بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین
فرمایشات مرحوم سید و مرحوم نائینی و مرحوم آقای خوئی اعلی الله مقامهم را بیان کردیم. نتیجه بحث تا این جا این شد که دو نظر اساسی در مقام هست:
یک نظر این است که در مواردی که مورد اجاره عمل است و محل عمل نزد اجیر است، تسلیم متعلق اجاره به اتمام عمل است، پس اقباض آن ثوب به شخص مستأجر از باب عقد اجاره لازم نیست. ولی مرحوم آقای خوئی از باب شرط ضمنی عقلایی در این گونه موارد قائل شدند که استحقاق مطالبه اجرت به تسلیم محل عمل است.[۱]
نظر دوم نظر مرحوم نائینی قدس سره بود، ایشان فرمود مالیت عمل که خیاطت است به آن اثر حاصل در ثوب است، آن است که مالیت دارد یعنی وصف مخیطیت، در نتیجه تبعا لملکیت عمل برای مستأجر، آن اثر و وصف یعنی مخیطیت هم میشود ملک مستأجر، وقتی ملک مستأجر شد پس تسیلم متعلق اجاره به تسلیم محل عمل است.[۲] یعنی بنا بر فرمایش مرحوم نائینی قدس سره تسلیم محل عمل از باب شرط ضمنی ارتکازی عقلایی نیست بلکه به اقتضاء خود عقد هست.
بعد در مورد تلف دو مسأله مطرح شد: یکی تلف محل عمل بود، یکی تلف با ضمان یا اتلاف محل عمل بود.
در تلف محل عمل مثل تلف سماوی مرحوم آقای خوئی فرمودند در این جا شخص مستأجر ضامن اجره المسمی هست باید اجره المسمی را به اجیر بدهد و اجیر هم ضامن نیست نه برای اجره المسمی و نه برای عین به خاطر این که اجیر امین است، اما اگر عین باقی باشد استحقاق اجرت مشروط است به قبض به مستأجر، تا قبض به مستأجر نشود تسلیم محقق نشده ولیکن اگر تلف شود ضمانتی برای اجیر نیست چون آنچه که در مورد اجیر بوده اتمام عمل بوده و عمل تمام شده.[۳]
کلام فقه الشیعه
مرحوم صاحب فقه الشیعه بر مرحوم آقای خوئی اشکال دارند.
طرح اشکال بر مرحوم آقای خوئی
ایشان میفرماید شما در صورت تلف قائل شدید به تحقق قبض به اتمام عمل، از آن طرف فرمودید که اگر مورد عمل باقی باشد تا تسلیم نشده محل عمل به مستأجر استحقاق اجرت نیست، بین این دو تنافی است.
یک مرتبه دیگر بگویم؛ مرحوم آقای خوئی در مورد تلف فرمودند که اجیر مستحق اجرت هست یعنی قبض محقق میشود به اتمام عمل و این جا قانون تلف قبل القبض جاری نیست چون قبض به اتمام عمل بوده، اتمام عمل که شده پس میشود تلف بعد القبض نه قبل القبض، لذا از کیسه اجیر نمیرود و اجیر مستحق اجرت هست ـ این یک حکم ـ اما اگر عین باقی باشد، مادامی که اجیر محل اجاره را که ثوب است به قبض مستأجر نداده مستحق اجرت نیست.
ایشان میفرماید بین این دو تا تنافی است. چرا؟ چون معیار در استحقاق اجرت تحقق قبض است، اگر تحقق قبض به اتمام عمل است در مورد تلف به اتمام عمل شما قائل شدید به استحقاق اجرت، در موردی هم که محل عمل باقی است، ثوب باقی است، به اتمام عمل قبض و تسلیم محقق شده، پس اجرت میشود مستقر، اگر هم به اتمام عمل تسلیم محقق نمیشود کما این که شما در صورت بقاء عین میفرمایید صرف اتمام عمل موجب استقرار اجرت نیست بلکه باید تسلیم کند و به قبض مستأجر بدهد، در مورد تلف هم فرض این است که قبض محقق نشده پس میشود تلف قبل القبض.
این اشکال.
اشکال را بخوانم؛ «لا یخفى: صعوبه الالتزام بالجمع بین أمرین بین تحقق القبض باتمام العمل و بین اشتراط استحقاق الأجره بتسلیم مورد العمل مع بقائها» یعنی مع بقاء محل اجاره، محل عمل، چطور تنافی است؟ «لانه لو تحقق القبض باتمام العمل فى صوره التلف کما افید» که شما در این جا گفتید اجرت مستقر میشود «کان کذلک فى صوره البقاء أیضا» در صورت بقاء هم ما باید بگوییم تسلیم محقق شده و اجرت مستقر است با این که نفرمودید «و مقتضاه استحقاق مطالبه الأجره بمجرد اتمامه من دون حاجه الى تسلیم العین» در صورتی که عین باقی است «فیستحق مطالبه الأجره بمجرد اتمام العمل مع بقاء العین».[۴]
این اشکال.
جواب از اشکال
خود ایشان از این اشکال جواب میدهد و جواب ایشان هم درست است. میفرماید: إلا أن یقال که ما بگوییم مجرد اتمام عمل صدق نمیکند در تسلیم، چرا؟ به جهت این که عمل که منقضی میشود یعنی وقتی خیاطت ثوب تمام میشود دیگر عملی نیست که بخواهد عمل را تحویل دهد، بنا بر این تسلیم عمل عرفا به تسلیم اثر عمل است و تسلیم اثر عمل میشود همان مخیطیت ثوب، پس باید ثوب را تسلیم کند تا در نتیجه عمل تسلیم شود. نهایت این تسلیم به جهت شرط ضمنی ارتکازی است به نظر مرحوم آقای خوئی و این شرط ارتکازی در صورت بقاء عین است یعنی عقلا فرق گذاشتند بین بقاء عین و بین عدم بقاء عین؛ در صورت بقاء عین میگویند تسلیم محقق نمیشود الا به دادن محل عمل، اما اگر عین تالف باشد تسلیم را به اتمام عمل میبینند.
سرّ آن هم این است که در حقیقت تسلیم دادن به مستأجر را معتبر نمیدانند، حقیقت تسلیم را به اتمام عمل میدانند؛ میگویند وقتی عمل تمام شد دیگر تسلیم محقق شده، تسلیم در خارج را به مستأجر از باب یک امر خارجی میدانند که شرط ضمنی است نه از باب مقتضای خود عقد اجاره، چون اگر به مقتضای خود عقد اجاره بود نمیتوانستیم فرق بگذاریم بین صورت تلف عین و بین صورت وجود عین، اقتضاء عقد یک چیز است اما چون به اقتضاء عقد نیست بلکه به اقتضاء شرط ضمنی عقلایی است، ما باید ببینیم دایره وسعت شرط ارتکازی عقلایی چیست، میگوید از نظر عقلا اگر عین باقی باشد میگویند بده، اما شخص اجیر یک التزامی علی الفرض به تحفظ بر محل عمل نسبت به آفات سماویه که به مستأجر نداده که اگر تلف شد ضامن آن باشد پس آنچه که به عهده او بوده انجام عمل بوده و عمل را هم انجام داده لذا مستحق اجرت است.
عبارت ایشان را بخوانم، این جوابی که خود ایشان میدهد و درست هم است. میٰفرماید: «إلا أن یقال بما تقدم من عدم کفایه مجرد اتمام العمل فى صدق التسلیم» چرا؟ «لانه قد مضى و انعدم» عمل که تمام شده و از بین رفته، یک امر منصرم است «و لا یتحقق تسلیمه عرفا الا بتسلیم اثره» تسلیم عمل عرفا محقق نمیشود مگر به تسلیم اثرش «الحاصل فى المحل» که آن اثر مخیطیت است که حاصل در محل است «کالثوب المخیط، فان تسلیمه تسلیم للخیاطه عرفا فیشمله الشرط الضمنى المعاوضى بتبادل التسلیم من الطرفین فلا یستحق الأجیر مطالبه الأجره الا بتسلیم الثوب المتصف باثر العمل»، بنا بر این شخص اجیر اصلا مستحق اجرت نیست ـ مستحق اجرت نیست را چند مرتبه تا الان توضیح دادم ـ اصل ملکیت اجرت به نفس عقد درست میشود، استقرار اجرت به تسلیم محل درست میشود، استقرار اجرت یعنی حق مطالبه اجرت کردن، حق این که بخواهد اجبار کند، حق این که بخواهد مراجعه به محکمه کند، اینها متوقف بر تسلیم محل است؛ حق مطالبه ندارد اما ملک او است لذا میتواند اگر مثلا اجرت یک من گندم در ذمه هست، آن را الان به غیر تملیک کند، ملک او است ولی حق مطالبه خارجا ندارد. «الا ان هذا الشرط محدود ببقاء العین و أما مع تلفها فیسقط اشتراط تسلیمها لانتفاء موضوعه».
(…)[۵]
«و یکتفى باتمام العمل نفسه فى استحقاق الأجره لانه تمام المقدور للعامل» در صورتی که تلف سماوی باشد اکتفا میشود به اتمام عمل، در استحقاق اجرت چون تمام چیزی که مقدور عامل است همین است، باید خیاطت میکرد که خیاطت کرد، حالا به تلف سماوی از بین رفت «و هذا معنى تحقق القبض باتمام العمل فى صوره التلف و انه لیس من التلف قبل القبض ـ کما افید ـ لانه لا ضمان على العامل فى ابقاء العین» ضمانی بر عامل و اجیر نیست در ابقاء عین یعنی تعهدی نداده که این عین را سالم نگه بدارد حتی در صورت تلف سماوی «و تکون النتیجه استحقاق الأجره اذا تلف بغیر اختیاره لانه قد اتى بما علیه من العمل».[۶]
جواب دوم هم جواب مرحوم آقای خوئی است[۷] که این حدیث تلف المبیع قبل القبض اصلا مربوط به اجاره نیست، همان فرمایش مرحوم آقای خوئی را دارد توضیح میدهد. «على ان حدیث التلف قبل القبض خاص بالبیع لورود النص فیه و لا دلیل على التعدى منه الى غیره کما افید».[۸]
پس اشکال اولی که ایشان بر مرحوم آقای خوئی داشت، خود ایشان جواب داد و جواب هم درست است و در حقیقت جواب همان توضیحی است که خود مرحوم آقای خوئی داشتند.
اشکال دوم مرحوم خلخالی بر استدلال مرحوم خوئی
اشکال دوم ایشان روی ثمره دوم است. من ثمره دوم را توضیح دهم، طرح اشکال میماند برای فردا.
در مورد اتلاف یا تلف به شرط ضمان، آن جا مسأله فرق کرد. روی نظر مرحوم آقای خوئی نتیجه این شد که شخص اجیر ضامن ثوب با وصف است یعنی قیمت ثوب با وصف مخیطیت چقدر است، ضامن آن است، اگر ثوب صد تومان است، مخیطیت موجب زیادت قیمت ثوب میشود به پنجاه تومان، باید صد و پنجاه تومان بدهد.[۹] بعد یک بحثی باز شد که آیا مستأجر باید به اجیر اجرت بدهد و یا بگوید این تلف قبل القبض است و عملی که تو انجام دادی که به قبض من نرسید، تلف قبل القبض هم از کیسه خود شخص رفته، پس لازم نیست مستأجر چیزی به اجیر بدهد. این را اگر به خاطرتان باشد مرحوم آقای خوئی مناقشه فرمود.[۱۰] پس نتیجه نظر مرحوم آقای خوئی این شد که اجیر ضامن قیمت ثوب مخیط است، مستأجر ضامن اجره المسمی است.
روی نظر مرحوم نائینی اجیر فقط ضامن ثوب است، مستأجر هم ضامن مسمی نیست. چرا؟ چون به قبض او نرسیده و روی نظر مرحوم نائینی تا ثوب به قبض نرسد میشود تلف قبل القبض لذا از کیسه خودش رفته و مستأجر لازم نیست چیزی به او بدهد، اجیر هم بیشتر از عین ضامن نیست. چرا؟ به خاطر این که وصف مخیطیتی که از بین رفته در ملک خودش از بین رفته، ملک مستأجر نبوده تا ضامن باشد. بنا بر این روی فرمایش مرحوم نائینی اجیر ضامن عین فقط است بدون وصف مخیطیت، مستأجر هم ضامن اجره المسمی نیست.[۱۱]
این قسمت هم ایشان اشکال دارد فردا خواهم گفت.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
۱) إنما تصح منه المطالبه بعد تسلیم المخیط لصاحبه، کما أن العکس أیضا کذلک، حیث لا یسوغ للمستأجر المطالبه أیضا قبل دفع الأجره، فیجوز للأجیر حبس العین بعد إتمام العمل إلى أن یستوفیها، و کلاهما بمناط واحد، و هو الشرط الارتکازی المزبور القائم على عدم استحقاق المطالبه قبل تسلیم ما للآخر علیه تسلیما لا یکون فی مثل المقام بنظر العرف إلا بتسلیم مورد العمل. موسوعه الإمام الخوئی ج۳۰ ص ۲۰۲
۲) بل الثانی و ضابط ذلک هو أنه لو کان مالیه العمل باعتبار نفس صدوره من العامل کالعبادات مثلا و حفر البئر و بناء الجدار و حمل المتاع و نحوه من مکان إلى آخر فالفراغ عن العمل تسلیمه و إن کان الأثر المتولد منه هو مناط مالیته کالخیاطه و القصاره و الصیاغه و نحو ذلک فذلک الأثر یملک تبعا لتملک العمل و یتوقف تسلیم ما آجر نفسه له على تسلیمه بتسلیم مورده على الأقوى. العروه الوثقى (المحشى) ج۵ ص ۵۴
۳) أما فی التلف بلا ضمان کما فی التلف السماوی فلا ینبغی التأمل فی استحقاق الأجره، إذ بعد ما عرفت من أنها واقعه بإزاء نفس العمل و المفروض أنه قد تحقق و لم تکن العین مضمونه علیه و إنما هی أمانه عنده، فلم یکن فی العین ضمان و لا إتلاف، فأی مانع بعد هذا عن استحقاق الأجره؟! موسوعه الإمام الخوئی ج۳۰ ص ۲۰۳
۴) فقه الشیعه ـ کتاب الإجاره ص ۳۶۷
۵) (سؤال: مگر حقیقت تسلیم یک چیز نیست؟) خیر، تسلیم کل شیء بحسبه (کل شیء بحسبه، این جا شیئی نیست) شیء تالف تسلیم آن به یک صورت است، شیء موجود تسلیم آن به یک صورت است (تسلیم نیاز به متعلق دارد، متعلق این تسلیم چیست؟) اگر یادتان باشد ما گفتیم که اعمال سه قسم است: یک قسم از اعمال هست که نفس عمل است که مطلوب است و محل ندارد مثل صوم و صلاه (این جا اصلا تسلیم عمل محقق میشود و بحثی نداریم) چه چیزی محقق میشود؟ عمل که از بین رفت به چه چیزی تسلیم محقق میشود؟ (تسلیم این است که ثمرهاش ظاهر میشود اسقاط تکلیف میشود از او) اسقاط تکلیف که تسلیم نیست، اسقاط تکلیف مترتب بر تسلیم است پس بنا بر این آن جا تسلیم به نفس تحقق عمل است، در جایی که شما اجاره میکنید بر عمل و محل عمل پیش شما است مثل اجاره بر ساختن دیوار، این جا تسلیم عمل است، به مجرد اتمام عمل چرا میگوییم تسلیم است؟ چون کار را تحویل داده و تمام شده، در خیاطت ثوب هم اتمام عمل میشود تسلیم عمل (در آنها تحویل بود این جا تحویل نیست، باید تحویل باشد) تسلیم را که خود شما میگویید یک حقیقت بیشتر ندارد، در آنها تسلیم اتمام عمل بود در این هم اتمام عمل است، نهایت از جهت شرط ارتکاز و تعارفی که بین عقلا است میگویید تا ثوب را تحویل به مستأجر ندهد تسلیم محقق نشده، این به خاطر همین شرط ارتکازی است نه در حقیقت تسلیم. شاهد آن هم این است که اگر شرط کند من لباس شما را که دوختم داخل مغازهام میگذارم، به عقد اجاره عمل شده. پس معلوم میشود که تحویل دادن خارجی از باب شرط ارتکازی است در این گونه موارد، وقتی چنین شد جواب اشکالی که ایشان فرمود خود ایشان دارد جواب میدهد؛ میگوید ما یک شرطی داریم که تحویل خارجی است، این تحویل خارجی در صورتی است که عین باقی باشد اما اگر عین باقی نباشد آنچه که ما لازم داریم حقیقت تسلیم است، حقیقت تسلیم هم به اتمام عمل است. شاهد آن هم این است که در جاهای دیگر به اتمام عمل تسلیم محقق است (اتمام عمل داریم تا اتمام عمل، در این جا به اتمام عمل چیزی دست مستأجر را گرفته؟) لازم نیست بگیرد (در آن دو موردی که شما نقض کردید چیزی عائد مستأجر شده، این جا چیزی عائد مستأجر نشده) در آن جا به خاطر این که قبض آن محقق است، در ساخت دیوار قبض آن محقق است و الا اگر دیوار هم یک چیز متحرکی بود مثلا از این دیوارهای پیشساخته باشد آن جا هم باید میآورد و به او تحویل میداد، اینها همه از باب شرط ضمنی است. مگر این که شما مناقشه در اصل مطلب کنید. بله، آن وقت باید ملتزم به لوازم آن شوید یعنی شما فرمایش مرحوم نائینی را بگویید؛ بگویید اساسا در مواردی که اجاره بر عمل هست مالیت برای اثر است چون مالیت برای اثر است پس اثر تبعا لعمل میشود ملک مستأجر، وقتی اثر ملک مستأجر شد پس مخیطیت میشود ملک مستأجر، وقتی مخیطیت ملک مستأجر شد پس مخیطیت را باید اجیر تحویل دهد، تحویل مخیطیت که وصف است ممکن نیست الا به تحویل محل وصف. این میشود فرمایش نائینی، خوب است ولی با التزام به لوازم آن.
۶) فقه الشیعه ـ کتاب الإجاره ص ۳۶۷
۷) على أن حدیث التلف قبل القبض خاص بالبیع، لورود النص فیه، و لا دلیل على التعدی منه إلى غیره. موسوعه الإمام الخوئی ج۳۰ ص ۲۰۴
۸) فقه الشیعه ـ کتاب الإجاره ص ۳۶۷
۹) و أما فی التلف مع الضمان أو فی الإتلاف، فبناء على ما ذکرناه من أن الوصف بنفسه لا یقابل بالمال و إنما شأنه زیاده قیمه العین، و الأجره إنما تقع بإزاء العمل فقط، کان التالف عن المالک و هو المستأجر حینئذ هی العین المتصفه بصفه المخیطیه مثلا فلا جرم کانت هی مضمونه على المؤجر بوصفها العنوانی، فلا بد من الخروج عن عهدتها متصفه بتلک الصفه، إذ هی بهذا الوصف ملک للمستأجر کما عرفت، و هذا واضح. موسوعه الإمام الخوئی ج۳۰ ص ۲۰۴
۱۰) قد یقال بعدم الاستحقاق کما أشار إلیه فی المتن و ذکر أن له وجها. و لعل الوجه فیه: أن المؤجر لم یسلم ما وقعت الأجره بإزائه، فلأجله لم یستحق شیئا. و یندفع: بما عرفت من أن الأجره لم تقع إلا بإزاء العمل خاصه و قد وفى و أدى ما علیه، و تسلیمه لیس إلا بإتمامه و قد حصل. موسوعه الإمام الخوئی ج۳۰ ص ۲۰۴
۱۱) فلو تلف قبل ذلک بعد الفراغ عن العمل المستأجر له کالخیاطه مثلا کان بالنسبه إلى متعلق الإجاره من التلف قبل القبض الموجب لانفساخها و لو أتلفه المؤجر أو الأجنبی یتخیر المالک فی فسخ الإجاره فیستوفی قیمه الثوب غیر مخیط ممن أتلفه أو إمضائها فیستوفی قیمته مخیطا و یدفع إلى العامل أجره الخیاطه. العروه الوثقى (المحشى) ج۵ ص ۵۴