و کان صدیقا لی و لوالدی» یعنی با آن بوده خودش را تضعیف نمیکند، نمیگوید عادل نبود، نمیگوید ثقه نبود «و سمعت منه شیئا کثیرا» اگر آدم بیخودی بوده، کذابی بوده که نمیرفته از او چیزی یاد بگیرد مگر وقت او اضافه بوده؟! آن هم چنین شخصیتی ولی چون شیوخ تضعیفش کردند من از او روایت نکردم…
(سؤال: … اتهام غلو زدند به…) بله، بوده که آن خودش باز یک بحثی دارد یک وقتی باید برای شما بگویم.ـ
علی ای حال «و کان من أهل العلم و الأدب القوی و طیب الشعر و حسن الخط، رحمه الله و سامحه، و مات سنه إحدى و أربعمائه».[۴۴]
آدم مهمی هم بوده طرف ولی لم أرو عنه. میخواهم حساب کنید این طرف شیعه چطور دقت داشتند آن طرف عامه از چه کسانی روایت میکردند آن وقت صحیح بخاری بگوید من از حضرت صادق علیهالسلام روایت نمیکنم چون تردید دارم در وثاقتش. حالا البته نمیدانم ظاهرا شبیه به این تعبیر را دارد یک چیزی دارد نسبت به حضرت صادق علیهالسلام که میگوید از حضرت روایت نمیکنم نگاه کنید تعبیر چه هست من خلاف مضمون نگفته باشم. چون ما ولو بخواهیم با کسی مقابله بکنیم باید به حق مقابله بکنیم چون حق هستیم با حق و به حق مقابله میکنیم. این عبارت او را حالا یا پیدا کنید یا پیدا میکنم.
جواب آن فردا انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۴۵]
بحثی که داشتیم این بود که مرحوم نجاشی هم مستفاد از مقدمهاش و هم مستفاد از کلماتش در موارد مختلف این است که از ضعیف نقل نمیکند. بنا بر این احمد بن محمد بن یحیی که کسی است که مرحوم نجاشی از او نقل میکند آدم ثقهای خواهد بود.
اشکال بر وجه پنجم
این مطلب از جهت کبروی تمام است. چون تصریح کرده به وثاقت شیوخ خود ولکن آنچه را که اثبات میکند وثاقت شیوخ بلاواسطهی مرحوم نجاشی است که مرحوم آقای خوئی،[۴۶] والد معظم ما، بسیاری از بزرگان این مبنا را قبول دارند. پس کسانی که بلاواسطه مرحوم نجاشی از آنها نقل میکند توثیق میشوند. احمد بن محمد بن یحیی از مرویعنهها و شیوخ بلاواسطهی مرحوم نجاشی نیست با واسطه است. معمولا یک واسطه یا دو واسطه میخورد. پس این وجه هم ناتمام است.
(سؤال: نجاشی آدم عادی نبوده میدانسته که نتیجه تابع اخس مقدمات است و خودش مقید بوده که از آدم ضعیف نقل نکند. قطعا از کسانی هم که از ضعیف نقل کردهاند نقل نمیکند.) بله درست است. ببینید علی ای حال چون مواردی که برخورد کردیم به ضعف افراد با واسطه زیاد است دیگر نمیشود به این جهت اطمینان پیدا کرد. لااقل برای ما شک میشود و مورد اجمال میشود.ـ
۶. توثیقات متأخرین
وجه ششم توثیق مرحوم شهید ثانی است و شیخ بهائی.
در الوجیزه صفحه ۱۴۵ میفرماید: «هو من مشایخ الاجازه و حکم الاصحاب بصحه حدیثه».[۴۷]
در درایه همین طور. میفرماید: مورد اعتبار هست و حدیثش صحیح است.
در رواشح مرحوم محقق داماد صفحه ۱۰۶ تصریح میکند که این شخص ثقه است.[۴۸]
در حبل المتین[۴۹] و مشرق الشمسین[۵۰] مرحوم شیخ بهائی باز این شخص را توثیق میکند.
اینها آدمهای مهمی بودند. ما همین طور یکی یکی پشت سر هم میگوییم، هر کدام از اینها فحلی بودند. میخواهم بگویم که اینها اگر یک مقدار تاریخ علما را بخوانید یک کتابهایی است نوشتند راجع به تاریخ علما، و قصص علما خواندن بعضی از اینها خیلی خوب است هم روشن میکند که ما چه بزرگانی داشتیم و شیعه از چه متانتی برخوردار است و هم روشن میکند وضع ما چقدر خوب است مثلا. البته در مقابل اینها. بعد میفهمد که آدم باید چکار بکند. خواندن اینها گاهی وقتها لازم است. علی ای حال…
در منتقی الجمان[۵۱] باز همین طور این شخص توثیق شده. مرحوم صاحب معالم این شخص را توثیق فرموده.
مرحوم صاحب معالم شخصیتی است باز. یکی از کسانی که بر معالم حاشیه زده صاحب هدایه المسترشدین است. شما اصلا هدایه المسترشدین را مطالعه کنید ببینید چه معرکهای است که آن را مبتکر نظریهی لابشرط میدانند. مقصود این است که آدمهای سادهای نبودند.
اشکال بر وجه ششم
واقع مطلب این است که از کثرت توثیقات این افراد برای انسان قوت حاصل میشود که این آدم ثقه باشد اما از نظر فنی این توثیقات همه حدسی است، چون اینها زمانشان متصل به زمان احمد بن محمد بن یحیی نبوده و همچون نجاشی و شیخ طوسی و شیخ مفید و این افراد هم نبودند که بگوییم توثیقات سینه به سینه به آنها رسیده. آنها افراد خاصی هستند مثل شیخ طوسی، مرحوم نجاشی و الی غیر ذلک.
بنا بر این توثیقاتی که این بزرگان داشتند اجتهادی بوده مثل این که ما الان داریم اجتهادا اثبات میکنیم توثیق احمد بن محمد بن یحیی را و توثیق اجتهادی مفید برای مجتهد آخر نیست.
(سؤال:…) اجتهاد کردند، مثل اینکه ما الان داریم اجتهاد میکنیم، اینها هم آمدن از مجموع کلمات و شواهدی که بوده، وثوق و اطمینان به وثاقتش پیدا کردند و توثیقش کردند، اجتهاد کردند. (ما داریم دلیل میآوریم بر اجتهاد) اینها هم که اجتهاد کردند دلیل آوردند ولی فرض این است که عزیز من اجتهاد مجتهدی بر مجتهد دیگر حجت نیست و مجتهدی حق تقلید از مجتهد دیگر را ندارد، متوجه شدی؟ (میخواهم بگوییم آنها هم دلیل آوردند.) دلیل آوردند. خب فرض این است یا دلیلهایشان را ذکر کردند که نگاه میکنیم میبینیم دلیل درست نیست یا دلیل ذکر نکردند فقط توثیق کردند. وقتی دلیل ذکر نکردند و فقط توثیق کردند میدانیم که اینها مشافهه که نبوده، بُعد زمان هم خیلی است. مثل مرحوم نجاشی نبوده که بگوییم سینه به سینه به آنها رسیده. میشود اجتهاد.ـ
۷. توثیقات مرحوم علامه
مهم در مقام وجه هفتم است که تصحیح مرحوم علامه قدس سره است.
نسبت به سندی که مشتمل بر این شخص است…
باز علامه را باید شناخت آن عالم سنی[۵۲] نسبت به مرحوم علامه این طور میگوید: یکتب و هو راکب و یزاحم بعظمته الکواکب. این عالم سنی است که دارد در مورد علامه میگوید. واقعا عجیب آدمی بوده! اصلا آدم تعجب میکند که این کتب را چه وقت نوشته و چه تسلطی بر آراء عامه داشته. تذکره نوشته برای علماء، تبصره نوشته برای غیر علما، منتهی المطلب نوشته. قیامتی کرده! واقعا اینها مؤید بودند. بالاخره اینها نیتهایشان پاک بوده. ما هم نیتهایمان پاک است و لکن پاکی نیت هم مقول به تشکیک است دیگر. خلوص در نیت مقول به تشکیک است. اینها خلوصی داشتند که این جور مورد تأیید قرار گرفتند و الا شما بخواهید به حسب عادی حساب کنید بالاخره الان قابل محاسبه است این کتابهایی که این آدم نوشته با شرائط آن روز با قلم و دوات آن روز حساب کند آدم ببیند چقدر وقت میگیرد. به حساب نمیآید. لذا آن خلوصی که آنها داشتند یک عنایاتی به آنها شده بوده که به این عنایت توانستند این کارها را بکنند. یا در بعضی از علما دارد که حضرت آمدند کمک کردند به آنها. علی ای حال امیدواریم که انشاءالله خدا به ما هم این توفیق را بدهد که ما هم انشاءالله سر و سامانی پیدا کنیم. در مکتب حضرت امام جعفر صادق علیه السلام خلوص نیتی پیدا کنیم. به اینهایی که داریم خیلی خوش نباشیم. علیای حال…
نسبت به تصحیحات مرحوم علامه خیلی بحث مهمی است. از مرحوم علامه در چند مورد استفاده میشود که این آدم را توثیق کرده. یکی دو مورد از آن را من میخوانم.
یک مورد در کتاب خلاصه الاقوال است که کتاب خلاصهی مرحوم علامه است در رجال در فائده هشتم.
قبل از این که فائدهی هشتم را بخوانم مقدمهی خلاصه را میخوانم تا ببینید این مرد چقدر زحمت کشیده و چقدر اینها دقت داشتند تا برسیم به فائده. میگوید:
«اعلم أن الشیخ الطوسی ره ذکر أحادیث کثیره فی کتاب التهذیب و الاستبصار عن رجال لم یلق زمانهم و إنما روى عنهم بوسائط و حذفها فی الکتابین ثم ذکر فی آخرهما طریقه إلى کل رجل رجل مما ذکره فی الکتاب»[۵۳] که شده مشیخهی استبصار و مشیخهی مرحوم صدوق. بعد ایشان میآید ذکر میکند که من وارد شدم این طرق را ذکر میکنم هر طریقی را حساب میکنم. اگر در کسی تردید داشته باشم کنار میگذارم، اگر کسی حالش برای من روشن نباشد فعلا او را کنار میگذارم. با این دقت وارد در اسناد حدیث میشود میفرماید:
«و نحن نذکر فی هذه الفائده على سبیل الإجمال صحه طرقهما إلى کل واحد واحد ممن یوثق به أو یحسن حاله أو وثق و إن کان على مذهب فاسد و لم یحضرنی حاله دون من ترد روایته و یترک قوله و إن کان فاسد الطریق ذکرناه و إن کان فی الطریق من لا یحضرنا معرفه حاله من جرح أو تعدیل ترکناه… الی آخر.»[۵۴]
این مقدمه را من فقط میگویم برای اینکه بروید بخوانید تا ببینید این آدم چقدر اهل دقت بوده!
بعد شروع میکند به ذکر طرق مرحوم صدوق قدس سره و بعد طریق مرحوم شیخ. اینها همه را یک به یک ذکر میکند.
در طرق مرحوم صدوق میرسد به این طریق: طریقی که مرحوم صدوق از عبد الرحمن بن الحجاج دارد. در صفحه ۲۷۸ خلاصه الاقوال این طور میفرماید:
«و عن عبد الرحمن بن الحجاج العجلی الکوفی صحیح»[۵۵] یعنی طریق صدوق به عبد الرحمن صحیح است که حالا طریق ایشان را بعد خواهم خواند.
باز در صفحه ۲۷۷ میفرماید:
«و عن محمد بن علی الحلبی صحیح و کذا عن عبد الله بن أبی یعفور»[۵۶] یعنی سندش از عبد الله بن ابی یعفور هم صحیح است. در سند عبد الله بن ابی یعفور هم احمد هست. حالا طریقهای ایشان را میگویم:
اما طریق صدوق در فقیه به عبدالرحمن بن حجاج. کتاب من لا یحضره الفقیه جلد ۴ صفحه ۴۴۷:
«و ما کان فیه عن عبد الرحمن بن الحجاج فقد رویته عن أحمد بن محمد بن یحیى العطار رضی الله عنه عن أبیه، عن أحمد بن محمد بن عیسى، عن ابن أبی عمیر؛ و الحسن بن محبوب جمیعا عن عبد الرحمن بن الحجاج البجلی الکوفی.»
پس این سند مرحوم صدوق در فقیه به عبد الرحمن و در آن احمد موجود بود و مرحوم علامه فرمود این طریق صحیح است.
اما طریقش به ابن ابی یعفور در جلد ۴ من لا یحضره الفقیه صفحه ۴۲۷:
«و ما کان فیه عن عبد الله بن أبی یعفور فقد رویته عن أحمد بن محمد بن یحیى العطار رضی الله عنه عن سعد بن عبد الله، عن أحمد بن أبی عبد الله البرقی، عن أبیه، عن محمد بن أبی عمیر، عن حماد بن عثمان، عن عبد الله بن أبی یعفور.»
پس این سند را مرحوم علامه تصحیح کرده و در آن احمد موجود بود. این دو مورد از خلاصه.
مورد سوم در مختلف الشیعه مرحوم علامه به روایتی استدلال میکند و میفرماید این روایت صحیح است و در سند روایت احمد بن محمد بن یحیی موجود است. در مختلف الشیعه جلد ۱ صفحه ۴۴۲ میفرماید:
«احتج الثلاثه بما رواه زراره، و محمد بن مسلم فی الصحیح عن أحدهما علیهما السلام قال قلت له: رجل دخل فی الصلاه و هو متیمم فصلى رکعه، ثم أحدث فأصاب الماء… تا آخر روایت.»
حالا سند این روایت چیست؟ چون فرمود فی الصحیح، در تهذیب جلد ۱ صفحه ۲۰۴ میفرماید:
«ما أخبرنی به الشیخ أیده الله تعالى عن أحمد بن محمد عن أبیه عن محمد بن یحیى عن محمد بن علی بن محبوب و أخبرنی الحسین بن عبیدالله عن أحمد بن محمد بن یحیى عن أبیه محمد بن یحیى عن محمد بن علی بن محبوب عن العباس عن حماد بن عیسى عن حریز عن زراره عن محمد بن مسلم عن أحدهما علیهما السلام قال: قلت له رجل دخل فی الصلاه و هو متیمم فصلى رکعه ثم أحدث فأصاب الماء قال یخرج و یتوضأ ثم یبنی على ما مضى من صلاته التی صلى بالتیمم.»
سه مورد برای شما ذکر کردم ولی موارد متعدد دارد.
پس ملاحظه کردید که مرحوم علامه قدس سره این آدم را توثیق کرده و روایت مشتمل بر این آدم را صحیح میداند. از جهات دیگر اگر درست باشد از این جهت مشکلی نیست.
(سؤال: صحیح در نزد قدما فرق میکند با صحیحی که ما میگوییم.) نه، اتفاقا مبنای ما تازه اعم است اوسع است. [نزد قدما] هم باید امامی باشد و هم ثقه. لذا اگر نزد آنها صحیح باشد پیش ما صد در صد صحیح است. ما روایت ثقه را حجت میدانیم و لو راوی آن امامی نباشد. آنها میگویند باید امامی هم باشد ثقه هم باشد. پس مبنای آنها اخص است. هر چه پیش آنها صحیح باشد پیش ما صحیح است اما اگر چیزی پیش ما صحیح باشد پیش آنها صحیح نیست.ـ
دو اشکال بر تصحیحات علامه
اشکالی که بر تصحیحات علامه است[۵۷] دو اشکال عمده است:
یکی این که این تصحیحات و توثیقات مبتنی بر اصاله العداله است و ما اصاله العداله را قبول نداریم. یکی این که این توثیقات حدسی است و توثیقات حدسی برای ما ارزش ندارد.
بقیه بحث انشاءالله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۵۸]
بعضی مراجعه کردند در حبل المتین مرحوم شیخ بهائی توثیق برای احمد بن محمد بن یحیی نیست بلکه دارد مجهول الحال است. بخوانید عبارتش را. «و هذه الروایه ضعیفه لجهاله احمد بن محمد بن یحیی».[۵۹] لذا این مراجعه خیلی خوب است که بعد خودتان هم مراجعه کنید.
بحث رسید به توثیقات مرحوم علامه.
گفتیم که دو مشکل اساسی در توثیقات مرحوم علامه هست و بسیار این مسأله ذو اثر است. چون خیلی افراد را مرحوم علامه در خلاصه تصحیح کردند یا در فقه فرموده و فی الصحیح که خب کل رجال آن روایت به نظر مرحوم علامه میشوند موثق. اگر توثیقات مرحوم علامه تمام باشد خیلی اثر گذار است.
اشکالی که بر توثیقات مرحوم علامه هست این است که اینها حدسی است و حسی نیست و [دیگر این که] ایشان اصاله العدالهای هستند.
جواب از اشکال بر تصحیحات علامه
گفتیم باید یک بحث مستقلی نسبت به مرحوم علامه داشته باشیم.
جواب از انتساب اصاله العداله به علامه [۶۰]
مقدمهی خلاصه را برای شما قرائت کردم در چهار مرحله ما نسبت به فرمایشات مرحوم علامه بحث میکنیم.
مرحلهی اول تحقیق در کلمات مرحوم علامه است در کتاب رجالی ایشان که یکی الخلاصه است و یکی ایضاح الاشتباه است.
مرحلهی دوم تحقیق در مسلک فقهی مرحوم علامه است که آیا از جهت فقهی در مواردی که عدالت شرط است مثل امام جماعت، مثل شاهد، مثل قاضی آیا مرحوم علامه به اصاله العداله عمل کرده است یا خیر.
مرحلهی سوم این است که در مواردی که دوران امر شده بین قول به این که عدالت ملکه است که نظر ما هم همین است و قول به این که اصل بر عدالت است آیا مرحوم علامه قدس سره کدام یک را ترجیح دادند.
مرحلهی چهارم هم بحث در مسلک قدماء بر مرحوم علامه است که آیا آنها اصاله العدالهای بودند یا آنها قائل به اعتبار ملکه بودند.
مرحله اول تحقیق در کتب رجالی علامه
اما مرحلهی اولی، والد معظم میفرماید از فرمایشات مرحوم علامه استفاده میشود در مواردی که ایشان قائل به اصاله العداله نیست.[۶۱] پس توثیقات مرحوم علامه مبتلا به این اشکال نیست. چون ما دو مشکل داشتیم یکی این که توثیقات مرحوم علامه مستند به اصاله العداله است یکی این که توثیقات حدسی است و حسی نیست.
توضیح مطلب این است که در عدالت یک نظر این است که عدالت عبارت است از ملکهای که در شخص راسخ است و نتیجهاش اجتناب از محرمات و فعل واجبات است.
نظر دوم این است که عدالت عبارت است از ایمان و حسن ظاهر. هر کس مؤمن بود یعنی شیعه دوازده امامی بود و حسن ظاهر داشت حکم میشود به عدالت او.
نظر سوم این است که اصل در هر مؤمنی عدالت است. پس اگر ما شک داشته باشیم که این شخص عادل هست یا عادل نیست باید حکم کنیم به عدالت او.
حالا کلماتی از مرحوم علامه میخواهیم قرائت کنیم که مستفاد از این کلمات این است که مرحوم علامه قائل به اصاله العداله نیست. پس اشکال اول مندفع است.
عبارت اول در مقدمهی خلاصه الاقوال است که دیروز خواندم. مجددا قرائت میکنم محل استشهاد را. میفرماید: «و إن کان فی الطریق من لا یحضرنا معرفه حاله من جرح أو تعدیل ترکناه ایضا…». [۶۲]
اگر در طریق روایت کسی باشد که الان بالفعل حالش برای ما معلوم نیست نه جرحی دارد نه تعدیلی، برای ما معلوم نیست، ترکناه. کسی که اصاله العدالهای هست نباید ترکش کند. وقتی جرح نبود تعدیل هم نبود اصل بر عدالت است.
عبارت دوم در مورد زید زراد در خلاصه این طور میفرماید:
«زید النرسی بالنون و زید الزراد قال الشیخ الطوسی رحمه الله لهما أصلان لم یروهما محمد بن علی الحسین بن بابویه و قال فی فهرسته لم یروهما محمد بن الحسن بن الولید…» تا میرسد به این جا:
چون دیگر همه عبارت را نمیخواهم بخوانم بعد خودتان مراجعه میکنید. چرا صدر عبارت را میخوانم برای این که مبادا بگویید یک قرینهای در صدر و ذیل کلام مرحوم علامه هست که خلاف آن چه که ما استفاده میکنیم از او استظهار میشود. و لکن چون شما اهل مطالعه هستید و خودتان هم مراجعه میکنید آنها را من نمیخوانم. نخواندن من یعنی لازم است که شما مراجعه بفرمایید اگر میخواهید ملا بشوید.
«و الذی قاله الشیخ عن ابن بابویه و ابن الغضائری لا یدل على طعن فی الرجلین فإن کان توقف ففی روایه الکتابین» طعنی بر آنها ثابت نمیشود. اگر هم توقفی است نسبت به کتابشان است. این جا محل استشهاد است «و لما لم أجد لأصحابنا تعدیلا لهما و لا طعنا فیهما توقفت عن قبول روایتهما».[۶۳]
شخصی که اصاله العدالهای است وقتی جرح و تعدیلی نسبت به شخص ندید بر طبق اصاله العداله این شخص میشود عادل و روایت او میشود حجت.
مورد سوم در خلاصه در ترجمهی اسماعیل بن عمار اخو اسحاق میگوید:
«روى الکشی حدیثا فی طریقه ضعف أن الصادق علیه السلام کان إذا رءاهما قال: و قد یجمعهما لأقوام یعنی الدنیا و الآخره. و قد ذکرنا سند الحدیث فی الکتاب الکبیر» محل استشهاد این جا است «و الأقوى عندی التوقف فی روایته حتى تثبت عدالته».[۶۴]
کسی که اصاله العدالهای هست احتیاجی به اثبات عدالت ندارد مرجعش میشود اصالت العداله. و الأقوى عندی التوقف فی روایته حتى تثبت عدالته، چرا؟
من دارم موارد متعدد میخوانم ـ والد معظم موارد متعدد نیاوردند دو سه مورد خواندند ـ برای این که روشن بشود مسلک این شخص چه بوده. چون اگر یکی دو مورد باشد ممکن است بگویند یکی دو مورد این طور گفته و لکن مسلکش شاید این نبوده باشد.
شاهد چهارم در الخلاصه در حسن بن سیف بن سلیمان التمار: «قال ابن عقده: عن علی بن الحسن أنه ثقه قلیل الحدیث. و لم أقف على مدح و لا جرح من طرقنا، سوى هذا، و الأولى التوقف فیما ینفرد به حتى تثبت عدالته.»[۶۵]
اگر اصاله العدالهای هست… تازه یک نفر هم شهادت داده بر وثاقت ولو حالا از طرق ما هم نباشد مظنون میشود عدالت او و لکن میفرماید که تا اثبات عدالت او نشود فائدهای ندارد.
اینها را خوب دقت کنید بین این دو تعبیر مهم است بعضی از تعبیرات بود توقف میکنم در آن، گفتیم خب این معلوم میشود که اصاله العدالهای نیست. چون اگر اصالت العدالهای باشد توقف دیگر معنی ندارد. مرجعش میشود اصالت العداله. و لکن این دو نقلی که خواندم تعبیر داشت حتی تثبت عدالته اصلا باید اثبات بشود عدالت او.
مورد پنجم در خلاصه در حسن بن صدقه مدائنی: «قال ابن عقده أخبرنا علی بن الحسن قال: الحسن بن صدقه المدائنی أحسبه أزدیا، و أخوه مصدق، رویا عن أبی عبد الله و أبی الحسن علیهما السلام و کانوا ثقات و فی تعدیله بذلک نظر و الأولى التوقف».[۶۶]
ولو اینها تصدیقش کردند و توثیقش کردند و لکن چون از طرق ما نبوده من در اینها توقف میکنم.
(سؤال: این هم از عامه است، بحث ما در شیعه است) باشد بالاخره توقف کرده، این هم از عامه باشد. یعنی شما میخواهید بگویید شاید به جهت عامه بودنش است؟ بله حالا این هم خیلی شاهد نمیشود. چون اصل ایمانش ثابت نبوده حسن بن صدقه مدائنی.ـ
ششم در خلاصه الاقوال ثویر بن ابی فاخته: «ثویر بن أبی فاخته و اسم أبی فاخته سعید بن علاقه. روى الکشی عن محمد بن قولویه عن محمد بن عباد بن بشیر عن ثویر قال أشفقت على أبی جعفر من مسائل هیأها له عمرو بن ذروه ابن قیس الماصر و الصلت بن بهرام، و هذا لا یقتضی مدحا و لا قدحا. فنحن فی روایته من المتوقفین».[۶۷]
چون مدح و قدح ندارد پس من در روایتش متوقف هستم.
هفتم در خلاصه در کلیب بن معاویه الصیداوی: «کلیب بن معاویه الصیداوی روى الکشی عن علی بن إسماعیل عن حماد بن عیسى عن حسین بن مختار عن أبی أسامه أن الصادق علیه السلام ترحم علیه. و عن أیوب بن نوح عن صفوان بن یحیى عن کلیب بن معاویه عن أبی عبد الله علیه السلام… و ذکر ما یشهد بصحه عقیدته. و فی الأول حسین بن المختار واقفی، و الثانی شهاده لنفسه، فنحن فی تعدیله من المتوقفین.»[۶۸]
مناقشه میکند در تعدیلها و توثیقاتی که شده میفرماید ما در تعدیل او متوقف هستیم. خب این تعدیلها ثابت نمیشود. میگوید تعدیلها ثابت نشد جرحی هم ثابت نیست. پس روی اصاله العداله باید بگوییم این آدم درست است.
هشتم درخلاصه الاقوال صفحه ۱۴۲: «محمد بن علی بن بلال من أصحاب أبی محمد العسکری علیه السلام ثقه. و قال الشیخ فی کتاب الغیبه: من المذمومین أبو طاهر محمد بن علی بن بلال. فنحن فی روایته من المتوقفین».[۶۹]
از یک طرف توثیق داشته از یک طرف ذم داشته ایشان در مسأله توقف کرده.
(سؤال: نسبت به کسی که ظن ندارد اصالت العداله جاری میشود نسبت به این مورد ظن دارد تعارض نیست) توثیق هم داشت بلاخره با هم تعارض میکنند تساقط میکنند مرجع میشود اصالت العداله. (…) چرا هر کسی که توثیقات… لذا میگوید جرح و تعدیل برایش نیست یا جرح و تعدیلش متعارض هستند میشود اصالت العداله.
نهم خلاصه الاقوال: «محمد بن جعفر بن محمد بن عون الأسدی… کان ثقه صحیح الحدیث، إلا أنه روى عن الضعفاء و کان یقول بالجبر و التشبیه، فأنا فی حدیثه من المتوقفین».[۷۰]
البته حالا ممکن است این توقفش به خاطر عقیده به جبر و تشبیه او باشد ولی علی ای حال توقف کرده و رجوع به اصاله العداله نکرده.
دهم در سفیان بن مصعب العبدی هم میفرماید: «سفیان بن مصعب العبدی قال أبو عمرو فی أشعاره ما یدل على أنه کان من الطیاره و روى أن أبا عبد الله علیه السلام قال علموا أولادکم شعره و نحو ذلک من طریقین ضعیفین و لم یثبت عندی عداله الرجل و لا جرحه فنحن فیه من المتوقفین».[۷۱]
یازدهم در فضل بن حارث: ـ البته من بعضی از موارد را جمع کردم همه موارد را جمع نکردم ـ «الفضل بن الحارث روى الکشی أنه تعجب من أدمه أبی محمد بعد موت أبی الحسن الهادی علیهالسلام… هذا الحدیث یدل على أن الفضل مؤتمن فی القول و لیس فی الحدیث عندی دلاله على مدح أو جرح فنحن فی روایته من المتوقفین».[۷۲]
تا این جا نتیجه این شد که حاصل از کتب رجال مرحوم علامه این است که ایشان قائل به اصاله العداله نیست.
این مرحلهی اولی.
مرحله دوم شاهد از کتب فقهی علامه
مرحله دوم شاهد از کتب فقهی است. این خیلی مهم تر است. چون در کتب فقهی نظر فقهی شخص فقیه مطرح میشود.
مورد اول در قواعد الاحکام جلد ۳ صفحه ۴۹۴ میفرماید: «الرابع العداله، و هی کیفیه نفسانیه راسخه تبعث على ملازمه المروءه و التقوى».
این دیگر عین این است که این آدم قائل به اصاله العداله نیست بلکه این آدم عدالت را ملکه میبیند. ببینید:
انسان را بعث میکند تحریک میکند به نحو مروت و تقوی. ملکه راسخه همان تعریف ملکه است صفت راسخه همان ملکه است.
بعد البته مطالبی دارد که آنها را نمیخوانم. ایشان حالا وارد میشود در این که چه چیزهایی آدم را از عدالت خارج میکند، چه چیزهایی معتبر است الی آخر. آنها را فعلا ما کار نداریم. حتی میفرماید مثلا آیا مخالفت در فروع ضرر دارد یا ندارد، مخالفت در اصول دین آیا ضرر دارد یا ندارد. اینها همه را دارد. اینها را مطالعه کنید خوب است برای شما. من برای این که وقت درس گرفته نشود، بعد همه از بزرگان هستید و فضلا هستید انشاءالله، دیگر حذف میکنم.
(سؤال: استاد تنافی نیست بین اینکه اصاله العدالهای باشد و قائل باشند به ملکهی عدالت) نه اصاله العداله یعنی ملکه لازم نیست. (اصل را بر این بگذاریم یعنی علامه مبنائش این باشد اگر شک بکنیم ملکهی عدالت را دارد چه اشکال دارد؟) ملکه اثبات میخواهد، خدا خیرت بدهد. شک بکنیم حکم میشود به عدم آن. امر وجودی است استصحاب میکنیم عدم ازلی آن را. متوجه شدی؟ اگر ملکه باشد که باید استصحاب بکنی عدم ازلی آن را حکم میشود به عدم عدالت.
(سؤال: حسن ظاهر مقدم بر استصحاب است) کاری اصلا به حسن ظاهر ندارد. حسن ظاهر که باز اثبات ملکه که نمیکند. حسن ظاهر میگوید این ظاهرش خوب است ملکه یعنی صفت راسخه باشد یعنی ما بدانیم مقابل محرمات قرار گرفته و عمل نکرده، واجباتش را انجام داده، این باید با او محشور باشیم یا دو نفر شهادت بدهند بر این صفت در او. اینها را که خواندید دیگر.ـ
مورد دوم از مختلف الشیعه در جلد ۳ صفحه ۵۱: «مسأله: قال الشیخ فی النهایه: لا یجوز أن یؤم الصبی الذی لم یبلغ الحلم الناس… و لأن العداله شرط إجماعا، و هی غیر متحققه فی طرف الصبی؛ لأنها هیئه قائمه بالنفس تقتضی البعث على ملازمه الطاعات و الانتهاء عن المحرمات».
خب این هم میشود تعریف ملکه.
مورد سوم ارشاد الاذهان جلد ۲ صفحه ۱۵۶: «الرابع: العداله و هی هیئه راسخه فی النفس تبعث على ملازمه التقوى، و تزول بمواقعه الکبائر التی أوعد الله علیها النار کالقتل، و الزنا، و اللواط، و الغصب و بالإصرار على الصغائر… تا آخر».
از این عبارت هم در میآید که عدالت ملکه است.
این هم مرحله دوم.
پس نتیجهی مرحله دوم این شد که نظر فقهی مرحوم علامه هم اصاله العداله نیست بلکه نظر ایشان ملکه است. از کتب رجال در نمیآمد که نظر ایشان ملکه است فقط در میآمد که نظر ایشان اصاله العداله نیست اما از کتب فقهی استفاده شد که نه ما زاد بر این، هم اصاله العداله نیست، هم عدالت ملکه راسخه است.
مرحله سوم ترجیح قول به ملکه
گفتیم ترجیح داده مرحوم علامه قول به ملکه را بر قول به اصاله العداله.
در مختلف الشیعه جلد ۸ صفحه ۴۹۸ در مسأله ۷۷ میفرماید: «مسأله ٧٧: قال الشیخ فی النهایه: العدل الذی یجوز قبول شهادته للمسلمین و علیهم هو أن یکون ظاهره ظاهر الإیمان» خیلی عبارت مفصلی است، دو فتوا نقل میکند، دو نظر نقل میکند. یکی این که عدالت عبارت است از ملکه و یکی هم این که عدالت عبارت از ملکه نیست همان اصاله العداله است. آخرش این طور میفرماید: «و التحقیق: أن العداله کیفیه نفسانیه راسخه تبعث المتصف بها على ملازمه التقوى و المروءه، و تتحقق باجتناب الکبائر و عدم الإصرار على الصغائر».
من عبارت ایشان را نخواندم دو سه صفحه است که در این دو سه صفحه اقوال مختلف را نقل میکند و در بین این اقوال قول به ملکه را تقویت میکند.
این هم مرحلهی سوم.
مرحله چهارم باشد برای بعد. فردا میخواهیم ببینیم آیا فرمایش والد معظم را ما میتوانیم بفهمیم یا نه.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۷۳]
(سؤال: در بحث دیروز فرق بین حسن ظاهر را با اصاله العداله متوجه نشدیم) در حسن ظاهر ما باید یک امر وجودی را کسب کنیم و این که ببینیم این آدم حسن ظاهر دارد یعنی کار خلافی از او نبینیم این میشود حسن ظاهر، اما در مورد اصاله العداله هیچ چیزی هم از او ندیده باشید حکم میکنید به عدالت او. بنا بر این اگر کسی الان غائب از شما هست در شهر دیگر هست نمیدانید عادل هست یا عادل نیست، مؤمن هست فسقش هم برای شما ثابت نیست حکم میشود به اصاله العداله اما اگر حسن ظاهر را لازم داشته باشیم باید دیده باشید و ببینید که حسن ظاهر دارد یا یک کسی که آن جا هست بیاید برای شما شهادت بدهد که او حسن ظاهر دارد.ـ
تا این جا بحث این شد که مرحوم آقای خوئی قدس سره اشکال اولشان بر توثیقات و تضعیفات مرحوم علامه این بود که مرحوم علامه توثیقاتش مبتنی بر اصاله العداله هست و چون مسلک اصاله العداله را ما قبول نداریم پس توثیقات مرحوم علامه برای ما مفید نیست.
این که توثیقات را مورد بحث قرار میدهیم چون الان بحث ما در مورد توثیقات است و الا وجوهی که نسبت به نظرات مرحوم علامه هست متفاوت است. یک نظر این است که هم توثیقات مرحوم علامه معتبر است هم تضعیفات مرحوم علامه معتبر است. یک نظر این است که نه توثیقات مرحوم علامه معتبر است و نه تضعیفات مرحوم علامه، هیچ کدام معتبر نیست. وجه سوم این است که توثیقات مرحوم علامه معتبر است اما تضعیفات ایشان معتبر نیست. نظر چهارم احتیاط در مسأله هست که والد معظم ما از نظر فنی توثیقات ایشان را قبول دارند اما احتیاط میکنند. نظر پنجم هم که نظر ما است از نظر فنی قبول نداریم اما احتیاط میکنیم. یعنی عملا مطابق با والد معظم هستیم اما در مستند متفاوت هستیم، که اینها انشاءالله به مرور روشن خواهد شد.
(سؤال: این جا چطور احتیاط میکنند؟) احتیاط میکنیم یعنی اگر روایتی باشد که رجال آن را مرحوم علامه توثیق کرده باشد بر خلافش فتوا نمیدهیم، اما بر طبقش هم فتوا نمیدهیم احتیاط میکنیم.ـ
تا این جا اشکال مرحوم آقای خوئی ذکر شد که توثیقات مرحوم علامه مبتنی بر اصاله العداله هست. والد معظم اشکال فرمودند به شواهدی که آوردند که مرحوم علامه قائل به اصاله العداله نیست بلکه عدالت را ملکه میداند به تعبیر خود مرحوم علامه: «العداله کیفیه نفسانیه راسخه تبعث المتصف بها على ملازمه التقوى و المروءه»[۷۴] بنا بر این، این اشکال مندفع است.
تأمل در اشکال اول والد معظم
در این جا تأملی که هست عبارت از این است که با مراجعه به کتب مرحوم علامه روشن میشود که در موارد متعددی مسلک ایشان اصاله العداله است نه این که مسلک ایشان ملکه باشد. من جمله در منتهی المطلب بعضی از موارد را ذکر میکنم. میتوانید خودتان هم تتبع بکنید موارد بیشتری به دست بیاورید. منتهی المطلب از کتابهای مهم مرحوم علامه است و لذا اسم آن را هم گذاشتهاند منتهی المطلب، مهم تر از تذکره و قواعد و تحریر و اینها است.
در منتهی المطلب فی تحقیق المذهب در جلد ۴ صفحه ۲۰۱ میفرماید: «السادس: لو لم یعلم حال المخبر و شک فی إسلامه و کفره لم یقبل قوله» جایی که شک در اسلام و کفرش داریم قول آن مقبول نیست «إلا إذا أفاد الظن، بخلاف ما إذا لم یعلم عداله المسلم و فسقه، لأن حال المسلم یبنى على العداله.» میفرماید به خلاف جایی که ما علم نداریم میدانیم که این مسلمان هست و لکن نمیدانیم آیا عادل هست یا فاسق است، این جا حکم میکنیم به عدالت او. بخلاف ما اذا لم یعلم عداله المسلم و فسقه، این جا قولش قبول است، خبرش قبول است. چرا؟ لأن حال المسلم یبنی علی العداله. این دیگر دقیقا میشود اصاله العداله.
در صفحه ۲۰۴ همین منتهی المطلب میفرماید:
«الثالث: یکتفی فی العلم بالتذکیه وجوده فی ید مسلم، أو فی سوق المسلمین، أو فی البلد الغالب فیه الإسلام، و عدم العلم بالموت» اگر شک در تذکیه حیوانی داشتیم اگر در ید مسلم باشد، سوق مسلم باشد بلدی باشد که غالب در آن اسلام باشد و علم به موتش هم نداشته باشیم حکم میکنیم به تذکیه آن، «لان الاصل فی المسلم العداله» چون اصل در مسلم عدالت است. این هم میشود مبنای اصاله العداله.
(سؤال: شاید مبنایش سوق المسلمین باشد) نه برای همین تأکید کردم، سوق مسلمین خودش بنفسه حجت است، اگر تعلیل نمیفرمود و علت نمیآورد ما هم ساکت بودیم، اما علت میآورد، میفرماید چون اصل در مسلم عدالت است این کاشف از این است که حیوانی که در دست او هست، علتش سبب میشود که ما این استفاده را بکنیم.ـ
در تحریر الاحکام جلد ۱ صفحه ۱۹۳ میفرماید:
«و لو وجد للمشرکین کالنصارى قبله إلى المشرق فی محاریبهم، ففی جواز الاستدلال بها على المشرق تردد. و لو أخبره مسلم لا یعرف عدالته و لا فسقه، فالأقرب القبول» اما اگر مسلمی خبر بدهد که عدالت و فسقش برای ما معلوم نیست «فالاقرب القبول و لو لم یعلم حال المخبر و شک فی إسلامه و کفره، لم یقبل قوله بدون الظن، بخلاف الشک فی عداله المسلم لان حاله یبنی علی العداله» چون حال مسلم مبنی بر عدالت است. این هم میشود اصاله العداله.
واقعا العصمه لاهلها! مرحوم علامه آقا شخصیتی است! یعنی واقعا آدم گیج میشود که این آدم چه جور آدمی بوده! این همه کتاب! این همه تسلط بر آراء عامه! در عقائد دارد در کلام دارد، اصلا معرکه کرده این آقا، در اصول دارد، در فقه دارد! واقعا اینها مؤید بودند.
در همین تحریر الاحکام عبارتی که خواندم مستفاد از آن اصاله العداله بود، در همین تحریر الاحکام در جلد ۵ صفحه ۲۴۶ میفرماید: «الأول: العداله شرط فی قبول الشهاده، فلا تقبل شهاده الفاسق إجماعا، قال الله تعالى: إن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا. و العداله کیفیه راسخه فی النفس تبعث على ملازمه التقوى و المروه…».
این جا میفرماید عدالت ملکه است. مگر این که بگوییم عدالت در مورد مثلا تذکیه با عدالت در مورد شهادت فرق میکند. این هم بعید فی الغایه.
(سؤال: اصل در مسلمان این است که این کیفیت نفسانی را دارا هست) یعنی اصل در مسلمان این است که همه ملکه عدالت را دارند؟ (طبق فرمایش ایشان دیگر) خیلی خوب. ملکه صفت نفسانی است ممارست میخواهد (اصل این که مسلمان ممارست دارد) نه کی کجا؟ خدا خیرت بدهد، اگر داشته باشند که مملکت این جور نبود.
(سؤال:ظاهر کلامشان این نیست) چرا؟ (چون میگوید ملکه است ولی برای خود شخص ملکه هست ولی ما میخواهیم عدالت کشف بکنیم) نه ما باید کشف بکنیم، وقتی عدالت ملکه شد و شرط یک امری عدالت شد من باید احراز کنم شرط را (اگر ملکه باشد لازم نیست من احرازش بکنم) عجب است، شرط است یا شرط نیست، احراز شرط لازم است. خیلی خب.ـ
باز در تذکرۀ الفقهاء در جلد ۱۷ صفحه ۳۱۵ در مسأله ۴۱۰ میفرماید: «مسأله ۴١٠: من ظاهر حاله الأمانه إلا أنه لم یختبر حاله، لا ینتزع من یده؛لأن ظاهر المسلم العداله» ظاهر مسلم عدالت است.
در نهایت الاحکام جلد صفحه ۳۸۱ میفرماید: «و لو ذکر الصحیح الجلد أنه لا کسب له، أعطی منها و قبل قوله بغیر یمین إذا لم یعلم کذبه، لأنه علیه السلام أعطى الرجلین و لم یحلفهما، و لأن الأصل فی المسلم العداله و الصدق…»
نتیجه
علی ای حال، به نظر ما نمیتوانیم بدست بیاوریم که آیا مسلک مرحوم علامه در عدالت ملکه است، یا مسلک مرحوم علامه در عدالت اصاله العداله است. مگر این که شما بگویید ایشان عدالت در باب حجیت خبر را ملکه میداند، عدالت در این مواردی را که خواندیم اصاله العداله میداند. این هم خیلی بعید است. یکی از این موارد قبول قول مخبر بود. لذا به نظر ما نمیتوانیم استناد بدهیم به مرحوم علامه که مسلک او اصاله العداله است یا مسلک او ملکه نفسانیه است.
جواب از اشکال حدسی بودن توثیقات علامه
جهت دوم که در مسأله خیلی مهم است این است که اشکال فرمودند مرحوم آقای خوئی که شهادات مرحوم علامه حدسی است و مبتنی بر حدس است به جهت وجود فاصله زمانی که بین مرحوم علامه و بین کسانی که آنها را مرحوم علامه توثیق میکند. آنها از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام، از اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام، از اصحاب ائمه هستند. حداقل فکر میکنم با نجاشی دویست سال فاصله دارند. با مرحوم علامه که میگویند قرن هفتم هست خیلی فاصله میشود. پس اینها همه میشود حدسی و شهادت حدسی مفید نیست در شهادت باید شهادت عن حس باشد تا معتبر باشد.
والد معظم بر مرحوم آقای خوئی دو اشکال میکنند:
اشکال اول نقض
اشکال اول ایشان اشکال نقضی است و آن این است که اگر بخواهد شهادت مرحوم علامه به خاطر فاصله زمانی رد بشود باید شهادت مرحوم شیخ و نجاشی هم به خاطر فاصله زمانی رد بشود. بالاخره آن هم فاصلهاش نزدیک دویست سال است. پس شهادت عن حس نیست.[۷۵]
این اشکال نقضی.
اشکال دوم حل
اما اشکال حلی که هم حل مشکل بکند در شهادت مرحوم نجاشی و مرحوم شیخ طوسی و هم حل اشکال بکند در شهادت مرحوم علامه و اینها را مشمول ادلهی شهادت بکند متوقف بر بیان دو مقدمه است:
مقدمه اول
مقدمه اول این است: در بحث حجیت خبر واحد اگر به خاطرتان باشد گفتیم اشکال در حجیت خبر واحد از سه جهت است؛ یکی از جهت احتمال کذب است که شاید مخبر دروغ گفته باشد. یکی از جهت احتمال غفلت است. مخبر دروغگو نیست، و لکن غفلت کرده و اشتباه نقل میکند. مشکل سوم از جهت احتمال خطا هست. دروغگو نیست غفلت هم نکرده آدم ملتفتی است اما خطا کرده. سه احتمال هست.
احتمال کذب مندفع است عقلاء به وثاقت راوی. چون اگر راوی ثقه باشد احتمال کذب در ثقه که انسانی است که متحرز از کذب است عقلاء ملغا و ساقط است.
احتمال غفلت هم مندفع است به سیره عقلائیه. سیره عقلائیه قائم است بر این که اقوال اشخاص و افعال اشخاص حمل بر التفات میشود و الا هر کسی که در دادگاه هم اعتراف بکند که به فلانی مدیون است بعد میگوید من غفلت داشتم. بنا و سیره عقلاء بر عدم غفلت است در اقوال و در افعال عقلا. پس این اشکال هم مندفع است.
احتمال خطا مندفع است به این که ما خبر واحد ثقه را در حسیات حجت میدانیم نه حدسیات و خطا در حسیات باز عقلاء مندفع است. کسی در حسیات خطا بکند قرمز را سبز ببیند، روز را شب ببیند این خیلی بعید است. در حدسیات چون مبتنی بر حدس و استنباط است خطا پیش میآید. لذا میبینید اختلاف آراء در مجتهدین و در فقها، اختلاف آراء در اطباء، این طبیب میگوید باید این عمل قلب باز بشود این طبیب میگوید باید عمل قلب باز نشود، اگر عمل قلب باز بشود میمیرد. دو رأی کاملا در مقابل هم. اختلاف در همه ابواب علم است در هندسه و در غیر ذلک. پس چون خبر در حسیات مورد بحث ما است احتمال خطاء در حسیات عقلاء مندفع است.
مقدمه دوم
مقدمه دوم این است که اگر خبری به ما برسد مردد باشد بین این که این خبر عن حس هست یا این خبر عن حدس هست، این جا حمل میشود این خبر بر حس. مدرک این حمل هم سیره عقلا است.
مثلا اگر یک کسی برای ما خبر بیاورد که آقا دکتر شما این گونه دستور داد که این قرص را بعد از غذا بخورید، ما احتمال بدهیم که این ممکن است خودش استنباط کرده که میگوید بعد از غذا بخورید یا نه از دکتر شنیده و نقل او را دارد برای ما بازگو میکند، سیره عقلا قائم است بر حسیت. پس هر جا دوران امر بود بین خبر حسی و خبر حدسی حمل میشود بر حس.
اشکال
در نتیجه والد معظم زحمتی که کشیدند این است که نسبت به اخبار مرحوم علامه ایجاد تردید کردند که خبر علامه آیا عن حس هست یا عن حدس هست. همین که این تردید محقق بشود که آیا خبر علامه عن حدس هست یا عن حس هست، میشود مشمول ادله حجیت خبر.[۷۶]
(سؤال: احتمال این که حدیث عن حس باشد خیلی کم است، فاصلهی طولانی که هست چه طور ممکن است) دیگر حالا اگر ما توانستیم کاری بکنیم که شما هم به شک بیفتید که اخبار مرحوم علامه عن حس است یا عن حدس درست میشود. (وقتی قرینه بر خلاف نباشد درست است) آن قرینه هم میگوییم بر خلاف هم نیست. (قرینه بر خلاف هست با این فاصلهی زمانی) فاصله زمانی قرینه نمیشود. حالا میگوییم چرا. صبر کنید، صبر میخواهد.ـ
تعلیقه بر اشکال والد معظم
در مقام خوب دقت بکنید. چون نقضی که طرح شد این نقض یک دایره وسیعی پیدا کرد که شهادات مرحوم شیخ و نجاشی را هم شامل شد و این خیلی مهم است. حالا ما مرحوم علامه را نتوانیم شهاداتش را درست بکنیم، اما شهادات مرحوم شیخ و مرحوم نجاشی و اینها خیلی باید محکم و پابرجا ثابت بشود.[۷۷]
در این جا خوب دقت کنید مرحوم شیخ در مقدمه الفهرست یک بیانی دارد که از آن بیان استفاده میشود که این توثیقات سینه به سینه به مرحوم شیخ رسیده و اساسا بناء علمای قدیم بر این بوده. چون در علمای قدیم و در قدیم الازمنه کتابت و اینها خیلی معمول نبوده مشافهه اخذ میکردند. لذا نسبت به مرحوم شیخ طوسی احتمال بسیار قوی که قریب به وثوق و اطمینان است این است که توثیقات سینه به سینه به مرحوم شیخ رسیده. چون شیخ طوسی فاصلهاش با غیبت صغری و زمان ائمه کم است. شیخ طوسی فاصلهاش کم است و بعضی از اصحاب به صورت شفاهی این مطالب سینه به سینه به آنها رسیده، به خصوص با توجه به عباراتی که در فهرست و در سائر کتب هست.
مرحوم شیخ طوسی میفرماید:
«بسم الله الرحمن الرحیم أخبرنا الشیخ الفقیه الصالح رشید الدین أبو البرکات العبداد بن جعفر بن محمد بن علی بن خسرو الدیلمی رحمه الله بقراءتی علیه فی عده مجالس بقراح أبی الشحم آخرها یوم الثلاثاء سادس عشر جمادى الأولى من سنه سبع و ثمانین و خمسمائه بالجانب الشرقی من بغداد» این قدر اینها اهمیت میدادند که محلی را که تلقی کردند و زمان آن را ضبط بکنند برای این که میدانستند پس فردا افرادی میآیند شبهه میکنند در اخبار و روایات. قرص بشود مطلب. و واقعا خدمت کردند. «قال: أخبرنی الفقیه جمال الدین أبو عبد الله الحسین بن هبه الله بن الحسین المعروف بابن رطبه السوراوی بسوراء المدینه فی منزله قراءه علیه» می گوید ما قرائت کردیم بر او «قال: أخبرنی الفقیه أبو علی الحسن بن [محمد] بن الحسن الطوسی رحمه الله قراءه علیه، قال: أخبرنی السعید الوالد أبو جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی رضى الله عنه قال بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ولی الحمد و مستحقه، و صلى الله على خیرته من خلقه محمد و الأطائب من أرومته و سلم تسلیما.
أما بعد: فإنی لما رأیت جماعه من شیوخ طائفتنا من أصحاب الحدیث عملوا فهرست کتب أصحابنا و ما صنفوه من التصانیف و رووه من الأصول» اینها را از اصول روایت کردند یعنی اخذ کردند از نفس خود کتاب، این دیگر میشود اخذ از خود اصل یعنی واسطه نخورده «و لم أجد منهم أحدا استوفى ذلک، و لا ذکر أکثره، بل کل منهم کان غرضه أن یذکر ما اختص بروایته و أحاطت به خزانته من الکتب…».[۷۸]
بقیهاش را فردا برای شما میخوانم که ببینید مستفاد از اینها این است که اینها را از اصول گرفتند و اینها دست به دست و سینه به سینه به آنها رسیده.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۷۹]
بحث در اشکال دوم مرحوم آقای خوئی بود[۸۰] که فرمودند توثیقات و تضعیفات مرحوم علامه به سبب بُعد زمانی که ایشان با افراد مورد توثیق و تضعیف دارد، حدسی است نه حسی و در وثاقت و عدالت آنچه که معتبر است شهادت حسی است.
گفتیم که دو بخش میکنیم بحث را. یکی نسبت به خود مرحوم شیخ طوسی و نجاشی. دو جهت در توثیقات این بزرگان هست:
اولا اینها به سبب قربشان به عهد ائمه علیهمالسلام توثیقات و تضعیفات را اخذ کردند از قبلیها سینه به سینه؛ این طور نبوده که حدس بزنند و اجتهاد بکنند بلکه مرحوم شیخ طوسی از شیخش باز استاد شیخ طوسی از استادش و هکذا اخذ میکردند توثیقات و تضعیفات و تعدیلات را و بعد مرحوم شیخ اینها را ضبط کرده.
شاهد بر مطلب هم گفتیم بعضی تعبیراتی است که در کتاب مرحوم شیخ و مرحوم نجاشی هست، از مرحوم شیخ از فهرست خواندم یا نخواندم؟
ادامه فرمایش شیخ در فهرست
ببینید «فإنی لما رأیت جماعه من شیوخ طائفتنا من أصحاب الحدیث عملوا فهرست کتب أصحابنا و ما صنفوه من التصانیف و رووه من الأصول» یعنی به حدس اینها را جمعآوری نکرده، اینها را روایت کردند از اصول، اصول در درستشان بوده و از آن روایت کردند؛ فقط چیزی که هست، «و لم أجد منهم أحدا استوفى ذلک، و لا ذکر أکثره،» من شیخ دیدم که اینها مستوفی جمع آوری نشده «بل کل منهم کان غرضه أن یذکر ما اختص بروایته،» آن که اختصاص به روایت آن داشته فقط در صدد آن بوده که همانها را جمعآوری کند، «و أحاطت به خزانته من الکتب و لم یتعرض أحد منهم لاستیفاء جمیعه،» این استیفاء جمیع، استیفاء جمیع به همان صورت روایت و اخذ از قدما است، «إلا ما کان قصده،» یکی «أبو الحسین أحمد بن الحسین بن عبید الله رحمه الله، فإنه عمل کتابین احدهما…» آقا ببینید این جمله را من میخوانم ببینید چه قدر شیعه مصائب دیده در از بین رفتن کتب شیعه. چند روز پیش چند نکته گفتم، آنها را که من گفتم برای شما برای این عصر حاضر بود؛ یعنی برای زمان ما بود، که ای چه بسا کتب خطی به فروش میرود به خاطر گرفتاریهای مالی، حالا این را دارد مرحوم شیخ طوسی نقل میکند خیلی مهم است میشود هزار و خوردهای سال پیش، «أحدهما ذکر فیه المصنفات، و الآخر ذکر فیه الأصول، و استوفاهما على مبلغ ما وجده و قدر علیه» اینها را جمعآوری کرده و استیفا کرده به قدری که قدرت داشته و تمکن داشته، «غیر أن هذین الکتابین لم ینسخهما أحد من أصحابنا،» فقط کتابی بوده که خودشان نوشتند، کسی از کتب اینها نسخه برداری نکرده، یعنی فقط منحصر بوده در نسخه اصل «و اخترم هو رحمه الله» بعد هم خود این شخص فوت کرد «و عمد بعض ورثته إلى إهلاک هذین الکتابین و غیرهما من الکتب على ما یحکى بعضهم عنهم» و بعد هم زحمت کشیدند بعضی از ورثه این شخص، در هلاک کردن و از بین بردن این دو کتاب و غیر این دو کتاب از کتب دیگر که اگر این دو کتاب بود ببینید چه قدر از مصنفات شیعه الان در نزد ما بود.
خیلی این جا… یعنی حیف که میترسم بحث طول بکشد و الا برای شما نقل میکردم که از جهت تاریخی، چون عامه که اصلا منع میکردند از کتابت حدیث و نقل و اینها، چون بنای آنها بر عوام فریبی بوده. فقط پیروان علی بن ابی طالب علیه السلام بودند که در صدد جمعآوری علم و جمعآوری احادیث و اینها بودند. لذا اصل کتب احادیث فقه، همه از شیعه است، بعد به خاطر اختناقی که بوده از حکومتهایی که مسلط بودند در آن زمان، شیعیان کتاب را مخفی میکردند، پنهان میکردند یا خاک میکردند، و خیلی از اینها به این صورت از بین رفته، بعد سنیها چند کتاب برداشتند نوشتند، اصل این کتب از شیعه بوده. علی ای حال این فرمایش مرحوم شیخ.
بعد مطالبی را ذکر میکند تا میرسد به این جا: «و إذا ذکرت کل واحد من المصنفین و أصحاب الأصول فلا بد من أن أشیر إلى ما قیل فیه من التعدیل و التجریح، و هل یعول على روایته أو لا،» بعد هر کسی که من از این مصنفین ذکر میکنم بیان میکنم که در مورد او چه گفته شده از جرح و تعدیل، این پس حدس نیست، این شنیده و نقل دارد میکند گفتار کسانی که در مورد این آدم بوده حالا یا به عنوان جرح و تضعیف، یا به عنوان توثیق و تعدیل. پس خود کتاب فهرست شاهد بر این است که مستند مرحوم شیخ طوسی حس بوده و عن حس اینها را داشته. «و هل یعول علی روایته او لا و أبین عن اعتقاده و هل هو موافق للحق أم هو مخالف له، لأن کثیرا من مصنفی أصحابنا و أصحاب الأصول ینتحلون المذاهب الفاسده و إن کانت کتبهم معتمده»[۸۱] تا آخر.
(سؤال: چرا تعبیر به شاهد میکنید و نمیگویید دلیل است؟) مقصود از شاهد و دلیل یکی است دیگر، شما وقتی شاهد در محکمه میبرید بر این که طلبکار هستید، دلیل بر طلبکاری شما هست دیگر، شاهدی که ما میگوییم مقصود دلیل است. (چون دیروز فرمودید با این مطلب میخواهید دوران امر بین حدس و حس را درست کنید) نه ببینید بحث را دو قسمت کردیم. این را عزیز من خوب دقت کنید، چون در بحثهای دیگر آن قدری که من دیدم این بحث جدا نشده. ببینید والد معظم اگر دقت کردید نقض کردند بر مرحوم آقای خوئی که اگر بنا باشد که ما توثیقات مرحوم علامه را نپذیریم به جهت فاصله زمانی، پس توثیقات مرحوم شیخ طوسی و نجاشی هم مبتلا به این مشکل هست، این شد جواب نقضی، بعد میخواهیم برویم سر جواب حلی، جواب حلی والد معظم به ابداع احتمال حس و حدس است که بعد خواهم گفت. در دیروز گفتم قبل از این که ما وارد فرمایشات والد معظم بشویم در اثبات احتمال حس و حدس بیایم خود شهادات مرحوم شیخ و مرحوم نجاشی را ببینیم تکلیفش از چه قرار است، اینها را آیا میشود درست کرد یا نمیشود درست کرد، لذا این بحث را وارد شدم. این بحثها به خاطر این نیست که بخواهم احتمال حس و حدس را درست بکنم در مورد شیخ طوسی نه، دلیل دارم میآورم بر حسیّت، در قسمت مرحوم علامه دلیل میآوریم بر ابداع احتمال، سؤال ایشان خوب بود که مشخص بشود که داریم چه کاری میکنیم.ـ
اما مرحوم نجاشی در مقدمه میفرماید:
«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین، و صلواته على سیدنا محمد النبی و على أهل بیته الطاهرین أما بعد، فإنی وقفت على ما ذکره السید الشریف أطال الله بقاءه و أدام توفیقه من تعییر قوم من مخالفینا أنه لا سلف لکم و لا مصنف». شما پشتوانه و عقبه ندارید کسی نداشتید، مصنف نداشتید، حالا خوب دقت کنید، «و هذا قول من لا علم له بالناس و لا وقف على أخبارهم، و لا عرف منازلهم و تاریخ أخبار أهل العلم، و لا لقی أحدا فیعرف منه» این طور شیعه باید قرص باشد، چطور محکم زده در دهانش، میگوید این قول کسی است که علم به مردم ندارد «لا علم له بالناس» این یک، «و لا وقف علی اخبارهم» اطلاع بر اخبار علما هم ندارد، «و لا عرف منازلهم» منازل علما را هم نمیشناسد و بلد نیست، و تاریخ اخبار اینها را هم بلد نیست، «و تاریخ اخبار اهل العلم، و لا لقی احدا» کسی را هم ملاقات نکرده «فیعرف منه» تا از او چیزی یاد بگیرد، همچنین کسی حجت دارد بر ما؟! «و لا حجه علینا لمن لم یعلم و لا عرف» کسی که نه علم دارد و نه معرفت، این حجت بر ما ندارد.
ببینید با این هدف برمیدارد کتاب رجال نجاشی را مینویسد، اگر اجتهاد باشد همه بر او ایراد میگیرند که آقا اجتهاد برای تو است اجتهاد تو برای خودت مفید است چه فایدهای دارد برای بقیه؟ باید طوری کتابش را بنویسد که مستند باشد و همه پذیرش داشته باشند نسبت به آن کتاب و این باید به صورتی باشد که عن حس و سینه به سینه گرفته باشد و نقل کرده باشد و الا اگر حدس و اجتهاد باشد میگویند حدس و اجتهاد است، خطا کرده، اینها حتی در مورد یزید هم میگویند اجتهاد کرده و خطا کرده.
«و قد جمعت من ذلک ما استطعته، و لم أبلغ غایته،» همه آنها اعتراف کردند که آقا نتوانستیم همه را جمع کنیم، «لعدم أکثر الکتب، و إنما ذکرت ذلک عذرا إلى من وقع إلیه کتاب لم أذکره»،[۸۲] این را گفتم که اگر او به یک کتابی اطلاع پیدا کرد که من نیاوردم بداند که از این جهت بوده. بعد هم میفرماید که من چطور اینها را مرتب کردم در اسماء و فلان و اینها الی آخر.
بنا بر این شهادات مرحوم شیخ و مرحوم نجاشی به گونهای است که واقع مطلب این است که وثوق برای انسان پیدا میشود که اینها شهاداتشان عن حس بوده و مشکلی در شهادات اینها نیست.
(سؤال: از کجای متن کشی استفاده میشود متوجه نشدیم؟) همان جهتی که گفتم (جهت دوم … باید به زمان معصوم برسد، در وجه توثیق) همین کتابها بود، عبارتهای کتابها بود (رفقا هم قانع نشدند) رفقا هم یک مقدار درس مباحثه بکنند قانع میشوند، خدا خیرتان بدهد توضیح دادم که روی چه هدفی مرحوم سید مرتضی امر میکند که این آدم این کتاب را بنویسد و اگر بخواهد این کتاب اجتهادی باشد اثر نمیکند، جواب عامه نیست، اینها را که توضیح دادم، یک مطالعه هم انشاءالله میکنید، یک مباحثه هم میکنید، اگر حل نشد روز پنج شنبه ساعت یازده با چایی تلخ قند پهلو در خدمت شما هستیم. بابا توضیح دادم دیگر، فرض این است که اگر مرحوم نجاشی این کتاب را به حدس و اجتهادش نوشته باشد عامه میگویند آقا این اجتهاد تو است به درد خودت میخورد، اثبات چیزی نمیکند، ما اجتهاد تو را قبول نداریم، اما اگر عن حس باشد نمیتوانند منکر آن بشوند، چون شهادت وقتی عن حس هست کسی دیگر نمیتواند منکر آن بشود، مستند است، اما اگر عن حدس باشد و اجتهاد باشد میگویند تو اجتهاد کردی و ما اجتهاد تو را قبول نداریم، اما اگر بگوید من از زید شنیدم زید از عمرو شنیده و هر کدام از اینها شهادت بر وثاقت از قبلیشان دارند متصلا، این را دیگر کسی نمیتواند منکر بشود (مگر آنها این کتاب را قبول داشتند) بله، فرض این است که قبول داشتند، این را مراجعه بکنید هم عامه روات شیعه را قبول داشتند، بسیاری از روات شیعه را قبول داشتند. (کتابشان را؟) بله، و هم خاصه بعضی از روات عامه را قبول دارند، این را انشاءالله مراجعه میکنید به کتب رجال آنها در میآید.ـ
ادامه جواب از اشکال حدسی بودن توثیقات علامه
ادامه اشکال دوم حل اثبات حسی بودن توثیقات علامه
اما نسبت به مرحوم علامه بیانی که والد معظم دارند اثبات میکند که شهادتهای مرحوم علامه هم عن حس هست و لذا هیچ مشکلی نسبت به توثیقات مرحوم علامه ما نداریم از این جهت.[۸۳] این جهت اگر درست بشود در بحث قبل هم ثابت شد که اصاله العدالهای نیست، توثیقاتش میشود تمام ولکن در نهایت امر از نظر عملی احتیاط میکنند، و الا از نظر فنی شهادات مرحوم علامه را عن حس میدانند. حالا به چه بیان؟ خوب دقت کنید:
عبارت خلاصه
یک نکته عبارت است از مقدمهای که مرحوم علامه در خلاصهاش دارد همین خلاصه الاقوال در رجال، میفرماید: من جمع کردم اقوال در روات حدیث را و اقتصار کردم بر دو قسم از آنها «و هم الذین أعتمد على روایتهم و الذین أتوقف عن العمل بنقلهم، إما لضعفه أو لاختلاف الجماعه فی توثیقه و ضعفه أو لکونه مجهولا عندی».[۸۴]
این «لاختلاف الجماعه فی توثیقه و ضعفه» یعنی چه؟ یعنی یک توثیق برای من رسیده و یک تضعیف برای من رسیده، ولکن چون با هم مختلف بوده لذا من متوقف در مسئله شدم.
وصول توثیق و تضعیف به حس است، چون اگر به حدس باشد نمیگوید «لاختلاف الجماعه فی توثیقه و ضعفه»، میگوید بعضی از آنها در نزد من موثق هستند و بعضیها در نزد من موثق نیستند، ولی تعبیر این است که سِرّ توقف من این است که کسانی که اصحاب رجال هستند در مورد این شخص اختلاف دارند، بعضی توثیقش کردند بعضی تضعیفش کردند، این تضعیف و توثیق باید حسی برای مرحوم علامه ثابت شده باشد که ارزش داشته باشد و الا اگر این توثیق و تضعیف حدس از آن عالم قبل باشد که حدس مجتهدی برای مجتهد دیگر حجت نیست. پس خود این عبارت کاشف است.
البته کاشف آن قدر قوی نیست که ما صد در صد بگوییم میخواهد بگویید که عن حس هست اما ظهور قوی دارد در این که شهاداتی که برای او بوده، شهادات به حس بوده نه به حدس، اگر به حدس باشد، حدس آن مجتهد که برای من علامه حجت نیست به درد من نمیخورد، تعبیرش این است ببینید «إما لضعفه»، از این در نمیآید ممکن است ضعفش برای من ثابت شده به اجتهاد من، «أو لاختلاف الجماعه»، یعنی به خاطر اختلاف اصحاب ما، «فی توثیقه و ضعفه» بعضی این را توثیق کردند بعضی این را تضعیف کردند الی آخر.
(سؤال: عن حسٍ رسیده به علامه اما خود علامه برای ما حدس میزند بین این دو تا کدام صحیح است؟) خوب دقت نکردید چه میخواهم استفاده کنم، میخواهم از اینها استفاده کنم که توثیقات و تضعیفاتی که به علامه رسیده حسی رسیده این قدر میخواهم استفاده کنم، نمیخواهم عمل کنم به آنچه که مرحوم علامه الان میکند (…) نه نه، به آن کار ندارم، فعلا میخواهم بگویم توثیقات و تضعیفاتی که به او رسیده عن حسٍ رسیده، اینها را خوب دقت کنید که چقدر میخواهیم استفاده کنیم. (خود این برداشت ما اجتهادی است) البته شما هم این جا نشستی که مجتهد بشوی، شکی نیست، این برداشتهای ما اجتهادی است که شکی نیست، الان ما در مقام اجتهاد هستیم این که شکی نیست.ـ
بعد میرسد به این جا، این را خوب دقت کنید چون از این عبارت بعد میخواهم استفاده کنم «و لم نذکر کل مصنفات الرواه و لا طولنا فی نقل سیرتهم، إذ جعلنا ذلک موکولا إلى کتابنا الکبیر المسمى بکشف المقال فی معرفه الرجال»، این کتاب خلاصه، خلاصه است یک کتاب تفصیلی داریم که در آن به تفصیل وارد احوال روات شدیم، اسم آن هم هست کشف المقال فی معرفه الرجال، «فإنا ذکرنا فیه کلما نقل عن الرواه و المصنفین، مما وصل إلینا عن المتقدمین»، ما در آن آوردیم هر چه را که به ما رسیده از متقدمین، نه این که اجتهاد کردم، به من رسیده از متقدمین، «و ذکرنا أحوال المتأخرین و المعاصرین فمن أراد الاستقصاء» مثل شما که اهل تتبع هستید، اهل کار هستید البته انشاءالله «فعلیه به»،[۸۵] بر او است که به آن کتاب ما مراجعه کند.
این یک نکته بود.
چند مطلب دیگر هست که اینها را وقتی همه را با هم ضمیمه میکنید وثوق و اطمینان حاصل میشود برای ما که مرحوم علامه إشراف داشته و در دسترس او بوده کتب اصلی قدما و نقلهایی که میکرده از آن کتب بوده. چیزی که هست آن کتب به دست ما نرسیده ولی در دسترس مرحوم علامه بوده. آن جهاتی که باید در نظر داشته باشیم چه هست؟
ریاست عامه علامه در ۲۸ سالگی
یکی این است: ریاست عامه علمی مرحوم علامه، این شخصیت در سن بیست و هشت سالگی ریاست عامه شیعه را داشته، در دامن محقق حلی پرورش پیدا کرده، اینها شوخیبردار نیست در سن بیست و هشت سالگی.
(سؤال: چطور زیر بارش رفتند؟) برای این که شیعههای زمان قدیم آدم بودند فهمیده بودند. من یک قضیه برای شما نقل کنم، صاحب ریاض… ریاض که میدانید چه کتابی است، ریاض خیلی کتاب مهمی است، صاحب جواهر کتابش را که مینویسد چون خیلی مورد استقبال قرار میگیرد مردم به او مراجعه میکنند، علما به او مراجعه میکنند، میگوید اگر میدانستم این طور این کتاب مورد اقبال قرار میگیرد ریاض مینوشتم، این صاحب ریاض است. بعد شما ریاض را مطالعه کنید، یک مسئله را که میآورد استدلال به اصل میآورد، اجماع میآورد، روایت میآورد، کتاب میآورد، بحث معارض میآورد، کلی مطلب میآورد. مرحوم میرزای قمی که در این جا مدفون است، که بعضی قائل هستند از بعضی یا از بسیاری از امام زادههای قم ـ البته غیر از حضرت، حضرت حسابش جداست ـ مقامش بالاتر است، از مرحوم میرزای قمی میپرسند که آسید علی ساکن کربلا مجتهد است؟ یعنی این صاحب ریاض مجتهد است یا مجتهد نیست، ببینید سؤال از اجتهاد چه کسی کردند، لذا شیعههای قدیم طور دیگری بودند.ـ
این را خواندهاید که این عبارت را مثل مرحوم آقای خوئی هم دارند در کتابشان، اصلا یکی از چیزهایی که سنت بین شیعههای قدیم بوده التزامشان به نوافل یومیه بوده، الان متروک است، قَلّ و ندَر نوافل یومیه را به جا میآورند.
علی ای حال یکی این جهت ریاست عامه مرحوم علامه بوده در سن بیست و هشت سالگی.
ارتباط با علما
یکی علاقات و روابطی که مرحوم علامه با علما داشته، در دامن مثل مرحوم محقق حلی پرورش پیدا کرده، در این کتبی که برای مرحوم علامه است، چاپ شده، نگاه کنید اساتید ایشان را.
رابطه با سلاطین
یکی روابطی که با سلاطین داشته. قصه مرحوم علامه را با سلطان خدابنده که همه شما میدانید دیگر. در یک مجلس مرحوم علامه نشست و مملکت را شیعه کرد، سلطان خدابنده زنی داشته سه طلاقهاش میکند در یک مجلس خودش هم سنی بوده، از علما استفتا میگیرد میگویند آقا زنت بر تو حرام است محلل لازم دارد، میگوید آیا حکم عالم دیگری هست یا نه، میگویند بله رافضه هستند اما کم عقل هستند، عقل ندارند، چیزی بلد نیستند، میگوید باشد عالم آنها را هم بیاورید، مرحوم علامه را میآوردند، مرحوم علامه وارد مجلس که میشود کفشهایش را تا میکند و میگذارد زیر بغلش، سلام میکند راست میرود کنار سلطان خدابنده مینشیند. تا مینشیند اعتراض علمای عامه بلند میشود که سلطان دیدید ما گفتیم اینها عقل ندارند، فهم ندارند، ادب ندارند، اولا پیش شما سجده نکرد، در ثانی آمد کنار شما نشست، در ثالث کفشهایش را تا کرده گذاشته زیر بغلش آورده کنار شما. سلطان خدابنده گفت صبر کنید ببینیم جواب دارد یا نه، میگوید چرا سجده نکردی؟ میگوید تو أشرف از پیامبر خاتمی؟ میگوید نه، میگوید بر پیامبر خاتم طبق دستور قرآن فقط سلام میکردند، کسی سجده نمیکرده، سلطان میگوید جواب تام است. بعد میگوید چرا آمدی این جا نشستی؟ چون سنیها همه جا را گرفته بودند که مرحوم علامه جا نداشته باشد و ضایع بشود، میگوید من وارد مجلس شدم دیدم هیچ جا، جا نیست الا یک جا کنار شما، شما من را دعوت کرده بودی آمدم کنار شما نشستم جای دیگری نبود، اما قصه کفش او را حالا دیگر فردا میگویم.
آن وقت بعد از آن که سلطان خدابنده این را از علامه میبیند، دستور میدهد در تمام مملکت، آن وقت سلطان خدابنده هم حیطه سلطنتش خیلی زیاد بوده، یعنی کل ایران و افغانستان و پاکستان و مجموع عراق و اینها همه زیر سیطره او بوده، همه را دیگر دستور میدهد که شهادت علی بن ابی طالب علیهالسلام بگویند و خطبه به نام امیر المؤمنین علیهالسلام خوانده بشود و در تمام سفرهایش مرحوم علامه را با خودش داشته. یعنی یک آدم آدمی بوده که إشراف بر تمام کتابخانههای مهم دنیای اسلام داشته.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۸۶]
گفتند قصه مرحوم علامه را کاملش کنم؛ مرحوم علامه در مجلس خدابنده وقتی که کفشهایش را میگذارد زیر بغلش و میرود کنار سلطان مینشیند، علمای عامه به سلطان رو میکنند و میگویند دیدید که ما گفتیم علمای رافضه عقل ندارند، ادب ندارند، این چه کاری است که کفشهایش را برداشته گذاشته زیر بغلش، حالا کفش او چه قدر ارزش دارد، بعد هم در مجلس سلطان خدابنده.
مرحوم علامه میفرماید که ببخشید من ترسیدم که پیروان ابوحنیفه کفشهای من را بدزدند همان طوری که کفشهای رسول خدا را دزیدند تا این را میگوید علمای ابوحنیفه داغ میکنند، سر صدا، آقا این چه تهمتی است ابوحنیفه اصلا در زمان پیامبر متولد نشده بود. میگوید ببخشید اشتباه کردم شافعی کفشهای حضرت رسول را دزدیده، و من از پیروان شافعی دزدیدم، آنها باز سر و صدایشان در میآید، همه را به جان هم میاندازد، سر صدا که آقا اصلا شافعی در آن زمان به دنیا نبوده صد سال بعد به دنیا آمده یا در زمان مرگ ابوحنیفه به دنیا آمده. میگوید ببخشید مالک کفشهای حضرت را دزدیده، باز پیروان مالک بلند میشوند و اعتراض میکنند. باز میگوید نه پس بنا بر این پیروان احمد حنبل بردند آنها هم همین طور سر صدا جیغ داد، مجلس خلاصه به هم میریزد.
بعد سلطان خدابنده میگوید آقا ساکت باشید ببینیم قصه چه خبر است. میگوید ایها السلطان! این چهار امامی که اینها دارند به اعتراف خودشان در زمان حضرت رسول نبودند، صد سال بعد از حضرت متولد شدند، از کجا این احکام را درآوردند و به دست مردم میدهند، اما مذهب شیعه احکامش را از علی بن ابی طالب علیهالسلام میگیرد که داماد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و همراه حضرت بوده، سلطان خدابنده میبیند عجب! حرف روی حساب است میگوید بله این که حرف حسابی است.
بعد میگوید حالا طلاق ما چه میشود، میگوید طلاق شما باطل است، چون در طلاق [شهادت] دو عادل شرط است که عادلی حاضر نبوده، چون عامه که عدالت ندارند هیچ، همهشان هم خراب میکند، بعد هم سه طلاق در یک مجلس محقق نمیشود.
این میشود که سلطان خدابنده دستور میدهد که همه جا دیگر اذان شیعی گفته بشود و خطبهها نام حضرت امیر علیهالسلام را بگویند.
مقصود این است که مرحوم علامه یک موقعیت خاصی برایش پیش آمده بوده، و به خاطر قربی که نزد سلطان پیدا میکند، لذا بر کتاب خانههای مهمی که در کشورها بوده حتی کشورهایی که تحت تصرف اسلام آمده، بر تمام اینها اشراف داشته، از این جهت است که اطلاع مرحوم علامه به کتب، بسیار زیاد است و لذا احتمال این که کتب اصلی رجال و حدیث در نزد مرحوم علامه بوده بسیار قوت پیدا میگیرد. این هم یک جهت است.
[پس] جهت دیگر این است که چون این چنین موقعیتی در حکومت داشته لذا اقتدار داشته و قدرت داشته بر جمعآوری کتب از بلاد، و این خودش امر مهمی است، کتب در بلاد متفرق بوده، علما کتابی که داشتند آن کتاب در بلد خودش بوده، ایشان به خاطر قدرتی که داشته سیطرهای که داشته، توانسته این کتب را جمع بکند؛ مثلا کتاب ابن عقده در رجال این نزد مرحوم علامه بوده که الان اصلا نیست، خبری از آن نیست.
کشف المقال مرحوم علامه
از همه اینها مهمتر دیدید مرحوم علامه در خلاصه فرمود[۸۷] که من این کتاب را خلاصه در رجال نوشتم و یک کتاب مفصلی نوشتم به عنوان کشف المقال فی معرفه الرجال که این کتاب معلوم میشود کتاب مفصلی بوده و در احوال رجال بوده، این کتاب الان نیست، این کتاب الان مفقود است، یعنی کتابی که برای خود علامه است و خودش نوشته الان به دست ما نرسیده. شما حساب بکنید، بنا بر این خیلی احتمال این که کتب در نزد علامه بوده و مرحوم علامه از مصادر اصلی توثیقات و تضعیفات را نقل میکند خیلی قوی میشود. یعنی میشود گفت که واقعا اگر کسی خوب در احوال علامه مطالعه کند و احوال آن زمان را هم بررسی کند، چون باید همه را دید، باید تاریخ را قشنگ دید، وثوق و اطمینان شخصی پیدا میشود که مرحوم علامه توثیقاتش مستند به کتب و به اصول اصلی بوده، و حدسی نبوده.
قاعده در صورت شک
حالا اگر چنین وثوقی هم پیدا نشود، لااقل احتمال حس و حدس در آن محقق میشود، به مجردی که احتمال حس و حدس محقق شد، طبق قاعده اصاله الحسیه خبر مرحوم علامه حمل میشود بر حس، لذا توثیقات مرحوم علامه از جهت اشکال دوم سالم است.
اشکال دوم این بود که توثیقات مرحوم علامه حدسی است و مفید برای ما نیست، این اشکال دفع شد.
جواب از موارد استشهاد مرحوم آقای خوئی
فقط میماند یک اشکال که مرحوم آقای خوئی هم داشتند،[۸۸] و آن این است که مستفاد از کلام مرحوم علامه در «احمد بن اسماعیل» این بود که مسلک مرحوم علامه اصاله العداله است، چون «احمد بن در اسماعیل بن سمکه» شهادتی بر وثاقت او نیست، و در عین حال مرحوم علامه او را معتبر میداند بنا بر این، این میشود بر طبق اصاله العداله.
این هم جوابش عبارت از این است که آنچه که ما گفتیم اصل و قاعده را درست میکند که اصل و قاعده در توثیقات مرحوم علامه بنا بر حس است اما این منافات ندارد که در بعضی از موارد مرحوم علامه اجتهاد کرده باشد در توثیق اشخاص، لذا جایی که قرینه ما داشته باشیم که توثیق او اجتهادی است آن جا دیگر اخذ نمیکنیم.
در مورد احمد بن اسماعیل بن سمکه قرینه موجود است که الان قرینه آن را برای شما میخوانم، معلوم میشود که به جهات دیگری ایشان این احمد بن اسماعیل را معتبر دانسته و اجتهاد کرده. ببینید عبارت مرحوم علامه این است میفرماید:
«أحمد بن إسماعیل بن سمکه بن عبد الله، أبو علی بجلی، عربی، من أهل قم، کان من أهل الفضل و الأدب و العلم»، این آدم اهل فضل بوده، ادب بوده، علم بوده، اهل علم زمان قدیم هم با حالا فرق میکرده مثل محصل زمان قدیم با حالا میماند، مثل مجتهد زمان قدیم با حالا میماند، اینها را باید دقت داشت باشید، اصطلاحات تغییر و تبدل پیدا کرده در مرور زمان تغییر کرده، چطور در مرور زمان کتابها مختصر شده، دیدهاید چقدر کتابها کوچک شده، کم شده، در مرور زمان اجتهاد هم کوچک میشود وقتی کتاب و مسند و مدرک و اصلش کوچک بشود فرعش هم کوچک میشود و الا لازم میآید زیادت فرع بر اصل و هو محالٌ عقلاً. قبول ندارید؟
«و علیه قرأ أبو الفضل محمد بن الحسین بن العمید، و له کتب عده لم یصنف مثلها»،کتب متعددی داشته که اصلا مثل او کسی تصنیف نکرده، ننوشته، «و کان إسماعیل بن عبد الله»، که پدرش باشد که این در دامن آن پدر، بزرگ شده، «من أصحاب أحمد بن أبی عبد الله البرقی، و ممن تأدب علیه»، از کسانی است که در نزد او ادب گرفته، و مؤدب شده، «فمن کتبه: کتاب العباسی و هو کتاب عظیم نحو عشره آلاف ورقه فی أخبار الخلفاء و الدوله العباسیه، مستوفى» ده هزار صحفه بوده،کتاب تاریخی که نوشته بوده، «لم یصنف مثله، هذا خلاصه ما وصل إلینا فی معناه، و لم ینص علماؤنا علیه بتعدیل»، ببینید میگوید من علامه دنبال نص علما هستم در تعدیل و توثیق، جاهایی که توثیق میکنم اعتمادم بر توثیق علما است، ولی این جا دارم میگویم نصی بر توثیق این آدم نیست، این هم خودش شاهد است، «و لم یرد فیه جرح»، وارد نشده در مورد او جرحی، «فالأقوى قبول روایته مع سلامتها عن المعارض».[۸۹]
این قبول روایتش با توجه به او خصوصیاتی است که برای این آدم گفت، که این اهل فضل بوده و اهل ادب بوده، چه بوده و در دامن چه کسی پرورش پیدا کرده، لذا مواردی که قرینه باشد قطعا ما اخذ نمیکنیم، ولی خود این تعبیر هم دیدید که کاشف از این بود که در این مورد من نصی بر تعدیل این آدم ندارم که بخواهم به آنها اعتماد بکنم.[۹۰]
(سؤال: این چطور تخصیص میزند؟) وقتی که با قرینه دارد معتبر میکند این آدم را، با این شواهد، اینها قرینه میشود که در این جا آن احتمال بین حس و حدس برای ما ضعیف میشود، وقتی ضعیف شد مورد اصاله الحسیه نخواهد بود. (کجا گفته توثیق کرده که بگوییم عن حس بود؟) میگوید «فالاقوی قبول روایته»، (قبول است روایتش اما نه این که شخص را توثیق بکند) نه درست است مقصود وقتی میگوید قبول روایته نه این که به خاطر قرائنی که در روایتش هست، قبول روایتش به خاطر شخصیت او نه به خاطر قرائن در روایت آن (یعنی شما از این توثیق …) بله مقصودش این است که خود شخص معتبر است، شما آن که میگویید درست است، قبول روایت غیر از قبول شخص است، ولی آن در مواردی است که ما احتمال بدهیم در آن مقام قرائنی باشد برای آن روایت، در روایات و نقلهایی که این بنده خدا کرده که قرائن خاصی که نبوده.ـ
ادامه تعلیقه بر اشکال والد و قرائن دیگر بر حسی بودن توثیقات نجاشی و شیخ
ببینید این روشی که ما الان طی کردیم نسبت به حسیت شهادات مرحوم شیخ طوسی و مرحوم نجاشی علی الظاهر آن قدر که من دیدم، ندیدم کسی به این روش بحث کرده باشد، بعضی از رجالیون درس ما هم گفتند ما ندیدیم، حالا آنها دیگر خیلی تتبع میکنند، باز هم تتبع بکنید ببینید کسی به این روش بحث کرده یا نه. چون ما از خود کلمات مرحوم شیخ و نجاشی استفاده کردیم که اینها شهادتشان حسی است، بقیه از این روش استفاده نکردند، بقیه میفرمایند که نه اینها به خاطر قربی که داشتند شهادتشان سینه به سینه و اخذا از سلف بوده و الی آخر.
یکی دو مورد دیگر هم هست من برای شما میخوانم اینها را هم داشته باشید، البته کسی فرصت بکند بیشتر از این میتواند موارد پیدا کند و شواهد پیدا کند، دیگر من فرصت نمیکنم این کار شماها است.
(سؤال: عبارت آخری که آوردید هر چه ما نگاه کردیم برای بحث اصاله العداله این را میآورند) گفتم دیگر مرحوم آقای خوئی این را میآورند برای این که ایشان اصاله العدالهای است (نه این که بیایند در بحث اصاله الحس کسی استفاده کرده باشد ما ندیدیم) بله.ـ
فرمایشات مرحوم شیخ
در فهرست صفحه سه:
«إبراهیم بن صالح إبراهیم بن صالح الأنماطی، کوفی، یکنى أبا إسحاق، ثقه» دیروز هم یک کسی سؤال کرد میگفتند اینهایی که میگوید «ثقه» استنباط خودش است نه این طور نیست، ببینید «ذکر أصحابنا أن کتبه انقرضت».[۹۱]
چون یک جا داشت که من اگر در موردش جرح و تعدیل باشد هر چه که باشد در مورد آن آدم میگویم «ما قیلت فیهم من جرح او تعدیل»[۹۲] میگویم، یادتان هست عبارتش را دیروز خواندم، شما کل عبارت فهرست را نگاه بکنید همه جا میگوید ثقه، ضعیف الی آخر، اگر بخواهد این استنباطی باشد کجای آن میماند برای جایی که ما قیل را گفته، اینها همان ما قیلها هست، این را خوب دقت کنید.
(سؤال: استاد بحث در علامه بود چرا در مورد شیخ طوسی فرمودید؟) برگشتم به شیخ طوسی، شما هنوز در علامه ماندهای، نه ما برگشتیم به شیخ طوسی، گفتیم یکی دو تا شواهد دیگری هم بیاوریم برای حسیت شهادات مرحوم شیخ طوسی. دیروز سؤال میکردند که مرحوم شیخ فرموده آنچه را که در وثاقت و جرح و تعدیل این افراد گفتند من آوردم ولی وقتی خودش میگوید «ثقه»، این دیگر اجتهاد خودش هست، این اگر بنا باشد اینها اجتهاد خودش باشد، آن چیزهایی که از گذشتگان در جرح و تعدیل به آن رسیده و آورده آنها را کجا آورده؟ تمام کتاب فهرست و رجال را که نگاه میکنید ثقه دارد، ضعیف دارد غیر از این هم چیزی دیگری نیست، اینها همه همان چیزهایی است که ما قیل فیهم من جرح و تعدیل. (بعد خود ایشان داشت که من اجتهاد میکنم) نه نداشت، اجتهاد نداشت، (یعول علیه او) آن یک چیز دیگر بود، در روایت او بود، در روایتش من اجتهاد میکنم ولی نسبت به شخص ما قیل فی الشخص را من میآورم، آنچه که در مورد این شخص گفته شده من میآورم، اما حالا روایتش قابل استناد هست یا قابل استناد نیست آن یک حرف دیگر است، چون باید نسبت به روایت جهات دیگری هم مورد لحاظ قرار بگیرد، این یک مورد. ببینید که میگوید «ذکر اصحابنا ان کتبه انقرضت» اینها همه را دارد مستند میگوید این که کتب او منقرض شده استنباط نکرده، نقل میکند و به او رسیده.ـ
باز در جای دیگر فهرست در ابراهیم بن هاشم:
«إبراهیم بن هاشم، أبو إسحاق القمی، أصله الکوفه، و انتقل إلى قم»، واقعا قم چه شهری بوده، والد معظم در آن شعرشان دارند میفرمایند که: شیطان به خطاب قم براندند، پس تخت تو را به قم نشاندند. بله واقعا شعر عجیبی است! هر کس به درت به یک امیدی است، محتاج تر از همه وحیدی است.
تا میرسد به این جا: مثلا ببینید این جا «و ذکروا أنه لقی الرضا علیه السلام»[۹۳] ذکر کردند برای ما که این آدم خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیده، ببینید اینها همه به او رسیده نه این که استنباط کرده باشد نه این که حدس باشد، اجتهاد کرده باشد.
در جای دیگر فهرست میفرماید:
«أحمد بن الحسین بن سعید بن حماد بن سعید بن مهران، مولى علی ابن الحسین علیه السلام أبو جعفر الأهوازی الملقب دندان روى عن جمیع شیوخ أبیه إلا عن حماد بن عیسى، فیما زعم أصحابنا القمیون»، همان قضیه معروف برای این که گفتند ما از این شخص روایت نمیکنیم، «و ذکروا أنه غال، و حدیثه یعرف و ینکر».[۹۴]
دارد نقل میکند که اینها به من رسیده، ذکر کردند که این شخص غالی است یعنی غلو داشته، که البته حالا قضیه غلو یک قضیهای است که باید یک وقتی برای شما توضیح بدهم.
شاهد دیگر هم هست که دیگر این مقدار کفایت میکند انشاءالله ولی هر کس میتواند تحقیق بکند البته این تعبیر، شبیه به این تعبیر در فهرست و رجال شیخ خیلی زیاد است، این را دیگر نمیخواهد برایم به دست بیاورید، ولی تعبیراتی که از آن استفاده بشود که شهادت مرحوم شیخ و نجاشی عن حس هست اگر در مطالعاتتان به دست آوردید به من نشان بدهید.
تا این جا بحث تمام شد.
نکته
یک بحثی هست که این جا من اشاره به آن بکنم خوب است ولو این بحث را من در بحث معارفم در چندین جلسه من این را توضیح دادم.
ببینید ما باید این را دقت داشته باشیم که علوم مختلف برای رسیدن به مطلوباتشان روشهای متفاوت دارند و لذا الان در عصر حال یک رشته علمی درست شده به نام روش علوم، ساینس متدولوژی،[۹۵] یعنی متدولوژی علوم، روش علوم، اصلا کارش این است که بحث بکند آیا روشی که در تاریخ باید اعمال بشود چیست، روشی که در ریاضی باید اعمال بشود چیست، و بسیار علم مهمی هم است، خود همین روش علوم.
و این را ما باید توجه داشته باشیم که در هر علمی مناسب با آن علم دلیل و استدلال بطلبیم مثلا در علوم طبیعی مناسب با علوم طبیعی دلیل تجربی است، یعنی تجربه میکند که این دارو اثرش از بین بردن تب است، لذا تجویز میکنند که این دارو تببر است، در علوم طبیعی استدلال ریاضی قابل جریان نیست، حالا باز در علم ریاضی، در علم ریاضی تجربه اثر ندارد، یعنی شما همه این را خواندهاید که مجموع زوایای یک مثلث دو قائم است، صد و هشتاد درجه است، شما اگرمیلیون مثلث بکشید، میلیارد مثلث بکشید زوایای آن را جمع بکنید بشود صد و هشتاد درجه از نظر ریاضی اثر ندارد، باید استدلال بشود، پس در ریاضیات روش، روش دیگری است، در تاریخ یک روش دیگر باید [اعمال] (اعلام) بشود، در رجال روشی که در فقه اعمال میشود نیست، روشی که در اصول اعمال میشود نیست.
لذا بعضیها اشکالاتی که میکنند در بعضی از قضایایی که مربوط به ائمه علیهم السلام است، آن اشکال غیر وارد است، چون آنها مسائل تاریخی است، مسائل تاریخی قابل استدلال به نحو ریاضی نیست، آن استدلال تاریخی میپذیرد.
در مباحث رجالی آنچه که برای ما لازم است این است که ما یا مستند به حس بکنیم، یا مستند بکنیم به آنچه که مردد بین حس و حدس است، همین که بشود برای ما کفایت میکند، تمام شد.
تنبیه؛ علت عدم ذکر احمد در رجال نجاشی
تنبیه در این است که مرحوم نجاشی قدس سره چرا «احمد بن محمد بن یحیی العطار» را در کتابش ذکر نکرده و توثیق نکرده یک چنین شخصیت به این اهمیت را.
این هم جوابش عبارت از این است که بنای کتاب نجاشی بر آوردن مصنفین و مؤلفین است، بر آوردن صاحبان کتب است، یعنی کسانی که صاحب کتاب بودند، بنای ایشان بر این بوده، قلَّ و نَدَر اگر حالا غیرش باشد، و چون «احمد بن محمد بن یحیی» صاحب کتاب نبوده، لذا آن را برایش یک عنوان مستقل نداده که ترجمه برای آن بیاورد.
ولکن انشاءالله مراجعه کنید، حتی میتوانید جستجو کنید، در بسیاری از موارد مرحوم نجاشی کتب اصحاب را به واسطه همین «احمد بن محمد یحیی العطار» اثبات میکند، اگر این آدم، آدم ثقهای نباشد که اصلا کتاب خود نجاشی زیر سؤال میرود.
نتیجه بحث در وثاقت احمد بن محمد بن یحیی
مجموع آنچه که مربوط به «احمد به محمد بن یحیی» گفتیم نتیجه میدهد توثیق این شخص را.
وجه اول وقوع «احمد بن محمد بن یحیی العطار» در طریق کتب إبنی سعید، که این وجه را گفتیم تمام است و مشکلی هم در آن نیست، اشکالات مرحوم آقای خوئی را رد کردیم. پس یکی توثیقی است که در کشی بود نسبت به کتب إبنی سعید.
وجه دوم توثیق مرحوم علامه بود با این طول و تفصیلی که گفتیم که حالا اگر بگوییم اصل وثاقت را به طور کامل اثبات نمیکند اما علی ای حال موجب میشود که با بقیه وجوه موجب اطمینان انسان به وثاقت شخص بشود.
وجه سوم هم وقوع این شخص است در اسناد بسیار زیادی از آنچه که مرحوم نجاشی در اسناد کتب در کتاب رجالش ذکر کرده.
وجه آخر هم توثیق افرادی است که بسیار اینها دقیق بودند نسبت به توثیقات، ولو از متأخرین هستند و توثیقاتشان اجتهادی است، مثل مرحوم شهید ثانی، مثل مرحوم صاحب معالم، مثل مرحوم مقدس اردبیلی اینها افراد هستند که خیلی سختگیر هستند نسبت به سند روایات، و اینها این شخص را توثیق کردند، البته این اجتهادی است شکی نیست.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.[۹۶]
۱) کتاب الحج ۳/۳۷۳
۲) التوحید (للصدوق) ص۳۵۳
۳) الخصال ج۲ ص۴۱۷
۴) و الجواب عنه: أن الترحم هو طلب الرحمه من الله تعالى، فهو دعاء مطلوب و مستحب فی حق کل مؤمن، و قد أمرنا بطلب المغفره لجمیع المؤمنین و للوالدین بخصوصهما. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۱ ص ۷۴
۵) إقبال الأعمال (ط – القدیمه) ج۱ ص۷۰
۶) و قد ترحم الصادق علیه السلام لکل من زار الحسین علیه السلام. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ۱ ص: ۷۴
۷) کامل الزیارات النص ص۱۱۱
۸) قد ترحم لأشخاص خاصه معروفین بالفسق لما فیهم ما یقتضی ذلک، کالسید إسماعیل الحمیری و غیره، فکیف یکون ترحم الشیخ الصدوق أو محمد بن یعقوب و أمثالهم کاشفا عن حسن المترحم علیه؟ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۱ ص ۷۴
۹) محمد بن عبد الله بن محمد بن عبید الله بن البهلول بن همام بن المطلب بن همام بن بحر بن مطر بن مره الصغرى بن همام بن مره بن ذهل بن شیبان أبو المفضل. کان سافر فی طلب الحدیث عمره، أصله کوفی، و کان فی أول أمره ثبتا ثم خلط، و رأیت جل أصحابنا یغمزونه و یضعفونه. له کتب کثیره… رأیت هذا الشیخ و سمعت منه کثیرا، ثم توقفت عن الروایه عنه إلا بواسطه بینی و بینه. رجال النجاشی ص۳۹۶
۱۰) و هذا النجاشی قد ترحم على محمد بن عبد الله بن محمد بن عبید الله بن البهلول، بعد ما ذکر أنه رأى شیوخه یضعفونه و أنه لأجل ذلک لم یرو عنه شیئا و تجنبه. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۱ ص ۷۴
۱۱) فتح ۱۸
۱۲) چهارشنبه ۱۴۰۲.۷.۱۲ ـ ۱۸.۳.۱۴۴۵ ـ جلسه ۶
۱۳) حدثنا أحمد بن محمد بن یحیى العطار رضی الله عنه. الخصال ج۲ ص۴۱۷
۱۴) الفتح ۱۸
۱۵) معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۱ ص ۷۴
۱۶) إسماعیل بن محمد الحمیری بالحاء غیر المعجمه المکسوره و المیم الساکنه و الیاء المنقطه تحتها نقطتین بعدها راء ثقه جلیل القدر عظیم الشأن و المنزله رحمه الله تعالى. رجال العلامه خلاصه الأقوال ص ۱۰
۱۷) و یؤید ما ذکرناه أن الحسن بن محمد بن یحیى و الحسین بن حمدان الحضینی من مشایخ الإجازه على ما یأتی فی ترجمتهما، قد ضعفهما النجاشی. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۳ ص ۷۳
۱۸) فقد اشتهر أن مشایخ الإجازه مستغنون عن التوثیق. و الجواب عن ذلک: أن مشایخ الإجازه على تقدیر تسلیم وثاقتهم لا یزیدون فی الجلاله و عظمه الرتبه عن أصحاب الإجماع و أمثالهم، ممن عرفوا بصدق الحدیث و الوثاقه، فکیف یتعرض فی کتب الرجال و الفقه لوثاقتهم و لا یتعرض لوثاقه مشایخ الإجازه لوضوحها و عدم الحاجه إلى التعرض لها. و الصحیح أن شیخوخه الإجازه لا تکشف عن وثاقه الشیخ کما لا تکشف عن حسنه. همان ص ۷۲
۱۹) أن الراوی قد یروی روایه عن أحد بسماعه الروایه منه، و قد یرویها عنه بقراءتها علیه، و قد یرویها عنه لوجودها فی کتاب قد أجازه شیخه أن یروی ذلک الکتاب عنه من دون سماع و لا قراءه، فالراوی یروی تلک الروایه عن شیخه، فیقول: حدثنی فلان، فیذکر الروایه. ففائده الإجازه هی صحه الحکایه عن الشیخ و صدقها، فلو قلنا: بأن روایه الثقه عن شخص کاشفه عن وثاقته أو حسنه فهو، و إلا فلا تثبت وثاقه الشیخ بمجرد الاستجازه و الإجازه. و قد عرفت آنفا أن روایه ثقه عن شخص لا تدل لا على وثاقته و لا على حسنه. همان ص ۷۳
۲۰) رجال الکشی – اختیار معرفه الرجال (مع تعلیقات میر داماد الأسترآبادی) ج۲ ص۷۹۶
۲۱) همان
۲۲) شنبه ۱۴۰۲.۷.۱۵ ـ ۲۱.۳.۱۴۴۵ ـ جلسه ۷
۲۳) قال أبو عمرو: قد روى عنه الفضل، و أبوه، و یونس، و محمد بن عیسى العبیدی، و محمد بن الحسین بن أبی الخطاب، و الحسن و الحسین ابنا سعید الاهوازیان و ابنا دندان، و أیوب بن نوح و غیرهم، من العدول و الثقات من أهل العلم. رجال الکشی اختیار معرفه الرجال (مع تعلیقات میر داماد الأسترآبادی) ج۲ ص۷۹۶
۲۴) اختیار معرفه الرجال المعروف برجال الکشى (مع تعلیقات میر داماد الأسترآبادى) ج۲ ص۷۹۶
۲۵) و هذا واضح الفساد، فإن روایه الأجلاء عن أحد لا تدل على توثیقه بوجه کما تقدم فی مطاوی هذا الشرح غیر مره. و هذا الکلینی و هو من أعاظم الأجلاء یروی فی الکافی عن الضعفاء کثیرا، و نحوه غیره. و السر أن شأن الراوی لیس إلا نقل الحدیث عن کل من سمعه ثقه کان أم غیره، و لا فرق فی ذلک بین الأجلاء و غیرهم، إذ هم فی مقام الروایه لیسوا إلا کأحد الرواه ینقلون کل ما وصل إلیهم من الأخبار. موسوعه الإمام الخوئی ج۱۲ ص ۳۱
۲۶) الرابع: أن أبا العباس أحمد بن علی بن نوح السیرافی قد کتب إلى النجاشی فی تعریف طرقه إلى کتب الحسین بن سعید الأهوازی: «فأما ما علیه أصحابنا، و المعول علیه: ما رواه عنهما الحسین و الحسن ابنی سعید الأهوازی: أحمد بن محمد بن عیسى. أخبرنا الشیخ الفاضل أبو عبد الله الحسین بن علی بن سفیان البزوفری فیما کتب إلی فی شعبان سنه ۳۵۲، قال: حدثنا أبو علی الأشعری أحمد بن إدریس بن أحمد القمی، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عیسى، عن الحسین بن سعید بکتبه الثلاثین کتابا، و أخبرنا أبو علی أحمد بن محمد بن یحیى العطار القمی، قال: حدثنا أبی و عبد الله بن جعفر الحمیری، و سعد بن عبد الله جمیعا، عن أحمد بن محمد بن عیسى. ذکره النجاشی فی ترجمه الحسین بن سعید الأهوازی، و فی هذا الکلام دلاله ظاهره على اعتماد الأصحاب على أحمد بن محمد بن یحیى». معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۳ ص ۱۲۲
۲۷) رجال النجاشی ص۵۸
۲۸) و یرده: أولا: ما عرفت من أن اعتماد القدماء على روایه شخص لا یدل على توثیقهم إیاه، و ذلک لما عرفت من بناء ذلک على أصاله العداله، التی لا نبنی علیها. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۳ ص ۱۲۲
۲۹) و ثانیا: أن ذلک إنما یتم، لو کان الطریق منحصرا بروایه أحمد بن محمد بن یحیى، لکنه لیس کذلک، بل إن تلک الکتب المعول علیها، قد ثبتت بطریق آخر صحیح، و هو الطریق الأول الذی ینتهی إلى أحمد بن محمد بن عیسى. و لعل ذکر طریق آخر، إنما هو لأجل التأیید. همان
۳۰) وثالثاً: بأنه لیس مسلک جمیع القدماء هی أصاله العداله، بل لهم فی ذلک ثلاثه أقوال کما یظهر ذلک بالمراجعه إلى المتون الفقهیه فمنهم من یقول بأصاله العداله، ومنهم من یعتمد على حسن الظاهر، ومنهم من یقول بکون العداله هی الملکه، وقد صرح المحقق الأردبیلی وغیره من أعاظم الفقهاء بأنه هو المشهور بینهم، وظاهر عباره السیرافی هو اعتماد جمیع الأصحاب من السلف على الطریقین لا بعضهم حتى یحتمل کونه مبتنیاً على أصاله العداله. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۶
۳۱) به دو مورد از موارد عمل مرحوم آقای خوئی به شهادت شیخ مفید اشاره میکنیم:
و هی کما ترى واضحه الدلاله معتبره السند إذ لیس فیه من یغمز فیه ما عدا یعقوب بن سالم الأحمر الذی هو عم علی بن أسباط حیث انه لم یتعرض له فی کتب الرجال بمدح أو ذم، و لکن وثقه المفید فی رسالته العددیه صریحا حیث ذکر جماعه من رواه ان شهر رمضان قد ینقص و قد یکمل کبقیه الشهور، و منهم الرجل و قال فی حقهم انهم فقهاء اعلام أمناء على الحلال و الحرام لا یطعن فیهم بشیء. و هذا کما ترى من أعلى مراتب التوثیق. فالظاهر أن السند مما لا اشکال فیه کالدلاله. المستند فی شرح العروه الوثقى؛ الصوم۱ ص ۴۲۹
و السند معتبر، فإن أبا الجارود قد وثّقه المفید و مدحه مدحاً بلیغاً مضافاً إلى أنه من رجال تفسیر علی بن إبراهیم و رجال کامل الزیارات و لا یضر فساد عقیدته بوثاقته. فمقتضى السیره القطعیه و خبر أبی الجارود لزوم ترتیب جمیع الآثار من الوقوف و سائر الأعمال کمناسک منى. موسوعه الإمام الخوئی ج۲۹ ص ۱۹۶
۳۲) فیه أولاً: النقض بأنه یلزم على تقدیر کون وثیقات الوارده من القدماء مبتنیه على أصاله العداله – إسقاط جمیع وثیقات الوارده عن الشیخ المفید وذلک لما هو المسلم فی مسلکه من حکم بعداله کل مؤمن ثبت إیمانه ولم یثبت فسقه فلا ریب فی کونه من قائلین بأصاله العداله مع عدم التزامهم بسقوطه. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۵
۳۳) یکشنبه ۱۴۰۲.۷.۱۶ ـ ۲۲.۳.۱۴۴۵ ـ جلسه ۸
۳۴) الرابع: أن أبا العباس أحمد بن علی بن نوح السیرافی قد کتب إلى النجاشی فی تعریف طرقه إلى کتب الحسین بن سعید الأهوازی: «فأما ما علیه أصحابنا، و المعول علیه: ما رواه عنهما الحسین و الحسن ابنی سعید الأهوازی: أحمد بن محمد بن عیسى. أخبرنا الشیخ الفاضل أبو عبد الله الحسین بن علی بن سفیان البزوفری فیما کتب إلی فی شعبان سنه ۳۵۲، قال: حدثنا أبو علی الأشعری أحمد بن إدریس بن أحمد القمی، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عیسى، عن الحسین بن سعید بکتبه الثلاثین کتابا، و أخبرنا أبو علی أحمد بن محمد بن یحیى العطار القمی، قال: حدثنا أبی و عبد الله بن جعفر الحمیری، و سعد بن عبد الله جمیعا، عن أحمد بن محمد بن عیسى. ذکره النجاشی فی ترجمه الحسین بن سعید الأهوازی، و فی هذا الکلام دلاله ظاهره على اعتماد الأصحاب على أحمد بن محمد بن یحیى». معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۳ ص ۱۲۲
۳۵) و یرده: أولا: ما عرفت من أن اعتماد القدماء على روایه شخص لا یدل على توثیقهم إیاه، و ذلک لما عرفت من بناء ذلک على أصاله العداله، التی لا نبنی علیها. همان
۳۶) به دو مورد از موارد عمل مرحوم آقای خوئی به شهادت شیخ مفید اشاره میکنیم:
و هی کما ترى واضحه الدلاله معتبره السند إذ لیس فیه من یغمز فیه ما عدا یعقوب بن سالم الأحمر الذی هو عم علی بن أسباط حیث انه لم یتعرض له فی کتب الرجال بمدح أو ذم، و لکن وثقه المفید فی رسالته العددیه صریحا حیث ذکر جماعه من رواه ان شهر رمضان قد ینقص و قد یکمل کبقیه الشهور، و منهم الرجل و قال فی حقهم انهم فقهاء اعلام أمناء على الحلال و الحرام لا یطعن فیهم بشیء. و هذا کما ترى من أعلى مراتب التوثیق. فالظاهر أن السند مما لا اشکال فیه کالدلاله. المستند فی شرح العروه الوثقى؛ الصوم۱ ص ۴۲۹
و السند معتبر، فإن أبا الجارود قد وثّقه المفید و مدحه مدحاً بلیغاً مضافاً إلى أنه من رجال تفسیر علی بن إبراهیم و رجال کامل الزیارات و لا یضر فساد عقیدته بوثاقته. فمقتضى السیره القطعیه و خبر أبی الجارود لزوم ترتیب جمیع الآثار من الوقوف و سائر الأعمال کمناسک منى. موسوعه الإمام الخوئی ج۲۹ ص ۱۹۶
۳۷) فیه أولاً: النقض بأنه یلزم على تقدیر کون وثیقات الوارده من القدماء مبتنیه على أصاله العداله – إسقاط جمیع وثیقات الوارده عن الشیخ المفید وذلک لما هو المسلم فی مسلکه من حکم بعداله کل مؤمن ثبت إیمانه ولم یثبت فسقه فلا ریب فی کونه من قائلین بأصاله العداله مع عدم التزامهم بسقوطه. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۵
۳۸) رجال النجاشی ص۵۹
۳۹) وثالثاً: بأنه لیس مسلک جمیع القدماء هی أصاله العداله، بل لهم فی ذلک ثلاثه أقوال کما یظهر ذلک بالمراجعه إلى المتون الفقهیه فمنهم من یقول بأصاله العداله، ومنهم من یعتمد على حسن الظاهر، ومنهم من یقول بکون العداله هی الملکه، وقد صرح المحقق الأردبیلی وغیره من أعاظم الفقهاء بأنه هو المشهور بینهم، وظاهر عباره السیرافی هو اعتماد جمیع الأصحاب من السلف على الطریقین لا بعضهم حتى یحتمل کونه مبتنیاً على أصاله العداله. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۶
۴۰) وثانیاً: حلا بأن القائلین باصاله العداله دیدنهم على الاعتماد على أصاله العداله فی مثل الاقتداء فی صلاه الجماعه والشهادات على الدعاوى وغیرها فی مقابل القائلین بکون العداله هی الملکه اعتماداً على الأمارات الأخر من حسن الظاهر وغیره، وأما بالنسبه إلى الرواه فی علم الرجال فلهم طرق أخر لوثاقتهم من الاعتماد على الإخبارات الحسیه أو الطرق الاجتهادیه، کما یشهد على ذلک توثیقات الشهید الثانی من المتأخرین والشیخ الطوسی من القدماء مع کونهما من القائلین بأصاله العداله. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۵
۴۱) و ثانیا: أن ذلک إنما یتم، لو کان الطریق منحصرا بروایه أحمد بن محمد بن یحیى، لکنه لیس کذلک، بل إن تلک الکتب المعول علیها، قد ثبتت بطریق آخر صحیح، و هو الطریق الأول الذی ینتهی إلى أحمد بن محمد بن عیسى. و لعل ذکر طریق آخر، إنما هو لأجل التأیید. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۳ ص ۱۲۲
۴۲) رجال النجاشی ص۵۹
۴۳) والظاهر عدم ورود هذه المناقشه على هذا الوجه حیث إن ظاهر عباره السیرافی کون کل واحد من الطریقین مورداً لاعتماد الأصحاب قد عولوا علیهما فإنه بعد ذکر کتبهما قال: «أخبرنا بهذه الکتب غیر واحد من أصحابنا من طرق مختلفه کثیره فمنها ما کتب إلی به أبو العباس أحمد بن على بن نوح السیرافی فی جواب کتابی إلیه والذی سألت تعریفه من الطرق إلى کتب الحسین بن سعید الأهوازی، فقد روى عنه أبو جعفر أحمد بن محمد بن عیسى الأشعری القمی وأبو جعفر أحمد بن محمد خالد البرقی»، وذکر ثلاثه آخرین من الرواه ثم قال: «واما ما علیه أصحابنا والمعول علیه ما رواه عنهما أحمد بن محمد بن عیسى» إلى أن قال «وأخبرنا أبو علی أحمد بن محمد بن یحیى العطار» فذکره أولاً الطرق الخمسه ثم ذکره هذین الطریقین وکونهما مما عول علیه الأصحاب واضح الظهور على کون کل منهما مما اعتمد علیه الأصحاب والمعول علیه عندهم لا خصوص الأول منهما، وإلا لما جمع بینهما بواو العطف، بل ذکر الثانی بعنوان التأیید کما هو دأب الفقهاء والرجالیین فی کتب الفقه والرجال من التفریق فی التعبیر بین الدلیل التام وغیر التام بجمله تؤکد فی الأول وتؤید فی الثانی. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۴
۴۴) رجال النجاشی ص۳
۴۵) دوشنبه ۱۴۰۲.۷.۱۷ ـ ۲۳.۳.۱۴۴۵ ـ جلسه ۹
۴۶) و ممن شهد بوثاقه جماعه على نحو الإجمال النجاشی، فإنه یظهر منه توثیق جمیع مشایخه. قال قدس سره فی ترجمه أحمد بن محمد بن عبید الله بن الحسن الجوهری: «رأیت هذا الشیخ و کان صدیقا لی و لوالدی و سمعت منه شیئا کثیرا، و رأیت شیوخنا یضعفونه فلم أرو عنه شیئا، و تجنبته ..». و قال فی ترجمه محمد بن عبد الله بن محمد بن عبید الله بن البهلول: «و کان فی أول أمره ثبتا ثم خلط، و رأیت جل أصحابنا یغمزونه و یضعفونه .. رأیت هذا الشیخ، و سمعت منه کثیرا، ثم توقفت عن الروایه عنه إلا بواسطه بینی و بینه». و لا شک فی ظهور ذلک فی أنه لا یروی عن ضعیف بلا واسطه فیحکم بوثاقه جمیع مشایخه. هذا و قد یقال: إنه لا یظهر من کلامه إلا أنه لا یروی بلا واسطه عمن غمز فیه أصحابنا أو ضعفوه. و لا دلاله فیه على أنه لا یروی عمن لم یثبت ضعفه و لا وثاقته، إذا لا یمکن الحکم بوثاقه جمیع مشایخه. و لکنه لا یتم. فإن الظاهر من قوله: «و رأیت جل أصحابنا ..» أن الرؤیه أخذت طریقا إلى ثبوت الضعف، و معناه أنه لا یروی عن الضعیف بلا واسطه، فکل من روى عنه فهو لیس بضعیف، فیکون ثقه لا محاله. و بعباره واضحه أنه فرع عدم روایته عن شخص برؤیته أن شیوخه یضعفونه. و معنى ذلک أن عدم روایته عنه مترتب على ضعفه، لا على التضعیف من الشیوخ، و لعل هذا ظاهر. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، ج۱، ص: ۵۰
۴۷) الوجیزه فى الرجال، ص: ۲۴
۴۸) الراشح السماویه ص ۱۶۹. الراشحه الثالثه والثلاثون فی أن روایه الثقه تعدیل لمن روى عنه أم لا. الراشح السماویه ص۱۷۱. و کأحمد بن محمد بن الحسن بن الولید… و أحمد بن محمد بن یحیى العطار أحد شیوخ التلعکبری…
۴۹) آنچه در حبل المتین آمده است تضعیف است چنان که در درس بعد به این مطلب تصریح میشود: «و هذه الروایه ضعیفه لجهاله أحمد بن محمد بن یحیى». الحبل المتین ج۱ ص۱۰۸.
۵۰) واما روایته عنه فی بعض الاوقات بتوسط الاسدی فغیر قادح فی المعاصره فان الروایه عن الشیخ تاره بواسطه واخرى بدونها امر شایع متعارف لا غرابه فیه والله اعلم بحقایق الامور. تبیین قد یدخل فی اسانید بعض الاحادیث من لیس له ذکر فی کتب الجرح والتعدیل بمدح ولا قدح غیر ان اعاظم علمائنا المتقدمین قدس الله ارواحهم قد اعتنوا بشأنه واکثروا الروایه عنه واعیان مشایخنا المتأخرین طاب ثراهم قد حکموا بصحه روایات هو فی سندها والظاهر ان هذا القدر کاف فی حصول الظن بعدالته وذلک مثل احمد بن محمد بن الحسن بن الولید فان المذکور فی کتب الرجال توثیق ابیه رحمه الله واما هو فغیر مذکور بجرح ولا تعدیل وهو من مشایخ المفید رحمه الله والواسطه بینه و بین ابیه رحمه الله والروایه عنه کثیره ومثل احمد بن محمد بن یحیى العطار فان الصدوق یروى عنه کثیرا. مشرق الشمسین، ج۱ ص۲۷۶
۵۱) و منه روایه الصّدوق، عن محمّد بن علی ماجیلویه؛ و أحمد بن محمّد بن یحیى العطّار و غیرهما، و للشّیخ أیضا روایات کثیره عن أحمد بن محمّد بن یحیى، لکن بواسطه ابن أبی جید؛ و الحسین بن عبید اللّه الغضائری. و العلّامه یحکم بصحّه الإسناد المشتمل على أمثال هؤلاء، و هو یساعد ما قرّبناه. منتقى الجمان فى احادیث الصحاح و الحسان ۱/۴۱
۵۲) ابن حجر
۵۳) خلاصه الاقوال،ج۱ص۴۳۵ نقل از کتابخانه فقهاهت
۵۴) همان
۵۵) خلاصه الاقوال،ج۱ص۴۳۹
۵۶) خلاصه الاقوال،ج۱ ص۴۳۷
۵۷) معجم رجال الحدیث ۱/۴۶
۵۸) چهارشنبه ۱۴۰۲.۷.۱۹ ـ ۲۵.۳.۱۴۴۵ ـ جلسه ۱۰
۵۹) الحبل المتین ج۱ ص۱۰۸
۶۰) اصل اشکال از تحف العقول فی علم الاصول ۱/۱۰۶ با توضیحات حضرت استاد
۶۱) ولکن هذه المناقشه غیر وارده، والوجه فیه أولاً: هو أن مبنى العلامه فی العداله لیس هو أصاله العداله حیث إنه صرح فی کتبه الفقهیه من القواعد والمختلف والإرشاد بأن العداله هی الملکه ومعه لا یمکن لمثله أن یحکم بعداله شخص مبتنیاً على أصاله العداله مع کونها مخالفه لفتواه الفقهیه. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۶
۶۲) خلاصه الاقوال ج۱ص۴۳۵
۶۳) خلاصه الاقوال ج۱ ص۳۴۷
۶۴) خلاصه الاقوال ج۱ ص۳۱۷
۶۵) خلاصه الاقوال ج۱ص ۱۰۸
۶۶) خلاصه الاقوال ج۱ص ۱۰۹
۶۷) خلاصه الاقوال ج۱ ص ۸۷
۶۸) خلاصه الاقوال ج۱ ص ۲۳۲
۶۹) خلاصه الاقوال ج۱ ص۴۰۱
۷۰) خلاصه الاقوال ج۱ ص۲۶۵
۷۱) خلاصه الاقوال ج۱ ص۳۶۵
۷۲) خلاصه الاقوال ج۱ ص۳۸۶
۷۳) شنبه ۱۴۰۲.۷.۲۲ ـ ۲۸.۳.۱۴۴۵ ـ جلسه ۱۱
۷۴) قواعد الأحکام فی معرفه الحلال و الحرام؛ ج۳، ص: ۴۹۴
۷۵) وعلیه فلا فارق بین توثیقات العلامه الله وتوثیقات القدماء مثل النجاشی والشیخ الطوسی فی عدم معاصرتهم لمن وثقوه من الرواه لبعد عصرهم منهم أیضاً إلى قریب ثلاثمئه سنه وعدم إمکان استناد شهادتهم وثاقه هؤلاء أو بالجرح إلى الحس مباشره، وعدم کونها عن طریق نقل الخلف عن السلف فی کل عصر معنعناً متصلاً إلى النقل عمن یعاصرهم مع تسالم الفقهاء على اعتبار شهادتهم، فما یندفع به الإشکال عن توثیقاتهم یندفع به الإشکال عن توثیقات مثل العلامه أیضاً. تحف العقول فی علم الاصول ۱/۱۰۹
۷۶) والوجه الذی أجیب به عن الإشکال بالنسبه إلى شهادات القدماء هو احتمال شهاداتهم متلقاه من المتقدمین علیهم عن طریق التلقی کابراً عن کابر وعالماً عن شیخه بحیث یکون تلقی کل خلف عن السلف مسلسلاً متصلاً إلى من عاصر الراوی، وهذا الوجه بعینه جار بالنسبه إلى توثیقات العلّامه وإنما الفارق بینه وبین من ذکر من قدماء الرجالیین من أمثال الشیخ هو اختلاف زمن البعد إلى حدود الضعف، ولکن هذا الاختلاف لا یوجب انتفاء احتمال استناد مثل العلامه فی الشهاده إلى الحس، وکون شهادته بالوثاقه أو الجرح عن طریق التلقی کابراً عن کابر أو مستنداً إلى تألیف من القدماء. تحف العقول فی علم الاصول ۱/۱۰۹
۷۷) ظاهر آنچه در درس بعد در جواب سؤال بیان فرمودند این است که این مطلب اشکال به والد معظم است و استاد در مقام اثبات حسیت در مورد مرحوم شیخ و نجاشی هستند خلافا لوالده لمعظم. به بیان دیگر والد معظم نقض فرمودند توثیقات علامه را به توثیقات مرحوم شیخ و نجاشی استاد جواب میدهند که قیاس مع الفارق است.
۷۸) فهرست الطوسی ص۱
۷۹) یکشنبه ۱۴۰۲.۷.۲۳ ـ ۲۹.۳.۱۴۴۵ ـ جلسه ۱۲
۸۰) و قد وثقه العلامه و تبعه فی ذلک من تبعه، و حیث إن الفاصل بین العلامه و الرواه طویل و الزمان کثیر فلا یمکننا الاعتماد على توثیقات العلامه (قدس سره). موسوعه الإمام الخوئی ج۹ ص ۱۱۹
۸۱) الفهرست (للشیخ الطوسی)؛ ص ۱
۸۲) رجال النجاشی ص۳
۸۳) وذلک لامتیازه عن الآخرین من المتأخرین من ناحیه موقعیته الاجتماعیه من ارتباطه بعلماء عصره وإلى ما عندهم من المکتبات وملاحظه ما کان موجوداً عنده من المستندات الروائیه والکتب الرجالیه مما لم یکن موجوداً عند غیره من الفقهاء المتأخرین؛ وذلک لأجل رئاسته العامه وارتباطه مع السلطات الحکومیه، فبهذه الملاحظات یقرب احتمال کون توثیقاتـه المتفرد بها ناشئه من الاخبارات الحسیه التی سمعها ممن عاصره مشافهه متلقیاً کابراً عن کابر کان تلقیه عن المحقق والمحقق عن ابن نما وهکذا معنعناً إلى أن وصل إلى الشیخ الطوسی أو ابن عقده وغیره من الموثقین والإشکال فی عدم کون ابن عقده مورداً للاعتماد لذکره فی القسم الثانی من الخلاصه مندفع بأن اندراجه فیها فی القسم الثانی لا ینافی وثاقته، وکون رجاله مورداً للاعتماد بعد ملاحظه کون المدار فی الحجیه على الوثاقه لا على العداله أو کان منشأها ظفره على التوثیق فی الأصول المعتمده عنده أو الکتب الرجالیه المعتبره التی کانت بیده ، ولم یکن عند المتأخرین من الفقهاء مثل رجال ابن عقده فإنها معتمده وکانت موجوده عند القدماء من النجاشی والشیخ، وضاعت عن المتأخرین کالشهید الثانی والشیخ البهائی ویحتمل کونها موجوده عند العلامه فیکون هذا الاحتمال کافیاً فی اندراج توثیقاته فی أدله حجیه خبر الثقه بعد کون الضابط فی الحجیه والاعتبـار هـو احتمال استناد الخبر إلى الحس لا القطع به کما هو کذلک بالنسبه إلى توثیقات القدماء من مثل الشیخین والنجاشی من احتمال استنادهم فی ما أخبروا به من الجرح والتعدیل بالحس وعدم القطع بکونها اجتهادیه ناشئه عن الحدس.
وبالجمله فما أورد من المناقشه على توثیقاته من کونها اجتهادیه غیر وارده فیما إذا لم یحرز کونها مستنده إلى الحدس فتحصل أن توثیق أحمد بن محمد سالم عن الإشکال وخبره مندرج فی أدله حجیه خبر الثقه، هذا مضافاً إلى تأییده بذهاب الشهید الثانی مع کمال دقته وتبحره فی الرجال والدرایه إلى وثاقته فی کتاب الدرایه وتصریح صاحب المعالم فی المنتقى بذلک. تحف العقول فی علم الاصول ۱/۱۱۰
۸۴) رجال العلامه – خلاصه الأقوال ص ۲
۸۵) رجال العلامه – خلاصه الأقوال ص ۲
۸۶) دوشنبه ۱۴۰۲.۷.۲۴ ـ ۳۰.۳.۱۴۴۵ ـ جلسه ۱۳
۸۷) و لم نذکر کل مصنفات الرواه و لا طولنا فی نقل سیرتهم، إذ جعلنا ذلک موکولا إلى کتابنا الکبیر المسمى ب (کشف المقال فی معرفه الرجال) فإنا ذکرنا فیه کلما نقل عن الرواه و المصنفین، مما وصل إلینا عن المتقدمین و ذکرنا أحوال المتأخرین و المعاصرین فمن أراد الاستقصاء فعلیه به. رجال العلامه خلاصه الأقوال ص ۲
۸۸) فترى العلامه یعتمد على کل إمامی لم یرد فیه قدح، یظهر ذلک مما ذکره فی ترجمه أحمد بن إسماعیل بن سمکه و غیر ذلک. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال ج۱ ص۴۵ و به همین مضمون در ص۲۷۸
۸۹) رجال العلامه – خلاصه الأقوال ص ۱۶
۹۰) وفیه أولاً: أن هذا الکلام من العلامه بالنسبه إلى أحمد بن إسماعیل لا یدل على أزید من أنه مع عدم الظفر على التصریح بتوثیق الرجل حکم بتوثیقه وهو أعم من کون مبناه فی مطلق التوثیقات على أصاله العداله إذ من المحتمل بل الظاهر من کلامه أنه اطمأن بوثاقه الرجل من القرائن والخصوصیات التی ظف علیه بالنسبه إلى السمکه فلابد لتعیین مبناه فی العداله من المراجعه إلى کتبه الفقهیه وقد عرفت تصریحه فیها بأن العداله هو الملکه. تحف العقول فی علم الاصول ج۱ ص۱۰۷
۹۱) الفهرست (للشیخ الطوسی) ص ۳
۹۲) فإذا ذکرت کل واحد من المصنفین و أصحاب الأصول فلا بد من أن أشیر إلى ما قیل فیه من التعدیل و التجریح و هل یعول على روایته أو لا و أبین عن اعتقاده و هل هو موافق للحق أو هو مخالف له لأن کثیرا من مصنفی أصحابنا و أصحاب الأصول ینتحلون المذاهب الفاسده و إن کانت کتبهم معتمده. الفهرست (للشیخ الطوسی) ص ۱
۹۳) الفهرست (للشیخ الطوسی) ص ۴
۹۴) الفهرست (للشیخ الطوسی) ص ۲۲
۹۵) Science Methodology
۹۶) سهشنبه ۱۴۰۲.۷.۲۵ ـ ۱.۴.۱۴۴۵ ـ جلسه ۱۴
۲ دیدگاه دربارهٔ «وثاقه أحمد بن محمد بن یحیى العطار»
سلام علیکم
خسته نباشید
حضرت استاد امسال از جهت بررسی سند حدیث رفع مطالب بیشترى در این زمینه بیان فرمودند که خوب است آنها هم اضافه شود ، و یا آن مطالب جداگانه بیاید . چون مطالب جدید تعریب نشده است.
با تشکر
سلام علیکم
خسته نباشید
شکرالله سعیکم
بحثکاملی شد.